زندان الرشید

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
زندان الرشید
نویسندهمحمدمهدی بهداروند
ناشرسوره مهر
تاریخ نشر۱۳۹۳
شابک۹۷۸۶۰۰۱۷۵۵۹۵۸
تعداد صفحات۷۴۶
نوع رسانهکتاب

کتاب «زندان الرشید» خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه، سردار علی اصغر گرجی زاده در سال ۶۷ و سال های اسارت وی در زندان های عراق به روایت دکتر محمدمهدی بهداروند است.[۱]

* * * * *

سردار علی اصغر گرجی زاده در سال ۱۳۴۲ در اندیمشک متولد شد. در زمان جنگ فرماندهی جزایر مجنون را به عهده داشت او پس از خدمات بسیار در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی به اسارت دشمن درآمد و سرانجام در سال ۱۳۶۹ به وطن بازگشت.[۱] شروع خاطرات این کتاب همزمان با سقوط قرارگاه سپاه ششم است که با محوریت حوادث زندان الرشید ادامه می‌یابد و همزمان با روز آزادی سردار گرجی‌زاده به پایان می‌رسد. هم چنین، مخاطب از دل خاطراتی که راوی در درون خود مرور می‌کند، با تولد و حیات گذشته او آشنا می‌شود.[۲]

این کتاب یکی از صادقانه‌ترین آثاری است که در زمینه تاریخ دفاع مقدس نوشته شده و در هفتمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد به‌ عنوان اثر برگزیده در بخش مستندنگاری انتخاب شده است.[۳] راوی کتاب با دقت تمام سعی کرده تا در بیان خاطرات خود صادق باشد و باوجودآنکه در زمان خود یکی از مسئولین رده‌بالای سپاه محسوب می‌شده، ولی از بیان ترس‌ها و دل‌نگرانی‌های خود در دوران اسارت ابایی نداشته است تا آنجا که لحظه‌به‌لحظه وحشت خود از شکنجه‌های دشمن بعثی را با صراحت بیان کرده است. بدون شک یکی از دلایل صادقانه شدن این اثر همین صراحت راوی در بیان خاطرات خود بدون ترسیم کردن چهره‌ای قهرمان گونه از خود است. گرجی زاده در بخش‌هایی از این کتاب با تشریح شرایط جنگ در ماه‌های پایانی به ماجرای استفاده گسترده عراق از بمب‌های شیمیایی می‌پردازد. وی همچنین در خاطرات خود به اسارت دو تن از خبرنگاران صداوسیمای کرمانشاه که در حال همراهی یک هیئت رسمی از سازمان ملل متحد بودند، اشاره می‌کند و چگونگی اسیر شدن این دو خبرنگار و انتقال آن‌ها به زندان الرشید را شرح می‌دهد.[۴]

برای کسانی که کتاب را نخوانده‌اند

خلاصه کتاب

کتاب «زندان الرشید» با روایت مقاومت خستگی ناپذیر سربازان ایران در جزایر مجنون به تاریخ چهارم تیرماه سال ۶۷، روز سقوط جزایر و تاثیرگذاری بسیار گسترده سردار شهید علی هاشمی آغاز شده است و با فرار سردار گرجی زاده و شهید هاشمی به نیزارهای جزیره مجنون ادامه یافته است. در همان زمان با برخورد یک موشک هلی کوپتر بین این دو سردار دفاع مقدس جدایی افتاده بود و گرجی زاده بعد از ۳۰ ساعت مخفی شدن، به اسارت عراقی ها در آمد. گرجی‌زاده راوی این اثر که در واپسین روزهای جنگ تحمیلی در جزایر مجنون به اسارت نیروهای عراقی درآمده بود تا ۴ماه پس از اسیر شدن به دست نیروهای بعثی، هویت خود را از آنان پنهان کرده اما بعد از لو رفتن هویت واقعی او برای نیروهای ارتش بعث، به زندان الرشید که مخوف‌ترین زندان عراق بوده است، منتقل می‌شود تا باقیمانده دوران اسارت خود را که در حدود ۸ سال می‌شد، در این زندان بگذراند. اگر عراقی ها همان ابتدا می‌فهمیدند که او فرمانده سپاه ششم بوده، صد در صد او را اعدام می‌کردند و تنها به دلیل پایان یافتن جنگ و قبول قطعنامه از اعدام او منصرف شدند. ولی ایشان شکنجه‌های زیادی را متحمل می‌شود که در این کتاب بازگو شده است. گرجی‌زاده در زندان الرشید با مرحوم ابوترابی آشنا می‌شود و با ژنرال‌هایی زیادی از عراق ارتباط برقرار می‌کنند. به گفته نویسنده، شروع خاطرات این کتاب همزمان با سقوط قرارگاه سپاه ششم است که با محوریت حوادث زندان الرشید ادامه می‌یابد و همزمان با روز آزادی سردار گرجی‌زاده به پایان می‌رسد. همچنین مخاطب از دل خاطراتی که راوی در درون خود مرور می‌کند، با تولد و حیات گذشته او آشنا می‌شود. گفتنی است بهداروند طی سه سال، "زندان الرشید" را که حدود ۸۰۰ صفحه می‌شود تدوین و به سوره مهر تحویل داده است.[۵] سردار علی اصغر گرجی‌زاده با دقت تمام سعی کرده تا در بیان خاطرات خود صادق باشد و با وجود آنکه در زمان خود یکی از مسئولین رده ‌بالای سپاه محسوب می‌شده، اما از بیان ترس‌ها و دل‌نگرانی‌های خود در دوران اسارت ابایی نداشته تا آن جا که لحظه ‌به ‌لحظه وحشت خود از شکنجه‌های دشمن بعثی را با صراحت تمام بیان کرده است. بدون تردید یکی از دلایل جذابیت این اثر همین صراحت راوی در بیان خاطرات خود بدون ترسیم کردن چهره‌ای قهرمان گونه از خود است.

راوی در بخش‌های مختلفی با تشریح شرایط جنگ در ماه‌های پایانی به ماجرای استفاده گسترده عراق از بمب‌های شیمیایی می‌پردازد. همچنین در خاطرات خود به اسارت دو تن از خبرنگاران صدا و سیمای کرمانشاه که در حال همراهی یک هیئت رسمی از سازمان ملل متحد بودند، اشاره می‌کند و چگونگی اسیر شدن این دو خبرنگار و انتقال آن‌ها به زندان الرشید را توضیح می‌دهد.

کتاب زندان الرشید خاطرات هم‌کلاسی دوران ابتدایی و همشهری‌ محمدمهدی بهداروند، علی‌اصغر گرجی‌زاده است که در سال ۱۳۴۲ در اندیمشک به دنیا آمده و بعد از خدمات زیادی در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی به اسارت دشمن درآمد و در آخر در سال ۱۳۶۹ به وطن بازگشته است.[۳]

«زندان الرشید» بیانگر خاطراتی از سردار گرجی زاده است که در آن به افشا نکردن فرماندهی خود بر قرارگاه سپاه ششم می پردازد. موضوعی که برملا شدن آن بدترین شکنجه های عراقی ها را برای این فرمانده به همره داشته است. این امر باعث انتقال گرجی زاده به «زندان الرشید»، مخوف ترین زندان عراقی ها شد و این فرمانده هشت سال از اسارت خود را در این زندان گذراند.[۶]

از نگاه نویسنده کتاب

آقای مرتضی سرهنگی بعد از مطالعه این کتاب تاکید داشت که از بین تمام کتاب‌هایی که از ابتدا تا الان درباره جنگ تحمیلی کار کردم این یکی منحصر به فرد است. [۵] در کتاب زندان الرشید زندگی یکی از فرماندهان خوب استان خوزستان به خوبی به تصویر کشیده شده است. نکته مهم این کتاب به حادثه چهارم تیر ۶۷ و روز سقوط جزیره مجنون برمی‌گردد. چراکه در آن روز سرلشکر شهید علی هاشمی به شهادت رسید و علی اصغر گرجی‌زاده به اسارت رفت. در تدوین خاطرات دفاع مقدس توجه به سه ضلع خاطرات دفاع مقدس، شهدا، خاطرات اسرا و خاطرات رزمندگان مهم است. ادبیات داستانی بر اساس تخیل است، اما این کتاب بر اساس خاطرات و واقعیاتی نوشته شده که یک سرباز جنگ آن را روایت کرده است. در کتاب موضوع ایهام استفاده شده ولی در نگارش آن به هیچ وجه اغراق وغلو نشده و سراسر داستان زندگی واقعی گرجی‌زاده را به تصویر می‌کشد. زندان الرشید از میان ۱۳۳۳ جلد کتاب در بحث تاریخ نگاری پذیرفته شد و جایزه کتاب سال را دریافت کرد. این بیانگر این است که این سبک کتاب نویسی درجامعه ما پذیرفته شده است. نگارش کتاب دو سال زمان برده است و مهمترین ویژگی آن این است که زندگی رزمنده دفاع مقدس را از زمان طفولیت تا بعد از زمان آزادی را روایت می‌کند.[۷]


معرفی نویسنده

محمدمهدی بهداروند متولد سال ۱۳۴۲ است. وی فارغ التحصیل شدن دوره دکترای جامعه شناسی با گرایش مردم شناسی در سال ۱۳۷۴ و قائم مقام دانشگاه علوم پزشکی فاطمیه (۱۳۸۰) می باشد. وی عضو هیئت تحریریه مجله یاس و مجله پیام زن است. همچنین ایشان استاد حوزه و دانشگاه: تدریس اندیشه کلامی و سیاسی در دانشگاه ـ حوزه: تدریس مکاسب و کفایه می باشد.[۱]

برشی از متن کتاب

محل زندان ما، یعنی محجر، جایی بود که چند پله از کف زمین پایین‌تر قرار داشت. شبیه زیرزمین‌های بعضی از شهرهای ایران، مثل یزد و دزفول. بدون برق‌کشی خبری از نور کافی نبود. آدم در محجر احساس خفگی و کورچشمی می‌کرد. پنجره‌های محجر درست نزدیک به سقف و بالای دیوار سلول قرار داشت. آن پنجره‌های کوچک وظیفه داشتند نور را از بیرون به داخل انتقال بدهند. اما عراقی‌ها آن پنجره‌ها را به دلیل مسائل امنیتی پوشانده و کور کرده بودند. آن‌ها می‌خواستند با این کار صدایی از محجر به بیرون درز نکند. فکر همه‌چیز را کرده بودند.

درِ محجر همیشه بسته بود. اگر هر روز یک ساعتی در باز بود، اندکی هوا جریان پیدا می‌کرد. همیشه هوای آلوده و بوی بد توالت و فاضلاب در راهرو اذیتمان می‌کرد. هر چه نفس می‌کشیدیم بوی کثافت و فاضلاب بود. تاریک بودن آن جا هم مزید بر علت شده بود. همین نفس کشیدن ما عامل مریضی و ناخوشی ما بود. هر چه میکروب در هوا بود وارد شش‌های ما می‌شد. آن شرایط هر روز توان ما را می‌گرفت. هیچ‌یک از مسئولان زندان فکری نمی‌کردند. به خیالشان زندانیان در هتل پنج‌ستاره زندگی ‌می‌کنند. گاهی آلودگی هوا و محیط آن‌قدر زیاد می‌شد که وقتی بعضی از مسئولان برای بازدید می‌آمدند به محض باز شدن در سلول دماغشان را می‌گرفتند و زود می‌رفتند.

مشکل دیگر محجر این بود که چون سقف آن را از ایرانیت‌های فلزی درست کرده بودند در زمستان سرد و در تابستان بسیار گرم بود. حرارت و سرما به‌سرعت از ایرانیت عبور می‌کرد و بر جان ما می‌نشست.


پانویس

[۸]