جعفر ابراهیمی
جعفر ابراهیمی متخلص به شاهد از شاعران و نویسندگان پیشکسوت ادبیات کودک و نوجوان است. معروفترین و به یادماندنیترین شعر او «خوشا به حالت ای روستایی» سالها زینت بخش کتاب فارسی پایه اول دبستان بود. او نخستین شعر خود را در ۱۳ سالگی به تقلید از پروین اعتصامی سرود. و نخستین اثر خود را با عنوان سکوت دشتها در یکی از نشریات کودکان منتشر کرد. ابراهیمی از سال ۱۳۵۸، به شکل حرفهای نوشتن داستان و سرودن شعر برای کودکان و نوجوانان را آغاز کرد.[۱] که حاصل آن خلق بیش از۱۶۰ عنوان کتاب در این حوزه و کسب جوایز و افتخارات مختلف است. ابراهیمی مدت ۱۲ سال نويسنده برنامههای راديويي بوده و بعد از آن نیز مسئوليتهای مختلفی را برعهده داشته است.[۲]در سال ۱۳۵۶، عبارت «نصر» به شناسنامه ابراهیمی اضافه شد و نام او «جعفر ابراهیمی نصر» شد.[۳]
جعفر ابراهیمی نصر | |
---|---|
زمینهٔ کاری | شاعر، نویسنده، کارشناس ادبی، روزنامهنگار، منتقد |
زادروز | ۲۱ مهر ۱۳۳۰ روستاي حور وابسته به شهرستان نمین در استان اردبیل |
پدر و مادر | عبدالله، عظمت |
ملیت | ایرانی |
پیشه | کارمند بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
سالهای نویسندگی | از ۱۳۵۸ تا بهحال |
کتابها | یک سنگ و یک دوست(برگزیده کتاب سال ۱۳۶۷)، آواز پوپک (برگزیده کتاب سال ۱۳۷۲) و... |
تخلص | شاهد |
همسر(ها) | مهناز فرضی |
فرزندان | نسرین، مهدی، حسین، طاهره |
مدرک تحصیلی | دیپلم ریاضی (دوره قدیم)، دارای نشان درجه یک هنری در رشته ادبیات داستانی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی(معادل دکتری) |
حوزه | ادبیات کودک و نوجوان |
اثرپذیرفته از | هرمان هسه، آلفرد هیچکاک، غلامحسین ساعدی، محمود دولتآبادی، فروغ فرخزاد، اخوان ثالث... |
از میان یادها
سرگرمی با دلِ خوش
در دوره کودکی من، بیشتر بازیها طبیعی بود. خودم بازیهایی درست میکردم و با آن سرگرم میشدم. مثلاً نمایش بازی میکردیم و خودم قصههایی که در روستا شنیده بودم، کارگردانی میکردم و به هر کدام از بچهها یک نقش میدادم و نمایش اجرا میکردیم. بچههای زمان ما سرگرمی چندانی نداشتند. تابستان که میشد خانوادهها بچههایشان را سر کار میفرستادند تا بیکار نمانند و کاری یاد بگیرند.[۴] در روستای ما چشمهای در کوهستان بود. من از آن چشمه، برای پدرم آب می بردم. آن جا کوهی بود که آرزو داشتم از آن بالا بروم و پشت کوه را ببینم اما چون کوچک بودم نمیتوانستم از کوه بالا بروم. همیشه فکر میکردم جن و پری که در قصهها میگویند، پشت آن کوه زندگی میکنند. چند سال بعد از این که به شهر آمدیم، یک بار با پدرم به روستا برگشتم و از کوه بالا رفتم و وقتی به پشت کوه رسیدم، چیز عجیبی دیدم. خیلی تعجب کردم. اولین چیزی که دیدم این بود که آن طرف کوه، فرقی با این طرف کوه ندارد. یک باره دیدم در کنار همان چشمهای ایستادهام که تعریفش را کردم. تازه متوجه شدم بدون آن که خودم بفهمم، در تمام آن سالها به پشت کوه میرفتم و برمیگشتم و خودم نمیدانستم.[۴]
نخستین بار که خواندم
سال ۱۳۴۲ بود؛ مادرم تازه به تهران آمده بود. یک روز باران تندی میبارید و سیل در خیابانها جاری شده بود. در راه برگشت از مدرسه بودم که دیدم کتابی در کانال آب افتاده، احساس کردم باید این کتاب را از غرق شدن نجات دهم، به همین دلیل در کنار جوی آب میدویدم تا به دریچهای رسیدم، خم شدم که کتاب را بگیرم ولی در جوی آب افتادم. اما توانستم کتاب را بگیرم. پیرزنی مرا نجات داد و از کانال آب بیرون آورد. به خانه آمدم و کتاب را خشک کردم و دیدم کتابی بی سروته است؛ چند صفحه اول و آخرش را آب برده بود. نه اسم کتاب معلوم بود نه نویسنده و نه مترجمش. وقتی کتاب را خواندم متوجه شدم کتابی از یک نویسنده روسی است و قصهای شبیه حسن کچل خودمان بود، شخصیتی به نام ایوانوویچ داشت که محبت زیادی به حیوانات میکرد وقتی ایوانوویچ به زندان میافتد حیوانات به او کمک میکنند. مطالعه این کتاب تاثیر زیادی روی من گذاشت و به خواندن ادامه کتاب علاقهمند شدم و جستوجو کردم تا کتاب را پیدا کنم ولی موفق نشدم. اما باعث شد که به داستانخوانی علاقهمند شوم. البته در آن دوران کتابهایی از ژول ورن و بینوایانِ ویکتور هوگو را خواندم.[۵]
ماجراهای انتشار
چگونگی ورود به دنیای ادبیات کودک و نوجوان جعفر ابراهیمی: «سال ۱۳۴۴ بود که اولین شعرم در یکی از مجلات چاپ شد. از بچگی به نوشتن علاقه داشتم و از کودکی آرزو داشتم، نویسنده یا مترجم بشوم. همان زمان هم وقتی شعرهایم را برای دوستانم میخواندم، می گفتند شعرهای تو خیلی ساده و کودکانه است، ولی در آن زمان شعری به نام شعر کودک نبود. کتاب کودک پیدا نمیشد. بعدها که بزرگ شدم، کانون پرورش فکری تأسیس شد که من چون سنم زیاد بود، نمیتوانستم از آن استفاده کنم، اما خواهر و برادرهایم را ثبت نام کردم و آنها از کانون کتاب میگرفتند. من هم کتابها را برای خودم و برای آنها میخواندم.» [۴]
ماجرای عشق
ماجرای استاد
ماجرای شاگرد
ماجرای مردم
بین ده تا بیست مطلب برگرفته از مجلات دوره خود (موافق و مخالف)
ماجراهای دشمنی
ماجراهای دوستی
ماجراهای قهرها
ماجراهای آشتیها
ماجراهای نگرفتن جوایز
ماجرای حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
===ماجراهای مذهب و ارتباط با خداوند===
ماجراهای عصبانیت، ترک مجالس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
ماجراهای نحوه مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
ماجراهای دارایی
ماجراهای زندگی شخصی
ماجرای برخی خالهزنکیهای شیرین )اشکها و لبخندها(
ماجرای شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
ماجراهای مشهور ممیزی
===ماجراهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی به همره ارائهٔ نمونهای از آن برای بخش شنیداری و تصویری===
عکس سنگ قبر و ماجرایی از تشییع جنازه و جزئیات آن
ماجراهای دیگر
زندگی و یادگار
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
جعفر ابراهیمی ۲۱ مهر ۱۳۳۰ در روستای حور، ویلکیج جنوبی، وابسته به شهرستان نمین استان اردبیل، چشم به جهان گشود. او تحصیلاتش را از مکتب خانه «خانم باجی» واقع در زادگاهش آغاز کرد و بعدها که مدرسهای با یک معلم و کلاس در روستا ایجاد شد تا کلاس چهارم ابتدایی را در آنجا گذراند. اما به دلیل آنکه امکان ادامه تحصیل در روستا برایش فراهم نبود به همراه پدرش در ۱۱ سالگی به تهران آمد و در «دبستان تربیت» واقع در خیابان جوادیه تهران تا کلاس ششم دبستان درس خواند. سپس وارد دبیرستان مذهبی «شیخ طبرسی» واقع در خیابان خیام، جنب حرم «سید نصرالدین» و دبیرستان حکیم نظامی واقع در مولوی، سر خانی آباد و دبیرستان سینا واقع در امیریه، چهارراه معزالسلطان، ادامه داد و توانست در رشته ریاضی دیپلم خود را بگیرد.[۲] در این دوره تحصیلی در دبیرستان طبرسی، یکی از اساتیدش با نام استاد میرکریمی به استعداد او در زمینه شعر و داستان پی میبرد و او را در به دست آوردن موفقیت بسیار کمک میکند. جعفر ابراهیمی اولین شعرش را در کلاس ششم دبستان به تقلید از پروین اعتصامی سرود. ای بلبل سرگشته که آواره به دشتی جز رفتن از این لانه به آن لانه چه دیدی؟ وقتی کلاس هفتم بود تعدادی از شعرهایش را برای مجلهها فرستاد و چاپ شد. نخستین شعرش در ۱۴سالگی در یکی از مجلات کودکان چاپ شد و بعد از آن پلههای ترقی را یکی پس از دیگری پیمود.[۶] جعفر ابراهیمی بعد از گرفتن دیپلم به سربازی رفت و به سپاه بهداشت پیوست و به عنوان سپاهیای نمونه انتخاب شد و این امتیاز را داشت که بدون کنکور وارد دانشگاه شود یا در یکی از وزارتخانههای معتبر کشور استخدام شود. به این ترتیب در سال ۱۳۵۷ به وزارت فرهنگ و هنر وقت رفت، ولی درآنجا نماند و بعدها به استخدام وزارت دارایی درآمد و بعد از دو سال و نیم کار در این وزارتخانه به دلیل علاقه به ادبیات در سال ۱۳۵۹ بنا به درخواست کانون پرورش فکری، به عنوان مأمور به آنجا منتقل شد و یک سال بعد یعنی در سال ۱۳۶۰ حکم انتقال قطعی او به کانون صادر شد و تا زمان بازنشستگی مسئول شورای شعر کانون بود. ابراهیمی را میتوان بنیانگذار شورای شعر کانون پرورش فکری دانست، زیرا در زمانی که او وارد کانون شد، شورای شعری وجود نداشت.[۵]او مدت دوازده سال نويسنده برنامههای راديويی بود و بعد از آن نیز مسئوليتهای مختلفی را برعهده داشت. از جمله مسئول شورای شعر کانون پرورش فکری، از سال ۱۳۶۰ تا هنگام بازنشستگی در سال ۱۳۸۰، سردبیر جُنگ ادبی آیش، شش دوره دبیر جشنواره مطبوعات، دو دوره دبیر جشنواره کتاب کانون پرورش فکری و چند دوره داوری کتاب سال. همچنین با مؤسسه کیهان، صدا و سیما، حوزه هنری و انتشارات امیرکبیر نیز همکاری داشته است.[۴]
شخصیت و اندیشه
زمینه فعالیت
یادمانها و بزرگداشتها
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و چند دیدگاه منفی)
از خودش میگوید
بازنشستگی
ابراهیمی در سال ۱۳۸۰ بنا به درخواست خود، از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، بازنشسته شد. او درباره چگونگی بازنشستگیاش میگوید: «من در آنجا اتاق، میز و صندلی ثابت و مشخصی که متعلق به خودم باشد نداشتم آخرین روزها به شکلی شده بود که ۴ نفر را در اتاق کوچکی جای داده بودند و من مجبور بودم برای اینکه بتوانم پشت میز بنشینم ابتدا میز را به جلو بکشم بعد بنشینم و بعد میز را به عقب بکشم تا در اتاق بسته شود. از این وضعیت خیلی ناراحت و آزرده شدم و درخواست بازنشستگیام را برای مدیریت وقت کانون فرستادم، فکر نمیکردم قبول کنند اما دیدم سریعتر از آنچه که انتظار داشتم کار بازنشستگی من انجام شد و این تنها کاری بود که برای من در کانون با سرعت انجام شد. البته اگر آن موقع از کانون بازنشسته نمیشدم به نفعم بود زیرا من با حقوق ۲۵ روز بازنشسته شدم و بعد از آن قانونی آمد که هرکس با ۲۵سال سال خدمت بازنشسته میشد حقوق ۳۰ روز را برایش حساب میکردند.[۵] البته حکمهای مختلفی برای من در کانون زده میشد اما هیچکدام داخل پرونده من نمیرفت و در نهایت به عنوان یک کارمند ساده بازنشسته شدم. در زمان بازنشستگی یک آبدارچی از من بیشتر حقوق میگرفت. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
۱۲ سالهام
احساس میکنم نوجوانی ۱۲ سالهام اوایل دهه ۶۰ انرژی زیادی داشتم و به جاهای مختلفی مانند روزنامه کیهان، اطلاعات، کانون پرورش فکری، تلویزیون و... سر میزدم و شبها هم در منزل به سرودن شعر یا نوشتن داستان میپرداختم. این انرژی زیاد از جوانی و برکات انقلاب بود. اما با وجود اینکه الان سالهاست که از آن دوران میگذرد اما من هنوز احساس میکنم نوجوانی ۱۲ سالهام».[۷]
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او درباره دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دسته جمعی
بیانیهها
جمله مورد علاقه در کتابهایش
جمله یا جملاتی که از کتابش کالت شده است
نحوه پوشش
تکیه کلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها (نقشه به همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده بر اساس
حضور در فیلمهای مستند درباره خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقل شده از موارد فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که درباره آثار فرد نوشته شده است)
بررسی موردی چند اثر
ناشرینی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدید چاپهای کتابها===
نوا، نما و نگاه
===خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و بر اساس جذابیت موارد شنیداری و تصویری انتخاب شود)===