داغ دلربا
کتاب داغ دلربا نوشته میثم امیری توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده است. این کتاب به تشییع پیکر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در دی ماه ۹۸ در شهرهای مختلف کشور میپردازد و مخاطب را با خود در این سفرها همراه میکند.[۱]
داغ دلربا | |
---|---|
نویسنده | میثم امیری |
ناشر | ناشر فارسی: انتشارات خط مقدم |
نوع رسانه | کتاب |
میثم امیری با قلمی روان در این کتاب سعی کرده است تا همه مخاطبان را با خود تا پایان کتاب نگه دارد و انگار که مخاطب در آن لحظات حضور دارد.[۲] کتاب داغ دلربا برگزیده چهاردهمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد در بخش مستندنگاری می باشد. «داغ دلربا» خلاف آمد عادت است، یعنی لزوما آن چیزی که مخاطب پیشبینی میکند، نیست و همه آن اتفاقاتی که در یک هفته تلخ بعد از سیزدهم دیماه ۹۸ در کشور اتفاق افتاد، یعنی هم ماجرای تشییع پیکر حاج قاسم، هم ماجرای کرمان و هم هواپیمای اوکراینی با هم تلفیق و در اثر گنجانده شده است. میثم امیری تلاش کرده تا با قلمی داستانی روایتی جذاب از یکی از بزرگترین حرکتهای مردمی تاریخ ایران ارائه دهد.[۱]
برای کسانی که کتاب را نخواندهاند
نقدهای مثبت و منفی
نفیسه سادات موسوی
اگه عنوان فرعی روی جلد کتاب باعث شده است تا کتاب را برای مطالعه انتخاب کنیم،باید در انتخابتان تجدیدنظر کنید. کتاب برخلاف عنوان فرعیاش، روایتی از تشییع پیکر حاجقاسم نیست؛ در بهترین حالت روایتی از حالوهوای نویسنده و دوستانش در روزهای تشییع پیکر حاجقاسم در ایران است. یعنی بیشتر از آنکه توصیف فضای شهرها و حس و حال مردم و حال و هوای کشور باشد، به بلند فکرکردن نویسنده درباره یکسری سوال بیجواب و باجواب یا توضیحات نویسنده درباره یک سری مسائلی که به صورت گذرا به آنها اشاره شده است، میپردازد. البته این شیوه روایت نه تنها باعث ضعف کار نشده، بلکه به نوعی، مخاطب را با خودش همراه میکند. نویسنده در قالب نوشتن روایتی از مشاهداتش در بازه زمانی و مکانی خاص، شروع به بیان بیانیهها و تحلیلها و نظرات و نگاههایش درباره مسائل مختلف و غالبا حول محور اصلی ماجرا میکند. قلم نویسنده قوت و یکدستی خوبی دارد و مخاطب را هم میتواند با خودش همراه کند با ولی از وارد شدن جزئیات زیاد زندگی شخصی و دانشجویی نویسنده در سالهای دور و نزدیک به کتاب حس خوبی به مخاطب منتقل نمیشود. چه اینکه مخاطب انتظار دارد روایتی از تشییع پیکر سردار بخواند ولی این خاطرات و فلشبکها ریتم کار را عوض میکرد و یکباره میدیدم کلی از اصل ماجرا دور شدیم بدون اینکه قرار باشد از آن نقطه به نکته جدیدی درباره موضوع اصلی کتاب برسیم. پاورقیهای کتاب برخلاف بیشتر کتابها، ساده، صمیمی، حتی گاهی طنز و کنایی و در کل مفید و کاربردی بودند.[۳]
برشی از متن کتاب
«بامداد جمعه، سیزده دی ۱۳۹۸، سردار را زدند. صبحش، مردم کرمان ریختند بیرون. دو دست روی پیشانی گذاشتند و روی جدول کنار خیابان نشستند و گریستند. صدای عبدالباسط، با سوز بامدادی کویر آمیخته میشد. خانهها، درد و تحیّر کرمانیها را تاب نداشت. آسمان شهر، سکوت کویر را نمیخواست؛ سرمایش را میخواست.
این، وقتی بود که قوم ایرانی در کالبد کرمانی، «چیزی» حس کرد. این، همان لحظهای بود که ایرانی میخواست تاریخش را ورق بزند. راوی دوست داشت این لحظه را ببیند و حس کند. دوست داشت وقتی چشمهای تازه میجوشد، همان نزدیکی باشد و لمسش کند. سالها بود که بر دامنه ما چشمهای نمیجوشید.
سردار، پنج روز از اهواز تا کرمان، روی دست ایرانیان بود؛ دستهای گرم و پینهبسته؛ دستهای ظریف و ورزیده؛ دستهای پرچروک و کودکانه. این دستها ـ دستهای همه ی ملت ایران ـ حلقه و پروانه شد. سردار، در کانون این حلقه بود. حلقه، مهر دید و مهر ریخت؛ غم دید و گریه کرد؛ شعر خواند و دندان سایید؛ لبخند زد و حماسه سرود؛ داغ دید... و داغ دید.»[۲]