اسم شوهر من تهران است

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
اسم شوهر من تهران است
نویسندهزهره شعبانی
ناشرنشر مرکز
ناشر فارسی: نشر مرکز
محل نشرتهران
تاریخ نشر۱۳۹۵
تاریخ نشر فارسی: ۱۳۹۵
شابک۲-۳۰۶-۲۱۳-۹۶۴-۹۷۸
تعداد صفحات۹۶ صفحه
موضوعداستان‌های فارسی، قرن ۱۴
سبکرئالیسم اجتماعی
زبانفارسی
سریداستان
نوع رسانهکتاب
طراح جلدسعید زاشکانی

کتاب اسم شوهر من تهران است شامل نُه داستان است. داستان‌هایی که نوعی رئالیسم اجتماعی را پیش روی خواننده می‌گذارند. رئالیسمی که در بطن خود به برخی نابسامانی‌های اجتماعی اعتراض می‌کند. اعتراض به تبعات فقر اقتصادی و فرهنگی. برخی جوامع در عصر حاضر که در تصاویر عریان و البته دردناک روی پنهان جامعه به خواننده نشان داده می‌شود. توجه به ابعاد روانشناسانه و جامعه‌شناسانه شخصیت‌ها، نوآوری در نوشتن از شهدای جنگ تحمیلی، پرداختن به زندگی پرمرارت مردم فرودست و انعکاس دردمندانه آسیب‌های پیش روی جامعه از نقاط مثبت این مجموعه داستان است.[۱]

شاید در اولین نگاه، مجموعه داستان اسم شوهر من تهران است به اشتباه اثری ناتورالیستی تلقی شود زیرا نویسنده در اغلب داستان‌های این مجموعه، پلشتی‌های جامعه را نشان داده است، اما دوری نویسنده از رکاکت کلام و امیدی که در نهایت در روح داستان دمیده، اشتباه بودن این تلقی را به وضوح نشان می‌دهد. با این حال نمی‌توان روح رئالیسم اجتماعی نهفته در تک تک داستان‌های این محموعه را نادیده گرفت. رئالیسمی که در بطن خود به وضعیت نابسامان جامعه اعتراض می‌کند. اعتراض به فقر اقتصادی و فرهنگی نهادینه شده در جامعه که در تصاویر عریان و البته دردناک روی پنهان جامعه به خواننده نشان داده می‌شود.

در داستان گنجشک تریاکی، اضطراب و دلهره و استیصال و ناچاری زندگی فلاکت‌بار زنی که مجبور به ادامه زندگی با شوهری تریاکی‌ست، بهانه خلق اثری درخشان شده است. دلهره از آینده دختری که در اوج بلوغ و زیر سنگینی سایه جامعه مصرف‌زده، بر لبه تیز شمشیر انحراف حرکت می‌کند و پسرانی کوچکتر که بیم انحراف جنسی آن‌ها خواب از چشم زن ربوده و شوهری که برای مخارج تهیه تریاکش از فروش فرش زیر پای خانواده نیز ابا ندارد: «داد می‌زنم مرتیکه فردا لابد نوبت منه که بفروشی و پول موادتو جور کنی… می‌گم خودفروشی که قیافه نمی‌خواد یه سورا… مشتش رو حواله صورتم می‌کنه.» تصمیم می‌گیرد برود و پشت سرش را هم نگاه نکند، اما با یادآوری وضعیت خانه پدری و زخم‌زبان زن‌برادر و بی‌کسی بچه‌ها غرور خود را زیر پا می‌گذارد و از تصمیمش منصرف می‌شود. او که می‌داند چشم ناپاک قصاب محله هر روز تنش را چاک می‌زند، یکباره خود را در بازار می‌یابد: «آخ که اگه پول داشتم….پیرهن خوشگل می‌پوشیدم. عطر می‌زدم… سر مغازه اورسی فروش وامیستم. دو تا زنِ بزک کرده دارن کفش می‌خرن. با مغازه‌دار می‌گن و می‌خندند. حتماً تخفیف خوبی گرفتن که نیششون تا بناگوش وازه. اگه منم یه‌کم چادرم رو شل بگیرم و سرخاب سفیداب کنم روزگارم بهتر می‌شه….خودم هرزگی کنم بهتره تا بچه‌ها به راه خلاف برن. اصلا همین الان می‌رم قصابی حاج‌کریم. اون سه کیلو گوشت رو می‌گیرم و خنده تحویلش می‌دم.»[۳] اما یکباره به خود می‌آید و افکار بد را از ذهن دور می‌کند و به خانه برمی‌گردد. او همچون گنجشکی تریاکی که به دود صاحبش وابسته است، به زندگی در قفس عادت کرده است.

در داستان کوتاه مجسمه نیز زندگی و افکار زنی خانه‌دار بهانه نشان دادن مظلومیت زن طبقه فقیر قرار گرفته است. زنی که در یکی از شهرکهای اقماری اطراف پایتخت روزگار می‌گذراند و مقتصدانه می‌کوشد با حقوق کارگری شوهرش زندگی را اداره کند. در این میان و در سرکشی‌هایش به مغازه‌ها، دلبسته یک مجسمه می‌شود: «بیشتر روزها می‌نشست و به مجسمه فکر می‌کرد. به آن سه بره سفید کوچک. دوست داشت دست‌های باریک فرشته را لمس کند. حتی وقتی کارهای خانه را می‌کرد به مجسمه فکر می‌کرد.» اما وقتی با صرفه‌جویی موفق یه خریدن مجسمه می‌شود، دخترش مجسمه را نمی‌پسندد و شوهرش می‌خواهد آن را به اقوامش هدیه بدهد. عاقبت زن مجسمه را به فروشنده پس می‌دهد و اینگونه نویسنده نشان می‌دهد، در جوامع فقیر، جایی برای ارضای خواسته‌های معنوی هرچند کوچک زنان نیز وجود ندارد.

در داستان ساچلی، دختری تحصیل‌کرده که نیایی عشیره‌ای دارد، تصمیم می‌گیرد کشور را ترک کند. او دائم به زنی به نام ساچلی فکر می‌کند که به فرمان ایلخان و به منظور جلوگیری از درگیری دو طایفه که می‌خواسته‌اند او عروس خانواده آنها باشد، عروس قنات شده است و تا پایان عمر تجرد اختیار کرده و در روستا مانده است. این دختر نیز از مهاجرت منصرف می‌شود و تهران را به عنوان شوی خود برمی‌گزیند.[۲]

اسم شوهر من تهران است مجموعه داستانی است به سبک رئالیسم اجتماعی، به قلم زهره شعبانی. این اثر در سال ۱۳۹۵ برای نخستین‌بار توسط نشر مرکز به چاپ رسید و روانه بازار شد. و حالا زمزمه چاپ دومش به گوش می‌رسد. شعبانی با قلمی هوشمندانه و با نگرشی روانشناسانه مشکلات جامعه به ویژه معضلات زندگی زنان در اجتماع را ترسیم می‌کند.

این اثر در دهمین دوره جایزه ادبی جلال آل‌احمد به عنوان اثر شایسته تقدیر معرفی شد. نام مجموعه نام هیچ یک از داستان‌های موجود در آن نیست و عنوانی است که با خواندن داستان ساچلی به آن پی می‌بریم. نام‌هایی که نویسنده برای تک تک روایت‌های خود انتخاب کرده است علاوه بر زیبایی بخشیدن به آن، خود به تنهایی مفهمومی را هم به ماجرا می‌افزاید. به نظر، شعبانی آن‌گونه که باید و شایسته است به مسائل زنان پرداخته از کوچک‌ترین مشکل بانوان تا بزرگ‌ترین مشکل انان که شاید اکثرشان از جهل فرهنگی نشأت می‌گیرد. همچنین مفهوم و دغدغه اصلی کتاب را می‌توان با نگاه به جلد آن دریافت. زنی که هاله‌ای از تقدس اطراف سرش را فرا گرفته است و چادرش را با دست گرفته، صورتش مشخص و واضح نیست و با نام کتاب که بر روی آن نوشته شده یعنی اسم شوهر من تهران است شناخته می‌شود. [۳]

اگر نخوانده‌ای بخوان

شخصیت‌های اصلی

شخصیت‌ اصلی در تمام داستان‌های این مجموعه زن است. زنی که از روی درماندگی، عادت، نمونه بودن و... زندگی خود را محکوم به خانه می‌کند گاه خانه‌ای که اهالی آن هیچ ارزشی به وی نمی‌دهند و گاه خانه‌ای که مرد آن خانه به وی خیانت می‌کند و او به روی خود نمی‌آورد. همین زن گاهی در خانه‌ای ست تنها اما برای دلبستگی‌ای که به شهر دارد به هیچ جا نمی رود و عادت‌های هر روزش را تکرار می‌کند.

عنوان‌ها و فصل‌ها

اسم شوهر من تهران است شامل ۹ داستان است که از این تعداد، شخصیت اصلی و اساسی ۸ داستان زن است. زنان داستان‌های شعبانی اسیرند اما آگاه‌اند و تمام و کمال اسارتشان را می‌فهمند. همه ان‌ها می‌خواهند به نوعی و با روشی عصیان کنند تا وضعیت زندگی خود را بهبود ببخشند اما در نهایت سرکوب می‌شوند و توانایی تغییر را ندارند. پس به اجبار تن به همان زندگی می‌دهند و لبخند رضایتی ساختگی بر لب دارند و این پذیرش نشان از نوعی سر فرود آوردن در برابر سرنوشت نه چندان زیبایشان است. مکانی که این ماجراها در آن رخ می‌دهند در اکثر داستان‌ها خانه است. خانه‌ای که در جایی می‌شود تنها پناهگاه زن و به جز آن جا جایی را ندارد برود تا بخواهد در برابر زندگی عصیان کند. و ماندنش در خانه را ابرومندانه‌‌تر می‌بیند. خانه‌ای که در ماجرایی دیگر کل زندگی زنی در آن خلاصه شده و خانه را زندگی می‌کند. خانه‌ای که اگر چه در همسایگی مکانی شلوغ است اما در نهایت سر پناهی‌ست که نمی‌توان از ان دل کند و رفت. گاهی خانه می‌شود تنها داشته یک زن، زنی که در تنهایی خود فرو رفته و خانه‌ای که در طبقه چندم ساختمانی قرار دارد آن قدر ان را از دیگر ادم‌ها جدا کرده که فقط تنهایی‌اش را می‌بیند. گاهی همین خانه می‌تواند آنقدر زیبا و دل‌انگیز باشد که از در و دیوارش شعر و غزل ببارد و بویش عطر گل‌های شاداب باشد. شاید هم گاهی همین خانه می‌شود دو گوش شنوا برای زنی که در تراس می‌نشیند به پنجره‌های ساختمان روبه رو چشم می‌دوزد و برای هر پنجره قصه‌ای می‌سازد.

گنجشک تریاکی

زبان این داستان محاوره است و همین دلیل تمایزش از روایت‌های دیگر است.

داستان قسمتی از روزمرگی‌های یک زن است و بر محور افکار و اعمال همان زن می‌چرخد. همسری تریاکی دارد و خودش هم به زندگی با همان همسر، معتاد است نمی‌تواند خانه و خانواده را رها کند و برود در ذهنش مدام در حال کشیدن نقشه‌هایی برای آینده فرزندانش است نقشه‌هایی که اگر پول داشت عملی می‌شدند اما فرزندان آن خانه هم به فکر هر چیزی هستند جز مادرشان. همسر مرد معتاد که شبیه به یک گنجشک است گنجشکی تریاکی که اگر در قفسش را باز بگذاری پر می‌کشد اما در نهایت باز می‌گردد این انسان آگاه است بسیار هم اگاه است و از همین آگاهی رنج می‌کشد. او به تمام راه‌حل‌هایی که می‌تواند از شرایط حاضر نجاتش دهد فکر می‌کند و با خود می‌گوید: «اصلا همین الان میرم قصابی حاج کریم. اون سه کیلو گوشت و می‌گیرم. یه خنده تحویلش می‌دم. اینکه کاری نداره. تو این شلوغی بازر نمی‌تونم یه جفت دمپایی ملأ کنم بزنم زیر چادرم؟ به ملیجه خانم بگم سه کیلو سبزی برات خشک کردم و دو کیلو و نیم براش بکشم؟ یا واسه شاطر عشوه بیام که بی‌نوبت ردم کنه؟ آسونکه بگیری زندگی هم بهت آسون می‌گیره.» اینگونه آسان گرفتن دل و جرأت مخصوص به خودش را می‌طلبد که گنجشکِ قصه ما آن را ندارد و حاصل تمام این افکارش می‌شود بازگشت به قفس، همان قفسی که شاید کسی او را در آن نمی‌بیند.

کاش سودابه مرده باشه

ساچلی

پنداری زنی که در ساچلی با او آشنا می‌شویم می‌خواهد نمونه‌‌ بارزی باشد از عصیان یک زن، عصیان در برابر آن‌چه که خانواده و محیط و جامعه بر وی تحمیل کردند و می‌کنند. اما بیش از اینکه واقعیت داشته باشد نمایش‌گر است نمایش‌گر زنی که اینگونه می‌اندیشد و در آخر او هم اسیر و تسلیم می‌شود و نمی‌تواند وابستگی را کنار بگذارد و ترک عادت کند.

گویا نام مجموعه هم به این داستان اختصاص دارد. زندگی دختری زیبا و اهل ایلات را می خوانیم که از شهرستان به تهران امده و آنقدر دلباخته این شهر شده که نمی‌تواند ترکش کند. در آخرین صحنه داستان همین دختر به شکلی نمایشی عروس می‌شود بادی می‌وزد و پرده چون تور عروس از صورت او برداشته می‌شود. او عروس تهران است و نام شوهرش تهران است. با اینکه دلیل اصلی این ازدواج عادت است و روح او همچنان در اسارت وابستگی است اما همین اسارتش هم با اسارات زنان دیگر داستان‌ها متفاوت است و می‌تواند از اسارتی شبیه به برای آن‌ها رها باشد.

ای عیسی کجایی؟

این ماجرا را مردی روایت می‌کند و تنها داستانی‌ست که راوی آن مرد است. اما محور اصلی‌اش چون دیگر اتفاقات زن است. زنی زیباروی که در صحنه نمایش گرفتار کینه هم‌جنسان و بزدلی و دورویی غیرهم‌جنسانی که به خاطرشان شکنجه می‌شود شده، به دست آنان نابود می‌شود و در عین حال در حرکتی موازی در عالم واقعیت نیز روی همان صحنه اسیر حسد همکارانش شده، به قتل می‌رسد. از نکات مورد توجه این داستان ایهامی است که در نام آن مستتر شده، نامی که در بند کشیده شدن زن و انتظار برای ورود کارگردان را همزمان به نمادی از به صلیب کشیده شدن مسیح و انتظار برای ظهور منجی مبدل می‌سازد.

کوچه فوتبال

کوچه فوتبال متقاوت تر از دیگران است راوی ان جاندار نیست. گویا همین تفاوت باعث بر هم خوردن انسجام کلی اثر شده است. البته این ماجرا از لحاط درون‌مایه هم با دیگر روایت‌ها تفاوت دارد.

زنی در طبقه چهارم

گلپونه‌ها

مجسمه

اینجا شاید همان دختر خوب قصه دارد نقش مجسمه را بازی می‌کند!

«فکر کرد از کی خودش را فدای دیگران کرده بود؟ از همان موقع که به این شهرک آمده بود؟ نه قبل‌تر. همان موقع که به خاطر پدرش به دانشگاه شهرستان نرفت و پدر گفته بود چه دختر خوبی. شاید هم قبل‌تر. وقتی دلش نمی‌خواست عروسکش را به بچهٔ مهمان بدهد. پدر به او چشم غره رفته بود و وقتی عروسکش را داده بود همه گفته بودند چه دخترخوبی. فداکاری‌اش به قبل‌ترها برمی‌گشت. وقتی دلش نمی‌خواست به دنیا بیاید. وقتی زینت نوزارد را با فشار و آمپول بیرون کشیده بودند، دکتر گفته بود: به به چه دختر خوبی.» و در پایان این دختر همان مجسمه‌ای می‌شود که نقشش را بازی می‌کرد. و سکون و عدم تغییر است که از زن مجسمه‌ای می‌سازد.

شهرزاد با موهای وز شده

دلیل تمایز یا دلیل شهرت

جمله تقدیمی

چرا باید این کتاب را خواند

به نظر می‌رسد که نداشتن تنوع زاویه دید و نوع روایت (انتخاب مکرر راوی اول‌شخص در بیشتر داستان‌ها، شخصیت‌پردازی مشابه زنان، پرهیز از روایت نمایشی با استفاده مکرر از تک‌گویی‌های راوی و استفاده حداقلی از دیالوگ) باعث تشابه فرم داستان‌ها شده و فضایی تکراری را در روایات به تصویر می‌کشد. گویی این‌ها همه داستان یک زن باشد در خانه‌هایی متفاوت و موقعیتی که تنها اندکی متفاوت است. در هر صورت، زبان ساده، نثر روان و انتخاب موضوعات ملموس و اجتماعی «اسم شوهر من تهران است» را به اثری خوش‌خوان و قابل تامل تبدیل کرده است. به غیر از داستان کوچه فوتبال نقطه مشترک همه داستان‌ها جهان‌بینی زنانه آن‌هاست. روایت‌های پراکنده مجموعه حول محور راوی زن به انسجامی درونی می‌رسند. و زنان تمام داستان‌ها اسیرند اسیر نقشی که جامعه برایشان از پیش تعیین کرده است.