غزاله علیزاده
غزاله علیزاده | ||||||
---|---|---|---|---|---|---|
ما طوری رفتار میکنیم که انگار هیچ گذشتهای نداریم. | ||||||
نام اصلی | فاطمه علیزاده | |||||
زمینهٔ کاری | نویسندگی | |||||
زادروز | ۲۷بهمن۱۳۲۷ مشهد | |||||
پدر و مادر | منیرالسادات سیدی | |||||
مرگ | ۲۱اردیبهشت۱۳۷۵ جواهرده، روستای در رامسر مازندران | |||||
محل زندگی | تهران | |||||
علت مرگ | خودکشی | |||||
جایگاه خاکسپاری | امامزاده طاهر مهر کرج | |||||
پیشه | داستاننویس | |||||
سالهای نویسندگی | ۱۳۴۰ تا ۱۳۷۵ | |||||
کتابها | «خانهٔ ادریسیها»، «شبهای تهران»، «چهارراه» و... | |||||
همسر(ها) | بیژن الهی تا ۱۳۵۴ و محمدرضا نظامشهیدی از ۱۳۶۲ | |||||
فرزندان | سلمی الهی و دو فرزندخواندهٔ دختر | |||||
مدرک تحصیلی | دکترای ناتمام فلسفه | |||||
دانشگاه | دانشگاه تهران | |||||
دلیل سرشناسی | رمان دوجلدی خانهٔ ادریسیها | |||||
اثرگذاشته بر | ناتاشا امیری | |||||
اثرپذیرفته از | همینگوی، چخوف و بهویژه هنری جیمز | |||||
|
فاطمه علیزاده مشهور به غزاله علیزاده داستاننویس، خالق رمان ماندگار خانهٔ ادریسیها و برندهٔ جایزهٔ بیستسال نویسندگی از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد است.
غزاله علیزاده از مادری شاعر به نام منیرالسادات سیدی بهمن۱۳۲۷ در خانهای از اهالی مشهد چشم گشود. علیزاده دخترخوانده حاجمطهرعلیشاه سرسلسله دراویش خاکساریه که تحصلاتش در دکتریِ فلسفه دانشگاه سوربن فرانسه را بهدلیل مرگ ناگهانی پدر ناتمام گذاشت با گرایشِ همیشگیاش به ادبیات، سرانجام دههٔ چهل موفق شد در شمار داستاننویسان مطرح قرار گیرد. علیزاده چند سال پایانی عمر را عمدتاً در جنگلهای رامسر میگذارند و پایان خودخواستهاش را نیز در یک صبح جمعهٔ اردیبهشتی (بیستویکم) از سال۱۳۷۵ با حلقآویزشدن از درختی در جنگل جواهرده رقم زد.
از میان یادها
ماهنامهٔ آدینه
« | ویژهنامهٔ نوروز۷۵، پاسخ غزاله به سؤال: «سالی را که گذشت چگونه ارزیابی میکنید؟»: | » |
شعری نمایشی با اجرای دوستانم
« | ناصر زراعتی تعریف میکند:
|
» |
یاد مرگ و لحظهٔ بازتابش
چهرهٔ مرگ پیش چشم مادر و دختر
در یک بعدازظهر وقتی همهٔ مردم از عزاداری بازمیگشتند، غزاله و سلمی در خیابان مرگ را میبینند در صورت پسرکی سیاهپوش و زیبا. غزاله به سلمی میگوید شاید مرگ هم همین شکلی باشد! بههمین زیبایی و جوانی. چندی بعد وقتی او خودش را دار میزند همه با صورتی دیگر از مرگ روبهرو میشوند. مرگی که گرچه جوان، با خشونت و بیرحمیِ آزردهندهای رخ مینماید.
تصویر جامانده از غزاله در خاطر زراعتی
« | زراعتی سال۱۳۹۵ برای مراسم یادبود غزاله:
|
» |
خدا در پایان نویسنده
گرچه غزاله زنی مدرن و مرفه بود وجود مادری منضبط و دایهای پرهیزگار میتوانست درعین روشنفکری، ذهنش را با برخی الگوهای مذهبی آذین بندد و شاید ازاینرو بود که برای آخرین لحظات عمرش یک قبلهنما میخرد. طناب تهیه میکند. شب را در خانهٔ پیرزنی میگذراند و مبلغ درخور توجهی به آن زن میدهد. وصیتنامهای مینویسد که کمتر خطخوردگی دارد؛ مگر در جایی که باید تمام کند و وصیت بر برگزاری مجلس ترحیم میکند. سپس طناب را به شاخهٔ قطوری میآویزد و گرهای مردانه میزند و درآخر هم خود را حلقآویز میکند و بدرود.
یادداشت قبل از خودکشی
«آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و کوشان عزیز:
- رسیدگی به نوشتههای ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار میکنم. ساعت یکونیم است. خستهام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گموگور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید. نمیگویم بسوزانید. از هیچکس متنفر نیستم. برای دوستداشتن نوشتهام. نمیخواهم، تنها و خستهام برای همین میروم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانهای تاریک. من غلام خانههای روشنم. از خانم دانشور عزیز خداحافظی میکنم. چقدر به همه و به من محبت کرده است. چقدر به او احترام میگذارم. بانوی رمان، بانوی عطوفت و یک هنرمند راست و درست. با شفقت بسیار. خداحافظ دوستان عزیزم.»
میپریدیم روی دوچرخه
«روی دوچرخه میپریدیم، کوچهها را دور میزدیم، فکر میکردیم به معضلات انسانی و هستی. «چنین گفت زرتشتِ» نیچه را بهتازگی خوانده بودم. تنها جملهای که از این کتاب در آن مقطع زندگی به یادم مانده، این است: «من زمینی را که در آن، کره و عسل فراوان باشد، دوست ندارم».
- با این تعبیر میخواست بگوید از راحتی میگریزد و به پیشواز خطر میرود.[۴]
لذت کتابخوانی در چمن و گلخانه
اغلب دراز میکشیدم روی چمن مرطوب و خیره میشدم به آسمان. پارههای ابر گذر میکردند. بااشتیاق و حیرت نوجوانی بیقرار، میدمیدم به آسمان.
در گلخانه مینشستم، بیوقفه کتاب میخواندم، نویسندگان و شاعران بزرگ را تاحد تقدیس، میستودم. از جهان روزمرگی، تقدیس گریخته است و این بحران جنبهٔ بومی ندارد. پشت مرزها هم تقدیس و آرمانگرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسیت و پول گریزنده، اقیانوسهای عظيم را در حد حوضچههایی تنگ فروکاسته است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
سیمون دوبوار
یادم میآید روزی در حال کتابخواندن از خیابان میگذشتم تا وارد دانشگاه شوم. چند پسر سر راهم سبز شدند. سراپایم را نگاه کردند و گفتند: «میدانی به کی شبیه است؟» انتظار داشتم چهرهای زیبا را بگویند؛ اما بیتردید، رأی دادند: «سیمون دوبوار»
زندگی و یادگار
سوانح عمر
غزاله از آغاز تا پایان
زادهٔ اواخر سال۱۳۲۷ بود ۲۷بهمن. در خانوادهای مشهدی و در دامن مادری شاعر که توانایی دخترش در خلق اثر را اگر نمیستایید، بیتردید پرورش میداد و از همان دوازهسیزدهسالگی برای انتشار داستانهایش میکوشید.
غزاله پسازآنکه رشتهٔ علومانسانی را در دبیرستان مهستی مشهد بهپایان بُرد، در کنکور ادبیات فارسی دانشگاه مشهد و کنکور حقوق و فلسفه دانشگاه تهران پذیرفته شد. وی دومی را برگزید. در همان دوران بود که با مرتضی آوینی آشنا شد. آوینی در دانشکدهای دیگر تحصیل میکرد و بین همگنانش به کامران معروف بود. آشنایی بین این دو بهرغم نبود گزارشی دقیق و جزئی از آن، ظاهراً به پیوندی مستحکم میماند، آنچنانکه در سالهای پس از خروج هر دو از عرصه حیات، سخنان بسیاری بر زبانها رفته است.
غزاله برای ادامهٔ تحصیلات عالی، راهی سوربن فرانسه شد و در آنجا رشتهٔ خود را از حقوق به فلسفهٔ اشراق تغییر داد تا بتواند رسالهاش را دربارهٔ مولانا بنویسد؛ اما ازآنجاکه پدر در ایران بدرود حیات گفته بود، بهناچار تحصیل را نیمهکاره رها کرد و به وطن بازگشت.
علیزاده طی تجربهٔ اولش در ازدواج، با بیژن الهی که خود هنرمند بود، پیوند تأهل بست و از او دختری بهدنیا آورد که نامش را سلمی نهاد. سلمی تا پایان عمر و در تمام لحظههای حس تنهایی ماد را همراهی میکرد. غزاله همچنین دو دختر را که از زلزلهٔ سال۱۳۴۱ بوئینزهرا بهجا مانده بودند، سرپرستی میکرد. در ۱۳۵۴ از بیژن جدا شد و چند سال بعد، یعنی ۱۳۶۲ با محمدرضا نظامشهیدی زناشویی کرد که البته آن هم به جدایی انجامید.
از علیزاده مجموعهداستانهای سفر ناگذشتنی و چهارراه و نیز رمانهای دو منظره، ملک آسیاب، شبهای تهران و خانهٔ ادریسیها بهجا مانده است. بهگفتهٔ خودش، اولین داستانش را [که قریب به ۶۰ صفحه است] در سیزدهسالگی نوشته که با درایت مادرش آن را در یک نشریهٔ پرطرفدار آن روزها بهچاپ رسانید و مایهٔ حیرت و تحسین اعضای تحریریه شده بود.
مشهورترین اثرش، رمان دو جلدی خانهٔ ادریسیهاست که به بیان برخی نظیر آیدین آغداشلو رمانی سختخوان است، آنچنانکه او نتوانسته بیش از ۷۰ صفحه با رمان همراه شود.
غزاله شاید بهدلیل درگیری با بیماری سرطان در حالی آثار پایانی خود را آفرید که تمرکز و توان تحریر نداشت و آن را با کمک دو منشی املا میکرد. شالی به چشمهایش میپیچید و طاق باز در بستر دراز میکشید و یکنفس میگفت تا بنویسند. کاری که خود آن را ملهم از تقریرات مولانا به حسامالدین چلپی درحال سماع میدانست با این قید که هرگز خود را در مقام مقایسه با مولانا نمیداند.
غزاله علیزاده زنی ثروتمند و بینیاز بود که بهشدت به میهمانی و دورهمی با دیگرانی از اهالی هنر علاقمند بود و ساعتها وقت خود را به این فعالیتها میگذراند، چنانکه مسعود کیمیایی علت نبود فرصت این زن برای نقش آفرینیِ جدی و اساسی در سینما را همین شلوغبودن زندگی میداند و آیدین آغداشلو در یادنویس خود شرح مختصری از آن میهمانیهای شلوغ را که خود از مدعوینش بود، ارائه میدهد.
شاید ازهمینروست که منیر سیدی مادر غزاله رابطهای صمیمی با تنها دخترش نداشت. دختری که بهقول او اوقاتش را با آدمهای لشولوش سپری میکرد. دختری که در کودکی، تنهاییاش در خانوادهای تکفرزند را با داستانسازی و خلق شخصیتهای خیالی بهفراموشی میسپرد و در بزرگسالی بیکسیاش را با کسان بسیار نیز تاب نمیآورده و بعد از همهٔ آن شلوغیها بازهم به دخترش گله میکرده که تنهاست؛ خیلی تنها! آن کسان بسیار که زینت سروریان، دایهٔ غزاله از آنان به نام دوست یاد میکند و با خشمی سرشار میگوید: «لعنت به دوست!»
خالق رمان دوجلدی «خانهٔ ادریسیها» که به عقیدهٔ برخی رمانی است سیاسی، پس از دو بار تلاش ناموفق برای خودکشی، عاقبت روزی قبلهنمایی میخرد و راهی جواهرده رامسر میشود. طنابی تهیه میکند و نیمهشب ۲۱اردیبهشت یا بهروایتی ۱۸اردیبهشت۱۳۷۵ در یادداشت خداحافظی، کارهای ناتمامش را به رضا براهنی و هوشنگ گلشیری و منصور کوشان میسپارد و با دخترش وداعِ کاغذی میکند. بهسوی درختی در همان حوالی رفته و آن گونه که پیداست خود را از آن، حلق میآویزد و در بهار و لابهبهلای شکوفهها منظرهای میآفریند که به تعبیر سلمی شبیه نقاشیهای کلاسیک میشود.
اگرچه برخی چون بهرام بیضایی بهرغم تأیید افسردگی علیزاده و دلایلی متعدد برای خودکشی، باور ندارند که او توانسته باشد با آن دستان ظریف، گرهای به طناب دار خود بزند و نیز مندنیپور که معتقد است در آثار او هیچ اثری از چنین خودکشیِ خشنی دیده نمیشود، نظری دال بر تأیید این اقدام نیز شنیده میشود؛ همچون نظر کیمیایی که در سببشناسیِ این نحوهٔ خودکشی، معتقد است: «انسانهای ترسو پس از افسردگی و در انتهای راه ممکن است به جایی برسند که بتوانند دست به یک عمل متهورانه بزنند!» البته بیآنکه دلیلی برای ترسوخواندن غزاله مطرح کند!
برخی مرگ او را مرتبط با قتلهای زنجیرهای میدانند. یادداشتی که از آیدین آغداشلو دربارهٔ علیزاده در دست است و از قطع ارتباطش با وی بهعلت امضای نامهای خطاب به واسلاو هاول، رهبر انقلاب چک سخن میگوید، تأییدی بر این مدعاست؛ ولی عدهٔ کسانی که مرگش را یک خودکشی خودخواسته دانستهاند پرتعدادتر و مطمئنتر است؛ همچون دایه و دخترش سلمی و نیز دخترخالهٔ غزاله. هرچه بود او که به باور محمد ایوبی دغدغهٔ آزادی و زندگی مرفه برای همگان داشت، فارغ از نگاههای مردانه یا زنانه و بهطورکلی با دیدگاهی مطلق انسانی، اینچنین راه پایان گرفت.
شخصیت و اندیشه
« | بهاعتقاد آیدین آغداشلوشخصیت علیزاد چنین بود:
|
» |
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
غزاله از نگاه دیگران
هوشنگ گلشیری
«او یک سیلی به همه ما زد و رفت.»
محمد ایوبی
« | غزاله علیزاده مانند خیلی از نویسندهها همواره دغدغهٔ آزادی بیان و اندیشه داشت و بیشتر در این راه قلم میزد. درست است که او داستان مینوشت؛ اما در همین داستان نوشتنش هم باز تلاشی برای رسیدن به آزادی و دغدغهٔ طرح این موضوع بهچشم میخورد. آنچه مسلم است علیزاده زن را بهتر میشناخته و بدونآنکه مثل سیمین دانشور و اغلب دیگر نویسندگان مرد و زن، جبههگیریِ خاصی کند، نقش زنان را در داستانهایش پررنگتر میکرد. | » |
آیدین آغداشلو
غزاله استعداد هوشربایی داشت؛ اما هالهٔ درخشانی را که بههمراه و به یمن آن هدیه میشد با بیاعتنایی و بازیگوشی به اینسو و آنسو پرتاب میکرد و میخندید و من نمیخندیدم. حیف! که چنان سخت بیمار شد و چنین کمطاقت بود و کمحاصل ماند. اما مگر حد درست و لازم طاقت دیگران را چطور میشود تعیین کرد؟ حیف! او با همان شوق و شیدایی مرگ را طلبید که زندگی را. کلک زد و راه دراز خراسان تا مازندران را با شتاب طی کرد. جایی را در جنگلی جست و یافت که چشماندازی گشوده به نزهت و پاکی دریا و درختان سرسبز و آسمان آبیِ پوشیده از ابرهای پنبهای داشت. لابد وقتی داشت طناب را از لای شاخههای درهمپیچیدهٔ درختان اریبِ سرِ بهسویهمخمکرده میگذراند آرامش از کفرفتهای را جستوجو میکرد که از آن چیزی به ما نگفته بود؛ اما داشت لمسش میکرد و درحال رسیدن به آن بود؛ مثل «مهدیِ» کتاب دومنظرهاش که در سکرات مرگ... منظرهای میدید، دشتی سبز... با خورشیدی در آسمان فیروزهگون و نوری چون سیلان انگبین مذاب، روبه دشت سبز جاری... دریچه گشوده بود و آسمان آبی صبح با لمعانی زرین میدرخشید... .خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
شهریار مندنیپور
باتوجهبه تصویری که از او داشتم تا ماهها پس از شنیدن خبر، سؤالم این بود که او چگونه میتوانسته به مغازه برود، طناب بخرد و به جنگل بزند و درختی را برای دارزدن خودش انتخاب کند. در آثار او هیچ ردی از این نوع خودکشیِ خشونتبار دیده نمیشود و همیشه برای من این سؤال مطرح است که او چرا درخت را بهعنوان قاتل خود انتخاب کرد.
نیره توکلی
توکلی که دکترای جامعهشناس دارد و پژوهشگر مسائل زنان است، طی مصاحبهای با شیرین جزایری دربارهٔ آثار غزاله علیزاده و شخصیت زنان در داستانهایش، با نقد اظهارات حسن میرعابدینی چنین میگوید: برای من که خودم نیز به نوشتن علاقه داشتم [علیزاده] شخصیت جذابی داشت. بخشی از این جذابیتش شاید مربوط میشد به این مسئله که از زندگی نامتعارف او دستکم [آنچه] برای من تعریف میکرد مربوط میشد به تجربههایش در پاریس و شرکت در انقلاب۱۹۶۸ فرانسه. جدایی از همسر اولش و ازدواج مجدد و اینکه دختری بازمانده از زلزلهٔ بویینزهرا به فرزندی پذیرفته بود. بعدها که آثارش چاپ شد و ما دیگر باهم همکار نبودیم با خواندن آثاری نظیر رمان «خانه ادریسیها» یا داستان کوتاه «گردوشکنان» این تصور را به من دست داد که همواره میخواهد شخصیت زنی زیبا، اثیری و غیرزمینی را بازآفرینی کند که مثل «ومدیوس» خوشگلهٔ رمان صد سال تنهایی به مرگی زودرس و غیرعادی میمیرد.
رضا براهنی: «در رثای غزاله علیزاده»
- لا
- حالیکه به نخجیر آیی از کشمیر
- شالی از دریا آیی با
- حالیکه به آن گودی بیما آیی
- و سیاه آیی خوابایی از مخفیدر
- حالیکه ندانی که نمیدانی نه، دانی میدانی
- با آن لب بالا برگشته بالا
- لالا لالا تو غزاله لا
- حالیکه تو بازوها را خالی کردی از خیل سودا
- برگشتی به زبانِ پیش از بودنِ خود لا
- با سینهٔ مغروری مفرد سرشاری از خود بیشیرازه لا لالا لا
- «گِریم تا او نکشاند خود را
- ما را بکشد خود را نکشاند»
- این را یک زنکودکِ عاشق پیش از خود مرگیدنِ او میگفت
- حالیکه بجنباند به بیابان سر را گورآهو
- که ببوساند خود را به فضای پوشان
- که بیندازد دنیا را شرقی در مخفیدر
- نه، دانی میدانی تو غزاله لا
- خوابی و بخوابی خوابی و بخوانی دربردر
- اویانم دنیا را تا زیبا شد
- بِتوام خود را تا حدِ نمنیدن
- لالایم تا مرز خود، مرگیدن
- که شوم کفنش
- و زنیدن را طلبم
- بتِ چینی خفته در پرده
- که خراسانِ ابروهایش آمودریا را دربردر
- حالیکه مویم نیمهٔ آن مینیاتور بیعاشقه را مویم لا
- خشک آید آن جنگل که تو را از خود ناویزدها
- خشک آید! نیمهٔ آن بیعاشقه را لا حالا مویم
- معشوقه در گودی آن شانهٔ خوابآور و خرابآباد
- طاوسی رویآور
- محزونهٔ ذیلِ ناهیدِ باران
- بالا بالا
- بارانِ بالا
- و بلایی مشتق از شقهٔ شاعر و کفن در وا
- به نخفتن گفته آری و جهان را اما خفته آنجا در مخفیدر
- حالا به مصاف آید با مور آنجا آن میلاوِ رودکیِ ریگِ آمودریا
- و زبانش میلاویه از او و سه بوس از آن سبزه با لبهای بیچشمِ شاعر
- لالا
- تو غزاله لا
- لالا
- مویم لا بیصاحبِ «شبهای تهران» را
- و نگفتن را گویم گفتن را که نگفتن را گفتن لا
- و زنیدن را طلبم
- اویانم دنیا را تا زیباشد
- نمنم از از
- از نمنم ای «راحلهٔ» «گردوشکنان»، گویم باتو بی از
- و جلوتر نروم
- طاهرشدنت را نتوانم دیدن زیرزمینیشدنت را نتوانم
- و بیایم این زیرزمین
- که هستهٔ خرما را برمیگیریم
- و مغز گردو را در خرما میکاریم
- طاووسی رویآور در مغز گردو در خرما لا لا
- گیسو از روی پیشانی با انگشتی خونین به کنار
- و طراوت غوغا تو غزاله
- لا لا لا
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
نگاه و نظر غزاله دربارهٔ شخصیت و آثار دیگران و نیز جهان پیرامون.
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامههای دستهجمعی
بیانیهها
چندین جملهٔ دوستداشتنیِ از علیزاده
- دربارهٔ مدت اقامت تحصیلی در فرانسه
- «احساس غربت، در هر شرایطی تسکینناپذیر بود. چه در سرزمین خودم و چه در آن سوی مرزها.»
- از مصاحبه با مجلهٔ «گردون» شماره۵۱، مهر۱۳۷۴
- «خستهام برای همین میروم، دیگر حوصله ندارم، چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه تاریک، من غلام خانههای روشنم.»
- از مصاحبه با «آدینه»، نوروز۱۳۷۵، ص:۱۰۸و۱۰۹
- «جدایی بسیار پیش از آن که مسجل شود روی میدهد»
- «ما نسلی بودیم آرمانخواه که به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت میکنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانه عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است. ما واژههای مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی»
- «بازمیگردیم با کاغذهای شکلات و تهبلیطهای نمایش در جیب و تکههایی از اعلانهای پارهدردست، تا تار و پود آنچه از دست رفته، در رؤیا ببافیم. رؤیاهای بیخریدار.»
- از وصیتنامه غزاله
- «ما طوری رفتار میکنیم که انگار هیچ گذشتهای نداریم. هر روز متولد میشویم، هر شب میمیریم. تغییر طبیعی است؛ اما تا این حد سر به بیماری میزند.»
- «ما همیشه دیر میرسیم. رسم داریم که دیر برسیم. ملتی دیریایم. به ضیافت فرشتگان نیز اگر دعوت شویم، زمانی میرسیم که بقایای سرور را، بادهای مسموم شیاطین به اینسو و آنسو میبرند.»
- «با سپاس از داوران جایزه و بانیان آن، از گرداب گذر، انتظار برنامهریزی برپایهٔ جایزه نداشته باشید. دستاویز من برای ادامه زندگی، ساختن جهانی است منظم، دنیای رمان یا داستان، به امید گرفتن ضرب هرجومرج جهان بیرون.»
- «تعداد اتاقهای بیقاعدهای که بسازوبفروشها در ساختمانهای بدقوارهشان علم می کنند چندین برابر خانههای بیحافظهٔ مغز آنهاست. شور دلالها، معنای زندگی را با حیوانیت سرشت انسان برابر میکند.»
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد
گزارش جامعی از سفرها
برنامههای ادبی در دیگر کشورها
بنیانگذاری
استادان و شاگردان
علت شهرت
انتشار خانهٔ ادریسیها رمانی که برندهٔ لوح زرین و دیپلم افتخار «جایزه بیست سال ادبیات داستاننویسی» شد و در پوشش قصهٔ خانهای اشرافی با ساکنانی در حسرت عشق واقعی، انتقاد تندش به مردسالاری، خشونت و فقر را بیان کرد.
مستند محاکات
مستندی بهکارگردانی «پگاه آهنگرانی» که با تصمیم ادارهکل نظارت و ارزشیابی از حضور در جشنواره «سینما حقیقت» محروم شد. جذابیتهای شخصیتی غزاله علیزاده و تناقضات رفتاری او در زندگی خصوصی، گفتوگو با خانواده و دوستانش، چون بهرام بیضایی، مسعود کیمیایی، محمدعلی سپانلو، جواد مجابی و سلمی الهی (یگانه فرزندش)، همچنین تصاویری که از وی بهجایمانده، همگی در کنار هم، مضمون دیدنیِ این مستند است.
این فیلم در فهرست ۴۰ اثر برگزیده مستند خانه سینما قرار داشت و در برنامهٔ اکران جشنوارهٔ «سینما حقیقت» نیز گنجانده شد؛ اما اکرانش را ممنوع کردند. پس از ابلاغ محرومیت، کارگردانش با انتشار نامهای اعتراضآمیز نوشت:
- «... این فیلم در بخش مسابقهٔ فیلمهای مستند کوتاه شرکت کرد. چند نسخه از فیلم را خواستند که برایشان بردم. با من مصاحبه کردند تا در بولتن جشنواره چاپ کنند. نام فیلم در برنامه آمد و زمان نمایش آن مشخص شد. نمیگویم چرا فیلم در جشنواره نیست. میگویم چرا اگر قرار بود نباشد زودتر اعلام نشد؟ اشکالش چه بود؟ چرا برای نمایش در جشن خانهٔ سینما بیمسئله است؛ ولی در «سینما حقیقت» مسئله دارد؟ این کپیها و این وقتی که از من برای مصاحبه تلف کردید کجا رفت؟...»[۶]
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
- رؤیای خانه و کابوس زوال'
- زوال که آغاز میشود، رؤیاها راه به کابوس میبرند، پای اعتماد بر گُردهٔ اطمینان فرود میآید و از ایمان، غباری میماند سرگردانِ هوا که برجای نمینشیند. خوابها تعبیر ندارند و درها نه بر پاشنهٔ خویش که بر گِرد خود میچرخند و راهها به سامانی که باید، نمیرسند و حق، اگر هست، همین حیاتِ آخرالزمانی است که نیست برای آنان که هنوز بادهای مسمومِ مصرف و تخریب را میگذرانند. قرنی که پیشروست، سالهاست که آغاز شده است مثل جدایی که بسیار پیش از آنکه مسجل شود، روی میدهد؛ اما در زمانی صورتِ تثبیت میپذیرد که دیگر نیرویی برای وصل اصل، نمانده است. گاهی از بسیاری تازگی و شگفتی است که نامی برای نامیدن نیست گاه از شدت زوال و تباهی. در بیاعتباری دوران نامگذار است که همهچیز را میبایستی از نو تعریف کرد و در این دورانِ بیاعتبار گذار از هزارهای به هزارهٔ دیگر، میراث سنگین اطلاعات بیشمار، غلتیده در مسیر درآمیختن با اشکال منفی است. همان داستان همیشگی کژی و راستی: سختی راستی و آسانی کژی. هر سال که میگذرد، مرزهای گل و ریحان دوزخ و مرزهای خارستان بهشت، درهمتر میروند، اشتباه گرفته میشوند.
ما همیشه دیر میرسیم. رسم داریم که دیر برسیم. ملتی دیریایم. به ضیافت فرشتگان نیز اگر دعوت شویم، زمانی میرسیم که بقایای سرور را بادهای مسموم شیاطین به این سو و آن سو میبرند. بازمیگردیم با کاغذهای شکلات و تهبلیطهای نمایش در جیب و تکههایی از اعلانهای پاره در دست، تا تاروپود آنچه از دست رفته، در رؤیا ببافیم. رؤیاهای بیخریدار.
- مردم به یک وعده غذا در رستورانهای سوگوار، راغبتر پول میپردازند تا به تجسم رؤیاهای رؤیابینانشان. مقام مقایسه نیست که در مثل مناقشه نیست. مقایسه، دو سو دارد و ما مردم، یک سو. طاقت ایستادن بر میان بام، در ما نیست. باید از یک سو بیافتیم. مثل پرتافتادن از مرکز وجود که آنقدر از آن دور افتادهایم که بیتعارف میشود گفت که دیگر وجود نداریم. کافی است که چند صباحی دیگر بههمین منوال بگذرد تا باور کنیم که اصلاً نبودهایم! هفت قرن رفته است از زمانی که «حافظ» نزد علما صفت مهر منور نکرد. پس آیا خندهدار نیست که امروز، ما، اخلاف او، از کسانی که دست بالا با سیصدچهارصد کلمه اموراتشان را بیدردسر رتقوفتق میکنند، انتظار داشته باشیم خوانای رؤیاهایی باشند که خود به چندین هزار کلمه یاری میرسد؟
- تعداد اتاقهای بیقاعدهای که بسازوبفروشها در ساختمانهای بدقوارهشان عَلم میکنند چندین برابر خانههای بیحافظهٔ مغز آنهاست. شور دلالها معنای زندگی را با حیوانیت سرشت انسان برابر میکند. در این جهان که بد است برای کسی که نداند دنیا چیست، احمقها اولاند، «پینوشه» هنوز هم در ارتش شیلی شلنگتخته میاندازد. «آلنده» یکتنه برابر ارتش او ایستاد، بیستودو سال پیش. دکتر «محمد مصدق» چهارده سال در «احمدآباد» زیر غبار تبعید از نفسهایی میافتاد که با هر آمدورفت، دنیا را تکان میداد. دلالهای خارجی، خانهٔ ملی او را به باد دادند. مردم در فرار و تبعید، کلید خانههایشان را در مشت میفشارند؛ برگشت همیشه هست؛ در مرگ هست که نیست. میگویند مشکلات مالی، آدم را از پا درمیآورد. راهِ دور نمیروم؛ «مادام بواری» پیشروی من است. «فلوبر» میگفت: «مادام بواری منم». حیوانیت دلالها و بیخیالی عشاق و حماقت شوهر به خودکشیاش کشاند؛ اما «فلوبر» ماند با خانهٔ شاهانهای در قلب. من درِ این خانهٔ شاهانه را گچ گرفتهام؛ اما این خانه ویران نشده است. خانهٔ روشن ما از کی به باد رفت؟ خانههای تزویر و ریا تاریکاند. «ما غلام خانههای روشنایم». در خانه، رؤیا میبینیم، در خواب رؤیای خانه و بیخانه، کابوس و در کابوس، زوال که آغاز شده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
آثار و کتابشناسی
کارنامهٔ غزاله
- «بعد از تابستان» (۱۳۵۵)
- «مجموعهٔ سفر ناگذشتنی» مجموعهداستان (۱۳۵۶)
- «دو منظره» (۱۳۶۳)
- «خانه ادریسیها» (۱۳۷۰)
- «شبهای تهران»
- «ملک آسیاب»
- «چهارراه» مجموعهداستان (۱۳۷۳)
- «با غزاله تا ناکجا» (۱۳۷۸)
- «تالارها مجموعهداستان (۱۳۸۲)
- «کشتی عروس»
- «رویای خانه و کابوس زوال»
سبک و لحن و ویژگی آثار
محمد ایوبی
« | این رماننویس و منتقد ادبی، باور دارد که:
|
» |
شهریار مندنیپور
مندنیپور نثر علیزاده را نثری پاکیزه، منضبط و بدون غلط دانسته و محیط داستانهایش را برخلاف آثار دیگر نویسندگان بهدور از فقرزدگی برشمرده است
حسن میرعابدینی
نویسندهٔ مجموعهٔ دوجلدی صد سال داستاننویسی ایران ویژگی بارز نثر علیزاده را سرهگرایی میداند که نشان از علاقه و اشتیاقش به گذشته دارد. نثری دارای توالی صفات و قیود و اضافات پیاپی با رنگی از شعر رمانتیک و لبریز از دغدغهٔ آزادی و خواست زندگی مرفه برای همه، فارغ از نگاههای مردانه یا زنانه.
میرعابدینی، او را نویسندهای رویابین معرفی کرده که حس خودش را در پردهپردهٔ وصفهایی رنگین بروز میدهد و معتقد است که شخصیتهای داستانهای غزاله، چه در «بعداز تابستان» و چه در «سفر ناگذشتنی» بیشتر زنهایی هستند که برای فرار از دلتنگیهای تسکینناپذیر به سیروسلوک اشراقی برای رسیدن به خوشبختی روی میآورند و میخواهند با طبیعت آغازین و سرچشمههای جادویی حیات پیوند داشته باشند که این سبقهٔ عرفانی به داستانهایشان میدهد و درضمن، زنان شخصیتهایش را آدمهایی میداند که مدام در رویا بهسر میبرند، عمری در خیال میزیند؛ اما در برخورد با واقعیت از توهم بهدرمیآیند و فرومیریزند و در لاک تنهایی انزوا میخزند. درواقع میرعابدینی معتقد است که این سرنوشت برای اغلب زنان علیزاده تکرار میشود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
« | در داستانهای علیزاده به همهچیز از ورای تخیلی مهآلود نگاه میشود. پیوندهای متعارف بین اشیا، حوادث و آدمها از هم میپاشد تا از طریق پیوندی تازه، جهانی شگرف آفریده شود. برای آفریدن چنین جهانی، نویسنده زبانی شاعرانه و مبهم بهکار میگیرد؛ زبانی که برای نمودن درون نامتعارف قهرمان داستان، با زبان متداول متفاوت باشد. هر داستاننویس مدرنیست برخورد خاصی با زبان دارد. خصوصیت نثر علیزاده سرهگرایی اوست. او نویسندهای وصاف است که توالی صفتها، قیدها و اضافههای پیاپی را با رنگی از شعر رمانتیک و لغاتی برگرفته از فارسی سره، درپیهم میآورد تا اشتیاق خود را به گذشته بنمایاند.[۷] | » |
فرخنده آقایی
آقایی که توانسته رمان «از شیطان آموخت و سوزاند» خود را برندهٔ دورهٔ هفتم جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی کند، داستانهای غزاله را تأثیرگرفته از دو داستاننویس آمریکایی و نیز یک داستاننویسان روسی میداند:
- علیزاده خیلی تحت تأثیر آنتون چخوف، ارنست همینگوی و بهویژه هنری جیمز است و در داستانهایش از آنها یاد میکند. شخصیت اصلی رمان «شبهای تهران» به نام آسیه بسیار شبیه شخصیت دِیزی میلر از رمانی به همین نام نوشتهٔ «هنری جیمز» است.[۸]
جوایز و افتخارات
بررسیِ خانه ادریسیها
علیزاده داستانی نگاشته است که گویی ذهن و ضمیرش از دیرباز با آن پرورش یافته. رمانی در چهار بخش با ۵۵ فصل که وصف حال درگیریِ خانوادهای اشرافی با آشوبهای انقلاب بلشویکی است. قصه با دستوپازدن بین واقعیبودن و نبودن، بهبهانه توزیع ثروت بین فقرا به گردافشانی فقر بین ثروتمندان میپردازد و شکافی که اگر تا قبل از هجوم انقلابیون صرفاً صورت مادی و ارزش ریالی داشت، به مرزهای درگیریهای خانوادگیِ و افشای فقر عاطفی میکشد. ماجرای در خانهای با حوزهٔ جغرافیایی خاصی میگذرد. بین شکاف چوبها، تای ملافهها، درز دریچهها و چین پردهها غبار نرمی مینشیند.
نویسنده هم طرز نگاه خود و هم منظرههای اصلی روایت را معین میکند. از سویی دیگر به ساخت صلیبیِ داستان دست میزند تا تصویر اصلی رمان را برای تعمیم به جامعهٔ جهانی فراهم آورد. البته این آغاز، خود یادآور جملهٔ آنا کارنین در خانه ابلونسک است: «همهٔ خانوادههای خوشبخت بههم شبیهاند؛ اما تیرهبختی یک خانواده بدبخت مخصوص به خود اوست.»
رمان که علیزاده در آن با شمایل واقعگرا و فراواقعگرا به شرح اختلافات طبقاتی بارز و حقوق پایمالشدهٔ زنان میپردازد بستری است برای بازنشر نقدهای تند اجتماعی و بیان دغدغههای بیپایان عدالتجویان تاریخ بشری که در کنار تقدیرهای بسیار، نقدهایی را نیز بهدوش میکشد. آغداشلو در روزنامهٔ شرق نوشته:
- «کتاب «دو منظره»اش که منتشر شد خاطرم جمع شد که صاحب نویسندهای شدهایم. اما «خانه ادریسیها»ی پرحجمش را نتوانستم بیشتر از ۷۰ صفحه بخوانم. قصهای بود انباشه و پیچیده که انگار خواسته بود آن انبارِ گردآمده طی سالها را یک کاسه کند و درجا بیرون بریزد. از کجا میدانست عمرش اینقدر کوتاه است؟ این سالهای آخر را قهر بودیم ظاهراً بهدلیل امضایی که پای اعلامیهٔ خطاب به واسلاوهاوال گذاشته بود؛ اما در باطن برنمیتابیدم تداوم رفتار آدمی چنان هوشمند و بااستعداد را که چنان منظم و یکسره در کار ویرانی و انهدام خود بود. قهر نماندیم؛ اما دور ماندیم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد»
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
منبعشناسی
نوا، نما، نگاه
پانویس
منابع
پیوند به بیرون
- «نگاهی به کتاب خانه ادریسیها». مَدّومِه، ۱۲شهریور۱۳۹۶. بازبینیشده در ۸خرداد۱۳۹۹.
- «غزاله بهروایت سایرین». تریبون زمانه، ۳۰بهمن۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۷فروردین۱۳۹۸.
- «ارزیابی غزاله از سال قبل از مرگ». کافه دلستان. بازبینیشده در ۱۷فروردین۱۳۹۸.
- «در سایه روشن کلام». وبگاه کلام بهنقل از مجلهٔ ادبی «گردون»، شماره ۵۱، مهر۱۳۷۴). بازبینیشده در ۱۷فروردین۱۳۹۸.
- «به همه سیلی زد و رفت». ایسنا، ۲۷بهمن۱۳۹۲. بازبینیشده در ۱۷فروردین۱۳۹۸.
- «پرستو پرکشید؛ امید درانتظار پگاه است!». پیکنت. بازبینیشده در ۱۷فروردین۱۳۹۸.
- «نقد اشرافیت فسیلشده در آثار غزاله علیزاده». ایبنا، ۲۷بهمن۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۷فروردین۱۳۹۸.
- «یادی از غزاله بهقلم آغداشلو». سیمرغ، ۲۳بهمن۱۳۹۱. بازبینیشده در ۲۷بهمن۱۳۹۸.