حبیبه جعفریان
حبیبه جعفریان نویسنده، مترجم و روزنامهنگار ایرانی است.
حبیبه جعفریان | |
---|---|
زمینهٔ کاری | نویسنده و روزنامهنگار |
زادروز | ۸ دی ۱۳۵۳ مشهد |
از جمله نویسندگانی است که در زمینهٔ دفاع مقدس خاطرنویسیهای ارزشمندی به رشتهٔ تحریر درآورده است. جعفریان معتقد است خواندن زندگینامه از خواندن رمان به مراتب جذاب تر است. وی ترجیح می دهد قبل از خواندن آثار یک نویسنده، ابتدا زندگینامه مربوط به او را بخواند. جعفریان در زمینهٔ زندگینامهنویسی کارنامهٔ پرباری دارد که از جمله میتوان به مجموعهٔ یک نفر و مجموعه نیمهٔ پنهان ماه اشاره کرد که در این میان کتاب نیمه پنهان شهید چمران به چاپ بیست و دوم رسیدهاست. جعفریان، یک مستندگوی قصهپرداز است؛ گرچه وقتی غرق در نوشتههایش شده باشید، در لحن و تأکیدهایی که روی جایجای متن آورده، روی جملات کوتاه و گیرا و تصویرسازیهای بدیعی که با روشهایی به همین سادگی انجامشان میدهد، این حرفِ مرا میپذیرید که او یک مستندگوست؛ یک مستندگوی صادق – علیرغم چیزی که مدرسصادقی گفته بود. و این سبک را خیلیها نمیپسندند؛ بهویژه کسانی که مستقیماً با اصل روایات جعفریان درگیر بودهاند – مثل مانی حقیقی[۱].
داستانک
داستانکهای انتشار
قبل از آنکه نوشن زندگینامه را شروع کنم، خواندن چنین کتابهایی را بسیار دوست داشتم و احساس میکردم خواندن زندگینامه، جذابتر از رمان است. ترجیح میدادم قبل از خواندن آثار یک نویسنده، ابتدا زندگینامه مربوط به او را بخوانم[۲].
داستانک عشق
بهترین زندگینامههایی که خواندهام، آثار هانری ترویا است. این نویسنده دورگهٔ فرانسوی – روسی، دربارهٔ نویسندگان بزرگ روسیه آثاری نوشته است. همیشه دوست داشتم مثل او با اطلاعات زیاد و مفصل بنویسیم. اطلاعاتی که ترویا در آثارش به دست میدهد، بسیار مفصل و دقیق است. زندگینامههایی که او نوشته است، پرقدرتتر از رمانهای اوست[۲].
داستانک شاگرد
زمانی که در سروش جوان بودم به پیشنهاد آقای قنواتی، سردبیر سابق مجله، که از علاقهام به زندگینامهنویسی مطلع بودند، در سالگرد آل احمد زندکینامه بلندی دربارهٔ او نوشتم. خیلی از این کار استقبال شد و بعدها ادامه پیدا کرد. با زندگینامههایی از گاندی گرفته، تا تولستوی[۲].
داستانهای دیگر
در صور که بودم روزی ملیحه صدر از بیروت برای دیدار عمه خود، رباب خانم به مؤسسات آمد. با ناامیدی هرچه تمام به ملیحه خانم گفتم که آیا امکان دیدار با خانم خلیلی فراهم میشود یا خیر؟ ملیحه خانم در پاسخ بدون آنکه قولی بدهند گفتند که موضوع قرار ملاقات را انتقال میدهند. یادم میآید قرار شد شب که کمی سرشان خلوتتر میشود، تلفنی از همسر امام احوالپرسی کنیم و اگر شرایط مناسب بود خود من درخواست ملاقاتم را با ایشان در میان بگذارم. این کار انجام شد و من تلفنی با خانم خلیلی صحبت کردم. ایشان جملاتشان کوتاه بود و واقعیت را بخواهید من پشت تلفن دستپاچه شدم، چرا که فهمیدم ایشان شخصیت ساکتی دارند و کوتاه حرف میزنند. در این مواقع شما به عنوان نویسنده یا روزنامهنگار دستتان بسته میشود. به ناچار اصل مطلب را که به خاطر نگارش کتابی درباره امام موسی صدر به لبنان آمدهام، با ایشان در میان گذاشتم و گفتم که بسیار دوست دارم که با شما هم صحبت کنم. خانم خلیلی در پاسخ گفتند که به بیروت بیایید تا ببینیم که چه میشود. بعد از اتمام مکالمه ملیحه صدر گفت که معنی این جمله این است که قرار ملاقات و در نتیجه صحبت درباره امام را قبول کردند. جریان بدون کم و کاستی به همین صورت بود. بعد من به بیروت رفتم و چند جلسه طولانی با خانم خلیلی صحبت کردم. در این جلسات بین من و ایشان به معنای واقعی کلمه همنشینی و معاشرت اتفاق افتاد. در زندگینامهنویسی یا مستندنگاری هم مهمترین اتفاق ممکن همین معاشرت کردن است. به هر حال من چند روزی در بیروت در منزل خانم خلیلی بودم و با ایشان معاشرت داشتم. کنشهای ایشان برای من بسیار جالب بود. با من به فارسی صحبت میکرد و با خانمی که در منزل به ایشان کمک میکرد به عربی با لهجه فارسی ارتباط برقرار میکرد. حتی برای من خورشت بامیه درست کردند. من ناظر زندگی روزمره همسر امام بودم و این برای نویسنده و مستندنگار اتفاق بسیار مهمی است. حشر و نشر با کسی که طرف گفتوگوست، نویسنده را به سوژه متصل میکند و این مسئله در روند نوشتن به شکلی کاملا نامرئی به کمک نویسنده میآید[۳].
ارتباط انسانی
ارتباط انسانی کار بسیار پیچیدهای است. درجه این پیچیده و سخت بودن وقتی بیشتر میشود که در مقابل کسی قرار بگیرید که اولا برای نخستین بار است او را میبینید و ثانیا بسیار دوستش دارید. از طرفی باید بیرحم باشید تا بسیاری از روایتها را از او بخواهید و از سوی دیگر ماجرا به هر حال یک رابطه محترمانه شخصی با او برقرار کردهاید. ماجرا بسیار پیچیده است و من بعد از هر جلسه صحبت کردن با خانم خلیلی تا دو شبانهروز بیهوش بودم و فشار زیادی را تحمل میکردم، چرا که در تمام لحظات مصاحبه به ناچار در هشیاری صد در صد بودم تا کار درست انجام شود.
گریه
من زياد گريه ميكنم. تقريبا براي هر چيزي گريه ميكنم. از اول هم اينطوري بودم. وقتي معلمم را دوست نداشتم، گريه ميكردم. وقتي مجبور ميشدم فلان لباس را بپوشم كه دلم نميخواست، گريه ميكردم. وقتي كسي توي خانه مريض ميشد –خودم نه، ديگران- گريه ميكردم. خلاصه به قول بابا، اشكم هميشه دَمِ مشكم بود. يادم هست يك بعدازظهرِ تابستان بود. بعدازظهرهاي تابستان در كودكي من وقتي بود كه بابا، من و گلستان، خواهرم، را مينشاند تا پيشش روخواني قرآن ياد بگيريم؛ روزي يك ساعت. آن روز رسيده بوديم به سوره يوسف. آنجايي كه يعقوب به پسرانش ميگويد به مصر بروند و از حال يوسف و برادرش جويا شوند و از رحمت خدا نااميد نباشند. من «نااميد نباشيد» را نميتوانستم بگويم. نميتوانستم بگويم: «لاتَيأسوا.» بابا چندبار گفتنم را تصحيح كرد و باز اشتباه گفتم و ناگهان تشر زد كه: «دل نميدهي بچهجان!» و من گريه كردم و گفتم: «عربياش سخت است! قصهاش بهتر است!» و منظورم آن ساعتهايي بود كه مينشستيم و بابا برايمان قصه ميگفت. هيچوقت از قبل، چيزي مبني بر اينكه بياييد بنشينيد برايتان زندگي پيامبران را تعريف كنم، نميگفت ولي هميشه قصه پيامبران را ميگفت. از قصههاي عالم اينها را بلد بود كه هر كدام يك جور غريبي خيالانگيز بودند و خيلي آدم را ميبردند به گوشههاي خلوت تخيل»[۴].
نامه به برادرم
من هجدهسالم بود. تازه دانشگاه قبول شده بودم و آمده بودم تهران. ترم يك بودم. او مشهد بود، برادرم. محمدحسين. افتاده بود روي تختي در گوشهی اتاقي با منظرهاي دلگير. درحاليكه پا، لگن و كمرش در افغانستان دربوداغان شده بود. من برايش نامه فرستاده بودم. روي يك برگ كلاسور كه براي جزوهنويسي خريده بودم. الان واقعا يادم نيست كه چي نوشته بودم ولي ميدانم كه خيلياش دربارهی خودم بود و خيلياش البته دربارهی برادرم و اينكه چقدر تحسينش ميكنم و جهان چقدر به اينجور آدمها احتياج دارد و اينكه من براي چه آمدم تهران و چطور ميخواهم دنيا را عوض كنم و… چه ميدانم… اينها را با لحني نوشته بودم كه يک جوان خام هجدهسالهي كرمكتاب كه بهاش گفتهاند سيمين دانشور ميشوي يا بايد بشوي يا ممكن است بشوي، ممكن است بنويسد ديگر. نامهاي كه برادرم در جواب نوشت با اين جمله شروع ميشد: «نامهی لوسَت صبحانهی سطل آشغال شد.» دقيقا همين. يعني حتي سلام هم نداشت. بعد هم چیزهایی در هجو خودش و آدمهایی كه من گفته بودم جهان چقدر بهشان احتياج دارد نوشته بود و بعد هم تقريبا مرا گذاشته بود سينهی ديوار و فرمان آتش داده بود: «تو عادتي داري كه خودت را مقابل آدمها افشا ميكني و انگار از اين كار حظ ميبري. آدمها در مقابل چنين چيزي يا جا ميخورند يا تحت تاثیر قرار میگیرند كه هركدام یکجور خوشایند است. اما بدان كه هرگاوي سر راهت سبز شد، استحقاق اينكه مشتي علف برايش بريزي ندارد.» اين تيرباران كه درواقع اولين روانكاوي زندگيام بود، مرا در روابط اجتماعي و انساني محتاطتر و درونگراتر كرد اما در نوشتنهايم نه. وقتي تو مرضي را داري، داري. كارياش نميشود كرد. يك جا كه جلویش را ميگيري از جاي ديگر ميآيد بيرون»[۵].
سفر
هميشه عاشق سفر بودهام. عاشق آدمهايي كه اگر ولشان كني يك شب در سال را هم زير سقف خانهي خودشان صبح نميكنند. آدمهايي كه مثل آب خوردن چمدان ميبندند و راه میافتند يا حتي نميبندند و راه میافتند. مثل آب خوردن بدون برنامه راهشان را ميكشند و ميروند به سمتي. آدمهايي كه بدون اينكه كار خاصي داشته باشند، بدون اينكه ماموريت بهشان خورده باشد، بدون اينكه نمايشگاهي داشته باشند، يا به نمایشگاهی دعوت شده باشند يا جشنوارهاي بخواهند بروند، اين كار را ميكنند. آدمهايي كه ميروند سفر فقط چون فكر ميكنند بايد بروند سفر و چون اگر نروند سفر ممكن است بميرند. همانطور كه آدم از سرطان ممكن است بميرد. همینجا بهتان بگویم که آدمهایی که اینطوری میروند سفر اصلا آدمهای سالمی نیستند. همانطور که آدمهایی که از سفر وحشت دارند یا اینقدر برایش سخت میگیرند که از بیخ بیخیالش میشوند اصلا آدمهای سالمی نیستند.
زندگی و تراث
زمینهٔ فعالیت
حبیبه جعفریان از نویسندگان سروش جوان، داستان همشهری و همشهری جوان و دبیر تحریریهٔ مجلهٔ همشهری ۲۴ بودهاست. داوری در مسابقات ۱۳۹۳ - داور بخش مستندنگاری جشنواره جلال آل احمد
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
پس از 16 سالی که مشغول به فعالیت در این حوزه هستم، این دو کتاب کارهایی هستند که در خلوت خودم صادقانه میگویم که بهترین و شاخصترین آثار هستند. به هر حال تجربه به من نشان داده که وقتی آدمها صداقت ببینند در بیان روایتهای خود صداقت به خرج میدهند[۳].
تفسیر خود از آثارش
کارهای روایت فتح خوب فروش رفهاند؛ برخلاف آنچه که فکر میکردیم. «همت» پرفروشترین کار چاپ شده روایت فتح بوده که بابت آن از روایت فتح جایزه هم گرفتم. کارهایم در انتشارات سروش هم، به چندمین چاپ هم رسیده، فکر میکنم سادگی متن و مخصر و مفید بودن آن، به فروش خوب و استقبال از کارها کمک کرده است، و نیز اینکه میشود در یک ساعت آن را خواند. مخاطب آثارم عموما نوجوانان و جوانان است. تحلیلی نیستند، بلکه بیشتر توصیفیاند[۲]. راجع به کاراکترهای ایرانی بیطرف بودن خیلی سخت میشود و کار را دشوار میکند، همیشه سعی کردهام از اطرافیان آنها که در قید حیاتاند، اطلاعات کسب کنم. چون محکمترین راه است. مثل کارهای علامه طباطبایی و سهراب سپهری. زندگینامه علامه از مصاحبه با دخترایشان و منابع مکتوب به نگارش درآمد، و برای زندگینامه سهراب هم با خواهر او مصاحبهای انجام دادم. در نوشتن زندگینامه اگر خوششانس باشیم ممکن است از محافل خصوصی یا مجالس سخنرانی خصوصی آنها، نوار یا فیلمی به دستمان برسد، که البته خیلی کمک میکند[۲]. در زندگینامه مرحله مهم، کلیدی و اساسی، تحقیق است. یعنی شما پیش از آنکه نویسنده باشید، محقق هستید. اطلاعات شما کاملا باید مستند باشد[۲].
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
نقطه مشترک این کارها در این است که بسیار برای خودم وجهی خصوصی و شخصی داشتند. ارتباط و اتصال عمیقی را در این کتابها با سوژهها داشتم و به همین دلیل کار در تمام مراحلش برایم لذتبخش بود. پژوهش مستندنگارانه و کار روزنامهنگاری همیشه مستعد این است که در تمام مراحل نویسنده کار را رها کند. در مقدمه کتاب هم نوشتهام که نخستین پیشنهاد برای نگارش این کتاب را رد کردم، اما در یک فاصله زمانی دوباره پیش آمد. بنابراین دلیل انتخاب این سوژهها پیچیده است، اما زمانی که کار را انجام میدهید، ارتباط با سوژه به قدری عمیق میشود که دیگر روند نوشتن را تا انتها ادامه میدهید. برای من نوشتن «هفت روایت خصوصی» اینگونه بود. نقطه اشتراک این کتاب با دیگر تالیفاتم در این است که برای همه آنها میدانم که چرا این سوژهها و چرا این نوع روایت و چرا این مسیر سخت نوشتن را انتخاب کردم. سوژهها بهگونهای هستند که ممکن است نویسنده را تا پایان عمر مجبور به پاسخگویی به یکسری از مسائل و نقدها کند. به جرات میتوانم بگویم که کار کردن روی شخصیت امام موسی صدر زندگی من را به قبل و بعد از آن تقسیم کرد[۳].
مستندنگاری
مستندنگاری محض چه در مدیوم تصویر و چه در متن، قطعا رخ نخواهد داد و این برای نویسندگان همه کشورها صادق است. به همین دلیل هم هیچ وقت همه از مستندها به طور کامل راضی نیستند. به همین دلیل است که بسیار شاهد بودهایم که خانواده و بازماندگان شخصیتی که مستندنگاری شده از مولف یا کارگردان شکایت کردهاند. مستندنگاری در ذات خود کاری مناقشهبرانگیز است و همه را راضی نخواهد کرد. قطعا مستندنگاران با قضاوتی سراغ سوژههایشان میروند و برای من هم وضعیت اینگونه بوده است. اما این نکته که ذهنیتهایی از قبل در مخاطبان نسبت به این اشخاص هست، کار را برای من هیجانانگیزتر میکرد. به عبارتی من به کشف کلیشههایی رفتم که درباره این اشخاص وجود داشت و بررسی کردم که چقدر این ذهنیتها درست است. من اصولا با پیشداوری مخالفم و همیشه توصیه کردهام که به کلیشههای ذهنی نباید رسمیت داد[۳].
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و کتابشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
- بودن با دوربین: کاوه گلستان: زندگی، آثار و مرگ. تهران: حرفه هنرمند، ۱۳۹۲.
- روایت خصوصی سید موسی صدر. مشهد: سپیده باوران، ۱۳۹۳.
- شهید آوینی: سیری در آثار. تهران: کتاب صبح، ۱۳۷۵.
- زندگی سید محمدحسین طباطبایی. تهران: روایت فتح، ۱۳۸۲.
مجموعهٔ یک نفر
- آلبرت اینشتین. تهران: سروش، ۱۳۸۱.
- تختی. تهران: سروش، ۱۳۸۱.
- تولستوی. تهران: سروش، ۱۳۸۱.
- جلال آلاحمد. تهران: سروش، ۱۳۸۱.
- سهراب سپهری. تهران: سروش، ۱۳۸۱.
- سید حسن مدرس. تهران: سروش، ۱۳۸۱.
- علی شریعتی. تهران: سروش، ۱۳۸۲.
- کافکا. تهران: سروش، ۱۳۸۲.
- گاندی. تهران: سروش، ۱۳۸۳.
- ماری کوری. تهران: سروش، ۱۳۸۳.
مجموعهٔ به روایت همسر شهید
- چمران: به روایت همسر شهید. تهران: روایت فتح، ۱۳۷۸.
- حمید باکری: به روایت همسر شهید. تهران: روایت فتح، ۱۳۸۰.
- همت: به روایت همسر شهید. تهران: روایت فتح، ۱۳۸۶.
جوایز و افتخارات
بررسی چند اثر
«همت»
در "همت" جلوه هایی از شخصیت و روحیات شهید محمد ابراهیم همت در قالب خاطرات همسر شهید به تصویر کشیده شده است. همسر شهید همت معلمی است که در آغاز جنگ برای فعالیت تبلیغی در روابط عمومی سپاه در مناطق کردستان مشغول فعالیت می شود. در این کتاب خاطرات آشنایی، سپس خواستگاری، ازدواج و زندگی مشترکشان بازگو می گردد که اصلی ترین عناصر آن جنگ، دفاع مقدس، انقلاب و امام است. در پایان کتاب عکس هایی از شهید همت به چاپ رسیده است. در کتابچه "مدرس"، شرح مختصری از زندگی سید حسن مدرس و فعالیت های انقلابی او به همراه سال شمار زندگی و تصاویری از او فراهم آمده است. کتابچه ی مصور "ماری کوری"، پس از درج سال شمار زندگی کوری ـ شیمی دان لهستانی ـ دربردارنده شرح زندگی وی از تولد تا مرگ است. از کارهای عمده ی او می توان به کشف عنصر پولونیوم در سال ۱۸۹۸، نیز کشف رادیوم پس از یک دوره کار طولانی برای پاک سازی اورانینیت و به دست آوردن رادیوم خالص اشاره کرد. وی سرانجام در چهارم ژوئیه 1934 در پاریس درگذشت.
«گاندی»
جعفریان در کتابچه ی "گاندی"زندگی این آزادیخواه هندی را از تولد تا زمان مرگ شرح می دهد. موهانداس گاندی در پور بندر واقع در کایتاوار چشم به جهان گشود و بعدها در لندن به تحصیل حقوق و علوم قضایی پرداخت، او در سال 1893 میلادی به آفریقای جنوبی رفت و بیست و یک سال برای مبارزه با تبعیض و بی عدالتی تحمیل شده بر هندیان مقیم آفریقای جنوبی، تلاش و مبارزه کرد و در سال 1914 میلادی به هند بازگشت. گاندی سپس رهبری کنگره ی ملی هندوستان را به عهده گرفت و از اتخاذ سیاست مبارزه ی نفتی و تلاش در جهت تحقق استقلال کشورش، حمایت و پشتیبانی به عمل آورد. او در سال 1922 میلادی به زندان افتاد و در سال 1924 میلادی از حبس خلاصی یافت و در سال 1930 میلادی رهبری راهپیمایی دویست مایلی موسوم به راهپیمایی نمک (برای درهم شکستن انحصار دولت در زمینه ی استخراج و توزیع نمک) را به عهده گرفت. او پس از تحقق استقلال هندوستان در سال ۱۹۴۷ میلادی، تلاش هایی در جهت حل درگیری مسلمانان و هندوها در بنگال، به عمل آورد و به همین علت مدتی بعد در دهلی به دست یک هندی متعصب کشته شد.
«علامه طباطبایی»
در "زندگی سید محمد حسین طباطبایی"، جعفریان گوشه هایی از زندگی طباطبایی را به تصویر کشیده شده است؛ برای مثال در بخشی از کتاب می خوانیم: "... پدر محمد حسین که مرد، همه دل سوزی او و برادرش را می کردند که حالا این دو طفل معصوم بدبخت می شوند، آواره می شوند؛ اما پدر وصیت کرده بود یکی از آدم حسابی های تبریز سرپرست بچه ها باشد و او دو تا آدم حسابی گرفت که خادم و خادمه بچه ها باشند... دده حتی محمد حسین را حمام می کرد، گاهی توی خانه، گاهی حمام عمومی؛ اما حالا دیگر نه، چون ده سالش شده بود و همه گفتند "دیر شده، دیر شده" و محمد حسین بعد فهمید که مکتب رفتنش دیر شده، چون توی مکتب خانه دید بچه های هم سن او قرآن را بی غلط می خوانند. بعد نوبت بوستان و گلستان سعدی بود و بعد اخلاق مصور و انوار سهیلی و تاریخ معجم و منشات امیر نظام..." دربارهٔ کرامات علامه طباطبایی و روابط ایشان با عالم لاهوت نقل قولهای بسیاری بود، اما من حسم این بود که دلیلی ندارد روی این مسائل بیش از اندازه تمرکز کنم، و به بخشهایی پرداختم که فکر میکردم بهتر است مطرح شود، مثل مراقبههای ایشان. به نظرم تزکیهٔ نفسی که علامه طباطبایی داشتهاند، دلیل رسیدن او به این درجات بوده است[۲]. برشی از یک کتاب کتاب جلویش باز است و او سرش را فرو کرده توی آن و ابروهایش را کشیده به هم. مطلب، باریک و حساس است، اما نمی داند چرا حواسش یک دفعه می رود پی جعبه ای که او و قمرسادات پس اندازشان را آنجا می گذارند. چند روز قبل آن هم تمام شد، چون الان دو سه ماه است که از تبریز پولی برایشان نرسیده. می گویند رضاخان هر جور سفر به عتبات یا تماس با آن جا را قدغن کرده. قلمش را می گذارد و کتاب را می بندد. قمرسادات تودار است. چیزی نمی گوید، چون نمی خواهد تو شرمنده شوی. اما تا کی؟ تا کی می توانی این طور سر کنی؟ بدون پول، بدون اتاق گرم. آن زن و بچه چه گناهی کردهاند که شدهاند... در می زدند. محکم هم می زدند. محمدحسین از جایش بلند شد رفت در را باز کرد. مرد قدبلندی پشت در بود که موها و ریش حنایی رنگ داشت. گفت «سلام علیکم.» محمدحسین جواب داد «علیکم السلام.» او را نمی شناخت. مرد گفت «من شاه حسین ولی هستم. خدای تبارک و تعالی می فرماید در این هجده سال، کی تو را گرسنه گذاشتم که درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی؟ خدا حافظ شما.» محمدحسین ماتش برده بود. گفت «خدا حافظ شما.» و برگشت نشست سر کتابش. همین که نشست، احساس کرد سرش را همین الان از روی دستش برداشته. یعنی خواب دیده بود؟ اما خواب نبود. مرد به او چه گفت؟ گفت «شیخ حسین ولی» یا «شاه حسین ولی؟» دور سرش چیزی پیچیده بود، اما شبیه عمامه نبود. شاه هم نبود. به ظاهرش نمی خورد. پس کی بود؟
«لئون تولستوی»
ذلئون تولستوی ـ نویسنده برجستة روس ـ روز 28 اوت 1828 در خانواده ای اشرافی به دنیا آمد. در کودکی مادر و پدرش را از دست داد و پس از آن با سه برادر و تنها خواهرش تحت سرپرستی عمه شان قرار گرفتند. تولستوی پس از تحصیل در مسکو و سفر به کشورهای مختلفی در آوریل 1858 به زادگاهش بازگشت و در سن ۳۴ سالگی با دختر دوستش برس، سونیای 18 ساله ازدواج کرد. از رمان های معروف او می توان "جنگ و صلح" و "آناکارنینا" را نام برد. نوشتن "جنگ و صلح" شش سال به طول انجامید. این رمان تصویر کاملی از زندگی بشری است. وی سرانجام در سال ۱۹۱۰ دیده از جهان فروبست. کتابچة "تولستوی"، به قلم جعفریان به معرفی اجمالی این نویسندة شهیر اختصاص دارد.
«امام موسی صدر»
«روایت خصوصی» مجموعه گفتوگویی با نزدیکان امام موسی صدر است. پری خانم (همسر امام)، صدری (صدرالدین صدر، فرزند ارشد امام)، حورا (دختر ارشد امام)، علی صدر (برادر امام)، خواهرها (طاهره، فاطمه، ربابه و زهرا صدر)، خواهر هشتم (فاطمه صدرعاملی، خواهرزاده امام) و ام غیاث (دوست خانوادگی) عناوین ۷ روایت این کتاب است که هر کدام از نگاه خود امام موسی صدر را توصیف کرده و بخشی از خاطرات خود را گفته اند. سخنان ملیحه (کوچکترین فرزند امام) نیز با عنوان روایتِ بعد در این کتاب آمده است. بخش هایی از گفتوگوی نویسنده با آیتالله موسوی اردبیلی از دوستان و همدرسان امام موسی صدر، به عنوان مقدمه کتاب استفاده شده است. نویسنده در اقدامی بهجا و شایسته خود را در این کتاب حذف و در مقابل راویها را برجسته کرده است. این کار هوشمندانه مخاطب را مستقیما با سوژه تماس میدهد. زاویه دید کتاب نیز اول شخص است و ما را با قهرمان داستان نزدیکتر میکند. زبان متن نیز بسیار پخته است و نشان میدهد که نویسنده روی آن بسیار کار کرده است. نثر کتاب نیز نثر معیار خوبی است و مقدمه کتاب نیز عالی و دراماتیک است[۶]. پروین خانم خلیلی انسان بسیار عجیبی است و شاید ناگفتهترین مطلب درباره ایشان توصیف شخصیتش باشد. پیدا کردن هستهای از روح پروین خانم که بشود که بر اساس آن به توصیف شخصیتش پرداخت بسیار سخت بود. من نتوانستم در کتاب آن وجه فداکارانه در شخصیت خانم خلیلی را توصیف کنم. او نه یک زن که موجودی فوقالعاده است و همین کار نوشتن را سخت میکند. همسر امام کاملا آگاهانه تصمیم میگیرد که کاملا پنهان باشد و خودش را فدای زندگی دیگری کند. بسیار آدم تودار، پیچیده و درونگرایی است. همین آگاهانه بودن انتخاب او بسیار من را تحت تاثیر قرار داد. او این روش از زندگی را انتخاب کرده و تا آخر پای آن میایستد. در روند نگارش این فصل واقعا احساس ناتوانی کردم. حتی شاید بشود گفت که من در همان مرحله مقدمه شکستم را پذیرفتم. و در نهایت تنها چند نکته کوچک از شخصیت او بیرون کشیده شد. برشی از کتاب به همه می گویم تو آدم عادیای بودی ولی میدانم که نبودی. برای من هیچوقت نبودی و این شاید چیزی است که همیشه روی دوشم سنگینی کرده است. چون من هیچوقت تو نبودهام و نشدهام. من هیچوقت نخواستهام دنیا را عوض کنم یا قومی را نجات بدهم یا تکلیفی را به عهده بگیرم. از این نیست که آزار میبینم. سنگینی جای دیگری است. سنگینی آنجاست که دنیا طوری چرخید که من میبایست کاری برای تو بکنم. این جمله ساده است، ساده و بیآزار.
«بودن با دوربین»
«اولین بار کاوه را با خیام دیدم؛ وقتی که مرده بود. داشتم مجله فیلم میخواندم و دیدم آن بالا نوشته "پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ". و دیدم درباره عکاس معروفی است که در عراق کشته شده. من این عکاس معروف را نمیشناختم. حتی شک دارم که میدانستم فرزند ابراهیم گلستان است؛ ولی دیگر نتوانستم رهایش کنم. کاوه این طور بود. اگر یک بار او را میدیدی دیگر نمیتوانستی رهایش کنی و من نکردم. تمام روزهایی که دنبال این کار میدویدم، دنبال مصاحبههایش، قرارهایش و نوشتنش، حالم به طرزی باورنکردنی خوب بود. خوب و به طرز خوشایندی آشفته. گلستانها علائم حیاتی را در آدم بیدار میکنند. احساساتیت میکنند. تحسینت را بر میانگیزند و خشمت را. از پیر و جوان. زنده و مرده. از آنها میترسی و در عین حال به طرفشان کشیده میشوی. تاثیری که شاید کاوه هم روی آدمها میگذاشت. به قول بهمن جلالی ممکن است بعدها عکاسی بهتر از کاوه بیاید ولی مثل او نمیآید. ملغمهای مثل او دیگر نمی آید. فضای رشد او آن قدر پیچیده بود که بعید است دیگر تکرار شود. روایت آدمها از او مثل هم نیست و این به شخصیت خود کاوه بر میگردد.»
«چمران»
نویسنده کتاب در مورد کتاب خود مینویسد: اﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﺎﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﺻﺎﻟﺤﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺹ ﻗﺪﻡ ﻣﻲﺯﺩ ﻭﺍﻛﻨﻮﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻲ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﭘﺮﻓﺮﺍﺯ ﻭ ﻧﺸﻴﺐ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺼﻄﻔﻲ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻫﻤﺴﺮ ﺍﻳﺸﺎﻥ، ﺧﺎﻧﻢ ﻏﺎﺩﻩ ﺟﺎﺑﺮ. ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻱ ﺳﺨﻦ ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ ﻛﻪ ﻏﺎﺩﻩ ﺷﻴﻔﺘﻪ ﺳﺎﺩﮔﻲ ﻭ ﺑﻲﺗﺠﻤﻠﻲ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﺩﮔﻲ، ﭼﻤﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﻳﻚ ﺷﺎﻫﻜﺎﺭ ﻏﺎﻓﻠﮕﻴﺮﻛﻨﻨﺪﻩ ﺟﺬﺍﺏ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻱ ﻣﻲﺧﻮﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻏﺎﺩﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻣﺼﻄﻔﻲ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻛﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﺼﻄﻔﻲ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺻﺪﻫﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻠﺦ ﻭﺷﻴﺮﻳﻦ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﺩﻛﺘﺮ ﻣﺼﻄﻔﻲ ﭼﻤﺮﺍﻥ.
پانویس
- ↑ «هر متنی نویسندهای دارد، و هر نویسندهای رازی». عصر اسلام، ۱۰ بهمن ۱۳۹۸.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ ۲٫۶ ساده، افروز. «گفتگو: پلی بین ادبیات و تاریخ - مصاحبه با حبیبه جعفریان، زندگینامه نویس». ادبیات داستانی، ش. ۱۰۴ (آبان و آذر ۱۳۸۵): ۳۶ - ۳۸.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ «حبیبه جعفریان: همسر امام صدر آگاهانه تصمیم میگیرد که پنهان باشد و فداکاری کند». موسسه امام صدر، ۲۳ اسفند ۱۳۹۶.
- ↑ «هسته اندوه». همشهر داستان، ش. ۸ (۱۳۹۰آذر): ۴۳.
- ↑ «فاش». همشهر داستان، ش. ۲۵ (تیر ۱۳۹۲): ۴۳.
- ↑ «این کتاب چهره زمینی سید موسی صدر را بیشتر نمایان میکند». موسسه امام صدر، ۲ آبان ۱۳۹۶.