عباس زریاب خویی
عباس زریاب خویی | |
---|---|
جهان را چو باران به بایستگی روان را چو دانش به شایستگی | |
زادروز | ۲۲تیر۱۲۹۸ |
مرگ | ۱۴بهمن۱۳۷۳ |
جایگاه خاکسپاری | قطعهٔ نامآوران بهشت زهرای تهران |
عباس زریاب خویی پژوهشگر، مترجم، مصحّح و منتقد است.
عباس زریاب خویی در زمینههای گوناگون علومانسانی نظیر تاریخ، فلسفه، کلام، ادبیات فارسی، تألیفات و ترجمههای عالمانهای از او به یادگار ماندهاست. از کودکی سخت شیفتهٔ خواندن کتاب و مجله بود. در نوجوانی عربی را در حد شرح جامی بر کافیه و المغنی ابن هشام آموخت. علوم حوزوی را در حوزهٔ علمیهٔ قم آموخت و در آنجا از محضر درس استادانی چون سیدمحمد یزدی، شیخ صادق فراحی، امام خمینی(ره) و... بهره برد. پس از اخذ لیسانس در دانشگاه تهران به آلمان رفت و رسالهٔ دکتری خود را با موضوع تاریخ تیموریان زیر نظر شل و رویمر در دانشگاه ماینتز به تحریر درآورد. پس از مدتی کار در کتابخانهٔ مجلس سنا به مقام استادی دانشگاه تهران نایل آمد و افزون بر رشتهٔ تاریخ در رشتههای دیگری چون ادبیات فارسی، ادبیات عرب، فلسفه و زبانشناسی به تدریس میپرداخت و در همان دوران با مصاحب در تالیف دائرهالمعارف فارسی همکاری داشت. استاد زریاب پس از انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ کار در دانشگاه تهران را به ناگزیر ترک کرد و به دور از مشاغل دولتی به تحقیق پرداخت. پس از آن با دائرةالمعارف تشیّع، بنیاد دائرةالمعارف اسلامی و مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی به همکاری پرداخت و برای هریک از آنان مقالههای عالمانهای در حوزههای مختلف علومانسانی به ویژه تاریخ، فلسفه، کلام و فقه نوشت و در ۱۴بهمن۱۳۷۴ بدرود حیات گفت.
داستانک
دیدار با امام خمینی (ره)
استاد باستانی پاریزی داستان جلسهٔ دیدار زریاب با امام خمینی را چنین روایت میکند:
- «آیتالله از در وارد شدند و ما به احترام ایشان بلند شدیم و بعد هم نشستیم. امام خمینی چون کسی را در آنجا نمیشناخت، گفتوگو بین ایشان و دکتر زریاب خویی بود و یادم هست که امام به آقای زریاب گفت: «میرزا عباس خویی!» دکتر زریاب خویی استادها را معرفی کرد و گفت: «شما استاد ما بودهاید و ما برای دستبوس به خدمت شما آمدهایم».
امام گفت:
- «آقامیرزا عباس! خود شما استاد هستید، اگر آقایان مطلبی دارند بگویند.». صحبتهای زریاب شروع شد و طولانی هم شد. خاطرم هست که در آن نزدیکیها کسی بود که میگفت: «مطلب زیاد شد» و اشاره میکرد که زریاب خویی کوتاه بیاید. او گفت: «اگر مطلب من زیاد است اجازه بدهید کوتاهش کنم» امام گفت: «نه! هرچه دارید بگویید و هرچه نوشتهاید بخوانید». زریاب در نطق خودش اشاره کرد که خواجه نصیرالدین طوسی با اینکه ناچار بود با خوانین مغول و پادشاهان ارتباط داشته باشد، مسئلهٔ علم را پیگیری میکرد و دانش و ساختن زیج و ادارهٔ رصدخانه و نوشتن کتاب و رسالههای فلسفی را فراموش نکرد؛ بنابراین، دانشگاه هم اگر یکوقت با اهل حکومت خوشوبشی کرده است، قابل بخشش است. تأکید زریاب روی مسئلهٔ خواجهنصیر مقداری زیاد بود. امام خمینی در صحبتهای خودش که به همه مسائل اشاره کرد، به این مسئله همه جواب داد که: شما به خواجه نصیر اشاره کردید و اینکه در متن حکومت بوده است، ولی خواجه نصیر مغولان را آدم کرد و مسلمان کرد؛ ولی شماها که نتوانستید این کار را بکنید. این جواب را آقای خمینی به زریاب داد و درعینحال دلگرمی داد که دانشگاه باید باشد و کار خودش را بکند و جلسه تمام شد.
فهم موسیقی فرنگی
ایرج افشار دربارهٔ سفری مشترک با زریاب خاطرهای را چنین روایت میکند: «بشنوید از آنچه به هنگام کنگرهٔ باستانشناسی در مونیخ میانمان رفت و سخنی که با تواضع و دور از خودبینی گفت. آن صحنه به مناسبت آن پیش آمد که شهردار آن شهر دلربا برنامهٔ موسیقی کلاسیک ترتیب داده بود. میبایست لباس شبانهپسند پوشید و به یکی از تالارهای بزرگ و زیبای شهر رفت. غروب با زریاب، باستانی و اقتداری و یکیدو تن دیگر از ایرانیان در حاشیهٔ خیابان قدم میزدیم، صحبت از برنامهٔ شب شد. من گفتم: نه لباس مناسب شب دارم نه قابلیت شنیدن ساعتی موسیقی عالی فرنگی، چیزی از آن نمیدانم و درنمییابم. یکیدو تن از همراهان گفتند: خلاف ادب است، باید رفت. مُصر بودند که جملگی برویم. زریاب با همان حوصلهٔ خدادادی و تیزبینی فطری جانب مرا گرفت. گفت: بهتر است به گوشهای برویم، بنشینیم و حرفهای خودمان را که دلپذیرترمان است بزنیم. فهم موسیقی فرنگی مقدماتی لازم دارد که در امثال ما نیست.»
لطیفههای گرهگشا
«هنگامی که به خواست مینوی بنیاد شاهنامهٔ فردوسی تاسیس شد و مقرر گشت که شاهنامه بر اساس نسخ خطی معتبر، زیر نظر آن استاد علامه تصحیح و منتشر شود. از زریاب دعوت شد که در این کار، مشاور علمی مینوی باشد... جلسات در محل بنیاد شاهنامه در پشت مجلس شورای ملی در اول خیابان ژاله تشکیل میشد. مینوی همانطور که میدانیم در کار تحقیق سختگیر بود. کوچکترین خطایی را بر نزدیکترین و عزیزترین دوستانش نمیبخشید. برای رسیدن به حقیقت به بحث و جدل میپرداخت و تا قانع نمیشد هیچ سخنی را از هیچکس نمیپذیرفت. گاه مباحثات این جلسات به تلخی میگرایید، در اینجا بود که لطیفهگویی و ظرافت طبع زریاب مددکار بود و لبخند بر لبان مینوی میآورد و چهرهٔ غالبا گرفتهٔ او را میگشود و به زریاب به مزاح میگفت: من از دست تو چه کنم؟»
محضر درس امام
«او درس را به جای آنکه از آغاز کتاب شروع کند از طبیعیات شروع کرد و استدلال او برای این کار روش معلم اول یا ارسطو بود که الاهیات را پس از طبیعیات قرار داده بود. روش تدریس او بر خلاف استادان دیگر بود، یعنی هرگز مطالب را با جملات و عبارات کتاب تطبیق نمیکرد، بلکه پس از آنکه یکی دو جمله از متن کتاب میخواند شروع میکرد به تقریر درس از خارج با بیانی که پر از شور و هیجان بود و این هیجان گاهی چنان شور و قوت میگرفت که صدایش را بلند میکرد و جلسهٔ درس به جلسهٔ خطابه و تذکیر بدل میشد. او میخواست در ضمن تشریح مطالب فلسفی، به مسائل اخلاقی و اجتماعی-دینی بپردازد و این دو مقصود را چنان استادانه با هم میآمیخت که انسان نمیتوانست موضوع درس را از بحث دینی-اخلاقی او جدا بداند و این امر تاثیر شدیدی در مغز و روح متعلمان بهجای میگذاشت و شخص هنگام خروج از جلسهٔ درس حالتی روحی و عرفانی و سرشار از اندیشهٔ عمیق دینی در خود احساس میکرد که شاید تا یکیدو ساعت دوام داشت.»
همهٔ کتابها را خواندم و تمام شد
رسول پورنکی (یار دبستانی زریاب) ماجرای اولین روز رفتن زریاب به مدرسه را چنین روایت میکند: «روز اول که مدرسه در شهر خوی افتتاح شد، ما دو یار و دوست صمیمی از مسجد به دبستان رفتیم. در آن سالها، کتاب سال اول دبستان فرائدالادب بود. روز اول همه در حیاط مدرسه جمع شده و محو تماشای نیمکتها که نخستین بار بود میدیدیم- بودیم که عباس با دست خالی وارد مدرسه شد. از او سوال کردیم: مگر پدرت برایت کتاب نخریده است؟ جواب داد: چرا. گفتیم: چرا نیاوردی؟ مگر نمیبینی که همهٔ شاگردها کتاب زیر بغل گرفتهاند؟ جواب داد: در عرض چند روز همهٔ کتابها را خواندم و تمام شد. بچهها خندیدند، ولی عباس گفت: اگر باور نمیکنید، کتابتان را باز کنید و از هر شعری بیت اول را بخوانید تا من بگویم از کدام شاعر است. کتابها را باز کردیم و هر یک از شاگردان بیت اول یکی از اشعار را خواند و عباس بلافاصله جواب داد که از کدام شاعر است. کلیهٔ جوابها بیکموکاست درست بود و همه تعجب کردند.
دزدی از صندوق پدر
«از همان زمان که خواندن و نوشتن را یاد گرفتم شوق غریبی برای خواندن دامنگیر من شد و این شوق بهحدی زیاد بود که به مرز بیماری و جنون رسیده بود. من هرچه پول به دستم میافتاد به کتاب میدادم و علاوه بر آن از صندوق پول پدرم بدون اجازهٔ او پول برمیداشتم و کتاب میخریدم. اینکار مزاحمتها، شکنجهها و سرزنشهای زیادی برای من تولید کرد. این کار در شهر کوچک ما بیسابقه بود. ممکن بود کودکانی از جیب و کیسهٔ باباهای خود پول بردارند، اما آن پول را صرف خرید شیرینی، بستنی و گاهی اوقات قمار میکردند. هرگز دیده نشده بود که کسی پول پدرش را بردارد و کتاب بخرد!»
بدانست یک یک زبان همه
باستانی پاریزی خاطرهای دارد دربارهٔ اشراف زریاب بر زبانهای مختلف دنیا: «کنگرهای بینالمللی از خاورشناسان عالم تشکیل شده بود. یک روز ما را بردند به دیدار سد کرج. در کنار دریاچه من و ایرج افشار و زریاب ایستاده بودیم. در همین وقت یک پروفسور آلمانی سر رسید که قبلا استاد زریاب بود و شروع کرد با زریاب به آلمانی حرف زدن. دوتا فرانسوی هم رسیدند. زریاب با آنها به زبان فرانسه صحبت کرد. حسینعلی محفوظ استاد عراقی سررسید: اهلاً و سهلاً. عربی فصیح زریاب گرهگشای کارش شد. برون از میانجی و از ترجمه / بدانست یک یک زبان همه من ضمن حسرت، کمی حسد بردم که گنگ بودم. چهار پنج تا از استادان روسی سررسیدند. من خوشحال شدم و بلند گفتم: دکتر زریاب، دیگر زنگ تو کر شد. من مطمئنم که زبان روسی نمیدانی. اما هنوز آنها دست نداده بودند که زریاب با صدای بلند به زبان ترکی شروع کرد به خوشگلدی صفا گتیردی (خوشآمدی، صفا آوردی). آخر آنها اهل آذربایجان شوروی بودند. ترکها وقتی صحبت ترکی شنیدند، به تعصب کمتر به ما پیوستند. در واقع او ششمرده کار انجام میداد.»
عنصر نامطلوب
«کتابهای ترکی آذری چاپ باکو در خوی به فراوانی دیده میشد و این کتابها نگاه مرا به دنیای دیگری معطوف ساخت. ادارهٔ نشریات برادران اوروجاف در باکو صدها کتاب در جغرافیا، تاریخ، داستان و ترجمههای ادبیات روس منتشر ساختهبود. من به این کتابها دلبستگی سختی پیدا کردم و دید و نظر من با دید همکلاسانم به کلی فرق کرد. من خود را نه تنها در میان خانواده و مدرسه بلکه در میان مردم شهر نیز غریب حس کردم. همه به من به نظر بیماری روانی و کودکی شیدا نگاه میکردند، پدر و مادرم از سعادت من مایوس شده بودند. بچههای همسال من کتابهای مرا –که همیشه بغل و جیبهای من از آن پر بود- میگرفتند و پاره میکردند و به جوی آب میانداختند. هیچکس مرا تشویق نمیکرد، حتی معلمان من نیز مرا مسخره میکردند. من در مسائل تاریخی، ادبی و اجتماعی اطلاعاتی بیشتر از آموزگاران پیدا کرده بودم و سر کلاس بهاصطلاح مچ ایشان را میگرفتم و این بر کینه و بغض ایشان میافزود.»
نخستین و آخرین صفر
یکی از همکلاسیهای زریاب میگفت: «در ایامی که در خوی تحصیل میکردم و زریاب هنوز خردسال بود، یک روز در نوشتن انشا تنبلی کرده بود به حساب اینکه نوبت به او نخواهد رسید. اتفاقا معلم نفر اول همین زریاب را انتخاب کرد و گفت: انشایت را بخوان. زریاب بلند شد و صفحهای کاغذ به دست گرفت و شروع کرد به خواندن. انشایی سلیس و روان در اهمیت علم بر ثروت. معلم بسیار خوشش آمد. یک نمرهٔ هجده برای او گذاشت و خواست دیگری را صدا بزند. بچهها میدانستند که زریاب انشا ننوشته. یکی از بچهها به معلم گفت: آقا ایشان از روی کاغذ سفید میخوانند. معلم تعجب کرد و وقتی کاغذ سفید را دید فوراً یک صفر برای زریاب گذاشت و سپس رو به آن شاگرد که چغلی کرده بود کرد و گفت: تو هم یک صفر داری. بعد رو به زریاب گفت: پسرجان، آدمی که اینهمه بداند و از تنبلی یک کلمهٔ آن را روی کاغذ نیاورد، البته باید به او صفر داد. فرزند، گمان میکنم این نخستین و آخرین صفر باشد که تو در درس خواهی گرفت. معلم راست میگفت.»
زندگی و تراث
سالشمار زندگی
- ۱۲۹۸: تولد در خوی از شهرهای آذربایجان غربی (۲۲تیر مصادف با ۱۵ذیقعدهٔ۱۳۳۷)
- ۱۳۰۳: رفتن به مکتبخانه و آموزش قرآن از پنج تا هفت سالگی نزد آموزگار قرآن محل خود
- ۱۳۱۴: ترک تحصیل پس از بهاتمام رساندن دورهٔ اول دبیرستان به دلیل وجود نداشتن دورهٔ دوم دبیرستان در خوی.
- ۱۳۱۶: سفر به قم و آموختن علوم حوزوی
- ۱۳۲۲: بازگشت به خوی و تدریس در دبیرستان
- ۱۳۲۴: رفتن به تهران و دو سال زندگی در آنجا به سختی