نسیم مرعشی
نسیم مرعشی نویسنده، روزنامهنگار و فیلمنامهنویس ایرانی است.[۱]
نسیم مرعشی | |
---|---|
زمینهٔ کاری | داستاننویسی و فیلمنامهنویسی |
زادروز | ۱۳۶۲ اهواز |
ملیت | ایرانی |
پیشه | نویسنده و روزنامهنگار |
کتابها | رمان «پاییز فصل آخر سال است»، رمان «هَرَس» ، داستان کوتاه «لِگاح»، داستان کوتاه «حکایت مردی با دو چشم سرخ»، داستان کوتاه «رود»، داستان «سنگر»، داستان کوتاه «نقاشی»، داستان کوتاه «نخجیر» |
فیلمنامهها | فیلمنامه مستند «متهمین دایره بیستم»، فیلمنامه «بهمن» |
همسر(ها) | حسام اسلامی |
مدرک تحصیلی | فارغالتحصیل رشته مهندسی مکانیک |
دانشگاه | دانشگاه علم و صنعت ایران |
در سال ۱۳۶۲ و در اوج جنگ هشتساله ایران و عراق، در خانوادهای ساکن اهواز متولد شد و روزگار کودکی و نوجوانی خود را در این شهر سپری کرد. علاقه و عادت پدر و مادرش به مطالعهٔ کتاب، سبب علاقه نسیم به کتابخوانی و نوشتن شد. اگرچه در اهواز دسترسی به کتاب کودک و نوجوان آسان نبود اما کتابخانههای پدر، عموها و خالهها منبع خوبی برای نسیم بودند. همچنین در میانهٔ بازار ماهیفروشان اهواز کتابفروشیای وجود داشت که وقتی پدرِ نسیم به بازار میرفت، نسیم را با خود به آنجا میبرد و او مدتی را در کتابفروشی به مطالعه و صحبت در مورد کتابها میگذراند. کتابهای محبوبش در آن دوران «بلندیهای بادگیر»، «جین ایر» و «سرخ و سیاه» بوده که هنوز هم گاهی آنها را تورق میکند. همیشه به نویسندگی و روزنامهنگاری علاقه بسیاری داشت تا اینکه توانست علاقهٔ خود را به عنوان یک حرفه پیش ببرد. اولین فعالیت مطبوعاتی او با معرفی کتاب در مجله همشهری جوان در سال ۱۳۸۶ آغاز شد. شرایط کار در همشهری جوان و مانوس شدن با کتاب و داستان او را به سمت نویسندگی سوق داد. نسیم مرعشی پیش از آنکه وارد عرصهٔ داستاننویسی شود بهعنوان روزنامهنگار با مجله همشهری جوان همکاری داشته و این را میتوان سرآغازی بر نویسندگی حرفهای وی دانست. مرعشی در کنار روزنامهنگاری و نویسندگی، فیلمنامهنویسی را نیز در کارنامه خود دارد. اولین تجربه او در این زمینه با «مرتضی فرشباف» رقم خورده و با نام فیلم سینمایی بهمن در سال ۱۳۹۴ به اکران درآمده است.
اگرچه او معتقد است که داستاننویسی را کاملا بیهدف آغاز کرده است اما اولین داستان کوتاه خود را به نام «نقاشی» در سال ۸۸ نوشت که در همشهری جوان چاپ شد و پس از آن نیز با جدّیت بیشتری آن را دنبال کرد. پس از آن داستانهای «لِگاح»، «حکایت مردی با دو چشم سرخ» و «رود» نیز در ماهنامه همشهری چاپ شد. داستان «رود» در نخستین جشنوارهٔداستان تهران رتبهٔ نخست را کسب کرده است. داستانی دیگر از مرعشی به نام «سنگر»، در «پرسه در حوالی داستان امروز » منتشر شد. «پرسه در حوالی داستان امروز» مجموعهٔ داستانهای کوتاه از نویسندگانِ جوان و به انتخاب حسین سناپور است که مرعشی در آن زمان در کارگاههای داستاننویسی او شرکت میکرد. همچنین نسیم مرعشی در سال ۱۳۹۲ برای داستان کوتاه «نخجیر» برندهٔ جایزه بیهقی شد. اولین رمان بلند خود را با نام پاییز آخرین فصل سال است در سال ۱۳۹۰ آغاز کرد و نشر چشمه آن را در سال ۱۳۹۳ منشتر نمود. این رمان بهعنوان یکی از آثار برگزیدهٔ ادبیات فارسی برای انتشار در ایتالیا انتخاب گردید. پریسا نظری این کتاب را به زبان ایتالیایی ترجمه و نشر سیوسه پل آن را در ایتالیا منتشر کرده است. قلم روان او و فضاسازیهای جذاب و شخصیت پردازیهای ملموس ، خیلی زود او را به اوج موفقیت و شهرت رساند. کتاب او توجه بسیاری از مخاطبین ، نویسندگان و هنرمندان را به خود جلب کرد و تحسین و تشویق منتقدین و بزرگان ادبی را برانگیخت. پاییز آخرین فصل سال است به سرعت مورد تجدید چاپ قرار گرفت و در نهایت در سال ۱۳۹۴ جایزه ادبی جلال آلاحمد را از آن خود کرد و قدرت قلم نسیم مرعشی را به همگان اثبات نمود. تاکنون دو رمان و چندین داستان کوتاه از وی به چاپ رسیده است. نسیم مرعشی در حال حاضر غیر از روزنامه نگاری، برای فیلمهای مستند فیلمنامه و نریشن مینویسد.
آیینهای از نسیم مرعشی
خانوداهٔ کتابخوان
در دوران بچگی کتاب زیاد میخواندم و دسترسی خوبی هم به کتاب داشتم. پدرم، عموهایم و خالههایم همگی کتابخانههای بزرگی داشتند و کتابخوان بودند. آقایی به اسم بوستان هم در اهواز بود که وسط بازار ماهیفروشها کتابفروشی داشت. وقتی پدرم میخواست برود خرید، مرا پیش آقای بوستان میگذاشت و کلی با هم حرف میزدیم. خیلی مرا تشویق میکرد.
آقای معروفی جواب داد
ماجرای نوشتن رمان این بود که میخواستم بروم کلاس داستاننویسی. آقای حسن شهسواری را معرفی کردند، اما آن موقع هنوز کارگاه نداشتند. همان موقع آقای سناپور کارگاه رمان گذاشته بود. من هم سابقهای نداشتم و با ترس و لرز برایشان ایمیل زدم که دوست دارم به کلاسهای شما بیایم. وقتی گفتند بیا، خیلی روز خوبی بود برایم. تا نسخۀ اول رمان، کارگاه را ادامه دادم و بعد رفتم کارگاه آقای شهسواری. هر دو آنها بهاضافۀ آقای عباس معروفی خیلی در نوشتن من مؤثر بودند. در جزوۀ آقای معروفی یک تمرین بود که باید داستان «بچۀ مردم» جلال آلاحمد را میخواندیم و قصهای با موضوع آن مینوشتیم. من داستانم را خیلی ناامیدانه ایمیل کردم. آقای معروفی جواب داد و اگر جواب نمیداد، شاید هیچوقت سراغ داستاننویسی نمیرفتم. یک جواب سهخطی بود: نسیمجان، داستان خوبی بود و موفق باشی.
اهل مطالعه بودم
در کنار داستاننویسی مدرن از مطالعهٔ متون کهن نیز بازنماندم. برای آموزش به سراغ ادبیات کهن و کتابهای فاخری چون گلستان سعدی میرفتم. از سوی دیگر کتابهای نقد و نظریههای ادبی نیز مورد توجه من بود. برای اینکه بفهمم نقد ادبی چیست، میخوانم و البته خیلی خلاصه خواندهام و حتماً میخواهم در این باره خیلی مفصل بخوانم.
- موسیقی
از جنبه های دیگر زندگی مرعشی توجه او به هنر موسیقی است. نسیم از علاقه خود به موسیقی میگوید: از بچگی تا روزی که ویزایم برگشت خورد میخواستم موسیقیدان بشوم. قبل از اینکه برای تحصیل در رشتۀ موسیقی در فرانسه پذیرش بگیرم پیش آقای روشنروان آهنگسازی و پیانو یاد گرفته بودم. سنتور را هم از کودکی بلد بودم. دو سال هم زبان فرانسه خواندم.
- توجه به مکان حتی خارج از داستان
من همیشه به خانه میچسبم. همیشه خاطرات را با مکانشان به یاد میآورم. موقعی که اهواز بودیم خیلی کم اسبابکشی کردیم. یک خانه داشتیم در محلۀ شرکت نفت که خیلی دوستش داشتم. وقتی میخواستیم ازدواج کنیم پول خیلی کمی داشتیم که با آن میتوانستیم یک خانه رهن کنیم. اما من با اصرار از همسرم خواستم که خانه بخریم. یک خانۀ کوچک در طبقۀ چهارم یک ساختمان قدیمی و بدون آسانسور خریدیم، فقط برای اینکه مال خودم باشد. امسال هم که میخواستیم از این خانه برویم شرطم این بود که یک سال به من وقت بدهند تا بتوانم از آن کنده شوم.
- سبک و لحن و ویژگی آثار
نسیم مرعشی قلم روان و بیتکلفی دارد و داستانهایش را از میان دغدغههای مردم و مشکلات جامعه انتخاب میکند. داستانهای او خطی نیستند و در زمانهای مختلف رخ میدهد. گاه از زمان حال میگوید و گاهی به گذشته عقبگرد میکند با این حال مخاطب را گمراه نمیکند. این سبک روایت اثر او را شاخص کرده است. هر چند که خود معتقد هنوز به سبک شخصیاش دستنیافتهاست: فکر میکنم برای یک نویسنده تازهکار مثل من زود است که سبک خود را انتخاب کند. سبک در اثر کار مستمر به وجود میآید و کارهای من با هم بسیار متفاوت هستند. خیلی راحتتر هستم که به جای نویسنده مورد علاقه، آثار مورد علاقهام را عنوان کنم. اما در کل بین نویسندههای ایرانی آثار عباس معروفی و رضا قاسمی را بیش تر از بقیه میپسندم. سلیقهام در بین نویسندههای خارجی بسیار متفاوت است. از کارور بگیرید تا فاکنر و حتی براتیگان. نویسندگان ادبیات کلاسیک را هم بسیار دوست دارم. همچنینن او مخاطب را تا آخرین صفحات کتاب کنجکاو نگه میدارد و در جریان داستان به ابعاد مختلف شخصیت هر یک از نقشهای اصلی میپردازد و به تدریج آنها را کامل میکند. یکی دیگر از ویژگیهای قلم مرعشی قدرت فضاسازی اوست که به خوبی میتواند داستان را در ذهن خواننده به تصویر بکشد و او را به جغرافیایی ببرد که داستان در آن رخ میدهد. در داستانهای مرعشی مکان جایگاه ویژهای دارد و همین باعث شده فضاسازی و تصویرسازی، به ویژه از مکان، دو ویژگی مهم آثارش باشد. توجه به مکان در زندگی شخصی نسیم نیز به همین اندازه اهمیت دارد. علاوه بر تصویرسازی و تلخی، بومی بودن داستان و روایتگری چالشها و مسائل اجتماعی را هم میتوان به ویژگیهای آثار مرعشی اضافه کرد. بسیاری از منتقدین با خواندن آثار مرعشی او را نزدیک به جریان سادهنویسی و سبک کوچه و بازار میدانند اما عامهپسند بودن کتابهای این نویسنده علتی ورای بیتکلفی زبان و قلم روان و سادهاش دارد؛ توانایی زیاد او در شخصیتپردازی و پرداختن به جزئیات وقتی با دغدغههای اجتماعیاش که از بطن مردم و مشکلات جامعه بیرون میآیند همراه میشود باعث میشود به عمق محبوبیت نوشتههایش پیببریم. قدرت فضاسازی که بستری برای ارائه عنصر تعلیق در آثار اوست از دیگر مولفههای همیشگی نوشتههای مرعشی است که مخاطب را از زمان و مکان خود میکَند و به آنجا که خاطرخواه اوست میبرد.
دیدگاه: شانس در نویسندگی
مرعشی از موفقیت «پاییز فصل آخر سال است» میگوید: بخش زیادی از این موفقیت شانسی است، بخشی از عوامل کنار هم قرار میگیرند که ممکن است همان شرایط برای کتاب دیگری اتفاق بیفتد اما لزوما آن کتاب پرفروش نشود. به طور مثال، رفع توقیف انتشارات چشمه با انتشار رمانم (پاییز فصل آخر سال است) همزمان شد و این روی فروش کتاب تاثیر داشت. در حقیقت مردم منتظر کتابهای نشر چشمه بودند و این رمان هم به اقبال مخاطبان روبرو شد. ضمن این کتاب در سال ۹۰ منتشر شد و اتفاقات سال ۸۸ بن مایه کتاب را شکل میداد و چیزهایی که از مخاطبان و دوستان شنیدم این است که با رمان و شخصیتهای آن احساس نزدیکی کردهاند. در حقیقت مجموعهای از عوامل شکل گرفت که نه به توانایی نویسندگی من ربط دارد و نه به یک عامل مشخص.
نوشتن یک کار شخصی است به تعداد نویسندگان، راه برای رسیدن به موفقیت وجود دارد. پزشکی مسیرش این است که شما کنکور بدهید و بروید دانشگاه و پزشکی بخوانید. اما نوشتن اینطور نیست. نوشتن یک کار شخصی است که آدمها خودشان انجام میدهند. برخی از کودکی شروع به نوشتن میکنند و برخی از پیری شروع به رمان نوشتن میکنند. بنابراین هیچ قانونی برای موفقیت یا عدم موفقیت وجود ندارد.
پرفروش عملا پرفروش نیست چیزی هم که به عنوان پرفروش از آن یاد میکنیم آمار خندهداری است، به طور مثال دومین رمانم «هرس» به چاپ هشتم رسیده است یعنی هشت هزار نسخه از کتاب نویسندهای که رمان اولش پرفروش بوده، فروخته شده است. به عبارت دیگر یعنی از آمار جمعیت ۸۰ میلیونی ایرانی از هر ۱۰هزار نفر یک نفر رمانم را خریده اند. پرفروش عملا پرفروش نیست؛ یک متوسط رو به پایین است. دغدغه مالی پرفروشها
درآمد داستاننویسی حتی برای کتابی که به تیراژ خیلی خوب رسیده، تأمین کننده زندگی نیست. البته نه به این خاطر که کم است، بلکه به این خاطر که منظم و تضمین شده نیست. ممکن است شما ۳۰ میلیون تومان از یک کتاب درآمد داشته باشید، اما معلوم نیست که کِی و کجا به دست میآید؛ موضوعی که باعث شده شاید هنوز هم با توجه به اینکه من مهندسی مکانیک خواندهام، گاهی در خانواده به عنوان آدمی که حیف شده، به من نگاه شود و هنوز هم این انتظار باشد که یک شغل حسابی پیدا کنم.
تاثیرپذیری از عباس معروفی
جزوهای در اینترنت (این سو و آن سوی متن) از آقای عباس معروفی پیدا کردم و آن را خواندم. یک تمرین داخل جزوه بود، یعنی باید یک داستان مینوشتیم. داستان را نوشتم و برای آقای معروفی فرستادم و فکر نمیکردم که ایشان آن را بخواند اما آن را خواند و از داستانم تعریف کرد و این تعریف، بسیار در زندگیام موثر بود. انگیزهام بیشتر شد. داستانی که برای آقای معروفی فرستادم تقریبا نخستین داستانم بود. ایمیلش دو خط بیشتر نبود. نوشته بود چه داستان قشنگی نوشتی، نوشتن را جدی بگیر!
شور و شوقی که از این نوشته به من دست داد باعث شد تا انگیزه پیدا کنم و خودم را باور کنم. مرعشی و ژورنالیسم ادبی
هم اکنون هم ژورنالیسم ادبی را دوست دارم. هیچ وقت روزنامهنگاری را کنار نگذاشتم و نخواهم گذاشت. احساس میکنم نزدیک ترین کار به داستاننویسی، روزنامهنگاری است.
قضاوت نویسنده نویسندگی یک مرحله لذتبخشی دارد که شما برای خودتان مینویسید و بسیار جذاب است اما نویسندگی مرحله دیگری هم دارد که شما باید خودتان را در معرض قضاوت دیگران قرار دهید. در حقیقت وقتی نویسنده میشوید که بتوانید کاری را چاپ کنید تا دیگران بخوانند و نظر بدهند. هر کسی میتواند برای خودش یک آزمایشگاه کوچک درست کند. این کار سختی است اما شدنی است. کسی که میخواهد بنویسید باید متن خود را به بقیه بدهد تا آنها بخوانند، مثلا اگر داستانی دو صفحهای نوشته بدهد مادرش، خواهرش، برادرش، دخترخالهاش یا هر کسی که در اطرافش هست، آن را بخواند. این در معرض قرار دادن چند فایده دارد که مهمتریناش این است که آدمها یاد میگیرند که چگونه با نقد دیگران مواجه شوند و یاد میگیرند که چگونه پس از انتقادات متن را اصلاح کنند و آن را بهتر بنویسند. این که مثلا اگر کسی بگوید فلان جای داستانت بد بود، بتواند تحلیل کند که چرا بد بود و راهکار بهتر کردنش چیست؟ نسیم از خوزستان می نویسد
دوست داشتم در مورد آدمهایی بنویسم که هیچ کس در مورد آنها نشنیده است. در مورد مردمی صحبت میکنیم که هشت سال با احتمال مرگ، احتمال از دست دادن عزیزانشان و احتمال ویرانی دست و پنجه نرم کردند. شما نگاه کنید که یک شب در تهران زلزله آمد چه وضعی در خیابانها اتفاق افتاد و مردم نمیتوانستند آن شب بخوابند. حالا این را با وضعیت مردم خوزستان مقایسه کنید که هشت سال به صورت مداوم با چنین وضعی روبرو بودهاند و هر آن احتمال داشت که بمب روی سرشان بریزد. یادم است که روزی چند بار به پناهگاه میرفتیم. هنگامی که جنگ تمام شد، برای بقیه مردم ایران واقعا جنگ تمام شد اما برای خوزستان هنوز جنگ تمام نشده بود. هنوز خرمشهر پس از این همه سال ساخته نشده. ما پس از ۳۰سال هنوز ساختمان گلوله خورده در این شهر میبینیم و بودن ساختمان گلوله خورده در شرایط فعلی هیچ توجیهی ندارد. بگذارید برایتان مثالی بزنم؛ نخل پدیده عجیبی در خوزستان است. اگر کسی نخل را قطع بکند باید دیه بدهد و یک روز لباس مشکی میپوشند. واحد شمارش نخل، نفر است. ارزش و احترام و فرهنگی که برای نخل وجود دارد با یک انسان برابری میکند. سدسازیهای بیرویه در اطراف این شهر باعث شده که زمینها شور شده و کل نخلستانها از بین بروند. بنابراین دیگر در اطراف اهواز نخلستان نمیبینید. خوزستان همیشه به خاطر نخلها سبز بود اما شما الان به اهواز بروید فقط خاک میبینید. این دردآور است.
نویسندگی در برابر جنگ
نوشتن کار سختی است و سعی میکنم با نوشتن، دردهای خودم را تسکین بدهم. رمان «هرس» واکنشم به جنگ است. زمانی که مینوشتم جنگ سوریه شدید بود. جنگ چیز بدی است و هیچ چیز خوبی پشت سرش نیست. موضوع رمان «هرس» درباره جنگ است و این که جنگ نسل به نسل آدمها را نابود میکند.
قربانی شدن در جنگ یک وضعیت جمعی است و حتی نمیتوان آن را فقط به کشته شدن یا از دست دادن خانواده مربوط دانست. قربانی جنگ بودن یعنی تأثیر آن رویداد و آن فضا بر ذهن و روان آدمها باقی میماند. اگر تو به طور مستقیم با جنگ درگیر نبوده و کسی را از دست نداده باشی، باز هم ممکن است قربانی جنگ باشی. چیزی که برایم پررنگ بود و دوست داشتم دربارهاش بنویسم این بود که جنگ یک چیز عمومی است و قربانی جنگ بودن وضعیت ثابت و تعریفشدهای نیست.
عادت های نویسندگی هنگام نوشتن «پاییز فصل آخر سال است» باید حتماً در جایی شلوغی میبودم که آدمها با هم حرف میزدند اما با من حرف نمیزدند. «هرس» را اما باید جایی مینوشتم که آدمها باشند اما نه با من و نه با هم صحبت نکنند! این خیلی سخت بود و باید از دوستانم میخواستم به خانه ما بیایند و کارهایشان را آنجا انجام دهند! به همین دلیل نمیتوانم بگویم عادت نوشتنم چیست و این موضوع خیلی اذیتم میکند و امیدوارم رفع شود چون اینطور نمیتوانم مطمئن باشم که شرایط برای نوشتنم فراهم خواهد بود یا نه.
جنسیت گرایی در آثار مرعشی در یکی از جلسات نقد درباره هرس خیلی روی اینکه به زنها توهین شده یا کتاب ضد زن است تأکید شد و پاسخ من این بود که چرا فکر میکنید رفتار شخصیتها بر اساس اعتقادات نویسنده است؟ نویسنده شخصیتها و فضاهای متفاوتی را میآفریند که لزوماً عقاید و رفتارهای شخصیتها مورد تأیید او نیست. زیر سایه ادبیات مردانه من از وقتی کارم را شروع کردم هیچوقت درگیر «سایۀ ادبیات مردانه» نبودم. هیچوقت فکر نکردم اگر مرد بودم کارم راحتتر پیش میرفت و هیچوقت بهدلیل نویسنده بودن و زن بودن هزینۀ اضافی پرداخت نکردم. فکر میکنم امروز زنان مثل همۀ کارهای دیگری که در جامعه به عهده گرفتهاند و هر روز بیشتر به عهده میگیرند، جای خود را در ادبیات هم پیدا کردهاند. در دهههای قبل تعداد نویسندگان زن در ادبیات ما مانند خیلی از کشورهای دیگر کم بود. اما حالا کافی است سری به کلاسهای نویسندگی بزنید و ببینید چه حجمی از شاگردان زن هستند. رشد نویسندگان زن را میتوان بهراحتی با مرور قفسههای کتابفروشیها مشاهده کرد. راستش من همیشه از نگاه جنسیتی فرار میکنم. برای همین است که نمیتوانم بگویم چقدر از کتابهای مردان خواندهام و چقدر از کتابهای زنان. موقع انتخاب هر کتابی آخرین فاکتوری که در نظر میگیرم جنسیت نویسنده است. در مورد جایگاه، فکر میکنم تفاوت نحوۀ نگاه زنان و مردان به زندگی، تفاوت ادبیات آنها را میسازد که آن هم به نظر من قطعی نیست. این روزها زنان نویسندۀ ایرانی رمانهای پلیسی و جنایی مینویسند. لاله زارع و آیدا مرادی آهنی دو نمونه از این نویسندگان هستند. نمادسازی جلوی پیشرفت داستان را میگیرد
به نظر من هر برداشتی از داستان درست است و ما برداشت نادرست نداریم اما خودم به دنبال نمادگرایی خاصی در داستان نبودم چون واقعاً اینطور است که خیلی قبل از اینکه داستان را بنویسم، به این موضوع فکر نمیکنم چون نمادسازی جلوی پیشرفت داستان را میگیرد. حتماً بخشی از انتخابهایم در داستان تعمدی بوده اما در مورد بسیاری از نکاتی که خوانندهها به عنوان نماد برداشت میکنند، نمیتوانم چیزی بگویم من قبل از نوشتن تصمیم نمیگیرم نمادسازی کنم.
سعی کردم جهانم را بزرگتر کنم
مرعشی دربارهی تجربهی مواجهاش با خوانندگان کتابش میگوید: «در آغاز فکر میکردم مخاطبین آن کتاب، تنها زنان جوان هستند اما وقتی کتاب را دست افرادی با رده سنیهای گوناگون دیدم متوجه شدم تنها برای یک طبقهی خاص نمینویسم و سعی کردم جهانم را بزرگتر کنم. همین اتفاق در مورد مخاطبینی که کتابم را در ایتالیا خوانده بودند هم صادق است؛ کتاب چندماه پیش از حضور من در ایتالیا چاپ شده بود و در مراسم رونمایی و ملاقات من با خوانندگان، توانستم فیدبکهای جالبی از خوانندگان بگیرم.
من تحلیل اجتماعی ندارم
خیلیها به من میگویند چرا فلان کتابت پیام نداشت یا میپرسند تحلیلت از فلان موضوع اجتماعی چیست. خُب من تحلیل اجتماعی ندارم. این کار جامعهشناس است. من قصهام را به بهترین و جامعترین شکلی که بلدم مینویسم. کار جامعهشناس و روانشناس است که داستان را تحلیل کند.
نوشتن برایم سختترین کار دنیاست
شاید داستاننویس بمانم، شاید نقاش شوم، شاید هم کار دیگری انجام بدهم که هنوز پیدایش نکردهام. اما چیزی که میدانم این است که این روزها نوشتن برایم سختترین کار دنیاست. اگر روزی بیاید که بتوانم ننویسم، حتماً همین کار را میکنم
مرعشی در نگاه دیگران: مسعود بُربُر، داستان نویس و پژوهشگر ادبی : در داستانهای مرعشی، مکان جایگاه ویژهای دارد و همین باعث شده فضاسازی و تصویرسازی به ویژه از مکان، دو ویژگی مهم آثار مرعشی باشد. مکانی که آنقدر زنده تصویر میشود که میتواند به «تجربه زیسته» خواننده اضافه شود. علاوه بر تصویرسازی و تلخی، بومی بودن داستان و روایتگری چالشها و مسائل اجتماعی را هم میتوان به ویژگیهای آثار مرعشی اضافه کرد. همچنین باید گفت علیرغم روایتهای رفت و برگشتی و تو در تو در داستان «هرس» خواننده خط داستانی را گم نمیکند و سردرگم نمیشود که این هم نشانه توانمندتر شدن این داستاننویس معاصر است مصطفی مستور درمورد پاییز فصل آخر سال است می گوید: وقتی شخصیت های داستان زن هستند، باید به پس زمینه اجتماعی توجه بیشتری کرد. امروز زنان اشتیاقهای بیشتری در عرصه اجتماعی دارند که اغلب صورت تحقق نمیگیرند. آگاهی الزاما به حل مشکل نمیانجامد و در این رمان نیز زنان پس از آگاه شدن مشکلاتشان بیشتر میشود. آگاهی در سطح آگاهی باقی نمیماند و نیاز به حرکت را پدید میآورد. اگر حرکتی پدید نیاید، فردی که به آگاهی دست یافته، احساس فشار خواهد کرد. فشار عامل مهمی است که به ناپایداری منجر میشود و سرانجام گسست را پدید میآورد. از هم گسیختگی نوعی نارضایتی را ایجاد میکند و همین جاست که جوهر اساسی داستان پدید میآید. قلب شخصیتهای این داستان متعلق به گذشته است و ذهنشان در پی آینده. شخصیتهای آن لیوانهای بلورینی هستند که همزمان آب سرد و گرم در آنها ریخته میشود. نتیجه این کار ترک خوردن لیوان است. بخش بیرونی شخصیتهای رمان بسیار ساده است اما بعد درونیشان وقتی به شکل حدیث نفس بروز مییابد، نشانگر عمیق بودن آنهاست. لیلی گلستان: من این روزها کارنویسندههای جوان را زیاد میخوانم و لذت میبرم. مثلا خانم نسیم مرعشی نویسنده کتاب «هرس» فوقالعاده نوشته است. این روایت از آدمها و جنگ بینظیر بود. من حتی او را با زمین سوخته احمد محمود مقایسه کردم و به نظرم در جاهایی حتی او بهتر از محمود نوشته است. گلستان به دنبال حاشیههای سخنانش درمورد مقایسه آثار مرعشی با آثار احمد محمود چنین اظهار نظر کرد: من هیچ وقت نگفتم که نسیم مرعشی بهتر ازاحمد محمود است، بلکه گفتم نوشتههای او به آثار احمد محمود پهلو میزند. به نظرم کتاب «هرس» بسیار عالی است و شاهکاری در ادبیات ماست و به زودی جهانی میشود. این کتاب به قدری روی من تاثیر گذاشت که من به چند نفر پیشنهاد کردم که از روی این کتاب فیلم بسازنند. «هرس» سراپا تصویر است؛ همه چیز در این کتاب خوب از آب درآمده و اثری بینقص است. از وقتی که من این کتاب را خواندم به هر کسی که رسیدم خواندن این کتاب را پیشنهاد دادهام؛ چراکه این شاهکار از آن دست کتابهایی است که هرکسی که آن را نخواند، ضرر میکند. تعریفهای من به خاطر دوستی با نسیم مرعشی نیست؛ چراکه اصلا این دختر را نمیشناسم؛ اما بعد از خواندن این کتاب لحظهشماری میکنم که کتاب سوم او هرچه زودتر منتشر شود. به نظرم اگر اثر دوم به این میزان از اثر اول بهتر شده است، بدون شک کتاب سوم بینظیر خواهد بود. به هر حال خوشحالم که نسیم مرعشی این نوید را به ما میدهد که باید منتظر یک نویسنده درجه یک باشیم. بلقیس سلیمانی: حال ادبیات ما خوب است و مشکلی ندارد. تنوع هم فوقالعاده زیاد است. نویسندگان جوان و نویسندههای زن خیلی خوب کار میکنند؛ مثلا استقبال زیادی از کار نسیم مرعشی شد. کتاب دومش نیز کار خوبی است که نشان میدهد این نویسنده رو جلو گام برمیدارد. مهری بهرامی: ما با داستان (هرس) کوبندهای مواجه هستیم که نویسنده علیرغم محدودیتها توانستهاست به خوبی از عهده آن برآید. نویسنده رمان هرس نشانداد که میتوان بیادعا کاری پرمایه به بازار عرضه کرد و مخاطبان زیادی را هم جذب نمود.
جوایز:
کسب رتبه اول جایزه بیهقی برای داستان «نخجیر» سال ۱۳۹۲
کسب رتبه اول نخستین دوره «جایزه داستان تهران» برای داستان «رود» سال ۱۳۹۳
جایزه ادبی جلال آل احمد برای رمان «پاییز فصل آخر سال است» در سال 1394
کتابشناسی: پاییز فصل آخر سال است، نشر چشمه، 1393 هرس، نشر چشمه، 1396
نگاهی به برخی آثار: پاییز فصل آخر سال است: پاییز فصل آخر سال است در مورد زندگی سه دختر جوان است و دغدغههای هر یک از آنها را بیان میکند این رمان دو بخش اصلی با نامهای تابستان و پاییز دارد که هر کدام به سه فصل تقسیم میشوند که تکه اول، دوم و سوم نام گذاری شدهاند. این رمان برشهایی از زندگی سه دختر در آستانه سی سالگی است. هر کدام از فصلها توسط یکی از این سه دختر روایت میشود. زندگی این سه دختر از دوران دانشگاه به هم گره خورده و حالا راهشان کاملا از هم جداست. اما بر زندگی هم تاثیر میگذارند. پاییز فصل آخر سال است ماجرای روجا، لیلا و شبانه سه دختر دهه شصتی را در یک تابستان و پاییز روایت میکند. آنها سه همکلاسی دوران دانشگاه هستند که هر کدام دغدغههای خاص خود را دارند. روجا به قصد ادامه تحصیل در صدد مهاجرت به فرانسه است. شبانه دختری است که دوران کودکیاش در جنگ گذشته و برای ازدواج مردد است و لیلا که همسرش میثاق او را ترک کرده و برای زندگی و ادامه تحصیل به کانادا مهاجرت کردهاست. این سه شخصیت مدام در چالش درونی به سر میبرند، میان ترسها، دلبستگیها و رویاهایشان معلق هستند. چیزهایی را که دارند دوست ندارند و به آنچه دارند راضی نمیشوند. در تلاش برای به دست آوردن چیزهایی هستند که به محض دستیابی به آن در نظرشان رنگ میبازد و بیارزش میشود. روایتها با راوی اول شخص روایت میشوند و گاهی نیز با هم تداخل دارند. مصطفی مستور معتقد است شاه کلید فهم رمان پاییز فصل آخر سال است، در یک جمله نهفته است: هیچ چیز هیچوقت قرار نیست درست شود. نسیم مرعشی در معرفی کتاب خود اینگونه گفتهاست: هر کدام از شخصیتهای داستان درگیر مسائل متفاوتی هستند. یکی با مهاجرت درگیر است، بعدی با هویت شغلی و اجتماعی و دیگری با روابط عاطفی. بعد از بحرانهایی که چند سال پیش رخ داد و خیلیها را دچار سردرگمی کرد، دلم میخواست داستانی بنویسم که شخصیتهایش در کنار هم معرف و نماینده نسلی باشند که خودم جزء آن هستم. شخصیتها، داستانهایشان و فرم روایت را بر این اساس انتخاب کردم. شخصیتهای این کتاب کلاژی است از من، دوستانم و تخیل. هیچ کدامشان به طور واضح من نیستم؛ هیچ کدامشان هم به طور واضح دوستانم نیستند. ویژگیهایی از من و کسانی که میشناسم را دارند و البته بخش زیادی هم ساخت شخصیت و تخیل است.
این رمان روایتهای چندگانه دارد و از فرم دایرهای در نگارش آن بهره برده شدهاست. فصلهای رمان کاملا با هم برابر هستند. این از وسواس نویسنده ناشی شده است. مرعشی نمی خواسته هر کدام از سه شخصیت از دیگری پررنگتر به نظر برسد. فصل لیلا را با توجه به شخصیت او و دغدغههایش با شاعرانگی نگاشته است. او میگوید در مصاحبهای خوانده بوده که گلی ترقی داستانهایش را بلند میخواند و بعد بازنویسی میکند. او هم از ترقی تقلید کرده، داستانش را بلند خوانده و صدایش را ضبط کرده و سعی کرده به متن آهنگ ببخشد. در این اثر تعدد زبانی شخصیتها از دغدغههای اصلی مرعشی بودهاست: در واقع بیشترین وقتی که در نوشتن گذاشتم برای درآوردن همین تعدد زبانی بود. البته واقعا سنگ بزرگی برداشته بودم. اگر سه شخصیت، اول شخص روایت نمیشدند مجبور نبودم به سه زبان مختلف بنویسم. در طراحی سعی کرده بودم زبان لیلا شاعرانه، زبان شبانه ساده و زبان روجا به هم ریخته و شاکی و کمی هم کابوسوار باشد. زبان لیلا و شبانه را که نوشتم برای نوشتن زبان روجا به مشکل برخوردم. تقریبا شش ماه طول کشید تا برای روجا به زبانی رسیدم که راضیام کرد. کتاب میخواندم، با آدمهای مختلف حرف میزدم، صدایشان ضبط میکردم و گوش میدادم، زمان متفاوتی در روز مثلا وقتی خیلی خوابم میآمد مینوشتم، در جاهای خیلی شلوغ مینوشتم و خلاصه هر کاری که فکر کردم میتواند من را به لحن متفاوتی برساند را انجام دادم. حالا از فصل سه، چهار ورژن مختلف، با چهار زبان مختلف در کامپیوترم دارم که در نهایت این لحن را انتخاب کردم. امیدوارم توانسته باشم به اندازه کافی بین زبان شخصیتهای مختلف فرق بگذارم.
بر این اثر نقدهایی نیز صورت گرفته است. خبرگزاری دانشجو در نقد این اثر آورده است: مشکل بنیادین پاییز فصل آخر سال است آن است که نویسندهاش لااقل در این اثر اساسا دغدغه داستانگویی ندارد و مسئله اصلیاش صرفا نوشتن است نه قصهگویی. به همین علت است که مشخصا تمام وسواس او در تکنیک متوجه بحث نگارش شده است و نه خلق یک داستان با عناصر داستانی. مشکل اساسی اینجاست که به همان میزان که این ساختار روایی و چهارچوببندی نگارشی، اصل گرفته شده و مهم پنداشته شده ابتر و بی نتیجه مانده است؛ چرا که در طول کتاب، هیچ یک از مهرههای داستانی تبدیل به شخصیت نمیشوند و ساختار مذکور به جای آن که به شخصیتپردازی کمک کرده باشد، دست و پاگیر شده است. بهناز جعفری، بازیگر شاخص سینما، این رمان را را بهصورت کتاب صوتی منتشر کرده است.
برشی از کتاب: اینهمه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی میکنند. بیدار میشوند و میخورند و میدوند و میخوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟ بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدمها تو را یادشان بیاید. تئاتر نونهالان گیلان اول شده بودم. بابا ماشین آقاجان را گرفته بود و مرا آورده بود خانه. لباس شیطان را از تنم درنیاورده بودم هنوز. شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود نمیگذاشت درست راه بروم. بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود. کله عروسک را کنده بودم. داشتم چشمش را از گردنش میآوردم بیرون. میخواستم بفهمم چرا وقتی میخوابانمش چشمهایش بسته میشود. بابا عروسک را گرفت و گذاشت کنار. مرا نشاند روبهروی خودش. گفت من کسی نشدم، اما تو و رامین باید بشوید. یادت میماند؟ گفتم آره بابا، یادم میماند. فردایش رفت و دیگر نیامد. چی از بابا به من رسید غیر از این حرف و چشمهای سبزش؟ نیامد که ببیند حرفش زندگی مرا خراب کرده. خودش کسی نشد، من چرا باید میشدم؟
هرس:
هرس کتابی است کم حجم که در هجده فصل کوتاه روایت میشود. این رمان دومین اثر نسیم مرعشی است. کتاب هرس تجربهای است متفاوت از رمان نخست او یعنی رمان پاییز فصل آخر سال است. وقایع رمان هرس اواسط دهه ۷۰ و آنطور که نویسنده میگوید و تکرار میکند ۹ سال بعد از پایان جنگ تحمیلی میگذرد.
داستان این رمان در مورد زندگی مشترک زوج خرمشهری به نام های رسول و نوال است که با شروع جنگ و مرگ اولین فرزندشان هیچگاه به شکل عادی خود با نمیگردند .با اینکه جنگ تمام شده اما نوال هنوز آن را نپذیرفته و در بهت روزهای جنگ به سر میبرد و سعی می کند با به دنیا آوردن فرزندی پسر به خودش امید دهد که جنگ پایان یافته و میتواند زندگیاش را از نو شروع کند ...
کتاب هرس در پیرنگ اصلی روایتی خلاصه از زندگی دو شخصیت زن و شوهر به دست میدهد، مرد (رسول) که هرچند زخم جنگ به او خورده تسلیم نمیشود و قصد دارد برای بهبود وضعیت خود و خانواده تلاش کند و زن (نوال) که نه تنها تسلیم که در برابر ضربات پیدرپی جنگ خم میشود. در کنار داستان اصلی اما، داستان فرعی زندگی زنان و مردانی است که هر کدام به نوعی از جنگ آسیب دیدهاند؛ مادر رسول و خواهرانش، امعقیل که به زن رسول نزدیک میشود، نسیبه که پرستار درمانگاه محل رفتوآمد نوال است و حتی پدر و پسرعموهای نوال که همان روز اول جنگ شهید میشوند اما سایهٔ سنگین نبودنشان مانند دیگر شهدای هشت سال جنگ نه تنها بر سر عزیزانشان بلکه بر سر همهٔ ایرانیان باقی است.
هرس، داستان زندگی مردی اس به نام رسول، که قبل از جنگ مردی بود بلندقد و کشیده، کت و شلوار براق آبی نفتی به تن، با کیف چرم انگلیسیاش هر روز حوالی ساعت چهارونیم جادهٔ اهواز را پشت موتور میراند تا آبادان و بعد از جنگ مردی شد با شانههای خمیده، شکم آویزان با پیرهن چرک خاکستری، سوار رنو اسقاط زرد. هرس، روایت همهٔ آن چیزی است که از سر آن رسول گذشت تا رسید به این رسول.
داستان زندگی زنی است به نام نوال، که قبل از جنگ زنی بود که از کنار هر چه رد میشد، آن را قشنگ میکرد، زنی با پیراهنهای رنگی که در خانه میچرخید و خانه را کاشانهای گرم میکرد. نوالی که بعد از جنگ زنی بود با چشمانی خاکستری که پریشان میان نخلها میگشت و تیمارداریشان میکرد، زنی که شده بود مادرِ همه مردههای خرمشهر. هَرَس روایت همه آنچیزی است که از سرآن نوال گذشت تا رسید به این نوال.
داستان زندگی کودکانی است که یا زندگیشان زیر آوار جنگ ماند و یا آوار جنگ تمامِ کودکیشان را گرفت و دود کرد و آنها ماندند و یک عمر اضطراب و اندوه، آنها ماندند و چشمانی همیشه خیس، آنها ماندند و خانهای که دیگر برایشان خانه نبود. این رمان، داستان زندگی پیرزنها و پیرمردانی است که با چشمانی خیره دیدند چطور رسولهاشان ذرهذره تمام شدند.
نویسنده رمان هَرَس، رنج و التیام سه نسل را نشان میدهد، سه نسلی که امرسول نماینده نسل قبل از جنگ است و دوران کهنسالیشان با واقعه جنگ روبرو شدهاند، رسول و نوال نماینده نسل بعدی است که هنگامه جوانیشان را در آن وانفسا میگذرانند و اَمَل و انیس، کودکانی هستند که در جنگ متولد میشوند. نویسنده توانسته است درد هر نسل را به خوبی به تصویر بکشد.
- نظر نویسنده دربارهٔ آثارش:
مرعشی از روزهای جنگ و هرس می گوید::
وقتی قصۀ نوال را مینوشتم دنیا درگیر جنگ سوریه بود. آن روزها سفرهای خارجی زیادی داشتم و از نزدیک با بحران پناهجوها روبهرو میشدم. من با مهاجران افغان در ایران هم کار کردهام. پناهجویان افغان در ایران یا پناهجویان سوری در اروپا تازه کسانی هستند که از مرگ رهایی پیدا کردهاند و آدمهای خوشبختی محسوب میشوند، اما درگیریهایشان اصلاً ساده نیست، درگیری بین مرگ و زندگی است. در واقع نمیشود گفت هر کس در جنگ کشته نشده زنده است. اینها از نظر روانی آسیبهای بسیاری دیدهاند. بچۀ خواهر من مدرسۀ دولتی میرود. در این مدرسه هنوز بچههای افغان را از خودشان جدا میبینند. وقتی این قصه را مینوشتم با خودم میگفتم که من بهعنوان نویسنده چه موضعی در برابر وضعیت جنگ و این آدمها میتوانم داشته باشم؟ هیچ، جز اینکه از جنگ بنویسم و بگویم چه پدیدۀ زشتی است.
شخصیتپردازی در داستان هرس، شاید نه بر مبنای روانشناسی و اصول شکلگیری خواستهها و فانتزیها، بلکه بر مبنای دغدغههای وجودی آنهاست. البته که این دو از یکدیگر منفک نیستند و باید یکی را در دیگری جستجو کرد؛ اما جسارت نویسنده در نگارش چنین داستان قابل تحسین است. به نظرم کتاب هرس یا حاصل یک ضعف بزرگ در خلق کشش داستانی و شخصیتپردازی و شرح انگیزهی آنهاست که با نثر خواندنی و به کارگیری فضا در قلب روایت پوشش داده شده، یا مجموعهایست از دنیایی که بر نظم بینظمی میچرخد و از ابتدا، هدف نویسنده این نبوده که مخاطب نتیجهای درست و کامل از داستان بگیرد تلاش میکند قصه را از جایی و به گونهای شروع کند که لزوماً پیشزمینه نیست، بلکه میتواند معلول اتفاقاتی باشد که در آینده شاهد هستیم. این شکست روایی در اثر مرعشی نه به پررنگی، اما در لایهی زیرین کار دیده میشود؛ یعنی نهتنها پیرنگ یک مسیر خطی را طی نمیکند، که به نحوی در خودش فلاشبکهایی پنهان و مخفیانه را جای داده است. قصه بر روی دو ریل حرکت میکند؛ یکی داستان نوال است در زمان جنگ، دیگری داستان رسول است شش سال پس از جنگ. نسیم مرعشی از زبانی مستحکم و البته با ظرافتهای شاعرانه استفاده کرده و زمینهی داستان را به واسطهی فضاسازی و تداعیهای خوبش، در راستای هدف داستان درآورده است.. یکی از نکات مهم داستان در اینجاست که نوال هنوز مفهومی از خانه را در وجودش دارد و نیاز به سکونت در یک مأمن را در خود حس میکند؛ به همین دلیل بچههایش را به ویرانهای که از خانه باقی مانده میبرد و میگوید خانه اینجاست مرعشی با استفاده از فضاهای متعدد روایی سرنوشت این خانواده را در دوره زمانی طولانیای روایت می کند. قصه آدمهایی که برای گذر از خاطراتی دور یا نزدیک ناچار شدهاند به بازخوانی آنها. به همین خاطر “هرس” رمانی است قصه گو با چندین روایت فرعی مهم که مخاطبش را در عین تماشای شهر به دل طبیعت مرموز خوزستان هم میبرد. رمانی برای روایت وجدانهای ناآرام. مرعشی در این کتاب بر خلاف کتاب قبل که از زبان معیار در همه بخشها یعنی توصیفها و گفتوگوها استفاده کرده بود، در گفتوگوها از لهجه جنوبی استفاده کرده تا جایی که برای یک خواننده معمولی تا حد زیادی قابل فهم باشد. البته این روشی است که مرعشی پیش از این در داستان کوتاه لگاح استفاده کرده و تا حدی موفقیت آمیز بوده است. غلبه فرهنگ جنوبی یا دست کم استان خوزستان در این اثر به لهجه جنوبی ختم نمیشود و اصطلاحات مرتبط با نخل و خرما و نخلستانها مانند لگاح، شیوه صدازدن افراد مانند اینکه مردها به زنهای بزرگتر به نشانه احترام خاله میگویند و توصیف گرما و فضای متفاوت جنوب در فصلهای مختلف یا رسوم عروسی و به دنیا آمدن فرزندان خصوصیاتی است که مرعشی با گنجاندن آنها در کتاب ضمن ادای دین به سرزمین مادری، خواننده را با حال و هوای این بخش از کشور آشنا میکند که در این مسیر پا جای پای احمد محمود، نویسنده معاصر میگذارد که با آثار شاخص و طولانی مانند همسایه ها یا مدار صفر درجه این راه را آغاز کرد. همچنین وی به گفته خود پیش از نوشتن کتاب به خوزستان؛ زادگاهش سفر کرده و ضمن تحقیقات به مکان هایی که قصد داشته در اثر بیاورد سر زده «من برای نوشتن این داستان تحقیقات مفصّلی در خوزستان انجام دادم و مدتها در بیمارستان زنان و زایمان و بیمارستانهای دولتی و خصوصی اهواز ماندم. دارالطلعه (یکی از مکان های مهم در داستان) بر اساس تکه زمینی نوشته شد که پشت روستای صراخیه قرار دارد. من از روستا سوار بلم شدم و رفتیم تا رسیدیم به یک زمین بایر؛ جایی که برایم تبدیل شد به دارالطلعه. فضا سازیهای رمان با کمک عناصر بومی است. نخلستان و نخلها، نیزار، گاومیشها و آواهای غریب و بادهایی که با گرد و خاک و سر و صدا میوزند تماما رمان جنوبی را میسازند. نسیم مرعشی نویسندهی رمان خود دوران کودکی و نوجوانیاش را در جنوب گذرانده است و به خوبی با این عناصر و نقش آنها در زندگی مردم جنوب آگاه است و به خوبی توانسته در فضاسازی رمان از آنها استفاده کند. مهری بهرامی نویسنده رمان «و چشم هایش کهربایی بود» با اشاره به اینکه رمان «هرس» نشان داد که میتوانستیم از قابلیت سرزمین خوزستان در تولید ادبیات جنگ استفادهکنیم اظهارکرد: از نظر مهندسی میتوان به این داستان نگاه ویژه ای کرد، سرزمین خوزستان بالقوه بستری برای تولید و بازتولید ادبیات است و نویسنده رمان «هرس» با توانمندی و بیادعایی توانست از عهده آن برآید
هرس کاملا در سبک رئالیسم نوشته شده و پارهای از صحنهها مانند زمانی که رسول، نوال را بعد از سالها میبیند، یا گاومیشهایی که اشکال عجیب و غریبی دارند از جمله صحنههای نادر در اثر هستند که نویسنده در آنها گامهای جزئی در بیان موقعیتهای فراواقعی برمیدارد و بیشتر هدف آشنا کردن ذهن مخاطب با وضعیت دشواری است که شخصیتها از جهت روحی با آن روبرو هستند. زمان در رمان هَرَس به صورت غیرخطی است و راوی رمان دانای کل است.
برشی از کتاب: شاید نوال راست گفته بود؛ گذشته از زندگی آنها پاک نمیشد. رسول این همه سال بیخود با آن جنگیده بود. آن جا، زیر آن خاک که داشت دفنش میکرد، دلش خواست تمام آن روزها برگردند و همهشان را طوری که بودند زندگی کند؛ طوری که واقعا بودند. نه آن طور تقلبی که خودش ساخته بود. خواست سالها برای شرهان عزاداری کند. آن قدر گریه کند که از چشمهایش خون بیاید. خواست قبل از مردن برود خرمشهر خانه خرابش را ببیند، مثل همه که رفته بودند و دیده بودند. خواست حالا که قرار است بمیرد توی خرمشهر بمیرد. کنار شرهان، کنار خانهاش، کنار زندگیاش با نوال؛ که همان روز اول جنگ با پسرش خاک شد و از دست رفت..
- فیلمنامه بهمن
داستان زنی به نام هما، از مجربترین پرستاران بیمارستان است که پیشنهاد شبکاری دهروزهای را میپذیرد هما دچار بیخوابی میشود و نحوهی رویارویی او با کار خود و خانواده چنان میشود که در آستانهی فروپاشی قرار میگیرد.
- مرعشی از آغاز بهممن و همکاری با مرتضی فرشباف میگوید:
همکاری در نوشتن فیلمنامه "بهمن" درست وقتی رمانم را شروع کرده بودم به من پیشنهاد شد. برای من که تقریبا هیچ رزومه مهمی غیر از چند فیلم کوتاه و مستند در فیلمنامه نداشتم پیشنهاد هیجان انگیزی بود و با اینکه هم کار میکردم و هم رمانم را شروع کرده بودم، نتوانستم از آن بگذرم. خیلی خوشحالم که این کار را انجام دادم و برای همیشه مدیون مرتضی فرشباف کارگردان و فیلمنامه نویس دیگر "بهمن" خواهم ماند که به من اعتماد کرد تا به عنوان همکار فیلمنامهنویس در این پروژه حضور داشته باشم و به طور جدی و حرفهای نوشتن فیلمنامه را شروع کنم. تجربهی اول فوقالعادهای برای من بود و کار با عوامل کاملا حرفهای تولید شد..
فیلم بهمن در دی ماه 1394 در سینماها اکران شدهاست. از بازیگران این فیلم می توان به فاطمه معتمدآریا اشاره کرد. داستان کوتاه نخجیر: نخجیر داستان کوتاهی است از نسیم مرعشی که عنوان نخست جایزه بیهقی را از آن خود کردهاست. نخجیر روایت کوتاهی است از جنگ؛ البته روایتی متفاوت با داستانهای معمول این حوزه.در این قصه نه از رزمنده ایرانی خبری هست، نه از سنگر و نه از عملیات خاصی. درواقع از کلیشههای معمول قصههای جنگ هیچ اثری در نخجیر نمیبینیم. داستان در یک اردوگاه عراقی در خرمشهر شکل میگیرد و شخصیت اصلی آن یک تکتیرانداز تازهکار عراقی بهنام ماهر است که بهخاطر مهارتش در نشانهزنی او را به محمره فرستادهاند. درونمایه اصلی قصه درگیری ماهر است با کودکی ایرانی که در مدرسهای مخروبه پنهان شده است. نسیم مرعشی از آفرینش نخجیر می گوید: برای جشنوارهای درباره خرمشهر سفارش یک فیلمنامه کوتاه داشتم. روی موضوعات مختلفی فکر کردم تا در نهایت رسیدم به کودکی که بعد از اشغال شهر، در مدرسهای جامانده و سربازی عراقی او را پیدا میکند. اینرا برای آنها چه اتفاقی میافتد کمکم پیدا کردم. در ابتدا داستان پایانی دیگر داشت. پایان فعلی را بعدها برایش نوشتم. فیلمنامه بهخاطر موضوع خاص آن در آن زمان ساخته نشد و تصمیم گرفتم داستان کوتاهش را بنویسم. داستان ما به ازای عینی نداشت و کاملاً زاده خیال است.
- ↑ .