این خیابان سرعتگیر ندارد
این خیابان سرعت گیر ندارد، رمانی است اجتماعی اثر مریم جهانی که اواسط تابستان ۱۳۹۵ توسط نشر مرکز منتشر شد. داستان، روایت تقابل فردیتی است عاصی و چارچوبشکن با جامعهٔ به ظاهر شهری و مدرن اما در باطن دارای نمودهای جامعهای سنتزده.[۱]
این خیابان سرعتگیر ندارد | |
---|---|
ناشر | نشر مرکز |
تاریخ نشر | ۱۳۹۵ |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۲۱۳۳۱۲۳ |
نوع رسانه | کتاب |
این اثر، داستانی رئالیستی با درونمایه مسائل اجتماعی داشته و دربرگیرنده حوادث و اتفاقات زادبوم کرمانشاه است در سیوپنجمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، بهعنوان «کتاب سال ایران» برگزیده شد. همچنین در بخش رمان دهمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد به همراه بیکتابی نوشته محمدرضا شرفیخبوشان از انتشارات شهرستان ادب بهصورت مشترک بهعنوان برگزیده معرفی شدند.[۲] کتاب این خیابان سرعت گیر ندارد، داستان زن جوان سی و چند سالهای به نام شهره است که همهٔ تلاشش را میکند که روی پاهای خودش بایستتد. او از همان کودکی دوست داشت رانندهٔ تاکسی شود و حالا که یک زن مطلقه است با حمایت پدرش به آرزویش میرسد. او یک رانندهٔ تاکسی میشود شغلی که در شهری مثل کرمانشاه مرسوم نیست و اهالی شهر بخصوص مردان آن را نمیپذیرند. حتی مادرش هم از شغل دخترش راضی نیست.
او زنی است که هیچگاه گوشهنشینی را نمیپسندد و از شغلش بسیار راضی است. شغلی که فقط زن ها اجازه بازکردن در جلو را داشتند. شوهرش حامد به دلیل حس تنوعطلبی شهره را طلاق داده بود و اکنون با دختر خالهاش محبوبه در یک آپارتمان زندگی میکردند. دخترخالهاش مانند شهره زندگیش از هم پاشیده بود و یک زن مطلقه بود. شوهر سابقش اجازه نمیداد محبوبه فرزندانش را ببیند. شهره با یکی از مسافرانش به نام فرهاد که مربی کشتی است به تدریج آشنا میشود و کمکم رابطهٔ عاشقانهای میان آنها شکل میگیرد و ....
اغلب شخصیتهای زن داستان «این خیابان سرعتگیر ندارد» رفتاری منفعلانه دارند، جز شهره که در مقابل این فضا میایستد و پی هویتی جدید میگردد، دستیابی به هویت جدید برای شهره مرحله به مرحله اتفاق میافتد. آنچه که این رمان را از سایر رمانهای زنانه حال حاضر متمایز میکند، پرهیز از زنانهنویسیهای مرسوم و پرداخت تازهٔ شخصیتی کنشمند در بستری از خرده روایتهاست.[۱] [۳]
برای کسانی که کتاب را نخواندهاند
خلاصه کتاب
شخصیت «شهره» راوی «این خیابان...» زنی است عاصی و ستیزنده: «در کلانشهر ما زنی پیدا نمیشود که دندههای دوزاری را مثل من با لذت عوض کند یا دخلش که پر میشود خوشی بزند زیر دلش و ویرش بگیرد آینه بنز پارک شده بغل خیابان را ببوسد و ویقویق دزدگیرش را دربیاورد. در کلانشهرها زنها محتاط رانندگی میکنند و نمیدانند چه کیفی دارد شنیدن ناله موتور وقت دنده معکوس یا لایی کشیدن بیترس لابهلای ماشینهای مدل بالا».
این افتتاحیه روایی ما را با زنی آشنا میکند که در خارج از دایره زنان مالوف و معمول جامعه قرار میگیرد. این غرابت در ذهنیت و فعلیت راوی و در وجوه مختلف شخصیت او در سراسر زمان هویدا است. او از آن دست زنانی نیست که حاضر باشد روابط نسبی و سببی خود را طبق موازین جامعه مردمحور نظم و نسق دهد. از اینروی، از بسیاری از امکانات و امتیازات زندگی روزمره که زنان عادی و منفعل از آن برخوردارند، روی میتابد و با وجود مخالفتهای خانواده، همسر و اطرافیان و با وجود فضای خشن و مردسالارانه حاکم، به کار رانندگی تاکسی مشغول میشود. از این راه او نهتنها خودکفایی مالی بلکه استقلال شخصیتیاش را نیز به رخ میکشد. هرچند که برای حفظ این شرایط ناگزیر است در منشی مردانه و با خلقوخویی مذکرمآبانه وارد گود شود و تا پای هر خطری در تداوم این شیوه زیست پافشاری کند. رمان «این خیابان...» واجد شروعی غافلگیرانه و ناگهانی است. نویسنده بینیاز به مقدمهچینی و بسترسازی نقلی، به مدد ابزار روایی صحنه و کنش، روایت را میآغازد و خواننده را یکراست به دنیای ذهنی و عینی راوی پرتاب میکند. به کلوزآب (نمای درشت) صحنه آغازین توجه فرمایید: «نازل را فرو میکنم تو سوراخ باک. نفس عمیقم پر بوی بنزین و عطر نان ساجی و باران میشود و مُخم اِرور میدهد که کدام بو به کدام بو است؟ مادر شیشه را کمی پایین میکشد و خانمآبانه دو اسکناس ده هزاری میگیرد بیرون.
- بیا سرهخور پول بنزینه حساب کن.»
کل روایت رمان بر مشاهدات، خاطرات و گذشته راوی مبتنی است که به صورت زاویه دید اول شخص مفرد ارائه میشود. با وجود مدرنیستی بودن رمان، ساختار روایی آن فاقد صناعت و تمهیدی پیچیده و تودرتو است. با آنکه سیر حرکت وقایع در زمان حال پیش میرود و رویدادها و ملاحظات راوی تداوم آنی و لحظهای دارند، با این حال بخشی از شخصیتپردازی راوی در پرتو تداعیها، گذشتهها و خاطرات است که ذرهذره شکل میگیرد و لایههای آن بر خواننده آشکار میشود.
در موازات شخصیت محوری شهره، زنان دیگر رمان هر یک به طریقی وجهی از شخصیت زنان جامعه معاصر را باز میتابانند؛ «شراره» خواهر راوی نمادی از زن معمولی، تسلیم و مطیع هنجارهای مردسالارانه است. مادر راوی، حامل همان دغدغههای حفظ شرایط حال و رفتارهای محتاطانه است، خانم ریحانی پیرزن همسایه بیانگر زنی بیپناه و مغلوب است و محبوبه دخترخاله راوی، زنی است در برزخ مبارزه و تسلیم. از نقطهنظر پرداخت و شخصیتپردازی شخصیت محبوبه درخشان است. محبوبه روی دیگر شهره است، بهعبارتی اگر شهره صورت بیرونی، سرتق، خستگیناپذیر و عصیانگر زن رمان است، محبوبه وجه درونی، فرهیخته و مستاصل آن به حساب میآید؛ زنی که اعتراض و خشم خود را نه به شکلی بیرونی و فیزیکی بلکه در فرمی درونی و نمادین بروز میدهد.
تلاش مریم جهانی در ساختن یک موقعیت عینی آشنا در جهت درک درونی و احساس و اندیشههای شخصیت راوی قابل توجه است. بهواسطه همین رویکرد، کنش و گفتار و نگاههای او در غالب صحنههای رمان ملموس و جسمیت یافته است. البته در نیل به این عینیتگرایی، از زبان رمان نیز نباید غافل ماند؛ زبانی شسته رفته، پاک و همخوان با ذهن و کنش شخصیتها.[۴]
معرفی نویسنده
مریم جهانی متولد سال ۱۳۶۵، نویسنده جوان ایرانی اهل کرمانشاه است. از دیگر آثار مریم جهانی میتوان به رمان سنگ یشم اشاره کرد.[۱]
کتاب صوتی این خیابان سرعتگیر ندارد
کتاب صوتی این خیابان سرعتگیر ندارد که با صدای شمس صادقی منتشر شده است. این کتاب یک روایت اصلی دارد که داستان زنی به نام شهره است. داستان از زبان او و به لهجه کردی نقل میشود که قصهها را جذاب و شیرینتر پیش میبرد همچنین شخصیتها بسیار خوب پرداخته شدهاند و شنونده داستان را باور میکند.[۵]
برشهایی از متن کتاب
- برف پاک کن را راه می اندازم جیرجیرش بلند میشود داریم میرسیم به مقصد نیشترمز میگیرم طوری که هیچکس نفهمد. با سرعت حلزون تو خیابانی که دارد خیس میشود میرانم. دلم میخواهد این خیابان به هیچجا نمیرسید. آن قدر ادامه داشت که بتوانم در این حس خوب موقتی بمانم دلم میخواهد کسی بیاید و بنشیند پشت فرمان تا من هم مثل محبوبه تکیه سرم را به سرمای شیشه بدهم، فقط شیشهها هستند که وقتی سرت را میچسبانی به آنها جاخالی نمیدهند ...
- مخاطب این حرفها دیوار بود یا سینی چایی یا تلویزیون یا...پدر عادت داشت حرفش را خیره به جایی غیر از چشم مخاطبش بزند.اصولا اشیا را انتخاب میکرد چون زبان پاسخگویی نداشتند از پاسخ شنیدن بیزار بود از پرگویی بیزار بود مادر اما مثل ظرفی که زیر چکچک سماور میگذارند،به ظهر نرسیده پر میشد از حرف، پدر که برمیگشت از سرکار ناهار و چاییاش را میداد و در همین حین زبانش هم کار میکرد همه میدانستیم مادر فقط گوشهای پدر را لایق شنیدن حرفهاش میداند.همه میدانستیم وقتی پدر زل میزند به تلویزیون و میگوید صداشه ببرین،یعنی مادر خفه شود یعنی پدر ظرفیتش پر است.
- در کلان شهر ما زنی پیدا نمیشود که دندههای دوزاری را مثل من با لذت عوض کند یا دخلش که پر شد خوشی بزند زیر دلش و ویرش بگیرد آینه بنز پارک شدهٔ بغل خیابان را ببوسد. یا سر ظهر و سر چراغ که راهی میشود خانه شیشههای تاکسیاش را بالا بکشد و ولوم استریو را تا اند سرسام بلند کند تا کوفتگی کت و کولش در برود. در کلانشهر ما زنها محتاط رانندگی میکنند و نمیدانند چه کیفی دارد شنیدن ناله موتور وقت دندهٔ معکوس ... در کلانشهر ما زنها یک دنده میشناسند. دندهٔ مرده[۱]
برای کسانی که کتاب را خواندهاند
«این خیابان سرعتگیر ندارد» از نگاه مصطفی بیان
رمان «این خیابان سرعتگیر ندارد» از داخل پمب بنزین شروع میشود. وقتی راوی داستان (شهره) نازل را داخل باک فرو میکند شروع میکند به گفتنِ داستان. داستان در محدودۀ جغرافیایی کرمانشاه اتفاق میافتد. شهره عاشق رانندگی است و از زندگی گذشتهاش میگوید. از کلاس درس انشا: «درآینده میخواهید چه کاره شوید؟» شهره میخواهد راننده تاکسی بشود.
شهره میخواهد برخلاف عرف و سنت پشت فرمان بنشیند و در جامعه مردسالار راننده تاکسی شود. آن هم در محدوده جغرافیایی که مردهایش پایبند سنت و آداب و رسوم خودشان هستند. حتی مادر شهره هم مخالف شغل دخترش هست و او را نهی میکند. از نظر مادر، زن با سه چیز زن میشود. ازدواج، زایمان و شیردهی!
اما برخلاف مادر، این پدر هست که گاهی همراه شهره میشود. دو نگاه متفاوت. همچنین بابک (پسر داییاش) در تمام سالهایی که زن داشت همین نگاه پُر از عشق اما مردانه و سلطهطلبانه نسبت به شهره داشت. وقتی بابک از همسرش فاطمه جدا میشود چون از جوانی چشمش به دنبال شهره است، سعی میکند با پیش بگذارد. اما وقایع تلخ گذشتۀ بابک نمیگذارد شهره، او را ببخشد. اشتباهی که بابک قبل از ازدواج انجام داده بود همان رنگ مردانه و سلطه طلبانه بابک را در ذهنِ شهره نمایان میکند که نمیتواند آن را نادیده بگیرد. و حتی حامد (همسرش) که دوست دارد شهره رفتاری زنانه داشته باشد و آنگونه که او دوست دارد لباس بپوشد و آرایش کند و پشت فرمان ماشین ننشیند.
شهره، زنی جسور است. زنی جوان که برخلاف زنانهای همسنوسالش شغلش را باور دارد. برای ماشینش، اسم انتخاب میکند و به او شخصیت میدهد. «الیزابت» میشود نام تاکسیاش. در نهایت شهره بهای علاقهاش به شغلی که انتخاب کرده را میپردازد. از همسرش (حامد) در یک طلاق توافقی جدا میشود و سختیهای کار و نگاه سنگین مردان و زنان جامعه را میپذیرد.
تمام زنهای این رمان، به غیر از شهره، منفعلاند و مردها در این رمان سیاه هستند (به غیر از پدر شهره). مردهایی که در زندگیشان به زنان نگاه پایینتر دارند. از حامد همسرش، تا بابک، پسرداییاش و مسافران و مردم شهر. نکتۀ جالب این داستان جایی است که مادر شهره هم همسوی مردانِ جامعه است. اما پدر برخلاف مردانِ جوان (حامد و بابک) شهره را تشویق میکند. میتوان گفت که نگاه مردانه و سلطهطلبانه به سنوسال و جنسیت مربوط نیست. لایههایی پنهانی را در شخصیتهای این رمان میتوان دید که در زندگی تکتک ما نیز وجود دارد و قابل تأمل است.
داستان نگاه ضد مرد یا فمینیستی ندارد. داستان درباره «تغییر» است. شهره به دنبال تغییر است. این تغییر را میخواهد با انتخاب شغلِ موردعلاقهاش و از اتاق کوچک تاکسی زردش (الیزابت) شروع کند. حتی این تغییر برای شهره از تغییر نام تاکسیاش از الیزابت به آناهیتا (پیشنهاد محبوبه) شروع میشود. در نهایت شهره با دیدنِ زنی همانند خودش در پشت فرمان سمند زرد دور میدان آزادی شاهد این تغییرات میشود و از خوشحالی در پوست خود نمیگنجد.
از نکات بارز این رمان میتوان به لحن و زبان راوی داستان و همچنین تعبیرها و فضاسازی و توصیفات مردانه مربوط به رانندهها اشاره کرد. نویسنده، جامعه مردسالارانه که در آن زندگی میکند را بهخوبی نشان میدهد.[۶]
یادداشتی از محمد قائمخانی بر کتاب «این خیابان سرعتگیر ندارد
همانطور که از کتابی در این سطح انتظار میرود، نثر کتاب روان و یکدست، و خواندن آن با لذّت همراه است. نویسنده، اهل نمایش تواناییهای فنّی خود نیست و راحت و سرراست قصّه خودش را تعریف میکند. کتاب از ابتدا تا انتها بدون دستانداز و سرعتگیر جلو میرود و صحنهها را میسازد. عناصر مختلف داستان بهصورتی متعادل کنار هم قرار گرفتهاند و در خدمت مضمون هستند. از همان صفحات اوّلیه معلوم است که تحقیقات و پژوهش به اندازه کافی پیرامون شغل مسافرکشی انجام شده و این تصویرسازیها بدون افت تا انتهای داستان ادامه دارد. شخصیتپردازی راننده تاکسی زن، فضاسازی شهر و نسبت شخصیت اصلی با ماشینش، بهخوبی انجام شدهاست و حسّ نزدیک بودن و صمیمیت را القا میکند. همهچیز سر جای خودش قرار گرفتهاست و نویسنده به دنبال زیادهگویی نیست. همین، و دیگر هیچ. رمان چیزی بیشتر از این ندارد. یک مضمون سرراست دفاع از ظلم تاریخی به زنها در همه صحنهها پیش میرود و عناصر مختلف داستان، در خدمت انتقال این پیام هستند. چیزی بیش از این در کتاب وجود ندارد. هیچ ارجاعی وجود ندارد تا عمق یک وجبی کار را افزایش بدهد. حتّی هیچ اشارهای به روایات متعارض نشده تا بعدی به شخصیتها بخشیده شود. هیچ فضای تاریکی وجود ندارد تا فضاسازی به سمت پیچیدگی برود. هیچ طرح و توطئهای نیست تا مخاطب برای فهم پیام داستان مسیری را طی کند. همه چیز تخت و آرام جلو میرود تا همه صحنهها نمایشگرِ زن مظلوم شهرستانی باشند که دلش میخواهد کمی مردانه عمل کند! روایت تکّهتکّه یک زن مطلّقه راننده تاکسی از اطرافیانش، برای شیرفهم کردن ماست نسبت به وضعیت اسفبار شهرستانها که تابِ آزادی زنان را ندارند.
شعاری بودن در همه روایتها، تقسیم دنیا به سیاه و سفید، تقابل دنیای مردسالار با دنیای متجدّد که فهمیده زن با مرد برابر است، پراکندهگویی، تأکید بیش از حد بر احساسات شخصیتها، فرار از کنش و پیگیری عمل داستانی، طرحهای دمدستی برای نمایش ارتباط آدمها، تأکید احمقانه شخصیتها بر تکرار اشتباهات گذشته، همه و همه برای آن است که در هر فصل، روایتی از شخصیت راننده تاکسی در نسبت با یکی از آدمهای اطرافش ارائه شود، فقط و فقط برای نشان دادن ظلم همهجانبه جامعه مردسالار به زنها. در داستان همه چیز رو و دمدستی جلو میرود و فرو کردن وظیفه مقابله با مردسالاری ایرانی با کمک همه عناصر در مغز مخاطب، با شدّت و حدّت انجام میشود. داستانی بدون طرح و پیرنگ، بدون گرهافکنی و گرهگشایی، مروری صرف بر سیاهی زندگی یک زنِ باشرف ایرانی که هیچ راهی برای نجات زندگی خود و دیگر زنان مستقل دور و بَرش ندارد ولی چون یک قهرمان به مقاومتش ادامه میدهد.
تنها نقطه قوّت غیرکلیشهای کار، دیالوگهایی است که هرچند صفحه، به زبان کُردی بیان میشود. نویسنده بهخوبی از امکانات این تمایز زبانی استفاده کرده و خواندن داستان را با شیرینی و لذّت همراه ساخته. ترکیب زبان کردی با فارسی، بیان زبان فارسی با لهجه کردی که اوّلی تغییری در نحو جملات ایجاد کرده و دومی موسیقی خاصّی به دیالوگها بخشیده، تنها عاملی است که باعث میشود یکنواختی و بیروحی در زبان اثر وجود نداشتهباشد و خواندن کار برای مخاطبان جدّی ادبیات هم موردپسند واقع شود. وگرنه بقیه داستان بدون هیچ حرف جدیدی، تنها به کنار هم چیدن عناصر داستان در جهت نوشتن یک داستان فمینیستی پرداخته و هیچ توجّهی به مخاطبی که در هر کار به دنبال کشفی در جهان خیال هست، ندارد.
کار تمام میشود بدون آنکه دستاورد جدیدی برای ادبیات داشته باشد، مگر همان ترکیبهای خوب زبان کردی و فارسی که هم کار را خواندنی کرده و هم تعادل را برای راحتفهم بودن اثر حفظ کرده. خواندن اثر، مخاطب را به فکر فرو خواهد برد که آیا واقعاً ادبیات داستانی فارسی هیچ پیشنهاد جدیدی برای مخاطب جدّی خود ندارد که چنین کاری شایسته دریافت مهمترین جایزه ادبیات داستانی وزارت ارشاد میشود؟ یا اینکه یک جایزه برای اهدافی غیر ادبی و در جهت تأمین نیازهای بازیهای قدرت به چنین اثری داده شدهاست؟[۷]
او یک زن است باورش کنید، یادداشتی از آزاده جهان احمدی
من یک زن هستم، با نگاهی زنانه به زندگی، با روایتی زنانه از هستی، کنجکاو دربارۀ نگاه و تفسیر زنان دیگر دربارۀ همۀ آنچه زندگی و روزمرگی میخوانیمش و تفاوت بین این دو. بر همین اساس رمانهایی که زنان مینویسند بهویژه زنانِ قلمبهدست سرزمینم برایم مهم هستند.
رمان «این خیابان سرعتگیر ندارد» در بیست و نه فصل به قلم و با نگاه مریم جهانی، روایتگر زندگی زنی سیساله و مطلقه به نام شهره در زادبوم کرمانشاه است. داستانی، رئالیستی با نگاه زنمحور در حوزۀ مسائل اجتماعی و حقوق زنان در بستر فرهنگ سنتی حاکم بر بخشی از ایران، سرزمینی که با وجود گذشت زمان کماکان نگاهی سنتی و مردسالارانه به زندگی، به زن و به دنیا دارند.
داستان، شروع روان و منسجمی دارد و بهراحتی خواننده را همراه میکند و در همان فصل اول و دوم، چالش اصلی قصه را نشان میدهد.
شهره از زبان خودش معرفی میشود، از آرزویش در نوجوانی میگوید یعنی رانندۀ تاکسی شدن، از طلاقش، از همسرش، از مخالفتهای مادر و حمایتهای پدر میگوید که حرف باب میلش این است از شهره بشنود که من پسر توأم. شهره نمایندۀ زنی عصیانگر است علیه همۀ باورها و رسوم مردسالارانه «مردانی کوهستانیمزاج»
قصه، بدون سکته و بدون افت تا پایان ادامه دارد، هرچند پایان داستان به قوت شروعش نیست.
نویسنده به زندگی زنی میپردازد که جز حمایت پدر در برابر رفتارهای مردانهاش هیچچیزی نداشت مگر اراده و خواست خودش برای رسیدن به شغلی که سخت به آن علاقهمند بود، آن هم از دوران نوجوانی. شغلی که همه آن را مردانه میدانند؛ رانندۀ؟ تاکسی نارنجی شدن.
انتخاب کرمانشاه برای روایت قصه از این جهت انتخاب درستی است که تسلط نویسنده به ویژگیهای اقلیمی و موقعیت جغرافیایی کرمانشاه، خیابانها و کوچهپسکوچههای این شهر به همراه اشراف ایشان بر لهجه و فرهنگ حاکم بر این خطه، به نویسنده این فرصت را داده است تا با فشردگی و ایجاز و ضربآهنگ مناسب به گفتن قصهای باورپذیر بپردازد.
زنان این رمان یا مطیعاند و حامی نگاه سنتی که مادر و خالۀ شهره و خانم ریحانی نمایندۀ آن هستند. یا تاب مقاومت در برابر شرایط را ندارند، آدمِ جنگیدن هم نیستند که در این صورت میشکنند چنان که فریبا و محبوبه شکستند. یا طغیانگرند چنان که شهره بود؛ عصیانگری تنها. شهره راز تنهاییاش را درهمان فصل اول رو میکند. در صفحۀ دوازده در مواجهه با متلک جوانی که میگوید: «هی خانم گاز تو آشپزخانهس...» حدیث نفسش چنین است: «من جای هر دو گاز را خوب میشناسم و شاید دردم همین باشد که تنها ماندهام».
شهره، نمایندۀ زنانی است که علیه همۀ باورهای مردسالارانه طغیان میکنند و به تنهایی به جنگ با همۀ مردان و زنانی میرود که حق استقلالش را به رسمیت نمیشناسند. شهره برای اثبات خود و تواناییهایش گریزی ندارد جز آنکه مرد شود و یا رو به رفتارهای مردانه بیاورد. زیرا همه حتی زنان در آن شهر همهچیز را مردانه میبینند و میسنجند. نگاه تقابلی که میان شهره و دیگرانی که مقابلش موضع میگیرند که در این رمان، جریان دارد نتیجۀ رفتارهای رادیکالی و متعصبانه و به دور از عقلانیت است در محیط سنتی شهری که دختر ورزشکارش چون اجازۀ پدر را برای خروج از کشور ندارد، معتاد به کراک میشود و در خیابانها گدایی میکند (خردهروایت فریبا). و در جامعهای که حق حضانت فرزند بهسختی به مادر میرسد، زن مطلقهاش در اوج جوانی، حمایت خانواده را نهتنها ندارد که با سرزنشهای پدر و یک روحیۀ متزلزل میشکند و اقدام به خودکشی میکند ولو چند بارش نافرجام باشد و نهایتاً موفق میشود (خردهروایت محبوبه).
اما اینجا مایلم نگاهی متفاوت و از منظری دیگر به این رمان داشته باشم. هر رمان، بخشی از سفر زندگی قهرمان و شخصیتهایش را بیان میکند. سفر زندگی، امری است که زنانه و مردانه دارد. مرد باید جنگجویی کند تا به جامعه اثبات کند که مرد است؛ زن چنانکه هست، نیازی به اثبات ندارد مگر اینکه آلوده به افراط انرژی مردانه شده باشد (جنگجویی، تسلط بر طبیعت) و این آلودگی از جامعهای مردسالار نشأت میگیرد. هنگامی که یک زن بهگونهای میجنگد که مورد پذیرش جامعۀ مردانه قرار بگیرد احتمالاً در جایگاه همکار موفق میشود اما این زن باید بداند شانس دیگری را از دست میدهد. مردان، دیگر او را در جایگاه معشوق نمیبینند. دختر امروزی از این تعارض چه رنجها که نمیبرد. برای همین است که در صفحه ۲۱، شهره از نیازش به بودن مردی در زندگیاش میگوید که با صدای مردانه صدایش کند و بگوید بیا ناهار بخور.
حکایت شهره در این رمان، حکایت زنانی است که برای رسیدن به استقلال، برای به رسمیت شناخته شدن نیاز به رفتارهای مقتدرانه دارند و خطای راهبردی آنان هم از اینجا شکل میگیرد. آن خطا افتادن در ورطۀ رفتارهای مردانه و گاهی اصلاً تبدیل شدن به یک مرد است، غافل از اینکه اقتدار یک زن مؤلفههایی کاملاً زنانه دارد و صدالبته که اگر زنی بتواند پنچری اتومبیلش را خودش بگیرد و ماشینش را خودش ببرد سر چالۀ تعویضروغنی، خیلی هم خوب است اما حس غرور را باید از رفتارهای دیگر به دست بیاورد تا شخصیت متوازن و متعادلی داشته باشد.
بحث مفصل و پر مخاطرهای است، خلاصهاش این است که زن حین جنگجویی و مبارزهاش، خودش و بدنش سایر نقشهایش مثل مادر، همسر و دختر خانواده بودن را قربانی نکند. چنانکه شهرۀ این قصه کرد. در جایجای این رمان، شهره از یک زن در درونش میگوید زنی که مدام توسط شهره سرکوب میشود حتی اجازه نمیدهد اشکهایش بریزند.
زن متجدد با انکار حقیقیترین بخش وجودش به استقلال خود تحقق بخشیده است منتهی این استقلال او را تنها یا حتی تنهاتر کرده است. شهره، زن جنگجو و تنهای این قصه است.[۸]
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ «کتاب این خیابان سرعت گیر ندارد اثر مریم جهانی».
- ↑ «این خیابان سرعتگیر ندارد - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد».
- ↑ .
- ↑ «کتاب نیوز».
- ↑ «دانلود و خرید کتاب صوتی این خیابان سرعتگیر ندارد».
- ↑ «نگاهی به داستان «این خیابان سرعت گیر ندارد» اثر «مریم جهانی»؛ «مصطفی بیان»/ اختصاصی چوک».
- ↑ «این خیابان چیزی ندارد».
- ↑ «او یک زن است باورش کنید».