اژدهاکشان
اژدهاکشان | |
---|---|
نویسنده | یوسف علیخانی |
ناشر | نگاه، ۱۳۸۶؛ آموت، ۱۳۸۸ |
محل نشر | تهران |
شابک | ۹۷۸-۶۰۰-۹۱۱-۹۷۸-۳ |
تعداد صفحات | ۱۷۴ |
موضوع | رمان فارسی |
سبک | درام |
نوع رسانه | کتاب |
اژدهاکشان مجموعهای از پانزده داستان کوتاه و مستقل از یوسف علیخانی است. این مجموعه داستان برنده اولین دوره جایزه ملی ادبی جلال آلاحمد و نامزد هشتمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری شد.
این کتاب دومین مجموعه از آثار علیخانی است که هر دو در یک حال و هوا و به لحاظ گفتوگو شبیه به هم و در منطقه الموت (یکی از مراکز جنبش اسماعیلیان) بیان شده است. تفاوت زباني اژدهاكشان با ادبيات دهه ۴۰ اين است كه داستانهای اقليمی آن دوران پر از ارجاعات و پانوشتهاست كه مدام مخاطب را از متن داستان دور میكند. امّا عليخانی با استفادهٔ هوشمندانه از زبان، كلماتی را به كار برده است كه ضمن اينكه بار محلی دارند، ولی در عين حال نيازی به ارجاع و پانوشت ندارند. او در مجموعه داستان قبلیاش، البته مرتكب چنين اشتباهی شده بود[۱]. اژدهاکشان مجموعه داستانی متفاوت، نسبت به داشتههای ادبیات داستانی بومی ماست که در دهه هشتاد ارائه شدهاند.
برای آنانیکه کتاب را نخواندهاند
اژدهاکشان مجموعهای از ۱۵ داستان کوتاه است که همگی در مکانی مشخص و زمانی تقریباً مشخص جریان دارند. روستای «میلَک» در زمانی نهچندان دور! این روستا در منطقهٔ الموت واقع است. زبان مردم این روستا دیلمی است و طبیعتاً در داستانهای این مجموعه برخی کلمات و گویش دیلمی، نمود پیدا کرده است. آن گونه که از داستانها برمیآید مردمان این روستا مثل باقی روستاییان از طریق کشاورزی و دامپروری گذران میکنند و البته محصول عمدهّٔ آن فندق است. طبعاً در سالهای اخیر تعدادی از روستائیان به شهرها از جمله قزوین مهاجرت کردهاند که این قضیه هم در داستانها نمود دارد.
چرا باید این کتاب را خواند
امامزاده در این مجموعه، نماد مرکزیت مذهب در روستاهاست که بر همهٔ زندگی آن مردمان ساده و صادق نفوذ دارد؛ مثلاً نام کتاب از یکی از کوتاهترین داستانهای مجموعه گرفته شده است، اژدهاکشان. این ماجرای یکی از روستاییان کهن است به نام «حضرت قلی» و تبدیل او به یک اسطوره عامیانه یا یک پهلوان اسطورهای، که با قاطرش به نبرد با یک اژدهایی میرود که میخواهد میلک را نابود کند. وی اژدها را با شمشیرش به سه تکه میکند و خودش هم به طرزی ناشناخته میمیرد و آثار اژدهاکشی او از بالای کوه تا پایین دره باقی میماند. مردمی هم که به او کمک نکرده بودند، سنگ میشوند. وی با کشتن اژدها، روستای میلک را نجات میدهد و باعث میشود در آنجا امامزادهای برپا شود. از آن وقت، همیشه در شبهای سیزده بدر، از درّه اژدهاکشان نوری بالا میرود و با نور امامزاده میلک یکی میشود!
من مینویسم تا زنده بمانم
یوسف علیخانی که مدیر نشر آموت نیز هست، خود زادۀ این روستاست با اشاره به گرایش همیشگی خود به نگارش داستانهای روستایی، فضای ادبیات اقلیمی را فضایی متفاوت میخواند و میگوید: «نوشتن برای من نوعی دیوانگی و جنون است که به من نیروی ماندن میدهد. من مینویسم تا زنده بمانم. اگر وضع کشورم درست و همه چیز به قاعده بود باید به جای این صحبتها در گوشهای مشغول نوشتن میبودم. اما مجبور شدم به ناشر شدن و الان هم مجبورم به ماندن... زادگاه اصلی من در الموت قزوین بوده است. به همین دلیل به شدت به فضای این روستا دلبستهام و اغلب برای نوشتن به آن فکر میکنم».
هدف علیخانی از نوشتن اژدهاکشان
اينكه مخاطب لذت قصه را فراموش نكند. هر كدام از ما وقتی به سراغ زادگاه خود میرويم، در عين تشريح موقعيت واقعی آن، میتوانيم با تخيل، دنيای خودمان را نيز از آن بسازيم. من هم، همين كار را كردهام. البته دغدغههايی هم داشتهام و موضوعاتی نيز مرا درگير كرده بود كه شروع كردم به نوشتن، ولی واقعاً نمیتوانم بگويم چون حاشيهسازی میشود[۲].
تقدیمشده به
نويسنده اين اثر را به پدربزرگش «ولی محمد» و همه قصهگوهايی كه قصه شدن، تقديم كرده است.
از برگزیده شدن در هیچ جایزهای به اندازه جايزه جلال خوشحال نمیشدم
همیشه عدهای از همه جایزههای ادبی عیبجویی میکنند. اما اینها با نقد پرمایه فاصله دارند و چندان شایسته اعتنا نیستند. همه وقایع داستانهای من در یک روستا اتفاق میافتد. جلال کسی است که از مردم روستا مینوشته و من هم دوست دارم از روستا بنویسم. در این داستانها به بررسی ذهنیت آدمهای داستان درباره عقاید غلط و درست، خرافهها، باورها و سنتهایشان میپردازم. اژدها کشان هم یکی از داستانهای مجموعه قدم خیر مادربزرگ من بود است. من در این داستان سعی داشتهام دیالوگها شکل محلی خود را حفظ کنند؛ دیالوگهایی که در حقیقت، از زبان مردم الموت شنیده میشوند[۳].
برای کسانی که کتاب را خواندهاند
اثری تولیدی که در ژانر «رئالیسم بومی ایران» جای دارد؛ از نظر ژانری، داستانها در وهلهٔ نخست شگفت هستند و البته داستانهای غيرشگفت هم در ميانشان هست[۴]. این اثر جزء ژانری که همواره میکوشد دستمایههای بومی منطقه را که شاید ریشهای کهن و هزاران ساله دارد، مدرنیزه کرده و در حد باورهای مخاطب امروز ارائه دهد. این امر اگرچه از یک زاویه و به تاویل بعضی از منتقدان نوعی عقبگرد به زندگی روستایی و گریز از سوژههایی است که از دغدغهها زندگی شهری در ذهن و زبان نویسنده کنونی تراوش میکند، اما از زاویه دیگر مطرح کردن ایدههای فرامدرن است[۱].
جلسات نقد و بررسی
- جلسه نقد «اژدهاکشان» در سرای اهل قلم
- جلسه نقد «اژدهاکشان» در نشر افراز
- جلسه نقد «اژدهاكشان» در كانون ادبيات
- گفتگو با(رادیو فرهنگ) ، (روزنامه جامجم)، (رادیو زمانه)، (پارسنامک)، (شهرگان)، (اعتماد ملی)، (کتاب هفته)
مروری بر داستانها از زاویه باور
قشقابُل، نسترنه، دیو لنگه و کوکبه
در داستان اول (قشقابل) پیرمردی بهخاطر تخطی از قوانین مرتبط با یک باور (نذر) دچار پایانی تراژیک میشود و در داستان دوم (نسترنه) دختر دمبختی به خاطر پایداری و تلاش در راه یک باور، از زیر رنگینکمان میگذرد و پایانی خوش را رقم میزند. خوانندهٔ امروزی ممکن است با خواندن داستان سوم (دیو لِنگه و کوکَبه) خیلی ساده نتیجه بگیرد که معلم روستا، کوکبه را دزدیده است و جماعت سادهدل روستایی گمان میکنند که دیوِ لِنگه او را در هنگام رعدوبرق با خود برده است. اما خب حقیقت این است که کوکبه را دیو دزدیده و حالا به مرغ کوکو تبدیل شده است. سخت است میدانم اما باید کمی باور هم داشت!
گورچال
به نظر میرسد داستان چهارم (گورچال) در خوانش اول نکتهٔ خاصی در بر ندارد... جز تلخی! اما به این فکر کنید که اسامی مکانها بعد از وقوع اتفاقات گذاشته میشود یا اینکه نه، این اسامی مکانها هستند که گاهی سرنوشت ما را رقم میزنند! خانوادهای که در این داستان روایت میشود ظاهراً اولین کسانی هستند که در «گورچال» خانه ساختهاند. اعتقاد به تقدیر و سرنوشت هم یکی از باورهای موثر در شکل و شیوهٔ زندگی است.
اژدهاکشان
ارتباطش با باورها و اسطورهها به تلاش نیاز ندارد. اژدهایی که به دست یک اسطوره کشته میشود. کسانی که به او کمک نکردهاند سنگ شدهاند. امامزادهٔٔ روستا و اسطورهٔ اژدهاکُش ریشهٔ مشترکی دارند و درواقع امامزاده از نوادگان اسطوره است. میلَک هم دو درخت تادانه دارد که معتقدند ریشهٔ آنها به یکدیگر متصل است. اهالی باور دارند که شبهای سیزدهبدر نوری از امامزاده بیرون میآید و به نوری که از محل کشته شدن اژدها بیرون آمده میپیوندد.
ملخهای میلَک
عذابی در راه است! علت عذاب معمولاً تخطی از یک باور است... معصیت... و راهی که برای جلوگیری و رفع عذاب بیان میشود جالب است که علاقمندان خواهند خواند اما نکتهای که قابل تامل است این است که راوی در مسیر ورود به روستا از دیگران در مورد هجوم ملخها چیزهایی میشنود اما خودش چیزی نمیبیند. این موضوع سهبار تصریح میشود اما همه مردم داخل روستا ایمان دارند که ملخها در حال نزدیک شدن هستند. باور دارند و همین برایشان کفایت میکند و به دنبال راههای رفع عذاب هستند. نقطهٔ محوری این داستان،آب شفابخش است، آب زلال و نیروبخشی که در اسطورههای ایرانیان باستان حتی به مرتبهٔ ایزدبانوری آب و باران «آناهیتا» درآمده است[۵].
شول و شیون
در داستان هفتم موردی را میبینیم که گاه منافع، برخی آدمها را به سمت تخطی از باورها سوق میدهد. کودکی با تیرکمان به سمت سارهای حیاط امامزاده سنگ میاندازد و دو زایری که آنجا هستند در باب اینکه نسل جدید به امامزاده بیحرمتی میکنند صحبت میکنند. چندی بعد همان شخص بهخاطر اختلافات بر سر مالکیت زمین، طرف دعوا را از روستای خودشان تا میلَک تعقیب میکند و او را در محوطه امامزاده با تیر میزند... اینجا سلسله مراتب باورها به میان میآید!
سیا مرگ و میر
داستان هشتم درخصوص مرگ زنی سالخورده است که پیش از مرگ به وقوع آن آگاه شده است. این البته اتفاقی است که چندان برای اهالی چنین جامعهای خارقالعاده نیست... بعضاً دیده میشود اما در جهت وهمآلودتر شدن فضا، خوانده شدن تلقین با صدای شوهر این زن که خودش سالها قبل از دنیا رفته است اضافه شده است.
اوشانان
حکایت از ما بهتران و اجنه است که «اوشانان» خوانده میشوند. اوشانان در چند داستان دیگر هم حضور دارند و حالا که روستا خلوتتر شده است حضوری پررنگتر دارند. آنها بر همه امور واقف هستند و انکار آنها طبعاً همردیف انکار مسلمات است و در آن بحثی نیست. این هم از آن باورهایی است که نقش قدرتمندی در شکلگیری جهانبینی و سبک زندگی مردمان این جامعه دارد. در این داستان رویارویی جهان افسانهها و جهان علم و تکنیک را میبینیم. خاله گلنار و مادر راوی هم متوجه شدهاند که قدسی بودن باورهای آنها را در نزد راوی که نمایندهٔ شهروند امروزی است، استهزائی بیش نیست[۵].
تعارفی
در این داستان یکی از اهالی خوابی عجیب میبیند و پس از بیداری در نیمههای شب، برخی نشانههایی را که در خواب دیده است، میبیند...خواب یکی از عناصر مهم شکلدهنده، پرورشدهنده، تقویتکنندهٔ باورها است.
کَل گاو
داستان یازدهم دو نکته دارد: اول اینکه روستا و روستاییان برخلاف آنچه که بعضاً در ذهن ما باصطلاح شهریها شکل گرفته مکانهایی عاری از خشونت و پر از سادگی و صلح و صفا و صمیمیت و عشق و امثالهم نیست! نکتهٔ دوم مسئلهٔ شناخت است. عدم شناخت کافی نسبت به دیگران موجب میشود در رابطه با عقاید و زندگی آنها افسانهسرایی شود و برچسب زده شود. همین برچسبها مانعی است برای رابطه و شناخت و تا ثریا دیوار کج میرود.
آه دود
اسرافیل صدای پدرش را میشنود. پدری که سالها قبل بهطرز مشکوکی از دنیا رفته است. پدر از او میخواهد که در روستا بماند. وقتی پسر متوجه میشود که پدر هم میتواند حرفهای او را بشنود در مورد نحوهٔٔ مرگش از او پرسش میکند. ما البته از جواب پدر باخبر نمیشویم اما نتیجهٔ این دیالوگ را میبینیم.
اللهبداشت سفیانی
گفتاورد تزیینی|یک نمونهٔ خوب برای حل مسئله برمبنای نوع شناخت است. مریضی یا مشکل فرد موصوف در داستان (ضمن اینکه براساس مبانی اعتقادی نامگذاری شده است) و میزان شناخت علل آن، ربط موثقی با راهحلهایی است که ارائه میشود.
آب میلَک سنگین است
داستان چهاردهم به ما نشان میدهد که چگونه باورهای ما در سبک زندگی ما تاثیر میگذارد. همهاش هول و ولا. همهاش سنگینی. همهاش ترس. همهاش زهرهترکی... این ترس و اضطراب ناشی از جهانبینی است. خرافات و اعتقادات، برای برخی دنیایی رمزآلود و ترسناک به وجود میآورد و طبعاً زمینه را برای سادگی و فریبخوردن آماده میسازد.
ظلمات
داستان پانزدهم آکنده از صدای کلنگ است که به ریشهٔ آبادی میخورد! گنجیابان و آن قضیه مرمت امامزاده! آقا نکنید این مرمتها را!!!
سبک اثر
مجموعه داستانهای کوتاهی است که کاملاً در طبقهبندی ادبیات رئایستی روستایی قرار میگیرد. پیوند اسطورههای عامیانه با مذهب در روستاها مستحکم میگردد. همه این موارد، فضای فانتزی و تخیلی و رؤیایی برای روستا میسازد و چنین است که جاذبههای تخیلی آن پدید میآید. در این مجموعه گاهی نیز با حال و هوای سوررئالیستی روبهرو میشویم؛ مثلاً در داستان تعارفی، که باز هم با امامزاده مربوط است. این شیوه البته جنبه غالب در مجموعه نیست و بسیار معدود است و میتوان حتی گفت که به همین یک داستان محدود میشود[۶]. نويسنده در جايگاه صورت بيان، در صورت دال و نه مدلول، قرار میگيرد و به ذهن شخصيتها نفوذ نمیكند، اين داستانها از نوع داستانهای مدرن روانكاوانه نيستند؛ از نوع داستانهاي مدرن رفتارگرايانه هستند[۴].
زبان اثر
نويسنده در اين كتاب به زبانی تازه دست يافته است. زبانی كه هم فارسی است و هم نيست. هم ديلمی است و هم نيست. زبان اين كتاب گويا زبان ديلمیای است كه سالها در پايتخت زيسته و سرانجام سخن گفتن به زبان مردم آنجا را فرا گرفته اما هنوز زبان محلی خود را هم فراموش نكرده است و هرجا احساساتش غليان میيابد و يا خود را به دست خاطرات میسپارد آن زبان خود را نشان میدهد. شاید برخی فکر کنند یوسف علیخانی به بازی زبانی پرداخته است، اما اگر اینگونه هم باشد این بازی به ثمر نشسته و نویسنده را صاحب لحن خاص خود کرده است. در ضمن این لحن متاثر از همان بُنمایههای فولکلوریکی هستند که آدمهای داستانها به شدت با آنها درگیرند[۷]. زبان او به دور از حشو و زواید و اغلب پخته و موجز است که همین موضوع در جذب مخاطبان امروزی ادبیات داستانی موثر واقع شده است[۸]. او با استفادهٔ هوشمندانه از زبان، كلماتی را به كار برده است كه ضمن اينكه بار محلی دارند، ولی در عين حال نيازی به ارجاع و پانوشت ندارندد[۲]. امّا مشكل زبانی كه اكثر داستانهای اين مجموعه دارد، جابهجايی زمان افعال بدون هيچ دليل خاصی است[۲].
نثر اثر
علیخانی در پردازش به زبان داستانی خود مقید به قاعده خاصی نیست. همانطور که میگوید و مینویسد و داستان را به پیش میبرد. گاهی داستان به یک بیان شفاهی شبیه است. گاهی نثر محاوره بر نثر جدی برتری مییابد و به این شکل شالوده شکنی و گریز از منطق نثری و صفبندی فاعل و مفعول و فعل به هم ریخته و منطقی وارونه یا پازلی بر جملهبندیها حاکم میشود. آنچه از زبان او برمیآید، وفاداری به نوعی مکانیسم مینیمالیسم از نوع بومی و خودمانی آن است[۱]. بازی با کلمات از ویژگیهای این کتاب است و نوع نگارش آن بهگونهای است که مخاطب ارتباط بیشتری با آن پیدا کند[۹]. کاربرد فُرمیک زبان و بازیهای زبانی شاخصههای قابل توجه داستانهای این مجموعه است. کاربرد صحیح واژههای محلی در نثر محاورهای داستانها به جز در اندکی موارد آزاردهنده نیست. نثر شاعرانهای که در متن خوش نشسته است خواننده را به دنبال خود می کشاند.
تکنیک روایت
جز دو داستان که اولشخص هستند، باقی داستانهای اين مجموعه راوی سومشخص دارند. راوی معمولاً غالب قصه را برنمیتابد و به شعر کلام و تصوير روی میآورد. اولشخص اين داستانها البته در روايت محو میشود و ما هرگز نمیفهميم که کيست[۱۰]. از این راوی مرموز در برخی داستانهای اژدهاکشان بیشتر استفاده شده است. داستان را میخوانی و ناگهان انگار با روح کلی سرزمین سروکارداری و با جملهای، کلمهای، اشارهای مواجه میشوی که نمیدانی از کدام سر پرانده شده است و چگونه باید تحلیلش کنی[۱۱].
راوی یا شخصیتهای داستان، هیچ کدام یک بند حرف نمیزنند و ذهن مخاطب را از انبوه اطلاعات پر نمیکنند. هر کدام از گفتوگوکنندگان یکی دو جمله بیش تر نمیگویند و اطلاعاتی محدود میدهند که البته همان هم با شک و تردید است[۱۲]. در مجموع، راویها حالت نقالی و قصهگویی دارند و بیرونی هستند و به شکل نقلگونه دارند این داستانها را روایت میکنند[۱۳].
عناصر داستان
در جهان داستانهای علیخانی، چند عنصر تکرار میشود که یکی از آنها «امامزاده اسماعیل» است و در اکثر داستانها حضور دارد. این مجموعه داستان را در عین حال میتوان به شکل خط پیوسته و داستانهای به هم پیوسته نیز دنبال کرد. درخت تادانه، درخت زالزالک، درخت توت، بز و سگ، از عناصر تکرار شونده در این داستانهاست و در مجموع، روستای «میلک» را میسازند[۱۳].
پیرنگ
یکی از ویژگیهای فرهنگ روستایی، تسلیمپذیری و تقدیرگرایی است، که البته همین گفتمان، سختیهای زندگی را برای آنان آسانتر و قابل تحملتر میسازد. آنان خود را به حوادث و رنج ناشی از آن تسلیم میکنند و بدان چهره مذهبی میدهند؛ به همین دلیل است که در این مجموعه، امامزاده مرکزیّت روستایی مییابد و اغلب چیزها با آن مرتبط میشوند. روستاییان، برخلاف فرهنگ شهری، همه چیز را مرتبط با مذهب (امامزاده) میبینند و حتی باورهای عامیانه روستایی و نیز خرافههای خود را به خدا و پیغمبر و قرآن منتسب می کنند[۶].
ویژگیهای مهم کتاب
حوادث داستان
حوادث داستانها اصلاً پیچیده یا بزرگ نیستند؛ همه، امور روزمّره و عادی زندگی هستند؛ به گونهای که میتوان گفت اصلاً حادثه ویژهای اتفاق نمیافتد، و همین امر است که داستانها را در مرز خطر نگه میدارد: خطر تبدیل شدن به یک گزارش تصویری. اما در واقع مگر در روستاها چه حوادث عظیمی میتواند اتفاق بیفتد، جز امور روزمره خودشان، ترسهایشان، محافظهکاریشان، تسلیمشان، تقدیرگراییشان، صداقتشان، و سادگیشان؟[۶].
مرگ
یکی از بن مایههای ثابت این مجموعه، مسئلهٔ «مرگ» است. بدون استثنا، در همه داستانها به گونهای مرگ حضور دارد؛ مستقیم یا غیرمستقیم؛ گویی حادثه اصلی این داستانها مرگ است، اما این مرگها فضای یأس آلود نمیسازند و به احساسات رمانتیک آبکی منتهی نمیشوند. مرگ هم واقعیتی است که زندگی روستایی در آن و با آن جریان دارد؛ این تقدیری است که روستاییان تسلیم آن هستند و معمولاً آن را میپذیرند، بدون اینکه در روند زندگیشان اثر منفی بگذارد[۶]. در پایان آن میلک روبه مرگ و روبه انهدام را میسازند. روستایی که دارد کم کم تهی میشود[۱۳].
فرهنگ عامه
علیخانی به مقولهٔ فرهنگ عامیانه بسیار اهمیت داده و بخش قابل توجهی از داستانهای دو کتاب مذکور او، دربرگیرندهٔ بسیاری از جلوههای فرهنگ عامیانه هستند و حتی تعدادی از داستانها بر پایهٔ همین باورها شکلگرفته و نوشته شدهاند. تأکید بیشتر علیخانی بر باورها و اعتقادات عامیانه و پس از آن اعتقادات مربوط به آداب و رسوم و مناسک زندگی انسان است. همچنین، علیخانی از روشهای مختلفی برای بیان ادبیات عامیانه که شامل کنایات و ضربالمثلها در داستانهای این دو کتاب بوده، استفاده کرده ولی عمدهترین شیوهٔ او استفاده از این موارد در مکالمهها و گفتگوهای میان شخصیتهای داستانی بوده است[۱۴].
طبیعتگرایی
بحث طبيعتگرايی نيز در اين نوع ادبيات قابل توجه بوده است و در ادبيات شمال يكی از راهكارهای نويسندگان برای رسيدن به يک فضای تعزلي و شاعرانه، استفاده از زيبايیها و چشماندازهای طبيعت بوده است. نويسنده در عين اينكه فضای توصيف شدهٔ روستای ميلک در الموت در حيطه ادبيات شمال قرار میگيرد، از مكان، استفادهٔ ابزاری نمیكند و ميلک خود نه تنها صاحب شخصيت، بلكه شخصيت اصلی داستانهاست[۲].
پایانبندی داستانها
در هيچ از داستانها ما با يک پايانبندی كلاسيک و سنتی روبهرو نيستيم. داستانها به همان سادگی و روانی كه آغاز میشوند، تمام میشوند. نويسنده اصلاً خودش را درگير اين مساله نمیكند كه مفهوم يا معنايی خاص را به مخاطب القا كند. او فقط در پی اين است تا آنچه را در ذهن دارد و ناخودآگاه و گاه شايد خودآگاهش را درگير ساخته برای مخاطبانش بازگو كند. از آن پس كار مخاطب آغاز میشود كه با آن دادهها چه كند؟ بپذيرد و باورشان كند و يا نه، فقط به خواندن حادثهای كه به ظاهر رخ داده، بسنده كند و يا فراتر از اين دو پيرامون حوادث و شخصيتها كمی بينديشد و داستان را در ذهنش ادامه دهد. در واقع در پايان داستان، نويسنده با سكوتش مخاطب را دعوت به همكاری میكند. همكاری در نوشتن آنچه او ننوشته و يا نخواسته كه بنويسد[۱۵].
زمان
در هيچ داستان از اين مجموعه به طور مستقيم به زمان اشاره نمي شود، ولي بيان اينكه «خانهها، خالی از سكنه است» نشان میدهد كه زمان، زمان معاصر است، بدون هيچ اشاره خاصی و اين از نقاط قوت داستان است. ضمن اينكه بیزمان است در عين حال به شكل داستانی، وضعيت روستاهای امروز ما را روايت میكند[۲]
اسطوره
در بعد اسطورهای برخی از کارها؛ علیخانی متنهایی نویسا خلق کرده است، زیرا خواننده جرات پیدا میکند تا با او در آفرینش اثرش همسو شود. نویسنده در این مجموعه دنیایی را پیش روی ما مینهد که جهان این داستانها باورهای ارائه شده موجه و واقعی هستند، مثلاً قضایای اوشانان و یا وقایع ملخهای میلک و ربط آن با معصیت، همه باورمند هستند. در کل باید قبول کنیم اسطورههای لابلای این کتاب به اتفاق شکلی امروزی پیدا کردهاند و همین امر به باورپذیری متن برای خواننده کمک میکند[۱۶].
الهام از شخصیتها
شخصیتپردازیها سهل و ممتنع است. غیر از شخصیت حضرتقلی در داستان اژدهاکشان، ما با جامعهای همقد و همردیف به لحاظ پراخت شخصیتی در داستان روبهرو هستیم. آدمهایی بیغل و غش روستایی که از دل فرهنگ ملی و مذهبی ما میآیند[۱].
شخصیتهای اصلی
شخصیتهای اصلی داستانها در اوج سادگی، در رویدادهای جاری زندگی غرق شدهاند و سرنوشتشان شبیه سرنوشت بسیاری از آدمها است. شخصیتها روزنههایی به جهان میگشایند که گاهی کمی در داستان محو است و مثل حرفی شده که باید گفته شود ولی نوک زبان میماند و هیچکس هم نمیتواند عین خودش را کشف کند. ای کاش کمی حرفهای نگفته با صدای بلندتری گفته میشد تا لایه دوم برخی داستانها به ابهام نزدیک نشود[۱۷].
شخصیتهای فرعی
اظهارنظرها
« | داستانهای مجموعه اژدهاکشان، ارزش مطالعات فرهنگی دارند و ما از آنها دلالت میگیریم و با بررسی اینها به چیزهای دیگر میرسیم که مثلا این داستانها در نزدیکی قزوین اتفاق میافتند و قزوین قطب صنعتی کشور است و در عین نزدیکی، آدمها این قدر دور از هم هستند[۱۳]. | » |
« | نویسنده مجموعه داستان اژدهاكُشان، خواسته یا ناخواسته به فرم نزدیک شده است. روایتهای بینامتن، فلش بک و کاربرد فرمیک زبان، همه دست به دست هم دادهاند تا داستانهایی قابل تامل به جهت بازیهای زبانی و تکنیک را خلق کنند. هرچند به دلیل پرشها و تنوع پرداخت، هنوز نمیتوان امضای سبک را پای داستانها نشاند. سادهانگاری است اگر به دلیل پیوستگی شخصیتها، فضای مشترک و لحن مشترک دیالوگها، بدنه تمام داستانها را مشابه فرض کرد. باید قبول کرد که یوسف علیخانی برای اژدهاكُشان عرق ریخته است. همان اتفاقی که این روزها کمتر شاهدش هستیم[۱۷]. | » |
« | مجموعه علیخانی دارای چند خصوصیت است که به دل مینشیند؛ چرا که دورهای که این حرفها بیان میشد در حال گذر و سپری شدن است، شهرها در حال رسیدن به روستاها است. گفت وگوها در کتاب به زبان محلی و در یک فضای محلی آورده شده است و پس از مطالعه داستان خواننده به این نتیجه میرسد که در یک فضای بومی به سر میبرد[۱۸]. | » |
« | اژدهاکشان مجموعه داستانی متفاوت، نسبت به داشتههای ادبیات داستانی بومی ماست که در دهه هشتاد ارائه شدهاند. برخوردار از تصویرهایی امپرسیونیستی که در فضای حاکم بر داستانهای این کتاب به شکلی ملموس قابل رویت هستند، تا خواننده به شکلی بهتر در ذهن خود میلک را بازسازی کند. در این مجموعه، داستانهایی اقلیمی بر پایهٔ رویکردی مبتنی بر مدرنیته آفریده است و در هر داستان ما شاهد اشاره باز آفرینی از موضوعی هستیم که آنها را خواندنیتر کرده است[۱۶]. | » |
« | نویسنده سعی کرده در داستانهایش فضاسازیی وهمآلودی پیشروی خواننده بگذارد و البته در این راه به مقصود نیز رسیده است. فضای وهمآلود وی در عین آنکه خیلی تصویریست، بعضاً شانه به شانه شعر نیز پیش میرود. طبیعت در داستانهای او یک موجود کاملاً زنده است. آدمهایش باورها و اعتقادات خاص خود را، و به عبارت صحیحتر باورها واعتقادات خاص میلک را دارند. لازم نیست شما یکی دو ساعت با یوسف علیخانی هم صحبت شوید تا متوجه شوید او چقدر عاشق فولکلور منطقه خویش است. تازه علاوه بر اینها، نثر او پُر است از اصطلاحات عامیانه و این از تسلط عجیب و تحسینبرانگیز نویسنده بر مبانی فرهنگ فولکلور منطقه خویش حکایت دارد. طوری که آدم شک میکند که نکند نویسنده قصههای فولکلوریک آن منطقه از سرزمینمان را با ساختاری نو، طوری که بتوانیم آن را داستان کوتاه بخوانیم برای ما از نو روایت کرده است. آدمهای این داستانها صاحب لحنی هستند که آنها را از آدمهای دیگر داستانها متمایز میکند، یعنی در حالی که شاهد هستیم خیلی از شخصیتها و تیپهای داستانی ما – امروزه روز – به یک لحن صحبت میکنند. آدمهای تریلوژی علیخانی صاحب چنان لحنی شدهاند که به راحتی میتوان آنها را از دیگر آدمهای داستانی تمییز داد[۷]. | » |
« | متأسفانه زمان در داستانها ساخته نمیشود. داستانها در امتداد هم نيستند؛ چون رويدادها در امتداد زمان نيستند؛ بنابراين ما قضاوتی از اين آدمها نسبت به جهان بيرون نداريم و نمیفهميم اينها نسبت به شهر چگونه قضاوتی میكنند. عليخانی داستانهايش را از ادبيات شفاهی گرفته است او بايد به اين امر توجه كند که سنت و مدرنيته و تقابل آنها را با هم در هم بياميزد و اين داستانها را به تراز بالاتری برساند. آدمها در ميلک هم نمیخواهند از آنجا بزنند بيرون و هم میزنند. اين موضوع خيلی جالب تصوير شده است. هم میخواهند بميرند و هم میخواهند از آنجا بروند. همه حالات آنجا هست. آنها بايد بميرند. راه ديگری ندارند. اين میتواند با يک امر مدرنيستی ديگری در هم بياميزد و داستانها را به سطح بالاتری بكشاند. فقط اين نباشد كه در داستانها، يک تعدادی خرافه سلطه پيدا كند [۱۹]. | » |
« | اژدهاکشان را مستقل نمیدانم. قسمت دوم قدمبخير مادربزرگ من بود است و با کتاب سوم عليخانی - سالها برمیخوره شنبه به نوروز - فکر میکنم تريلوژی ميلک کامل میشود. من البته خوشتر دارم که با استناد به جملهای از داستان تعارفی مجموعه اژدهاکشان، نام کتاب سوم را بگذارم اينجا ميلک است. کاش نويسنده در نوشتن بعضی عبارات بيشتر دقت میکرد و روی نثر وقت بيشتری میگذاشت. تصاوير داستانهای اژدهاکشان به نقاشیهای امپرسيونيستها شبيه است؛ عبارات زيبا و تصاوير ناب اين کتاب، حسی نوستالژيک به من منتقل میکند، انگار که در برابر نقاشیهای مونه يا پيسارو ايستادهام[۱۰]. | » |
« | استفاده خوب و به جای علیخانی از دیالوگ باعث تقویت این جنبه شده است. چرا که نویسنده با استفاده از گفتوگو به جای شرح و توصیف بار بسیاری از آنچه که باید گفته میشد را از شانه عناصر دیگر برداشته و داستانها را به مرز نمایش صرف نزدیک کرده است. توجه بیشتر بر روایت بیرونی و عینی. تفوق نگاه عینی بر درون کاوی و روایت ذهنی در اکثر داستانها دیده میشود، حتی وقتی داستان با زاویه دید دانای کل روایت میشود، باز هم برتری با عناصر بیرونی است. نثر علیخانی هنوز خوشخوان نیست. نمیدانم چرا اما جملهها را نمیتوان راحت خواند. انگار هنوزگیری در زبان و نثر نویسنده است که امیدواریم برطرف شود[۱۱]. | » |
« | در گفتوگوها نویسنده باید نهایت دقت را به کار برد که به قول معروف حرف با دهان گویندهٔ آن جفت و جور باشد. چیزی که کم و بیش در اژدهاکشان به خوبی رعایت شده است. میتوان این خرده را به علیخانی گرفت که در داستانهای این مجموعه، که از نظر اتفاق داستانی، آرام پیش میروند؛ نثری تند و با شتاب را انتخاب کرده است که بعضی جاها به کار لطمه میزند. به جهت تسلط او بر منطقهای که در بارهاش داستان مینویسد و همچنین محدودیت تیپهای داستانی او از نظر موقعیت فرهنگی و موقعیت اجتماعی که همهٔ آنها به روستای میلک ـ تقریباً ـ تعلق دارند؛ از این نظر مشکل چندانی به چشم نمیخورد[۱۲]. | » |
« | داستانی پر رمز و راز و اساس مهمترین قصهها و باورهای بومی منطقه که همان جنگ با اژدهاست. او در داستان چنان این سوژه خرافی را به ترسیم درمیآورد که مجال راست و دروغ را به مخاطب نمیدهد. این اثر نهتنها مکپوزسیونی از نماد و تصویر و توتم و خطوط را در جغرافیای داستان میآفریند، بلکه از همان ابتدا ما را با اثری با استاندارد ادبی و در واقع درجه یک روبهرو میکند. اثری که دستمایه روایت خود را انگار از تکهپارههای کابوی اقتباس میکند و فضا و مکان را با تصاویری درهم و برهم از گذشته و حال درهم میتند. اگر با شیوه داستانهای پلیسی و به تعبیری پر از عنصر کشمکش به نگارش درمیآمد ما شاهد ریتمی نفسگیر بودیم با این حال عاملی که به این نثر نامتعارف و در عین حال جنبشی و در تکاپو، توقف و کندی غیرمنتظرهای بخشیده است، خود ذات زبان و جوهره درونی نوشتاری است. زیرا گاهی به شکلی غیرمنتظره، عنصر «اتفاق» از داستان حذف شده به چشم میآید[۱]. | » |
« | داستان دیولنگه و کوکبه از لطیفترین داستانهای این مجموعه است. این مجموعه در عین حال زندگی دورهای تاریخی از مردم را به تصویر میکشاند، تاریخی که احتمالا بخشی از آن مربوط به اواخر دورهٔ پهلوی بوده است. دورهای که هنوز مردم در حال اسبابکشی به زندگی شهری هستند. این مجموعه نه به سیاق ادبیات بورخسی نوشته شده است و نه به شیوهٔ ادبیات آمریکای لاتین؛ این مجموعه رهآورد زحمات نویسندهای است شدیداً ایرانی. باید داستان اژدهاکشان را خواند و از تصاویر زنده و فضای بومی ایران آن لذت برد[۲۰]. | » |
« | عليخاني موفق ميشود دنيای اختصاصي خود را خلق كند كه اتفاقا نكته مهم و ارزشمندی است و با نگاه به ادبيات داستانی معاصر میبينيم مجموعه داستان اژدهاكشان چقدر متفاوت و اختصاصی عليخانی است. او در زمانی كه اغلب نويسندگان ما قادر به خلق دنيای داستانی خود نيستند، توانسته دنيای اختصاصی خود را خلق كند و اين اتفاق و موفقيت كمی برای يک نويسنده نيست اما كاش میتوانست جهان داستانیاش را نيز بسازد[۲۱]. | » |
« | پس از پایان خوانش کتاب، علاوه بر اینکه ذوق خواننده از لذت خواندن و شنیدن قصه سرشار میشود، کولهبار دانستههایش درباره لهجهای خاص، ادبیاتی خاص، مردمانی و فرهنگی خاص و... بیشتر شده و کمی هم، ناشناختههای این سرزمین پر قدمت بر او آشکار میگردد. میتوان رد بسیاری از ویژگیهای اخلاقی، اجتماعی و شخصیتی روستاییان را - که از عناصر خرده فرهنگ دهقانی به شمار میروند - در میان مردمان و جهان داستان اژدهاکشان جستجو کرد که به شکل و شیوهای ظریف به کار داستان و شخصیتپردازی آن آمده است. به عنوان مثال، «تقدیرگرایی» یکی از ویژگیهای بارز در میان روستاییان است که باعث عدم پذیرش نوآوری و تغییر میشود. نویسنده در داستانهای مختلف این خصوصیت را به نمایش میگذارد. از آن نوع داستانهایی است که پشتوانه فرهنگی و اجتماعی و تاریخی دارد و سطر به سطر آن مستلزم کندوکاو است و باید نسبت به تمام واژههای آن آگاهی پیدا کرد و گذرا عبور نکرد. انگار لذت زندگی که به جان کلمات نشسته است[۲۲]. | » |
جوایز کتاب
- شایسته تقدیر در جایزه جلال آل احمد
- نامزد هشتمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری
مشخصات کتابشناختی
چاپ اول و دوم و سوم اژدهاکشان به وسیله انتشارات نگاه و چاپ چهارم و پنجم این مجموعه داستان توسط نشر آموت روانه بازار کتاب شد. علیخانی پس از چند نوبت تجدید چاپ این آثار به صورت مجزا را در کنار هم و به عنوان سهگانه منتشر کرده است. سهگانه یوسف علیخانی شامل ۳۷ داستان از سه مجموعه داستان این نویسنده قدم بخیر مادربزرگ من بود اژدهاکشان عروس بید در یک جلد می باشد. بیشتر داستانهای سه گانه یوسف علیخانی به زبانهای انگلیسی، آلمانی و عربی ترجمه شدهاند. تا کنون این کتاب به چاپ هفتم رسیده است.
منبعشناسی (پایاننامه و مقاله نوشته شده دربارهٔ کتاب)
نوا، نما و نگاه
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ناقد: بینیاز، امید، نویسنده: علیخانی، یوسف. «نگاهی به مجموعه داستان «اژدهاکشان»». بخارا، ش. ۶۴ (آذر و اسفند ۱۳۸۶): ۴۵۳ - ۴۶۳.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ «باورهای اقليمی در گسترهٔ آفرينش داستانی». حوزه هنری استان البرز، ۱۶ بهمن ۱۳۸۶.
- ↑ «یوسف علیخانی، برگزیده جایزه ملی ادبی جلال آلاحمد: از برگزيده شدن در هيچ جايزهای به اين اندازه خوشحال نمیشدم». نشرآموت، ۳ آذر ۱۳۸۷.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ «با حضور بینياز، گودرزی و حيدری ملکميان مجموعهٔ "اژدهاكشان" يوسف عليخانی نقد شد». ایسنا، ۲۳ آبان ۱۳۸۶.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ دستغیب، از دریچهٔ نقد (دفتر پنجم).
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ ابومحبوب، احمد. «اژدهاکشان روستایی (نقد و بررسی اژدهاکشان نوشتهٔ یوسف علیخانی)». کتاب ماه ادبیات، ش. ۲۴ (فروردین ۱۳۸۸): ۵۲ - ۵۴.
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ «داستانهای بومی، آثار جهانی؛ یادداشتی سرپایی بر داستانهای یوسف علیخانی». آموت، ۴ مرداد ۱۳۹۲.
- ↑ «نقد اژدهاکشان در جشنواره دل نوشتهها». وبلاگ علی الله سلیمی، ۲۵ آبان ۱۳۸۸.
- ↑ «مروری بر آثار یوسف علیخانی در غرفه کتابخانههای عمومی گیلان». پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، ۱۸ مهر ۱۳۹۵.
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ««اژدهاكشان» اثر مستقلي نيست». خبرگزاری کتاب ایران، ۲۳ آبان ۱۳۸۶.
- ↑ ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ «مروری بر مجموعه داستان «اژدها کشان»». همشهری، ۲۴ دی ۱۳۸۶.
- ↑ ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ «نقدی بر «اژدهاکشان»». آموت، ۵ آبان ۱۳۹۴.
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ ۱۳٫۳ «داستانهای "اژدهاکشان" شگفتاند / این داستانها شخصیتپرداز نیستند». خبرگزاری مهر، ۲۵ آبان ۱۳۸۶.
- ↑ قنادزاده گيلاني، زهرا. «بازتاب جلوههای فرهنگ عامه ( فولکلور) در آثار یوسف علیخانی (عروس بید و اژدهاکشان)». پایاننامه دانشکده ادبیات دانشگاه آزاد اسلامی رشت، ۱۳۹۶.
- ↑ «نگاهی به سهگانه یوسف علیخانی». رادیو زمانه، ۲۷ اسفند ۱۳۸۹.
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ «نگاهی به «اژدهاکشان» اثر یوسف علیخانی: رویکردی نو در ادبیات بومی ایران». وبلاگ حمیدرضا اکبری شروه، ۶ اردیبهشت ۱۳۹۰.
- ↑ ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ «یادداشتی کوتاه بر مجموعه داستان " اژدهاکشان" / مراقب اژدها باشید». وبلاگ مریم حسینیان، ۱۶ مهر ۱۳۸۶.
- ↑ «عبدالعلی دستغیب در جلسه نقد «اژدها کشان»:کتاب علیخانی به دل می نشیند». دنیای اقتصاد، ۱۵ مرداد ۱۳۸۸.
- ↑ ««اژدهاكشان» يك اثر مدرنيستی است». خبرگزاری کتاب ایران، ۲۳ آبان ۱۳۸۶.
- ↑ داور، میترا. ««مروری بر اژدهاکشان» یوسف علیخانی: داستانهای کاملا ایرانی». بخارا، ش. ۶۴ (آذر و اسفند ۱۳۸۶): ۴۶۴ - ۴۶۷.
- ↑ «محسن فرجي: ادبيات، توهمِ واقعيت است». خبرگزاری فارس، ۱۲ بهمن ۱۳۸۶.
- ↑ «پانزده روز اقامت در میلک». مجله ویستا، ۲۵ بهمن ۱۳۸۶.
منابع
دستغیب، عبدالعلی (۱۳۹۱). از دریچهٔ نقد (مجموعه مقالات) دفتر اوّل. تهران: مؤسسه خانه کتاب. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۲۲۲-۰۸۴-۴.