رکابزنان در پی شمس
""رکابزنان در پی شمس"" اثر حسن کرمی قراملکی درباره گزارش روزانه سفرش با دوچرخه از تبریز به قونیه و دمشق برای یافتن شمس تبریزی و مولانا جلالالدبن بلخی است. این کتاب یازدهمین جایزه ادبی جلالآل احمد و سی و ششمین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی را دریافت کرده است.
رکابزنان در پی شمس | |
---|---|
نویسنده | حسن کرمی قراملکی |
ناشر | ستوده |
محل نشر | تبریز |
تاریخ نشر | 1396 |
تعداد صفحات | 660 |
موضوع | سفرنامه ایرانی |
نوع رسانه | کتاب |
تصویرگر | . |
رکابزنان در پی شمس (از تبریز تا قونیه از قونیه تا دمشق) شرح سفر عرفانی نویسنده با دوچرخه از تبریز دیار شمس تبریزی به قونیه دیار مولانا جلالالدین بلخی و سپس دمشق محل حشرونشر اوست.
نگارنده شهریور1386 سالی که از طرف یونسکو سال مولانا نامگذاری شده بود، سفرش را آغاز کرد. این کتاب سفرنامهای است که ساختارش با ساختار سفرنامههای متداول متفاوت است و نگارنده علاوهبر بیان خاطرات سفرش به زندگی، افکار و برهه تاریخی که مولانا و شمس در آن زندگی میکردند، پرداخته و در این راستا از متون عرفانی چون «مقالات شمس»، «مثنوی معنوی»، «غزلیات شمس»، «فیهمافیه» و غیره و همچنین منابع تاریخی از جمله سفرنامههایی مثل «سفرنامه ابنبطوطه» و «ابنجبیر» استفاده کرده است تا تصویر روشنی از گذشته اماکن بازدید شده در اختیار خواننده بگذارد.
کتاب «رکابزنان در پی شمس» که از سوی نشر «ستوده» تبریز منتشر شده است، 660 صفحه دارد و دارای پنج بخش کلی با نامهای «پیش از سفر»، «در مسیر قونیه»، «در مسیر دمشق»، «در مسیر تبریز» و «سخن آخر» است. به گفته نگارنده، خط سیر اصلی کتاب گزارشهای روزانه سفر است و در بین این گزارشها به فراخور حالات و اماکن، از متون تاریخی و عرفانی به ویژه متون عرفانی مربوط به شمس و مولانا بهره جسته است. نگارنده با نوع نگارش و ارائه گزارشهایش از سفر کوشیده دست خواننده را بگیرد، او را بر ترک دوچرخهاش بنشاند و به سفر ببرد. «این کتاب سفرنامهای به شیوه معمول و متداول نیست و من در آن با دوچرخه خود به کوچههای خسته تاریخ نیز سری زده و در آن شمس و مولانا را جستوجو کردهام.»[۱]
«رکابزنان در پی شمس» سال1397 برگزیده یازدهمین جایزه ادبی جلال آلاحمد و برنده سیوششمین جایزه کتاب سال ایران شد.[۲]
فصلبندی کتاب
دکتر توفیق هـ سبحانی و دکتر سید حبیب نبوی مقدمه «رکابزنان در پی شمس» را نوشتند. در ابتدای کتاب هم یادداشتی از دکتر محمدعلی موحد درج شده است. نگارنده کتاب را با این عبارات به پدر، مادرش و مردم سوریه تقدیم کرده است:
تقدیم به «پدرم» که صحرا صحرا تشنه دانش بود و «مادرم» که دریا دریا سیراب فرهنگ و عرفان است و همچنین تقدیم به مردم شریف و سخاوتمند «سوریه».
بعد از پیشگفتار، بخش اول یعنی ""پیش از سفر"" شامل دو بخش «ملاقات مولانا با شیخ عطار» و «بوروکراسی اداری در مثنوی» میشود.
به فکر سفر افتادم
نویسنده در بخش ""پیش از سفرش"" اشاره میکند که کی و چگونه به فکر مسافرت با دوچرخه میافتد.
علاقه نگارنده به سفرنامهنویسی به دوران کودکی او بازمیگردد. خلوتش با کتابها میگذشت. همانطور که خودش میگوید به مارکوپولو علاقه داشت و آروز داشت دور دنیا را بگردد و نویسنده مشهوری شود. «یازدهساله بودم که با اصرارهای فراوان من، پدرم اولین دوچرخهام را خرید و اینگونه که دوچرخه نیز به خلوت من راه پیدا کرد. در همان ایام بود که علاقهاش به ادبیات هم بیشتر شد.
«در کلاس اول دبیرستان به فکر مسافرت با دوچرخه افتادم. این فکر را با دوستم، سعید در میان گذاشتم. او که از من هم بیترمزتر بود، با این ایده موافقت داشت. از طرفی این تصمیم من باعث خنده و شادی خانوادهام شده بود. آنها این تصمیم من را نوعی شوخی تلقی کرده و تا حدی نیز با گوشه و کنایه با این موضوع مواجه میشدند... .»[۳] او در همان دبیرستان با روح و عرفان مولانا جلالالدین محمد بلخی بیشتر آشنا شد و مینویسند: «آن روزها بود که فهمیدم مزار مولانا در ترکیه قرار دارد و این سرآغاز فکر و نقشه من برای مسافرت با دوچرخه برای زیارت حضرت مولانا بود.»[۳]
مشکلات راه
نگارنده در ادامه به بیان مشکلاتی که برای اجرای برنامه سفرش با آن روبهرو شد میپردازد و مینویسند: «سال1384ش علیرغم مخالفتهای خانواده تصمیم گرفتم تا سفرم را شروع کنم، ولی به خاطر مشکلات مالی و نداشتن همسفر، برنامه سفرم لغو شد. سال85 نیز به همین منوال گذشت و من نتوانستم به آرزویم جامه عمل بپوشانم. تا اینکه سال86 فرارسید. مطلع شدم که سازمان یونسکو به خاطر هشتصدمین سال تولد مولانا جلالالدین رومی این سال (2007م) به نام مولانا نامگذاری کرده است. با علم به این مطلب، شوق و اشتیاق من برای این مسافرت صدچندان شد. تصمیم گرفتم هرطور شده در آن سال سفرم را شروع کنم. میخواستم در این سفر مسیرهایی که شمس در پی یافتن مریدی همچو مولانا، از تبریز تا قونیه طی کرده بود و همچنین مسیرهایی که مولانا از پی یافتن مراد خود، شمس، از قونیه تا شام طی کرده بود را رکاب بزنم.»[۴]
آمادگی برای سفر
نگارنده تهیه دوچرخه مناسب برای مسیر طولانی سفرش و تمرین برای آمادگی جسمانی را از ملزومات کارش عنوان میکند و مینویسند: «بعد از تهیه دوچرخه، کار هر روز من رکاب زدن در مسیر 14کیلومتری خانه تا پارک شاهگؤلی شده بود. این مسیر سراسر سربالایی، برای آماده کردن بدن برای مسافرت بسیار عالی بود... تمام وسایلی را که برای این سفر لازم داشتم را لیست کردم.[۵]
در جستوجوی حامی مالی
بزرگترین مشکل مسافر این راه برای خرید لوازم سفر، تهیه پول بود. یکی از راههای تهیه این پول یافتن یک اسپانسر مالی بود. او برای یافتن حامی مالی به مؤسسات و مراکز دولتی و خصوصی بسیاری مراجعه کرد و بنابر قول خودش هر یک با سر دواندن من به طریقی آمادگی بدنی و استقامتم را بالا بردند و مرا ورزیدهتر کردند! ولی دریغ از یک ریال کمک مالی![۵]
گره از مشکلم باز شد
نگارنده در ادامه تلاشهایش برای یافتن حامی مالی مینویسد: «چند روزی هاجوواج بودم و مأیوس. نقشههایم در حال نقش برآب شدن بود. نبود پشتیبان مالی از یک طرف و اینکه هیچکس توانایی همسفر شدن با من را نداشت و من تنها مانده بودم از طرف دیگر، تا حدی موجب دلسردی من شده بود... صبح که شرکت بودم رئیسمان از تهران برای بازدید آمده بود. یک آن، تصمیم گرفتم تا با ایشان هم در مورد حامی مالی صحبت کنم، ماجرا را با تردید مطرح کردم و ایشان نیز در عین ناباوری قبول کردند تا مبلغی را کمک کنند و من در عوض روی لباسم آرم شرکت را بزنم. واقعا باورم نمیشد در لحظههای آخر، اینچنین امداری از طرف کسی که اصلاً فکرش را هم نمیکردم بردس و گره از مشکلم باز شود.» [۶]
بخش دوم ""در مسیر قونیه"" نام دارد که نویسنده به طور دقیق و روشن گزارش روازنه سفر خود را اینگونه بیان کرده است:
- روز اول: خروج از تبریز
- روز دوم: حرکت به سوی ماکو
- روز سوم: ورود به ترکیه
- روز چهارم: گشتی در آنکارا
- روز پنجم: خروج از آنکارا، پیش به سوی قونیه
- روز ششم: ورود به قونیه
- روز هفتم: دیدار با مولانا
- روز هشتم: گشتوگذاری در کوچههای قونیه
شوق، ترس و تردید
نویسنده کتاب آغاز سفرش از تبریز به سمت قونیه را اینگونه بیان میکند «صبح ساعت شش از خواب بیدار شدم. حس خاصی داشتم. حسی مابین شوق، ترس و تردید. شب را خوب نخوابیده بودم و کاملاً خوابآلوده بودم. با مادر و خواهرم خداحافظی کردم. همینکه خواستم از خانه خارج شوم، مادرم برای آخرینبار به زبان آمد و گفت: حسن اگر از این سفر رأیت برگشته نرو؛ در رودربایستی حرف مردم نمان.. و من در جواب گفتم که: مادر، فدایت شوم، نگران من نباش؛ انشاالله به حرمت دعای تو به سلامتی بازخواهم گشت. ساعت حدود هشت از خانه خارج شدم. آفتاب کاملاً بالا آمده بود. دیر شده بود؛ بایستی کمی زودتر به جاده میزدم.»[۷]
به مرز بازرگان رسیدم
نگارنده درباره گزارش روز سوم سفرش در خصوص ورود به ترکیه درباره نگرانی و اضطرابش از رسیدن به مرز بازرگان مینویسد: «با نزدیک شدن به شهر مرزی بازرگان، باز هم اضطراب تمام وجودم را فرامیگرفت. وارد شهر که شدم، از یک داروخانه کرم ضدآفتاب تهیه کردم. بازرگان شهر کوچکی است،زود به مرز رسیدم. کامیونها و اتوبوسها پشتسرهم ایتساده و صف بسیار طویلی را تشکیل داده بودند. یکی از مزایای مسافرت با دوچرخه این است که در مرزها لازم نیست در صف بایستی و به راحتی به پیش میروی. وارد ساختمان گمرک شدم و کارهای اداری را انجام دادم. دم مرز با چند رانندهد کامیون که همشهری نیز بودند در مورد وضعیت جاده صحبت کردم. میگفتند که جاده در وضعیت بدی قرار دارد، قسمیت از جاده نیز در حال بازسازی است و از همه بدتر گروه «کارگران کرد ترکیه» مشهور به «پ.ک.ک» حملات خود را تشدید کرده و راهها بسیار ناامن است. من که قبلاً دراین باره خبرهایی نیز شنیده بودم، با شنیدن این سخنان به اضطراب و نگرانیم افزوده شد.»[۸]
جادههای ترکیه
در گزارش روز پنجم با عنوان «خروج از آنکارا، پیش به سوی قونیه»، نویسنده بعد از آوردن چند نکته طنزآمیز عرفانی در باب غذا خوردن و بیان مختصری از «حاج بکتاش ولی» از صوفیان قرن هفتم و رابطهاش با مولانا، از جادههای ترکیه مینویسد «در جادههای ترکیه، چیزی که نظر من را به خود جلب میکرد، پمپبنزینهایی بودند که در هر 10کیلومتر وجود داشتند. در کنار این پمپبنزینها رستورانهای تمیز و شیکی همراه با مساجدی کوچک و زیبا ساخته شده بود. بیشتر مردم ایران تصور میکنند که در ترکیه دین کنار گذاشته شده و هیچ التزامی به اسلام نیست؛ در حالی که عکس آن تصور صادق است و هر کجا را نگاه میکنی، مسجد و نمازخانه است. اینجا به مسجد «جامعی» و به نمازخانههای کوچک «مسجد» میگویند. د رکنار یکی از این مساجد کوچک توقف کرده بودم. معماری زیبایی داشت؛ مانند ماکت کوچکی از مسجدهای بزرگ ترکیه بود. با یک گلدسته تیز و یک گنبد شبیه گنبدهای کلیساهای بیزانسی. البته معماریهای کل مساجد ترکیه از روی معماری کلیساهای زمان روم شرقی، «بیزانس» گرفته شده است.»[۹]
به این نتیجه رسیدم
نگارنده که در لابهلای شرح گزارش سفرش از حکایات و اشعار عرفانی به ویژه از مولانا بسیار استفاده کرده است در «روز ششم: ورود به قونیه» و سربالاییها و سراشیبیهایی که در طول جاده آن را پشتسر گذاشته آورده است: «من در این مسافرت به این نتیجه رسیدم که اگر کل عمر انسان را به یک مسیر تشبیه کنیم که باید طی شود، نیمی از این مسیر فراز است و نیمی دیگر نشیب. فرازها همان دردها، رنجها و فراقها هستند و نشیبها همان خوشیها، شادیها و وصالها. اگر به این صورت به مسئله نگاه کنیم به نظر میرسد که زندگی عادلانه بین غم و شادی تقسیم شده است. ولی این مسئله یکجا پایش میلکند و آن این است که سربالاییها را طی چندین ساعت یا روز طی میکنی ولی همان مقدار مسیر را در سراشیبی، در چند دقیقه به پایان میرسانی!... »[۱۰]
زنِ هندوانهفروش
نویسنده در ادامه مسیرش به سمت قونیه از گرمای طاقتفرسای شهریور ترکیه و تاول زدن پاهایش در زیر آفتاب شدید و آشنا شدن به زنِ هندوانهفروش مینویسند: «از کنار جالیز هندوانه رد میشدم که باغبان من را صدا کرد. من هم سر خر را کج کرده و پیش او رفتم. کنار جاده، از چوب، سایهبانی درست کرده و زیر آن هندوانهها چیده بود و میفروخت. وقتی پیش باغبان که زنی میانسال بود رسیدم، هندوانه را برایم برید. من بنا بر عادت از او قیمت را هندوانه را پرسیدم؛ از طرفی بعد از برش هندوانه وزن کردن آن سخت میشد، او در جواب سری تکان داد و گفت با قیمتش کاری نداشته باش، بخور! من که از صبح زیر آفتاب شهریور پدال زده و گرما وجودم را شعلهور کرده بود، در چشمبههمزدنی بیشتر هندوانه را خوردم. در حال صحبت بودم که پیرزنی با روسری که به سر پیچده و شلواری گشاد شبیه شلیتههای خودمان دو خربزه زرد در دست و لبخندی مادرانه بر لب از راه رسید؛ از من پرسید اولادم از کجا میآیی و به کجا میروی؟
من هم در جوابش گفتم: مادر از ایران میآیم و به زیارت حضرت مولانا میروم. این را که گفتم، محبتش دوصدچندان شد و آن دو خربزهای را که در دست داشت به من داد و گفت: بیا اینها را هم در راه میخوری.
مردم ترکیه احترام زیادی برای اولیاالله قائلاند، و همانند امامزادههای ما به زیات قبورشان میروند. با دعای خیر آن پیرزن از آنها خداحافظی کردم و راهم را ادامه دادم.»[۱۱]
دیدار با مولانا
نگارنده که روز هفتم به دیدار مولانا میرود، این روز را اینگونه گزارش کرده است: «ساعت 9 صبح با صدای پلیس که میگفت: پاشو چادرت را جمع کن، اینجا چادر زدن ممنوع است، بیدار شدم و گفتم: باشه الان بساطم را جمع میکنم... وسایلم را جمع کرده بودم که همان پلیس آمد و با رویی گشاده و مهربان از من پرسید: از کجایی؟
گفتم: از آذربایجان ایران. وقتی این را شنید و دوچرخه را دید، مهربانتر شد و با من روبوسی و خوشآمدگویی صمیمانهای کرد و گفت: بیا دوچرخهات را به کیوسک پلیس بسپاریم و با هم داخل موزه شویم.
بعد از سپردن دوچرخه دست من را گرفت و به دربان موزه مولانا سپرد که این دوست من است هر وقت آمد، به او بلیت مجانی بدهید. واقعاً من از این همه محبت دهانم باز مانده بود. بلیت آنجا ارزان نبود و برای من که میخواستم چند روزی بیایم و بروم خیلی عالی بود. وارد حیاط موزه که شدم، ابهت مولانا من را گرفت...»[۱۲]
مزار مولانا
در ادامه زیارت از مزار مولانا نویسنده آورده است: «مزار مولانا پوشیده از اطلس سیاهی است که توسط سلطان عبدالحمید دوم در 1894م هدیه شده است. بر این اطلس آیاتی از قرآن کریم با مهر پادشاهی نقش گردیده و خطاط آن حسن سری بوده است. ضریح اصلی مولانا از چوب بود و در قرن شانزدهم آن را برداشته و بر مزار پدرش بهاءالدین ولد، نهادند. ضریح بلند مولانا شاهکاری از منبتکاری دوران سلجویان روم است.»[۱۳]
از جملات مواردی که نویسنده در کنار گزارش سفر خود به آن پرداخته «تاریخچه مقبره مولانا»ست که در آن به روایت افلاکی آورده، بعد از مرگ سلطانالعلما، معینالدین پروانه از صاحبمنصبان دربار سلجوقیان به حضور مولانا میرسد و از ایشان اجازه میخواهد که بر روی قبر پدرش قبهای (گنبدی) نادر و طاقی غریب بنا کند، اما او با گفتن اینکه «چون بهتر از قبه افلاک نخواهد بود، پس بر این طاق مینا) آسمان اختصار کن و فارغ باش!» پیشنهاد او را رد میکند.[۱۴] در ادامه همین بخش به «مرگ شمس» و «مزار شمس تبریزی در خوی» اشاره شده است. مجلس سماع دز گزارش «روز هشتم: گشتوگذاری در کوچههای قونیه»، نویسنده از حضورش در مجلس سماع در قونیه سخن میگوید. «... با توصیه علی، جای خوبی برای نشستن به من دادند. این مجلس سماع، مجلسی همگانی نبود و من از محبت و سفارش علی آنجا بودم. بعد از کمی انتظار، نوازندگان آمدند و در جایگاه نوازندگان نشستند. در بین آلات موسیقی، نی، عود، کمانچه و چندین ساز ضربی دیده میشد. ابتدای برنامه، قاریان چند آیه از قرآن کریم تلاوت کردند و بعد از قرآن، اشعاری عربی در حمد خداوند ووصف پیامبر مکرم اسلام و به دنبال آن، اشعار صوفیانه خوانده شد. با خواندن این اشعار، سماع زنها با طمأنینه و خشوع خاصی وارد میدان شدند و بعد از تعظیم و دریافت رخصت، شروع به چرخیدن و رقصیدن کردند. مجلس حال و هوای ملکوتی داشت. سماع زنها چنان با آرامش میچرخیدند که گویی هر آن امکان دارد از زمین جدا شده و به طرف آسمان بروند.
سماع و حال سماع هدیهای بود که شمس به مولانا داد و مولانا تا آخرین روزهای عمر، با وجود بدگویی کوتهفکران باز هم از سماع دستبردار نبود».[۱۵]
""در مسیر دمشق"" سومین بخش کتاب است که شامل موارد زیر میشود:
- روز نهم: وداع با قونیه
- روز دهم: گشتوگذاری در آنتالیا
- روز یازدهم: آنتالیا شهر زیباییهای تاریخی و طبیعی
- روز دوازدهم: خروج از آنتالیا، دیدار ااز آسپندوس
- روز سیزدهم: ورود به سوریه
- روز چهاردهم: دیداری با ابوالعلاء معری، رکاب زدن در باغات زیتون و پسته
- روز پانزدهم: گذر از شهر حمص
- روز شانزدهدم: ورود به دمشق
- روز هفدهم: گشتوگذار در اطراف مسجد اموری
- روز هجدهم: دمشق شهر تحریفات بزرگ
- روز نوزدهم: شبگردی در دمشق
- روز بیستم: شبنشینی با دوستان ترک حلبی
- روز بیستویکم: دیدار از لبنان
- روز بیستودوم: گشتی در بازار زیتون دمشق
خصایص ایرانیان در آنتالیا
«بعد از شام با موساپ روی نیکمت نشسته و منتظر بودیم که ساحل خلوتتر شود. مسافران زیادی آنجا در حال رفتوآمد بودند. در بینشان خانوادههای ایرانی زیادی دیده میشد...ایرانیان را در آنتالیا به سه خصیصه میتوان شناخت: اولاً زبانشان، دوم غرورشان و سوم شکمشان! وقتی چند بار خواستم با آنها صحبت کنم، چنان سرد با من برخورد کردند که حس کردم اینها از غریبهها هم غریبهترند.» [۱۶] این بخشی از مطلب مربوط به گزارش «روز دهم: گشتوگذاری در آنتالیا» است.
ترکها بلدند چگونه جهانگرد جذب کنند
نگارنده در بخشهای مختلف کتابش آورده هر بار که خواسته شب را با چادر زدن در پارکی در ترکیه به صبح برساند، پلیس همواره مانع این کار شده است. در جایی از کتاب مینویسد شبی در پارکی در آنتالیا چادرخوابش را نصب کرده بود و میخواست بخوابد که پلیس گفت اینجا چادر زدن ممنوع است. در ادامه به سادهگی ایرانیها اشاره میکند و مینویسد که چگونه ترکهای ترکیه راهورسم جذب جهانگرد را بلد هستند و از صنعت گردشگردی پول درمیآورند ولی ایرانیها توجهی به این صعنت ندارند. «به این فکر میکردم که ما چه آدمهای سادهای هستیم که در شهر ایران چندین پارک برای مسافران ساختهایم تا در آنجا رهگذران و گردشگران با آسایش و امنیت چادر بزنند و وقتی جهانگردی راهش را گم کرد و به کشور ما آمد تا به ظن خود سفری ماجراجویانه داشته باشد، به صورت مجانی در این پارکها بماند و چند دلاری که نصیب هتلدارها میشد، آنهم از کف بپرد... این ترکیهایها برعکس ما راهورسم جذب جهانگرد و استفاده از جیب جهانگرد را خوب میدانستند. آنها اجازه نمیدادند در شهرها مسافری چادر بزند و مسافر مجبور بود حتماً به هتل یا مسافرخانه برود. در این صورت، هم به نفع صاحب هتل بود و هم به نفع دولت که از هتل مالیات میگرفت و هم به نفع تمامی کسانی که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم از هتل سود میبردند.» [۱۷]
ورود به سوریه
نگارنده در این بخش از آماده شدن برای ترک ترکیه و ورود به سوریه سخن میگوید و برای آشنایی بیشتر خواننده مطالبی درباره «تاریخچه شهر انطاکیه»، «شهر ریحانلی»، «قصر البنت»، «جمهوری متحد عربی (اتحاد مصر و سوریه)»، «سرمین شهر زیتون و انجیر» و «حکایت پیر طنبورزن» میآورد.
در ادامه نگارنده به دیدارش از مزار ابوالعلای معری میپردازد و درباره وجوه افتراق و اشتراک عقاید ابوالعلا و خیام سخن میگوید. از «مولانا و ابوالعلا»، «مولانا و خیام» مینویسد و از ابونواس شاعر بزرگ ایرانی در عصر عباسی سخن به میان میآورد. شهر «حماه» سوریه از جمله شهرهای معروف شام و قدیمیترین شهر دنیا است که اطلاعات تاریخی از آن در کتاب آمده است. نویسنده درباره یاقوت حموی تاریخدان و جغرافیدان برجسته عربی هم نوشته است.
گذر نویسنده به شهر حمص افتاده و درباره این شهر و «دژ کُردان» و شهر تاریخی «پالمیرا یا تدمر» اطلاعات مفید تاریخی در اختیار خواننده قرار داده است.
پراید در دمشق
روز شانزدهم که نگارنده به دمشق میرسد گزارش سفرش از ورودش به دمشق را اینگونه توصیف میکند: «راه زیادی تا دمشق در پیش نبود. ابتدای راه کوهستانی بود. جاده سراشیبی و پیچهای تندی داشت. بعد از گذشتن از پیچها و نزدیکتر شدن به دمشق، جاده مسطح شد. به کارخانهها و کارگاههای نزدیک شهر دمشق، رسیده بودم. یکی از این ساختمانها که نظر من را بیشتر از بقیه به خود جلب کرد، نمایندگی ایرانخودرو بود. در سوریه خودروهای ساخت ایران یا مونثار ایران زیاد دیده میشد. یکی از این خودروهای پراید خودمان بود که در سوریه به آن «سایپا» گفته میشود و به قیمتی بسیار نازلتر از قیمتش در ایران، به سوریها فروخته میشود. خودرویی که به خاطر بدنه بسیار ضعیفتش در ایران به «تابوت متحرک» معروف است.[۱۸] بازار حمیدیه، معبد ژوپیتر، مسجد اموی از جمله امکانی است که نگارنده از آنها بازدید کرده و ضمن بیان دیدههایش، اطلاعاتی تاریخی از آنها به دست داده است. در ادامه از جنگهای صلیبی، نقش صلاحالدین ایوبی و امپراطوری عثمانی سخن به میان آمده است.
نامه سلطان عبدالحمید دوم
نگارنده به تاریخچه شکلگیری حکومت یهودیان در فلسطین و مخالفت سلطان عبدالحمید دوم عثمانی با سران یهود اشاره کرده و در این راستا در جواب سلطان عبدالحمید دوم در نامهای به تئودور هرتزل یهودی آمده است: «به دکتر تئودور هرتزل نصیحت کنید که در این رابطه گامهای جدیدتری برندارد. سلطان ادامه داد من نمیتوانم حتی از یک وجب این سرزمین دست بردارم چرا که این خاک ملک شخصی من نمیباشد بلکه ملک ملت من است، ملت من در راه این سرزمین جنگیدهاند و آن را با خون خود آبیاری کردهاند. یهودیان میلیونها ثروت خود را برای خود نگهدارند و هرگاه امپراطوری من ازهم گسسته شد آنها میتوانند فلسطین را مفت و مجانی به دست آورند. اما میبایست قبل از هر چیز از روی اجساد ما بگذرند و من نمیتوانم در حالی که ما هنوز جان در بدن داریم.»[۱۹]
مزار علی شریعتی
نگارنده در ادامه گزارشش اشاره میکند که به دیدن مزار علی شریعتی در قبرستانی در مشال شرقی حرم زینبیه رفته است و بعد از آن سخنان و عباراتی از شریعتی را آورده است. بعد از آن، وارد حیاط زینبیه میشود که گروهی از زوار وارد حرم میشوند. از لباسهایشان حدس میزند که از ترکیه هستند. تعجب میکند و جلو میروند. با یکی از آنها که پیرمرد ریشسفیدی است صحبت میکند و میپرسد شما شیعه هستید؟
پیرمرد میگوید: شیعه یعنی چه؟
باز میپرسد شیعه هستید یا سنی؟
پیرمرد در جواب میگوید: چه شیعه، چه سنی ما همه مسلمانیم و دیگر هیچ![۲۰]
دیدار از لبنان
نگارنده در ادامه سفرش با دوچرخه به لبنان میرسد و دیدههایش از این کشور را اینگونه بیان میکند: «...لبنان با سوریه از همه نظر فرق داشت. این را میشد از طرز پوشش مردم، مدل خودروها و تصاویر تابلوهای شهری متوجه شد. راهنمای تور میگفت که در لبنان دو برابر جمعیتش خودرو وجود دارد. راهنمای تور مرد جوانی بود که با لهجه عربی، فارسی صحبت میکرد و توضیحات اندکی در مورد محلهایی که میرفتیم به ما میداد.»[۲۱]
چهارمین بخش، ""در مسیر تبریز"" است که این گزارشها را به دنبال دارد:
- روز بیستوسوم: خروج از دمشق و حرکت به سوی تبریز
- روز بیستوچهارم: گذر از شرق ترکیه
- روز بیستوپنجم: پایان سفر و رسیدن به تبریز
با اتوبوس برگشتم
مؤلف که مسیر سخت خود از تبریز به سمت ترکیه و سپس سوریه و لبنان را با دوچرخه آغاز کرده است در بازگشت با اتوبوس راهی تبریز میشود. البته در راه برگشت هم با موانعی از جمله مخالفت کمکراننده برای سوار کردن او مواجه میشود. «... جلوی هتل که رسیدم آن مرد اصفهانی را دیدم. با دیدن من رو به شاگرد راننده کرد و گفت که این مرد هم با ما میآید. کمک کنید دوچرخهاش را بار اتوبوس کند. کمکراننده با شنیدن این حرف و دیدن من مثل اینکه به او نشادر زده باشند، منفجر شد و شروع به دادوبیدارد کرد که: جا نداریم، حاجی تو یک مرد عزب را یمخواهی به اتوبوسی که خانواده توش هست بیاری؟! این خوبیت نداره و ... کسی نبود بگوید به شما چه، رئیس کاروان قبول کرده،در ضمن او مسئول مسافران است، شما چرا ادای حراست را درمیآورید. وقتی از رام شدنشان توسط زبان ناامید شدم، دست در جیب کردم و پنچ هزار تومان کف دستشان گذاشتم. پول را که دیدند چشمانشان برقی زد و آن مرد اردبیلی گفت: یکی دیگر هم بدهی مشکل حل میشود! من هم با کمال نارضایتی پنج هزار تومان دیگر نیز دادم تا بلکه مشکل شرعی این دوستان حل شود! یک ساعت دم زدن از شریعت و محرم و نامحرم، با ده هزار تومان ناقابل حل شد!»[۲۲]
بخش پایانی هم ""سخن آخر"" را در خود جای داده است.
نگارنده در بخش پایانی کتاب آورده است: برای من سفر با دوچرخه، هم سیر آفاق بود و هم سیر انفس. سیر آفاق من به پایان رسیده بود و لیکن سیر انفس پایانی نداشت. این سفر و سیر آفاق برای من تؤام بود با شناخت خدا، خدایی که در سفر کریمتر است و رحیمتر. سر آفاقی که اولیا بر آن تأکید داشتهاند، بایستی با هدف شناخت آن یار کریم و همسفر شفیق باشد؛ زیرا در غیر این صورت، به قول مولانا، این سیر بیحاصل بوده و بایستی دوباره ادا شود.[۲۳]
در انتهای کتاب اختصارات فارسی، اختصارات مأخذی و فهرستها آمده است:
- فهرست آیات
- فهرست احادیث و روایات عربی
- فهرست اماکن، اقوام و قبایل
- فهرست اشخاص
- فهرست کتب
- فهرست اشکال و تصاویر
- فهرست منابع
در پایان هم تصاویری از امکان بازدیدشده و اتفاقاتی که هر روز رخ داده و گزارش آن ارائه شده و نیز نقشه سفر به همراه توضیحاتی درباره تصاویر روزانه سفر آورده شده است.
انگیزه نگارنده
آنگونه که نویسنده در پیشگفتار کتاب آورده انگیزه نوشتن این کتاب به دوران کودکی او بازمیگردد. «سرآغاز فکر نوشتن کتاب برای من یک آرزوی فراموششده دوران کودکی بود، که این آرزوی خفته را مطالعه سفرنامه دوست عزیزم «آدم دؤنمز» بیدار کرد و بر آن شدم تا در بهار سال1391ش بعد از گذشتن پنج سال از سفر به قونیه و دمشق با دوچرخه (شروع سفر: هشت شهریور1386ش)، با استفاده از دستنوشتههای طول سفرم، کتابی بنویسم. اینگونه شد که پای بر این وادی گذاشته و شروع به تحریر این کتاب کردم.»[۱]
مصائب نشر
نویسنده در پیشگفتار کتابش به طور مختصر به مشکلات و موانعی که در مسیر چاپ کتابش مواجه شده، اشاره میکند و مینویسد به تشویق بزرگان تصمیم به چاپ کتاب میگیرد. «با این تصمیم، منی که همیشه با کتاب و جاده سروکار داشتم، خود را در میان بازار پرتلاطم چاپ و نشر یافتم. بازای که در اوج تحریمها و مشکلات اقتصادی، محتاطتر و بیرحمتر از قبل شده بود. داستان اینکه در این بازار کذایی بر من چه گذشت، مثنوی هفتادمن است که از حوصله این متن خارج است.» او در ادامه مینویسد که شاید روزی تصمیم بگیرد اتفاقات مربوط به روند چاپ کتابش را بنویسد و منتشر کند که به احتمال زیاد هیجانانگیزتر از خود کتاب خواهد بود.[۱] در نهایت کتاب «رکابزنان در پی شمس» با هزینه شخص نویسنده و مساعدت مالی چند نفر به چاپ رسید.
کرمی در جلسه نقد و بررسی کتابش هم گفت، مسائل و مشکلات مربوط به چاپ این کتاب هنوز هم تمام نشده است و در عمل فرصتی برای فکر کردن به نوشتن کتابهای دیگر پیدا نمیکند.[۲۴]
گلایه مؤلف
مؤلف کتاب علاوهبر مشکلاتی که در انتشار اثر خود روبهرو شد، در سخنانی از متولیان فرهنگ استان آذربایجان شرقی هم گلایه کرد و گفت: برای رونمایی از کتابم به اداره ارشاد، کتابخانه مرکزی و شهرداری سر زدم، اما هیچ کدام حاضر به همکاری نشدند و در نهایت کتابم در یک مرکز متعلق به رایزنی فرهنگی ترکیه با حضور خانم اسین چلبی، نواده مولانا و نایب رئیس بنیاد بینالمللی مولانا در تهران، رونمایی شد.[۲۵]
نقد کتاب
جلسه نقد و بررسی کتاب در آذر1398 در حوزه هنری آذربایجان شرقی در تبریز برگزار شد.
تطبیق تاریخی نقطهقوت کتاب است
حسین مهرنگ از حاضران در این جلسه پرداختن به سفرنامههای ابنبطوطه، ابنجبیر و ناصر خسرو در «رکابزنان در پی شمس» را از جمله بخشهای جذاب کتاب عنوان کرد و نوشت که حسن این سفرنامه در این است که نویسنده در جریان حوادث حضور دارد و آنها را بعینه منتقل میکند.[۲۴]
مهرنگ با انتقاد از حجم زیاد کتاب عنوان کرد با حذف مطالب اضافی مربوط به سایر سفرنامهها میشد حجم کتاب را با توجه به گرانی کاغذ کمتر کرد و به تبع آن کتاب ارزانتر به دست خوانندگان میرسید و افراد بیشتری میتوانستند آن را خریداری کنند. وی همچنین بیان کرد که نویسنده میتوانست به جای استفاده از مطالب و تصاویر مربوط به سایر سفرنامهها از تصاویر مربوط به سفر خودش در لابلای کتاب استفاده کند.
مهرنگ نقطهقوت و جذابترین بخش این کتاب را تطبیق تاریخی عنوان کرد و افزود مزیت سفرنامه کرمی مسافرت با دوچرخه و تنها بودن در سفر است و سختی سفر از ارزشهای خاص این کتاب به شمار میرود.[۲۴]
رنگوبوی عرفانی دارد
حسن حیدرزاده استاد رشته زبان و ادبیات فارسی از دیگر ناقد جلسه معتقد است که کتاب هیچگونه رسالت و ادعای دینی ندارد، اما آنچنان رنگ و بوی عرفانی دارد که بهتر و بیشتر از کتابهایی که در پی تبلیغ دین هستند، روحیه ایمانی خواننده را تقویت میکند.[۲۴]
وی متن ساده، صمیمی و روان کتاب و بیان ملموس واقعیتها را از ویژگیهای برجسته کتاب عنوان کرد و گفت مخاطب با خواندن این کتاب میتواند خود را با نویسنده همذاتپنداری کند.[۲۴]
متون قدیمی باعث آشفتگی کتاب است
عبدالله باقری حمیدی استاد ادبیات انگلیسی مقدمههای نوشته شده برای کتاب «رکابزنان در پی شمس» توسط دو تن از چهرههای ادبی را ضعیف توصیف کرد و خواستار حذف مقدمهها در چاپهای بعدی کتاب شد.[۲۴] حمیدی در ادامه درباره سیر کتاب گفت که سفرنامه بعد از مدتی بار ایدئولوژیک به خود میگیرد. همچنین میگوید در این کتاب شاهد دیالکتیک دو متن دستاول با رویدادهای جدید که حاصل تجربه خود نویسنده است و متون قدیمی و اقتباس از اشعار مولانا هستیم که به نظر من باعث آشفتگی متن شده است.[۲۴]
اطلاعات غیرضروری دارد
نگارنده با اینکه در این کتاب اطلاعات خوب و مفیدی به زبان ساده در خصوص مسیر سفرش آورده است ولی استفاده بیشاز حد از اطلاعات متون تاریخی که بعضاً غیرضروری به نظر میرسد، موجب طولانیتر شدن کتاب شده که در نتیجه ممکن است خواندن آن از حوصله خوانندگانی که صرفاً به دنبال مستندنگاری و سفرنامهنویسی هستند، خارج باشد.
چاپهای کتاب
رکابزنان در پی شمس در سال1396 توسط نشر ستوده تبریز روانه باز شد. در جلسه نقد و بررسی کتاب ابراهیم اقبالی استاد دانشکده زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تبریز عنوان کرد که این کتاب به چاپ دوم رسیده استاست.[۲۴]اما با مراجعه به پایگاه اینترنتی «خانه کتاب و ادبیات ایران» تنها اطلاعات چاپ اول کتاب درج شده بود.[۲۶]
نوا، نما، نگاه
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 14.
- ↑ «تجلیل حوزه هنری از نویسنده "رکابزنان در پی شمس" برگزیده جایزه ادبی جلالآلاحمد».
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 20.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 21.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 22.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 26-27.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 35.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 51.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 72.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 85.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 88-89.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 95.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 101.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 105.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 144-145.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 210-211.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 211-212.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 331.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 369.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 418.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 465-466.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 514-515.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 549.
- ↑ ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ ۲۴٫۲ ۲۴٫۳ ۲۴٫۴ ۲۴٫۵ ۲۴٫۶ ۲۴٫۷ «"رکاب زنان در پی شمس" نثر کهن را زنده کرده است». ایسنا.
- ↑ «نویسندهای که با دوچرخه از تبریز به قونیه رفت». همشهری.
- ↑ «رکابزنان در پی شمس». خانه کتاب.
منابع
- کرمی قراملکی، حسن (۱۳۹۵). رکابزنان در پی شمس. تبریز: ستوده. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۳۲۵-۰۸۳-۳.
پیوند به بیرون
- «"رکاب زنان در پی شمس" نثر کهن را زنده کرده است». ایسنا، 20آذر1398. بازبینیشده در 24خرداد1400.
- «رکاب زنان در پی شمس». خانه کتاب. بازبینیشده در 26خرداد1400.
- «تجلیل حوزه هنری از نویسنده "رکابزنان در پی شمس" برگزیده جایزه ادبی جلالآلاحمد». خبرگزاری تسنیم، 14اسفند1397. بازبینیشده در 26خرداد1400.