حبیبه جعفریان
حبیبه جعفریان | |
---|---|
زمینهٔ کاری | نویسنده و روزنامهنگار |
زادروز | ۸ دی ۱۳۵۳ مشهد |
محل زندگی | تهران |
حبیبه جعفریان نویسنده، مترجم و روزنامهنگار ایرانی است.
جعفریان، یک مستندگوی قصهپرداز است؛ گرچه وقتی غرق در نوشتههایش شده باشید، در لحن و تأکیدهایی که روی جایجای متن آورده، روی جملات کوتاه و گیرا و تصویرسازیهای بدیعی که با روشهایی به همین سادگی انجامشان میدهد، او یک مستندگوست؛ یک مستندگوی صادق[۱].از جمله نویسندگانی است که در زمینهٔ دفاع مقدس خاطرنویسیهای ارزشمندی به رشتهٔ تحریر درآورده است. وی معتقد است خواندن زندگینامه از خواندن رمان به مراتب جذابتر است. وی ترجیح میدهد قبل از خواندن آثار یک نویسنده، ابتدا زندگینامه مربوط به او را بخواند. جعفریان در زمینهٔ زندگینامهنویسی کارنامهٔ پرباری دارد که از جمله میتوان به مجموعهٔ یک نفر و مجموعه نیمهٔ پنهان ماه اشاره کرد که در این میان کتاب نیمه پنهان شهید چمران به چاپ بیست و دوم رسیدهاست.
داستانک
پیش از نوشتن
قبل از آنکه نوشن زندگینامه را شروع کنم، خواندن چنین کتابهایی را بسیار دوست داشتم و احساس میکردم خواندن زندگینامه، جذابتر از رمان است. ترجیح میدادم قبل از خواندن آثار یک نویسنده، ابتدا زندگینامه مربوط به او را بخوانم[۲].
بهترین زندگینامه
بهترین زندگینامههایی که خواندهام، آثار هانری ترویا است. این نویسنده دورگهٔ فرانسوی – روسی، دربارهٔ نویسندگان بزرگ روسیه آثاری نوشته است. همیشه دوست داشتم مثل او با اطلاعات زیاد و مفصل بنویسیم. اطلاعاتی که ترویا در آثارش به دست میدهد، بسیار مفصل و دقیق است. زندگینامههایی که او نوشته است، پرقدرتتر از رمانهای اوست[۲].
زندگینامه جلال
زمانی که در سروش جوان بودم به پیشنهاد آقای قنواتی، سردبیر سابق مجله، که از علاقهام به زندگینامهنویسی مطلع بودند، در سالگرد [جلال آلاحمد] زندگینامه بلندی دربارهٔ او نوشتم. خیلی از این کار استقبال شد و بعدها ادامه پیدا کرد. با زندگینامههایی از گاندی گرفته، تا تولستوی[۲].
داستانهای دیگر
در صور که بودم روزی ملیحه صدر از بیروت برای دیدار عمه خود، رباب خانم به مؤسسه آمد. با ناامیدی هرچه تمام به ملیحه خانم گفتم که آیا امکان دیدار با خانم خلیلی فراهم میشود یا خیر؟ ملیحه خانم در پاسخ بدون آنکه قولی بدهند گفتند که موضوع قرار ملاقات را انتقال میدهند. یادم میآید قرار شد شب که کمی سرشان خلوتتر میشود، تلفنی از همسر امام احوالپرسی کنیم و اگر شرایط مناسب بود خود من درخواست ملاقاتم را با ایشان در میان بگذارم. این کار انجام شد و من تلفنی با خانم خلیلی صحبت کردم. ایشان جملاتشان کوتاه بود و واقعیت را بخواهید من پشت تلفن دستپاچه شدم، چرا که فهمیدم ایشان شخصیت ساکتی دارند و کوتاه حرف میزنند. در این مواقع شما به عنوان نویسنده یا روزنامهنگار دستتان بسته میشود. به ناچار اصل مطلب را که به خاطر نگارش کتابی درباره امام موسی صدر به لبنان آمدهام، با ایشان در میان گذاشتم و گفتم که بسیار دوست دارم که با شما هم صحبت کنم. خانم خلیلی در پاسخ گفتند که به بیروت بیایید تا ببینیم که چه میشود. بعد از اتمام مکالمه ملیحه صدر گفت که معنی این جمله این است که قرار ملاقات و در نتیجه صحبت درباره امام را قبول کردند. جریان بدون کم و کاستی به همین صورت بود. بعد من به بیروت رفتم و چند جلسه طولانی با خانم خلیلی صحبت کردم. در این جلسات بین من و ایشان به معنای واقعی کلمه همنشینی و معاشرت اتفاق افتاد. در زندگینامهنویسی یا مستندنگاری هم مهمترین اتفاق ممکن همین معاشرت کردن است. به هر حال من چند روزی در بیروت در منزل خانم خلیلی بودم و با ایشان معاشرت داشتم. کنشهای ایشان برای من بسیار جالب بود. با من به فارسی صحبت میکرد و با خانمی که در منزل به ایشان کمک میکرد به عربی با لهجه فارسی ارتباط برقرار میکرد. حتی برای من خورشت بامیه درست کردند. من ناظر زندگی روزمره همسر امام بودم و این برای نویسنده و مستندنگار اتفاق بسیار مهمی است. حشر و نشر با کسی که طرف گفتوگوست، نویسنده را به سوژه متصل میکند و این مسئله در روند نوشتن به شکلی کاملا نامرئی به کمک نویسنده میآید[۳].
ارتباط انسانی
ارتباط انسانی کار بسیار پیچیدهای است. درجه این پیچیده و سخت بودن وقتی بیشتر میشود که در مقابل کسی قرار بگیرید که اولا برای نخستین بار است او را میبینید و ثانیا بسیار دوستش دارید. از طرفی باید بیرحم باشید تا بسیاری از روایتها را از او بخواهید و از سوی دیگر ماجرا به هر حال یک رابطه محترمانه شخصی با او برقرار کردهاید. ماجرا بسیار پیچیده است و من بعد از هر جلسه صحبت کردن با خانم خلیلی تا دو شبانهروز بیهوش بودم و فشار زیادی را تحمل میکردم، چرا که در تمام لحظات مصاحبه به ناچار در هشیاری صد در صد بودم تا کار درست انجام شود[۳].
گریه
من زياد گريه ميكنم. تقريبا برای هر چيزی گريه ميكنم. از اول هم اينطور بودم. وقتی معلمم را دوست نداشتم، گريه میكردم. وقتی مجبور میشدم فلان لباس را بپوشم كه دلم نمیخواست، گريه میكردم. وقتي كسی توی خانه مريض میشد. خلاصه به قول بابا، اشكم هميشه دَمِ مشكم بود[۴].
قصه پیامبران
يادم هست يک بعدازظهرِ تابستان بود. بعدازظهرهای تابستان در كودكی من وقتی بود كه بابا، من و گلستان، خواهرم، را مینشاند تا پيشش روخوانی قرآن ياد بگيريم؛ روزی يک ساعت. آن روز رسيده بوديم به سوره يوسف. آنجايی كه يعقوب به پسرانش میگويد به مصر بروند و از حال يوسف و برادرش جويا شوند و از رحمت خدا نااميد نباشند. من «نااميد نباشيد» را نمیتوانستم بگويم. نمیتوانستم بگويم: «لاتَيأسوا» بابا چندبار گفتنم را تصحيح كرد و باز اشتباه گفتم و ناگهان تشر زد كه: «دل نمیدهی بچهجان!» و من گريه كردم و گفتم: «عربیاش سخت است! قصهاش بهتر است!» و منظورم آن ساعتهايی بود كه مینشستيم و بابا برايمان قصه میگفت. هيچوقت از قبل، چيزی مبنی بر اينكه بياييد بنشينيد برايتان زندگي پيامبران را تعريف كنم، نمیگفت ولي هميشه قصه پيامبران را میگفت. از قصههای عالم اينها را بلد بود كه هر كدام يک جور غريبی خيالانگيز بودند و خيلی آدم را میبردند به گوشههای خلوت تخيل»[۴].
نامهای به برادرم
من هجدهسالم بود. تازه دانشگاه قبول شده بودم و آمده بودم تهران. ترم يک بودم. او مشهد بود، برادرم. محمدحسين. افتاده بود روی تختی در گوشهٔ اتاقی با منظرهای دلگير. درحالیكه پا، لگن و كمرش در افغانستان دربوداغان شده بود. من برايش نامه فرستاده بودم. روی يک برگ كلاسور كه برای جزوهنويسي خريده بودم. الان واقعا يادم نيست كه چی نوشته بودم ولی میدانم كه خيلیاش دربارهٔ خودم بود و خيلیاش البته دربارهٔ برادرم و اينكه چقدر تحسينش میكنم و جهان چقدر به اينجور آدمها احتياج دارد و اينكه من برای چه آمدم تهران و چطور میخواهم دنيا را عوض كنم و… چه میدانم… اينها را با لحنی نوشته بودم كه يک جوان خام هجدهسالهٔ كرم كتاب كه بهاش گفتهاند سيمين دانشور میشوی يا بايد بشوی يا ممكن است بشوی، ممكن است بنويسد ديگر. نامهای كه برادرم در جواب نوشت با اين جمله شروع میشد: «نامهٔ لوسَت صبحانهٔ سطل آشغال شد» دقيقا همين. يعنی حتی سلام هم نداشت. بعد هم چیزهایی در هجو خودش و آدمهایی كه من گفته بودم جهان چقدر بهشان احتياج دارد نوشته بود و بعد هم تقريبا مرا گذاشته بود سينهٔ ديوار و فرمان آتش داده بود: «تو عادت داری كه خودت را مقابل آدمها افشا میكنی و انگار از اين كار حظ میبری. آدمها در مقابل چنين چيزی يا جا میخورند يا تحت تاثیر قرار میگیرند كه هركدام یکجور خوشایند است. اما بدان كه هرگاوی سر راهت سبز شد، استحقاق اينكه مشتی علف برايش بريزی ندارد» اين تيرباران كه در واقع اولين روانكاوی زندگيام بود، مرا در روابط اجتماعي و انساني محتاطتر و درونگراتر كرد اما در نوشتنهايم نه. وقتی تو مرضی را داری، داری. كاریاش نمیشود كرد. يکجا كه جلویش را میگيری از جای ديگر میآيد بيرون»[۵].
سفر
هميشه عاشق سفر بودهام. عاشق آدمهايی كه اگر ولشان كنی يک شب در سال را هم زير سقف خانهٔ خودشان صبح نمیكنند. آدمهايی كه مثل آب خوردن چمدان میبندند و راه میافتند يا حتی نمیبندند و راه میافتند. مثل آب خوردن بدون برنامه راهشان را میكشند و میروند به سمتی. آدمهايی كه بدون اينكه كار خاصی داشته باشند، بدون اينكه ماموريت بهشان خورده باشد، بدون اينكه نمايشگاهی داشته باشند، يا به نمایشگاهی دعوت شده باشند يا جشنوارهای بخواهند بروند، اين كار را میكنند. آدمهايی كه میروند سفر فقط چون فكر میكنند بايد بروند سفر و چون اگر نروند سفر ممكن است بميرند. همانطور كه آدم از سرطان ممكن است بميرد. همینجا بهتان بگویم که آدمهایی که اینطوری میروند سفر اصلا آدمهای سالمی نیستند. همانطور که آدمهایی که از سفر وحشت دارند یا اینقدر برایش سخت میگیرند که از بیخ بیخیالش میشوند اصلا آدمهای سالمی نیستند.
زندگی و تراث
زمینهٔ فعالیت
- از نویسندگان سروش جوان، داستان همشهری و همشهری جوان و دبیر تحریریهٔ مجلهٔ همشهری ۲۴
- داوری در مسابقات: ۱۳۹۳ - داور بخش مستندنگاری جشنواره جلال آل احمد
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
پس از ۱۶ سالی که مشغول به فعالیت در این حوزه هستم، این دو کتاب روایت خصوصی سید موسی صدر و بودن با دوربین از کارهایی است که در خلوت خودم صادقانه میگویم که از بهترین و شاخصترین آثارم هستند[۳].
تفسیر خود از آثارش
زندگینامه همت
همت پرفروشترین کار چاپ شده روایت فتح شد که بابت آن جایزه هم گرفتم. کارهایم در انتشارات سروش هم، به چندمین چاپ رسیده، فکر میکنم سادگی متن و مختصر و مفید بودن آن، به فروش خوب و استقبال از کارها کمک کرده است، و نیز اینکه میشود در یک ساعت آن را خواند. مخاطب آثارم عموماً نوجوانان و جوانان است. تحلیلی نیستند، بلکه بیشتر توصیفیاند[۲].
کاراکترهای ایرانی
راجع به کاراکترهای ایرانی بیطرف بودن خیلی سخت میشود و کار را دشوار میکند، همیشه سعی کردهام از اطرافیان آنها که در قید حیاتاند، اطلاعات کسب کنم. چون محکمترین راه است[۲].
مرحله مهم در زندگینامه نوشتن
در زندگینامه مرحله مهم، کلیدی و اساسی، تحقیق است. یعنی شما پیش از آنکه نویسنده باشید، محقق هستید. اطلاعات شما کاملا باید مستند باشد[۲]. در کارهایی مثل علامه طباطبایی و سهراب سپهری. زندگینامه علامه از مصاحبه با دخترایشان و منابع مکتوب به نگارش درآمد، و برای زندگینامه سهراب هم با خواهر او مصاحبهای انجام دادم. در نوشتن زندگینامه اگر خوششانس باشیم ممکن است از محافل خصوصی یا مجالس سخنرانی خصوصی آنها، نوار یا فیلمی به دستمان برسد، که البته خیلی کمک میکند[۲].
نقطهٔ اشتراک
نقطه مشترک این کارها در این است که بسیار برای خودم وجهی خصوصی و شخصی داشتند. ارتباط و اتصال عمیقی را در این کتابها با سوژهها داشتم و به همین دلیل کار در تمام مراحلش برایم لذتبخش بود. پژوهش مستندنگارانه و کار روزنامهنگاری همیشه مستعد این است که در تمام مراحل نویسنده کار را رها کند. در مقدمه کتاب هم نوشتهام که نخستین پیشنهاد برای نگارش این کتاب را رد کردم، اما در یک فاصله زمانی دوباره پیش آمد. بنابراین دلیل انتخاب این سوژهها پیچیده است، اما زمانی که کار را انجام میدهید، ارتباط با سوژه به قدری عمیق میشود که دیگر روند نوشتن را تا انتها ادامه میدهید. برای من نوشتن هفت روایت خصوصی اینگونه بود. نقطه اشتراک این کتاب با دیگر تالیفاتم در این است که برای همه آنها میدانم که چرا این سوژهها و چرا این نوع روایت و چرا این مسیر سخت نوشتن را انتخاب کردم. سوژهها بهگونهای هستند که ممکن است نویسنده را تا پایان عمر مجبور به پاسخگویی به یکسری از مسائل و نقدها کند. به جرات میتوانم بگویم که کار کردن روی شخصیت امام موسی صدر زندگی من را به قبل و بعد از آن تقسیم کرد[۳].
مستندنگاری
مستندنگاری محض چه در مدیوم تصویر و چه در متن، قطعا رخ نخواهد داد و این برای نویسندگان همه کشورها صادق است. به همین دلیل هم هیچ وقت همه از مستندها به طور کامل راضی نیستند. به همین دلیل است که بسیار شاهد بودهایم که خانواده و بازماندگان شخصیتی که مستندنگاری شده از مؤلف یا کارگردان شکایت کردهاند. مستندنگاری در ذات خود کاری مناقشهبرانگیز است و همه را راضی نخواهد کرد[۳].
قطعا مستندنگاران با قضاوتی سراغ سوژههایشان میروند و برای من هم وضعیت اینگونه بوده است. اما این نکته که ذهنیتهایی از قبل در مخاطبان نسبت به این اشخاص هست، کار را برای من هیجانانگیزتر میکرد. به عبارتی من به کشف کلیشههایی رفتم که دربارهٔ این اشخاص وجود داشت و بررسی کردم که چقدر این ذهنیتها درست است. من اصولاً با پیشداوری مخالفم و همیشه توصیه کردهام که به کلیشههای ذهنی نباید رسمیت داد[۳].
آثار و کتابشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
جعفریان در این کتابهایش ادبیات خلق کرده و مانند نگارش داستان با آنها برخورد میکند. در آثار جعفریان ما با چهرههایی طرف هستیم که موقعیت به آنها کاراکتر نداده است. یعنی پستها و مقامها آنها را بزرگ نکردهاند. این اشخاص به واسطه روابط عمومیها یا از طریق وابستگی به نهادهای قدرت بزرگ نشده بودند، بلکه خودشان بزرگ بودند. هوشمندی جعفریان هم در این بود که بدون حضور حاشیههای زندگی اجتماعی و سیاسی و از درون خانه این شخصیتها آنها را روایت کرد. جعفریان به لحن و بیانی دست پیدا کرده که در آن خودشیفتگی وجود ندارد. شیفتگی حتی در خود زبان هم مشاهده نشده و مخاطب متوجه راوی نمیشود. در آثار این نویسنده راوی پیدا نیست و کاملا در کاراکتر حل شده است[۶].
کارنامه و فهرست آثار
- بودن با دوربین: کاوه گلستان: زندگی، آثار و مرگ. تهران: حرفه هنرمند، ۱۳۹۲.
- روایت خصوصی سید موسی صدر. مشهد: سپیده باوران، ۱۳۹۳.
- همت: به روایت همسر شهید. تهران: روایت فتح، ۱۳۸۶.
- گاندی. تهران: سروش، ۱۳۸۳.
- ماری کوری. تهران: سروش، ۱۳۸۳.
- علی شریعتی. تهران: سروش، ۱۳۸۲.
- کافکا. تهران: سروش، ۱۳۸۲.
- زندگی سید محمدحسین طباطبایی. تهران: روایت فتح، ۱۳۸۲.
- مجموعهٔ یک نفر
- آلبرت اینشتین. تهران: سروش، ۱۳۸۱.
- تختی. تهران: سروش، ۱۳۸۱.
- تولستوی. تهران: سروش، ۱۳۸۱.
- جلال آلاحمد. تهران: سروش، ۱۳۸۱.
- سهراب سپهری. تهران: سروش، ۱۳۸۱.
- سید حسن مدرس. تهران: سروش، ۱۳۸۱.
- حمید باکری: به روایت همسر شهید. تهران: روایت فتح، ۱۳۸۰.
- چمران: به روایت همسر شهید. تهران: روایت فتح، ۱۳۷۸.
- شهید آوینی: سیری در آثار. تهران: کتاب صبح، ۱۳۷۵.
جوایز و افتخارات
بررسی چند اثر
«همت»
در این کتاب جلوههایی از شخصیت و روحیات شهید محمدابراهیم همت در قالب خاطرات همسر شهید به تصویر کشیده شده است. همسر شهید همت معلمی است که در آغاز جنگ برای فعالیت تبلیغی در روابط عمومی سپاه در مناطق کردستان مشغول فعالیت میشود. در این کتاب خاطرات آشنایی، سپس خواستگاری، ازدواج و زندگی مشترکشان بازگو میگردد که اصلیترین عناصر آن جنگ، دفاع مقدس، انقلاب و امام است. در پایان کتاب عکسهایی از شهید همت به چاپ رسیده است.
«مدرس»
در کتابچهٔ مدرس، شرح مختصری از زندگی سید حسن مدرس و فعالیتهای انقلابی او به همراه سال شمار زندگی و تصاویری از او فراهم آمده است.
«ماری کوری»
کتابچهٔ مصور ماری کوری، پس از درج سال شمار زندگی کوری ـ شیمی دان لهستانی ـ دربردارندهٔ شرح زندگی وی از تولد تا مرگ است. از کارهای عمدهٔ او میتوان به کشف عنصر پولونیوم در سال ۱۸۹۸، نیز کشف رادیوم پس از یک دوره کار طولانی برای پاک سازی اورانینیت و به دست آوردن رادیوم خالص اشاره کرد. وی سرانجام در چهارم ژوئیه ۱۹۳۴ در پاریس درگذشت.
«گاندی»
جعفریان در این کتابچه زندگی این آزادیخواه هندی را از تولد تا زمان مرگ شرح میدهد. موهانداس گاندی در پور بندر واقع در کایتاوار چشم به جهان گشود و بعدها در لندن به تحصیل حقوق و علوم قضایی پرداخت، او در سال ۱۸۹۳ میلادی به آفریقای جنوبی رفت و بیستویک سال برای مبارزه با تبعیض و بیعدالتی تحمیل شده بر هندیان مقیم آفریقای جنوبی، تلاش و مبارزه کرد و در سال ۱۹۱۴ میلادی به هند بازگشت. سپس گاندی رهبری کنگرهٔ ملی هندوستان را به عهده گرفت و از اتخاذ سیاست مبارزهٔ نفتی و تلاش در جهت تحقق استقلال کشورش، حمایت و پشتیبانی به عمل آورد. او در سال ۱۹۲۲ میلادی به زندان افتاد و در سال ۱۹۲۴ میلادی از حبس خلاصی یافت و در سال ۱۹۳۰ میلادی رهبری راهپیمایی دویست مایلی موسوم به راهپیمایی نمک (برای درهم شکستن انحصار دولت در زمینهٔ استخراج و توزیع نمک) را به عهده گرفت. او پس از تحقق استقلال هندوستان در سال ۱۹۴۷ میلادی، تلاشهایی در جهت حل درگیری مسلمانان و هندوها در بنگال، به عمل آورد و به همین علت مدتی بعد در دهلی به دست یک هندی متعصب کشته شد.
«علامه طباطبایی»
جعفریان میگوید: «دربارهٔ کرامات علامه طباطبایی و روابط ایشان با عالم لاهوت نقل قولهای بسیاری بود، اما من حسم این بود که دلیلی ندارد روی این مسائل بیش از اندازه تمرکز کنم، و به بخشهایی پرداختم که فکر میکردم بهتر است مطرح شود، مثل مراقبههای ایشان. به نظرم تزکیهٔ نفسی که علامه طباطبایی داشتهاند، دلیل رسیدن او به این درجات بوده است»[۲].
برشی از یک کتاب
کتاب جلویش باز است و او سرش را فرو کرده توی آن و ابروهایش را کشیده به هم. مطلب، باریک و حساس است، اما نمیداند چرا حواسش یک دفعه میرود پی جعبهای که او و قمرسادات پساندازشان را آنجا میگذارند. چند روز قبل آن هم تمام شد، چون الان دو سه ماه است که از تبریز پولی برایشان نرسیده. میگویند رضاخان هر جور سفر به عتبات یا تماس با آنجا را قدغن کرده. قلمش را میگذارد و کتاب را میبندد. قمرسادات تودار است. چیزی نمیگوید، چون نمیخواهد تو شرمنده شوی. اما تا کی؟ تا کی میتوانی این طور سر کنی؟ بدون پول، بدون اتاق گرم. آن زن و بچه چه گناهی کردهاند ... در میزدند.
محکم هم میزدند. محمدحسین از جایش بلند شد رفت در را باز کرد. مرد قدبلندی پشت در بود که موها و ریش حنایی رنگ داشت. گفت «سلام علیکم» محمدحسین جواب داد «علیکم السلام» او را نمیشناخت. مرد گفت «من شاه حسین ولی هستم. خدای تبارک و تعالی میفرماید: در این هجده سال، کی تو را گرسنه گذاشتم که درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی؟ خداحافظ شما» محمدحسین ماتش برده بود. گفت «خداحافظ شما» و برگشت نشست سر کتابش. همین که نشست، احساس کرد سرش را همین الان از روی دستش برداشته. یعنی خواب دیده بود؟ اما خواب نبود. مرد به او چه گفت؟ گفت «شیخ حسین ولی» یا «شاه حسین ولی؟» دور سرش چیزی پیچیده بود، اما شبیه عمامه نبود. شاه هم نبود. به ظاهرش نمیخورد. پس کی بود؟
«امام موسی صدر»
روایت خصوصی مجموعه گفتوگویی با نزدیکان امام موسی صدر است. پری خانم (همسر امام)، صدری (صدرالدین صدر، فرزند ارشد امام)، حورا (دختر ارشد امام)، علی صدر (برادر امام)، خواهرها (طاهره، فاطمه، ربابه و زهرا صدر)، خواهر هشتم (فاطمه صدرعاملی، خواهرزاده امام) و ام غیاث (دوست خانوادگی) عناوین ۷ روایت این کتاب است که هر کدام از نگاه خود امام موسی صدر را توصیف کرده و بخشی از خاطرات خود را گفته اند. سخنان ملیحه (کوچکترین فرزند امام) نیز با عنوان روایتِ بعد در این کتاب آمده است. بخش هایی از گفتوگوی نویسنده با آیتالله موسوی اردبیلی از دوستان و همدرسان امام موسی صدر، به عنوان مقدمه کتاب استفاده شده است.
نویسنده در اقدامی بهجا و شایسته خود را در این کتاب حذف و در مقابل راویها را برجسته کرده است. این کار هوشمندانه مخاطب را مستقیما با سوژه تماس میدهد. زاویه دید کتاب نیز اول شخص است و ما را با قهرمان داستان نزدیکتر میکند. زبان متن نیز بسیار پخته است و نشان میدهد که نویسنده روی آن بسیار کار کرده است. نثر کتاب نیز نثر معیار خوبی است و مقدمه کتاب نیز عالی و دراماتیک است[۷].
جعفریان در ستایش همسر امام صدر میگوید: «پروین خانم خلیلی انسان بسیار عجیبی است و شاید ناگفتهترین مطلب دربارهٔ ایشان توصیف شخصیتش باشد. پیدا کردن هستهای از روح پروین خانم که بشود که بر اساس آن به توصیف شخصیتش پرداخت بسیار سخت بود. من نتوانستم در کتاب آن وجه فداکارانه در شخصیت خانم خلیلی را توصیف کنم. او نه یک زن که موجودی فوقالعاده است و همین کار نوشتن را سخت میکند. همسر امام کاملا آگاهانه تصمیم میگیرد که کاملا پنهان باشد و خودش را فدای زندگی دیگری کند. بسیار آدم تودار، پیچیده و درونگرایی است. همین آگاهانه بودن انتخاب او بسیار من را تحت تاثیر قرار داد. او این روش از زندگی را انتخاب کرده و تا آخر پای آن میایستد. در روند نگارش این فصل واقعاً احساس ناتوانی کردم. حتّی شاید بشود گفت که من در همان مرحله مقدمه شکستم را پذیرفتم. و در نهایت تنها چند نکته کوچک از شخصیت او بیرون کشیده شد».
در پاسخ به مقدمهای که در کتاب نوشتهاست میگوید: «خانواده صدر آدم را دچار این سوءتفاهم میکنند که نوع بشر، فرشته است یا بوده است یا میتواند باشد...» یا «آنها خوباند و بر خوب بودن اصرار دارند»، جملاتی که در مقدمه نوشتم به صورت تصادفی نبوده است، برای آنها فکر کردم و صادقانه از حس شخصی خودم نوشتم. سعی کردم خواننده را با سوژهای که ۸ سال از عمرم را درگیر آن بودهام، آشنا کنم[۸].
برشی از کتاب
به همه میگویم تو آدم عادیای بودی ولی میدانم که نبودی. برای من هیچوقت نبودی و این شاید چیزی است که همیشه روی دوشم سنگینی کرده است. چون من هیچوقت تو نبودهام و نشدهام. من هیچوقت نخواستهام دنیا را عوض کنم یا قومی را نجات بدهم یا تکلیفی را به عهده بگیرم. از این نیست که آزار میبینم. سنگینی جای دیگری است. سنگینی آنجاست که دنیا طوری چرخید که من میبایست کاری برای تو بکنم. این جمله ساده است، ساده و بیآزار.
بلقیس سلیمانی: خانم جعفریان روی فرم روایتها خیلی کار کرده است. ساختار این کتاب، پازلی است و هرکسی قطعهای از پازل را سرجای خود میگذارد و بخشی از ابعاد وجودی امام موسی صدر را مشخص میکند[۹].
رضا امیرخانی: خانم جعفریان شخصینگاریهای لطیفی را در این کتاب آوردهاند. ایشان تکجملههایی را آورده که شاید هیچ ربطی به کتاب نداشته باشد و فقط برای نویسنده است ولی بسیار تاثیرگذار و زیبا هستند[۹].
«چمران»
نویسنده کتاب در مورد کتاب خود مینویسد: «اﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﺎﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﺻﺎﻟﺤی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻳک ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺹ ﻗﺪﻡ میﺯﺩ ﻭﺍﻛﻨﻮﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎن ﻭﺍقعی ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎی ﭘﺮﻓﺮﺍﺯ ﻭ ﻧﺸﻴﺐ ﺯﻧﺪگی ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺼﻄﻔﻲ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻫﻤﺴﺮ ﺍﻳﺸﺎﻥ، ﺧﺎﻧﻢ ﻏﺎﺩﻩ ﺟﺎﺑﺮ. ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯی ﺳﺨﻦ ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ میﺁﻭﺭﺩ ﻛﻪ ﻏﺎﺩﻩ ﺷﻴﻔﺘﻪ ﺳﺎﺩگی ﻭ بیﺗﺠﻤﻠی ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﺩﮔی، ﭼﻤﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﺍﻭ ﻳک ﺷﺎﻫﻜﺎﺭ ﻏﺎﻓﻠﮕﻴﺮﻛﻨﻨﺪﻩ ﺟﺬﺍﺏ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭی میﺧﻮﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻏﺎﺩﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻣﺼﻄﻔی ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻛﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﺼﻄﻔی ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺻﺪﻫﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻠﺦ ﻭﺷﻴﺮﻳﻦ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎی ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﺩﻛﺘﺮ مصطفی ﭼﻤﺮﺍﻥ. قطره ای از کتاب: غاده با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بود. حجاب درستی نداشت اما دوست داشت جور دیگری باشد، دوست داشت چیز دیگری ببیند غیر از این بریز و بپاش ها و تجمل ها... او از این خانه که یک اتاق بیشتر نیست و درش همیشه به روی همه باز است خوشش می آید. بچه ها می توانند هر ساعتی که می خواهند بیایند تو، بنشینند روی زمین و با مدیرشان گپ بزنند. مصطفی از خود او هم در همین اتاق پذیرایی کرد و غاده چقدر جا خورد وقتی فهمید باید کفش هایش را بکند و بنشیند روی زمین! به نظرش مصطفی یک شاه کار بود؛ غافل گیر کننده و جذاب.
«بودن با دوربین»
این کتاب مجموعهای از گفتگوها، یادداشتها و تصاویر پیرامون زندگی و آثار کاوه گلستان، عکاس فقید ایرانی، است که همزمان با دهمین سالگرد درگذشت او منتشر شده است. گفتگوهایی با فخری گلستان، پیمان هوشمندزاده، لیلی گلستان، زندهیاد بهمن جلالی و هنگامه گلستان (جلالی)، مقدمه و زندگینامهی مختصری از کاوه گلستان به قلم مولف و یادداشتهایی از بابک احمدی، شهریار توکلی و یوریک کریممسیحی حاصل تالیف و گردآوری حبیبه جعفریان از سال ۸۵ تاکنون است.
اولین بار کاوه را با خیام دیدم؛ وقتی که مرده بود. داشتم مجله فیلم میخواندم و دیدم آن بالا نوشته "پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ. و دیدم دربارهٔ عکاس معروفی است که در عراق کشته شده. من این عکاس معروف را نمیشناختم. حتّی شک دارم که میدانستم فرزند ابراهیم گلستان است؛ ولی دیگر نتوانستم رهایش کنم. کاوه این طور بود. اگر یک بار او را میدیدی دیگر نمیتوانستی رهایش کنی و من نکردم. تمام روزهایی که دنبال این کار میدویدم، دنبال مصاحبههایش، قرارهایش و نوشتنش، حالم به طرزی باورنکردنی خوب بود. خوب و به طرز خوشایندی آشفته. گلستانها علائم حیاتی را در آدم بیدار میکنند. احساساتیت میکنند. تحسینت را بر میانگیزند و خشمت را. از پیر و جوان. زنده و مرده. از آنها میترسی و در عین حال به طرفشان کشیده میشوی. تاثیری که شاید کاوه هم روی آدمها میگذاشت. به قول بهمن جلالی ممکن است بعدها عکاسی بهتر از کاوه بیاید ولی مثل او نمیآید. ملغمهای مثل او دیگر نمی آید. فضای رشد او آن قدر پیچیده بود که بعید است دیگر تکرار شود. روایت آدمها از او مثل هم نیست و این به شخصیت خود کاوه بر میگردد.»
پانویس
- ↑ «هر متنی نویسندهای دارد، و هر نویسندهای رازی». عصر اسلام، ۱۰ بهمن ۱۳۹۸.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ ۲٫۶ ۲٫۷ ساده، افروز. «گفتگو: پلی بین ادبیات و تاریخ - مصاحبه با حبیبه جعفریان، زندگینامه نویس». ادبیات داستانی، ش. ۱۰۴ (آبان و آذر ۱۳۸۵): ۳۶ - ۳۸.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ ۳٫۵ «حبیبه جعفریان: همسر امام صدر آگاهانه تصمیم میگیرد که پنهان باشد و فداکاری کند». موسسه امام صدر، ۲۳ اسفند ۱۳۹۶.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ «هسته اندوه». همشهر داستان، ش. ۸ (۱۳۹۰آذر): ۴۳.
- ↑ «فاش». همشهر داستان، ش. ۲۵ (تیر ۱۳۹۲): ۴۳.
- ↑ «نفیسه مرشدزاده: «هفت روایت خصوصی» کتابی زنانه نیست». موسسه امام صدر، ۲۲ اسفند ۱۳۹۶.
- ↑ «این کتاب چهره زمینی سید موسی صدر را بیشتر نمایان میکند». موسسه امام صدر، ۲ آبان ۱۳۹۶.
- ↑ «ناگفتهها از زندگی اندیشمندی که ۳۶ سال پیش ربوده شد». موسسه امام صدر، ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۳.
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ «امیرخانی: امام موسی صدر، آدم خارقالعادهای نبود بلکه به معنای واقعی یک روحانی بود». موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۲ تیر ۱۳۹۳.