کتاب داغ دلربا نوشته میثم امیری توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده است. این کتاب به تشییع پیکر سردار شهید قاسم سلیمانی در دی ماه ۹۸ در شهرهای مختلف کشور می‌پردازد و مخاطب را با خود در این سفرها همراه می‌کند.[۱][۲]

داغ دلربا
نویسندهمیثم امیری
ناشر
ناشر فارسی: انتشارات خط مقدم
نوع رسانهکتاب
* * * * *

روایت کلی «داغ دلربا» درباره تشییع ‌پیکر حاج قاسم سلیمانی در کشور، از اهواز تا کرمان است. نویسنده این اثر سعی کرده خط سیر ورود پیکر حاج قاسم در کشور و شروع تشییع از اهواز تا مشهد و تهران و قم و کرمان را روایت و حس و حال مردم را در همه شهرهایی که رفت بازگو کند.[۳][۴] کتاب داغ دلربا برگزیده چهاردهمین دوره جایزه ادبی جلال آل‌احمد در بخش مستندنگاری شده است. «داغ دلربا» خلاف آمد عادت است، یعنی لزوما آن چیزی که مخاطب پیش‌بینی می‌کند، نیست و همه آن اتفاقاتی که در یک هفته تلخ بعد از سیزدهم دی‌ماه ۹۸ در کشور اتفاق افتاد، یعنی هم ماجرای تشییع ‌پیکر حاج قاسم، هم ماجرای کرمان و هم هواپیمای اوکراینی با هم تلفیق و در اثر گنجانده شده است. میثم امیری تلاش کرده تا با قلمی داستانی روایتی جذاب از یکی از بزرگترین حرکت‌های مردمی تاریخ ایران ارائه دهد.[۱]

برای کسانی که کتاب را نخوانده‌اند

داغ دلربا از زبان نویسنده

وقتی سردار را زدند من هم مثل ایرانی‌ها زدم بیرون. چون حس کردم دارد اتفاقی می‌افتد. توی مقدمه کتاب هم توضیح داده‌ام. خواستم ببینم مردم چه می‌گویند و چه حسی دارند. کتاب هم از همان لحظه‌ها فراهم آمده است. منهای مشهد من در همهٔ صحنه‌ها و در شهرهای مختلف حاضر بوده‌ام. کتاب یک روایت موازی هم دارد. یکی از رفقای راوی به اسم دل‌ربا هم در صحنه تشییع حاضر بوده است. او بعدا مسافر پرواز اوکراین می‌شود. این روایت موازی هم در کتاب هست. یعنی کتاب روی مرز واقعیت و خیال راه می‌رود تا روایتی تازه از تشییع سردار ارائه بدهد. فصل ممد‌مماس را خیلی دوست دارم. فکر کنم فصل هشتم است. روایت راننده‌ای است که راوی را از قم به کرمان می‌رساند. من باقی کتاب‌هایی را که دربارهٔ سردار نوشته شده‌‌اند نخوانده‌ام. ولی فکر می‌کنم آن یک هفتهٔ ویژه باید در تاریخ ایران مرتب خوانده شود و ده‌ها کتاب و روایت و تحلیل درباره‌اش نوشته شود. فشرده‌ای از تاریخ بعد از انقلاب در یک هفته اتفاق افتاد. هم مهم‌ترین آدم نظامی ما و منطقه شهید شد. هم جمعی از پاسدار‌های جان بر کف همراه او به آسمان رفتند. هم در اثر اشتباهات انسانی مردم ما صدمه دیدند... این یک هفته همه‌چیز داشت. هم رهبر ما پیام داد، هم ترامپ خبیث توییت فارسی کرد... همه‌چیز داشت خلاصه.

در این ژانر نویسنده باید مماس با واقعیت جلو برود. نویسنده نباید آدم‌ها و رویداد‌ها را تحریف کند. می‌تواند در مرز بین خیال و واقعیت راه برود. باید زاویهٔ دید خودش را ایجاد کند. ولی نباید نامردی کند. مثلا اگر کسی از تشییع می‌نویسد حتما باید به فاجعه کرمان و حادثه هواپیما نشانی بدهد. اگر کسی می‌خواهد از هواپیما بنویسید باید از حاج قاسم هم بگوید. ما شهید مدافع حرم داریم که دوست دختر داشت. ما شهید مدافع حرم داریم که توی هشتادوهشت توی خیابان بود و با اغتشاش‌گران مبارزه خیابانی می‌کرد. هیچ‌کدامش نباید تحریف شود. نحوهٔ گفتنش هم می‌شود کار نویسنده. می‌شود ادبیات. حذف نباید کرد، ولی حتما باید منحصر به فرد روایت کرد.[۵]

آثار مرتبط با شهید سلیمانی باید مستند و متقن باشند

از چگونگی امکان حجم بالای شور و شکوه تشییع حاج‌قاسم اطلاعی ندارم، چراکه این اتفاق با معیار‌های رسانه‌ای موجود هم که مطالعه کردم، هم‌خوانی ندارد. آن هم برای فردی که حضور رسانه‌ای در مشی‌اش نبود. اتفاقات پس از شهادت سردار سلیمانی و فضای حاکم در روز‌های پس از شهادت او غریب بود با وجود حضور شخصی در صحنه و تلاش برای ثبت تمام لحظات به میزان وسع خود، همچنان در تحلیل شرایط درمانده‌ بودم.[۲] در مدت بیش از دو سالی که از شهادت سردار سلیمانی می گذرد، کتاب‌های زیادی درباره حاج‌قاسم منتشر شده که هرچند برخی از این آثار شاید مستقیم درباره حاج‌قاسم نباشند، اما روح حاج‌قاسم در آن‌ها وجود دارد. کتاب «داغ دلربا» نیز درباره نسبت مردم و جامعه با حاج‌قاسم و نشان‌دهنده زاویه دید مردم در مواجهه با شهادت سردار سلیمانی است.

زندگی و شخصیت حاج‌قاسم

درباره زندگی و شخصیت حاج‌قاسم نیز مانند بسیاری موارد دیگر، روایت‌های دروغ و نادرست وجود دارد که برخی از آن‌ها ممکن است حتی حاصل خواب یا احساسات روحی مردم باشد. وقتی روایت دروغ از سوی جمعی صورت می‌گیرد، باورپذیر هم می‌شود. شاید برخی از روایت‌های این کتاب نیز مانند بسیاری از روایت‌های دیگر درباره سردار واقعی نباشند، ولی از این جهت که این روایت‌ها وجود دارند باید به آن‌ها توجه کرد. وقتی در مراسم تشییع پیکر حاج‌قاسم از میدان فردوسی برمی‌گشتم، در میدان امام حسین(ع) با پلاکاردی با مضمون تسلیت شهادت حاج قاسم و انتقام از مسببان این ماجرا، مواجه شدم که امضاکنندگان آن بساطی‌های میدان امام حسین(ع) بودند؛ یک جمع و تشکل به شدت خودجوش. این موارد بسیار جذاب است. درعین‌حال که معتقدم مردم می‌توانند احساسات خود را درباره حاج‌قاسم در قالب دل‌نوشته و کتاب بروز دهند، ولی این موضوع آسیب‌هایی نیز دارد. در مواردی نیز برخی نویسندگان چندین کتاب درباره حاج‌قاسم نوشته‌اند که این مسأله نشان از نگاه بازاری به این موضوع دارد. در کنار آثار برآمده از احساسات مردم و جو موجود در جامعه، باید کتاب‌های مستند و پژوهشی که ما را به حاج‌قاسم نزدیک‌تر کنند، تولید شوند. آثار مرتبط با شهیدسلیمانی باید مستند و متقن باشند تا جامعه با یک تصویر واقعی از حاج‌قاسم با همه ویژگی‌های انسانی‌اش آشنا شود. در این صورت چهره قهرمان برای ما واقعی‌تر خواهد شد.[۶]

خوشحال از گرفتن جایزه

جایزه ادبی جلال آل‌احمد معتبرترین جایزه ادبی کشور است و جایگاه ویژه‌ای دارد، بنابراین از برگزیده‌شدن اثرم در این جایزه خیلی خوشحال شدم. انتخاب این کار از حسن‌ نظر داوران بود و فکر می‌کنم باید دلیل انتخاب این اثر را جویا شد، اما فکر می‌کنم چون روایت این اثر یک مقدار خلاف آمد عادت دارد، مورد توجه داوران قرار گرفته است. مجموعه‌ای از عوامل روی دیده‌شدن اثر تاثیر دارند که مطمئنا جایزه هم جزو این عوامل است، یعنی مردم نسبت به اینکه چه کتاب‌هایی چه جوایز ادبی دریافت کرده‌اند، کنجکاو هستند و حتی اگر آن را خریداری نکنند، حداقل آن را می‌بینند.[۳]

رخداد شهادت حاج قاسم لحظه‌ای تراژیک و حماسی بود

به‌نظرم زمانی که حاج‌قاسم را زدند، حسی در همه مردم ایران به وجود آمد که به‌هرحال اتفاقی افتاده و در لحظه‌ای از تاریخ معاصر هستیم که رخدادی به معنای واقعی کلمه اتفاق افتاده است. نسل ما که انقلاب و دوران دفاع مقدس را درک نکرد بزرگترین کنش سیاسی که دید رویدادهای ۱۳۸۸ بود که شیرین نبود، اما رخداد شهادت حاج‌قاسم لحظه‌ای تراژیک و حماسی بود که همه ما حس کردیم با آن تاریخ کشور ما دارد ورق می‌خورد.

جلال آل‌احمد می‌گوید که اگر نویسنده راه نرود آمبولی می‌کند. با این رویداد من هم راه افتادم تا ببینم که چه خبر است و خود را به اهواز رساندم. نکته مهم این است که نوشتن دلیل نمی‌خواهد و همه می‌نویسند، این چاپ کردن است که دلیل می‌خواهد. من حس کردم که باید خود را به مردم بسپارم و حتی نخستین جایی که گریه‌ام گرفت از گریه مردم بود. خودم با شنیدن این اتفاق حس بهت داشتم. به همه این دلایل سعی کردم تا در صفحات کتاب از مردم صحبت کنم، اینکه مردم چه حرفی می‌زنند و چه نتیجه‌ای می‌گیرند و البته سعی کردم تا هیچگونه داوری هم نسبت به حرف‌های مردم نداشته باشم. در مواجهه با رخداد ترور و شهادت حاج قاسم ما هنوز در حجاب معاصریت هستیم و حتی به وضوح نمی‌دانیم که چه رخ داد و چرا مردم احترام بی‌سابقه‌ای برای حاج‌قاسم قائل شدند. در بخش قم این کتاب نوشته‌ام که مردم آمده‌اند تا دوام بیاورند و این از معدود اظهارنظرهایم در کتاب است. ما در تنگنا قرار داریم و کشور در وضعیت بغرنجی به سر می‌برد و همین وضعیت فضا را به شدت غبارآلود و تشخیص راه را دشوار کرده است.[۷]

نشست نقد و بررسی کتاب

نشست نقد و بررسی کتاب «داغ دلربا؛ روایتی از تشییع پیکر سپهبدشهید قاسم سلیمانی در ایران» پیش از ظهر یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰ با حضور حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمدرضا زائری، نفیسه سادات موسوی، مصطفی وثوق‌کیا و نویسنده کتاب در خبرگزاری مهر برگزار شد.[۷]

نقدهای مثبت و منفی

نفیسه سادات موسوی

اگر عنوان فرعی روی جلد کتاب باعث شده است تا کتاب را برای مطالعه انتخاب کنیم، باید در انتخابتان تجدیدنظر کنید. کتاب برخلاف عنوان فرعی‌اش، روایتی از تشییع پیکر حاج‌قاسم نیست؛ در بهترین حالت روایتی از حال‌و‌هوای نویسنده و دوستانش در روزهای تشییع پیکر حاج‌قاسم در ایران است. یعنی بیشتر از آنکه توصیف فضای شهرها و حس و حال مردم و حال و هوای کشور باشد، به بلند فکرکردن نویسنده درباره یک‌سری سوال بی‌جواب و باجواب یا توضیحات نویسنده درباره یک سری مسائلی که به صورت گذرا به آن‌ها اشاره شده است، می‌پردازد. البته این شیوه روایت نه تنها باعث ضعف کار نشده، بلکه به‌نوعی، مخاطب را با خودش همراه می‌کند. نویسنده در قالب نوشتن روایتی از مشاهداتش در بازه زمانی و مکانی خاص، شروع به بیان بیانیه‌ها و تحلیل‌ها و نظرات و نگاه‌هایش درباره مسائل مختلف و غالبا حول محور اصلی ماجرا می‌کند.

قلم نویسنده قوت و یک‌دستی خوبی دارد و مخاطب را هم می‌تواند با خودش همراه کند با ولی از وارد‌شدن جزئیات زیاد زندگی شخصی و دانشجویی نویسنده در سال‌های دور و نزدیک به کتاب حس خوبی به مخاطب منتقل نمی‌شود. چه اینکه مخاطب انتظار دارد روایتی از تشییع پیکر سردار بخواند ولی این خاطرات و فلش‌بک‌ها ریتم کار را عوض می‌کرد و یکباره می‌دیدم کلی از اصل ماجرا دور شدیم بدون اینکه قرار باشد از آن نقطه به نکته جدیدی درباره موضوع اصلی کتاب برسیم. پاورقی‌های کتاب برخلاف بیشتر کتاب‌ها، ساده، صمیمی، حتی گاهی طنز و کنایی و در کل مفید و کاربردی بودند.[۸]

مصطفی وثوق‌کیا

«داغ دلربا» نخستین اثر مکتوب و شاید تنها کتاب از حماسه تشییع پیکر حاج‌قاسم سلیمانی باشد. روایت این تشییع بسیار مهم بود، اما کسی آن را به صورت مکتوب ارائه نمی‌داد و از این جهت انتشار این کتاب جای یک تشکر اساسی را دارد. نویسنده برای ارائه این روایت به چند شهر سفر کرد و ایده‌ها را نوشت. نکته عجیب این است که شهادت حاج‌قاسم به هر حال اتفاق مهم و رویدادی دهشتناک برای کشور و ملت ایران بود، اما از این اتفاق و حتی دیگر رخدادها روایتی ارائه نشده و این برای جامعه ما امری منفی به حساب می‌آید. البته بهتر این بود که چند نویسنده این اتفاق را روایت می‌کردند، اما به هر حال تاکنون «داغ دلربا» تنها روایت مکتوب است.[۷]

حجت‌الاسلام والمسلمین محمدرضا زائری

موضوع اصلی کتاب «داغ دلربا» روایت تشییع پیکر سردار است، اما بهتر این است که عنوان فرعی کتاب از روی جلد حذف شود تا از پیش‌داوری جلوگیری کند. واقعیت را بخواهید روزی که کتاب را دست گرفتم علاقه‌ای به مطالعه‌اش نداشتم. فضای لوس تبلیغاتی که در ایران پس از این رخداد هولناک درست شد، من را بسیار از این موضوع منزجر کرد. مدام سوءاستفاده‌های شرم‌آوری از سردار سلیمانی شد و حتی کار به جایی رسید که کاندیداهای شوراهای شهر نیز تلاش کردند تا از سردار بهره‌برداری تبلیغاتی کنند.

این پیش‌زمینه باعث شد تا با حس ناخوشایندی به سراغ کتاب «داغ دلربا» بروم هرچند که نویسنده آن دوست من است. به نظرم اگر عنوان فرعی کتاب را برداریم مخاطب هم بدون پیش‌زمینه و پیش‌داوری به سراغ کتاب خواهد رفت. شاید اگر از زمان خودمان دور شویم این عنوان فرعی کارکرد خود را پیدا خواهد کرد. کتاب روایت تشییع سردار است و نقطه قوتش در این است که روایتی از جامعه و تاب‌آوری مردم در این روزها را ارائه می‌دهد. خاطراتی که نویسنده از دوران دانشجویی‌اش ارائه می‌دهد به نظرم حساب شده است و اگر آن خاطرات نبودند، روایت افتادن هواپیمای اکراینی در کتاب به این میزان تکان دهنده نمی‌شد.

در «داغ دلربا» ما در متن حوادث و احوالات مردم هستیم. یکی از نقاط اوج کتاب ماجرای شیرین «ممد مماس» در اهواز است که کاملاً واقعی است. متن حواشی و چیزهایی را به مخاطب ارائه می‌دهد که خود نتوانسته آن‌ها را ببیند و نقطه قوت «داغ دلربا» در همین است. نکاتی را که من نتوانستم در حضور خودم در آئین تشییع ببینم در این کتاب وجود دارد.

صداقت نویسنده حتی در نقل حس مردم، فحش و ناسزا دادن‌ها، کلافگی‌شان، احساسی که از تحقیر و توهین داشتند و… هم به چشم می‌خورد. نویسنده در نقل حسی که همه ما آن را تجربه کردیم، خیانت نکرده و به حذف آن نپرداخته است. به نظرم کسانی که به حذف این موارد می‌پردازند، خیانت می‌کنند و همین باعث می‌شود که صداقت ما خدشه‌دار شده و مردم و مخاطبان درست‌های ما را نیز نادرست بپندارند.

نویسنده کتاب را با صراحت و صداقت پیش برده است. زمانی که مطالعه آن را شروع کردم به‌هیچ عنوان فکر نمی‌کردم که نویسنده به هواپیمای اوکراینی هم بپردازد و ناشر جرأت چاپ آن را داشته باشد زائری صداقت در روایت را اصلی مهم در نوشتن خواند روایت ما از رژیم صدام و ارتشش این بود که می‌شد آن‌ها را با یک آفتابه اسیرشان کرد. این‌گونه روایت کردیم که پاسخی برای این سوال که «پس چرا دفاع مقدس هشت سال طول کشید؟» نداشتیم. وقتی صادقانه با رویدادها برخورد نمی‌کنیم و فقط به روایت بخش‌هایی می‌پردازیم، مخاطب ما را باور نخواهد کرد. نویسنده «داغ دلربا» اما چیزی را پنهان نمی‌کند و به همین دلیل آوردن قصه هواپیمای اوکراینی من را غافلگیر کرد.

جمع‌بندی کتاب «داغ دلربا» برای من حسرت بود. حسرت اینکه می‌شد با جریان حاج‌قاسم چه کارهایی و چه فرهنگسازی‌هایی انجام بدهیم که ندادیم. با این خون مقدس و پاک می‌شد صد سال کار کرد، اما ما آن را برای چیزهای بی‌خود خرجش کردیم و این سرمایه عظیم را به باد دادیم. هرکس که حتی همدلی هم با نظام نداشته باشد، این حس را پیدا می‌کند که ما ظرفیت خون حاج قاسم را از دست داده‌ایم.[۷]


جوایز

  • برگزیدهٔ بخش مستندنگاری در گروه تاریخ و جغرافیای سی‌ونهمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران.
  • برگزیده چهاردهمین دوره جایزه ادبی جلال آل‌احمد در بخش مستندنگاری.

برشی از متن کتاب

«بامداد جمعه، سیزده دی ۱۳۹۸، سردار را زدند. صبحش، مردم کرمان ریختند بیرون. دو دست روی پیشانی گذاشتند و روی جدول کنار خیابان نشستند و گریستند. صدای عبدالباسط، با سوز بامدادی کویر آمیخته می‌شد. خانه‌ها، درد و تحیّر کرمانی‌ها را تاب نداشت. آسمان شهر، سکوت کویر را نمی‌خواست؛ سرمایش را می‌خواست.

این، وقتی بود که قوم ایرانی در کالبد کرمانی، «چیزی» حس کرد. این، همان لحظه‌ای بود که ایرانی می‌خواست تاریخش را ورق بزند. راوی دوست داشت این لحظه را ببیند و حس کند. دوست داشت وقتی چشمه‌ای تازه می‌جوشد، همان نزدیکی باشد و لمسش کند. سال‌ها بود که بر دامنه ما چشمه‌ای نمی‌جوشید.

سردار، پنج روز از اهواز تا کرمان، روی دست ایرانیان بود؛ دست‌های گرم و پینه‌بسته؛ دست‌های ظریف و ورزیده؛ دست‌های پرچروک و کودکانه. این دست‌ها ـدست‌های همهٔ ملت ایران‌ـ حلقه و پروانه شد. سردار، در کانون این حلقه بود. حلقه، مهر دید و مهر ریخت؛ غم دید و گریه کرد؛ شعر خواند و دندان سایید؛ لبخند زد و حماسه سرود؛ داغ دید... و داغ دید.»[۴]

پانویس