از ری تا شام
از ری تا شام | |
---|---|
نویسنده | علی مژدهی |
ناشر | انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس |
محل نشر | تهران |
زبان | فارسی |
نوع رسانه | کتاب |
کتاب تاریخ شفاهی «از ری تا شام»، روایتی ناتمام به قلم علی مژدهی از سردار شهید احمد غلامی از دوران دفاع مقدس است که به دوران کودکی و نقش ایشان در عملیاتها پرداخته است و متأسفانه به علت شهادت ایشان در جبهه مقاومت این روایت ناتمام ماند.[۱]
تاریخ شفاهی دفاع مقدس روایت سردار احمد غلامی است جانشین تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) و فرمانده تیپ ۱۱۰ خاتمالانبیا (ص) در دوران دفاع مقدس است. سردار شهید غلامی در این کتاب جنگ را از منظر خود و آنگونه که درک کرده روایت کرده است. در واقع این کتاب مجموعهای از فعالیتها، تجربهها و البته قضاوتهای شخصی او است.
از «ری تا شام» نتیجه ۱۸ جلسه گفتوگو مرحوم علی مژدهی با سردار شهید غلامی، کتاب «تاریخ شفاهی سردار احمد غلامی» است که این گفتوگوها از ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴آغازشده و تا اول اردیبهشت ۱۳۹۵ ادامه یافته است. در این کتاب در خصوص زندگی و فعالیتهای احمد غلامی از تولد تا قبل از انتصاب او به فرماندهی تیپ ۱۱۰ خاتمالانبیا (ص) گفتوگو شده است.[۲]
در جریان برگزاری جلسات تاریخ شفاهی «احمد غلامی» دو اتفاق ناگوار رخ داد که گفتوگوها را ناتمام گذاشت. نخست آنکه «علی مژدهی» مجری پروژه سردار «احمد غلامی» به دیار حق شتافت و دوم اینکه سردار غلامی که از مدتها قبل به عنوان مستشار نظامی در صحنههای نبرد علیه داعش در عراق و سوریه حضورت مییافت، روز نهم شهریور ۱۳۹۵ در آخرین مأموریت خود در حلب سوریه هدف اصابت ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید.[۳]
کتاب تاریخ شفاهی سردار غلامی مشتمل بر ۵۳۶ صفحه است و به کوشش مرحوم علی مژدهی و توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در سال ۱۳۹۸ منتشر و روانه بازار نشر شده است.
برای کسانی که کتاب را نخواندهاند
خلاصه کتاب
مباحث این کتاب در ۶ بخش تدوین شده است. بخش اول با عنوان «شکلگیری شخصیت و حضور در فعالیتهای انقلابی» که شامل جلسۀ اول است. بخش دوم با عنوان «مهار بحرانهای امنیتی در نخستین ماههای انقلاب» که جلسات دوم تا چهارم را در بر دارد. بخش سوم «مقاومت در خرمشهر، عملیات در بازی دراز» نام دارد که جلسات پنجم تا هفتم را شامل میشود. عنوان بخش چهارم «بیرون راندن متجاوز؛ از بستان تا خرمشهر» است که شامل جلسات هشتم تا سیزدهم است. بخش پنجم نیز با عنوان «ناکامیها در جنوب، توفیق محدود در حاج عمران» جلسات چهاردهم تا شانزدهم را در بردارد. بخش ششم بهعنوان بخش پایانی با عنوان «توقف در هور و ماجراهای سپاه منطقۀ ۱۰ (تهران)» است و شامل جلسات هفدهم و هجدهم میباشد.
متن کتاب ساده و روان است و در ابتدای هر جلسه چکیده مطالب بیانشده که برای خواننده مشخص میکند قرار است در این فصل چه موضوعاتی را مطالعه کند. همچنین در پایان هر فصل ضمیمههای مربوط به آن نیز آورده شده است. در بخش پایانی تصاویر و اسناد مربوط به دورۀ فرماندهی تیپ ۱۱۰، دوران پس از جنگ تحمیلی و حضور سردار شهید غلامی در عرصه نبرد با داعش در عراق و سوریه، همچنین تعدادی عکس و اسناد دیگر مربوط به دورههای مختلف زندگی ایشان، در ضمیمۀ کتاب آورده شده است. علاوه بر این در کنار این تصاویر، چند دل نوشته از ایشان گنجانده شده است که ضمن بازنمایی تصویری از شخصیت این شهید بزرگوار، گوشههایی از اندیشه او را در مواجهه با دنیایی که در آن میزیسته است نشان دهد. این شهید همواره از همرزمان و دوستان شهیدش با حسرت یاد میکرد و پیوستن به آنان آرزوی همیشگیاش بود که در نهایت نیز این آرزو تحقق یافت.[۲]
برای کسانی که کتاب را خواندهاند
تجلیل در جایزه ادبی جلال آلاحمد
از کتاب تاریخ شفاهی سردار شهید احمد غلامی با عنوان «از ری تا شام» در بخش مستند سیزدهمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد تجلیل شد.[۱]
از متن
برشی از کتاب
- «من اطمینان دارم اگر جنگی دیگر شکل بگیرد، ما به همان شیوهای که قبلاً جنگ کردیم عمل میکنیم، چون شیوهای درستتر از آن نبود و نگاهمان را در هر عملیات نسبت به عملیات قبل باید تغییر بدهیم. دانشگاههای دنیا جنگ ما را بهدقت مطالعه میکنند ولی خود ما به آن اهمیت نمیدهیم. خود آقایان تعریف میکنند پاکستانیها آمدند پرسیدند شما چطور از رودخانه اروند عبور کردید؟
- ارتش صدام با آن عظمتش و با آن همه امکانات نتوانست از اروند عبور کند. ما از اروند یا از آن همه آب در خیبر عبور کردیم و در جزایر رفتیم ولی نتوانستیم از موفقیتهای به دست آمده استفاده کنیم چرا جزایر جای پای ما نماند؟ چرا برای ماندن در جزایر گرفتن طلاییه برنامهریزی نکردیم؟ بحث بچهها از اینجا شروع شد. میگفتند چرا برای جزیره برنامه نداشتید؟
- آقایان یک روز میگفتند حفظ جزایر فرمان امام است باید آنجا را نگه داریم همه جمهوری اسلامی یک روز دیگر میگفتند حالا یک تکهاش را قبول کنیم بگذارید آن را منفجر کنیم. راحتترین قسمت آب را باز کنیم یا اصلاً صدام در دست باید همهاش را بردارد و ببرد.
- عراقیها جنگ تغییر کردند. به قول خودشان از ۱۶ شکر به ۶۰ شکر رسیدند، ولی ما از ظرفیتهایمان نتوانستیم خوب استفاده کنیم روزهای آخر ما در پادگان دوکوهه بودیم. عراق داشت پیشروی میکرد. ما داشتیم ول میکردیم میرفتیم. بچهها همینطوری دور هم میچرخیدند فرماندهان یگانهای نتوانستند به نیروها چادر یا غذا و آب بدهند.
- پشتیبانی ضعیف بود که حضرت آقا آن موقع رئیسجمهور بودند بهعنوان امامجمعه آمده بودند اینجا ایشان با فرماندهان گردانها صحبت کردند که ببینند مشکلاتشان چیست آنها مشکلاتشان را گفتند خود من هم بودم. ولی داخل جلسه نرفتم گفتم این جلسه فایده ندارد دیگر کار از کار گذشته است آن موقع به این فکر میکردم که ما چه فرصتهایی داشتیم ولی از آنها استفاده نکردیم و به خودم گفتم حالا رئیسجمهور آمده است اینجا ببیند ضعف کار ما چه بوده است...»[۳]