اصغر عبداللهی
اصغر عبداللهی داستاننویس، فیلمنامهنویس و کارگردان بود.
اصغر عبداللهی | |
---|---|
زمینهٔ کاری | کتاب و سینما |
زادروز | ۱۳۳۴ آبادان |
مرگ | ۷دی۱۳۹۹ تهران |
علت مرگ | بیماری سرطان |
پیشه | نویسنده و کارگردان |
کتابها | سایبانی از حصیر، هاملت در نمنم باران و... |
فیلمنامهها | جهیزیهای برای رباب، آشپزباشی و... |
همسر(ها) | اختر اعتمادی |
دانشگاه | دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران |
عبداللهی نوشتن را پیش از انقلاب آغاز کرد، همان روزها که دانشجوی نمایشنامهنویسی دانشکدهٔ هنرهای دراماتیک بود. داستانِ کوتاه نوشتن در ذاتِ قلمش بود؛ فیلمنامههای بسیاری هم مینوشت و گاهی نقدهای ادبی و سینمایی نیز از قلمش میتراوید. او به ادبیات پربار اقلیمش چنگ زده بود و معادن نوشتاری جنوب را میکاوید. جنوب کلیشهٔ داستانهایش نبود، بلکه لازمهٔ وجودی داستانها و بستر مناسبی برای رخدادهای رواییاش بود و او از این طبیعت برای پیشبرد قصههایش بسیار بهره بُرد. کارنامهٔ پربار او شامل داستانها و فیلمنامههایی در ژانرهای گوناگون است که هر کدام در نوع خود الگویند و میتوانند در کارگاههای فیلمنامهنویسی و داستاننویسی تدریس شوند. برخی از سینماگران اصغر عبداللهی را جزو اولین پیشگامهای فیلمنامهنویسی بعد از انقلاب در سینمای ایران میدانند و او را قلّهٔ نویسندگی و نگارش لقب دادهاند.
آفتاب در سیاهی جنگ گم میشود نام نخستین کتابی است که از عبداللهی منتشر شد و حریم مهرورزی نخستین فیلمنامهای بود که نوشت و ناصر غلامرضایی آن را ساخت. فیلمنامهٔ یک قناری یک کلاغ زمینهٔ ساخت فیلم بلندی شد که نخستین و تنها تجربهٔ کارگردانیاش بود. او با نگارش فیلمنامهٔ خانه خلوت برندهٔ سیمرغ بلورین شد.
از میان یادها
کارگردانی یک قناری یک کلاغ
اصغر وقتی که فیلم یک قناری یک کلاغ را کارگردانی کرده بود، از این بابت خوشحال بود و به دوستهایش که کارگردان بودند با خنده میگفت: «از این بهبعد برای شما نمینویسم، فیلمنامههایم را خودم میسازم!»[۱]
عبداللهیِ نهچندان مدرن
عبداللهی خوش ندارد نمایشهایی را تماشا کند که بازیگرهایش مخاطب را وارد بازی میکنند. روزی او برای تماشای نمایشی در سالن نشسته بود. بازیگرِ نمایش جلو آمد، رودررویش ایستاد، انگشت اشاره را سمتش گرفت و چیزهایی گفت که مروبط به او نبود: «به دنیا دل بستهام و به زروزیورهایش عشق میورزم [...] بهتر است آدمی قید این دنیا را بزند و برود بمیرد!» در اینطور مواقع که بازیگر در چشمهایش زل میزند، دستپاچه میشود، سرش را زیر میاندازد و دیگر صحنه را نمیبیند. بهباور عبداللهی بهتر است بازیگر بهجای اینکه مخاطب را به بازی بگیرد، با همبازیاش که روی صحنه ایستاده و معطلِ دیالوگ مانده و اندکی دستپاچه شده، دیالوگ کند. چون آنها در میزانسن هستند نه مخاطب. اینگونه نمایشها با تئاتر مدرن ماندگار شدند و نوع دیگرش هم این طور است که بازیگر از میان تماشاچیها برمیخیزد و وارد صحنه میشود. آنها میخواهند بنمایانند که فرقی میان صحنه و همکف نیست و همه بازیگر نمایشاند. عبداللهی میگوید: «ای بسا بسیاری از اهالی همکف از این تمهید نمایشی تئاتر مدرن خوششان هم بیاید، اما من ترجیح میدهم در بازی نباشم. چون فقط برای تماشا رفتهام و بهلحاظ روحی و روانی آمادهٔ بازی نبودهام. میتوانید مرا درک کنید؟ دوست ندارم بازیگر در چشمان من زل بزند. [...]».[۲]
در سوگش
اهلِمعرفت
فرشته طائرپور، فیلمنامهنویس و تهیهکنندهٔ سینما، دلنوشتهای برای عبداللهی بعد از وفاتش نگاشت:
باید اهلِمعرفت باشی تا سلامهایت همیشهبا لبخند همراه باشد؛
باید اهلِمعرفت باشی تا از انجام هر کاری که از دستت و قلمت برمیآید استقبال کنی؛
باید اهلِمعرفت باشی تا در ایام رنجوری و درد هم زندگی را غنیمت بشمری و حالِ احوالپرسان خودت را با شُکر و شوخی خوب کنی؛
باید اهلِمعرفت باشی تا از اندیشه و تجربه و قلمت، قصهها ساحته شوند و نقشها جان بگیرند؛
باید اهلِمعرفت باشی که وقتی رفتهای هم باشی و حضورت فراموش نشود.
پس از این، هربار نامت و یادت جاری شود، با احترام و افسوس، تو را مجسم خواهیم کرد؛ با آن قامتِ همیشهبلند، لبخندِ همیشهبرقرار و نگاهِ همیشهمشتاق برای دیدار.
دیدار حق و ملافات با عزیزانت در عالم باقی، مبارکت باشد، اصغر عبداللهی عزیز.[۳]
پدر ادبیات سینمای ما
هنگامه قاضیانی، هنرپیشهٔ تئاتر و سینما و تلویزیون، یادداشتی برای عبداللهی منتشر کرد:
بعدِ رفتن پدرم امروز دومین باره احساس یتیمشدن دارم، باورم نمیشه، پدرم، استاد همهٔ فضیلتهای فراموششده
چه ناگهان رفتی، حالا جلسههای فیلم بدونِ تو جانی ندارد، چه داغی بر دلِ ما نشاندی، خاطراتِ پاک و شریفت را چه کنیم؟ پدریکردنها
یتیم شدیم پدر ادبیات سینمای ما
خانه خلوت شد
قناریها نمیخوانند
تسلیت به اختر اعتمادی، مترجم بزرگ، که یارِ پدرِ ما بود، عشق او بود، و به مردم ایران و به همهٔ رفیقانم که در دایرهٔ عشقِ اصغر عبداللهی بیمثال بودند
داغ بر دل نشسته ..... جای خالیت با هیچچیز پر نمیشه.[۴]
زندگی و یادگار
سالشمار
گذری بر زندگی
عبداللهی در دانشکدهٔ هنرهای دراماتیک، نمایشنامهنویسی میخواند. این دانشکده پس از انقلاب با دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران یکی شد. او پایاننامهاش را ارائه نداد و تحصیل را ناتمام رها کرد.[۵]
عبداللهی داستانکوتاههای درخشانی نوشت و فیلمنامههایش نیز از بافت داستانی برخوردارند و او از این توانایی خویش برای سینمای ایران مایه گذاشت. او وقتی فیلمنامههایش را به کارگردانها وامیگذارْد، دست آنها را در تغییر باز میگذاشت گه این نشان از درک زیاد او بود.
وی فقط از راه نوشتن امرار معاش میکرد و همهٔ عمر خود را با واژهها گذراند. کسب درآمد از راه نوشتن، آنهم در وادی کتاب و سینما که کمترین حق به نویسنده بهعنوان آفرینندهٔ اثر تعلق میگیرد، دشواریهایی دارد که عبداللهی در زیِ نویسندگیاش همه را تحمل کرد.[۶]
سرطان چند سالی درگیرش کرد. یک ماه پیش از آسمانیشدنش، احمد امینی با او تلفنی حرف زده و او را بسیار پرانرژی احساس کرده بود، اصغر با لحنی خوشحال گفته بود منتظر است تا شیمیدرمانیاش تمام شود و احمد هم با خودش فکر کرده بود که اصغر همان اصغرِ همیشگی است و روحیه دارد. ولی اجل مهلتش نداد و در شصتوچهارسالگی رخت از این جهان بربست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
شخصیت و اندیشه
شخصیت عبداللهی در فرایند نوشتن شکل گرفت. او چندان قلم زده است که تجربههای بسیاری در نوشتن نصیبش شده. مطالعات داستانی او گسترده است و دانستههایش بسیارند؛ ولی آثاری که از وی به جا مانده است بیش از آنکه از دانشش سرچشمه گرفته باشد، مرهون تجربههایش در نوشتن است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
تکاپوی هنری
زندگی سینمایی[۷]
ریچارد کورلیس، منتقد فیلم آمریکایی، در مقالهای با عنوان نکاتی دربارهٔ نگرهٔ فیلمنامهنویس مینویسد: «اگر فیلمنامهنویس در تعدادی از فیلمهای محبوب کار کرده باشد و در این فیلمها بهتنهایی عنوان فیلمنامهنویس را داشته باشد، اگر بتوانیم سبکی مشترک را در فیلمهای با کارگردانان و بازیگران متفاوت بیابیم، نوعی شخصیت مؤلفگونه نمودار خواهد شد.» با توجه به گفتهٔ کورلیس، فیلمنامههای عبداللهی چنین نیستند، تعداد فیلمهای ماندگار و محبوب او چندان زیاد نیست و سبک مشترکی نیز در آثارش مشاهده نمیشود؛ ولی بیشک او فیلمنامهنویسی حرفهای بود که از سال۱۳۶۵ تا ۱۳۹۵ در ژانرهای مختلف حدود ۲۷ فیلمنامه نوشت و در دورههای مختلف سینمای بیثبات ایران دوام آورد.
در سال۱۳۶۵ عبداللهی با نوشتن حریم مهرورزی فیلمنامهنویسی را آغاز کرد. این داستان، عاشقانهای با زمینهٔ جنگ و دغدغهٔ معاش است. عبداللهی تا پایان دههٔ۶۰ دشواریهای امرار معاش را مضمون اصلی فیلمنامههایش قرار داد. این موضوع در داستانهایش آنچنان که باید به اوج نمیرسید و به سبک تبدیل نمیشد و دلیلش هم این بود که در دههٔ۶۰ فیلمها میبایست با پایانهای کلیشهای جابران و مستبدان را به سزای اعمالشان برسانند تا بتوانند اکران شوند.
عبداللهی با نوشتن ۱۴ فیلمنامه دههٔ۷۰ را پرکار گذراند. او سال۱۳۷۰ فیلمنامهٔ خانه خلوت را بههمراه حسن قلیزاده نگاشت. این فیلمنامه، سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه از دهمین جشنوارهٔ بینالمللی فیلم فجر را برای نویسندهاش به ارمغان آورد. خواهران غریب در سال۱۳۷۴ با همراهی کیومرث پوراحمد بر اساس کتابی از اریش کوستنر به تحریر در آمد که با استقبال تماشاگران گیشهٔ پرپولی داشت. عبداللهی در سال۱۳۷۶ فیلمنامهٔ مرسدس را در حالوهوای رفاقت و دوستی نوشت. در همان سال او غریبانه را نیز نگاشت که به فیلمفارسی شباهت داشت، این فیلم آغازگر موج فیلمهای «دختروپسری» بود که تماشاگران دوستش داشتند. او دههٔ پرکارش را با نوشتن فیلمنامههای دیگری به پایان بُرد.
در دههٔ۸۰ بهاندازهٔ دههٔ قبل پرکار نبود و فقط ۵ فیلمنامه نوشت که کمدی نصف مال من نصف مال تو موفقترینشان در گیشه بود. آخرهای دههٔ۸۰ بود که فیلمنامهٔ سریال آشپزباشی را برای تلویزیون نگاشت که مخاطبها آن را پسندیدند.
عبداللهی در دههٔ۹۰ فیلمنامهٔ عاشقانهٔ خداحافظی طولانی را قلم زد که نامزد سیوسومین جشنوارهٔ فیلم فجر شد و با دریافت دیپلم افتخار تجلیل شد. یک قناری یک کلاغ آخرین فیلمنامهای بود که در دههٔ۹۰ با نخستین تجربهٔ کارگردانی خودش روی پرده رفت. این فیلم از فیلمهای همدورهٔ خودش متمایز بود و توجه منتقدان را جلب کرد.
یادمانها و بزرگداشتها
جعفر مدرس صادقی، نویسنده، دربارهٔ بزرگداشت برای عبداللهی چنین میگوید:
[آقای] اصغر عبداللهی خیلی بزرگتر از این حرفهاست که به تمجید و تحسین و بزرگداشت نیاز داشته باشد. چند سطری از اسرارنامهٔ عطار بهنشانهٔ عرض ارادت؛ پای ملخی به محضر سلیمان بُردن:[۸]
چنین گفت آن بزرگ کاردیده | که بود او نیک و بد بسیار دیده | |
همه بنمایدت روشن چو خورشید | حنانک آن جمله میبینی تو جاوید | |
ولی مویی به تو ننماید از تو | تویی تو نهان میباید از تو |
حسین مرتضائیان آبکنار، نویسنده، نیز میگوید: «میدانم اصغر اهل بزرگداشت و این حرفها نیست. بزرگداشت برای اصغر یعنی بنشینی با رفیقهایت یک استکان چای بخوری و دربارهٔ کتاب حرف بزنی.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد»
عبداللهی در آینهٔ دیگران
احمد امینی؛ فیلمنامهنویس، کارگردان و منتقد فیلم
« | او خیلی اهلخواندن و مطالعه بود. بزرگترین دغدغهاش بهنظرم همین بود. [...] او آدم بسیارکتابخوانده، فهمیده و بیتکلفی بود [...] اصغر از لحاظ خلقوخوی شخصی زندگی را خیلی راحت میگرفت. نه بهدنبال ماشین بود نه خانه و نه پول.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
حسین مرتضائیان آبکنار؛ نویسنده
من واقعاً یک دهه از او چیز یاد گرفتم؛ دربارهٔ ادبیات، فیلم، زندگی، سیاست و خیلی چیزها. یعنی توانستم چیزهایی را یک دهه جلوتر از خودم
« | ببینم از منظر آدمی که ده سال از من بزرگتر است و نگاه دارد و عمیق است. همیشه مثل برادر بزرگترم بوده، مثل راهنما، مثل رفیق، مثل همکلاسی، همهٔ اینها باهم بوده برایم. پُلی بوده بین من و نسل قبل از خودش. من هیچوقت شمیم بهار را ندیدم، اما از منظر اصغر شناختمش. یادم میآید چهقدر خیابانهای تهران را من و اصغر پیاده باهم گز کردیم، همینجوری حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم. دلم لک زده دوباره برای همان قدمزدنها، برای آن حرفها توی تهران.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
رضا فرخفال؛ نویسنده
« | آن موقعی که من ایران بودم، اصغر را زیاد میدیدم و باهم خیلی راجع به داستان و داستاننوشتن صحبت میکردیم و یادم میآید یکی از موضوعاتی که به آن فکر میکردیم بهعنوان یک سؤال یا چیزی که هر دویمان دوستش داشتیم شفافنوشتن داستان بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
محمدحسن شهسواری؛ نویسنده
« | از همان نیمهٔ دوم دههٔ۶۰ داستانهای یک نفر شاید با اولین یا دومین پاراگراف که خواندم، من را سِحر کرد. سحر جادوی کلمات و فضایی که به نظر خیلی ساده میرسید و واقعاً نمیفهمیدی که کِی بلعیده میشوی توی فضای داستان. من خیلی فکر کردم که چرا داستانهای اصغر عبداللهی این تأثیر جادویی را روی من میگذارد؛ آیا چون مثل من آبادان بوده؟ آیا چون مثل من عاشق تهران است؟ آیا چون مثل من داستاننویس است؟ آیا چون مثل من عاشق تئاتر است؟ آیا چون مثل من فیلمنامهنویس است؟ آیا چون مثل من معلم است؟ اما خب اینها نیست واقعاً بهخاطر اصالت است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
رسول صدرعاملی؛ فیلمساز
« | او کسی است که وقتی در هر شرایط روحی و روانی کنارش مینشینی، تو را از آن حالواحوالات خودت جدا میکند و میبَرد به دنیای جذاب دوستداشتنی قصهها. اصغر عبداللهی در هر دو ژانر کودکونوجوان و جوان و سینمای اجتماعی بهشدت میدرخشد و کارهای درخشانی دارد. فیلمهایی که هم جذاب و پرمخاطب بود و هم سرسوزنی اَنگ سینمای مبتذل بهشان نمیچسبید.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ |
» |
حمید امجد؛ کارگردان تئاتر
« | خوشبختانه اصغر زندگی پرثمرش را تا امروز صرفِ نوشتنی کرد که داستانهایش به ما میگویند عشق فروتنانهٔ یک لحظه از زندگیاش است که شاید کشف آن زندگی او را دگرگون کرد. خوشبختانه با داستانهایش زندگی ما را هم دگرگون کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
گفتههای عبداللهی در بابِ خودش و آثارش
دربارهٔ تقابلِ صبوریاش برای تماشای نمایش با تصورش از نمایش
« | تماشای هرچیز، آدم صبور و پرحوصله میخواهد که ازقضا این عیب را که صبوری باشد، من دارم. میتوانم ساعتها حتی زیر باران به تماشای نمایش خیابانی بایستم، یا چندک بزنم و لای جمعیت در سالنی کوچک بنشینم و بیآنکه صحنه را درست و دقیق ببینم، نود دقیقه به روبهرو نگاه کنم، یا نمایشی به زبان اسپانیایی، آلمانی، ایتالیایی و... را تا آخر بشنوم... اما تلقی و تصور من از نمایش همیشه مزاحم این روح صبور است و عیش مرا درست وقتی بازیگر دارد عرق خلّاقه میریزد، بر هم میزند و انصاف در داوری را از من میگیرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
چیزهایی را که نمینویسد
« | من هیچ دوست ندارم نمایشی ببینم که بازیگرش هی بیاید جلوی صحنه و به من زل بزند یا با انگشت اشاره مرا نشانه بگیرد. [...] از آن نوع نمایشاتی که با آدمیزاد اینجوری رفتار میکنند چیزی نمینویسم. از نمایشهایی هم که از سر غفلت ندیدم تا مثلاً چیز بهتری ببینم، ولی بعدها شنیدم که بهتر از آن نمایشهایی بودهاند که دیدهام، گزارش کاذب نمیدهم. تعداد نمایشهایی که دیدم زیاد است. بدیهی است که نمیشود دربارهٔ همهٔ آنها یکبهیک و با شرح و تفصیل و ذکر نام عوامل و آدمهای ذینفع بنویسم. بسیاری و ایبسا کسانی که مخاطب و خوانندهٔ این مطلب هستند، نمایشها را ندیدهاند و گفتن جزئیاتِ مثلاً فنّیِ نمایشی که ندیدهاند حتماً ملالآور است. بنابراین سعی میکنم طوری گزارش بدهم که طرفِ ما خسته نشود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
موضعگیریهای او درباره دیگران
خلقوخو
عبداللهی با همهٔ جنبههای زندگی راحت برخورد میکرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد به خلوت خو داشت، هیاهو را از اطراف خود زدوده و البته با کوششهای بیحد و شوقِ سرشارش در دل نویسندههای دیگر جا خوش کرده بود. همیشه میخواند، مینوشت، فیلم نگاه میکرد، شاگردهایش را درس میداد و با دوستهایش میگفت و میشنید. او در گذشته نمانده و با پیشرفتهایش روزبهروز جلو میرفت. همواره امیدوار و بهدور از افسردگی بود؛ بهتعبیر خودش: «افسردگی مال نویسندهٔ پولداره.»[۹]
حمید امجد، کارگردان تئاتر، اصغر را در این واژهها میگنجاند: «این جوانِ خجولِ محجوبِ بگوییم بومی، پای عشقش ایستاد و نویسندهوار زیست و تا جایی که من دیدم یکی از پایبندترین آدمهاست به آداب زندگی.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد»
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
شاگردها
شهرام مکری، فیلمساز، میگوید: «در کلاس [آقای] عبداللهی بود که وقتی داستان خواندم بهعنوان تکلیف درسی کلاس ایشان، با جملات محبتآمیزی مواجه شدم از طرف ایشان. جملهٔ کلیشهای تشویق باعث پیشرفت میشود را من در واقع توانستم سر کلاسهای ایشان خیلی با پوست و استخوانم درک کنم. همیشه و همیشه احساس میکنم شاگرد ایشان هستم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد»
علت شهرت
فیلم ساخته شده بر اساس
حضور در فیلمهای مستند درباره خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
جایزهای به نامش
جایزهای خصوصی به نام اصغر عبداللهی دایر شده است که سالانه برگزار میشود. این جایزه که در سال۱۴۰۰ پیریزی شد، اسلوب نویسندگی عبداللهی را مدنظر قرار داده است و کتابهای رمان، داستان و ناداستان را با تکیه بر ماجراپردازی در ادبیات بَرمیرسد.[۱۰]
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
عبداللهی در اصل داستان مینوشت؛ آنهم از نوع کوتاهش، فیلمنامه نیز بسیار مینگاشت، داستان کوتاه را برای دل خویش و مخاطبهای خاص، فیلمنامه را برای امرار معاش. برخی از ادیبها، نام اصغر را در وادی داستانْکوتاه تا نزدیکیهای آوازهٔ غلامحسین ساعدی میکِشانند و عبداللهی را داستاننویسِ درجهیک در زمان حیات میپندارند.
نثرِ عبداللهی شفاف، خالی از مبالغه و بهدور از اطوار و زبانش نیز زنده و طناز است. قلمش روان و پر از کنش است. برای اینکه حس و عاطفه را در داستانهایش حفظ کند و به مخاطب منتقل کند، استعارهها و نمادها و پیامها را از آثارش بیرون رانده است. راویهای روایتهای عبداللهی، نقش اصلی را در قلم روایی او بازی میکنند، به نوشتههایش جان میبخشند، همچون راویهای چخوف، نقشِاولاند و داستان را میسازند، بیطرف نیستند، برای شخصیتهای داستان غمخوارند و حتی گاهی با آنها گفتوگو میکنند.
او ریشهٔ جنوبی خود را شاخوبرگ بخشیده و جنوبِ جنگزده را با سوز و غمخواری عمیقی بازمیسازد، به آدمها و ماجراهایشان وفادار است و برای فضاسازی از عناصری همچون باران،طوفان، اسکله، جاشوهای آوازهخوان، بندرنشینان بیچیز و... بهره میجوید.
خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
روش توصیفگری عبداللهی شگفتانگیز است. او توصیفهایش را فشرده و ریتمدار مینویسد. قطعههای توصیفی کنار همدیگر در جملهها تدوین میشوند و تجسم فضایی را میآفرینند.[۱۱]
او برای چاپ آثارش هولووَلا نمیزد و فقط میخواست کارش را پخته کند.
خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
کارنامه و فهرست آثار
مجموعهداستان کوتاه
- در پشت آن مه، ۱۳۶۴
- سایبانی از حصیر، ۱۳۶۹
- آبیهای غمناک بارُن، ۱۳۸۵
- هاملت در نمنم باران، ۱۳۹۹
داستان بلند
- آفتاب در سیاهی جنگ گم میشود، ۱۳۶۰
آموزشی
- قصهها از کجا میآیند؛ از فیلمنامهنویسی و زندگی، ۱۳۹۸
فیلمنامه
- حریم مهرورزی، ۱۳۶۵
- جهیزیهای برای رباب، ۱۳۶۶
- جمیل، ۱۳۶۶
- مهاجران، ۱۳۶۹
- شهر خاکستری، ۱۳۶۹
- جستوجو در جزیره، ۱۳۶۹
- خانه خلوت، ۱۳۷۰، بههمراه حسن قلیزاده
- بندر مهآلود، ۱۳۷۱
- سمفونی تهران، ۱۳۷۳
- سالهای بیقراری، ۱۳۷۳
- در کمال خونسردی، ۱۳۷۳
- بهخاطر هانیه، ۱۳۷۳
- خواهران غریب، ۱۳۷۴
- مرسدس، ۱۳۷۶
- غریبانه، ۱۳۷۶
- عشق کافی نیست، ۱۳۷۷
- داستانهای جزیره؛ اپیزود سوم: باران و بومی، ۱۳۷۷
- عینک دودی، ۱۳۷۸
- چتری برای دو نفر، ۱۳۷۹، بههمراه احمد امینی
- آبی، ۱۳۷۹
- صبحانهای برای دو نفر، ۱۳۸۲
- پیشنهاد ۵۰ میلیونی، ۱۳۸۴
- نصف مال من، نصف مال تو، ۱۳۸۵
- خواب زمستانی، ۱۳۸۶
- آشپزباشی، ۱۳۸۹
- خداحافظی طولانی، ۱۳۹۳
- یک قناری، یک کلاغ، ۱۳۹۵
کارگردانی
- یک قناری، یک کلاغ، ۱۳۹۵
دستیاری کارگردان
- خانه ابری، ۱۳۶۵
- حریم مهرورزی، ۱۳۶۵
- جهیزیهای برای رباب، ۱۳۶۶
- هی جو، ۱۳۶۷
- سالهای خاکستری، ۱۳۶۷
- ساوالان، ۱۳۶۸
- پول خارجی، ۱۳۶۸
- شهر خاکستری، ۱۳۶۹
جوایز و افتخارات
فیلمنامهٔ خانه خلوت سیمرغ بلورین را برایش به ارمغان آورد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
منبعشناسی
بررسی موردی چند اثر
اتاق پرغبار
اتاق پرغبار، روایت احتضار پیرمردی در اتاقش است که در میان داستانهای عبداللهی و نیز ادبیات داستانی ایران، جایگاه ویژهای دارد. در آغاز، نویسنده با فضاسازی ماهرانهای، اتاق خوفناک پیرمرد را توصیف میکند و وضعِ همین اتاق محورِ داستان میشود. پیرمرد کتابفروش است و بهسبب مطالعاتی که داشته، زبانش شاعرانه است و این شاعرانگی به همهٔ داستان سرایت میکند و زبان روایت نیز شاعرانه میشود. نخستین گفتوگویی که شکل میگیرد، فضای داستان را تغییر میدهد و این تغییر فضا به داستان اجازه نمیدهد که در چنگ احساسات اسیر شود، همچنین برای طرح داستان نیز زمینهسازی میکند. این قصه مربوط به دوران جنگ است و نویسنده با توصیفهایش تصویر زندگی مردمی را شرح میدهد که سیاهی جنگ آزارشان میدهد.[۱۲]
جزیره بر آب
جزیره بر آب داستان گروهبانی را روایت میکند که دارد بازنشسته میشود و در همین اواخر خدمتش، مجسمهٔ سردیس شاعری که به آن غرور ملی میگویند، دزدیده میشود. حالا گروهبان برای ارائهٔ گزارش به مرکز، نام این شاعر را نمیداند تا در گزارشش بیاورد و باید منتظر بماند تا معلمِ جزیره از سفر بازگردد تا نام شاعر را از او بپرسد. چون معلم دیر میآید، گروهبان دربهدرِ نام این شاعر شده و کتابهای درسی فرزندش را زیرورو میکند، ولی نام شاعر را نمییابد. خطّ روایی و لحن عبداللهی در داستان ساده و سرراست است. قصه میان خیال و واقعیت در رفتوبرگشت است و فضایی شبیه به روایتهای غلامحسین ساعدی را دارد که جهانِ روزمره و در عین حال ملتهب را روایت میکند. البته ورایِ روایتهای عبداللهی با جهانِ ساعدی فاصلهٔ بسیاری دارد. عبداللهی در جزیره بر آب غیابها را روایت میکند و این مجسمه سرنخِ غیابهاست. گروهبانِ داستان با دنیایش بیگانه است و برای اینکه آشنا شود، داستانْ تاریخ را مرور میکند تا نام شاعرِ غرور ملی را به او بنمایاند.[۱۳]
خرچنگها
خرچنگها دو ماجرای داستانی را باهم روایت میکند؛ پاسبانی که باید مردی معترض را که ازقضا دوست قدیمیاش است، جلب کند. از سوی دیگر، مردی به کلانتری آمده تا از زنش شکایت کند، این مرد برای رفاه زندگیاش و کسب معاش هر کاری توانسته کرده و اکنون آسایشی که برایش تلاش کرده در تهدید است. این دو روایت آدمهایی را مینمایانند که در موقعیتی دشوار قرار گرفتهاند و مثل خرچنگ در گل گیر کردهاند. نویسنده از همان ابتددای داستان، تصویرسازی را آغاز میکند و شروعی گیرا را رقم میزند. او از طبیعت برای پیشبُرد داستان کمک میگیرد و همهٔ عناصر سازندهٔ داستانش را با رفتارهای شخصیتها همسو میکند. خطهٔ جنوب در این قصه نه کلیشه بلکه لازمهٔ وجودی روایت و بستر مناسبی برای رویدادهاست. خرچنگها تصویرهایی از زندگی را مینمایاند، صریح است و در ورای ظاهر کف خیابانیاش، عمیق است و گاهی در پرده حرفهایش را به مخاطب می گوید. حرف اضافه ندارد و داستانش را با ایجاز پیش میبَرد. نویسنده گویی با شخصیتهای داستانش زندگی کرده، آنها را بهنیکی میشناسد و میسازد و از این رو است که خواننده نیز با آنها احساس آشنایی میکند. زبان داستان ساده و صمیمی است و دیالوگها چنان متعلق به شخصیتهایند که داستان واقعی جلوه میدهند. در خرچنگها خُردهداستانهایی نیز مشاهده میشود که زنجیروار در سوی هستهٔ مرکزی داستاناند. مهدی کریمی، منتقد ادبی، میگوید: «خرچنگها تصویری است موجز و دقیق از وضعیت زندگی خانوادهای از طبقهٔ متوسط و رفاقت و نگاهی انتقادی به زندگی روزمره و بهدستآوردنها و ازدستدادنهای این طبقه. چیزی که در جایجای اثر و پایانش مشهود است.».[۱۴]
اینجاست آنکه اتللو بود
اینجاست آنکه اتللو بود از گذشته آغاز میشود و میکوشد آن گذشتهٔ نزدیک را یادآوری کند. راویِ داستانْ نوجوانی است که در جنوب رشد کرده و بهسبب فضای زندگیاش، ناخواسته بیشتر از سنّ خودش میفهمد. او چنان در گذشته غوطه میخورد که انگار دوباره دارد آن را زندگی میکند. نویسنده تصاویر را با جزئیات در ذهنِ راوی مرور میکند و به این طریق شخصیتهای داستان را به مخاطب میشناساند. دیالوگها در فضاسازی سهمِ بهسزایی دارند و شخصیتها را نیز معرفی میکنند. بارِ عاطفیِ کلماتی که در قالب دیالوگ از زبان شخصیتهای داستان جاری میشود، مخاطب را به آنها نزدیک میکند. این داستان حاملِ اتفاق نیست، آدمها و لحظات عادیِ زندگیشان اصلِ داستاناند و مخاطب به تماشای انسانهایی مینشیند که نویسنده در قامت راوی غمخوارشان است و بهشان حس دارد. فردین آریش، نویسنده و روزنامهنگار، در شرح اینکه داستان اینجاست آنکه اتللو بود دربارهٔ چه کسانی است، میگوید: «آدمهایی ناراضی و سرخورده، حسرتزده و متمایل به گذشته، برکنار از زندگی و حال، در خود، دلسپرده به اندوه و در آرزوی پناهبردن به صحنه، به نقشی غیرازآنچه زندگی به آنها تحمیل کرده است.»[۱۵]
قصهها از کجا میآیند؟
قصهها از کجا میآیند؟ کتابی آموزشیروایی است که دست نویسندههای جوان را میگیرد و آنها را با روایت آشنا میکند. این کتاب طرحِ نویی است که نویسندهاش کوشیده تا از خشکی کلاسهای درسی کم کند و با مخاطبهایش دوست باشد. روایتهایش سرشار از حساند و طنزی ظریف در آنها موج میزند. توضیحهایش ساده و قدرتمندند و گرههای درسی را میگشایند. نویسنده اطلاعات را از مخاطب پنهان نمیکند و اسم این پنهانکاریها را پلاتدزدی میگذارد. عبداللهی در این کتاب فیلمنامههای خود را نیز از بوتهٔ نقد میگذراند. او در هر فصل یک مسئلهٔ دشوار فیلمسازی را به مخاطبش میشناساند، نویسندهٔ جوان را از توهمهای روشنفکری دور میکند و تجربههای خود را میآموزد.[۱۶]
رسول صدرعاملی، فیلمساز، میگوید: «اصغر عبداللهی کتاب درخشانی دارد به اسم قصهها از کجا میآیند؟ برای هر کسی که نوشتن را دوست دارد یا دلش میخواهد دستی در نوشتن داشته باشد و اساساً قصهشنیدن و قصهگویی را دوست دارد، این کتاب بهشدت دوستداشتنی و جذاب است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد»
ناشرینی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدید چاپهای کتابها
نوا، نما و نگاه
پانویس
- ↑ «واکنش احمد امینی به درگذشت اصغر عبداللهی».
- ↑ یادداشتهای ویراستنشدهٔ یک تماشاگر نهچندان مدرن. ۱۳۹۹. ۱۰۳ تا ۱۰۷.
- ↑ «نوشتهٔ فرشته طائرپور برای درگذشت اصغر عبداللهی».
- ↑ «قناریها نمیخوانند؛ یادداشت هنگامه قاضیانی».
- ↑ «پیکر اصغر عبداللهی فردا تشییع میشود».
- ↑ برنمیگشت به پشتسر نگاه کند. ۱۳۹۹. ۱۸.
- ↑ یک فیلمنامهنویس حرفهای. ۱۳۹۹. ۱۸.
- ↑ «به یاد اصغر عبداللهی».
- ↑ مشتاقی و مهجوری. ۱۳۹۹. ۹۵ تا ۹۸.
- ↑ «جایزهای به نام اصغر عبداللهی». روزنامهٔ شرق، ش. ۴۰۷۰.
- ↑ روشنایی تاریک. ۱۳۹۹. ۱۲۱ تا ۱۲۳.
- ↑ رنگها در تاریکی. ۱۳۹۹. ۱۱۶ تا ۱۲۰.
- ↑ یرقان مرز ندارد. ۱۳۹۹. ۱۲۴ تا ۱۲۶.
- ↑ نوبت بُرد. ۱۳۹۹. ۱۲۷ تا ۱۲۸.
- ↑ در جستوجوی زمان ازدسترفته. ۱۳۹۹. ۱۲۷ تا ۱۲۸.
- ↑ امیری، میثم. قطعاً دوستداشتنی. ۱۳۹۹. ۱۳۱ تا ۱۳۵.
منابع
- عبداللهی، اصغر. «یادداشتهای ویراستنشدهٔ یک تماشاگر نهچندان مدرن». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹).
- سام، شکیبا. «مشتاقی و مهجوری». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹).
- «جایزهای به نام اصغر عبداللهی». روزنامهٔ شرق هجدهم، ش. ۴۰۷۰ (۱۴۰۰).
- ستاریفرد، پیمان. «رنگها در تاریکی». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹).
- طاهری، شروین. «روشنایی تاریک». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹).
- اسکندری، رضا. «یرقان مرز ندارد». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹).
- کریمی، مهدی. «نوبت بُرد». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹).
- آریش، فردین. «در جستوجوی زمان ازدسترفته». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹).
- امیری، میثم. «قطعاً دوستداشتنی». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹).
- یگانه، یاور. «یک فیلمنامهنویس حرفهای». روزنامه همشهری (تهران)، ش. ۸۱۲۲ (۱۳۹۹).
- کاردر، مرتضی. «برنمیگشت به پشتسر نگاه کند». روزنامه همشهری (تهران)، ش. ۸۱۲۲ (۱۳۹۹).
پیوند به بیرون
- «پیکر اصغر عبداللهی فردا تشییع میشود». خبرگزاری ایرنا، ۷دی۱۳۹۹. بازبینیشده در ۶مرداد۱۴۰۰.
- «واکنش احمد امینی به درگذشت اصغر عبداللهی». خبرگزاری ایسنا، ۷دی۱۳۹۹. بازبینیشده در ۱۸مهر۱۴۰۰.
- «به یاد اصغر عبداللهی». آپارات، همشهری تیوی. بازبینیشده در ۱۳دی۱۴۰۰.
- «نوشتهٔ فرشته طائرپور برای درگذشت اصغر عبداللهی». تارنمای خبرفوری، ۷دی۱۳۹۹. بازبینیشده در ۲۵دی۱۴۰۰.
- «قناریها نمیخوانند؛ یادداشت هنگامه قاضیانی». تارنمای اکراننیوز. بازبینیشده در ۲۵دی۱۴۰۰.