محمد قاضی

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
محمد قاضی

مرگ من آن روز خواهد بود که نتوانم ترجمه کنم.
نام اصلی محمد امامی قاضی
زمینهٔ کاری ترجمه و تالیف
زادروز ۱۲مرداد۱۲۹۲
مهاباد
پدر و مادر میرزا عبدالخالق قاضی، آمنه
مرگ ۲۴دی۱۳۷۶
بیمارستان دی تهران
ملیت ایرانی
علت مرگ بیماری سرطان حنجره
جایگاه خاکسپاری مهاباد
لقب حنجرهٔ ترجمه، زوربای ایرانی
پیشه مترجم
کتاب‌ها خاطرات یک مترجم، سرگذشت ترجمه‌های من، زارا، عشق چوپان
شریک(های)
زندگی
ایران(همسر اول)،کشور(همسر دوم)
فرزندان مریم،فرهاد
مدرک تحصیلی لیسانس حقوق قضایی
دانشگاه ذانشگاه تهران

محمد قاضی (زادهٔ ۱۲مرداد۱۲۹۲ در مهاباد- درگذشتهٔ ۲۴دی۱۳۷۶ در تهران) مترجم برجسته، نویسندهٔ، شاعر و حقوق‌دان کرد ایرانی است.[۱][۲]


* * * * *

«محمد قاضی» از مترجمان برجستهٔ دورهٔ معاصر محسوب می‌شودکه ماحصل ۵۰ سال ترجمه و نگاشتن وی ۶۸ اثر شامل کتاب و ترجمه‌های ادبی ارزشمنداست. تلاش این مترجم که با دقت، تعهد و وسواس او در انتخاب آثار همراه بود باعث آشنایی خوانندگان ایرانی با بزرگان ادبیات جهان شد. در سال ۱۳۰۷ تصدیق ششم ابتدایی را از دبستان نوبنیاد در مهاباد کسب کرد و آموختن زبان فرانسه را در مهاباد نزد ادیب کُرد، «گیو مکریانی» آغاز کرد. یک سال بعد به کمک عمویش که از آلمان دیپلم حقوق گرفته بود و در وزارت دادگستری کار می‌کرد، به تهران آمد و در سال ۱۳۱۵ از دارالفنون در رشتهٔ ادبی دیپلم گرفت. در سال ۱۳۱۸ دورهٔ دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران را در رشتهٔ قضایی به پایان برد. او در طول این دوران همیشه جزو بهترین شاگردان زبان فرانسه بود. از ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰ دورهٔ خدمت نظام را با درجهٔ ستوان دومی در دادرسی ارتش گذراند. در سال ۱۳۲۰ مدت کوتاهی در وزارت خارجه و سپس در وزارت دارایی و در دههٔ ۴۰ هم در ادارهٔ دخانیات مشغول کار شد و در سال ۱۳۵۵ از خدمت دولتی بازنشسته شد. وی از اعضای حزب تودهٔ ایران بود و به عقاید خودش وفادار ماند. از ابتدای دههٔ ۱۳۲۰ با ترجمهٔ اثری کوچک از ویکتو هوگو به نام «کلود ولگرد»، نخستین قدم را در راه ترجمه برداشت و پس از آن ۱۰ سال ترجمه را کنار گذاشت. در سال ۱۳۲۹ پس از صرف یک سال و نیم وقت برای ترجمهٔ «جزیرهٔ پنگوئن‌ها» اثر «آناتول فرانس» به زحمت توانست ناشری برای این کتاب پیدا کند اما سه سال بعد که این اثر انتشار یافت، به دلیل شیوایی و روانی و موضوع متفاوت کتاب، آناتول فرانس از ردیف نویسندگان بی‌بازاری که کتابشان در انبار کتاب‌فروشان خاک می‌خورد بیرون آمد. در سال ۱۳۳۳ کتاب شازده کوچولو را ترجمه کرد که بارها تجدید چاپ شد. محمد قاضی برای ترجمهٔ دورهٔ کامل «دن کیشوت» در سال‌های ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۷ جایزهٔ بهترین ترجمهٔ سال را از دانشگاه تهران دریافت کرد.او دوبار ازدواج کرد. پس از درگذشت همسر نخست که ایران نام داشت با خواهر وی، کشور، ازدواج کرد.[۳] محمد قاضی پس از بازنشستگی به فعالیت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پرداخت که حاصل این دوره ترجمهٔ کتاب‌های «باخانمان»، «ماجراجوی جوان» و «زوربای یونانی» است. قاضی در سال ۱۳۵۴ به بیماری سرطان حنجره مبتلا شد و هنگامی که برای درمان به آلمان رفت بیماری تارهای صوتی و نای او را گرفته بود و پس از جراحی به علت از دست دادن تارهای صوتی، دیگر نمی‌توانست سخن بگوید و برای اینکار از دستگاهی استفاده می‌کرد. محمد قاضی گرچه بیش از سی سال از آخر عمر خود را تنها با عینک می‌دید، با سمعک می‌شنید و با صوتک سخن می‌گفت اما از کار و خلاقیت باز نایستاد.[۴] کار ترجمه را ادامه داد و تا آخرین سال حیاتش ترجمه‌های جدیدی از او انتشار می یافت. به علت همین مولد بودن در عین خاموشی‌ است که بسیاری تعبیر حنجرهٔ زبان فارسی یا حنجرهٔ ترجمه را برای او به می‌برند. وی ۵۰ سال ترجمه کرد و نوشت و نتیجهٔ تلاش او ۶۸ اثر اعم از ترجمهٔ ادبی و آثار خود او به زبان فارسی است. تعهد و وسواس او در انتخاب آثار باعث آشنایی خوانندگان ایرانی با بزرگان ادبیات جهان شد. از آثار مهم او می‌توان «دن کیشوت»، «نان و شراب»، «آزادی یا مرگ» و «در زیر یوغ را نام برد. قاضی از زبان فرانسه به فارسی ترجمه می‌کرد همچنین چند اثر را از کردی به فارسی برگردانده است. او در مقدمهٔ کتاب‌هایش تحلیل‌های عالی و عقاید جالبی را گنجاده است که ترجمه‌هایش را جذاب تر می‌کند. محمد قاضی در ۸۴ سالگی در تهران درگذشت و در زادگاه خود، مهاباد به خاک سپرده شد.[۵][۱]


از میان یادها

خاطرات یک مترجم

در سال‌های نخستین دههٔ پنجاه در کانون پرورش فکری به کار ترجمه برای کودکان و نوجوانان مشغول بودم و گاهی از خاطرات کودکی خود برای سیروس طاهباز که مدیر انتشارات بود نقل می‌کردم. خوشش می‌آمد. یک روز به اصرار خواهش کرد که هر ماهه مقاله‌ای در یکی دو صفحه از خاطرات خود را بنویسم تا در مجلهٔ نوجوانان کانون چاپ کند. از چند شماره‌ای که خاطرات من به ترتیب در آن‌ها به چاپ رسید چنان به گرمی استقبال شد که کانون در ظرف همان یک ماه مجبور به تجدید چاپ آن‌ها می‌شد و ناچار تیراژ مجله را از دو هزار به پنج شش هزار ترقی داد. کانون هر ماهه به چاپ بخش کوچکی از خاطرات من ادامه می‌داد و من نیز با علاقه به ادامهٔ نوشتن بقیهٔ آن مشغول بودم؛ و چون بیشتر از ماجراهایی یاد می‌کردم که مربوط به ترجمه‌هایم و مواجهه با ناشران بود، اسم نوشته‌ام را «خاطرات یک مترجم» گذاشتم.[۶]

آرزوی پدر؛ محمد ثالث

پدرم با دختری از نوهٔ عموهای خود ازدواج کرده بود و سخت آرزومند بود که ثمرهٔ این وصلت پسری باشد و نامش را محمد بگذارد. چنین آرزویی از کسی که امام جماعت شهر بود و چند تن از اجدادش هم محمد نام داشته‌اند هیچ عجیب نبود. آمنه خانم پسری به دنیا آورد ولی چند ماهی بیشتر زنده نماند و به بیماری سرخک شاید هم آبله مرغان درگذشت. پدر آنقدر غصه خورد و عزا گرفت تا خدا دلش سوخت و پسر دیگری به این خانواده بخشید. با وجود مخالفت شدید مادر اسم این پسر را نیز محمد گذاشت. محمد ثانی نیز درگذشت.[۷] بچه سوم که دختری خدیجه نام بود هم درگذشت. یکی دو سال بعد آمنه خانم برای بار چهارم حامله شد بچه پسر بود و پدر باز هم مصمم که نامش را محمد بگذارد پدر از خر شیطان پایین نمی‌آمد مادر هم به ناچار نام محمد را با اکراه پذیرفت. من زنده ماندم.[۸]


عشق کودکی

در آن ایام هنوز تشکیلات دادگستری چنانکه باید در مهاباد شکل نگرفته بود و حل‌و‌فصل دعاوی حقوقی به ویژه ازدواج و طلاق و مرافعات مربوط به احوال شخصی، در محاکم شرع که مهمترین آن‌ها محکمه‌ٔ‌ قاضی بزرگ بود بر طبق احکام شرع صورت می‌گرفت، به همین جهت محکمه بیشتر اوقات به هنگام روز از رفت‌و‌آمد ارباب رجوع و شب هنگام از تردد مهمانان شلوغ بود.[۹] در این بین همیشه چند زن جوان یا میانسال از شوهر بریده و از خانه گریخته در آنجا بودند و تا تعیین تکلیف قطعی در آنجا بست می نشستند.[۱۰] باوجود اینکه قاضی بزرگ خوشش نمی‌آمد محمد گهگاه به اندورن می‌رفت و برای زنان قصه می‌گفت و شیرین‌زبانی می‌کرد.[۱۱] در همین آمد و رفت‌ها دلباختهٔ یکی از زنان از شوهر گریخته به نام فاطمه شد، عشقی پاک و افلاطونی. اما دیری نگذشت که خورشید وصالشان غروب کرد؛ شوهر فاطمه آمد و او را با خود برد. از آن پس به مرغ آشیان گم‌کرده‌ای میمانست.[۱۲]

طبیب مذهبی

یکی از بیماری‌هایی که در آن زمان در ولایت‌شان شایع بود، ورم طحال یا اسپرز بود و زنان بیش از مردان به این بیماری مبتلا می‌شدند. مردم به پزشک و دارو عقیده نداشتند و سحر و جادو و دعا و طلسم را ترجیح می‌دادند. یکی از این معالجات خرافی-مذهبی این بود که می‌بایست یتیمی نابالغ و محمد نام سوره یاسین را از آغاز تا انجام بر بالین بیمار بخواند و ضمن آن با پشت خنجر برهنه، آهسته بر موضع ورم طحال، روی شکم لخت بیمار بکوبد تا بیمار شفا پیدا کند. محمد یکی از آن طبیبان واجد شرایط بود.[۱۳]

بز اخفش

عبدالرحمن گیو که از کردهای عراق بود حروف‌چینی و گراورسازی و صفاحی و عربی و عکاسی و زبان فرانسه را در عراق آموخته بود و امیدوارانه به مهاباد بازگشته بود تا کسب و کاری برای خودش دست و پا کند. تابلوی بلندبالای با پارچه سفید و نوشته‌های درشت سیاد بر در خانه‌اش آویخت تا آموخته‌هایش را تعلیم دهد اما دریغ از یک شاگرد! اما التماس‌های معصومانهٔ محمد باعث شد تا دلش نرم شود و فرانسه را مجانی به محمد بیاموزد. کار گیو در پذیرش محمد از روی ناچاری بی‌‌شباهت به کار اخفش دانشمند علم نحو نبود.[۱۴]

زبان فرانسه

محمد استاد را از زودفهمی خود به شوق آورد هر چند که اقوام و خویشان ملامتش می‌کردند که چرا زبان کافران را می‌آموزد اما تعریف و تشویق های آقای گیو از هوش و استعداد محمد در یادگیری زبان فرانسه، این ملامت‌ها را تا حدودی خنثی می‌کرد. بعد از دو ماه در حضور رئیس فرهنگ وقت و عده‌ای از آموزگاران که هیچ یک فرانسه نمی‌دانستند امتحان داد و گواهی‌نامه‌ای با امضای رئیس فرهنگ کسب کرد. در همین دوران کوتاه شاگردی بود که نطفهٔ عشق به ترجمه در نهادش جان گرفت.[۱۵]

رشتهٔ دلخواه

به سفارش و اجبار عمویم دورهٔ متوسطه را در رشتهٔ علمی می‌گذراندم اما قلبم برای رشتهٔ ادبی می‌تپید. سال آخر چهارم متوسطه با وجود اینکه معلم سرخانه داشتم در درس ریاضیات تجدید شدم. مدرسه‌ام را عوض کردم ولی باز دلم چرکین بود از اینکه رشتهٔ علمی رشتهٔ دلخواه من نیست و از آن کامیاب بیرون نخواهم آمد.[۵] تجدید و بعد رفوزه شدم و برگشتم به رشتهٔ ادبی.[۱۶]

اولین ترجمه

در دوران تحصیل در دانشکدهٔ حقوق و خدمت مترجمی در شرکت موتوردار بود که تصمیم گرفتم برای نخستین بار دست به آزمایشی برای ترجمهٔ ادبی بزنم. در آن آثار زمان ویکتور هوگو بازار گرمی داشت.کتاب «کلود ولگرد» را که داستان کوتاهی بود ترجمه کردم و چهل تومان دستمزد گرفتم.[۱۷]

حضور در کاخ مرمر

به دعوت شجاع‌الدین شفا برای شرکت در مهمانی یکی از اساتید دانشگاه مادرید به نام پروفسور «گارسیا گومز» به مهمانی شلطنتی رفت. ظاهرا شجاع‌الدین شفا صبح روزی که قرار بوده مهمانی را برگزار کند به خاطر می‌آورد که برای نشان دادن رابطهٔ فرهنگی نزدیک ایران و اسپانیا، به گارسیا گومز بگوید که ما «دن کیشوت» را هم به فارسی ترجمه کرده‌ایم. اما دسترسی به مترجم دن کیشوت کار ساده‌ای نبود چون محمد رفت‌و‌آمدی با درباریان نداشت و آن‌ها نمی‌دانستند این آدم بی‌نام و نشان در کجا ساکن است. ناچار باید تا عصر آن روز محمد قاضی را پیدا می‌کردند بنابراین این ماموریت به ساواک سپرده شد. غافل از اینکه محمد قاضی اصلا اسپانیایی نمی‌دانست و دن کیشوت را از روی ترجمهٔ دست اول فرانسوی به فارسی برگردانده بود.[۱۸]


بوستان قاضی

در ۲۷ مرداد سال ۱۳۹۴ انجمن صنفی مترجمان ایران به پاس قدردانی از پنجاه سال تلاش بی‌وقفهٔ قاضی در برگرداندن ارزشمندترین آثار ادبی و داستانی ادبیات فرانسه به زبان فارسی، توانست پس از یک سال و نیم تلاش و پیگیری، موافقت شورای شهر تهران را برای تغییر نام نزدیکترین بوستان به محل زندگی محمد قاضی در یکی از خیابان‌های منتهی به خیابان شریعتی در تهران، جلب کند و به این ترتیب بوستان سهیل به بوستان قاضی تغییر نام یافت.[۱]

حرف زدن لزومی ندارد

در سفر درمانی فرنگ، دوستان طبیب عالیقدری را معرفی کردند که متخصص گلو بود. گفتند که مرد خشنی است ولی کارشناس است و باید خشونتش را تحمل کنی. تحمل کردم. او با صراحت گفت که گلوی تو سرطان دارد و ۲۴ ساعت فرصت داری که نوشته‌ای به ما بدهی که معالجه‌ات کرده و از شر دستگاه صوتی راحتت کنیم. گفتم همین الان کاغذ را بیاورید ۲۴ ساعت لازم نیست. چرسید چرا؟ گفتم: جایی که من می‌روم حرف زدن لزومی ندارد. چون در مملکت ما نمی‌توانیم حرف بزنیم و صدایمان را به گوش دیگران برسانیم.[۱۹]

دیدار پروین

در دوران دانشجویی اغلب به حضور شاعرهٔ ارجمند پروین اعتصامی می‌رفتم و او قطعه‌های لطیف تازه شروده‌اش را برای من می خواند و چون حس می‌کرد که شعر میفهمم همیشه مرا با آغوش باز در خانه‌اش می‌پذیرفت. من نیز گاهی جسارت می‌کردم و شعرهایی از خودم برای او می‌خواندم. او از شعرم تعریف می‌کرد و تشویقم می کرد که ذوق و قریحه‌ام را مهمل نگذارم و به سرودن ادامه دهم. هیچکدام فکر نمی‌کردیم که من روزی بهترین شعرم را در رثای او خواهم سرود.[۱۷]


عمران صالحی در سوگ قاضی سرود

بی‌حنچره
صدای خموشت رساتر است
بی‌پنجره
فضای زمین خوش‌ نماتر است
فریاد بی‌صدای تو از هر صدا
با گوش‌های بستهٔ من آشناتر است
مکث تو از تمام صدا ها صداتر است
سنگین نشسته برف
بر بام
اما درون خانه
از آسمان و باغ خدا دلگشاتر است
از خندهٔ ستاره و گل باصفاتر است
با تارهای صوتی
بانگ تو نارسا بود
اینک صدای تو در باد
از گیسوان دلبر جانان رهاتر است
[۱]


زندگی و یادگار

سال‌شمار زندگی

۱۲۹۲ تولد
۱۳۰۷ پایان تحصیلات ابتدایی
۱۳۰۸ ورود به دبیرستان
۱۳۱۵ اخذ مدرک دیپلم در رشتهٔ ادبی
۱۳۱۸ پایان دورهٔ رشتهٔ حقوق قضایی در دانشگاه تهران
۱۳۲۰ پایان خدمت نظام در دادرسی ارتش
۱۳۲۰ استخدام در وزارت دارایی
نخستین قدم با ترجمهٔ «کلود ولگرد»
۱۳۲۹ ترجمه «جزیرهٔ پنگوئن‌ها»
۱۳۳۳ ترجمهٔ «شازده کوچولو»
۱۳۳۷ ترجمه دورهٔ کامل «دن کیشوت»
دریافت جایزهٔ بهترین ترجمهٔ سال از دانشگاه تهران
۱۳۵۴ ابتلا به سرطان حنجره
۱۳۵۵ بازنشستگی از خدمت دولتی ۱۳۷۶ وداع[۱]


کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری و مرگ

در۱۲مرداد۱۲۹۲ در مهاباد متولد شد. پدرش میرزا عبدالخالق قاضی، ملا و پیشنماز و امام‌جمعهٔ شهر مهاباد و مادرش آمنه سخت متعصب و مقید به سنن آباء و اجدادی بود.[۲۰] خردسالی‌اش همزمان بود با جنگ جهانی اول و مهاباد و حومهٔ آن بین سربازان روسیهٔ تزاری و قوای عثمانی دست به دست می‌گشت. شهروندان متعصب مهاباد، به خصوص خانوادهٔ محمد، طرفدار دولت مسلمان عثمانی بودند و از این تعصب بیجا خسارات مالی و جانی فراوانی به مردم مهاباد رسید. شش یا هفت ساله بود و خواهرش حدود دو سال داشت که پدرش در یکی از کوچ‌های اجباری بیمار شد و چند روزی پس از آن به علت نامعلومی درگذشت.[۲۱] اندکی پس از مرگ پدر جنگ نیز پایان یافت و محمد و مادر و خواهرش به خانهٔ پدربزرگ‌ به ده سریل‌آباد واقع در چند فرسخی مهاباد رفتند و فیروزه خانم، مادر پدرش که پیرزنی مهربان و فداکار بود نگهداری آن‌ها را به عهده گرفت.[۲۲] مدتی از مستقر شدنشان در سریل‌آباد می‌گذشت که مادرش با مردی از بیگزادگان ازدواج کرد و به دنبال سرنوشت خود رفت.[۲۳] سرگرم شدن به بازی با بچه‌های ده به هنگام روز و ناز و نوازش مادربزرگ به هنگام شب نگذاشت که از بی‌مادری رنج زیادی ببرد. ولی مرگ پدربزرگ و به فاصلهٔ چند ماه پس از آن، مرگ مادربزرگ به یکباره یتیم‌اش کرد پس از آن اغلب به یاد مادرش می‌گریست.[۲۴] بعد از مرگ پدربزرگ و مادربزرگ تکفل محمد را عمویش میرزا سعید و تکفل خواهرش را عموی ناتنی‌اش شیخ احمد برعهده گرفتند. سالی نگذشت که شبی، سه تن آدم‌کش مزدور به درون خانه ریختند و عمویش را با چند گلوله کشتند و گریختند. بعدها شایع شد که این کار به تحریک برادر ناتنی‌اش شیخ احمد صورت گرفته تا در تصاحب ملک سریل‌آباد بلامنازع باشد. دیگر ماندن در سریل‌آباد هم مشکل بود و هم بی‌مورد.[۲۵] روزی سواری که از مهاباد بازمی گشت و از طرف مادرش مامور شده بود که سر راه سری هم به سریل‌آباد بزند و از حال محمد و خواهرش خبری برای او ببرد، به ده آمد. محمد به التماس از او خواست که هنگام رفتن او را به ترک خود بنشاند و به مادرش برساند.[۲۶] دیدن محمد برای مادرش و محمودبیگ، شوهرش که مرد مهربان و نازنینی بود مایه تعجب و شادی شد. کم‌کم محمود بیگ به محمد علاقه‌مند شد چندان که بین او و دو پسر خود فرقی نمی‌گذاشت. محمود بیگ به فکر افتاد که محمد را به مکتب بفرستد و او را با چند بچهٔ دیگر از بیگزادگان آن دور و حوالی به مکتب مسجد چاغرلو که شیخ عزالدین ملای ده استاد آن بود فرستاد و خواندن را آغاز کردند. محمد از همان روزهای اول نشان داد که با بچه‌های دیگر مکتب فرق دارد و زیرکی و تیزهوشی و استعداد او همواره مورد تشویق و تمجید ملا بود. دو سال گذشت تا روزی قاصدی از مهاباد نامه‌ای سربه‌مهر برای محمود بیگ آورد. مضمون نامه این بود که مردی از بازرگانان ارومیه که در آلمان به تجارت فرش مشغول است به ایران و زادگاهش ارومیه آمده تا فرزندانش را با خود به آلمان ببرد و دکتر جواد قاضی که از دوستان اوست و در آلمان زندگی می‌کند از او خواهش کرده تا برادرزاده‌اش محمد را پیدا کند و با خود به آلمان بیاورد. خوشحالی محمد از رفتن به آلمان به حدی بود که سرپا بند نمی‌شد.[۲۷] علیرغم شتاب محمد برای سفر، بعد از چند روز آماده رفتن شد ولی چون دیر جنبیده بودند لطیف آقا با بچه‌های خودش به آلمان رفته بود. شنیدن این خبر آه از نهاد محمد برآورد و سرنوشتش به گونه‌ای دیگر رقم خورد.[۲۸] اکنون محمد جامانده از سفر در محکمهٔ قاضی بزرگ در مهاباد بود.[۲۹] دیگر بازگرداندن محمد را به چاغرلو، پیش مادرش لازم ندانستند او در محمکه ماند و در دبستان سعادت مهاباد که تنها دبستان شهر بود در کلاس سوم پذیرفته شد. یک ماه بعد که اولیای مدرسه قوهٔ او را بالاتر از حد کلاس سوم تشخیص دادند او را به کلاس چهارم بردند.[۳۰] محمد در خانهٔ قاضی بزرگ ماندنی شد.[۳۱] مدتی سپری شد آغاز تابستان بود و محمد امتحان سال پنجم ابتدایی را با موفقیت گذرانده بود.[۳۲] معلوم نشد که به چه علت به صورت قهر و بی‌خبر از خانهٔ قاضی بزرگ رفت.[۳۳] شاید بخاطر خلآیی که پس از رفتن فاطمه در زندگی‌اش پیدا شده بود یا شاید بخاطر اذیت‌های لوس و خنک احمد کُل آبدارباشی برای اینکه پولی نداشت که مثل دیگران به او انعام بدهد شاید هم خاطرهٔ آزادی‌ها و ول گشتن‌ها با همبازی‌های دهاتی بود که باعث شد سر به صحرا بگذارد. و راه سریل‌آباد را در پیش گیرد.[۳۴] در آنجا با استقبال گرم تنها خواهرش و خوشحالی نسبی زن‌عموها و اقوام مواجه شد ولی عموی ناتنی‌اش اعتنایی به بازگشت محمد نکرد. مدتی را در ده سپری کرد تا روزی حوادثی پیش آمد و محمد نزد شیخ زاده بانو، مادربزرگ ناتنی‌اش که در اوان پیری دعوی ارشاد و روحانیت هم می‌کرد حاضر شد و او به خیال اینکه محمد به هوای زنده کردن حق و طلب ارث به سریل‌آباد برگشته، به باد سرزنش و توهین گرفت. محمد بسیار رنجید و بغض کرد و خواست بی‌اجازه از حضور او مرخص شود ولی نگذاشتند و مجبورش کردند شب را در آنجا سپری کند. آن شب قرار بود محمد توسط شیر زهرآلودی که یکی از خدمتگاران شیخ زاده بانو برای محمد می‌برد کشته شود ولی ترحم و ترس از گناه خدمتگار مانع شد و افرادی دست به دست دادند تا محمد از مهلکه جان به در برد. او را به پیرولی‌باغ بردند و به پسرعموی پدرش که برادر قاضی بزرگ هم بود سپردند تا با کاروانی به مهاباد بفرستند. این اقامت اجباری سه ماه طول کشید و از خوش‌ترین ایام کودکی محمد بود.[۳۵] محمد باز به محکمهٔ قاضی بزرگ بازگشته بود بدون اینکه ملامتی از طرف قاضی و خانواده اش ببیند. همه‌ چیز مثل سابق بود با این تفاوت که این بار با علاقه و شور بیشتری درس می‌خواند. خرداد ۱۳۰۷ بود که امتحان نهایی ششم ابتدایی را با معدلی نزدیک به بیست گذراند البته در بین تنها چهار نفر. مهاباد در آن زمان دبیرستان نداشت و ادامهٔ تحصیل در آن شهر برایش میسر نبود. در همین اوان بود که خبردار شد عموی تنی‌اش، دکتر جواد قاضی از آلمان به تهران منتقل شده و خانه و زندگی تازه‌ای برای خود ترتیب داده است.[۳۶] دکتر قاضی فرزندی نداشت و به پدر مرحوم محمد هم بسیار علاقه‌مند بود. محمد با استفاده از این موضوع نامه‌ای پرسوزوگداز برای عمویش نوشت و وضع خود را شرح داد. این نامه و نامه‌های دوم و سوم بی‌جواب ماند. نامهٔ چهارم را هم نوشت.[۳۷] در همین زمان به او پیشنهاد شد که در قبال ماهی پانزده تومان و مزایا و اضافه حقوق آموزگار دبستان نوبنیاد شود؛ پانزده تومان در آن زمان پول سرشاری بود و در قیاس با بیکاری و بلاتکلیفی، موقعیت ممتازی به شمار می‌رفت. ولی محمد آموزگاری را کمال مطلوب نمی‌دانست. او هنوز از عمویش قطع امید نکرده بود حتی حاضر بود به نحوی هزینهٔ سفر را فراهم کند و به تهران بیاید.[۳۸] شاید این بلندپروازی بخاطر آموخته‌های اطرافیانش بود که معتقد بودند از هیچ راهی جز درس‌ خواندن نمی‌توان «آدم» شد مخصوصا که محمد جزء افراد فقیر و بی‌آتیهٔ خانواده قاضی بود نه دستمایه‌ای داشت که به کاری جز تحصیل بپردازد نه ملکی که به اربابی و دهداری دل خوش کند. اما در مهاباد نه ادامه تحصیل در دبیرستان برایش میسر بود نه ادامه دادن زبان فرانسه.[۳۹]

نامهٔ گستاخانه

علاقه به تحصیل زبان فرانسه موجب شد تا محمد نامه‌ٔ پنجم را به عمویش بنویسد اما این‌بار با لحنی تند و گستاخانه. یک کاغذ و پاکت سفید با شش شاهی تمبر پست نیز همراه نامه فرستاد و نوشت: «عموجان، اگر کاغذ و پاکت برای نوشتن جواب نامهٔ من و پول برای پست کردن آن نداری این هر دو را ضمیمه کردم ...». این نامه چون خاری به دل عمویش خلیده و خشمگینش کرده بود. مهین خان که زنی مهربان و فهمیده بود نامه را خوانده و با لحنی ملایم به شوهرش گفته بود: در نزد ما رسم است که عمو برای برادرزادهٔ یتیم حکم پدر را دارد... . بناریان تشویق و جانبداری خانم از محمد باعث شد که عموی خشمگین و زودرنج نرم شود و شرحی مختصر به قاضی بزرگ در مهاباد بنویسد تا محمد را پیش او به تهران بفرستند.[۴۰]

محمد یک سال بعد به کمک عمویش به تهران آمد و در سال ۱۳۱۵ از دارالفنون در رشتهٔ ادبی دیپلم گرفت. در سال ۱۳۱۸ دورهٔ دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران را در رشتهٔ قضایی به پایان برد. او در طول این دوران همیشه جزو بهترین شاگردان زبان فرانسه بود. از ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰ دورهٔ خدمت نظام را با درجهٔ ستوان دومی در دادرسی ارتش گذراند. در سال ۱۳۲۰ مدت کوتاهی در وزارت خارجه و سپس در وزارت دارایی و در دههٔ ۴۰ هم در ادارهٔ دخانیات مشغول کار شد و در سال ۱۳۵۵ از خدمت دولتی بازنشسته شد. وی از اعضای حزب تودهٔ ایران بود و به عقاید خودش وفادار ماند. او دوبار ازدواج کرد. پس از درگذشت همسر نخست که ایران نام داشت با خواهر وی، کشور، ازدواج کرد. قاضی در سال ۱۳۵۴ به بیماری سرطان حنجره مبتلا شد و هنگامی که برای درمان به آلمان رفت بیماری تارهای صوتی و نای او را گرفته بود و پس از جراحی به علت از دست دادن تارهای صوتی، دیگر نمی‌توانست سخن بگوید و برای اینکار از دستگاهی استفاده می‌کرد. محمد قاضی پس از صرف بیش از ۵۰ سال از عمرش در راه ترجمه و نگاشتن، در ۸۴ سالگی پس از تحمل سال‌ها بیماری در تهران درگذشت و در زادگاه خود، مهاباد به خاک سپرده شد.


شخصیت و اندیشه

از میان بزرگان سخن به فردوسی، حکیم انوری، شیخ سعدی، حافظ، عبید زاکانی، ایرج میرزا و پروین اعتصامی مهر ویژه داشت. آنچنان که ده‌ها هزار بیت از لطایف و ظرایف آثارشان را به حافظه سپرده بود.[۱۹]

رمز خوشبختی

«کار کنید تا سودمند و مفید واقع شوید، مفید که شدید، دوستتان خواهند داشت، دوست داشته که شدید خوشبخت خواهید شد.[۱۹]

شعر نو

شعر نو یا آزاد را قبول ندارد و معتقد است شعر پارسی با پروین اعتصامی و شاید ملک‌الشعرا بهار پایان یافته است.[۱۹] بیشتر روی شعرهای مفهوم‌دار تکیه می‌کند. از نظر قاضی شعر اگر بیان دردی، رنجی، احساسی باشد و لطف سخن هم داشته باشد، مطلوب است. شعر انگور نادر نادرپور واقعا شعر است. بسیاری از شعرهای فروغ فرخ‌زاد هم عالی است. تولدی دیگر پر است از مضمون‌های بکر.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه


یادمان و بزرگداشت‌ها

عصر روز دوشنبه بیست‌و‌یکم اسفندماه سال ۱۳۹۶ سیصدوسی‌و‌هفتمین شب از مجموعه شب های مجلهٔ بخارا با همراهی انتشارات کتاب پنجره و خانهٔ اندیشمندان علوم انسانی به شب محمد قاضی اختصاص داشت.[۱۹]


از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

عبدالله کوثری

مهمترین ویژگی محمد قاضی این بود که خیلی راحت حال و هوای کتاب را در زبان اصلی درمی‌یافت و می‌توانست آن را به زبان مقصد بازگرداند. این در حالی بود که در زمانی که قاضی ترجمه می‌کرد از نقد ترجمه و شیوه‌ها و تئوری‌های ترجمه خبری نبود؛ اما او با شمی که داشت به خوبی می‌توانست زبان ترجمه را پیدا کند.[۵]

محمدعلی جمال‌زاده

اگر سروانتس فارسی می‌دانست و می‌خواست دن کیشوت را به فارسی بنویسد از این بهتر نمی‌شد.[۵]

محمدرضا شفیعی کدکنی

شفیعی کدکنی در هشتادویکمین زادروز محمد قاضی او را نویسنده شاعر و ادیب بزرگ زمانه خواند و با ابراز ارادت به پیشگاه آن استاد این شعر را پیشکش او کرد: قاضیا! نادره مردا! و بزرگا! رادا!
سال هشتادویکم بر تو مبارک بادا!
شادی مردم ایران چو بود شادی تو
بو که بینم همه ایام به کامت شادا
پیر دیری چو تو، در دهر نبینم امروز
از در بلخ گزین تا به در بغدادا
شمع کُردانی و کُردان دل ایرانشهرند
ای تو شمع دل ما پرتوت افزون بادا
خان زند آنکه چنو مادر ایران کم زاد
رستم کُرد بد اما نه که فرخزادا
اصل کرمانجی و گورانی و زازا خود چیست؟
حرف شیرین که سخن سر کند از فرهادا
عمری ای دوست به فرهنگ وطن جان بخشید
قلمت صاعقهٔ هر بد و هر بیدادا
همچنین شاد و هشیوار و سخن‌پیشه بزی
نیز هشتاد دگر بر سر این هشتادا
[۱]

محمدرضا جعفری

رفت‌وآمد ما از مهمانی تولد ۶۰ سالگی‌اش آغاز شد. در آن مهمانی بودکه مسحور زنده دلی او شدم. همیشه می‌گفت من زوربای ایرانی هستم با همان رنج‌ها و عشق‌ها و سربلندی‌ها.[۱۹]

مهدی غبرائی

شیرین‌زبانی و احاطه و تسلط بر نثر پارسی و اجرای دقیق و توام با حوصلهٔ آن و آفرینشگری توام با ظرافت و صرافت طبع، دقت به داستان و فضا و آنچه در آن می‌گذرد از ویژگی‌های ترجمه‌های محمد قاضی است. ایشان سراغ رمان‌های کلاسیک با ساختار محکم و و رمان‌های روایی و ماجرایی رفته و به خوبی از عهدهٔ آن ها برآمده است.[۱۹]

غلامرضا امامی

قاضی شاعر و نویسندهٔ بزرگی هم بود اما شهرت مترجمی او بردیگر جنبه‌ها افزون بود. کار او پلی بود از نور. از گذشته به حال و آینده؛ از زبان‌های دیگر به زبان فارسی و واژه‌واژه‌های کلامی که می‌سنجید مثل یک فرمول ریاضی. هنر قاضی این بود که کاری که دوست داشت را ترجمه می‌کرد. سفارشی کاری انجام نمی‌داد و سبک‌ها را رعایت می‌کرد.[۱۹]

سروش حبیبی

قاضی در آسمان ترجمهٔ ایران اختری تابناک است. اما برای من علاوه بر خورشیدی که گرمی و نور می‌پراکند دوستی کم‌نظیر هم بود. چیزی که قاضی را از دیگران ممتاز می‌داشت صداقت و فروتنی اصیلش بود. او تا زمانی که به درک درست از مطلبی اطمینان نداشت قلم بر کاغذ نمی‌گذاشت و از هر که که خیال می‌کرد ممکن است بهتر بداند می‌پرسید. نثرش بسیار روان و دلنشین بود و به روح داستان پی می‌برد.[۱۹]

ایرج پارسی‌نژاد

قاضی نه تنها مردی زبان‌دان، دانا و ادیب و شوخ‌طبع و تیزهوش بود بلکه دوستی بسیار فروتن و خوش محضر بود.[۱۹]


نجف دریابندری

ترجمه‌های او از دن کیشوت به راستی شاهکار است. کاری که محمد قاضی کرده این بود که داستان‌های عامیانهٔ ایرانی مثل سمک عیار را گرفته بود و در قالب آن زبان سروانتس ایتالیایی را منطبق کرده و به نوعی بازآفرینی در کار ترجمه انجام داده بود. قاضی اهل زندگی و پر از حیات و حرکت و شور زندگی بود.[۴۱] قاضی در ترجمه آغازگر شیوه‌ای خاص خودش بود. او زبان فارسی را خیلی خوب می‌دانست و خوب می‌نوشت و این فارسی‌نویسی پاکیزه و روشن در کارهایش دیده می‌شود. جای قاضی هنوز پر نشده و به این زودی‌ها هم پر نخواهد شد.[۴۲]


دکتر کورش کاکوان

محمد قاضی فروتنی ویژهٔ توانایان را داشت. ویژگی نمایان روانی و رفتاری‌اش، امید و شادمانی بود. امیدوار بود مانند درختی سخت‌ریشه و بسیار ‌شاخ که با زمین و خورشید پیوند ناگسستنی دارد. تن برآمده از صخرهٔ کوهستان‌های کردستان به خاک زادبومش سپرده شد اما جان والای در حریر شعر پارسی پیچیده و آموده به طنزهای طرفه‌اش همچون پدیدهٔ شگفت و ماندگار فرهنگی روزگار ما تا نسل‌ها و سده‌ها خواهد پایید.[۱۹]

زنده‌یاد اسلام کاظمیه

کسی نیست که کتابخوان باشد و دقت در انتخاب و دقت در ترجمه، وجدان کار و تنوع کارهای قاضی را تایید نکند و حجم زیاد و اعجاب‌انگیزش را.[۱۹]

سعدون مازوجی

محمد قاضی با آثارش توانست تاثیر مستقیمی بر ادبیات ترجمه در زبان فارسی و حتی مترجمان هم‌دوره و حتی دوره‌های بعد نیز داشته باشد و هرچند به زبان فارسی می‌نوشت اما نوعی از تاثیرات زبان مادری(کُردی) در آثار وی دیده می‌شود.[۴]

یعقوب خضری

سنتی که قاضی آن را با ترجمهٔ کتاب‌های «باخانمان» و «شازده کوچولو» به چالش کشید سنتی که کودک را در دیدگاه‌های انفعال‌محور و اتوریتهٔ خانوادگی محبوس کرده و در این سنت کودک نه یک کودک یا نوجوان مبتکر و مفسر بلکه موجودی ابزاری و مکانیکی پنداشته می‌شود. قاضی نمایندهٔ یک دیدگاه نوین و خوانشی انتقادی از مسالهٔ کودک در ایران و مفهوم کودکی در جامعهٔ ایرانی بود.[۴]

ایساک یونانسیان

محمد قاضی را به حق می‌توان پدر ترجمهٔ نوین ایران نامید. نسل من و نسل‌های پیش از من نخستین رمان‌های معروف دنیا را با ترجمهٔ قاضی خوانده‌ایم. محمد قاضی نخستین مترجم ایرانی است که به موضوع تاریخ ارمنستان و مسئلهٔ نژادکشی ارمنیان پرداخته و جامعهٔ ایران از طریق این ترجمه‌ها به گوشه‌هایی از این واقعهٔ شوم تاریخی پی برده است.[۳]


نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

پس از دن کیشوت از دو کتابم بسیار خوشم می آید؛ یکی شازده کوچولو یکی هم «آدم‌ها و خرچنگ‌ها» را بخاطر نکته‌هایی که در زمینهٔ دموکراسی و انسانیت دارد. از نظر موضوع، از میان کتاب‌هایی که ترجمه کرده ام «نان و شراب» و «جزیرهٔ پنگوئن‌ها» را دوست دارم.[۱۶]


مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

به پاس ۵۰ سال تالیف و ترجمه در فروردین 1386 هادی ضیاءالدینی، مجسمه‌ساز، در کوی دانشگاه مهاباد از تندیس محمد قاضی به بلندی 4 متر رونمایی کرد.[۴۳][۲]

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

مترجم متعهد

مترجمی که علاقه‌مند به سرنوشت مملکت و ملتش است و علاقه‌مند به آزادی و اشاعهٔ فرهنگ و تمدن و اگر مطالب را منحصرا برای بالا بردن سطح فرهنگ جامعه‌اش ترجمه کند، او مترجمی متعهد است. ولی اگر صرفا درصدد آن باشد که از کاری که می‌کند فقط نانش را دربیاورد، این مترجم را نمی‌توان متعهد نامید.[۴۴]

شروط لازم برای مترجم

ترجمه یک پیش‌شرط لازم و کافی دارد. شرط لازمش این است که زبانی را که ترجمه می‌کند خوب بداند اما این کافی نیست چون باید این را به زبانی برگرداند که این زبان را هم باید خوب بداند. کسانی که با نوشته‌ها و ادبیات کلاسیک آشنا هستند متن را بهتر می‌توانند برگردانند چون زبان استادان بزرگ را بیشتر می‌دانند. تحصیلات کلاسیک برای ترجمه بسیار بسیار لازم است.[۴۵]

ترجمه هنر است یا فن؟

ترجمه به عکاسی بیشتر شبیه است چون درواقع تصویری از نوشته یا گفتهٔ کسی که چیزی گفته که برایمان نامفهوم است برمی‌دارد. ترجمه هم هنر است هم فن. موقعی هنر است که مترجم تمام ظریف کاری‌های نوشتهٔ اصلی را برگردانده باشد. ولی اگر صرفا برگردان مفهوم باشد فن و تکنیک است.[۴۶]


آثار و کتاب‌شناسی

مقالات

  1. محمد قاضی مترجمی چیره‌دست فاطمه مدرسی،ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی پاییز و زمستان ۱۳۷۸ شمارهٔ ۲۶
  2. خوانش جامعه‌شناختی محمد قاضی و ترجمه‌هایش شیلان شفیعی، زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد سنندج سال پنجم تابستان ۱۳۹۲ شمارهٔ ۱۵
  3. ویژهٔ ‌شادروان محمد قاضی(واژه در زمین رقصندهٔ ترجمه) اسماعیل جنتی، گلستانه ۱۳۷۸ شمارهٔ ۷
  4. بررسی سبک‌شناشی ترجمهٔ دن کیشوت با رویکرد زبانشناختی (با تاکید بر دیباچه) اثر محمد قاضی رضا بردستانی، فصلنامهٔ علمی پژوهشی زبان وادب فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سنندج شماره ۱۵ سال پنجم تابستان ۱۳۹۲
  5. مسالهٔ لحن در ترجمهٔ آثار ادبی کودک و نوجوان (مورد‌پژوهی: شازده کوچولو با ترجمه‌های محمد قاضی و احمد شاملو) شجاع نی‌نوا، فصلنامهٔ علمی پوهشی زبان و ادب فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سنندج سال دوازدهم شمارهٔ ۴۲ بهار ۱۳۹۹
  6. جنبه‌های بوطیقای ترجمه نزد محمد قاضی محمدرحیم احمدی، پژوهش زبان و ادبیات فرانسه دورهٔ ششم بهار و تابستان ۱۳۹۱شمارهٔ ۹
  7. محمد قاضی: رمان‌نویسی در ایران دورهٔ کودکی را می‌گذراند مصاحبه‌شونده: محمد قاضی، ادبستان فرهنگ و هنر بهمن ۱۳۶۸شمارهٔ دو.[۴۷]


سبک و لحن و ویژگی آثار

زیبا و وفادار

من کوشیده‌ام ترجمه‌ام هم زیبا باشد هم وفادار؛ برخلاف ضرب‌المثل معروف که ترجمه مثل زن است و اگر زیبا باشد وفادار نیست اگر وفادار باشد زیبا نیست.[۴۸]

امانت‌دار

در ترجمه رعایت امانت را می‌کرد به مفهوم درست کلمه و هیچ قسمتی از آن را تا مجبور نمی‌شد حذف نمی‌کرد. در نتیجه نه چیزی از متن کم می‌کرد و نه چیزی به آن می‌افزود. سبک و سیاق نویسنده را به تمام معنی حفظ می‌کرد.[۴۹]

توصیه به مترجمان جوان

از همه چیز واجب‌تر این است که بکوشند مطلبی را که می‌خواهند ترجمه کنند خوب بفهمند. سپس آن را به فارسی روان و مطلوب درآورند و در این راه تا می‌توانند از واژ‌ه‌های فارسی بیشتر استفاده کنند. سبک نویسنده را رعایت کنند و آن روحی او را که اگر ظریف یا طنز یا روشن‌بیان است حفظ کنند.[۴۹]

وضعیت و کیفیت ترجمه در ایران

به جز چند تایی از مترجمان خوب که می‌شود فهمید چه می‌نویسند و چه می‌گویند نوشته‌های بقیه با مقیاس‌های سنتی و معیارهای اصیل زبان فارسی تطبیق نمی‌کند و به زحمت می‌توان آن‌ها را درک کرد. علت این امر را تنها این است که آن چند مترجم معدود و خوب، زبان شیرین فارسی دری را از استادانی چون ابوالفضل بیهقی، نصرالله منشی، فردوسی، عنصری، منوچهری، خیام، سعدی و حافظ آموخته‌اند ولی اکثر مترجمان خلق‌الساعه به جای فارسی دری فارسی دری‌وری می‌دانند و می‌نویسند و آن را هم از فرهنگ‌های لغات خارجی به فارسی آموخته‌اند و لاجرم ثمرهٔ کارشان همین ترجمه‌های غلط و نامفهوم است که می بینیم.[۴۹]


کارنامه و فهرست آثار

تالیفات

YesYخاطرات یک مترجم ۱۳۶۱ نشر زنده‌رود
YesYسرگذشت ترجمه‌های من
YesYزارا، عشق چوپان[۴۳]

ترجمه‌ها

  1. سناریوی دن کیشوت، ۱۳۱۶
  2. کلود ولگرد، ویکتور هوگو، ۱۳۱۷
  3. سپید دندان، جک لندن، ۱۳۳۱
  4. جزیرهٔ پنگوئن‌ها، آناتول فرانس، ۱۳۳۰
  5. نظری به طبیعت و اسرار آن، ۱۳۳۳
  6. شاهزاده و گدا، مارک تواین، ۱۳۳۳
  7. شازده کوچولو، سنت اگزوپری، ۱۳۳۳
  8. ساده‌دل، ولتر، ۱۳۳۳
  9. در آغوش خانواده، هکتور مالو، ۱۳۳۴
  10. آخرین روز یک محکوم، ویکتور هوگو، ۱۳۳۴
  11. دن کیشوت، سروانتس، ۱۳۳۵
  12. تاریک‌ترین زندان، ایوان اولبراخت، ۱۳۳۷
  13. نیه توچکا، فئودر داستایوسکی، ۱۳۴۰
  14. مادام بوواری، گوستاو فلوبر، ۱۳۴۱
  15. مهاتما گاندی، رومن رولان، ۱۳۴۳
  16. دوریت کوچک، چارلز دیکنز، ۱۳۴۳
  17. طلا، بلز ساندرار، ۱۳۴۳
  18. نان و شراب، ایگناتسیو سیلونه، ۱۳۴۵
  19. مادر، پرل باک، ۱۳۴۵
  20. دکتر کنوک، ژول رومن، ۱۳۴۵
  21. تپلی و چند داستان دیگر، گی دو موپاسان، ۱۳۴۶
  22. آدم‌ها و خرچنگ‌ها، خوزوئه دو کاسترو، ۱۳۴۶
  23. دربارهٔ مفهوم انجیل‌ها، کری ولف، ۱۳۴۷
  24. آزادی یا مرگ، نیکوس کازانتزاکیس، ۱۳۴۸
  25. ناپلئون، ی و تارله، ۱۳۴۹
  26. مسیح بازمصلوب، نیکوس کازانتزاکیس، ۱۳۴۹
  27. ایالت نامتحد، ولادیمیر پوزنر، ۱۳۵۱
  28. بردگان سیاه، کایل آنستوت، ۱۳۵۱
  29. ماجرای یک پیشوای شهید، ایگناتسیو سیلونه، ۱۳۵۱
  30. سرمایه‌داری آمریکا، ماریان د بوزی، ۱۳۵۲
  31. ماجراجوی جوان، ژاک سروون، ۱۳۵۲
  32. پولینا چشم و چراغ کوهپایه، آنا ماریا مائوته، ۱۳۵۳
  33. داستان کودکی من، چارلی چاپلین، ۱۳۵۴
  34. فاجعهٔ سرخ‌پوستان آمریکا، دی براون، ۱۳۵۴
  35. با‌خانمان، هکتور مالو، ۱۳۵۵
  36. قربانی، کورتزیو مالا پارته، ۱۳۵۶
  37. سگ کینه‌توز،آلبرتو واسکز فیگه‌روا، ۱۳۵۶
  38. بی‌ریشه، نیکلای هایتوف، ۱۳۵۶
  39. قلعهٔ مالویل، روبر مرل، ۱۳۵۶
  40. زن نانوا، مارسل پانیول، ۱۳۵۶
  41. زوربای یونانی، نیکوس کازانتزاکیس، ۱۳۵۷
  42. بیست کشور آمریکای اتین، مارسل نیدرگانگ، ۱۳۵۷
  43. ژانی گل، ابراهیم محمد، ۱۳۵۸
  44. پنج قصه، هانس کریستین آندرسن، ۱۳۵۸
  45. کمون پاریس، ژلو بوفسکایا، ۱۳۵۹
  46. در نبردی مشکوک، جان اشتاینبک، ۱۳۶۰
  47. مادر، ماکسیم گورکی، ۱۳۶۱
  48. زمین و زمان، آ. ولکوف، ۱۳۶۱
  49. کلیم سامگین، ماکسیم گورکی، ۱۳۶۱
  50. در زیر یوغ، ایوان وازوف، ۱۳۶۲
  51. عروج، جرزی کوزینسکس، ۱۳۶۳
  52. حلقهٔ سوم، کوستاس تاکسیس، ۱۳۶۳
  53. کرد و کردستان، واسیلی نیکیتین، ۱۳۶۳
  54. دکامرون، جووانی بوکاچیو، ۱۳۶۵
  55. پسرک روزنامه‌فروش، اچ. دی. نیک، ۱۳۶۶
  56. تاریخ ارمنستان، پاسدر ماجیان، ۱۳۶۶
  57. آلاخون والاخون، ایوان وازوف، ۱۳۶۸
  58. تلماک، فرانسوا دو سالینیاک دو لاموت فنان، ۱۳۶۸
  59. سقوط پاریس، ایلیا ارنبورگ، ۱۳۶۹
  60. صلاح‌الدین ایوبی، آلبر شاندور، ۱۳۶۹
  61. کورش کبیر، آلبر شاندور، ۱۳۷۱
  62. غروب فرشتگان، پاسکال چاکماکیان
  63. سمرقند، امین معلوف
  64. سفر به آرمانشهر، اتین کابه[۵۰]


جوایز و افتخارات

دریافت جایزهٔ بهترین ترجمه سال برای ترجمهٔ رمان «دن کیشوت» از طرف مجلهٔ سخن در سال ۱۳۳۶[۴۲]

بررسی چند اثر

دربارهٔ ترجمهٔ دن کیشوت

محمد قاضی با خوانشی چندین‌باره توانسته است به طرز شگفت‌انگیزی رگه‌های ذهنی نهفته در متن رمان را کشف کند و با حوصله و باریک‌بینیِ مسئولیت‌شناسانه نسبت به انتقال جامع و مانع مفاهیم مبادرت ورزد. با بررسیِ دیباچهٔ کتاب سروانتس درمی‌یابیم محمد قاضی در نگاهی اندیشمندانه و دو‌ سویه، نویسندهٔ اسپانیایی زبان را با مجموعه‌ای از فرهنگ‌ها، باورها و اندیشه‌ها بازشناخته و سپس بنابر آموزه‌های فرانسوی‌اش متن را نخست از طول و عرضِ عینی و سپس از فراز و فرود درونی و محتوایی آمادهٔ عرضه به مخاطب فارسی زبان کرده است. برای حفظ اثر، کاوش‌های درونی خود به متن را از مطالعه در این سوی مرزها پی گرفته و متون بسیاری را از نظر گذرانده است.[۵۱]

خاطرات یک مترجم

اولین بار در سال ۱۳۷۱ منتشر و در سال ۱۳۹۷ توسط نشر کارنامه تجدید چاپ شد. این کتاب بیشتر از آنکه خاطرات یک مترجم باشد، خاطرات محمد قاضی است. خاطراتی از زندگی شخصی، زندگی کارمندی، سفرها و ... . کتاب از زمان کودکی محمد قاضی آغاز می‌شود سپس سختی‌های دوران کودکی پس از فوت پدر و نحوهٔ آمدن قاضی به تهران برای ادامهٔ تحصیل بیان می‌شود. خاطراتی از دوران پرماجرای کارمندی و در ادامه خاطراتی از ترجمهٔ شاهکارهای ادبیات جهان و سفرهای خارجی بیان می‌شود. قاضی در کتاب خاطراتش، بدون ترس از اینکه شاید چهره‌اش خدشه‌دار شود خاطرات زیادی از شیطنت‌ها و بازیگوشی‌های خود بیان می‌کند و برخی جنبه‌های پنهان شخصیت خود را به مخاطب نشان می‌دهد.[۱۷]

نان و شراب

«نان و شراب» یادآور مراسم عشاء ربانی کاتولیک‌ها و شام آخر عیسی مسیح است. داستان مبارزی است که تنها مانده و برای نجات جان خودش مجبور به پوشیدن لباس دشمنانش یعنی کشیشان می‌شود که مملکت را در پشت پرده حکومت می‌کنند. داستان در زمن موسیلینی اتفاق می‌افتد، زمانی که کلیسا طرفدار حکومت است نه ملت. توده‌های مردم تحت تاثیر خرافات و تعصبات مذهبی هستند. نویسندهٔ ایتالیایی در این رمان کلیسایی را که به زم او مروج جهل و خرافه است را به نقد می‌کشد. این کتاب با تحلیل همراه با طنزی از سوسیالیسم، فاشیسم و کلیسا است. «پیترو سپینا» که می‌خواهد کشیش بشود حالا ی فرد سوسیالیست شده که در صدد راه‌اندازی انقلابی بر علیه فاشیسم است. او به ایتالیا بر‌می‌گردد و در کسوت یک کشیش و با تغییر نام سعی می‌کند زمینه‌های انقلاب را فراهم کند. محمد قاضی این رمان را در سال ۱۳۵۳ به فارسی ترجمه کرد.[۵۲][۵۳]

زوربای یونانی

این کتاب از زبان یک نویسنده و روشنفکر جوان روایت می‌شود. کسی که در جست‌وجوی حقیقت است و به دنبال یافتن معنای زندگی. شخصیت زوربا متفاوت است و با آدم‌های عادی بسیار فرق دارد. زوربا کسی است که به معنای واقعی کلمه در لحظه زندگی می کند و در مورد آینده هیچ فکری نمی‌کند و حوادث گذشته را به سرعت از یاد می‌برد. محمد قاضی این کتاب را در سال ۱۳۵۷ ترجمه کرد و مقدمهٔ بی‌نظیری برای آن نوشته و چند خاطره از زندگی ودش تعریف می‌کند و می‌گوید که بسیار به زوربا شبیه است. و در آخر مقدمه می‌نویسد: زوربای یونانی به ترجمهٔ زوربای ایرانی.[۵۴]


تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

ترجمهٔ رمان «دن کیشوت» بیش از بیست بار تجدید چاپ شده است. انتشار رمان را از ابتدا تا زمان انقلاب بر عهدهٔ نشر نیل و سپس نشر نو، ثالث و جامی بر عهده داشتند.[۴۲]


منبع‌شناسی

نوا، نما، نگاه

جستارهای وابسته

پانویس

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ «محمد قاضی».  خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام «محمد قاضی» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده است
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ «به بهانهٔ سالگرد کوچ دائمی محمد قاضی و سواره ایلخانی زاده». 
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ «به یاد محمد قاضی پدر ترجمهٔ نوین ایران». 
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ «محمد قاضی مترجمی تابوشکن». 
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ متنی برای ارجاع‌های با نام ایرنا وارد نشده است
  6. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۱۰و۱۱.
  7. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۱۴.
  8. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۱۵.
  9. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۴۰.
  10. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۴۲.
  11. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۵۲.
  12. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۵۴تا۵۶.
  13. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۵۰و۵۱.
  14. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۸۸تا۹۱.
  15. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۸۸تا۹۱.
  16. ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ متنی برای ارجاع‌های با نام دری وری وارد نشده است
  17. ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ ۱۷٫۲ «خاطرات یک مترجم اثر محد قاضی». 
  18. «کتاب خاطرات یک مترجم». 
  19. ۱۹٫۰۰ ۱۹٫۰۱ ۱۹٫۰۲ ۱۹٫۰۳ ۱۹٫۰۴ ۱۹٫۰۵ ۱۹٫۰۶ ۱۹٫۰۷ ۱۹٫۰۸ ۱۹٫۰۹ ۱۹٫۱۰ ۱۹٫۱۱ خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ متنی برای ارجاع‌های با نام بخارا وارد نشده است
  20. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۱۳.
  21. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۱۷.
  22. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۱۷و۱۸.
  23. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۱۹.
  24. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۲۰.
  25. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۲۱.
  26. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۲۲.
  27. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۲۳.
  28. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۲۴.
  29. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۲۵.
  30. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۳۹.
  31. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۴۰.
  32. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۵۷.
  33. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۵۶.
  34. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۵۷.
  35. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۶۳تا۷۴.
  36. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۸۵.
  37. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۸۶.
  38. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۸۷.
  39. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۸۷و۸۸.
  40. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۹۱و۹۲.
  41. «شب محمد قاضی برگزار شد». 
  42. ۴۲٫۰ ۴۲٫۱ ۴۲٫۲ «به بهانهٔ سالگشت درگذشت محمد قاضی». 
  43. ۴۳٫۰ ۴۳٫۱ «زندگی‌نامهٔ محمد قاضی، حقوقدان، مترجم و زبان‌شناس کرد ایرانی». 
  44. «ویژهٔ شادروان محمد قاضی». گلستانه، ش. ۷ (۱۳۸۷). 
  45. «ویژهٔ شادروان محمد قاضی». گلستانه، ش. ۷ (۱۳۸۷). 
  46. «ویژهٔ شادروان محمد قاضی». گلستانه، ش. ۷ (۱۳۸۷). 
  47. «محمد قاضی». 
  48. «ورزش مفصلی کرده بود و پدر ترجمه شد». 
  49. ۴۹٫۰ ۴۹٫۱ ۴۹٫۲ «محمد قاضی-ویکی گفتاورد». 
  50. محمد قاضی، خاطرات یک مترجم، ۴۴۵تا۴۵۰.
  51. «ویژهٔ شادروان محمد قاضی». فصلنامهٔ علمی پژوهشی زبان وادب فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سنندج، ش. ۱۵ (۱۳۹۲). 
  52. «نگاهی به رمان نان و شراب نوشتهٔ اینیاتسیو سیلونه». 
  53. «امیرکبیر از ناشران متخلف شکایت می‌کند». 
  54. «زوربای یونانی به ترجمهٔ محمد قاضی». 

منابع

پیوند به بیرون