آن مرد با باران می‌آید

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
آن مرد با باران می‌آید
نویسندهوجیهه سامانی
ناشرانتشارات کتابستان معرفت
محل نشرتهران
نخستین چاپ۱۳۹۵
تعداد چاپسی و چهارم ۱۴۰۲
شابک۹۷۸۶۰۰۱۷۵۲۹۶۴‬‬‬‬‬‬‬‬
تعداد صفحات۲۱۷
موضوعرمان، داستان نوجوان
زبانفارسی
قطعرقعی
نوع جلدنرم

رمان «آن مرد با باران می‌آید» در حال و هوای انقلاب اسلامی و نوشته وجیهه سامانی است. داستان آن درباره حوادث و اتفاقات چهارماه پایانی انقلاب در سال ۱۳۵۷ است؛ به طوری‌که روایت این رمان نوجوانانه، از مهر سال ۱۳۵۷ آغاز و تا ۲۶ دی‌ماه همان‌­سال که زمان فرار شاه بود، به پایان می‌رسد. این کتاب اولین­‌بار در سال ۱۳۹۵ توسط کتابستان معرفت منتشر شد و سه سال بعد در ۱۳۹۸ مورد تقریظ رهبر انقلاب اسلامی قرار گرفت.

*****

«آن مرد با باران می‌آید» داستان زندگی یک خانواده متوسط و یک گروه نوجوان را در ماه‌­های پایانی پیروزی انقلاب اسلامی روایت می‌کند. وقایع داستان حول این گروه نوجوان می‌چرخد که در رأس آن­ها نوجوانی به نام «بهزاد» قرار دارد. بهزاد پسری از جنس آدم‌های معمولی دور و بر ماست. کم سن و سال و بی دل و جرات است، سرش توی لاک خودش است و نسبت به اتفاقات اطرافش بی‌توجه است. او اصراری هم به شجاعت و قهرمانی ندارد. اما بر اثر حسادت و رقابت با دوستش، بی‌­اختیار قدم در راهی می­گذارد که اتفاقات تلخ و شیرین و فراز و فرود­هایش، کم کم او را به یک «بزرگ­مرد» تبدیل می‌کند. این رمان برگزیده­ی چندین جشنواره­‌ی داخلی می‌­باشد. «وجیهه سامانی» بیشتر برای بزرگسالان می‌نویسد اما با این حال از عهده­‌ی این کتاب نوجوانانه به خوبی برآمده است.

خلاصه اثر

«آن مرد با باران می‌آید»  از جمله آثاری است که در ارتباط با یکی از سه واقعه مهم روز ۱۳ آبان نگاشته شده است. این کتاب که برای گروه سنی نوجوانان نوشته شده، روایتی دراماتیک از حوادث و اتفاقات چهار ماه پایانی انقلاب در سال ۱۳۵۷ است؛ به طوریکه روایت داستان از مهر ۱۳۵۷ آغاز و تا ۲۶ دی‌ماه همان­‌سال  به پایان می‌رسد. شخصیت اصلی داستان نوجوانی به نام «بهزاد» است که سن و سال کمی دارد و اطلاعات چندانی نسبت به انقلاب ندارد؛ اما آشنایی او با فعالیت‌های یکی از جوانان انقلابی پیرامون، باعث ایجاد تغییراتی اساسی در بهزاد و آشنایی او با جریان انقلابی می‌شود، تا جایی که او نیز همانند چند تن از دوستان نوجوان خود به نیروهای انقلابی و مبارز می‌پیوندد. بیان دراماتیک حوادث داستان در کنار توصیفات دقیق و زیرکانه نویسنده اثر از شرایط و حال و هوای آن روزها، فضای رمان را برای مخاطب نوجوان خود جذاب کرده است و زمینه‌ساز ارتباط‌گیری بهتر مخاطب با اثر شده است. [۱]

نویسنده در رمان «آن مرد با باران می آید» به خوبی از پس شخصیت‌پردازی­‌ها برآمده است. شخصیت بهزاد پسری ساده با بیانی شیرین و صمیمی است که به دل می‌­نشیند و مخاطب می‌تواند به‌راحتی با او همزادپنداری کند. مخاطب در بخش‌­های مختلف داستان هیجان‌زده می­‌شود و به‌دلیل کشش زیاد داستان و قلم روان نویسنده، خواندن داستان را پیوسته ادامه می‌دهد. سامانی توانسته مخاطب را تحت تأثیر دغدغه‌ها و اندوه‌های پدرانه، مادرانه، خواهرانه و برادرانه قرار دهد. در این داستان نویسنده به‌خوبی درهم‌آمیختگی ترس و دلهره با کنجکاوی و شجاعت را نشان دهد. این درهم‌آمیختگی، بهزاد را دچار چالش می­کند و این همان مسئله‌­ای است که در روزمره نوجوانان، بسیار اتفاق می‌افتد که در نهایت باید بر این چالش‌ها پیروز شوند. روشی که سامانی برای پیروزی بر این چالش‌های درونی ارائه داده این است که نوجوان باید ضعف‌های خود را بپذیرد و تلاش نماید تا با اعتماد به نفس و همراهی با انسان‌های شجاع و عاقل بر ترس خود غلبه کند.[۲]

استفاده و ترویج مقاومت و ایستادگی در قلم سامانی مشهود است. نویسنده در این داستان با آوردن جملاتی نظیر «حتماً کار این رژیم تمام است»، «حتماً داداش بهروز آزاد می‌شود»، «حتماً بهناز به مدرسه بر‌می‌گردد» و... می‌کوشد تا تلاش، استقامت، تحمل سختی‌ها و همچنین امید داشتن را به‌عنوان راهی برای رسیدن به عزت و پیروزی معرفی کند. این داستان روایت‌گر چندین ماه مبارزه پی در پی، بیداد ستمگری‌های رژیم شاه، اعتقاد و استقامت مردم و پیروزی نهایی حق علیه باطل است. «آن مرد با باران می‌­آید» داستانی شورانگیز و نشاط‌‌آور است. این رمان نوجوانانه مخاطب را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ به گونه‌­ای که ممکن است آن را در صحنه‌­های مختلف داستان از مرز گریه تا اوج نشاط پیش ببرد. داستان از این نظر که نویسنده، روش تحمل و صبر در عین شور و نفی کناره‌گیری و انزوا را برای موفقیت و پیروزی و غلبه بر چالش‌های درونی، آموزش می‌دهد بسیار مفید است.[۲]

درباره نویسنده اثر

وجیهه سامانی، نویسنده اثر

«وجیهه سامانی» در سال ۱۳۵۵ در شهر تهران دیده به جهان گشود. او نویسندگی را از دوران ابتدایی و با همکاری در مجله کیهان بچه‌ها آغاز کرد. هنگامی که به دبیرستان وارد شد نویسندگی را در مجله سروش نوجوان ادامه داد و مدتی نیز خبرنگار افتخاری این نشریه بود. در سن ۱۷ سالگی و در سال ۱۳۷۲ به عنوان داور افتخاری برای انتخاب کتاب سال سروش نوجوان برگزیده شد.

او در همان دوران نوجوانی آموزش نویسندگی را به صورت حرفه‌ای در کارگاه‌های داستان سیروس طاهباز گذراند. او در دانشگاه به سراغ ادبیات رفت و توانست دوره کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را با موفقیت پشت سر بگذراند.  اولین مجموعه داستانی این نویسنده در سال ۱۳۸۰ و توسط انتشارات نیستان به چاپ رسید. از وجیهه سامانی بیش از یازده اثر به صورت مستقل به چاپ رسیده است که در بین آن‌ها می‌توان یک رمان و یک داستان بلند در ژانر نوجوانان پیدا کرد؛ کتاب آن مرد با باران می‌آید و داستان بلند بادبادک‌‌ها به این گروه سنی تعلق دارند. [۳]

نظر نویسنده درباره اثر

تصویر جلد دیگر کتاب

هدف نویسنده

هدف از نوشتن این کتاب آشنایی نوجوانان با پیروزی انقلاب اسلامی است. دوست داشتم شخصیت داستان به دوران پس از انقلاب هم توسعه داده شود و ماجرا ادامه پیدا کند؛ اما اشتغالات حرفه‌ای بنده مانع از آن شده است.  هدفم از نگارش این رمان، خلق داستانی با افت و خیزهای بالا و حادثه‌­محور نبود. بلکه می‌خواستم اتفاقات را به همان شکلی که نسل ما خوانده و شنیده و در رسانه‌های دهه شصت دیده بود، حفظ کنم و در قالب داستان به نسل‌های بعد منتقل کنم. چراکه اگر ما تاریخ‌مان را به همان شکلی که بوده ننویسیم، دیگران به شکلی که دوست دارند آن را روایت می‌کنند. [۴]

جلد دوم کتاب

مرحوم امیرحسین فردی، که آن موقع سردبیر بخش داستان انقلاب سوره مهر بودند، با من تماس گرفتند و گفتند: من این کار را بیست و چهار ساعته خوانده‌­ام و دوست دارم جلد دوم این کتاب با همین فضا و اتمسفر نوشته شود. متاسفانه یکی دو ماه بعد ایشان به رحمت خدا رفتند و من نتوانستم جلد دوم را بنویسم. [۵]

ناامیدانه می‌­نوشتم

وقتی نویسنده دست به قلم می‌شود، فکر می‌کند بهترین را می‌نویسد و آرزوها برای اثرش دارد. اما من وقتی این کتاب را می‌نوشتم در اوج ناامیدی بودم و ناامیدانه نگارش کردم. وقتی فراخوان جایزه انقلاب را دیدم، برایم تلنگری شد که به عنوان وظیفه در این عرصه بنویسم. پسر من نوجوان بود و من این کتاب را در واقع برای پسرم نوشته بودم، چرا که این نسل با این فضا بیگانه است و فاصله دارد. [۶]

جوایز و افتخارات

  • اثر برگزیده سومین جشنواره داستان انقلاب حوزه هنری در حوزه نوجوانان در ۱۳۹۸
  • برگزیده دومین همایش «مقابله با تحریف تاریخ معاصر» ۱۳۹۷[۲]

جریان‌سازی‌ها

پویش کتابخوانی سراسری

  • پویش کتابخوانی کتاب «آن مرد با باران می‌آید»، نوشته وجیهه سامانی از ۱۲ بهمن ۱۴۰۲ آغاز شد و  تا آخر بهمن همان­ سال ادامه یافت. این پویش به همت و با همکاری شبکه امید و پویا برگزار شد.[۷]  مسابقه سراسری کتابخوانی آن مرد با باران می­آید تحت عنوان سومین دوره پویش کتاب‌خوانی «کتاب شارژ» ۱۲ بهمن ماه ۱۳۹۹ تا ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ برگزار شد. [۸]
  • مسابقه کتابخوانی«آن مرد با باران می‌آید» با همکاری کتابخانه‌های عمومی شهرستان چالدران و بنیاد علوی در آذربایجان غربی در سال ۱۴۰۰ برگزار شد.[۹] این مسابقه به همت اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی چرام استان کهگیلویه‌وبویراحمد ویژه نوجوانان انجام گردید.[۱۰]

تقریظ مقام معظم رهبری

تقریظ مقام معظم رهبری بر اثر

[۱۱]

نشست برگزار شده درباره اثر

نقد و بررسی کتاب آن مرد با باران می­‌اید. باغ کتاب تهران. ۱۴۰۲
  • نشست «رویداد کتاب» با نقد و بررسی کتاب «آن مرد با باران می‌آید» در باغ کتاب تهران در ۱۴۰۲. یازدهمین نشست «رویداد کتاب» با حضور وجیهه سامانی نویسنده کتاب، جمعه ۲۷ بهمن‌ماه ۱۴۰۲ در سالن هشت باغ کتاب تهران برگزار شد. [۱۲]
  • نشست نقد و بررسی کتاب «آن مرد با باران می‌­آید» در قرچک در سال ۱۳۹۷. این نشست با حضور نویسنده اثر، محمدرضا شرفی خبوشان، منتقد، علیرضا جعفری، معاون سیاسی فرماندار، بهروز مشتاق، رئیس اداره فرهنگ و ارشاد، آمنه بیات، رییس اداره کتابخانه‌­های عمومی قرچک، کتابداران، نویسندگان بومی و جمعی از علاقمندان به کتاب و فرهنگ در کتابخانه ولایت قرچک برگزار شد.[۱۳]
  • نشست روایت انقلاب با موضوع نقد و بررسی کتاب «آن مرد با باران می‌­آید» در  چهارمحال و بختیاری در ۱۳۹۹. اداره کل کتابخانه‌­های عمومی چهارمحال و بختیاری، همزمان با ایام‌الله دهه مبارک فجر، نشست روایت انقلاب را با موضوع این کتاب همراه با حضور نویسنده اثر، در روز یکشنبه ۱۹ بهمن ماه ۱۳۹۹برگزار کرد. [۱۴]
  • جشن کتاب پرفروش «آن مرد با باران می‌آید» در نمایشگاه کتاب تهران در ۱۴۰۲. این جشن بعدازظهر ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ در غرفه مجمع ناشران انقلاب اسلامی نمایشگاه بین‌­المللی کتاب تهران برگزار شد. [۱۵]
  • نشست رونمایی و معرفی رمان «آن مرد با باران می­آید» در قم در ۱۳۹۵. این نشست توسط انتشارات کتابستان در محل کتابستان رضوی قم برگزار شد.[۵]
  •  رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «آن مرد با باران می‌آید» در فرهنگسرای اندیشه تهران در ۱۳۹۸. این مراسم ۲۰ بهمن ماه ۱۳۹۸ با حضور امام جمعه موقت تهران محمدجواد حاج‌علی‌اکبری و علی شیرازی نماینده ولی‌فقیه در نیروی قدس در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.[۱۶]
نقد و بررسی کتاب آن مرد با باران می‌­آید. قرچک. ۱۳۹۷

اظهارنظرها درباره اثر

هادی خورشاهیان؛ شاعر و نویسنده

کتاب پر کششی بود

نقد و بررسی کتاب آن مرد با باران می‌­آید. قرچک. ۱۳۹۷

[۵]

محمدرضا شرفی خبوشان؛ نویسنده و منتقد کتاب

تحت تاثیر قرار گرفتن مخاطب

نقد و بررسی کتاب آن مرد با باران می­ آید. قرچک. ۱۳۹۷

[۱۳]

ترویج مقاومت در کتاب

[۱۳]

برشی از متن

رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «آن مرد با باران می‌آید». فرهنگسرای اندیشه تهران. ۱۳۹۸

فریاد جمعیت بلندتر از قبل در تمام صحن خیابان می­‌پیچد: شاه فراری شده، سوار گاری شده.

سعید به طرفم برمی­‌گردد و در حالی که در چشمانش برق شادی می‌­درخشد، چیزهایی می­‌گوید. صدایش در میان همهمه جمعیت گم می‌­شود. فقط چند کلمه­‌ای از حرف­‌هایش را پراکنده می­‌شنوم: بهروز... زندان... آزادی...

بوی باران می‌­آید. صورتم را که به طرف آسمان می‌­گیرم، چند کبوتر از وسط کاج­‌های وسط میدان پر می‌­کشند و در دل آسمان ابری بالا می‌­روند.

چشمانم را می‌­بندم. یک قطره باران می‌­چکد روی پیشانی‌­ام، یکی هم روی گونه‌­ام.

چشمانم را که باز می­‌کنم، از پشت پرده تار و لغزان اشک، می‌­بینم که به جای مجسمه شاه وسط میدان، که حالا تکه تکه روی زمین افتاده، پرچم سبز الله اکبری بالا رفته است.

نقد و بررسی کتاب آن مرد با باران می ­آید. قرچک. ۱۳۹۷
□□□

پرده اول: شاهنامه آخرش خوشه

از خانه می‌زنم بیرون، سوز سرمای هوا می‌دود زیر پوستم. زیپ گرمکن ورزشی‌ام را می‌کشم تا زیر گلو و پا تند می‌کنم. سرکوچه که می‌رسم، استوار رحمتی را می‌بینم که مثل میرغضب‌ها ایستاده جلوی در خانه‌اش و با عصبانیت رهگذران را زیر نظر گرفته. مرا که می‌بیند، ابروهایش بیشتر در هم می‌رود و خط میان پیشانی‌اش عمیق‌تر می‌شود. جلو می‌آید و سدّ راهم می‌شود.

- آهای بزغاله! تو نمی‌دونی این غلط زیادی رو کدوم پدر سوخته‌ای کرده؟

نگاهم در امتداد دستش، می‌دود روی دیوار آجری خانه‌اش. دهانم از تعجب باز می‌ماند. روی دیوار با اسپری قرمز شعار نوشته‌اند. اولِ جمله‌اش را نمی‌شود خواند، چون سربازی با یک سطل رنگ سفید، تند و تند در حال پاک کردن شعار است. اما از ادامه دست سرباز می‌خوانم: «سکوت و سازش کار خائنین است.»

رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «آن مرد با باران می‌آید». فرهنگسرای اندیشه تهران. ۱۳۹۸

به استوار رحمتی نگاه می‌کنم. باورش برایم سخت است که کسی جرئت کرده باشد روی دیوار خانه او شعار بنویسد. استوار همچنان منتظر نگاهم می‌کند.

می‌گویم: «من از کجا بدونم؟»

چشم‌هایش را ریز می‌کند.

- البته من می‌دونم تو پسر خوب و عاقلی هستی. بیست ساله که با بابات رفیقم. گفتم شاید تو دور و برت، از رفیقی، نارفیقی، چیزی شنیده باشی.

راه می‌افتم و در عین حال می‌گویم: «کار بچه‌های محل ما نمی‌تونه باشه.»

صدایش را از پشت سرم می‌شنوم.

- تو از کجا می‌دونی؟

می‌گویم: «همین‌طوری.» و می‌دوم.

از در بزرگ و آهنی مدرسه که می‌روم تو، درجا خشکم می‌زند. روی دیوارِ دورتا دور حیاط پر از شعار است. بچه‌ها، چند تا چند تا، دور شعارها حلقه زده‌اند و آن‌ها را می‌خوانند. با ترس و لرز جلو می‌روم و شعارها را می‌خوانم:

«تنها ره سعادت/ ایمان، جهاد، شهادت»

«توپ، تانک، مسلسل/ دیگر اثر ندارد»

جشن کتاب پرفروش «آن مرد با باران می‌آید». نمایشگاه بین‌­المللی کتاب تهران. ۱۴۰۲

«این است شعار ملی/ خدا، قرآن، خمینی»

«فرموده روح خدا چنین است/ سکوت و سازش، کار خائنین است»

این آخری، شعاری بود که روی دیوار استوار رحمتی هم نوشته بودند. ناگهان صدای فریاد آقای اشکوری از پشت بلندگو بلند می‌شود که به زمین و زمان فحش می‌دهد. از ترسم، به‌دو می‌روم و اولین نفر سر صف می‌ایستم. صف‌ها کم‌کم بسته می‌شود. آقای اشکوری، همچنان در حال تهدید عامل یا عاملین این جنایت و خیانت بزرگ است و در عین حال، مدام خاطرنشان می‌کند که مطمئن است این توطئه خرابکارانه کار دانش‌آموزان مدرسه ما نیست.

از داد و فریادهایش معلوم است که حسابی دست و پایش را گم کرده. به معاون، آقای صمدی اشاره می‌کند و توی میکروفن داد می‌زند: «دِ بجنب دیگه آقاجان... چند تا قلمو و سطل رنگ...»

آقای صمدی که مات و مبهوت به دیوارها خیره مانده، انگار که تازه از خواب بیدارش کرده باشند، به طرف در مدرسه می‌دود و سربابای مدرسه، آقاتقی، هوار می‌کشد.

آقای اشکوری گروه پیشاهنگ‌ها را صدا می‌کند و خودش با صورتی سر و چشمانی از حدقه درآمده، درحالی که ترکه‌اش را به پایش می‌زند، روی سکو می‌ایستند و چهره تک‌تکمان را از نظر می‌گذراند.

بعد از اجرای سرود ملی، آن‌قدر آقای اشکوری هول و دستپاچه است که بدون خواندن دعای سلامتی شاهنشاه و شهبانو، ما را می‌فرستد سرکلاس. بچه‌ها کلاس را می‌گذراند روی سرشان. این ساعت با آقای صمدی زبان داریم که فعلا رفته دنبال اجرای اوامر آقای اشکوری. موشک‌های کاغذی در فضای کلاس به پرواز درمی‌آیند و مرادی بیچاره هم از پسشان برنمی‌آید. می‌روم کنار پنجره و به آقاتقی و آقای صمدی نگاه می‌کنم که تند تند مشغول رنگ کردن دیوارها هستند.

سعید می‌آید کنارِ دستم و در حالی که به آن‌ها نگاه می‌کند، سرخوش، زیرگوشم زمزمه می‌کند.

- کیف کردی هنر دستمونو؟

وحشت زده به طرفش برمی‌گردم.

- پس کار شماها بوده؟

چشمکی می‌زند.

- این ایده آقاداداش شما بود. من و یونس می‌خواستیم دیشب باهاشون بریم دیوارنویسی، سمت چهارراه مدائن و اون طرفا. بهروز و یاسر گفتن اونجا خطرناکه. ما رو آوردن دم مدرسه. بهروز قلاب گرفت و ما رو فرستاد تو حیاط.

آب دهانم خشک می‌شود.

- نترسیدید؟

- راستش چرا... ولی حال داد!

با ناباوری نگاهش می‌کنم. سعید به حیاط سرک می‌کشد.

- خداییش، دیدی قیافه اشکوری رو! کم مونده بوده سکته کنه!

می‌پرسم: «دیوار استوار رحمتی هم کار شما بود؟»

با خنده می‌گوید: «ای شیطون! از کجا فهمیدی؟»

می‌گویم: «از خط خرچنگ قورباغه‌ت!»

محکم می‌کوبد روی بازویم.

- غلط کردی. به این ماهی نوشتم!

به دیوارهای نیمه رنگی حیاط نگاه می‌کنم و لبخند می‌زنم.

- فعلا که همه زحمتاتون دود شد رفت هوا!

ناگهان چهره سعید جدی می‌شود.

- صبر کن حالا! این تازه اولشه. شاهنامه آخرش خوشه آقا بهزاد...

در نگاهش چیز عجیبی است؛ چیزی که تا به حال ندیده‌ام. نمی‌دانم چرا، اما ناگهان احساس می‌کنم خیلی از من بزرگ‌تر شده است.

□□□
رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «آن مرد با باران می‌آید». فرهنگسرای اندیشه تهران. ۱۳۹۸

پرده دوم:

یا مرگ یا آزادی

زنگ زدم انگلیسی داریم. دل توی دلم نیست و اضطراب و دل‌شوره امانم را بریده. صبح، سعید به بچه‌ها خبر داد که قرار است همه دانش‌آموزان راس ساعت بریزند توی خیابان‌ها. حالا هر چه بیشتر به ساعت ده نزدیک می‌شویم، هیجان و ترس من هم بیشتر می‌شود.

البته محل اصلی تظاهرات، خیابان شاهرضا، روبروی دانشگاه تهران بود و بهروز و یاسر و چند تا از جوان‌های دیگر محل از صبح زود به آنجا رفتند. سعید و یونس و البته من هم دوست داشتیم با آن‌ها برویم، اما گفتند که آن‌جا احتمال درگیری بیشتر است و برای ما خطرناک‌تر است. از آن گذشته، پراکندگی شلوغی و تظاهرات در سطح تهران، باعث می‌شد که نیروهای امنیتی و ساواک نتوانند یک‌جا تجمع کنند و نیرویشان را برای سرکوب یک منطقه به کار ببندند.

صبح که به مدرسه می‌آمدم، بهروز هم تا وسط‌های راه همراهم آمد و کلی سفارش کرد که مراقب خودم باشم. می‌دانست این اولین حضور من در یک تظاهرات است و من کمی نابلدم. برای همین، گفت که از سعید جدا نشوم و اگر کار به تیراندازی مستقیم کشید، برگردم خانه.

صدای زنگ تفریح مثل صدای شیپور جنگ در مدرسه طنین‌انداز می‌شود. قلبم ناگهان می‌ریزد پایین. این صدا انگار صدای اعلام جنگ بود. بچه‌ها، جیغ و دادکشان، از پله‌ها سرازیر می‌شوند توی حیاط. سعید و یونس می‌روند سراغ بچه‌ سومی‌ها که بعضی‌هایشان از نظر قد و قامت و هیکل دو برابر ما هستند. آن‌ها به بهانه خرید از بوفه که نزدیک در مدرسه است، آنجا تجمع کرده‌اند. کم‌کم بر تعدادمان اضافه می‌شود. یک لحظه اشکوری را می‌بینم که با عجله از دفتر می‌دود به طرف حیاط، اما قبل از رسیدن او، بچه‌ها با یک فریاد «یا علی»، به طرف در هجوم می‌برند و قبل از آنکه آقاتقی بتواند کاری بکند، می‌ریزند توی خیابون.

سومی‌ها از جلو و بقیه هم دنبالشان. می‌دویم به طرف دبیرستان پهلوی. هنوز به سر خیابان نرسیده، آن‌ها را می‌بینیم که جلوتر از ما ریخته‌اند بیرون و پلاکاردهای را بالا برده‌اند. روی یکی از پلاکاردهای نوشته شده:

رونمایی از کتاب. قم. ۱۳۹۵

«ننگ بر این سلطنت پهلوی»

و روی دیگری که جلوتر از جمعیت پیش می‌رود:

«وای اگر خمینی/ حکم جهادم دهد»

ناگهان از بلندگویی که قاطی جمعیت دیده نمی‌شود، فریادی بلند می‌شود.

- دوستان، امروز سالروز تبعید رهبر و مرجع ماست. چهارده سال پیش، اونو به جرم حق طلبی و دفاع از عزت و شرافت ما، از ایران تبعید کردن. آیت‌الله خمینی از ایران تبعید شد، چون نمی‌خواست زیر بار ننگ قانون کاپیتولاسیون بره. تبعید شد چون مثل مولاش حسین، مرگ با عزتو به زندگی با ذلت ترجیح داد.

یکی از میان جمعیت فریاد می‌کشد: «یا حسین!»

جمعیت، یکپارچه و متحد با هم، چند بار فریاد می‌زنند: «یا حسین!»

همان صدا دوباره در بلندگو می‌گوید: «مگه جرم ما چیه؟ غیر از اینه که می‌خوایم آزاد زندگی کنیم؟ اختیارمون دست خودمون باشه نه دست آمریکا و اسرائیل. چرا باد تو مملکت خودمون یک سگ آمریکایی، از جون و شرف و ناموس ما ارزش بیشتری داشته باشه؟»

این حرف‌ها خون را در رگ‌های همه به جوش می‌آورد. همه با مشت‌هایی گره کرده، رگ‌های گردن بیرون زده و چهره‌هایی مصمم، انگار چنان قدرتی پیدا کرده بودند که می‌توانستند کاخ‌های شاه را با خاک یکسان کنند. صدا دوباره بلند می‌شود.

- ما شاهی که نوکر آمریکا و اسرائیل باشه و مردم کشورشو به منافع و خواسته‌های اونا بفروشه، نمی‌خوایم.

همه مشت‌ها، گره کرده، بالا می‌رود و فریادها رو به آسمان بلند می‌شود: «این شاه آمریکایی/ اخراج باید گردد»

ناگهان جمعیت از حرکت می‌ایستد. به سختی از میان جمعیت سرک می‌کشم. وای! چند جیپ نظامی راهمان را سد کرده‌اند. صدایی نخراشیده از توی بلندگو شنیده می‌شود.

- نظم عمومی رو بهم نزنید. شما مثلا دانش‌آموزای این مملکتید. الان باید سرکلاس درس، علم آموزی باشید. هر چه سریعتر به مدرسه‌هاتون برگردید، منم قول میدم از اشتباهتون بگذرم.

فریاد بچه‌ها این بار تا سقف آسمان بالا می‌رود:

«توپ، تانک مسلسل/ دیگر اثر ندارد»

ناگهان چیزی محکم و با فشار، می‌خورد به صورتم و آتشم می‌زند. صدای جیغ و فریاد از میان جمعیت بلند می‌شود. به خودم که می‌آیم، سرتا پایم خیس خالی است. یکی داد می‌زند: «آب‌پاش آوردن... دارن آب داغ می‌پاشن... مواظب باشید!»

بچه‌ها دوباه بلند می‌شوند و نظم می‌گیرند و با شعار «هیهات من الذله» به جلو حرکت می‌کند. ناگهان روحانی جوان فریاد می‌کشد: «بشینید روی زمین!»

صدای تیرمانندی بلند می‌شود و چیزی، سوت‌کشان، می‌افتد میان جمع. دود همه‌جا را برمی‌دارد. همه می‌ریزند به هم. عده‌ای از بچه‌ها می‌دوند به طرف پیاده‌روها. جوان بلندگو به دست فریاد می‌کشد: «یا مرگ یا آزادی»

ناگهان صدای چند تیر بلند می‌شود و بلندگوی مرد جوان پرت می‌شود به طرفی و خودش هم به طرف دیگر. آسفالت خیابان از خونش رنگی می‌شود. از دیدن این صحنه پاهایم می‌لرزد و بدنم سست می‌شود. دو نفر زیربغلم را می‌گیرند و کشان کشان می‌برند.

مشخصات کتاب‌شناختی

«آن مرد با باران می‌آید» نوشته وجیهه سامانی در ۲۱۷ صفحه، در قطع رقعی با جلد نرم ، برای اولین بار در سال  ۱۳۹۵ توسط انتشارات کتابستان معرفت چاپ شده است. چاپ سی و چهارم این اثر در سال ۱۴۰۲ روانه بازار چاپ شد.

نسخه‌­ی الکترونیکی  «آن مرد با باران می‌آید» در سایت طاقچه قابل خرید و مطالعه است.

نوا، نما، نگاه

پانوشت

  1. «بخش‌های خواندنی کتاب «آن مرد با باران می‌آید». مهر. ۱۴ آبان ۱۳۹۵
  2. پرش به بالا به: ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ «معرفی کتاب آن مرد با باران آمد». دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه‌­ای. ۱۵ بهمن ۱۳۹۸
  3.   «آن مرد با باران می­‌آید». باجه کتاب. بی­‌تا. دریافت شده ۵ دی ۱۴۰۳
  4. «آن مرد با باران می‌آید» نقد و بررسی شد». خبرگزاری آنا. ۱۹ بهمن ۱۳۹۷
  5. پرش به بالا به: ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ «کار شاخصی برای مخاطب نوجوان با موضوع انقلاب نوشته نشده است». تبیان. ۲۱ اسفند ۱۳۹۵
  6. «جشن کتاب پرفروش، موجب معرفی و تشویق نویسنده و ناشر است». مجمع ناشران انقلاب اسلامی. ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲
  7. «پویش کتاب‌خوانی کتاب «آن مرد با باران می‌آید»». تسنیم. ۱۵ بهمن ۱۴۰۲
  8. «مسابقه كتابخوانی آن مرد با باران می آید». رادیو فرهنگ. ۱۵ بهمن ۱۳۹۹
  9. «مسابقه كتابخوانی «آن مرد با باران می‌آيد» برگزار می‌شود». ایبنا. ۲۸ آبان ۱۴۰۰
  10. «مسابقه کتابخوانی «آن مرد با باران می‌آید» در چرام برگزار شد». ایکنا. ۰۱ اسفند ۱۴۰۱
  11. «تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «آن مرد با باران می‌آید»». دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه‌­ای. ۲۰ بهمن ۱۳۹۸
  12. ««آن مرد با باران می‌آید» نقد و بررسی شد». باغ کتاب.  ۲۸ بهمن ۱۴۰۲
  13. پرش به بالا به: ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ «نقد و بررسی کتاب «آن مرد با باران می آید» در کتابخانه عمومی ولایت قرچک در تهران». لیزنا. ۲۷ بهمن ۱۳۹۷
  14. «نقد و بررسی کتاب «آن مرد با باران می آید» به مناسبت دهه مبارک فجر». پایگاه نهاد کتابخانه‌­های عمومی کشور. ۱۸ بهمن ۱۳۹۹
  15. «جشن کتاب «آن مرد با باران می‌آید» برگزار شد». ایبنا. ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
  16. «رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «آن مرد با باران می‌آید»». حلقه وصل. ۲۰ بهمن ۱۳۹۸