آذریِ غریب

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
آذریِ غریب
طرح جلد
نویسندهصادق زیباکلام
ناشرنشر بیدگل
محل نشرتهران
تاریخ نشر۱۳۸۷
تعداد صفحات47
موضوعزندگی افضل یزدان پناه
زبانفارسی
طراح جلدسیاوش تصاعدیان
طرح جلد (چاپ آخر)

آذریِ غریب داستان کوتاهی است به قلم صادق زیباکلام که ماجرا آن مبتنی بر یک روایت حقیقی نوشته شده است.

* * * * *

این اثر حکایت مرگ ناگهانی یکی از دانشجویان بااستعداد زیباکلام در دانشکدۀ علوم سیاسی دانشگاه تهران به نام "افضل یزدان پناه" است؛ شرح دلبستگی استاد به شاگرد و آینده درخشانی که او برای افضل پیش بینی می کرد وهیچ گاه به تحقق نپیوست.
کتاب یادشده ، داستانی کوتاهی است که برای نخستین بار در مقدمۀ یکی از آثار زیباکلام با عنوان «مجموعه گفتگوهای سیاسی» در سال 1379 انتشار پیداکرد.
اصل اثر به عنوان کتابی مستقل، به اهتمام نصیر عبادپور در سال ۱۳۸۷ روانه بازار كتاب شده است.

آذری غریب از نمای نزدیک تر

روایت آذریِ غریب

سال ۱۳۷۲ آغاز حکایت افضل آذری زبان است؛ افضل که به لحاظ هوش و ذکاوت و استعداد از دانشجویان کم نظیر آن زمان محسوب می شد و به حق اکنون می بایست از بزرگان و سرآمدان علم سیاست می بود؛ اما دست حادثه پایان غم انگیزی برای او رغم می زند.
آذری غریب با این عبارات آغاز می شود:

"هنوز هر بار که وارد کریدورهای دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی می‌شوم و از پله‌های قدیمی که از زمان رضاشاه تا به حال خم به ابرو نیاورده‌اند بالا می‌روم، بی‌اختیار احساس می‌کنم که افضل را دومرتبه می‌بینم"

و در فراز و نشیب زمان خواننده را به درستی همراه با زیباکلام به دنبال افضل می کشاند؛ در دانشگاه، در روستای رُش بزرگ، در جاده ای که او برای آمدن به تهران و به کلاس درس طی می کرد.
غصه غربت افضل غصه ی غربت تمام آنهایی ست که در اثر ناکارآمدی سیستم و ضعف آموزش عالی در جذب و به کارگیری نخبگان این کشور، مورد غفلت و سستی قرار گرفته اند

نقش نصیر عبادپوردر جاودانگی افضل یزدان پناه

صادق زیباکلام در مقدمه ی آذری غریب در خصوص عبادپور اینگونه می نویسد:
نصیر عبادپور یکی دیگر از دانشجویان آذری تبارم که هم دوره افضل بود و شباهت هایی نیز با او دارد از جمله کسانی بود که پس از چاپ کتاب «گفتن یا نگفتن»، داستان افضل برای نخستین بار در مقدمه آن به چاپ رسیده بود، بارها و بارها پیشم آمد و در مورد افضل صحبت کرد. از همان ابتدا او نظرش این بود که سرگذشت افضل را بصورت کتاب چاپ نماییم. من همواره به او می گفتم که: عبادپور من داستان نویس نیستم. به علاوه نمی شود که کتاب داستان ده یا پانزده صفحه ای را چاپ کرد. عباد پور هم چیزی نمی گفت و می رفت، اما چند هفته بعدش مجددا به بهانه ای باز سر و کله اش در دانشگاه پیدا می شد. بدون اینکه به روی خودش بیاورد که من قبلا به او چه گفتم، می پرسید که خوب استاد در مورد سرگذشت افضل بالاخره تصمیمی گرفتید یا نه؟ من هم به او می گفتم که مگر قرار بود تصمیمی بگیرم؟ در این جنگ فرسایشی من نهایتا وا دادم و عبادپور پیروز شد. یک روز بالاخره گفتم که « عبادپور من دقیقا در خصوص افضل اگر چه کار بکنم تو شاخ را برمی داری و کوتاه می آیی؟» او هم که از مدت ها قبل پاسخ این سوال را آماده کرده بود، گفت: استاد ، یک مقدمه برای آن بنویسید و باقی اش با من.
در تمام این رد و بدل شدن های طولانی یک نکته ظریف نهفته بئد: تعلق خاطر من به افضل. نکته ای که عبادپور هم با هوشیاری و فطانت ان را دریافته بود. بنابراین اگر از افضل که خالق داستانش می باشد بگذریم، این کتاب مدیون اصرار و تکرارهای وقفه ناپذیر نصیرعبادپور است.

خلاصه ای از "ما چگونه ما شدیم"

 "طبق عادت مالوف، در تحلیل های سیاسی در باب «جامعه شناسی نخبه‌کشی» و نشان دادن میزان و درجه استبدادزدگی  جامعه از این حیث، رویه ی همیشگی مان بر این بوده است که همواره سراغ نخبگان رفته ایم؛ با این فرض که به طور مثال جامعه استبدادزدهٔ عصر با نخبگان وامثال خواجه نظام‌الملک، امیرکبیر، قائم‌مقام فراهانی و... چه رفتار یا برخوردی داشته است. یعنی همیشه سراغ قهرمانان، نخبگان و سرآمدان رفته ایم. اگرچه این شیوه تحقیق در جایگاه خود ارزش و منزلت خاص خود را داراست، اما جا دارد که روی دیگر سکه هم در نظر گرفته شود که بالاخره این جامعه استبدادزده، «نخبه کشی ملی‌اش» چقدر است. آن استعدادهایی که زمینه رشد و شکوفایی داشتند، اما جامعه عقب مانده به یکباره تیشه به ریشه همهٔ آن‌ها زده است."

دکتر صادق زیباکلام در مقامِ مدرسِ علوم سیاسی و پژوهش‌گر مسائلِ سیاسی، چهره و نامی آشنا دارد و هر علاقه‌مند به چنین مباحثی، آثارِ این تحلیل‌گر را دنبال می‌کند.
زیباکلام تنها یک‌بار در حوزه داستان‌نویسی تجربه‌یی داشته و داستان کوتاهی با موضوعِ سرنوشتِ یکی از دانشجویانش در کتابی کم‌حجم (چهل‌وهفت صفحه) روانه‌ی کتابفروشی‌ها کرد تا ضمن اشاره به نُخبه‌کُشی فردی یا نسلی، به اصرار شاگرد دیگرش، نصیر عبادپور،که چاپ این داستان با پیگیری‌های او صورت گرفت، زندگی «افضل یزدان‌پناه» دانشجوی متوفا در تیرماه هفتادونُه را روایت بکند و به این ترتیب دیگران نیز بدانند چگونه پرونده زندگی یکی از نوابغِ ملی آینده، به دلیل عدم حمایت مسوولانِ وقت، برای همیشه بسته شد و کسی از این بابت نه خَم به اَبرو آوَرد و نَه مسوولیتی بر گردن گرفت. انگار قصه‌ی افضل، بهانه‌یی بوده برای پیش‌کشیدن حرف‌های بسیار. در حقیقت این کتاب‌، فرصتی است تا استاد، در فرصتی مختصر و مفید به نقد وضعیت دانش‌گاه و دانش‌جو بپردازد. پیش‌گفتار کتاب نیز به‌ قلم عبادپور، معرفِ محتوای کتاب است؛ این‌که ضعف در سیستم آموزشی مناسب جهت تحصیل یا نبودِ وضعییتِ مطلوبِ بهداشتی، باعث می‌شود افراد در آغاز زنده‌گی از تحصیل محروم بشوند یا با نقصِ عضو و فلج جسمانی پا به دنیا بگذارند ـ مانند افضل یزدان‌پناه ـ یا در وضعییتی بدتر، این شرایط نخبه‌گان را برای همیشه از کشور فراری می‌دهد یا بعد از عمری تحصیل و تلاش در رشته‌ی مورد علاقه، آنها را در جایی ناهماهنگ با رشته‌ی تحصیلی به کار می‌گُمارد