محمدعلی گودینی
محمدعلی گودینی داستاننویس و رماننویس ایرانی است.
محمدعلی گودینی | |
---|---|
زادروز | ۱فروردین ۱۳۳۵ شهرستان کنگاور٬ استان کرمانشاه |
ملیت | ایرانی |
کتابها | «تالار پذیرایی پایتخت»٬ «زنی با کفشهای مردانه»٬ «صعود»٬ «آجر بهمنی»٬ «شیرین»٬ «لبخند تلخ»٬ «نورد»٬ «سیلاب»٬ «یک مشت خاک»٬ «گوی نان»٬ «دستی بر آسمان»٬ «زیر مجسمه»٬ «در سکوت سرد»٬ «اشکهای سبز»٬ «سایه اژدها»٬ «راز عمارت متروک»٬ «جاده خاکی»٬ «گلهای کاغذی»٬ «سالار»٬ «آیت ولایت» |
محمدعلی گودینی در سال ۱۳۳۵ در شهر کنگاور متولد شده و در سیزدهسالگی به شهر تهران آمد و اکنون نیز در این شهر زندگی میکند. او دارای دیپلم تجربی بوده و در یک کارخانه کار میکند و در آنجا عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی و نیز هیئت منصفه کارخانه است و در دو نشریه نیز مسئول صفحه ادبی بوده است.از آثار او، داستان «صعود»، در دومین دوره مسابقات بنیاد جانبازان رتبه دوم و داستان «آجر بهمنی» در سومین دوره همین مسابقات رتبه سوم را به دست آورده است. «لبخند تلخ» در مسابقات قلم زرین جزء پنج اثر اول انتخاب شده و داستان «شیرین» در دوره دوم جایزه عذرا رتبه دوم و «نورد» در اولین دوره مسابقات ادبی کارفرمایان و کارگران رتبه سوم را به دست آورده است.[۱] «زنی با کفشهای مردانه»، «تالار پذیرایی پایتخت»، «سالار» و ... از جمله آثار اوست. او را نویسندهای میدانند که برای ادبیات کارگری تلاش کرده است و در داستانهایش به تصویر چهره رنجیده این قشر پرداخته است. همچنین گودینی به تالیف داستانهایی با مضمون دفاع مقدس اهتمام داشته است. او برنامهریزیهای دقیق و مدیران توانمند را عاملی برای موفقیت در معرفی ادبیات دفاع مقدس به دنیا میداند.[۲]
محمدعلی گودینی از جمله نویسندگانی است که با سختیهای زیادی قد کشیده و نویسنده شده است ، تلاشهای او در نویسندگی و همچنین زندگیاش زیبایی یک فرد موفق را به تصویر میکشد.[۳]
وجه مشترک کارهای گودینی توجه به قشر ضعیف جامعه، روستاییان و کارگران است. او در برخی از کارها مانند «زنی با کفشهای مردانه» فضای کارگری در سالهای پس از انقلاب را ترسیم کرده و از رنجها و مشکلات آنها پس از جنگ گفته و در کارهایی مانند «تالار پذیرایی پایتخت»، نگاهی انداخته است به وضعیت کشاورزان در زمان پهلوی. از این رو، میتوان کارهای گودینی را بلندگوی قشری دانست که در سالهای اخیر کمتر مجال سخنگفتن در آثار داستانی داشتهاند. در روزگاری که داستانهای ایرانی در فضای کوچک آپارتمانهای شهری و با دغدغههایی متفاوت با جامعه روایت میشود، گودینی تلاش کرده است تا صدای مردمی باشد که در این سالها در آثار داستانی خاموش بودهاند. او در کتاب «راز عمارت متروک» که با داستانی جنایی گره خورده نیز بر این رویه ثابت مانده است. او در این اثرش در خلال یک داستان متفاوت و جذاب، آینهای قرار داده است پیش چشم مخاطب از زمان ارباب و رعیتی در روستاهای کشور و تأثیری که این نظام بر زندگی روستاییان ایرانی پیش از انقلاب گذاشت.[۴]
آیینهای از محمدعلی گودینی
چرا گودینی؟
گودینی اسم روستای ماست. در دوران کریمخان زند روستایی به فاصله کمی بالاتر از روستای فعلی ما قرار داشته که به آن «ده» میگفتند. در آن زمان مردم چهارصد پانصد متر میآمدند پایینتر. به همین علت به آنجا گفتند گودینی در که شهرستان کنگاور، استان کرمانشاه واقع شده است.[۳]
از خانوادهای روحانی
پدر و مادر من هر دو بیسواد بودند. دو تا خواهر بزرگتر از خودم دارم آن ها هم بیسواد هستند. فقط دو سه تا از عموهایم یک مقدار خواندن و نوشتن میدانند. پدربزرگ مادری من به نام « ملا قاسم » آدم بزرگی بوده و معلمم بوده است.وقتی نیروهای رضاخان میآیند که لباس روحانیون را بردارند در بازار یقه او را هم میگیرند. بازاریها میگویند این آدم شناختهشدهای است و ما قول میدهیم دفعه بعد با لباس روحانی به داخل شهر نیاید! میگویند که وقتی به روستا برمیگردد میگوید خدایا از ما راضی باش و چند روز بعد از دنیا میرود. پدربزرگ ما تمام قبالههای روستاهای اطراف را مینوشته ، صیغه عقد میخوانده است. علاوه بر آن یک مکتبخانه داشته که همه باسوادهای آنجا از شاگردان وی بودند.[۳]
از کتابخوانی تا سرگردانی
در خانه مادربزرگم کتاب «امیر ارسلان» و «یوسف و زلیخا» بود . من «امیر ارسلان» را گرفتم شروع کردم به خواندن و خیلی به آن علاقهمند شدم ولی خواهرم آن را از من ربود، چون میگفت شنیدم هرکس این کتاب را بخواند سرگردان میشود و دیگر نفهمیدم آن کتاب را که اصل هم بود چه کار کرد. بعد از هفت هشت سال آن کتاب را در تهران خریدم ولی وقتی آن را خواندم متوجه شدم این کتاب آن کتاب اصل نیست.[۳]
فرار از مکتبخانه
پسر عموی مادرم مکتبخانه داشت. ما آنجا میرفتیم و وقتی درس بلد نبودیم ما را فلک میکردند به همین دلیل یک مقدار از مکتب فراری شدم ولی در مدرسه درسم خوب بود. ما تابستانها به مکتبخانه میرفتیم تا قرآنخواندن یاد بگیریم.[۳]
اولین اعتراضات
من از سال ۴۲ امام (ره) را میشناختم. به تهران که آمدم همه میگفتند آیتالله حکیم از دنیا رفته است . یک زمانی در رنگرزی کار میکردم، چهار دختر و پنج پسر بودیم که در آنجا کار میکردیم. صاحب رنگرزی به جای اینکه به ما هشت تومان مزد بدهد چهار تومان میداد . یکی از دخترها که کرمانی هم بود گفت: پنجشنبه که حقوق گرفتیم میگوییم که از شنبه باید به ما روزی شش تومان بدهد. این را گفتیم و همه ما را اخراج کرد. یک مدت که گذشت با شخصی به نام عباسعلی آشنا شدم. با او درددل کردم و گفتم چقدر در حق این مردم نامردی میکنند و از این حرفها که او هم که حدود ۴۰سال داشت آهسته به من گفت که من تودهای هستم و رژیم شاه باید از بین برود تا ما به حقمان برسیم.[۳]
ورود به فضای سیاسی
سال ۵۳ من برای تماشای بازیهای آسیایی تهران میرفتم. یک روز مسابقه اسرائیل و مالزی بود که اسرائیل با نتیجه ۸ بر ۳ مالزی را شکست داد. ما هم به این خاطر که مالاییها مسلمان بودند آنها را تشویق میکردیم. یکبار هم برای تماشای مسابقه بسکتبال اسرائیل و فیلیپین رفته بودم که دیدم یکسری از دانشجوها سروصدا میکنند و قوطی آبمیوه را به طرف اسرائیلیها پرتاب میکنند که من هم با آنها همراه شدم. پاسبانها آمدند و شروع کردند به کتکزدن ما و یکسری را نیز دستگیر کردند. یک پاسبان هم مرا دستگیر کرد و دست من را محکم گرفت و فشرد. بعد از اینکه بازی تمام شد یک ساعتی بازداشت بودیم و آزادمان کردند. در داستان «چشم دیگر» به همان ماجرا اشاره کردهام. سال ۵۳ من ریش داشتم و عمویم گفت بیا ریشهایت را بزنم چون چریکها کسانی را که ریش دارند را ترور میکنند اما چون ریشهایم را دوست داشتم اجازه ندادم. یک روز به خانه عمویم رفتم و متوجه شدم زن عمویم یک کتاب را از من پنهان کرد. به او گفتم این چیه بده بخوانم، برداشتم و دیدم راجع به استعمار نو است. آن را که خواندم تازه از لحاظ سیاسی ذهنم بازشد. سال ۵۴ به خدمت سربازی رفتم. در آن زمان ترورها زیاد شده بود. من افتادم در یگان هوابرد. در آنجا چتربازها در کنار ساواکیها در تیمهای ضدخرابکاری آدمها را ترور میکردند.[۳]
علاقه به طنز
آن زمان عاشق داستانهای پلیسی و جنایی بودم که طنز بود. چون همهاش به اجتماع طعنه میزد. من از آنها خوشم میآمد. گاهی فریدون تنکابنی چیزهایی مینوشت یا رسول پرویزی که من آنها را میخواندم. البته من در آن زمان بیشتر به دنبال کتاب مایک هامر بودم که ترسناک بودند و به ما میگفتند شب و تنها نخوانید که اتفاقا من هم در شب میخواندم هم تنها.[۳]
آشنایی با جنبش کارگری
قبل از انقلاب وقتی من از سربازی آمدم ۱۵فروردین ۱۳۵۶ بود. دو سه روز روزنامهها را گشتم تا اینکه در سوم اردیبهشت ۵۶ با یک کارخانه باتریسازی آشنا شدم و در آنجا با فضای جنبش کارگری آشنا شدم. من قصد ماندن نداشتم و میخواستم به شرکت هواپیمایی بروم و در بخش فنی مشغول به کار شوم که رفتم ولی من را قبول نکردند. دکتر شریعتی که فوت کرد من به حسین اسرافیلی که همکارم بود گفتم که دکتر شریعتی را کشتند. با تعجت گفت: کشتند؟ گفتم: بله. در جریان انقلاب هم فعالیت کردیم. همین آقای اسرافیلی اعلامیه میآورد میگذاشت زیر میزها. همه این ماجراها را من در مجموعه داستانهایم آوردهام.[۳]
آغاز داستاننویسی و مبارزه
قبل از انقلاب هم مینوشتم. این که میگویم آگاه نبودم منظورم این است که از نظر سیاسی آگاه نبودم آقای اسرافیلی رئیس ما بود، گزارشی برایش نوشتم. گفت تو کتاب میخوانی؟ گفتم بله من شعر هم مینویسم. چند تا از شعرهایم را برایش خواندم و او هم ایراد گرفت و گفت تو داستانبنویسی بهتر است. من هم داستان را جدیتر گرفتم و برای آقای اسرافیلی هم آنها را خواندم. بعد از انقلاب آقای اسرافیلی آمده بود حوزه هنری من را صداکرد و گفت: اینها نویسنده هستند تو هم بیا. از سال ۵۸ تا ۶۰ به حوزه هنری میرفتم بعد از آن عضو شورای کارخانه و انجمن اسلامی شدم. همان اول به جبهه رفتم ششهفت ماه جبهه بودم٬ بعد آمدم عضو بسیج شدم. یک مدت پاسدار افتخاری کمیته بودم. مبارزه ما بیشتر در کارخانه بود مثلا چپیها میآمدند اعلامیه پخش میکردند و با هم درگیر میشدیم.[۳]
اشتیاق برای دیدار امام (ره)
در آن ایام ۲۳ساله بودم. برای استقبال از امام خمینی (ره) به میدان آزادی رفتم و با توجه به اینکه جوان بودم بهعنوان انتظامات خودم رو جلو میکشیدم تا به فرودگاه برسم. چند ساعت منتظر ماندیم تا اینکه امام رسید. من وقتی امام را داخل خودرو دیدم سر از پا نشناختم و با بیادبی خودم را روی کاپوت خودروی ایشان انداختم. بعد از آن آقای رفیقدوست با اشاره سر به من گفت خودم را کنار بکشم. در کنار خودروی امام، یک شورولت بود که به نظر مرحوم سیداحمد سوار بر آن بود که از داخل آن خودرو نیز با اشاره به من فهماندند که پیاده شوم و پایین بیایم. وقتی آمدم پایین متوجه شدم که لنگه کفشم گمشده است. تا کفشم را پیدا کنم مدتی طول کشید و نتوانستم همراه کاروان امام باشم و به بهشت زهرا نیز نرسیدم. بعد از آن سخنرانی امام را از طریق اخبار متوجه شدم. فاصلهام با امام به اندازه یک شیشه بود و به اندازهای چهره امام گیرا بود که متوجه رفتارم نشدم.[۵]
شرکت در تظاهرات
من کارگر کارخانه بودم و در تظاهراتهای کارگری شرکت میکردم. از جاده کرج با سرویس رفتم تا میدان راهآهن، از آنجا به تیر دوقلو، و پیاده از آنجا تا جلوی مسجد لرزاده رفتم و از آنجا به میدان آزادی بازگشتم. شهید ابراهیم الهیاری از همکارانم بود که ۲۲ بهمن شهید شد. در تخلیه پادگانها نیز حضور داشتم. آن زمان نزدیک پادگان جی تهران بودم. ولی با ترسولرز رفتیم زیرا ممکن بود که گاردیها از داخل مهرآباد ما را هدف قرار دهند، اما سربازان داخل پادگان کمکم بیرون میآمدند و لباسهایشان را از تن خارج میکردند و مردم به آنها لباس شخصی میدادند تا شناسایی نشوند. روز ۲۲بهمن همه دستمال یا پارچه سفید دور سر یا دست میبستند که یعنی ما مبارز هستیم. روز ۲۲ بهمن میدان انقلاب بودم و سرشار از شوق.[۵]
درد نویسندگی
کتاب اول من سال ۷۱ به چاپ رسید. من چند داستان در جنگ سوره نوشتم. یک سری از داستانها را هم در مطبوعات چاپ کردم بعد کتاب «یک مشت خاک» را که برای نوجوانان بود و شامل سه داستان بود٬ سال ۷۰ نوشتم و سال ۷۱ به چاپ رسید. بعد از آن دیگر نمیخواستم نویسنده شوم و کتاب بنویسم و فقط از روی درد بود که مینوشتم ولی جایی ارائه نمیدادم. البته به مطبوعات میدادم. یک بار آقای رهگذر گفت اگر کاری داری بیاور و انتشاراتی را به من معرفی کرد. من هم رفتم کارها را دادم. گفتند از اینها بهتر بنویس. یک بار هم آمدم حوزه هنری گفتند ما چاپ نمیکنیم؛ نوبتها پر است. من هم رفتم انتشارات قاضی کتابم را چاپ کردم. ۲۵۰تومان هم از خودم گرفتند. دیدم اینطوری است با خودم گفتم دیگر نویسندگی فایده ندارد. دوباره نوشتم و رفتم بنیاد مستضعفان دیدم آنجا هم همینطور است. دو تا مجموعه داستان دادم به حوزه هنری که ۹-۸ سال توی نوبت بودند و یکی آنقدر کهنه شده بود که یکی دیگر به جایش دادم و سال ۸۲ چاپ شدند به نام «سیلاب و نبرد».[۳]
داغ آیت
آیت را خیلی ناجوانمردانه ترور کردند و مسئولانی که میتوانستند از وی محافظت کنند٬ نکردند و وی را با ۶۰ گلوله کشتند. وقتی کار «آیت ولایت» را به من معرفی کردند٬ سه نفر را پیشنهاد کردند. من گفتم «آیت» را مینویسم. واقعاً داغ او بر دل من مانده بود. من رفتم مجموعه سخنرانیهایش را که یک کتاب بود از مرکز اسناد گرفتم. در مقدمه این کتاب هم نوشتم که این کار من ناقص است و باید چند نفر دیگر هر کدام از زاویه دیگری و با دیدگاهی جدید راجع به آیت بنویسند تا شاید شناخته شود. من اسم «آیت ولایت» را به دو علت انتخاب کردم. یکی اینکه آیت بهمعنای نشانه است یعنی نشانه ولایت، یکی هم اینکه ولایت فقیه با نظر امثال ایشان در قانون اساسی آمده و سپاه پاسداران هم از ایدههای ایشان بوده است. ایشان خیلی بینش خوبی داشته حتی یک پرونده برای میرحسین موسوی درست کرده که همان وقتی که ترور شد در دستش بوده و میخواسته به مجلس ببرد و افشا کند که آن کیف و پرونده همانجا مفقود میشود.[۳]
دیدار با رهبری
چندی پیش به آقای مومنی شریف گفتم که شما هر سال لطف میکنید و تدارک دیدار شعرا با رهبری را میبینید. بهخاطر اینکه رمان تازه من با عنوان «سایه اژدها» در واقع در لبیک به پیام مقام معظم رهبری و نامگذاری ایشان برای سال ۹۱ با عنوان تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی نوشته شده است، لطف کنید و من را نیز به این دیدار ببرید. پس از موافقت با این مسئله و حضورم در مراسم هفته گذشته وقتی نوبت به من رسید و خدمت حضرت آقا رسیدم، نخست رمان «سایه اژدها» را به ایشان دادم. مقام معظم رهبری کتاب را تورقی فرمودند و گفتند: «عجب طرح جلد جالبی دارد» که نشان میداد نظر ایشان را جلب کرده است و من نیز به محضر ایشان عرض کردم که ماجرای نوشتن این رمان لبیک به پیام شما بوده است. کار دیگری که خدمت ایشان ارائه دادم، رمان «آتش سرد» بود. به ایشان گفتم این رمان را ۸ سال قبل از فتنه ۸۸ نوشتم و در آن حوادث منجر به این ماجرا را پیشبینی کردم و حتی پیشبینی ایجاد فتنه سبز نیز در آن هست. حضرت آقا کتاب را تورقی کردند و گفتند: جالب است! این کار را میخوانم.[۶]
حضور در حوزه هنری
از ابتدای تأسیس حوزه هنری من به همراه چند شاعر و نویسنده دیگر که از میان این جمع امیرحسین فردی به رحمت خدا رفته، به حوزه پیوستیم و من بهطورمرتب در جلسات حوزه شرکت میکردم. آن زمان جلسات حوزه در اتاق محقری در یک زیرزمین واقع در خیابان فلسطین برگزار میشد و نامش هم حوزه اندیشه و هنر اسلامی بود که بعدها به حوزه هنری تغییر کرد. وقتی ساختمان حوزه عوض شد گسترش فعالیتهایش هم بیشتر شد، اما چون شاغل بودم فقط همان جلسات هفتگی را شرکت میکردم.[۷]
علاقه به تاریخ
من به تاریخ علاقهمند هستم. خواندن هیچ کتابی بهاندازه کتابهایی که در آن از تاریخ و وقایع گذشته گفته باشد، برای من لذتبخش نیست. حتی وقتی آثار ادبی کلاسیک مانند حکایات سعدی یا جامی و عبید میخوانم هم همینطور است. اغلب از خواندن حکایتهایی از این آثار لذت میبرم که تم تاریخی داشته باشند و گریزی بزنند به اوضاع و احوال آن زمان.[۴]
تاریخ و داستاننویسی
در تمام سالهای فعالیتم در حوزه داستاننویسی علاقه به تاریخ در کارهای خودم هم نمود پیدا کرده است. همیشه سعی کردهام اثری بنویسم که صبغه تاریخی داشته باشد تا مخاطبی که داستانم را پس از ۱۰۰سال میخواند، بداند که در این زمان چه اتفاقاتی رخ داده است. گاه حوادث تاریخی در نقل قولها دچار تحریف شده و وارونه جلوه داده میشوند. این موضوع در سالهای اخیر پررنگتر شده است و ما میبینیم که شرایط اجتماعی که از سالهای پیش از انقلاب توصیف میشود، چطور با آنچه در واقعیت رخ داده، متفاوت است. تحریف تاریخ معاصر از جمله اتفاقاتی است که در سالهای اخیر با شتاب بیشتری صورت میگیرد؛ از این رو بخشی از چرایی پرداختن به وقایع تاریخی به دغدغه من بهعنوان یک نویسنده برای گفتن حقیقت اختصاص دارد.[۴]
گودینی٬ راوی صادق
در تمام کارهایی که با تم انقلاب نوشته شده و بعد از آن، آثاری که در رابطه با جنگ تحمیلی نوشتهام، سعی کردهام تا راوی صادقی باشم از وقایع تاریخی. به اثری که تخیل صرف باشد، علاقه ندارم؛ به همین دلیل در این سالها سعیام بر این بوده است تا از حوادث و وقایع زمان خودم آنطور بنویسم که بیانگر واقعیت تاریخی هم باشد و نسبت به آن بیاعتنا نباشد.[۴]
نویسندگی تجربی
چون من تحصیلات آکادمیک نداشتم و همه آنچه درباره نویسندگی لازم است بهطور تجربی بدست آوردهام و البته داستانهایم را در معرض نقد هم قرار دادهام. به دلیل علاقههای شخصی مطالعات زیادی کردهام؛ از آثار جنایی گرفته تا کتابهایی مثل ربکا، خوشههای خشم و باباگوریو؛ اما وقتی آثار نویسندگان داخلی را میخواندم نمیتوانستم با آنها ارتباط برقرار کنم، زندگیها و آدمهایی که در این کتابها تصویر میشود بهنظرم قابل دسترس نبودند، برای همین وقتی احساس کردم میتوانم داستان بنویسم به خودم قول دادم از چیزهایی بنویسم که خودم آنها را تجربه کردهام تا مخاطب بتواند با فضا و شخصیتها همذاتپنداری کند. داستانهای نوجوانم مربوط به دغدغههای دوران نوجوانیام است و داستانهای بزرگسالم نیز مربوط به تجربههایی است که در زندگی داشتهام. همه داستانهایم انعکاسی از تجربههای من است.[۷]
علاقهمندیهای گودینی
از حوزههایی که من زیاد علاقه دارم سفرنامه و تاریخ و خاطرات را زیاد میخوانم. مثلا وقتی گلستان یا حکایتهای عبید زاکانی را میخوانم آن اوضاع را لمس میکنم. خودم هم در داستانهایم از توصیف زیاد استفاده میکنم تا این صحنهها برای آینده بماند.[۳]
گودینی و جلال
من کتابهای جلال آلاحمد را از سالها قبل میخواندم و چون ماجراهای داستانهایش را لمس کردم خیلی خوب با آنها ارتباط برقرار میکنم.[۳]
حقوق کارگران
من سالها عضو خانه کارگر بودم و جالب است بدانید جزو نخستین کسانی بودم که نشریه «کار و کارگر» را در آنجا راه انداختم. برای این نشریه من حتی گزارش هم تهیه میکردم و بهعنوان خبرنگار فعالیت داشتم و جدول کلمات متقاطع با موضوع کارگری مینوشتم. ولی هیچیک از جوامع کارگری ما که معتقدند عرق کارگر مانند خون رزمنده است به این کتابها التفاتی نداشته و ندارند و سراغی از من نگرفتند. من هم نیازی به سراغگرفتن دیگران ندارم اما ادعاهایی که در زمینه حمایت از این آثار میکنند من را اذیت میکند. بیشتر کارهای من نیز مربوط به زمانی است که در بستر بیماری بودم. من نزدیک به ۲۵ یا ۲۶ بار به بیمارستان رفتم و برخی اوقات آثارم را در بیمارستان پاکنویس میکردم. در واقع اگر از کتابهای من حمایت کنند از همه ادبیات کارگری حمایت شده است. حمایتی که از آنها میخواهم این است کتابهای مرا بخرند و بخوانند و در کارخانهها و کتابخانههای کارخانهها و در دسترس کارگران قرار دهند تا کارگران به حقوق خودشان آشنا شوند چون من بیشتر انتقادی مینویسم و آنها را با حقوقشان آشنا میکنم.[۸]
زندگی و یادگار
دیدگاه و اندیشه
نویسندگی برای اهل بیت
با توجه به سنوسالم اما در حوزه دانش خودم را یک جوان ۲۰ساله میدانم و بینیاز از دانستن نیستم. هر دفعه که میخواهم شروع به نوشتن کنم با دعای فرج کتاب را مینویسم و از امام عصر (عج) مدد میگیرم تا مطلبی که مینویسم اثر داشته باشد و اگر کارهای من به چشم میآید به خاطر اهل بیت است زیرا دنیا همه از آنها وجود یافته است.[۹]
مسئولین و جوانان
جوانهای ما در هر زمینهای میتوانند به موفقیت برسند اما مسئولین ترمز آنها را میکشند. در مستند به روایت دربار میدیدم که از سوی دربار پهلوی پیش از انقلاب بارها سد و مانع برای پیشرفت جوانان ایجاد میشده است و آنها جلوی پیشرفت کشور را میگرفتند.[۹]
روایتگران تاریخ
با توجه به تاریخ سنگین ایران از قاجاریه به این طرف و با توجه به سرکوبهایی که ملت ایران شدهاند٬ نویسندگان بهترین کسانی هستند که میتوانند این تاریخ را بهتر روایت کنند. مرکز اسناد انقلاب اسلامی کتاب «سالار» من را چاپ کرده ولی هنوز پول من را نداده است .من برای این کتاب زحمت بسیاری کشیدهام. بهعنوان نویسندهای واقعگرا و تجربی میگویم آثارم حاصل تجربههای سالهای عمرم است و من همانی هستم که داستانهایم میگویند. آثار کارگریام را بههمت بلند کارگران، آثار روستاییام به روستاییهای سادهدل، آثار دفاع مقدسم را به رزمندگانی که دور از سیاستبازیها مردانه پای انقلاب ایستادند و به شهادت رسیدند و جانباز شدند و اما آثار انقلابیام را به مردان و زنانی که پای آرمانهای انقلابی خود ایستادهاند تقدیم میکنم.[۱۰]
در حمایت از غزه
به تمام رزمندگانی که در حال مقاومت هستند و کسانی که از آنها حمایت میکنند درود میفرستم. ما با حضورمان در مراسمهایی چون راهپیمایی روز قدس با وجود اینکه دستمان کوتاه است و نمیتوانیم ایشان را یاری کنیم اما بهنوعی این پیام را مخابره میکنیم که به یادتان هستیم. حمایتهای ما هرچند ناچیز باشد اما به لطف الهی برکت مییابد. ما بمبارانهای تهران در دوران هشتساله دفاع مقدس را یادمان هست که ما تنها بودیم و تمام دنیا علیه ما. امروز نیز تمام دنیا علیه غزه متحد شدهاند. از زیادی دشمن نباید هراسید زیرا کیفیت دوستان و حامیان غزه بالا بوده و خدا پشتیبان ایشان است. این غده سرطانی که امام خمینی(ره) وعده نابودی آن را داد به فضل الهی نابود خواهد شد. ما انتظار داریم که هرچه زودتر وعده الهی تحقق پیدا کند و ظهور منجی عالم بشریت به وقوع بپیوندد تا تمام فتنهها و ظلمها از روی زمین نابود شود. مردم غزه نباید دست از مقاومت بردارند زیرا خدا با آنها است. من دست نوه خود را نیز میگیرم و در اجتماعات حضور پیدا میکنم تا یادی از کودکان مظلوم فلسطین کرده باشم. کشتارهایی که در غزه صورت گرفته بسیار دلخراش است و مدعیان حقوق بشر که برای یک حیوان خانگی قیلوقال راه میاندازند انسان نیستند؛ زیرا اگر انسانیت در وجودشان بود دلشان برای زنان و کودکان غزه میسوخت. رئیس جمهور خبیث آمریکا که باید گفت سگ سیاه صهیونیست است اگر ذرهای انسانیت داشت، نسبت به این اتفاقات موضعگیری میکرد و این نشان از این دارد که او خود نیز سگ صهیونیستها است. ننگ بر رئیس جمهور آمریکا، در ابتدا باورها بر این بود که چون او رنگینپوست است شاید قدمی برای تبعیض نژادی و ظلم علیه نژادها بر دارد که نشان داد آلت دست صهیونیستها است.[۱۱]
نویسندگی کارگران
من برای نویسندهشدن نمینوشتم چون فکر نمیکردم یک کارگر بتواند نویسنده شود، فقط احساس میکردم باید بنویسم. نوشتههای کارگری همه ترجمه بود و با فضای ما هیچ سنخیتی نداشت. روی این حساب میخواستم فضای کارگری ایران را نشان دهم و کسی هم نبود که به من کمک کند. فقط آقای رهگذر بود که میپرسید تا ببیند هرکس چه کاره است.[۳]
مسئولین دنیاطلب
اگر مسئولان دنیاطلب نباشند و بخواهند فرمایشات حضرت آقا را سرلوحه کارشان قرار دهند تمام مشکلات سیاسی و اقتصادی ما حل خواهد شد. در سال ۹۱ کلاه خودم را قاضی کردم و گفتم مسئولان که این کارها را نمیکنند؛ من که ادعایم میشود طرفدار ولایت فقیه هستم خودم عمل میکنم؛ بنابراین «سایه اژدها» را نوشتم و انتشارات عصر داستان آن را چاپ کرد . در این کتاب مشکلات کارگری، واردات، سوءاستفاده کنندگان از ارز و وام به بهانه تولید و ... را نوشتم . متاسفانه ۶۰-۵۰ صفحه از این کار را بدون اجازه من حذف کردند. من در جایی از کتاب نوشتم ما حتی گدا هم وارد میکنیم.[۳]
افتخار به نویسندگی
وقتی ۱۲بهمن امام (ره) تشریف آوردند نزدیک فرودگاه٬ من از شوق خودم را انداختم روی کاپوت ماشین حضرت امام و هنوز لبخند امام را یادم است که یک داستان هم در این مورد نوشتم به نام «لحظهها» که ۲۰ سال پیش در مطبوعات چاپ شد. اینها برای من افتخار است و من پاداش خود را گرفتهام. اگر کاری هم میکنم بهخاطر انجام وظیفه است حالا اگر کسی ما را تحویل نمیگیرد و کار ما را چاپ نمیکند این نشانه بیلیاقتی مدیران فرهنگی است. من لیاقت پست و مقام ندارم، دنبالش هم نیستم. اگر هم چیزی مینویسم از سر درد است.[۳]
گرانی کاغذ
بهنظر بنده چاپ و نشر بهنوعی انحصاری بوده و یا مربوط به ۲ جناح بوده است و کسانی همانند ما همیشه سرگردان بودهایم. بعضی از ناشران دولتی بوده و بعضی دیگر نیز از طیف روشنفکران هستند اما خوشبختانه الان مسئله کاغذ آزاد شده است و امیدوارم همینطور نیز آزاد بماند تا دیگر کسی نگوید این اثر به صورت دولتی چاپ میشود. آزادشدن خرید کاغذ باعث شده تا حق به حقدار برسد؛ یعنی نویسندگانی هستند که کتاب و آثار خوبی تولید میکنند و ناشران بهخاطر اینکه خرید کاغذ آزاد است تلاش خواهند کرد کتابهایی را منتشر کنند که سودآور و یا سرمایهشان به آنها برگردد بههمینمنظور٬ به سراغ نویسندگان خوب رفته و بهطورکل گردآوری و تدوین آثار بیمحتوا برچیده خواهد شد. خرید کاغذ با نرخ آزاد مشخص خواهد کرد که چه کسانی نویسنده بوده و چه کسانی نویسنده نیستند و چه کسانی به زور میخواهند بنویسند و کتابسازی کنند و بهنوعی به مطرحکردن بپردازند. بههمینمنظور امیداورم کاغذ به همان روال خرید آزاد باقی بماند. موضوع کاغذ باعث شده است تا کارهای ضعیف چاپ نشود و آثار نویسندگانی که واقعاً آثار خوب و ارزشمند است، بهواقع منتشر شود در این راستا کتاب، ارزش بیشتری پیدا میکند و به دست مخاطب اصلیاش هم خواهد رسید بهگونهای که مطمئن خواهیم شد که کتابهای خوبی به دست مخاطبان خواهد رسید.[۱۲]
ظلم به نویسندگان
شرایط نشر کشور نابسامان است و سفارشدهندگان آثار نیز در حق نویسندگان ظلم میکنند. افرادی همچون من٬ منبع درآمد دیگری به غیر از نویسندگی ندارند و بههمیندلیل هم شرایط مالی تولید اثر ادبی برایشان حائز اهمیت است. میتوان فشارهای موجود را با تدبیر و مدیریت صحیح کم کرد اما در عمل چنین اتفاقی رخ نمیدهد. من کارگری ازکارافتادهام و در حال حاضر با مشکلات مسکن خود مواجه هستم و انتظار حمایتهای بیشتری در قبال ارائه آثارم دارم.[۱۳]
شخصیتهای گمنام انقلاب
متاسفانه به این نتیجه رسیدهام كه هرچه بیشتر برای انقلاب زحمت میكشیم و تلاش میكنیم، بیشتر ضربه میبینیم. كسانی هستند كه در آثارشان به اخلاقیات و اصول اولیه انقلاب پایبند نیستند، اما بیشتر مورد توجه و حمایت قرار میگیرند. البته باید به این نكته اشاره كنم كه مرتضی سرهنگی، كه در سال گذشته بهعنوان چهره سال هنر انقلاب اسلامی از سوی حوزه هنری انتخاب شد، بهواقع شایسته این مقام بود؛ چرا كه سالها در حوزه تاریخ و ادبیات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی تلاش كرده است. باید این گونه افراد را پیدا كنیم و از آنها حمایت كنیم. بسیاری از این گونه شخصیتها گمنام هستند و گویی در زیر گردوغبار پنهان شدهاند.[۱۴]
مطالب نانوشته انقلاب
اگر جنگ تحمیلی در کشورمان اتفاق نمیافتاد٬ شاید بخش زیادی از کتابهای راجع به دفاع مقدس نوشته شده٬ راجع به انقلاب اسلامی نوشته میشد. بهدلیل جنگی که بر ما تحمیل شد٬ بخش زیادی از نیروهای ادبی خلاق به سمت این موضوع متمایل شدند. از یک نظر خیر بود که نویسنگانی از دفاع مقدس نوشتند و از طرف دیگر هم آزاردهنده است که میبینیم مطالب نانوشته زیادی از انقلاب اسلامی داریم. درحالیکه در مستندات انقلاب اسلامی بهویژه ادبیات بومی کشورمان هنوز خیلی جای کار دارد. انقلاب اسلامی یک واقعیت است و هم بهدلیلاینکه به خواندن تاریخ علاقه دارم٬ هر داستانی که مینویسم برگرفته از واقعیت است. البته قرار نیست تاریخ را بنویسم و باید بخشی از آثار انقلاب اسلامی مستند باشد و بخش دیگر قدرت تخیل و پرواز ذهن است که اثر ادبی همچون رمان و داستان را خلق میکند. بخش زیادی از ادبیات انقلاب کشورمان به مبارزات آن دوران و شکنجههایی که انقلابیون میشدند برمیگردد. درحالیکه خیلی از روستاها و شهرستانها افراد بسیاری هستند که در انقلاب فعالیت داشتند؛ به آنها و زندگیشان پرداخته نشده است. حتی کسانی که بومی هستند تحت تاثیر آثار تهرانی٬ به بومیگرایی نپرداختهاند. اگر بتوانیم به موضوعات بومی توجه بیشتری نشان دهیم٬ برای مخاطب هم جذابیت خواهد داشت.
نویسندهها باید از خاطرات تاریخی که در شهرستان دیدهاند٬ استفاده کنند و در آثارشان بگنجانند. انقلاب اسلامی تنها در تهران نبود. کشتارهای بسیاری در شهرستانها اتفاق افتاد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز برخی گروهها منحرف شدند و داستان آنها هم قابلیت روایت دارد. معتقدم اساس نوشتن بر مطالعه است. وقتی میخواهم اثری بنویسم باید چند رمان خوب بخوانم تا بتوانم به سراغ نگارش رمانم بروم. البته کتاب من برداشتهایم از انقلاب است و بهدلیلاینکه کارم در گذشته کارگری بود٬ با خواندن آثارم٬ جامعهشناسان میتوانند به فجایع کارگران در زمان رژیم شاه پی ببرند. با دیدن یک فیلم و خواندن چند اثر تاریخی درباره انقلاب اسلامی٬ جوانان نیز میتوانند از این واقعه بنویسند و آثار ادبی مرتبط با انقلاب اسلامی خلق کنند.[۱۵] ادبیات انقلاب ما خیلی زود عجین شد با رویداد دفاع مقدس. متاسفانه ادبیات انقلاب ما مهجور باقی ماند. نویسندگانی که سواد و توان نوشتن داشتند در اینباره ننوشتند. از طرف دیگر نویسندگانی از انقلاب نوشتند که دانش و قلم قوی برای این کار نداشتند. از سوی دیگر ضعف مدیریتی هم باعث شد تا ادبیات انقلاب ما نتواند به موفقیتی که باید برسد. از طرفی قابل فراموشی نیست که سوژههایی که در دفاع مقدس ما قابلیت پرداخت دارند به مراتب بیشتر و جذابتر از سوژههای مربوط به انقلاب است.[۲]
نویسندگان جامعهشناس
نویسندهای قلم ماندگار خواهد داشت که اولا جامعه خود را بهخوبی بشناسد٬ راجع به آن بنویسد٬ صادقانه و بیغرضورزی بنویسد. چنین آثاری میتوانند آثار ماندگار از آن نویسنده باشند؛ آثاری که در تمامی دورههای زندگی و برای همه نسلهای جامعه ملموس و قابلدرک باشد.[۲]
انقلاب اسلامی و ادبیات
انقلاب سبب شد درهای داستان و ادبیات روی همه گشوده شود. تعداد داستاننویسان اکنون خیلی زیاد است. وقتی من در جشنواره شرکت کردم متوجه شدم چه نویسندههای جوان فعالی هستند که من حتی اسم بعضی از آنها را هم نشنیده بودم و این جوانان بهراحتی در آن جمع با نویسندههای پیشکسوت روبهرو میشدند و گفتوگو میکردند. در حالی که پیش از انقلاب چنین امکانی برای ما فراهم نبود، مثلاً خیلی علاقه داشتم نویسندههای موردعلاقهام مثل رسول پرویزی و محمد دبیر سیاقی را ببینم. ارتباط خواننده با نویسنده محدود بود، اما اکنون شرایط بهگونهای است که یک علاقهمند میتواند نویسنده مورد علاقهاش را ببیند. اگر شرایط پیش از انقلاب مثل حالا برای همه مهیا بود من میتوانستم حرفهای نوشتن را زودتر شروع کنم.[۷]
ادبیات جهانی دفاع مقدس
ادبیات دفاع مقدس ما این روزها از نظر كمی در شرایط خوبی قرار دارد، اما از نظر كیفی نقاط ضعفی دارد كه باید برطرف شود. دفاع مقدس ما سوژههای متنوع و جذاب زیادی دارد كه لازم است نویسندگان به آنها هم بپردازند. از طرف دیگر مدیران ما هم باید جایگاه و اهمیت ادبیات دفاع مقدس را بیش از پیش مهم بدانند. از مدیران اهل قلم میخواهیم كه درد نویسندگان جامعه را بدانند و برای ارتقای كیفی ادبیات دفاع مقدسمان قدم بردارند. چنین آثاری میتوانند در دنیا هم مطرح شوند.(23) دفاع مقدس جزو مستندات تاریخی است و باید با دقت فراوان اسرار نهفته در این عرصه را به رشته تحریر درآورد، با تکیه بر نگارش خاطرات و بهرهگیری از هنر داستانی، میتوان نسلهای جدید را در جریان آنچه که در دوران دفاع مقدس رخ داده است، قرار داد. با به وجود آمدن بیداریهای اسلامی امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند انتقال پیام انقلاب اسلامی ایران به کشورهای منطقه هستیم، بنابراین مخاطبان ما امروز دیگر جهانی شدهاند.[۱۶]
مدیران دلسوز ادبیات
ما مدیرانی توانمند و دلسوز میخواهیم، نه مدیرانی كه فقط برای رسیدن خود به منفعت از این جریانی حمایت میکنند و آن را تنها دستآویزی برای موفقیت خود در برهه زمانی خاص قرار میدهند. ضعف مدیریت در هر مجموعهای میتواند لطمات زیادی را به آن حوزه بزند؛ ادبیات هم از این قاعده مستثنی نیست.[۲]
دفاع مقدس برای آیندگان
آنچه که از نظر من کتابی را در حوزه دفاع مقدس موفق میکند ماندگاری آن اثر در سالهای آینده است. باید آثاری تولید كنیم كه بتواند نسلهای آینده ما را با موضوع دفاع مقدس بهخوبی آشنا كند و این رغبت را در آنها برای مطالعه و تحقیق شكل دهد.[۲]
نویسنده موفق
بهنظرم نویسندهای موفق است (البته در ایران) که بتواند از آمال، آرزوها، شکستها و کامیابیهای مردم جامعهاش بنویسد. این نویسنده موفقتر از نویسندهای است که در آثارش به جریان سیال ذهن توجه میکند. ضمن اینکه در زمانهای قدیم ایرانیها شبنشینیهایی داشتند که دور هم مینشستند و خاطرات روزانه وقایع روزمره را برای هم تعریف میکردند، این مسائل هم سبب گرمی کانون خانواده میشد و هم تجارب را به هم منتقل میکرد. بسیاری از این خاطرات در ذهن من بود و بهنظرم سوژههای داستانی خوبی هم بودند. بعدها که برای نوجوانان و بزرگسالان داستان نوشتم از این خاطرات استفادههای زیادی کردم.[۷]
ادبیات کارگری ناشناخته
در سالهای گذشته حجم آثار ترجمه بسیار بود، اما خوشبختانه در حال حاضر نسبت کارهای ترجمه و تالیف متعادل شده است. اما نقدی که در اینجا وارد است این است که برای مثال آثار ادبیات کارگری ما در کشور خودمان شناخته شده نیستند، درحالیکه بسیاری از کتابهای ترجمه در این حوزه را در بازار کتاب میبینیم. از طرف دیگر امروز شاهدیم که یک اثر را چندین نفر ترجمه میکنند، این شاید کار بیهودهای نباشد مشروط بر اینکه من بتوانم بهعنوان خواننده تفاوتی را در این ترجمهها ببینم، بتوانم انتخاب کنم که ترجمه یک کتاب توسط مترجمی، از ترجمه همان کتاب توسط فرد دیگری بهتر است، باید بتوانم از آن الگو بگیرم و آن اثر بهعنوان یک نمونه قوی معرفی شود.[۲]
جایگاه ادبیات کارگری
من خودم آسیبدیده محیطهای کارگری و ازکارافتاده و مستمریبگیر هستم. حتی دو کتابم را نیز در بیمارستان ویرایش کردم. بههمیندلیل نیاز میدیدم که کارگران را با حقوقشان آشنا کنم. من مشکلات و سختیها و طلبکاریهای کارگران را چه در دوران شکلگیری انقلاب و تظاهراتهای گسترده و حرکت آنها پابهپای روحانیت به تصویر کشیدهام. وقتی هم که جنگشد این کارگران پابهپای دیگران در جبهههای جنگ حضور داشتند. در کارخانههای کوچکتر هم همینطور بود که آنها به جبهه میرفتند و پابهپای رزمندگان میجنگیدند. چندی پیش در یکی از سایتها خوانده بودم که ادبیات کارگری ما دیگر جایگاهی بین مردم ندارد. درحالیکه من که کارگر ازکارافتادهای هستم که به دلیل آلودگی محیط کار مستمری بگیر تأمین اجتماعی شدهام، سه رمان و چهار مجموعه داستان کارگری منتشر کردهام. کسانی که میگویند ادبیات کارگری جایگاهی ندارد پس چرا سراغ کارهای من نیامدهاند؟ اگر بخواهیم درست و سنجیده قضاوت کنیم باید بگوییم که دستکم صاحبان کارخانههای کوچک و بزرگ باید از این رمانها و مجموعه داستانها حمایت میکردند. نه وزارت کار از این کتابها حمایت کرد و نه نهاد دیگری. درحالیکه از میان ۳۰ عنوان کتاب من هفت جلدش کارگری است و جوایز مختلفی را نیز به خودش اختصاص داده است.[۱۶][۸]
تحریف در فضای مجازی
متأسفانه اخیراً هم در حوزه تاریخ معاصر و هم در زمینههای دینی ما با تحریفهای متعدد و مکرر مواجه هستیم. اخیراً همزمان با ماه محرم هم مطالبی درباره واقعه عاشورا منتشر شده و برخی از واقعیتهایی که در آن روز رخداده، زیر سؤال برده است. میخواهم بگویم این هجمهها فقط منحصر به وارونه جلوهدادن تاریخ نیست، بلکه در حوزه اعتقادات مذهبی و مسائل فرهنگی هم دیده میشود. این مطالب در فضای مجازی منتشر میشود و جوانان هم که عموماً اطلاع چندانی ندارند، تحت تأثیر آن قرار میگیرند. در این شرایط، هرکس به اندازه توان خود تلاش میکند تا جلوی این تحریفها را بگیرد، من هم با داستانهایم همین قصد را دارم.[۴]
تنزل فرهنگی مردم
تنزل ذائقه مردم نیز از دیگر مشکلات فرهنگی است که در این زمینه با آن مواجه هستیم. مردم نسبت به قبل کتابخوانتر شدهاند، اما بیشتر چه آثاری را میخوانند؟ کتابهایی که بهاصطلاح زرد هستند و داستانهای بیمایهای را روایت میکنند. نسخههای متعددی از رمانهای بازاری و زرد به فروش میرسد و عموماً این کتابها چندینبار بازچاپ میشوند. در سینما هم وضع بههمینصورت است. شما ببینید چه سریالهایی در شبکههای خانگی طرفدار و مخاطب دارد؟ کارهای بیمحتوا و کممحتوایی که میتواند بر مخاطب تأثیر سوء بگذارد. دارد با این دست از آثار ادبی و هنری سر مردم کلاه میرود. حالا مسئولان در فیلم و ... بیشتر نظارت میکنند، اما صدای کتابهای داستانی عموماً شنیده نمیشود. اگر رویه بههمینصورت ادامه داشته باشد، با هجمهها و تحریفهای بیشتری مواجه خواهیم بود.[۴]
ادبیات دینی
ادبیات دینی در ایران بهدلیل اینکه حکومت ما دینی و تبلیغات دین نیز در جامعه زیاد است به حاشیه رانده شده و از این نظر میتوان گفت که ادبیات دینی ما موفقیت لازم را کسب نکرده است. کسانی هم که در این زمینه تا به حال کار کردهاند بهدلیل جوی که وجود داشته و مروجان ادبیات دینی بهغلط کتابی را تبلیغ کردند، آثارشان دیده نشد. مردم در حکومت دینی بیشتر به ماه رمضان، محرم و صفر فکر میکنند و کمتر سراغی از ادبیات میگیرند و در حکومت دینی در واقع ادبیات به حاشیه رانده میشود. نویسندگان کمی در این عرصه موفق شدهاند و بخش عمدهای از کارها شعاری و تبلیغی بوده است. در سالهای اول انقلاب بهطورمثال ۶۰هزار نسخه از کتابی را چاپ میکردند که در مدارس به مناسبت مسابقههای مختلف پخش میشد اما معلوم نبود که آیا این کتابها مخاطب دارد یا نه؟ شاید اگر به شکل انبوه توزیع نمیشد شمارگانشان به پنج هزار نسخه هم نمیرسید. من معتقدم که در کل ادبیات دینی موفقی نداشتیم.[۱۷]
توجه به قشر محروم
کشاورزان، روستاییان و کارگران در کارهای من حضور پررنگی دارند. بهعنوان نمونه، کتاب «زنی با کفشهای مردانه» به کارگران و رنجی که آنها میبرند، اختصاص داده شده است؛ کارگرانی که در پیروزی انقلاب و در زمان جنگ حضور پررنگ و تأثیرگذاری دارند، اما پس از جنگ با تصمیمهای غلط در زمان سازندگی، استثمار میشوند و حقوق آنها ضایع میشود. کارگران در برهههای حساس کشور، مانند جنگ، ایثار کردند، جبهه رفتند، جانباز شدند و گاه به شهادت رسیدند، اما برخی افراد بعد از جنگ به اسم خصوصیسازی حقوقشان را پایمال کردند و با رانتخواری، کارخانهها را خریداری کرده و بار سنگین هزینههای آن را به دوش کارگران انداختند.[۴]
پایبندی به انقلاب
آنقدر بر گفتن حقایق و واقعیت جامعه و انعکاسش در داستان مصمم هستم که حتی از سوی نویسندگان و منتقدان طیف انقلابی هم متهم به سیاهنمایی شدم. یادم هست وقتی در جلسه نقد کتاب «زنی با کفشهای مردانه» شرکت کردم، از طرف آقایان سرشار و شاکری متهم به سیاهنمایی شدم و همان روزها از جناح مقابل تماس گرفته شد و خواستند برای آنها داستان بنویسم، اما من همواره خودم را نویسندهای میدانم که هم به مواضع انقلاب اسلامی پایبند است و دغدغههای انقلابی دارد و هم به عملکرد مسئولانی که بچههایشان در خارج از کشور و با بهترین امکانات تحصیل میکنند، نقد دارد.[۷]
نگاه متفاوت گودینی
در «تالار پذیرایی پایتخت» سعی کردم تا به وقایعی بپردازم که از دید بسیاری مخفی مانده بود. داستان این کتاب مربوط به اصلاحات ارضی شاه و درآوردن زمینهای کشاورزی از دست مالکان و تقسیم آن بین رعیتها است. پیش از این کتاب نیز آثاری مانند برخی از کارهای جلال آلاحمد به این موضوع و نظام ارباب رعیتی پیش از انقلاب پرداخته بودند، اما تفاوت کار من با آثار نویسندگانی مانند جلال این بود که او از زاویه دید یک روشنفکر به این قضیه نگاه کرد اما من بهعنوان یکی از افرادی که درگیر این ماجرا بوده است.[۴]
گودینی از نگاه دیگران
محمدرضا اصلانی
اگر کاری بوی سرزمین یک نویسنده را بدهد آن کار حتما جهانی خواهد شد؛ یعنی اگر نویسندهای آفریقایی کتابی بنویسد که بوی انگلستان بدهد آن کار موفق نخواهد شد؛ زیرا مردم از یک نویسنده آفریقایی توقع دارند برایشان از آفریقا بگوید. اکنون کارهای گودینی نیز بوی ایران زمین را میدهد. بوی غمها و دردهای تاریخ این سرزمین در کارهایش به مشام میرسد.[۹] گودینی یک استاد بیادعاست که سابقه دیرپایی در آشنایی با وی دارم. وی انسان بزرگی است که متخلق به اخلاق حسنه است و انسانها را میشناسد و این شناخت وی از انسانها موجب شده که حس خوبی از وی به خواننده منتقل شود. آثار وی آثار قشری نیست و جهتدار است و این جهت در سالهای اخیر بیشتر به چشم میآید. گودینی دارای ثبات شخصیت بوده و حتی بعد از معروف شدن نیز همان رویه را نیز دنبال کرده است. مطالعه آثار گودینی فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی را به خواننده منتقل میکند.[۱۰]
امیرحسین انبارداران
کسی که در حوزههای فرهنگی فعال است و این کتاب را کار میکند حتماً به بهشت میرود. گودینی شخصیت ارزشمندی است و وابسته به هیچ بازاری نیست و در طول تاریخ انقلاب به صورت مستقل فعالیت کرده است من همیشه آرزو داشتم کارهای گودینی را چاپ کنم اما نشر من مانند کارخانه فرش ماشینی است و کارهای گودینی فرش ابریشم است.[۹]
محمد حنیف
متنی در خطاب به گودینی دارد: گودینی عزیز! سابقه آشنایی من و تو، به اندازه فرصت همصحبتی کوتاهیست، در خلال یک سفر درون شهری. همین، با این حال، گویی سالهاست که تو را میشناسم، تو را در روستاهای کوهستانی و سرد دیدهام، در همانجا که جغرافیای «تالار پذیرایی پایتخت» شده است. با تو در کلاسهای درس شبانه همکلاس بودهام، یادم میآید خسته از کاری طاقتفرسا میآمدی و مینشستی پشت آن میزهای فلزی سرد و فکر میکردی که باید غول فقر را با فرشته علم به زانو درآوری. تو را در خلوت پیش از سرزدن سپیده دیدهام که پالتوی بلندت را به دور تن نحیفت میپیچیدی و در حالی که بخار نفسهایت را تماشا میکردی منتظر آمدن اولین اتوبوس دو طبقه صبح میشدی تا از آنجا به کارخانه بروی و ریههایت را به تاراج بگذاری. تو را در سالهای بعد، وقتهایی که بچههایت بزرگ میشدند دیدهام ، پشت در درمانگاههایی که پزشکان هندی، فارسی را لهجه اهالی روستاهای ایران حرف میزدند و پول ویزیتشان آنقدر کم بود که ما بتوانیم آن را بپردازیم تو را ... وای آنقدر از تو در مکانهای مختلف این مملکت خاطره دارم که میتوانم با آنها یک کتاب خواندنی بنویسم، کتابی از رنج و تلاش، امید و آرزو، شکست و پیروزی و کار گِل و کار دِل. خوشحالم که بزرگداشت تو برگزار شد، هر چند نمیدانم با چه کیفیتی، اما ضمن سپاس از آنان که به یاد تو بودهاند، از تو خواهش میکنم چندصدتا از سکههایی را که گرفتهای به ورزشکاران و هنرپیشگان مظلومی بدهی که یک عدۀ از خدا بیخبر، به جای کارت پایان خدمت واقعی، کارت جعلی در پروندۀ ایشان گذاشته و آنها را محتاج پول یارانه کردهاند. گودینی عزیز! اگر به اعتبار اینکه تو از کارگری به نویسندگی رسیدهای و به همین دلیل دارند فیلمها از زندگیات میسازند و تو را بهعنوان الگوی جوانان کارگر معرفی میکنند و از همین رو، روسای بانکها برای دادن وامهای کمبهره به تو، دارند از همدیگر سبقت میجویند، مواظب باش تا مبادا این جایگاه را با نقل مکان از آپارتمان اینچنینی به خانه آنچنانی از دست بدهی. در نهایت و به دور از تعارف، از اینکه تو باعث شدی از پیله انزوای چند ماههام بیرون بیایم خوشحالم. من نه قصد تمجید آثارت را دارم، چرا که جز یکی از آنها، توفیق مطالعه بقیه را نداشتهام، نه با برخی نظراتت احساس یگانگی میکنم، اما آنقدر عزیزی و بزرگ، که نمیتوانم از نوشتن چند سطری کوتاه در باره تو صرفنظر کنم. و نوشتن من از تو با وجود فاصلههای نگرشی، خود پیامی روشن است در ضرورت برانداختن این دیوارهای تنگنظرانه فرهنگی. شاید اگر دیرتر به دنیا میآمدی، در زمانهای که سوسیالیسم رئالیستی بر ادبیات داستانی این مرزوبوم چنبره زده بود، یا کمی آنسوتر روی بر جهان میگشودی و فرصت دادوستد فرهنگی بیحب و بغض برایت فراهم بود، دادوستدی که زمینهساز رشد هر انسان پویایی بهشمار میرود . امروز جایگاه تو بهتر پاسداشته میشد. من البته به دور از خطکشیهای فرهنگی برآنم تا به چند دهه تلاش بیوقفه تو دست مریزادی بگویم؛ زیرا میدانم تو برای رسیدن به این جایگاه، زحمات جانفرسایی کشیدهای. به یاد دارم روزی را که هر هفته برای انجام کاری به دیدار دوستی میرفتم و در آنجا یک آقازادۀ مودب هم میآمد، کسی که فرزند مدیر دوست من بود. یک روز که جای آن آقازاده را خالی دیدم، از دوستم علت غیبت آقازاده مذکور را ( که البته انسان بسیار شریفی هم بود) جویا شدم. و دوستم گفت: حنیف جان! راه من و تو مثل این کوه البرز است، پرصخره و صعبالعبور و پر خطر. و راه امثال ایشان، مثل اتوبان تهران قم است، صاف و چندبانده و کمخطر. بعد تعریف کرد که چگونه ابوی آن بزرگوار، چند بار از کیسه بیتالمال رئیس یک دانشگاه غیرایرانی را در همایشی ایرانی دعوت میکرده و حالا هم آن آقازاده در دانشگاهی که رئیسش نمکگیر شده، رفته برای ادامه تحصیل. گودینی عزیز! تو نه این امکانات را داشتی، نه بورس داخلی گرفتی، نه پست و مسئولیتی. تو هنوز در ادامه همان راه کوهستانی هستی، در گردنهای که شاید به قله نزدیک باشد، همین که هنوز داری میروی ، یعنی که در راهی، یعنی که خسته نشدهای . با همه این اوصاف، میدانم که امروز دیگر برای تو، کار از این حرفها گذشته است، میدانم که داری به آنها که تو را و امثال تو را نمیبینند و جایگاهت را پاس که نمیدارند، هیچ، تاب هم نمیآورند، میگویی:
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی
غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی[۱۸]
محمدرضا سرشار
بعد از انقلاب با فراز و نشیبهایی در هنر و ادبیات انقلاب روبهرو بودیم. بسیاری تند و پیگیر وارد این عرصه شدند ولی خیلی زود از تبوتاب افتادند. عدهای هم وارد شدند که بعد از مدتی به فکر دنیا افتادند و دکان دونبشی باز کردند و عدهای نیز پای آرمان خود ماندند که گودینی از آن طیف است. حکایت گودینی حکایت دانشآموزی است که همیشه ۲۰ میگیرد و همین موجب شد که مسئولان فرهنگی رفتند سراغ کسانی که همیشه ۲۰ نبودند. هنرمند هیچوقت برای تشویق کار نمیکند، البته اگر هنرمند باشد و وقتی اثری خلق میکند لذت معنوی میبرد. هنرمند نباید از مسئولان و نظام توقعی داشته باشد ولی مسئولان هم باید قدر هنرمند را بدانند. متأسفانه در بسیاری از مسئولان فرهنگی میبینیم که جایگاه هنرمندان را نمیدانند. البته دلیل ندارد وزیر ارشاد شأن همه را بداند ولی باید جایگاه هنرمندان را از مشاورانش جویا شود.[۱۰]
مصطفی جمشیدی
ادبیات داستانی کشور بهاری که باید داشته باشد را ندارد. امروز شاهدیم که به اسم داستان، داستان ذبح میشود. حضرت امیر تعبیری دارند که میفرمایند: از طریقی که رهروی آن کم است نهراسید و تنها به طریق حق فکر کنید و بهنظرم گودینی از جمله رهروان حق است. ژانر ادبیات کارگری که گودینی به آن مشهور است و منظور از این ژانر، سوسیالیسم نیست بلکه مصداق الفقر فخری است و در حرف زدن از طبقه فرودست منظورش بیشتر ناظر به آموزههای اسلام است. گودینی راه دشوار و سخت نوشتن را با صبری ستودنی پیموده و از حرکتکردن در مسیر حق ابائی نداشته است. چندی پیش شاهد بودم که در یکی از مساجد تهران از سوی مردم و هیئتهای مذهبی برای یکی از آثار گودینی رونمایی گرفته شده است که حسرت خوردم که خدا به وی چه عنایتی کرده است. حقطلبی و ایستادگی در مواضع از سوی گودینی بسیار جالبتوجه است و نشان داد هنوز عدالتخواهی نمرده و نویسندههایی هستند که پای اصول ایستادهاند.[۱۰]
جمشیدی با بیان اینکه اقای گودینی بیشتر از اینکه نویسنده و داستاننویس باشد، حقخواه و آرمانگراست، گفت: این وجه ایشان برای من بیشتر مطرح است. خو و خصلت آرام و منعطف و با هوش او موجب شد که پلههای مهارت را در امر نویسندگانی طی کند. جمشیدی آشنایی خود با گودینی به مربوط به سال ۱۳۷۳ توصیف کرد و افزود: در آن زمان ایشان را در حوزه هنری که جلسات قصهگویی داشتند میدیدیم. البته آن زمان داستان هم چاپ میکرد. ذکاوت و هوش و جستجوگری ایشان همواره برای من مثالزدنی بوده است. گودینی خودش جزء طبقه زحمتکش و کارگر بوده است. زندگی مبارزاتی هم داشته است. یادم میآید که زمانی خاطراتی از دستگری و ایجاد مزاحمت از جانب ساواک برایم تعریف میکرد. با این حال بیشترین گرایش ایشان همان عدالتمحوری است که شیوه بزرگان دین ماست. همیشه به محرومان و مستضعفبن اشاره داشته است. با این حال در حوزه انقلاب اسلامی هم کارهای مختلفی انجام داده و در زمینه جنگ و دفاع مقدس هم اثر دارد. پرکاری از ویژگیهای دیگر ایشان است. در انجمن قلم هم که بودند و فعالیت صنفی انجام میدادند، از نیروهای پرکار آنجا محسوب میشدند. علیرغم بیماری، همیشه این خصیصه را حفظ کردهاند و این ویژگیها جای تحسین دارد.[۱۹]
علیاکبر والایی
گودینی از دوستان دهه شصتی من است که در جلسات داستانخوانی حوزه هنری با وی آشنا شدم و از آن زمان با احساسات وی آشنا هستم. گودینی دارای یک زندگی کارگری است و در همین مسیر مشقات بسیاری تحمل کرده و حتی سلامتی خود را از دست داده است. در محیط کار و حیات ادبی در حق گودینی کملطفی بسیار شده است. وی همیشه قانع بوده و همین قناعت وی موجب شد که از سوی دولتمردان حقوقش نادیده گرفته شود.[۱۰]
فیروز زنوزی جلالی
گودینی را اینگونه معرفی میکند: گودینی از نویسندگان پاییند جامعه است و اگر کسی جای ایشان بود، بهانههای بسیاری داشت برای ننوشتن که با این حال، نوشتن را ادامه داد و اصطلاحاً نبرید. کارهای گودینی خاص خودش است و به فضاهای کارگری احاطه دارد و بهخوبی توانست آن فضاها را تصویر کند. اگر کسی حوصله مطالعه آثار بلند گودینی را ندارد توصیه میکنم حتماً داستان کوتاه کهکشان وی را مطالعه کنند.[۱۰] آقای گودینی بدون تعارف یکی از نویسندگان خوب ماست. او جهتگیری فکری خاص خودش را دارد. از آنجایی که کارگر بوده است، جاهایی کار کرده است که تجریبات خوبی در این عرصه دارد و بههمینعلت در جاانداختن موضوعاتی در این ژانر و نوع موفق بوده است. او مشقات و مشکلات این عرصه را با گوشت و پوست خود لمس کرده است بنابراین آثارش بههمیندلیل تاثیرگذار است.
معمولا در طول این سالیان کمتر داستانی در ذهن من میماند. ایشان داستان کوتاهی به نام کهکشان دارد که انصافا کار بسیار درخشان و تاثیرگذاری است. همانطور که اشاره کردم با توجه به جشنوارههایی متعددی که در طول این سالها داوری کردهام و آثار زیادی خواندهام. اینکه داستانی در طول این سالها این شکلی در ذهن من بماند برایم حیرتانگیز است. گودینی در عرصه کاری خودش صداقت دارد. از چیزی مینویسد که تجربه کرده است و این بسیار اهمیت دارد. من همیشه سر کلاسهایم میگویم از تجربیات خودتان بنویسید. از چیزی که با گوشت و خون خودتان لمس کردهاید. از این نظر میتوان گفت آقای گودینی نماینده این ژانر از ادبیات داستانی ماست.
خودش هم شخصا انسان فروتنی است. کمتر اهل شلتاقهای ادبی است. من نام نمیبرم ولی میدانید که بعضی نویسندگان در مجامع ادبی شلتاق میکنند و ادعاهای آن چنانی دارند. آقای گودینی اهل این مباحث نیست. سرش را انداخته پایین و کارش را میکند. اینها ویژگیهای ممتازی است که در شخصیت ایشان دیده میشود.[۲۰]
نعمتالله سعیدی
در مراسم پاسداشت محمدعلی گودینی گفت: یکی از مشکلات ما در نظام فرهنگی این است که رفتند سراغ نویسندگان و هنرمندانی که زیاد پایبند نیستند و این استراتژی غلطی است. برگزاری جلسات این چنینی حسن بسیاری دارد ولی یک نقطه ضعف دارد و آن هم این است که فرصت زیادی برای نقد و بررسی کامل وجود ندارد. غفلتی که در مورد تاریخنگاری انقلاب انجام دادیم این است که اکثر آنها تحلیل است و کمتر به صورت مستند نگاشته شده است. مهمترین ویژگی کتاب «آیت ولایت» این است که از نقل تاریخ به صورت تحلیلی و مستند فاصله گرفته و به حکایت نزدیکتر است که حکایت تلفیقی از تحلیل و مستند است. اگر گودینی این کتاب را نمینوشت شاید آیندگان متوجه نمیشدند که شهید آیت بیماری قند داشته است و آیندگان نمیتوانستند در مورد وی قضاوت کنند.[۱۰]
رضا اسماعیلی
گودینی نماینده پابرهنهها و مستضعفان در ادبیات است و آثارش زبان حال قشر ستمدیده و زجرکشیده است و نویسندهای که این دردها را تجربه کرده باشد میتواند آن را به مخاطب منتقل کند و همین دردمندبودن گودینی موجب شده که مردم به وی نزدیکتر شوند. زبان قشر مستضعف را دارا بودن یک ارزش است که گودینی آن را دارد. گودینی حرفی را بیان میکند که همه مردم آن را درک میکنند و این بزرگترین ویژگی گودینی است.[۱۰] سابقه آشنایی من با اقای گودینی به اوایل تاسیس انجمن قلم ایران بازمیگردد٬ ایشان آقای یکی از نویسندگان ارزشی، متعهد و شاخص انقلاب اسلامی هستند. در همان اوایل تاسیس انجمن قلم، من و آقای گودینی عضو شدیم. ایشان علاوه بر عضویت، در بعضی دورهها به عنوان عضو هیات مدیره و بازرسین انجمن هم انتخاب شده و در کنار عضویت فعالیتهای دیگری نیز از این جنس داشته است. در طول این سالها ما به بهانههای مختلف در انجمن قلم ایران نشستها و جلساتی داشتیم و توفیق دیدار این بزرگوار دست میداده است. گودینی از لحاظ سلوک اخلاقی و انسانی مرد بسیار نجیب، محجوب و متواضعی است و من ندیدهام تاکنون از خودش تعریف کند. این تواضع جزء ویژگیهای شخصی ایشان است. ایشان نویسندهای از قشر زحمتکش و رنجدیده و کارگر جامعه است و این امتیاز بزرگی محسوب میشود. حتی آثار قلمی و داستانیاش هم در روزنامه کار و کارگر چاپ میشد. گودینی سالها در جامعه کارگری انسان خوشنامی بود و با زحمت در این عرصه تلاش میکرد. در مقام نویسنده راحتتر میتواند دردهای جامعه را بیان کند؛ چرا که او برخاسته از میان مردم است و با درد مردم آشناست. نویسنده اگر با درد مردم و زخمهای پیکر جامعه آشنا نباشد نمیتواند به خلق آثار ماندگار دست بزند. گودینی این ویژگی را دارد و با دردها و زخمهای جامعه خودش آشناست و این شناخت را در آثار قلمیاش میبینیم. قهرمانهای داستانها و رمانهایش معمولا مردم رنجدیده و زجرکشیده هستند که زبان حال آنها را روایت میکند و روایت او، روایت مردم زجردیده است. او، فردی مقید به انقلاب و ارزشهای الهی است و این تعهد و التزام و اخلاص به کارش برکت داده و بهعنوان یک سرباز گمنام در این عرصه، قلم و قدم میزند. از این که توفیق همکاری با ایشان را در انجمن قلم دارد افتخار میکنم.[۲۱]
مجتبی رحماندوست
باید گفت که احیای نام اهالی ادبیات انقلاب کمتر از رماننویسی نیست. بیش از ربع قرن فعالیت گودینی روی ما را کم کرده است و استقامت وی ما را شرمنده. با نگاهی به شرححال گودینی این سؤال برایم ایجاد شد که چرا وی کمونیست نشده؟ زیرا اگر کمونیست شده بود امروز بهتر تحویلش میگرفتند. گودینی با تولید داستان با توجه به شعار سال تولید ملی، نشان داد که سرباز ولایت است، همچین خلق کتاب «آیت ولایت» نشان از همین ولایتپذیری ایشان است. گودینی کشته لبخند امام است و این را در کار وی دیدم و همین ویژگی ما را کشته است. گودینی متشکریم![۱۰]
کامران شرفشاهی
سابقه آشنایی من به سالهای بسیار دور در اوایل دهه ۷۰ بازمیگردد. سالهای نخستین که روزنامه «کار و کارگر» بهصورت روزنامه منتشر میشد. آن زمان آقای گودینی داستانهای اجتماعی مینوشتند و در ادبیات کارگری بسیار فعال بودند. ایشان را از معدود چهرههایی میتوان محسوب کرد که در حوزه ادبیات اجتماعی و کارگری دارای آثار متعدد و قابلقبولی هستند. در تمام داستانهای ایشان رگههایی از زندگی کارگران و اقشار زحمتکش و پرتلاش کشور ما دیده میشود. این یکی از مشخصههای آقای گودینی است که به خواستگاه خودش پشت نکرده و در هیچ دورهای هم فراموش نکرده است که قلم و زبانش باید در خدمت تودههای زحمتکش جامعه و محرومین جامعه قرار بگیرد.در رمان «تالار پذیرایی پایتخت» ایشان شاهد این واقعیت هستیم که شخصیتهای داستان افرادی هستند که از طبقه زحمتکش جامعه هستند. درواقع این دغدغه همواره با این نویسنده بوده است. گودینی را میتوان یکی از چهرههای مطرح ادبیات اجتماعی و ادبیات کارگری کشور به شمار آورد.[۲۲]
دیگران در نگاه گودینی:
شعر اسرافیلی جوششی است
اسرافیلی اولین کارش و شاید آخرین کارش داستان بود . یک داستان نوشت که حاصل کارش در نیروی هوایی دزفول موفقتر بود با «تولد در میدان» نشان داد که برای خودش در شعر کسی است. اسرافیلی نویسندگی را هم تجربه کرده و این چیز خوبی است مثلاً من خودم شعر را تجربه کردم موفق نشدم. آمدم داستان نوشتم خیلیها زور میزنند راجع به انقلاب شعر بگویند ولی شعر انقلابی و مذهبی اسرافیلی جوششی است؛ کوششی نیست . چون ۳۷ سال از نزدیک ایشان را میشناسم این ویژگی را بهخوبی در ایشان سراغ دارم. آقای اسرافیلی یک آدم قابلاعتمادی است که رفتار منافقانه ندارد که جلوی شما یک حرف بزند و پشت سرتان یک حرف دیگر. این خصوصیتی است که الان در کمتر کسی میتوان یافت؛ صادق است مثل شعرهایش.[۳]
آیت از نگاه گودینی
من از کسانی که ایمان و صراحت داشته باشند خوشم میآید . همیشه میگویم که ۲۰سال اول انقلاب را میشود با ۲۰ سال دوره پیامبر مقایسه کرد چون کسانی بودهاند که از نزدیکان به پیامبر بودند اما به علی(ع) خیانت کردند. در این سالها هم کسانی بودند که از نام امام سوءاستفاده کردند و بعد به مردم خیانت کردند. من معتقدم آیت اگر زنده بود نمیگذاشت این اتفاقات بیافتد. اگر بهشتی را به شهادت نمیرساندند٬ مملکت ما استحاله نمیشد. مردهای عمل را کشتند و فقط شعارها ماند. آیت بعد از اینکه با بنیصدر درگیر میشود. بنیصدر یا من به منزل تو میآیم یا تو به دفتر من بیا تا حرف بزنیم اما آیت به او میگوید من اصلا تو را قبول ندارم تا دیگران واسطه میشوند و آن دو در جایی با هم حرف میزنند. آیت به بنیصدر میگوید تا زمانی که با انقلاب باشی ما با تو هستیم و اگر خطا کنی٬ علیه تو بلند میشویم. همین حرفهای رک هم باعث ترورش شد. وقتی بهشتی ترور میشود٬ قبل از آن آیت سر قضیه میرحسن موسوی با بهشتی قهر میکند و میآید بیرون که همان زمان انفجار اتفاق میافتد و وقتی میبینند آیت جان سالم به در برده٬ از فرانسه میگویند که آیت را هم بکشید و با وجود این شرایط٬ به او محافظان بیشتر ندادند و فقط همان یک محافظ را داشت. پس معلوم میشود دستهایی درکار بوده است. آخر هم ناجوانمردانه با ۶۰ گلوله و در مقابل دیدگان زن باردارش ترور میشود.[۳] بهنظر من سیدحسن آیت یک شهید مظلوم در تاریخ معاصر است. متاسفانه چندان به این شهید مظلوم در رسانهها پرداخته نشده و از این رو دشمن و دوست کمتر از وی نام میبرند. شهادت این فرد نیز مظلومانه بود و کمتر در مورد آن نوشته شده است. شهید آیت در اولین دوره ریاست جمهوری کاندید بود و یکی از رقبای بنیصدر محسوب میشد. وی در تصویب اصل ولایت فقیه و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در قانون اساسی نقش موثری داشت. همچنین در اولین دوره مجلس اسلامی نیز حضور داشت و نماینده بود. شهید آیت ۳ مدرک لیسانس در رشتههای جامعهشناسی، الهیات و ادبیات داشت. همچنین دکترای حقوق مدنی را دریافت کرد و در عرصه روزنامهنگاری نیز فعالیت داشته است. وی به قانون اساسی بیش از ۴۰ کشور مسلط بود و از این رو در نوشتن قانون اساسی نیز نقش مهمی داشت. متاسفانه تا به حال کتابی در مورد زندگینامه این شهید نوشته نشده و تنها مقالاتی از وی نوشته و منتشر شدهاند. این اثر از طرف کنگره شهدای نجفآباد به من پیشنهاد شد و من قرار شد این کتاب را بنویسم. این کتاب بعد از نگارش از سوی انتشارات فاتحان منتشر خواهد شد. سوژه این اثر بسیار جذاب بود و من را به نوشتن ترغیب کرد. امیدوارم نوشتن این کتاب ادای دینی باشد به این شهید که چندان به ابعاد زندگی وی پرداخته نشده است.[۲۳]
گلابدرهای روشنفکر وطنپرست بود
من چندبار از نزدیک گلابدرهای را دیدم. در چند جلسه نقد کتاب او را ملاقات کردم . کتاب «دال» او را نقد کردم. گلابدرهای یک روشنفکر وطنپرست بود. روشنفکری از این لحاظ که در بحبوحه انقلاب کتاب «لحظههای انقلاب» را مینویسد که الان اگر تفسیر کنیم٬ میبینیم همه حرفهایش درست از آب درآمده است . آدم روشنبین و روشنی بوده نه روشنفکر غربزده.[۳]
صفا و صمیمیت روستایی «فردی»
محمدعلی گودینی با اشاره به سومین سالگرد مرحوم امیرحسین فردی با بیان اینکه از روزهای نخست که حوزه هنری شکل گرفت٬ با استاد فردی در ارتباط بوده است٬ از همان ابتدا با دیدن چهره ایشان٬ صفا و صمیمیت روستایی را دیدم و تا آخرین روزهای عمرشان هم باز همان سادگی٬ صمیمیت و اعتماد در وجود و چهرهشان دیده میشد. مرحوم فردی سالهای سال٬مسئولیتهای مختلف داشت و هیچکدام از این مسئولیتها باعث نشد که ایشان خود را گم کند و فریب سمتها و عنوانها را بخورد. این مهمترین ویژگی آقای فردی بود. مهمترین یادگاری که امیرحسین فردی از خود بهجاگذاشت٬ پیروزی داستان انقلاب اسلامی بود و با حضور ایشان٬ کمکم داستان انقلاب احیا شد. در ابتدای انقلاب نشریاتی قصد داشتند فرهنگ کشور را تغییر دهند و ادبیات بازاری و عاشقانه را ترویج کنند اما افرادی همچون امیرحسین فردی در مقابل چنین جریانهایی ایستادند. نخستین داستانهایی که فردی به نگارش درآورد هم درباره متضعفین بود. در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی٬ کسی نمیدانست که قرار است داستان انقلاب شکل بگیرد٬ داستان انقلاب با حضور نویسندگان و حمایتهای شخصیتهایی همچون امیرحسین فردی پاگرفت. فردی داستانی داشت که بر روی متن من تاثیر بسیاری گذاشت و من از آن اثر فهمیدم که سادهنویسی در ادبیات داستانی چقدر مهم است و باید از تکلف دوری کنم.[۲۴]
جوایز
- کسب رتبه دوم در دومین دوره مسابقات بنیاد جانبازان برای داستان «صعود»
- کسب رتبه سوم در سومین دوره مسابقات بنیاد جانبازان برای داستان «آجر بهمنی»
- برگزیدهشدن داستان «بخند تلخ» جزء پنج اثر اول در مسابقات قلم زرین
- کسب رتبه دوم در دومین دوره جایزه عذرا برای داستان «شیرین»
- کسب رتبه سوم در اولین دوره مسابقات ادبی کارفرمایان برای مجموعه داستان «نورد»
- تقدیر از کتاب «تالار پذیرایی پایتخت» در جشنواره داستان انقلاب
- تقدیر از کتاب «تالار پذیرایی پایتخت» در سومین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد
کتابشناسی
- عبور از چهارچوب، زندگینامه داستانی امیر جانباز هفتاد درصد، سرتیپ دوم رضا صبوریزاده٬ نشر آجا٬ ۱۳۹۳
- پرطلا٬ موسسه فرهنگی هنری سیب سرخ نیکان٬ ۱۳۹۸
- چتربازی در امواج، با اقتباس از زندگینامه شهید جواد شاعری٬نشر ابرار٬ ۱۳۹۴
- سالار٬ نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی٬ موسسه فرهنگی هتری و انتشارات٬ ۱۳۹۵
- گیسدراز و ریشدراز٬ نشر ابرار٬ ۱۳۹۳
- تالار پذیرایی پایتخت٬ شرکت انتشارات سوره مهر٬ ۱۳۸۸
- سایه اژدها٬ نشر عصر داستان٬ ۱۳۹۱
- ننه مروارید٬ نشر هزاره ققنوس٬ ۱۳۹۱
- سرباز وطن، داستانی از زندگی امیر سرلشکر قاسمعلی ظهیرنژاد ارشادی٬ نشر آجا٬ ۱۳۹۱
- ه ر م ز د مرد کامل زندگینامه داستانی شهید هرمزد ستاری٬ نشر انجمن پیشکسوتان سپاس٬ ۱۳۹۳
نگاهی به برخی آثار
کتاب «تالار پذیرایی پایتخت»
داستان کتاب «تالار پذیرایی پایتخت» از ۶ بهمن سال ۴۱ همزمان با طرح انقلاب سفید شروع و در خلال آن به جریانهای روابط ارباب و رعیتی و انقلاب رعیت علیه ارباب اشاره میکند. ماجراهای این رمان که قبل از ۱۵ خرداد سال ۴۲ شروع شده و وقایع انقلاب را بهطورغیرمستقیم مورد توجه قرار داده٬ پیش از انقلاب و در سال ۵۳ تمام میشود. رمان«تالار پذیرایی پایتخت» از جمله آثار موفق در جلب نظر منتقدان ادبی و کارشناسان و داوران جشنوارههای ادبی است که تا به حال جوایز متعددی را نصیب نویسنده آن کرده است. این رمان که پیش از انتشار در جشنواره داستان انقلاب مورد تقدیر قرار گرفته بود، پس از انتشار، اثر برگزیده جایزه کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران شد و در سومین دوره جایزه جلال آلاحمد هم مورد تقدیر قرار گرفت. در دهمین دوره جایزه ادبی شهیدحبیب غنیپور هم برگزیده شد و سرانجام در مراسم افتتاحیه نوزدهمین دوره هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران، اثر برگزیده در بخش نثر فارسی معرفی و از نویسنده آن تجلیل شد.[۲۵]
داستان کوتاه «زیر مجسمه»
گودینی ایده اولیه «زیر مجسمه» را اینگونه بیان میکند: من آن موقع شبکار بودم . سرویس ما را از جاده کرج تا میدان راه آهن میآورد.از راهآهن تا تیر دوقلو هم پیاده میرفتم و از آنجا تا میدان آزادی تظاهرات بود که من هم میرفتم. یک داستان دارم به نام «زیر مجسمه» ، من میدان راهآهن بودم که دیدم از طرف میدان شوش یک دسته دارند میآیند ، حدود ۵۰۰ نفر بودند که با شعار مرگ بر شاه میدویدند ، عدهای با لباس شخصی مردم را میگرفتند و به پاسبانها در زیر مجسمه شاه در میدان راهآهن تحویل میدادند و کامیونها آنها را میبردند. من آن صحنه را دیدم و داستان «زیر مجسمه» را نوشتم.[۳]
بخشی از داستان:
- رشته افکارش را فریادهای غریب از هم گسیخت. حالا نیمه خیابان سمت خودش کاملاً از ماشین خالی شده بود و در عوض آن سوی خیابان که از میدان راهآهن رو به شرق بود، راهبندان بود. تا اوضاع را در ذهن خود تحلیل کند، از شرق خیابان حرکت سریع و شتابان گروهی را با فریادها و شعارهای «مرگ بر شاه» دید که با تندی پیش میآیند و تنلگری درونی همه تشویشهایش را به یکباره از بین برد. با نزدیکشدن گروه تظاهرکننده که راهپیمایی تندشان بهنوعی مسابقه دو شبیه بود، برایش باورپذیر نبود و یاد استاد قدرتی افتاد که مانند همیشه، نهارش را سریع خورده بود و رو به اکبر خلبان ریختهگر میگفت:«صنعت مونتاژ که افتخاری نداره. میشنوی که نمایندههای فرمایشی مجلس شورا هم صداشان درآمده. تا اختیار کار دست این خارجکیهاست و همه چیز را در بست توی مشتشان گرفتهاند، هیچ جای گافآمدنی نیست. این مهندس کهزاد خودمان هم فقط ادعا دارد و نتیجه این همه توپ و تشر و استخدام و اخراجکردنهاش، پول بیشتری است که این چند ملیتیها به جیب میزنند.
کتاب «زنی با کفشهای مردانه»
گودینی درباره این رمان گفته است: جلد دوم رمان «تالار پذیرایی پایتخت» با عنوان «زنی با کفشهای مردانه» است که در اصل این کتاب وقایع ۷-۶ ماه پیش از انقلاب را در برمیگیرد و تا یک سال پس از جنگ ادامه پیدا میکند. فضا و ماجراها دنباله کتاب قبلی است اما با تغییر شرایط جامعه، فضای داستان نیز کاملا متفاوت شده است. گودینی درباره اشتراکات آثارش اظهار داشت: از آنجایی که با مشکلات کارگران آشنا هستم همواره سعی کردهام مشکلات کارگران را در قالب داستان بیان و مطرح سازم. در «تالار پذیرایی پایتخت» بازخوانی تاریخی از مشکلات کارگران در قبل انقلاب نشان دادهام که در واقع آنان از دست اربابان روستایی رها و به دامان اربابان شهری بازگشتهاند را در قالب داستان به تحریر درآوردهام اما در رمان «زنی با کفشهای مردانه» نقش کارگران در بحبوحه و پیروزی انقلاب و جنگ هشتساله و بعد از آن را در قالب رمان بازگو کردهام.[۲۶] من در سال ۱۳۸۰ شروع به نوشتن این کتاب کردم. همانطور که گفتم خودم چنین محیطهایی را تجربه کرده و از سر گذراندهام. در آن زمان بهدلیل بحران کاغذ در صنعت چاپ و نشر باعث شد تا انتشار این کتاب به تعویق افتد و تلاش من برای جلوگیری از این تعویق به نتیجهای نرسید. فقط در سال ۱۳۸۲ گوشههایی از این رمان را در یکی از نشریات آن زمان منتشر کردم آن را بازنویسی کردم و بهتر از قبل از آب درآمد. مضمون این کتاب نقش کارگران در انقلاب و در دوران دفاع مقدس و سرنوشت تأسفبار آنها بعد از جنگ و ملغیکردن قانون کار است.[۸]
رمان «راز عمارت متروک»
«راز عمارت متروک» داستان جستوجوی پرویز و کیانوش در گذشته است. این دو پسر جوان میخواهند برای کنکور آماده شوند. تصمیم میگیرند که برای راحتتر درسخواندن به روستای پدر پرویز بروند که سالها در آنجا ارباب بوده و رعیتهای بسیار داشته است. این دو پسر جوان وقتی به روستا میرسند همهچیز به نظر عادی است تا اینکه متوجه رازهای پنهانی میشوند، رازهایی که سیسال قبل در این عمارت مدفون شده است. در کتاب راز عمارت متروک با داستانی جنایی و جذاب روبهرو میشوید. نویسنده در خلال یک داستان معمایی، آینهای قرار داده است وضعیت زندگی مردم روستایی را پیش از انقلاب بیان میکند. در واقع کتاب راز عمارت متروک با گریز به دوران ارباب رعیتی، قصد دارد نمایی از آن زمان و سرنوشت آدمهایی که در آن دوران بودهاند، به تصویر بکشد. این رمان توسط دفتر نشر معارف وابسته به نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها منتشر شده است.[۲۷]
بخشی از این اثر:
- عصر شده بود. کیانوش در اصل برای دیدن پرویز، ولی تنها و بیهدف توی خیابان قدم میزد. ستونهای آجری دیوار باغ شازده گلستانی را میشمرد. یادگاریهای روی قسمتهای سفیدکاری سینه دیوار را که گچِ جایجای آن ریخته بود، میخواند. از داخل باغ سروصدا شنیده میشد. گوش تیز کرد. صدای پرویز و خواهرش بود. برادر و خواهر، توپی را برای هم پرتاب میکردند. به نظر وسایل را یکساعته جابهجا کرده بودند. توپ یک بار به شیروانی کلاهک روی دیوار خورد٬ کمانه کرد و برگشت داخل. یک تاکسی خالی در حال حرکت رو به سربالایی خیابان بوق زد. نگاه کیانوش برگشت به سمت خیابان. زن و مرد جوانی، قدمزنان در حال پیادهروی بودند. راننده تاکسی به هوای مسافر بوق زده بود. کیانوش شمار ستونهای آجری را از خاطر برده بود. رسیده بود نزدیک درِ کوچک و چوبی باغ شازده. به هوس افتاده بود زنگ بزند و پرویز را ببیند و به او خوشآمد بگوید. اما انگشتش را از نزدیک دکمه زنگ پایین انداخت. با خودش گفت: «امروز تازه از راه رسیدن. بهتره بذارم برای فردا و یا پسفردا.»
رمان «عبور از چهارسو»
محمد علی گودینی در مورد این کتاب بیان کرد: «عبور از چهارسو» زندگی داستانی «سر لشگر رضا صبوریزاده» یکی از جانبازان دوران دفاع مقدس است که نگارش آن را از سال گذشته آغاز کرده بودم. برای نوشتن «عبور از چهارسو»،از کتابی که در گذشته بهعنوان خاطرات ایشان چاپ شده بود استفاده کردم. همچنین با سرلشگر صبوریزاده طی چند جلسه صحبتهایی را انجام دادم، در نوشتن این کتاب علاوه بر استفاده از خاطرات و صحبتهای سرلشگر صبوریزاده از تخیلاتم نیز استفاده کردم. زندگی سرلشگر صبوریزاده با فراز و فرودهای فراوانی همراه بوده است بهطوری که هنگام تولد وی، در شهر زابل که هفت سال دچار قحطسالی شده بود٬ باران سیل آسایی آغاز میشود و او در آن سیل از دست مادرش به داخل آب میافتد اما با کمک عدهای از مرگ رهایی مییابد و به همین صورت زندگی پرهیجان وی تا زمان آغاز جنگ تحمیلی و پس از آن ادامه پیدا می کند. وی ۱۰۰ ماه در جبهههای نبرد جنگ عراق بر علیه ایران حضوری فعال داشته است و هماکنون نیز با وجود آنکه جانباز است دست از فعالیت برنداشته و در دانشگاه افسری به تدریس میپردازد.[۲۸]
کتاب «گیسدراز و ریشدراز»
قصه این اثر، زندگینامه و سرنوشت سرباز جوانی است در جبهههای جنگ تحمیلی که در قالب ۲۵ داستان کوتاه نوشته شده است و در هر داستان، بخشی از مشکلات و حوادث تلخ و شیرینی که رزمنده جوان در روزهای جنگ با آنها روبروبوده، روایت میشود. قصۀ کتاب گیس دراز و ریش دراز، قصۀ کسانی است که سینههایشان برای هوایی تازه میتپد. قصۀ آدمهای کوچکی است که آرزو دارند برج بلندی بسازند، تا دیگرانی از جنس خودشان، خورشید را با سرانگشت اشتیاق لمس کنند و دست روزگار، آن ها را طوری پروریده است که دل در گرو علم و ادب و هنر و فرهنگ داشته باشند.[۲۹]
بخشی از کتاب
- هوا، نه گرم بود و نه سرد. گیسدراز، سردش بود، و ریشدراز، گرمش بود. یکی دستش را "ها" میکرد، و آن دیگری، با دست، صورتش را باد میزد. یکی گرسنه بود، و دیگری، تشنه. هر دو روی کارتن تلویزیونی، زیر نیمکت سیمانی توی پارک، پشت تماشاخانه شهر دراز کشیده بودند و غرق در رویاهای دور و دراز خودشان بودند. آن که گرمش بود، خوابش میآمد و دیگری که سردش بود، بیخوابی زده بود به سرش. گرسنه، سرش را برده بود زیر نیمکت سیمانی و غیر از تاریکی، چیزی نمیدید. تشنه، نگاهش را دوخته بود به آسمان دودی شهر، که تکستارههایش، از پشت دود مهمانند روی شهر سوسو میزدند.
کتاب «چتربازی در امواج»
کتاب «چتربازی در امواج» بر اساس زندگینامه غواص شهید "جواد شاعری" و در قالب رمان به رشته تحریر درآمده است. این کتاب به روایت زندگی این شهید غواص از کودکی تا شهادت پرداخته است. محمدعلی گودینی که اصولا سادهنویس است و از پیچیدهگوییهای مرسوم نویسندگان امروز بهدور است در این کتاب خواننده را بهراحتی با متن ارتباط میدهد. این اثر جزو معدود آثاری است که از سرگذشت یک غواص برای خوانندگان روایت میکند و شجاعت آنها را نشان میدهد. از تمرینات سخت غواصان برای پذیرش در گردان غواصی، شرایط سخت شب عملیات و شکستن خط دشمن در این کتاب آمدهاست.[۳۰]
بخشی از کتاب:
- در گرماگرم جنگ، مرحله بعدی عملیات بیتالمقدس هم شروع شده بود. هرروز که از عملیات میگذشت، با هر خاکریزی که نیروهای ایرانی به خرمشهر نزدیکتر میشدند. روحیه نیروهای دشمن، بیشتر تحلیل میرفت. لشکر ده زرهی عراق، در برابر سماجت گردان کمیل سپاه و گردان چهارم لشکر حمزه، با فشار فرماندهها، بالادست، و با حجم بالای آتشباری، مجبور به مقاومت شده بود! نیروهای ضدزره و آرپیجیزن ما، عرصه را بر تانکهای دشمن و خودروهای زرهی آنها تنگ کرده بودند. جواد چریک، تمام فکر و ذکرش شده بود تانکها و زرهپوشهای دشمن. رد موشک شلیک شده را با چشم تعقیب کرد. آرپیجی که به شنی تانک تی۶۸ عراقی برخورد، روگرداند به طرف منوچهر: «موشک بده، یا امام موسی کاظم.»
- منوچهر زینتیفر، موشکی تحویل داد و گفت: «جواد چریک، تو که هر موشک را به نام یکی از چهارده معصوم شلیک میکنی. ما دو نفر کمکآرپیجیزن، جمعاً پونزده تا موشک داریم. موشک آخری رو به چه نیت شلیک میکنی؟!»
- جواد چریک بیتوجه به خونی که از گوشهایش بیرون میزد، گفت: «بعد از چهارده معصوم، موشک پونزدهم رو به نام حضرت حمزه سیدالشهداء میکوبم رو برجک یکی از تانکهای دشمن!»
- بعد از شلیک دوازدهمین موشک، وقتی درحال جابجایی و پناهگرفتن در سنگر دیگری بودند، منوچهر در نقش کمکآرپیجیزن، با تندی گفت: «آهای چریک بیاحتیاط. از گوشات خون میادش. صد مرتبه گفتم، موقع شلیک، دهنتو واز کن...»
- منوچهر زینتیفر، حتی صدای سوت خمپاره را هم نشنیده بود! یک لحظه نگاهش افتاد به گردوخاک به هوا برخاسته. جواد چریک را دید که روی هواست! موشک را انداخت روی زمین و شیرجه رفت! موج انفجار، جواد چریک را از یک متری، کوباند زمین. منوچهر، فریاد کشید: «آمبولانس، آمبولانس،...»
- نفری که پشت سر بود، گفت: «کجای کاری برادر! مثل اینکه ماها، صد متر جلوتر از خط اول هستیم ها!»
کتاب «سرباز وطن»
در این کتاب، بخشهایی از زندگی امیرسرلشکر «قاسمعلی ظهیرنژاد» در قالب داستان شرح داده شده است. کتاب حاضر که هفدهمین مجلّد از مجموعه «داستان دفاع مقدس» است، با هدف آشنایی نسل جوان با آرمانها، اندیشهها و تلاشهای یکی از بزرگمردان ارتش ایران و تلاشهای وی در راستای سربلندی میهن تدوین شده است. نگارنده در این کتاب خدمات و تلاشهای «قاسمعلی ظهیرنژاد» را در ارتش کشور در دوران پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی شرح داده است. وی تصویری روشن و دقیق از فعّالیتهای نامبرده در سمتهای سرپرست لشکر ۶۴ ارومیه، آجودانی ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، سرپرست ژاندارمری جمهوری اسلامی ایران، فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی و ریاست ستاد مشترک ارتش تا زمان فوت وی در مهرماه سال ۱۳۷۷ ه.ش ارائه کرده است. مشخّصه کتاب، استفاده از قالب داستان برای معرّفی یکی از اثرگذارترین شخصیتهای ارتش جمهوری اسلامی و بهکارگیری زبانی روایی برای برقراری ارتباط بهتر با مخاطب است.[۳۱]
بخشی از کتاب:
- با عزل و فرار رئیس جمهور بنی صدر، ارتش دوباره نظم خودش را در شکل و شمایل جدید پیدا کرده بود و سپاه پاسداران هم تقویت شده بود. امام فرمان شکستن محاصره یکساله شهر آبادان را صادر کرده بود. تیمسار ظهیرنژاد دستش بازتر شده بود. نیروهای ارتش روحیه تازهتری پیداکرده بودند. بایرامزاده بار تدارکاتی را که با شکستن محاصره آبادان به شهر رسانده بود تحویل داد و با خودش گفت : حالا که تا اینجا اومدم یه دوری هم بزنم داخل شهر، برم از نزدیک پالایشگاه رو هم ببینم؛ شاید ابوالفضل وجواد قربانیزاده رو هم ببینم. روز پنجم مهرماه بود. بایرامزاده همانطور که نیسان را میراند. روبه پالایشگاه، نگاهش به ساختمانهای آسیبدیده شهر بود با خودش میگفت: اینم از آبادان. کاش تو این همه سال یه مرتبه فرصتی میشد و اومده بودم آبادان تو آون روزهایی که رونق داشت. و پر از ذوقوشوق بود حالا که یک سال تو محاصره بوده. زمان کمی که نیست برای یک شهر آباد و پررونق. با شروع جنگ نامردها محاصرهاش کرده بودن از همون سال ۵۹؛ حالا هم یک سال گذشته.
- نگاهش افتاد به یک دسته از بسیجیها. افراد برایش آشنا بودند…
- –ببینم آهای جوون، برادر! ببیم تو از بچههای گروه چمران نبودی تو آزادسازی سوسنگرد؟
- ما کسی جوابی نداد… خُب تقصیر هم ندارن. بهخاطر افراد ستون پنجم دشمن، حق دارن، اما حالا چطوری ابوالفضل را ببینم؟ از کجا جواد قربانیزاده زنجانی را ببینم؟ قاسم حجازی رو هم میدیدم، بد نبود. کاش میدیدم بچهها رو تا بگم حالا دیگه نوبت خرمشهره. رسیده بود به نزدیکی پالایشگاه بیاینکه هیچ اشنایی را دیده باشد. پالایشگاه را میکوبیدند. هنوز از هر سمت، گلولههای توپ و خمپاره میآمد. دشمن شکستخورده، عقدههای شکستن را از همان اولین روز میخواست بر سر پالایشگاه خالی کند. جلوتر پر بود از دود و آتش و از آن مسیر ،امکان عبور نبود. شاید دور زده بود، شاید نیسان را گردانده بود یا شاید یک جور دیگری، وانت سروته شده بود. سرش و پلکهایش سنگین شده بود. نیسان به هوا رفته و به زمین کوبیده شده بود یا اینکه چیزی از هوا آمده بود و کوبیده شده بود وسط نیسان. بایرامزاده مجروح و خونین شده بود. وقتی به هوش آمد٬ دیده بود توی بیمارستانی در اصفهان است. هنوز در هوای خودش، دنبال ابوالفضل بود. میخواست به پسرش و به دوست پسرش بگوید حالا دیگر نوبت خرمشهر است. حالا که دور، دور تیمسار سرباز وطن است، شکستن محاصره ابادان، سرآغاز پیروزیهای دیگر است. دو سه روز بعد که توانسته بود به خودش بیاید. و کمی جان بگیرد و اطرافیانش رابشناسد از اخبار رادیو، دوباره لبخند بر لبانش نشسته بود و تمام حواسش رفته بود به اخباری که از رادیو پخش میشد… « به فرمان فرمانده کل قوا، سرهنگ توپخانه علی صیاد شیرازی، از تاریخ ۱۳۶۰/۷/۱۸ به سمت فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب و تیمسار قاسمعلی ظهیرنژاد ارشادی به سمت ریاست ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب گردید». مالک بایرامزاده یک آن همه چیز را از یاد برد. بیاینکه موقعیت خودش را بداند، از سر شادی، دستش را به لبه تخت گرفت، خواست بنشیند روی تخت، میخواست از سابقه آشناییاش با رئیس جدید ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی بگوید. میخواست عیار جوهر غیرت سرباز وطن را به همه بگوید. اما نتوانست برخیزد؛ حتی شانهاش را هم نتوانست تکان بدهد. انجا بود که تازه متوجه شد در حادثه انفجار خمپاره دچار ضایعه قطع نخاع شده است. دیگر متوجه شده بود از آن پس تا آخر عمر میبایست به عوض رانندگی خودرو تدارکاترسانی، به رزمندگان باید چرخهای ویلچرش را براند اول چشمهایش سیاهی رفت؛ بعد به خودش آمد و به خودش نهیب زد نباید روحیهاش را ببازد. مشت بالای سر برد و بلند گفت: زنده باشی تیمسار ظهیرنژاد! حقا که سرباز وطن هستی! نگاه متعجب هم اتاقیها به یکباره گشت به سوی بایرامزاده که هر دو دست گره شدهاش بالای سرش توی هوا بود.
کتاب «سایه اژدها»
موضوع این کتاب تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه ایرانی است. این کتاب در ژانر کارگری و در قالب رمان، جزء اولینها است.این اثر از جهات گوناگون جامعه کارگری و بحث تولید را بررسی کرده است. مسائلی مانند مهاجرت و پدیده قاچاق کالا که به تولید ما لطمه میزند، همچنین گردشگری یکسویه و مسافرینی که هر کدام با خودشان سیلی از محصولات خارجی را میآورند، همگی اینها در این رمان جمع است. نگاه گودینی در این اثر منصفانه بوده است و صرفا مثل نویسندگان مارکسیستی نگاه یکطرفه و کارگری نداشته است. هم سعی کرده مشکلات کارفرما را مطرح کند و هم مشکلات کارگر را. همچنین در این رمان به بیان مشکلات کارگران، دغدغهها و دردهایشان پرداخته شده است. به عنوان مثال در بخشی از رمان شاهد آن هستیم که نویسنده به مسائل بیمه میپردازد؛ مشکلی که اکثر کارگران دارند و حق بیمه را پرداخت میکنند اما بیمه پاسخگوی بسیاری از مشکلات آنان نیست، در حالی که کارگران از اقشار فرودست جامعه هستند. کتاب حاضر، داستان بلندی است در بیست فصل که میتوان آن را از نوع داستانهای واقعگرا قلمداد کرد. ماجراهای داستان در زمان معاصر جریان دارد و نویسنده اثر را با رویکردی درونمایهمحور نگاشته است. مؤلف در این رمان موضوع واردات بیرویه به کشور را به چالش کشیده و سعی کرده است همان محیطهای کارگری را که دستمایه اصلی آثارش بود، برای نوشتن این اثر هم به کار بگیرد. برای همین منظور داستان را در یک محیط کارگری در کارگاه خیاطی شکل داده که در آن مشکلات واردات بیرویه و گرانی کاغذ منجر به تعطیلی تدریجی کارگاه میشود.[۳۲]
بخشی از کتاب:
- درینگ درینگ اژدها وارد میشود! درینگ درینگ... همه سرها چرخیدند. نگاه کارگرهای دوزنده کارگاه تهران مد، برگشت رو به انتهای کارگاه. همه دیدند « لطفی لنگی » ایستاده روی صندلی پشت چرخ خودش، تیشرت قرمز رنگش را هم از تن درآورده؛ مچ بند قرمزی به مچ دست بسته. شست دست راستش را تا نزدیک بینیاش بالا برده. چهار انگشت به هم چسبیدهاش رو به سقف است. دست چپ را با زاویه نود درجه جلو برده و با هر پنج انگشت از هم سوا شده، سعی دارد با کجگرفتن شانه، رو به همکارها ژست عکس بروسلی را بگیرد! در حالی که چند نوارچسب باریک قرمزرنگ هم به سینهاش چسبانده است . لطفی لنگی با آن قیافهگرفتن؛ خیلی جدی و بدون هیچ حرکتی، مانند عکس توی پوستر بالا سرش، ایستاده بود رو به پنجره؛ از طبقه سوم، رفتوآمدهای شتابان مردم همیشه عجول و ماشینها را توی خیابان نگاه میکرد و...
کتاب «گلهای کاغذی»
کتاب «گلهای کاغذی» روایت دو نوجوان به نامهای فرامز و فرهاد است که در دوران پیش از انقلاب برای ورود به دانشگاه تلاش میکنند. داستان از رفاقت این دو نوجوان و آمادهشدن برای امتحانات نهایی آغاز میشود. پدر فرهاد که کارمند شرکت نفت است به دلیل مسایل سیاسی به آبادان تبعید شده است و باید خانواده خود را هم به آبادان ببرد. جدایی این دو دوست قدیمی بهانهای برای شکلگیری حوادث داستان است. موضوع محوری داستان نفوذ و سلطه انگلیسیها بر منابع نفتی ایران پیش از انقلاب است، که نویسنده سعی دارد با تصویرکشیدن تحقیر ایرانیان توسط انگلیسیها در مخاطب حس تنفر نسبت به این موضوع ایجاد کند. این موضوع با تکرار چندینباره عبارت «ورود ایرانی و سگ ممنوع!» دنبال میشود. در مقابل هم حس تنفر فرامرز٬ دوست فرهاد در مسیر داستان بیشتروبیشتر میشود. نامههایی که بین این دو دوست ردوبدل میشود و سفری که فرامز به آبادان میکند، همزمان با راهپیمایی مردمی، فرامز را با بسیاری از مسایل آشنا میکند؛ بهطوری که ساواک به او مشکوک شده و از او بازجویی میکند. طراحی و ظاهر کتاب گلهای کاغذی قابلتحسین است. در عین سادگی سعی شده است تا هماهنگی مناسبی با مضمون داستان ایجاد شود و هر کجا اشارهای به باشگاه تنیس انگلیسیها میشود تصویر روی جلد -که البته کمی هم دستکاری شده است- به ذهن متبادر شود، که این ارتباط در نوع خود بینظیر است. قطع کتاب، اندازه قلم و نوع کاغذ، کتاب را دوستداشتنی کرده است. پرداختن و خلق داستانهایی با موضوعات انقلابی قطعاً مفید و قابلتقدیر خواهد بود. وقایع تاریخی و یا نیازهای اجتماعی که در قالب هنر میتوانند به عموم جامعه انتقال یابند و تاثیرگذاری بیشتری داشته باشند و از طرفی هم آنها را ماندگار کند. ولی لازمه این امر مهم اول آن است که این داستانها بتواند عنصر مهم جذابیت را همراه خود کند و ثانیاً به آن موضوع در لایههای پنهان داستان بپردازد. گرچه روایتهای دست اول به شرط آن که عنصر جذابیت را بتواند در خود داشته باشد قابلتامل است.[۳۳]
محمدرضا اصلانی پیرامون این اثر اظهار داشت: یکی از این مؤلفهها استفاده از اِلِمان ها و نشانهایی از مملکت و سرزمین نویسنده است. کتابهای گودینی این مشخصه را به همراه داشته و اِلِمانهای فرهنگی، اعتقادی و سرزمینی ایران در آن بهخوبی دیده میشود. این کتاب از نظر ظاهری نیز مناسب بوده و همچنین عنوان آن و تصویر کتاب آدمی را به فکر فرومیبرد. ضمن اینکه از نظر محتوایی این کتاب بهعنوان یک رمان، مخاطب عام را دربرمیگیرد و گروههای سنی مختلف میتوانند کتاب را بخوانند. در محتوای این کتاب عناصر رمان به بهترین نحو استفاده شده و از صفحات اولیهٔ آن ذهن خواننده را درگیر موضوع کرده است. همچنین این رمان به زندگی اتباع بیگانه بهخصوص انگلیسیها در کنار میزبان اشاره دارد. در این کتاب، ذاتی که انگلیسیها در رابطه با کشور، سرمایه ملی ما، اعتقادات، فرهنگ غنی و روابط مهرجویانهای که در جهان بینظیر است، دارد نیز آورده شده است. علاوه بر این میتوان به نثر کتاب اشاره کرد که بسیار قوی است. نویسنده در این رمان صحنهپردازیها، لوکیشنها و... را تنها مجسم نکرده است؛ بلکه نوع نگارش بهگونهای است که گویی دیدهها و تجربیات خود را روی کاغذ آورده است. به همین دلیل جاذبههای نگارش در این کتاب زیاد است. یکی از امتیازات این اثر جهتگیری در آن است. در بسیاری از موارد، رمانهایی که ظاهر مذهبی دارند خنثی هستند و مخاطب متوجه جهتگیری نویسنده نمیشود. اما در این کتاب جهتگیری بهخوبی دیده میشود.
بهمننیا، ناشر نارگل که این کتاب را به چاپ رسانده است درمورد گلهای کاغذی معتقد است: اعتماد برخی افراد چون گلعلی بابایی باعث شد تا جوانان بسیاری از جمله من وارد عرصه فرهنگ شویم. از دیگر افراد، علی اکبری٬ ناشر نشر یازهرا و محمدعلی گودینی هستند. گودینی به عنوان نویسنده پیشکسوت به ناشر جوانی چون نارگل اعتمادکرد. بسیاری از افراد با دیدن عکس جلد کتاب گلهای کاغذی بر من خرده میگرفتند؛ اما باید گفته شود که این عکس مستند بوده و قبل از انقلاب تابلویی با عنوان «ورود ایرانی و سگ ممنوع!» نصب شده بود. من استفاده از این عکس را با عنوان یکی از مستندات مثبت ارزیابی میکنم.[۳۴]
محمود سالاری درباره گلهای کاغذی اظهار کرده است: یکی از دریغهایی که برای من ایجاد میشود این است که وقتی به مراکز فرهنگی که در اختیار نهادهای عمومی است میروم، که کتابفروشی نیز دارند، اما اثری از کتابهای مرتبط با ادبیات انقلاب نمیبینم افسوس میخورم و به نظر میرسد این نهادها رسالتی برای گسترش کار بچههای انقلاب ندارند. یکی از اتفاقاتی که باید در بحث رمان انقلابی بیفتد موضوع توزیع آن است در این عرصه «گلهای کاغذی» دارای یک ایده جسورانه است. گلهای کاغذی یک ایده جسورانه آن هم در روزگاری که ادبیات کمتر جرأت ورود به این موضوعات را دارد به شمار میرود.
این منتقد ادبی با اشاره به بخش آغازین کتاب گفت: «حالا باید درسها را در این هوای سرد زمستان خواند» در حقیقت این عبارت شاهبیت این رمان است که از زبان دبیر جبر بیان میشود. باقی کتاب از این جمله لایروبی میکند و آن را گسترش میدهد. ایده این کتاب ایده ارزشمندی بوده و بهنظرم تمام این کتاب ایدهآل است. از منظر فرمی میتوان نقدهایی برای این کتاب ابراز کرد. برای مثال، رمان تا صفحه ۴۴ در سربالایی است و از این صفحه به بعد تا پایان در سرازیری خواندن میافتد و خوشخوان میشود. همچنین شخصیتپردازی این کتاب نیز دارای ضعف است و شخصیتها از پس حرفهای خود برنمیآیند.
این اثر در ایده یک اثر شجاعانه است آن هم در عصری که همه تلاش میکنند که بر آتش زیر خاکستر استعمار انگلستان آب بریزند و آن را خاموش کنند و این کتاب حدیث روزهای امثال گودینی است. ای کاش پایان رمان یک شکوهمندی دیگری را رقم میزد تا مخاطب را به حرکت وا دارد و او به سکون کشیده نشود.[۳۵]
مصطفی جمشیدی درباره این اثر بیان داشت: ادبیات معاصر در دانشگاههای ما وجود ندارد و از همین رو همیشه مرغ همسایه غاز است و این بیماری است که ما دچارش شدهایم، زیرا فکر میکنیم همیشه کارهای غربیها ارزشمند است، اگر این کتاب ترجمه شود در جهان مورد توجه قرار خواهد گرفت ولی ما کاری برای آن نمیکنیم. ما برای فرهنگهای متناظر و فرهنگهایی که با ما همسو هستند خوراک نداریم و میتوان این پرسش را مطرح کرد که ادبیات انقلاب کجای ادبیات کشور است؟
این رمان برای من یک نوستالژی داشت و من را به حالوهوای آن روزها برد. مگر در رمانهای خارجی چه اتفاق میافتد؟ آن رمانها بدون کمترین تعلیق و یا پرداخت تنها فضاسازی است. گونه ادبیات انقلاب با تلاش نویسندگان انقلاب خلق شد ولی شاهدیم که دانشگاهها توجهی به این گونه ادبی ندارند.
ما باید ادبیات انقلاب را به کشورهای دیگر صادر کنیم چون کشورهای دیگر تشنه معرف ما هستند و باید به ترجمه آثار انقلابی خود توجه کنند و آنها را با ترجمه درست به دست مردم جهان برسانیم. رسانههای جهان امروز در حال تبلیغ ضدارزشها هستند و تصویری که در این رسانهها از استعمار نشان داده میشود بهگونهای است که مخاطب جوان آن را میپسندد و کسی برای این موضوع فکری نمیکند.[۳۵]
یوسف قوجق در نقد و بررسی این رمان معتقد است: این کتاب یک کار خوب است و اسم آن را میتوان ادبیات مقابله با استعمار نام نهاد. در مورد این مدل از ادبیات داستانی، یک نگاه دیگری دارم، زیرا مخاطب این قصه با توهینهای یک ملت به مردم یک کشور دیگر مواجه میشود. در این کتاب خواننده با توهین انگلیسیها به ایرانیها روبهرو است و این توهین به فرهنگ ایرانی و اقوام ایرانی است. انگلستان در فعالیتهای خود بسیار حسابشده عمل میکند و در سیاست و فرهنگ این رفتار حسابشده به چشم میآید. در ادبیات داستانی با موضوع انقلاب جای کتابهایی مانند «گلهای کاغذی» خالی است. این کتاب با ادبیات به مقابله با استعمار برخاسته است، به نظرم کتابهای تاریخی اگر در قالب خشک تاریخی نوشته شود، مخاطب از آن استقبال نمیکند، ولی نوشتن در قالب ادبیات میتواند به دیدهشدن آن توسط مخاطب کمک کند. (۳۳)
محمدرضا اصلانی نیز با اشاره به گلهای کاغذی٬ نظر خود را اینگونه بیان کرده است: گلهای کاغذی در مناطق گرمسیری غم غربت را از بین میبرد و از این جهت اسم این کتاب تناسب دارد، البته من طرح جلد این کتاب را نمیپسندم اما از جسارت ناشر برای چاپ آن تقدیر میکنم. از آنجا که این کتاب برای گروه سنی نوجوان است، بهتر بود که فصلهای بیشتری میداشت. مجموعه داستان دارای جهت بوده و خنثی نیست. آدمهای این داستان فرهنگ بومی ما را روایت میکنند و گفتوگوها در آن باورپذیر است. روابط دو نوجوان در این کتاب صمیمانه بوده و خواننده با آن ارتباط برقرار میکند.[۳۵] محمدعلی گودینی٬ درمورد این اثر خود چنین بیان کرده است: متن کتاب حدود ۱۰–۱۲ سال پیش در دل رمان دیگری نوشته شده بود؛ اما به دلیل عدم همکاری ناشران کتاب منتشر نشد. تصمیم گرفتم این قسمت از کتاب را دوباره چاپ کنم؛ زیرا این جمله توهین بزرگی به ملت ما محسوب میشود. در قبل از انقلاب اعتمادی به جوانها نبود که من سعی کردم در این کتاب بنویسم که جوانان سرزمین ما باید به پیشرفت برسند و بدون نیاز به غربیها در عرصههای مختلف گام بردارند. امروز نویسندگان با پرداختن به موضوعات تاریخی باید به افزایش اعتمادبهنفس ملی بپردازند و همچنین غرور ملی که پیش از انقلاب از بین رفته بود را دوباره زنده کنند.[۳۴]
بخشی از کتاب:
- پس از یک سفر طولانی، حالا داشتم هوای سرد تهران را با هوای اردیبهشتی روزهای اول عید خوزستان جابهجا میکردم. با پیادهشدن از قطار، مانند بقیه مسافرهای تهرانی، از هوای عالی ایستگاه خرمشهر نفس عمیقی کشیدم. داخل ایستگاه شلوغ بود. استقبالکنندگان، پرحرارت و خونگرم بودند. همه شاد و خندان به نظر میرسیدند. مسافرهایی که از تهران وارد میشدند، لباسهای گرم و زمستانی را از ایستگاه اندیمشک به بعد، کمکم با لباسهای سبک و نازک عوض کرده بودند. با پیادهشدن از قطار، هوای بهاری خرمشهر را که یادآور روزهای اواخر اردیبهشت تهران بود، با تحسین و نفسهای عمیق به سینه میکشیدند. اولین بار بود که پا به خوزستان میگذاشتم. بیرون از سالن ایستگاه، از هوای عالی، دو باره بوکشیدم. میخواستم از همانجا بوی آبادان و بوی پالایشگاه و بوی مهندس را احساس کنم. خودبهخود کشیده میشدم رو به دو بُته گل کاغذی در گوشۀ حیاط ایستگاه. گلهای کاغذی با گلبرگهای نازک و ظریف، به مسافرها خوشآمد میگفتند. با اینکه میدانستم کسی منتظرم نیست، ولی بیهوا نگاهم را میگرداندم به اطراف. نگاه میکردم به مسافرهایی که ذوقزده همراه استقبالکنندگانشان سرازپا نمیشناختند. با علاقه نگاه میکردم به مسافرها و رانندههای سواریها، وانتبارها و تاکسیها و دو دستگاه مینیبوسی که آن طرفتر، همان اول کار، از مسافر پر شده بود. نگاه کردم به رانندهای که فریاد میزد: "آبادان فوری یه نفر. آبادان فوری یه نفر. " راه افتادم طرف تاکسی. راننده هنوز مطمئن نبود. از همانجا گفت: "آبادان یه نفری؟"
مجموعه داستان «نورد»
«نورد» مجموعه ده داستان کوتاه از محمدعلی گودینی است .ماجرای اکثر داستانها در کارخانههای خصوصی و دولتی اتفاق میافتد، که اکثر کارگران از حق بیمه و حق کارگری برخوردار نیستند. ۹۰ درصد کارگران یدی هستند و به حالت بسیار بدی سر کار میروند. بیشتر آنها قراردادی هستند. ۸۹ روز تا ۹۰ روز نشود، از حق و مزایای حقوق مدنی کارگری برخوردار نشوند. دغدغه یک کارگر، زندگی روزمره، مخارج خانه و عروسی٬ رابطه کارگر و کارفرما، بهصورت اربابرعیتی در آن بهخوبی به تصویر کشیده شده است. نورد نخستین داستان محمدعلی گودینی است که نام کتاب نیز براساس آن انتخاب شده است. ماجرا بهصورت گفتوگویی درونی روایت شده است. کارگر بیکار سه ماه در لیست وزارت کار، منتظر مانده است. تا کاری دستگیرش شود، وقتی در یک کارخانه به کار مشغول میشود. بدتر از همه قراردادی به صورت سه ماه است. کارگر تمام روز آخر را با خود حرف میزند، که ۸۹ روز هرگز ۹۰ روز نشود تا از کار اخراج نشود، در حالی که صدای دوستش در گوشش طنینانداز است که ۹۰ درصد کارگرها زیر خط فقر زندگی میکنند و ۹۰ درصد آنان امنیت شغلی ندارند. شرکتهای دولتی هر روز به سمت خصوصیسازی رومیآورد که بهصورت انحصاری اداره شود. سه ماه، سه ماه، ۸۹، ۹۰ روز نمیشود تا از نظر کارفرما مشمول مزایای قانون کار نشود. ده روز مرخصی، یعنی اخراج ٬تمام ذهن او را پر کرده است، لحظه به پایان نزدیک میشود، ترس و دلهره او را به جان میرساند. چشمهای مضطرب پر از اشک لیلی او را از خود بیخود میکند، لحظه بعد او را از زیر غلتک پولادین زخمی درمیآورند. یک سفارش کوچک، بایگانی، اتوبوس اصناف، صف و سرما، انضباط، مدیر جدید در چین فضایی شکل گرفته است. چشمهای بیسو و باشگاه خندهدرمانی، که در فضای سیال ذهن به صورت روایی، ترسیم میشود.[۳۶]
ریچارد براتیگان میگوید نویسندگان در درجه اول باید از تجربههای شخصی خود بنویسند. کتاب نورد مصداق بارز و موفق چنین رویکردی به نویسندگی است؛ چراکه محمدعلی گودینی خود سالیان بلندی در محیطهای کارگری حضور داشته است.
او در داستان نخست کتاب که همان نورد نام دارد از کارگری حرف می زند که کارفرما با او فقط قراردادهای ۸۹ روزه می بندد تا از زیر تعهد بیمه و استخدام درآید. «یک سفارش کوچک» درباره مفآبادیهاست که ناگهان اوضاعشان فرق کرده و همگی نمایشگاه مبل زدهاند. داستان«چشم های بی سو» هم روایت پسربچهای است که در پارچهفروشی داییاش کار میکند و باید برای از دست ندادن کار، اخلاق را زیر پا بگذارد. گودینی در داستان «بایگانی» طمعورزیها و روزمرگی چند کارمند را روایت میکند. اما با داستان «از ما بهتران» به فضای مورد علاقهاش بازمیگردد و داستان طنزآمیز جنی را روایت میکند که وارد یک کارخانه شده است! «اتوبوس اصناف» هم فضایی طنزآلود دارد و قصه مغازهدارهایی را بیان میکند که اتوبوسشان به سمت جشن ششم بهمن در زمان پیش از انقلاب میرود اما در بین راه با یک گله بز تصادف میکند! از چهار داستان باقیمانده کتاب هم سه داستان در فضاهای کارگری روی میدهد؛ یعنی داستانهای «باشگاه خندهدرمانی»، «انضباط» و«مدیر جدید» که هر کدام جلوههای تازه و جذابی از این فضاها را ترسیم میکنند.[۳۷]
بخشی از کتاب:
- از کوبش سنبهپرسها، بوی سرب مذاب و دود سیاهی که فضای بسته را پوشانده بود، کارگرها دچار تپش قلب و اضطراب شده بودند. رئیس کارخانه در هر بخش به سرپرستها تذکر میداد بیشتر مواظب باشند تا کسی از ماسک استفاده نکند. تاقتاق پرسها با سرفه کارگرها قاطی بود، مدیر تولید بعد از بازدید کارخانه، رسیده بود پشت دری که به ساختمان اداری باز میشد. تازه میخواست دستگیره را بچرخاند که کسی با نفسهای تند آمد و تکیه داد به در...
پانویس
- ↑ «محمدعلی گودینی».
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ «محمدعلی گودینی: برنامهریزی هدفمند میتواند ادبیات دفاع مقدس ما را به دنیا معرفی کند».
- ↑ ۳٫۰۰ ۳٫۰۱ ۳٫۰۲ ۳٫۰۳ ۳٫۰۴ ۳٫۰۵ ۳٫۰۶ ۳٫۰۷ ۳٫۰۸ ۳٫۰۹ ۳٫۱۰ ۳٫۱۱ ۳٫۱۲ ۳٫۱۳ ۳٫۱۴ ۳٫۱۵ ۳٫۱۶ ۳٫۱۷ ۳٫۱۸ ۳٫۱۹ ۳٫۲۰ «هر کس که این کتاب را بخواند سرگردان میشود/ آنها که میتوانستند از آیت محافظت نکردند».
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ ۴٫۵ ۴٫۶ ۴٫۷ «دارد سر مردم کلاه میرود».
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ «خاطره گودینی از ورود امام خمینی در ۱۲ بهمن».
- ↑ «روایت محمدعلی گودینی از اظهارنظر رهبر معظم انقلاب درباره دو رمان خود».
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ ۷٫۳ ۷٫۴ «انقلاب اسلامی درهای ادبیات را به روی مردم گشود».
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ «محمدعلی گودینی: ادبیات کارگری با وجود بیمهریها همچنان زنده است».
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ ۹٫۳ «گودینی: نویسندگان تاریخ را بهتر روایت میکنند».
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ ۱۰٫۳ ۱۰٫۴ ۱۰٫۵ ۱۰٫۶ ۱۰٫۷ ۱۰٫۸ «اگر گودینی کمونیست شده بود!/ احیای نام اهالی ادبیات انقلاب کمتر از رماننویسی نیست».
- ↑ «مدعیان حقوق بشر انسانیت ندارند/ از زیادی دشمن نباید هراسید».
- ↑ «گرانی کاغذ باعث شد بفهمیم چه کسانی نویسنده هستند».
- ↑ «قراردادهای ناشران یکطرفه و ظالمانه است/ دو کتاب آماده نشر دارم».
- ↑ «گودینی: چهرههای هنر انقلاب در زیر غبار پنهان شدهاند».
- ↑ «آنطور که باید از دوران انقلاب کتابی ننوشتیم».
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ ««محمدعلی گودینی» زندگینامه داستانی شهید شاعری را مینویسد».
- ↑ «گودینی: ادبیات دینی موفق در انبوه آثار شعاری گمشده است».
- ↑ «کتابی از رنج و تلاش و کار دِل و کار گِل».
- ↑ «مصطفی جمشیدی: گودینی پیش از نویسنده بودن٬ حقخواه و آرمانگراست».
- ↑ «زنونی جلالی: گودینی اهل شلتاقهای ادبی نیست».
- ↑ «اسماعیلی: گودینی با دردها و زخمهای پیکر جامعه آشناست».
- ↑ «شرفشاهی: گودینی از چهرههای متعهد ادبیات کارگری است».
- ↑ «زندگینامه داستانی شهید «حسن آیت» تالیف میشود».
- ↑ «صفا و صمیمیت روستایی تا آخرین لحظه با «فردی» بود».
- ↑ %D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF «تالار پذیرایی پایتخت به ایستگاه نقد رسید».
- ↑ «گودینی رمان «زنی با کفشهای مردانه» را به سوره مهر سپرد».
- ↑ «داستان جنایی محمدعلی گودینی از دوران اربابرعیتی چاپ شد».
- ↑ «محمدعلی گوینی از چهارسو عبورکرد».
- ↑ «معرفی کتاب گیسدراز و ریشدراز».
- ↑ «چتربازی در امواج٬ روایت زندگی غواص شهید شاعری».
- ↑ «سرباز وطن: داستانی از زندگی امیرسرلشگرقاسمعلی ظهیرنژاد ارشادی».
- ↑ «سایه اژدها».
- ↑ «گلهای کاغذی».
- ↑ ۳۴٫۰ ۳۴٫۱ «کتاب «گلهای کاغذی» رونمایی شد».
- ↑ ۳۵٫۰ ۳۵٫۱ ۳۵٫۲ «نویسنده رمان ضدانگلیسی «گلهای کاغذی»: جلد کتاب نظر من بود٬ خواستم جوانان ببینند که به آنها توهین شده».
- ↑ «معرفی کتاب نورد».
- ↑ «نورد».