شازده حمام
شازده حمام کتاب چهار جلدی شازده حمام حاوی زندگینامه و خاطرات خودنوشت دوران کودکی، نوجوانی و جوانی محمدحسین پاپلی یزدی است. این کتاب جزو آثار مستندی به شمار میرود که به تاریخ اجتماعی معاصر ایران میپردازد و روایتهایش بیانگر تحولاتی است که در شهرهای مختلف از جمله یزد، مشهد و تهران در دهههای ۳۰ و ۴۰ روی داده است. این کتاب همچنین برنده جایزه بخش ویژه دهمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد شده است.
شازده حمام | |
---|---|
نویسنده | محمدحسین پاپلی یزدی |
ناشر | پاپلی |
تاریخ نشر | ۱۳۸۴ |
تعداد صفحات | جلد اول و دوم: ۶۳۲ صفحه؛ جلد دوم: ۵۱۲؛ جلد چهارم: ۳۶۸ |
موضوع | اتوبیوگرافی، خاطرهنگاری و مستندنگاری شفاهی تاریخ یزد |
نوع رسانه | کتاب |
نام كتاب برگرفته از عنوان يكی از خاطرات نويسنده يعنی «شازده حمام» است. او در اين خاطره، حمام رفتن خود و حمام و آداب آن در روزگار قدیم را به طور جذابی توصیف کرده است. شازده حمام به زندگی مردمان فرودست و اقشار بیبضاعت و کمدرآمد جامعه در شهرهای مختلف، روستاها و عشایر از جمله متکدیان، چوپانان، کارگران میدان میوهترهبار، گاریکشها، شوفران و امثال آن میپردازد. پاپلی یزدی در این اثر با توجه به رشته تحصیلیاش که جغرافیاست خاطرات و تجارب شخصی خود را در شهرهای مختلف از جمله یزد، مشهد، تهران و غیره با نگاهی جامعهشناسانه از دهه ۳۰ تا دهه ۹۰ بیان میکند و چون از زندگی و روزگار عامه مردم با زبانی ساده و قابلفهم سخن میگوید، کتابش در میان عموم مردم اقبال فراوان یافته است. «مهمترین ویژگی که خواستم در شازده حمام رعایت شود، این است که طرف صحبت من، افراد کمسواد باشند. یعنی کتاب را افراد کم سواد بخوانند. مسلماً وقتی کمسوادها بخوانند، دانشگاهیان هم میتوانند بخوانند. کتابی نباشد که عبارتهای قلمبه و سلمبه دارد و فقط دوستان و همکارانم بخوانند و بقیهی مردم نفهمند.»[۱]علاوهبراین، خواننده با خواندن روایتها و داستانهای این کتاب به خوبی به سیر گذار از سنت به مدرنیته پی میبرد. به همین دلیل از منظر تاریخ اجتماعی ایرانِ معاصر، کتاب مهمی به شمار رود.
شازده حمام در سال۱۳۸۴ برای بار اول چاپ و بعدها بارها تجدید چاپ شد. جلد اول و دوم آن در سال۱۳۹۸ به چاپ سیویکم، جلد سوم آن به چاپ پانزدهم و جلد چهارم آن هم به چاپ نهم رسید. [۲] این کتاب ۱۶دیماه۱۳۹۶ برنده بخش ویژه جایزه ادبی جلال آلاحمد شد.
درباره شازده حمام
پاپلی که به گفته خودش از ۱۶- ۱۷ سالگی به طور پراکنده و در دوران دانشجویی جدیتر، خاطرههایش را نوشته است، در جلسههای خانوادگی و جمعهای دوستانه از بچگی قصه میگفت. او میگوید: شازده حمام خاطره است. تحقیق که نکردهام. واقعیت همان است که نوشتهام... او چاپ این کتاب را مدیون همسرش میداند « اگر او نبود این کتابها چاپ نمیشد».[۱]
مؤلف کتاب، موفقیت خود در نوشتن این اثر را حاصل سفرهای داخلی و خارجی میداند و میگوید: اگر نرفته بودم دانشکده درس بخوانم و در سوربن تحصیل نمیکردم و اروپا را نگشته بودم شاید نمیتوانستم اینجوری بنویسم. چیزی مینوشتم در ۱۰ صفحه و به صورت خاطره چاپ میکردم یا به این شکل نمیتوانستم اتفاقهای آن زمان را تحلیل کنم.[۱]
جلد اول و دوم
مؤلف در جلد اول و دوم، خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود را در شهرهای یزد بیان میکند و در دل آن تصویری از اوضاع اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن دیار را به تصویر میکشد. این کتاب حاوی تحولات مربوط به سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ است که دارای یک مقدمه و صد داستان در ۶۳۲صفحه است.
زنهای بیوه و بچههای گرسنه، مکتبخانه، آفتاب لب بام، شازده حمام، سینمای آقای پاچه، قاچاقیگری، بخاری نفتی یک تحول تکنولوژیکی، یزد شهر زورخانه، درسهای ۲۸مرداد، دیوانگان مظلومترین افراد جامعه از جمله عناوین داستانهایی است که در جلد اول کتاب آمده است.
پاپلی در مقدمه کتابش درآورده است:
هیچ آدم ۵۵سالهای حتی آدمهای خیلی باهوش نمیتوانند اولین خاطرات بچگی خود را تاریخگذاری دقیق کنند و بگویند فلان خاطره مال فلان روز و فلان سال است. چیزهای مبهمی از اولین خاطرات بچگی در ذهن آدم هست. البته بچههای پولدار امروزی که نسل ابزار مدرن هستند و پدر و مادرشان دائم از آنها فیلم تهیه میکنند و در فیلم تاریخ، ساعت، روز، ماه و سال را ذکر میکنند و ...
در خاطرهای با نام «آفتاب لب بام» در جلد اول این کتاب آمده است: «من دو سه روز ملا نرفتم. بعد از چند روزی به ملا رفتم و قرآن را شروع کردم. همان روزها یاسین را ختم کردم و مرا نُقل کردند. گویا پول داخل نُقل کم بود. فردا، ملا به من گفت پهلوی شپشوها بنشینم و من اولین اعتراض جدی عمرم را کردم. فریاد زدم من شپشو نیستم، من شپشو نیستم. ملا که معمولاً با اعتراض بچهها روبهرو نمیشد مرا سر جای همیشگی خودم نشاند. ظهر به مادر گفتم ملا میخواست مرا پهلوی شپشوها بنشاند و مادرم بعدازظهر همراه من به خانه ملا آمد و یک کلهقند و دو تا هندوانه بزرگ به ملا داد و ملا دیگر به من نگفت که پهلوی شپشوها بنشینم.»
خاطرات خودنوشت پاپلی پر است از روایتها و داستانهای مردم کوچهوبازاری که از زندگی خود و دردها و رنجها و اتفاقات روزمزه خود میگویند. در بخشی از کتاب درباره رای دادن زنها در انتخابات برای نخستینبار در رژیم سابق آمده است:
«چند وقتی از داستان معصومه نگذشته بود که گفتند فردا رفراندوم است و زنها هم برای اولین بار در تاریخ مملکت میتوانند رای بدهند.عکسهای زنهای محله میگفتند این شاهان دیوانه است رای دادن ما به چه درد میخورد؟سه هزار سال از توی این خانه ها پوسیده هیچکس پشیزی برای حرف ما قائل نیست.معصومه سکینه و زری و مادر من که در سن ۲۴ سالگی بیوه شده بود سر کوچه تبلیغ رای دادن کردن و همه زنهای کوچه پس کوچه ها و محله را به پای صندوق رفراندوم بردند و رای دادند.می خواستم حقی داشته باشد و بالاخره بعد از چند هزار سال حرف و برای زنها هم به حساب بیاید.» [۳] از دیگر روایتهای خواندنی این جلد از کتاب «درسهای ۲۸مرداد» است که در بخشی از آن آورده است:
در نسل ما وقتی حدود ۵تا۱۰ساله بودیم، حسینیهها و هیئتهای عزاداری و روضهخوانیها عشق به علیبنابیطالب و همه ائمه معصومین صلوات الله و سلامه علیه را در دلها میکاشتند و مدرسهها عشق به میهن را. خانوادهها و اجتماع هم درس راستی، درستی، راستگویی و زورخانهها درس پهلوانی میدادند. حسینیهها در خدمت اسلام بودند و مدرسهها در خدمت ناسیونالیسم و ملیگرایی.البته رژیم شاه تلاش کرد که مدرسهها عشق به شاهدوستی را هم در بچهها تقویت کنند ولی این کار فایده چندانی نداشت.
یادم میآید، حدود ۱۲ساله بودم. باید حدود سال۱۳۳۹ بوده باشد. برای ۲۸مرداد جشن گرفته بودند. مردم به میدان مجسمه یزد رفته بودند و من هم رفته بودم. داربستی بسته بودند و فرماندار، فرماندهان پلیس و ژاندارمری روی سکو نشسته بودند و نیروهای پلیس و ژاندار رژه میرفتند. فرماندار داشت درباره شاهنشاه و تلاشهای ایشان و قیام مردم برای بازگشت اعلیحضرت صحبت میکرد.
مرد میانسالی از اقوام ما که شاطر نانوا بود با چند تن از دوستانش گفت: زکی! باز هم گفتن مزخرفات شروع شد.
من به شاطر عباس گفتم: شاطر امروز چه خبر است؟ شاطرعباس گفت: شب به خانه ما بیا تا بگویم چه خبر است. من شب با اشتیاق به خانه شاطر عباس رفتم. با سه نفر از دوستانش پشتبام خانه نشسته بودند و بساط چاییشان پهن بود. شاطر ماجرای شاه و روی کار آمدن او و فعالیتهای مرحوم دکتر مصدق را بیان کرد. از تلاشها و مبارزه مردم برای ملی کردن نفت به رهبری آن مرحوم گفت. درباره مخالفتهای انگلیسیها و آمریکاییها و اوباش داخلی و عدم مساعدت حزب توده و خیانتهای آنها به مرحوم دکتر محمد مصدق و به ملت ایران و کودتای ۲۸ مرداد توضیحاتی داد. او طی چند شب مسائل را برای من بازگو کرد. آن مرد سواد چندانی نداشت. شاطر نانوا بود ولی خود جریان امور را لمس کرده بود. چون روزنامهخوان بود. عضو هیچ حزبی هم نبود و فقط وطنپرست و مؤمن بود. سخنانش در من اثر بخش بود... [۴]
پاپلی در صفحه ۲۶۹ جلد اول این کتاب انگیزه خود را برای نوشتن خاطراتش اینگونه بیان میکند: «اکثر خاطرهنویسها، خاطرات آدمهای مهم، ثروتمند و سیاستمدار را مینویسند. من دلم میخواهد از رفقای بچگیام، از مردمی که با آنها زندگی کردم، از قشر پایین و زیربنایی اجتماع که در تمام عمرشان استثمار شدهاند و آدمهای خیلی کمی به زندگی آنها توجه دارند صحبت کنم». [۵]
جلد دوم این کتاب که از صفحه۲۳۶ آغاز میشود به خاطرات دوران نوجوانی یعنی سالهای ۱۳۳۸تا ۱۳۴۶ مربوط میشود. مؤلف در مقدمه این جلد تأکید میکند که این «کتاب خاطرات است یعنی یک کتاب تحقیقی، تاریخی، جغرافیایی یا مردمشناسی و جامعهشناسی و ... نیست، فقط خاطرت است.»
حسین در گاراژ، مسافرهای ایلاتی، آقا محمود، ماشینشویها، سرنوشت یار دبیرستانی، لولهکشی آب، معلم اکابر، عایشه، مادر مرتضی، سرگذشت اصغر، دنبال رفقای قدیم و عکس از جمله عناوین روایتهایی است که مؤلف در جلد دوم کتاب به آن پرداخته است.
پاپلی در بخشی از کتاب خاطرات دوران مدرسه درباره کتک خوردن بچهها و بدرفتاری با آنها را اینگونه توصیف میکند:
این دبیر غیر یزدی تئوری و نظریهاش این بود که باید برای اداره کلاس ارعاب و وحشت ایجاد کرد. بیمحابا و بدون علت بچهها را کتک میزد. به محض آنکه برای اولینبار وارد کلاس میشد به اولین بچهای که سر راهش قرار میگرفت سیلی بسیار محکمی میزد و میگفت من اینطور میزنم. در کلاس سوم سیکل اول در دبیرستان پهلوی که بودیم، اولین باری که آقای جعفری وارد کلاس شد، سیلی محکمی به صورت آقای مزیدی زد و گفت من اینطور آدم میزنم. آقای مزیدی گفت: این یعنی چه که شما هنوز وارد کلاس نشدهاید به من سیلی میزنی؟ من صبح و بعدازظهر به مدرسه میآیم. صبح زود قبل از مدرسه و بعدازظهر بعد از مدرسه باید ۵۰ پله آب انبار را پایین بروم و برای مردم مشک آب ببرم و زندگی خود را بگذرانم. مشکی که الان روی ترک دوچرخهام گذاشته شده است. شما اگر مردی یکی از آنها را از ته آبانبار آب کن و به خانه مردم ببر. من باید با این بدبختی درس بخوانم، هنوز وارد کلاس نشده چرا مرا میزنی؟ آن معلم بیانصاف تازه وقتی فهمید مزیدی کس و کاری ندارد و با سقایی و آبکشی زندگی خود را میگذراند دو تا سیلی دیگر هم به صورتش زد.[۶] مؤلف در ادامه این روایت، معتقد است که راه ترقی و توسعه هر کشوری از مسیر سیستم آموزشی آن میگذرد و مینویسد: «سیستم آموزشی اساس پیشرفت و توسعه فرهنگی اجتماعی و اقتصادی کشور است. هر کشوری که دارای سیستم آموزشی مصطبة حقیر و فقیر باشد نباید انتظار توسعه در هیچ زمینهای داشته باشد. معلم که فقیر به حقی رشد کل مملکت فقیر و حقیر است. حالا هرچه سیاستمدار ها می خواهند داد و فریاد بزنند آهای توسعه یافتیم. همه به آنها می خندند. معلم که حقیر شده آزادی می رود و استبداد می آید.معلم اگر هم روز زیادهروی کرد و وظایف معلمی خود را درست انجام نداد وارث انبیا نیست وارث شیطان است.»[۷]
جلد سوم
جلد سوم این کتاب با ۶۰ داستان در ۵۱۳ صفحه مربوط به دوران جوانی نویسنده و سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۶ میشود.
مؤلف کتاب در این جلد هم سعی کرده بیپرده و صادقانه خاطرات و تجارب شخصی خود را در برهههای مختلف زندگی بیان کند. از جمله بخشهایی که صراحت لهجه و صداقت را در لابهلای سخنش میتوان دید، روایت آغازین این جلد است به نام «ترس»:
«مادرم هر روز بعدازظهر از یزد به من تلفن میکند. اصرار دارد خودش به من تلفن کند. تقریباً هر روز مواظب خوردوخوراک من است. هر روز میگوید سردی نخور. کاهو، کلم، ماست و به خصوص گوشت گاو نخور. معتقد است سردی برای من سَم است. مدام میگوید تو بچه تریاک هستی. پدرت تریاکی بوده است. آدمی که نطفه تریاک است سردی، به خصوص گوشت گاو نباید بخورد... سعی میکنم آنقدر سردی نکنم که فلج شوم. خودتان که بهتر میدانید برای رفع سردی باید نبات خورد. نبات یزد هم یکی از بهترین نباتهای دنیاست. مادرم هر روز میگوید بنویس یزدیها خیلی آدمهای خوبی هستند. خیلی خیّرند... بنویس زرتشتیها چند تا مدرسه ساختن و مردمان خیلی خوبی هستند. بنویس از یهودیهای بازار خان چقدر مردم درستکاری بودند. بنویس همسایههای ما همه آدمهای پولدار و ثروتمند بودند. بنویس باایت مرد خوب، مؤمن و مقدسی بود. بنویس ما پولدار بودیم. هیچ کموکسری نداشتیم. بنویس یزدیها خیلی مؤمن و با خدا بودند و هستند و خواهند بود... خوب مادرس است و اطاعتش واجب. آن هم مادری که پدر هم بوده است. آن هم مادری که کار میکرده، شعربافی میکرده تا مخارج زندگی را بدهد.
اما من می خواهم همه کارهای خوب و بد یزدیها و هموطنان عزیزم را بنویسم. از مدرسه و مسجد ساختن و ایجاد خیریّه، بورس تحصیلی تا تریاک کشیدن و عرق خوردن و نزول خوردن. از مکه رفتن و روضه خواندن تا دَدر رفتن. اکثر مردم همه این کارها را میکردند..»[۸]
بخش اعظم جلد سوم، به خاطرات مؤلف در دوران دانشجوییاش در میان کردهای شمال خراسان اختصاص دارد. پاپلی در این بخش به زندگی عشایر قوچان شیروان و غیره میپردازد. از خلال خاطرات او، اطلاعات و توضیحات ارزشمندی از زندگی و فرهنگ عشایر شمال خراسان به دست میآید. مؤلف در سفر تحقیقاتی که به شمال خراسان داشت با سختیهای زیادی روبرو شد. او در صفحاتی از کتاب روایتی از کتک خوردن خود از دختران خان کُرد را اینگونه توصیف کرده است:
«گلخنده قنداق تفنگ را توی پیشانیم زد. از درد روی زمین نشستم. سرم گیج میرفت. صورتم پر از خون شد. پیشانیام شکست. به طوری که اثر آن هنوز بعد از ۴۳سال روی صورتم کاملاً معلوم است. روی زمین نشسته بودم. باز هم گلخنده با لگد توی پهلویم زد. پوتین پوشیده بود. درد در تمام پهلویم پیچید. قنداق تفنگ را آنچنان به زانوی پای راستم زد که احساس کردم پایم شکست. با عصبانیت و درد فریاد زدم. خب چرا میزنید؟ ساواکی خودتان هستید که مرا آوردهاید وسط بیابان و کتک میزنید. سه تا خواهر با قنداق تفنگ و شلاق شروع کردن به زدن من. افتاده بودم روی زمین از سر و صورتم خون میآمد. همانطور که روی زمین افتاده بودم صورت پری را نگاه میکردم. در دلم گفتم اگر زنده ماندم تو را صاحب میشوم...»[۹]
جلد چهارم
جلد چهارم نیز با در ۳۶۸ صفحه شامل ۵۴ داستان است که دلگرمیهای دلهای یخزده، شهربانو، زفت انداختن، عرق خورد آقا رضا، رقیه کافر!، رشوه، کدام هویت؟ کدام فرهنگ؟، دعوا بر سر نماز، کار در هلند، ورود به سوئد، سفر به دریای ظلمات، پاپلی یزدی در برزیل از جمله عناوین داستانهای این جلد هستند.
مؤلف بخش پایانی کتاب را به سفرهایش به کشورهای اروپایی چون فرانسه، هلند و غیره و بیان خاطرات آن پرداخته است. در بخشهای آغازین کتاب، پاپلی از فرهنگ و زندگی گذشته و حال مردم یزد میگوید و به نوعی با انتقاد از رفاه پر دردسر شهر و شلوغی آن و گم شدن آرامش انسانها، گذار از سنت به مدرنیته را با اینگونه بیان میکند:
در عصر سنت، رادیو، تلویزیون، روزنامه، کتاب، امواج و غیره هیچیک به خانهها راه نداشت. فقط صبحها مرد برای پیدا کردن رزق حلال از خانه بیرون میرفت و شب به خانه برمیگشت. تازه بسیاری از مردها در همین خانهها شَعربافی میکردند... آنها در کار و کاسبی دروغ گفتن را بلد نبودند. اگر دروغ میگفتند برای آبروداری بود. زنها و بچهها هفته هفته در خانه میماندند. بسیاری از زنها در همین خانهها کار میکردند. شعربافی میکردند. رویه گیوه میبافتند.
این خانهها بیشتر باید مطالعه شوند تا محاسن و معایب زندگی گذشته و حال آشکار گردد تا راهحلی برای زندگی امروز و آینده پیدا شود. شاید از رفاه پردردسر و پرهزینه به آرامش برسیم. تا شاید انسان از غربت زمانه و آپارتمان و محله و شهرهای امروزی درآید... زنها یکی دو کوچه آنطرفتر به خانه مادر و خواهرشان میرفتند. سالی چند بار هم به روضه می رفتند.. اصلا نمی دانستند شمال کشور کجاست که به آنجا مسافرت کنند اصلا هم دچار افسردگی و استرس نمیشدند. در فرهنگ بسیاری از این مردم، کلمه دریا معنا نداشت. دوستی بیرجندی در سال ۱۳۴۶ میگفت: برای اولین بار مادرم را کنار دریا بردم. مادرم با دیدن دریا گفت: منصور منصور بکو بکو یک بیابان آب. آن زن کویرنشین جز بیابان و شنزار چیز دیگری ندیده بود، وقتی دریا را دید گفت: یک بیابان آب.
دلیل شهرت شازده حمام در میان مردم
روانی، سادگی و صداقتی که مؤلف در بیان روایتهای خود دارد، باعث شده این کتاب برای همگان قابلفهم باشد. پاپلی علاوهبر زندگی شخصی خود از تجارب و زندگی آدمهایی سخن میگوید که از بطن جامعه برخاستهاند. داستانهای عبرتآموزی که جزو تاریخ شفاهی این مملکت به شمار میرود و گوشهای از تاریخ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را از لابهلای این واقعیتها بیان میکند.
مؤلف در مصاحبهای درباره استقبال مردم از اثرش میگوید: بیش از ۲۰۰نفر تا حالا به من تلفن کردند و گفتند در ۱۰ سال گذشته جز این، هیچ کتابی نخواندهاند. عالیترین توصیفی که از این کتاب شنیدم چند وقت قبل در یزد بود. داخل تاکسی نشستهبودم سه یا چهار نفر دیگر هم بودند. میخواستم ببینم کتاب شازده حمام را مردم عادی که در تاکسی مینشینند خواندهاند یا نه؟ جوانی در ماشین بود به او گفتم: « میگویند کتاب خوبی در یزد است. شما خواندی؟» جوان گفت: «نه. نمیدانم.» کسی که جلو نشسته بود گفت: «بله کتابی است به نام شازده حمام.» یکدفعه راننده تاکسی گفت: «همین کتاب که مال پاپلی فلان فلان شده است.» فکر کردم چیز بدی نوشتهام که ناراحت است. بعد مسافر پرسید: خب چرا به او فحش میدهی؟ راننده گفت: «ما که کتابخوان نیستیم؛ این آقا باعث شد سه روز سر کار نروم. خانمم خواندهبود و گیر میداد تو هم باید بخوانی. گفتم باشد. نشستم و سه روزه کتاب را خواندم و از کار و کاسبی افتادم.» خب دیدم یک راننده تاکسی که زیاد اهل کتاب خواندن نیست سه روز وقت گذاشته و کتاب را خوانده.[۱]
آنچه موجب شده تا شازده حمام مورد توجه عموم واقع شود محدوده زمانی شروع خاطرات است. در واقع این خاطرات بیان دوران گذر یزد از سنتی به مدرنیزم است. نویسنده خیلی از باورها و خرافات و تجربیات مردمان گذشته را بیان کرده است. عدم یکنواختی خاطرات موجب میشود تا خواننده با زوایای مختلفی از تاریخ اجتماعی و حتی سیاسی جامعه آشنا شود. نقطه قوت این خاطرات جلد اول کتاب است که خواننده را تحریک میکند سایر ماجراها را مطالعه نماید. نویسنده خاطرات با گزینش خاطرات و بیان دردهای فقر به خواننده القا میکند گذر از سنتها چه پیامدهای برای حاشیه شهرها داشته است.[۱۰]
چرا «شازده حمام»؟
مؤلف درباره انتخاب نام «شازده حمام»، برای کتابش میگوید: شازده حمام نام یکی از داستانهای من بود. در واقع تنها جایی که من شازده بودم در همان حمام بود و تنها جایی که در آن زمان احترام داشتم همانجا بود. همانگونه که در دنیای واقعی نیز به همین شکل است. همه آنهایی که پول در دستانشان است شازده هستند و بیپولها بدون احترام. در نتیجه ارزشهای مادی جای خود را به ارزشهای معنوی دادهاند. در واقع ما خیلی وقتها ارزشهای معنوی را در پایین شهر میبینیم ولی همه احترام برای بالانشینان است. در نتیجه هیچوقت از این اسم پشیمان نشدم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
مؤلف که خاطراتش را از کودکی یادداشت میکرده از سال ۱۳۸۱تصمیم میگیرد خاطراتش را تنظیم و به نام شازده حمام به چاپ برساند.[۱۱]
زبان «شازده حمام»
نثر این کتاب ساده و روان و قابل فهم برای عموم است و به نوعی نوشته شده که تمام اقشار جامعه بتوانند از آن بهره ببرند. مؤلف تلاش کرده از لغات ملموس و آشنا برای مردم استفاده کند و از به کاربردن کلمات ناآشنا دوری کند.
نظرات دیگران
رضا امیرخانی
امیرخانی معتقد است: این کتاب به دلیل روایت صادقانه و صحیح از دوره کودکی و نوجوانی یک شهروند یزدی بسیار قابل استفاده است. ضمن اینکه «خاطرات شازده حمام» مخاطب خاصی ندارد یعنی از نوجوان تا بزرگسال به راحتی میتوانند از این اثر ارزشمند استفاده کنند چرا که کتاب سرشار از تجربه های ناب و عبرتآموز برای زندگی است.»[۱۲]
حسین مسرت
مسرت نویسنده و پژوهشگر یزدی، کتاب شازده حمام را دربردارندهی دیدهها، شنیدهها، سرگذشتها و یادبودهای پروفسور پاپلی دانست و گفت: شازده حمام ضمن بیان خاطرات، گوشههایی از اوضاع سیاسی، اجتماعی، مبارزات صنفی و کارگری و سیاسی، درد و رنج گروههای اجتماعی و شیوه آموزش در مکتبخانهها را در مقاطع مختلف زمانی که در جلدهایی مجزا منتشر شده، نشان میدهد. از نظر مسرت، قلم روان و جذاب نویسنده و احساس تعهد او شایسته تقدیر است.[۱۳]
میکائیل جانعلیپور
جانعلیپور که آشناییاش با مؤلف شازده حمام به سال۱۳۵۴ برمیگردد، درباره این کتاب معتقد است: دکتر پاپلی یزدی در این کتاب در ثبت وقایع بطن جامعه به حوزههایی وارد شده که تاکنون کمتر کسی جرئت ورود به آنها را داشته است. به اعتقاد او مؤلف، وقایع زیرپوستی جامعه ایرانی در سالهای دهه ۳۰ و ۴۰ شمسی با یک نثر متعارف بیان شده که از جمله ویژگیهای این کتاب است. [۱۴]
درباره پاپلی یزدی
پاپلی یزدی در سال ۱۳۲۷ در یزد به دنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی خود را در این شهر تاریخی گذراند. تا سال ۱۳۴۶ که در دانشگاه مشهد پذیرفته شد، ساکن یزد بود. او پس از دریافت مدرک لیسانس جغرافیا از دانشگاه مشهد، از سال ۱۳۵۰ در همین دانشگاه مشغول به کار شد و دوره سربازی خود را در خدمت دانشگاه بود. سپس در سال ۱۳۵۵ به فرانسه رفت و تحصیلاتش را تا مقطع دکتری در دانشگاه سوربن ادامه داد. بعد از بازگشت به ایران به عنوان عضو هیأتعلمی دانشگاه فردوسی مشهد، به تدریس مشغول شد. در سال ۱۳۸۰، همزمان با بازنشستگی از دانشگاه مشهد به دانشگاه تربیت مدرس تهران رفت و آنجا کار تدریس را دنبال کرد و از سال ۱۳۸۱ نگارش کتاب شازده حمام را آغاز کرد.[۱۵]
برخی از مسئولیتهای وی عبارتند از: استاد دانشگاه فردوسی مشهد، استاد دانشگاه تربیت مدرس تهران، مدرس دانشگاه سوربن پاریس، عضو کمیته ملی اقلیم ایران، عضو هیات مدیره انجمن جغرافیدانان ایران، معاون بنیاد پژوهشهای اسلامی استان قدس رضوی (۶۳- ۶۵)، دبیر اجرائی سمینار بین المللی جغرافیای جمهوری اسلامی (۱۳۶۲)، عضو کمیته برنامه ریزی جغرافیا در ستاد انقلاب فرهنگی، عضو هیات تحریریه مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی (تا سال ۱۳۶۷)،عضو هیات تحریریه مجله رشد جغرافیا (تا سال ۱۳۶۷)، رییس پژوهشکده امیر کبیر، مدیر مسوول انتشارات پاپلی، ریاست اتحادیه تعاونیهای بزرگ آبران خراسان بزرگ،رییس انجمن ژئوپلوتیک ایران از ۱۳۹۶تاکنون.
پاپلی تألیفات بسیار دیگری هم به فارسی دارد که مجموعه مقالات جغرافیا بستری برای گفتوگوی تمدنها ، گردشگری (ماهیت و مفاهیم)، نظریههای توسعه روستایی، نظریههای شهر و پیرامون، شاه عباس و پینه دوز، خراسان، ژئوپولیتیک و توسعه، خاطرات شازده حمام: گوشهای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰ – ۱۳۳۰ (در ۴جلد) ، حمد، ثنا و ذکر خداوند در شاهنامه، کوچ نشینی در شمال خراسان، اطلس ایران، مشترک با محمود طالقانی، برنارد هورکارد و هوبر مازورک، فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور، افغانستان - اقوام و کوچ نشینی، مجموعه مقالات به کوشش دکتر محمد حسین پاپلی یزدی، نگاهی به دیپلماسی آب ایران (هیدروژئوپلتیک) از جمله آثار او به شمار میرود. [۱۶]
نقد شازده حمام
برخی تحلیلگران شازده حمام را دارای سبک خاص و متفاوتی میدانند. به عقیده برخی این کتاب آمیختهای است از خاطرات پراکنده راوی از کودکی، تحلیل و توصیف نحوه زندگی و احوال مردم یزد، آسیبشناسیهای پیوسته اجتماعی و فرهنگی، قصههای تو در تو و با ربط و بیربط و در نهایت نقد خرافات مذهبی و اجتماعی که همه در قالب کتاب «خاطرات» منتشر شده است. [۱۷]
برخی از منتقدان شازده حمام را سیاهنمایی علیه یزد و یزدیها میپندارند. به عقیده این دسته از منتقدان، همه مردم یزد اینگونه که پاپلی روایت میکند، نبودهاند و نباید چند مورد خاص را به همه یزد و یزدیها تعمیم داد. اتفاقاً میتوان از سفرنامه کوتاه «جلال آل احمد» به یزد در سال۱۳۳۷ یاد کرد که با نام «سفر به شهر بادگیرها» در کتاب «ارزیابی شتابزده» منتشر شده است. در روایت تیزبینانه جلال میتوان تفاوتی بین فضای ترسیم شده از مردم یزد با نوع روایتی که پاپلی از همان مردم دارد، مشاهده کرد. جلال هم اگرچه فقر و عقبماندگی شهر یزد را دیده است، اما سبک زندگی یزدیها را به بدی و کوتهفکریای که پاپلی تصویر میکند، روایت نکرده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
برخی دیگر بر این باورند که روایت جلال آلاحمد محدود به حضور چندروزه او در یزد است و پاپلی چیزی را که با آن زندگی میکرده روایت کرده است، اما روایتی که قابل بحث است.
به نظر این دسته از افراد از جمله احسان عابدی، شازده حمام سیاهنمایی نیست؛ رئالیسم بیرحمانهای است که با ذکر جزئیاتِ آنچه واقعیت داشته، به ناتورالیسم تنه میزند و سعی میکند از دل هر حادثهای، زشتیها و تیرگیهای محیط و فکر انسانهای حاضر در حادثه را نیز حتماً روایت کند. تلاش پاپلی برای آسیبشناسی و نقد نگرش مردم و ذکر حوادثی که بیانگر نکات منفی در فکر برخی از مردم یزد است، به این مساله دامن میزند و خواننده را به این نتیجه میرساند که نویسنده هدفی جز سیاهنمایی نداشته است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نوا، نما، نگاه
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ «قصهگوی خوبیام».
- ↑ «خانه کتاب».
- ↑ پاپلی، شازده حمام، اول: ۱۹۳.
- ↑ پاپلی، شازده حمام، اول: ۱۹۷.
- ↑ پاپلی، شازده حمام، اول: ۲۶۹.
- ↑ پاپلی، شازده حمام، دوم: ۳۵۱.
- ↑ پاپلی، شازده حمام، دوم: ۳۵۳.
- ↑ پاپلی، شازده حمام، سوم: ۵ تا ۶.
- ↑ پاپلی، شازده حمام، سوم: ۳۹۸.
- ↑ «شازده خیالی! خاطرات شازده حمام در یک نگاه».
- ↑ پاپلی، شازده حمام، چهارم: ۴۵.
- ↑ «دلایل رضا امیرخانی برای مطالعه خاطرات شازده حمام در نوروز».
- ↑ «جلد چهارم کتاب شازده حمام در یزد رونمایی شد».
- ↑ «کتاب «شازده حمام» معرفی شد».
- ↑ «نمیگذارند «شازده حمام» دوباره چاپ شود».
- ↑ «:دکتر محمد حسین پاپلی یزدی».
- ↑ «شازده حمام و شکست هیمنه تصورات مردم از گذشته یزد».
منابع
- پاپلی یزدی، محمدحسین (۱۳۸۸). شازده حمام جلد اول و دوم. مشهد: پاپلی. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۹۰۷۴-۶-۳ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: length (کمک). - پاپلی یزدی، محمدحسین (۱۳۹۳). شازده حمام جلد سوم. مشهد: پاپلی. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۹۰۷۴-۶-۳ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: length (کمک). - پاپلی یزدی، محمدحسین (۱۳۹۵). شازده حمام جلد چهارم. مشهد: پاپلی. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۶۰۲۶-۵۳-۴.
پیوند به بیرون
- «جلد چهارم کتاب شازده حمام در یزد رونمایی شد». ایسنا، ۲۱مرداد۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲۴آبان۱۳۹۹.
- «قصهگوی خوبیام». الفیا، ۲۳دی۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۴آبان۱۳۹۹.
- «شازده حمام و شکست هیمنه تصورات مردم از گذشته یزد». خاکریزهای کاغذی، ۲دی۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲۴آبان۱۳۹۹.
- «شازده حمام و شکست هیمنه تصورات مردم از گذشته یزد». شازده خیالی! خاطرات شازده حمام در یک نگاه. بازبینیشده در ۲۴آبان۱۳۹۹.