سبز آبی
کتاب سبز آبی به قلم سعید تشکری، رمانی تاریخی-مذهبی است که زندگی خادمان و سادات رضوی را در هنگام حیات امام رضا (ع) و پس از شهادت ایشان روایت میکند. در این داستان با الگوهایی بهروز برای داشتن سبک زندگی مؤمنانه آشنا خواهید شد.[۱]
سبز آبی | |
---|---|
نویسنده | سعید تشکری |
نوع رسانه | کتاب |
سعید تشکری درونمایه فراموش شدۀ تاریخ و مذهب را در رمان سبز آبی هنرمندانه به کار میگیرد. درونمایهای که از دیدگاه نویسنده، در ادبیات داستانی معاصر کمتر به آن پرداخته میشود.
سبز آبی نیز مانند سایر آثار تشکری، رنگ و بویی دینی مذهبی با محوریت سبک زندگی رضوی دارد. همچون بسیاری از نویسندگان بزرگ که زادگاه و خاطرات کودکیشان تم اصلی داستانهایشان را میسازد، در آثار تشکری نیز ردپای فرهنگ غنی خراسان کاملا مشهود است. این رمان سرگذشت خادمان و سادات رضوی را در اعصار و موقعیتهای جغرافیایی متفاوت روایت میکند. برای مثال سید حسین رضوی قمی که پیرنگ داستان سبز – آبی بر اساس زندگی او نوشته شده است. نویسنده با ارائه کهنالگوهای ملی و مذهبی که در جان سنت ایرانی ریشه دواندهاند، سعی به معرفی و بازآفرینی قهرمانانی فراموش شده دارد و با حکایتهای شیرینی که به موازات خط اصلی داستان روایت میکند، هر خوانندهای را با خود همراه میسازد. رمان سبز – آبی به عنوان یک داستان تاریخی، تمثیلی از یک زندگی خردمندانه و خداباورانه را ترسیم میکند.[۱]
برشی از متن کتاب
نامم فریدالدین است، اما اینجا در عراق، همه مرا فرید مینامند، اینطور در بینِ مردم، میان بیگانه و آشنا شهره شدهام. مانند پدرم آقا عیار و مادرم و تنها خواهرم، فروزا.
امروز نیز اینجایم، مانند دیروز، مانند روزِ پیشش، مانند هر روز و مشغول رصدِ درختانم. از درخت گردو بگیر تا افرا، از سرو بگیر تا چنار. همه را میکاوم و به تنۀ تکتکشان دست میکشم. کارم این است، مردِ چوبم و گچ. بویِ چوب از کودکی آرامم میکرد و مشامم را نوازش میداد. گچ را با دستانم ورز میدهم و به آن شکل میدهم. هر آنچه که بخواهم و هر چیزی را که تصور کنم میتوانم با آن بسازم.
من فریدم، اینجا در میانِ جنگل.
بو میکشم، بویِ طبیعت، درخت، گیاه، سرسبزی. این بو را دوست دارم، هنرم را نیز. مقرنس را. صبحگاهان به جنگل میآیم و با آمدنِ ماه به خانه بازمیگردم، تا زمانیکه چوبِ مورد نظرِ خود را نیافتهام در میانِ درختان میگردم. اما جنگل را تنها به این خاطر نمیپسندم، شبهایِ بازگشت، مسیر جنگل تا خانه تنها با دیدنِ آسمانی که رو به تاریکی مطلق میرود با ستارگانی که چون دانههایِ الماس هستند برایم خوشایندترین لحظاتِ زندگی است. با آنها زندگی میکنم و تنها دلخوشیام همان ستارگان هستند. ستارگانی که اگر نباشد، شب باید خودش را به چه چیزی میآراست؟
آری من فریدالدین، پسر عیارالدین، ساداتی از تیرۀ رضوی که سالها پیش در عراق متولد گشتهام، علم نجوم نیز میدانم و به آن عشق میورزم. تنها آرزویم این است که روزی در محضرِ دانشمندانِ بزرگِ این گیتی، این علم را بیشتر و بیشتر بیاموزم. امروز نیز از صبح اینجا هستم؛ اینجا در میانِ جنگل و به دنبالِ چوب و منتظرِ دیدنِ اولین ستارهای که در دلِ آسمان میشکوفد. چقدر دلنشین است آن لحظه. برایِ من این دیدن ستارهها حکمِ خلق کردن را دارد. انگار که دارم با چوب و گچ و آهک برشی دیگر بر محرابِ مسجدی یا بر هشتی عبادتگاهی میزنم.[۱]
فهرست مطالب کتاب
- به رنگ فیروزه: کشمیر / سیدحسین رضوی قُمی
- به سرخی یاقوت: پاکستان / سیدجلالالدین بخارایی
- مثل مروارید غلتان: سین کیانگ چین / سیدناصرالدین
- رنگ زرد کهربایی: مشهد / ابراهیم میرزا
- الماسگون: اندلُس / سیدفریدالدین[۱]