غزاله علیزاده
غزاله علیزاده | ||||||
---|---|---|---|---|---|---|
![]() غزاله نشسته در اندیشه | ||||||
نام اصلی | فاطمه علیزاده | |||||
زمینهٔ کاری | نویسندگی | |||||
زادروز | ۲۷بهمن۱۳۲۷ مشهد | |||||
پدر و مادر | منیرالسادات سیدی | |||||
مرگ | ۲۱اردیبهشت۱۳۷۵ جواهرده، مازندران | |||||
محل زندگی | تهران | |||||
علت مرگ | خودکشی | |||||
جایگاه خاکسپاری | امامزاده طاهر، البرز | |||||
نام(های) دیگر |
فاطمه | |||||
پیشه | نویسنده | |||||
سالهای نویسندگی | ۱۳۴۰ تا ۱۳۷۵ | |||||
کتابها | خانهٔ ادریسیها، شبهای تهران، چهارراه و... | |||||
نوشتارها | ٰ | |||||
همسر(ها) | بیژن الهی تا ۱۳۵۴ و محمدرضا نظامشهیدی از ۱۳۶۲ | |||||
فرزندان | سلمی الهی | |||||
مدرک تحصیلی | دکترای ناتمام فلسفه | |||||
دانشگاه | دانشگاه تهران | |||||
دلیل سرشناسی | رمان دوجلدی خانهٔ ادریسیها | |||||
اثرگذاشته بر | ناتاشا امیری | |||||
|
فاطمه علیزاده مشهور به غزاله علیزاده، ۲۷بهمن۱۳۲۷ در خانهای از اهالی مشهد چشم به دنیا گشود که مادر خانواده، منیرالسادات سیدی شاعر شناخته میشد. این نویسندهٔ رمان مشهور خانهٔ ادریسیها خود نیز برندهٔ جایزهٔ بیستسال نویسندگی از سوی وزارت فرهنگوارشاد جمهوری اسلامی ایران بود.
غزاله پس از آنکه رشتهٔ علومانسانی را در دبیرستان مهستی مشهد بهپایان بُرد، در کنکور ادبیات فارسی دانشگاه مشهد و کنکور حقوق و فلسفه دانشگاه تهران پذیرفته شد، وی دومی را برگزید و مشغول به تحصیل شد.
در همان دوران بود که آشنایی او با سیدمرتضی آوینی میسر شد. آوینی در دانشکدهای دیگر تحصیل میکرد و بین همگنانش به کامران معروف بود. آشنایی بین این دو که بهرغم نبود گزارشی دقیق و جزئی از آن، ظاهراً به پیوندی مستحکم میماند، آنچنان که در این سالها سخن از آن بسیار بر زبانها رفته است.
غزاله برای ادامهٔ تحصیلات عالی خود راهی سوربن فرانسه شد و در آنجا رشتهٔ خود را از حقوق به فلسفهٔ اشراق تغییر داد تا بتواند رسالهاش را دربارهٔ مولانا بنویسد؛ اما ازآنجاکه پدر در ایران بدرود حیات گفته بود، بهناچار تحصیل را نیمهکاره رها کرد و به وطن بازگشت.
علیزاده طی تجربهٔ اولش در ازدواج، با بیژن الهی که خود هنرمند بود، پیوند تأهل بست و از او صاحب دختری به نام سلمی شد. دختری که تا پایان عمر با او همراه بود. او همچنین دو دختر را که از زلزلهٔ سال ۱۳۴۱ بوئینزهرا بهجا مانده بودند، سرپرستی میکرد. پس از آن در ۱۳۵۴ از بیژن جدا شد و چند سال بعد در ۱۳۶۲ با محمدرضا نظامشهیدی زناشویی کرد که البته آن هم به جدایی انجامید.
از غزاله علیزاده مجموعه داستانهای سفر ناگذشتنی و چهارراه و نیز رمانهای دو منظره، ملک آسیاب، شبهای تهران و خانهٔ ادریسیها بهجا مانده است. بهگفتهٔ خودش، اولین داستانش [قریب به ۶۰صفحه] را در سن سیزدهسالگی نوشته که با درایت مادرش آن را در یک نشریه پرطرفدار آن روز بهچاپ رسانیده و مایهٔ حیرت و تحسین اعضای تحریریه شده بود.
مشهورترین اثرش، اما رمان دو جلدی خانهٔ ادریسیهاست که به بیان برخی نظیر آیدین آغداشلو رمانی سختخوان است، آنچنان که او نتوانسته بیش از ۷۰ صفحه با رمان همراه شود.
غزاله شاید بهدلیل درگیری با بیماری سرطان در حالی آثار پایانی خود را آفرید که تمرکز و توان تحریر به دست خود را نداشت و آن را به کمک دو منشی خود املا می کرده است. درحالیکه شالی به دور چشمهایش میپیچید و طاق باز در بستر دراز می کشید. کاری که خود آن را ملهم از تقریرات مولانا به حسام الدین چلپی در حال سماع میدانست با این قید که هرگز خود را در مقام مقایسه با مولانا نمیداند.
شهریار مندنی پور نثر علیزاده را نثری پاکیزه، منضبط و بدون غلط دانسته و محیط داستانهایش را برخلاف آثار دیگر نویسندگان بهدور از فقرزدگی برشمرده است. در جایی دیگر میرعابدینی خصوصیت نثر علیزاده را سرهگرایی دانسته که نشان از علاقه و اشتیاقش به گذشته است. نثری دارای توالی صفات و قیود و اضافات پیاپی با رنگی از شعر رمانتیک. نیز دغدغهٔ آزادی و خواست زندگی مرفه برای همه، فارغ از نگاههای مردانه یا زنانه که بهقول محمد ایوبی نشان از دغدغهٔ انسانی در کارهای او دارد.
غزاله علیزاده زنی ثروتمند و بینیاز بود که بهشدت به میهمانی و دورهمی با دیگرانی از اهالی هنر علاقمند بود و ساعتها وقت خود را به این فعالیتها میگذراند چنانکه مسعود کیمیایی علت نبود فرصت این زن برای نقش آفرینی جدی و اساسی در سینما را همین شلوغبودن زندگی میداند و آیدین آغداشلو در یادنویس خود شرح مختصری از آن میهمانیهای شلوغ که خود از مدعوینش بوده را ارائه میدهد.
شاید از همینروست که منیر سیدی مادر غزاله رابطهٔ صمیمی با فقط دخترش نداشت. دختری که بهقول او اوقاتش را با آدمهای لشولوش سپری میکرده است. دختری که در کودکی تنهایی خویش در خانوادهٔ تک فرزند خود را با داستانسازی و خلق شخصیتهای خیالی به فراموشی میسپرده و در بزرگسالی بیکسیاش را با کسان بسیار نیز تاب نمیآورده و بعد از همهٔ آن شلوغیها بازهم به دخترش گله میکرده که تنهاست؛ خیلی تنها! آن کسان بسیار که زینت سروریان دایهٔ غزاله از ایشان به نام دوست یاد میکند و سپس اضافه میکنید که لعنت به دوست!
خالق رمان دو جلدی خانهٔ ادریسیها که به عقیدهٔ برخی رمانی سیاسی است، عاقبت پس از دو بار تلاش ناموفق برای خودکشی، روزی قبلهنمایی میخرد و راهی جواهرده میشود. طناب تهیه میکند و نیمهشب ۲۱اردیبهشت یا بهروایتی ۱۸اردیبهشت۱۳۷۵ در یادداشت خداحافظی کارهای ناتمامش را به براهنی و گلشیری و کوشان میسپارد و با دخترش وداع کاغذی میکند. بهسوی درختی در همان حوالی رفته و آنگونه که پیداست خود را از آن حلق میاویزد و منظرهای میآفریند که به تعبیر سلمی شبیه نقاشیهای کلاسیک میشود.
اگرچه برخی همچون بهرام بیضائی علیرغم تأیید افسردگی علیزاده و دلایل موجود بسیاری برای خودکشی باور ندارند که او توانسته باشد با آن دستان ظریف گرهی به طناب دار خود زده باشد و مندنیپور که معتقد است در آثار او هیچ اثری از چنین خودکشی خشنی دیده نمیشود. اما کیمایی در تعلیل این نحو خودکشی معتقد است انسانهای ترسو پس از افسردگی و در انتهای راه ممکن است بهجایی برسند که بتوانند دست به یک عمل متهورانه بزنند! اگرچه باید دید دلیل ترسو خواندن غزاله از سوی کیمیایی چیست.
برخی مرگ او را مرتبط با قتلهای زنجیرهای دانستهاند. چون اشارهای که در یادداشت آیدین آغداشلو دربارهٔ او و قطع ارتباطش با وی به دلیل امضای نامهای خطاب به واسلاو هاول رهبر انقلاب چک موجود است؛ ولی عدهٔ کسان او که مرگش را یک خودکشی خودخواسته دانستهاند پرتعدادتر و مطمئنترند. چنان دایهاش و دخترش سلمی و دخترخالهاش.
هرچه بود او که به باور محمد ایوبی دغدغه ی آزادی و زندگی مرفه برای همگان، فارغ از نگاههای مردانه یا زنانه و بهطورکلی انسانی داشت، اینچنین راه پایان گرفت.
داستانک
پایان نویسنده
اگرچه غزاله زنی مدرن و مرفه بود؛ اما شاید وجود مادری منضبط و دایه ای پرهیزگار می توانست در عین روشنفکری ذهنش را با برخی الگوهای مذهبی آذین بندد و شاید از این رو بود که برای آخرین لحظات عمرش یک قبله نما می خرد. طناب تهیه می کند، شب را در خانه ی یک پیرزن می گذراند و پول قابل توجهی به اش می دهد. وصیت نامهای م نویسد که کمتر خط خوردگی دارد مگر در آنجاکه باید تمام کند و دستور برقرای مجلس ترحیم میدهد. سپس طناب را به شاخه ی قطوری می آویزد و گره ی مردانه ای به آن می زند و آخر خود را حلق آویز می کند و بدرود.
چهرهٔ مرگ
بعد از ظهر یک روز وقتی همه ی مردم از عزاداری باز می گشتند، غزاله و سلمی در خیابان مرگ را می بینند در صروت پسرکی سیاه پوش و زیبا. غزاله به سلمی می گوید شاید مرگ هم همین شکلی باشد! به همین زیبایی و جوانی. چندی بعد وقتی او خودش را دار می زند همه با صورتی دیگر از مرگ روبه رو می شوند. مرگی که اگرچه جوان اما با خشونت و بی رحمی آزرنده.
زندگی و تراث
سوانح عمر
سالشمار زندگی غزاله علیزاده در پایین ميآید.
روی دور تند
از نگاه دیگران
دیدگاه۱
دیدگاه۲
دیدگاه۳
یادمانها
جایزه
بزرگداشت
از زبان خود
زمینه و شیوه فعالیت
رمان
داستان کوتاه
شعر
از نگاه غزاله
نگاه و نظر غزاله دربارهٔ شخصیت و آثار دیگران و نیز جهان پیرامون.
جملات ماندگار
چهره
تکیهکلامها
خلقیات
گزارش از سفرها
در دیگر کشورها
تأثیرپذیریها
استادان
تأثیرات مستقیم
فیلمهای مستند
طرحها
مجسمهها و نگارهها
مصاحبهها
گزارش مرگ
آثار و کتابشناسی
مجموعه سفر ناگذشتنی (1356)
دو منظره (1363)
خانه ی ادریسیها (1370)