ابراهیم حسن بیگی

نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۱۴ توسط ذرّه (بحث | مشارکت‌ها) (ایجاد یک مقالۀ نو از طریق ایجادگر)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


ابراهیم حسن بیگی نویسندگی را پس از انقلاب اسلامی آغاز کرد و آثارش غالبا در راستای ادبیات دینی با محوریت انقلاب و دفاع مقدس شناخته می‌شود.

ابراهیم حسن بیگی
زمینهٔ کاری داستان‌نویس
زادروز ا خرداد ۱۳۳۶
روستای «خواجه نفس» از توابع شهرستان گرگان
کتاب‌ها ریشه در اعماق، معمای مسیح، سال‌های بنفشه، اشکانه، محمد رسول الله، چته‌ها، غنچه بر قالی
مدرک تحصیلی کارشناس ادبیات داستانی
* * * * *

از جمله نویسندگان توانمند و متعهد معاصر است که در سال‌های جنگ فعالیت‌های فرهنگی زیادی به ویژه در منطقهٔ کردستان داشته است. آشنایی وی با فرهنگ و زندگی مردم مناطق مختلف کشور و سفر به شهرهای مختلف، به آثار وی رنگ اقلیمی بخشیده است و به قول صاحب‌نظران «حسن‌بیگی داستان‌نویس زوایای تاریک و ناشناختهٔ جامعه است، مردم، محیط و آداب و رسوم بومی را خوب می‌شناسد»[۱].
بیش از ۱۱۴ جلد کتاب رمان. داستان کوتاه. داستان کودکان و نوجوانان از او منتشر شده است. علاوه بر نوشتن رمان‌هایی مانند «اشکانه»، «ریشه در اعماق»، «نشانه‌های صبح» و «معمای مسیح» در حوزهٔ دفاع مقدس، رمان‌های ماندگاری در حوزه انقلاب و دین نیز نوشته است ازجمله رمان «محمّد» (که به بیش از پنج زبان ترجمه شده است) و نیز رمان «قدیس» که یکی از آثار پرفروش اوست. از دیگر رمان‌های موفق او باید به رمان «سال‌های بنفش» و رمان «شب ناسور» اشاره کنیم که به موضوع مبارزات مردم در سال‌های قبل از انقلاب می‌پردازد.


داستانک

صحرا

محل سکونتم صحرا بود صحرای وسیع و پر از گندم‌زار، یک زندگی آرامی داشتیم. و به قولی زندگی چوپانی. خاطرات شیرینی از آن دوران دارم. در بخشی از رمان «نشانه‌های صبح» و «سالهای بنفش» سال‌های کودکی‌ام آمده است. آمیزه‌ای از این خاطرات و آمیزشی با طبیعت بکر و زیبا و دوست‌داشتنی و به خصوص مردم خونگرم و مهربان ترکمن که زادگاه و محل ریشه و پرورش من بوده، همه اینها کمک کرد تا اینکه من یک مقداری از لحاظ بافت شخصیتی آدم درون‌گرایی باشم و هیچ‌وقت یادم نمی‌آید پرخاشگری و افسارگسیختگی را در خود داشته باشم. نهایتا دورن‌گرا بودن و منزوی بودن به نوعی باعث اندیشیدن و اندیشگی شد[۲].

انشاء

زمانی متوجه شدم می‌توانم بنویسم که دیدم انشاهایی که در مدرسه می‌نویسم نمره بیست می‌گیرم و توضیحات معلم درباره انشاء من که به بچه‌ها می‌دهد برایم جالب بود. دوست داشتم آن زمان باز انشاء بنویسم همان زمان برای جلب توجه معلم انشأ کتاب داستان خیلی زیاد می‌خواندم [۲].

داستانک استاد

در سن ۱۶ سالگی سرودن شعر را شروع کردم. همزمان با سرودن شعر که معمولا درمراسم صبحگاهی مدرسه خوانده می‌شد. در کار نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی و بازیگری هم بودم[۲].

اهل قلم

تا سن ۲۲ سالگی فعالیت تئاتری و شعری، همزمان ادامه داشت. یک دوره‌ای بود، با آنکه من در شهر گرگان درس می‌خواندم، چهرهٔ تقریب شناخته‌شده‌ای بودم. محافل فرهنگی آن زمانِ شهر گرگان، همه من رار به عنوان یک نوجوان اهل قلم می‌شناختند. در محافل ادبی و شعری آن زمان گرگان معمولا حضور داشتم، همینها باعث شد متوجه شوم می‌توانم کار نوشتن را دامه دهم ولی پس از انقلاب بود که اولین داستهایم را نوشتم[۲].

جشن گندم

روزی استاد شعر ما نیامد و چون وقت آزاد داشتم به صورت تفننی به کلاس میرکاظمی رفتم نشستم دیدم بچه‌ها داستان می‌خوانند و کسی هم داستانی نوشته بود راجع به ترکمن‌ها که استاد شدیدا به او انتقاد کرد و معتقد بود مه تا آدم قومیت ترکمن‌ها را درک نکند نمی‌تواند راجع به آنها بنویسد. او می‌گفت من تنها نویسنده‌ای هستم که راجع به ترکمن‌ها نوشته‌ام. من که یک ترکمن بودم و در میان آنها بزرگ شده بودم و تعصباتی نسبت به ترکمن‌ها داشتم، اعتراض کردم و گفتم نادر ابراهیمی پیش از شما اثری در این مورد نوشته است. استاد گفت: نادر سفر کوتاهی به این منطقه داشته و مدت کوتاهی بوده. من که ازجلسه رفتم تحریک شدم یک داستان بنویسم تا استاد ببیند و نظر بدهد داستان کوتاهی نوشتم به نام «جشن گندم» که داستان نوجوانان بود. جلسه بعد که رفتم به استاد دادم متحیر شد و گفت این چندمین داستان شما است که می‌نویسید؟ گفتم اولین است. گفت راجع به ترکمن‌ها چه می‌دانی؟ وقتی سرگذشت زندگی‌ام را گفتم ایشان من را تشویق کرد. و گفت خوب شروع کردی و خوب نوشتی[۲].

دورهٔ شبانه

برای اینکه بیشتر بخوانم در سالهای آخر دبیرستان خودم را از روزانه به شبانه منتقل کردم، تا بتوانم روزهابخوانم. یکی از نزدیک‌ترین دوستان من مسؤل کتابخانه عمومی گرگان بود که چون می‌دید من هر روز می‌روم کتابخانه، امکانات خوبی را در اختیار من می‌گذاشت[۲].

کلاس داستان‌نویسی

در یکی از روزها بنیاد جانبازان برای جانبازان کلاس داستان‌نویسی می‌گذاشت، نشست‌هایی بود که برای جانبازان برگزار شده بود. در یکی از محله‌های شمال شهر بود. از من هم دعوت کرده بودند برای جانبازان درباره داستان صحبت کنم و به پرسشهایشان پاسخ بدهم، یادم می‌آید در بین جانبازان از پا قطع و دست و قطع نخاعی هم حضور داشتند یکدفعه جانبازی را دیدم که روی ویلچر تخت مانندی بود. در مقابل صورت این جوان یک میز بود و رویش کامپیوتر بود جای سؤال بود که این فرد چه کسی است یک جانباز ۷۰ درصدی بر روی من تأثیر گذاشت در حین جلسه توجهم به او جلب می‌شد و می‌دیدم که آقایی مدام با دستمالی خیس، صورت و پیشانی او را پاک می‌کند. من احساس کردم او تب دارد و با این وجود به سر کلاس آمده است. در پایان جلسه اولین سؤالی که از آقای مجتبی شاکری پرسیدم این بود و او گفت او یک جانباز مشهدی است که خیلی دوست دارد داستان بنویسد قضیه تب او هم دکترها هنوز نتوانسته‌اند تشخیص بدهند. این اتفاق بر روی من تاثیر عمیقی گذاشت چندین سفر به مشهد کردم و او را دیدم. آنچه که در اشکانه خواندید اغلب چیزهایی است که من از جاهای دیگر گرفته‌ام و بیتشر تخیلات بوده و از این جانباز هم وضعیت جسمی‌اش را وام گرفتم و به این صورت نطفهٔ شخصیت سید حسن در رمان اشکانه شکل گرفت[۲].

مردانه

زهرا زواریان نقدی بر آثار من نوشته بود که زنها در آثار حسن‌بیگی نقشی ندارند و راست هم گفته بود. من تازه متوجه شدم که داستان‌های من خیلی مردانه است. مثل داستان «چته‌ها» که اولین مجموعه داستان من است و بعد از آن «کوه و گدال» و بعد «معمای مسیح». این در واقع تلنگری بود که احساس کردم خلایی در داستانهایم است. لذا در داستانهای بعدی زنها نقش نسبتا نزدیکی با مردها دارد. در رمان «ریشه در اعماق» بماه و شفیع هردو جزء شخصیتهای اصلی داستان قرار دارند. اما در اشکانه تصیم بر این بود که فقط راجع به اشکانه بنویسم یعنی این اشکانه باشد که همه زندگی را روایت می‌کند، ولی در عین حال این نشده. شخصیت‌های جانبی دیگری هم خلق شدند و وارد قصه شدند[۲].

داستانک‌های آشتی‌ها

داستانک نگرفتن جوایز

داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است

داستانک‌های مذهب و ارتباط با خدا

داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن

داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامه‌ها و مجلات و نمونه‌هایی از آن

داستانک‌های دارایی

داستانک‌های زندگی شخصی

داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)

داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده

داستانک‌های مشهور ممیزی

داستانک‌های مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونه‌هایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری

عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن

داستان‌های دیگر

زندگی و تراث

نام اصلی او ابراهیم محمد حسن بیگی است [۳]. در تاریخ یک خرداد ۱۳۳۶ در روستای خواجه نفس از توابع شهرستان بندر ترکمن به دنیا آمده است. این روستا در ده کیلومتری شمال شهرستان بندر ترکمن قرار دارد. و حدود چهل، پنجاه کیلومتری با مرز ترکمنستان فاصله دارد. سالها قبل از اینکه به دنیا بیایم پدرم به همراه خانواده از شهر گرگان به میان ترکمنها می‌روند و به عنوان خیاط، روستاهای مختلف ترکمن صحرا را درمی‌نوردد. در هر روستایی مدتی می‌ماند تا اینکه در روستای خواجه نفس مستقر می‌شود. این روستا به لحاظ سوق‌الجیشی به روستاهای اطراف اشراف داشت. روستائیان دیگر، برای عبور، ناگزیر باید از این روستا می‌گذشتند، لذا خیاطی استاد ابوالحسن حسن‌بیگی در بین ترکمن‌ها خیلی مطرح بود. تا نه سال در آن رستا بودیم و بعد به بندر ترکمن کوچ کردیم. در سال ۱۳۴۵ سیل عظیمی آمد و بخش عظیمی از قسمتهای ترکمن‌نشین را مورد تهاجم قرار داد. دوران دبیرستان را در بندر ترکمن گذراند. برای ادامهٔ تحصیل به گرگان رفت. در رشتهٔ ریاضی از دبیرستان استرآبادی گرگان فارغ‌التحصیل شد. بعد هم دیگر خدمت سربازی و انقلاب اسلامی [۲].


سوانح عمر

سالشمار

۱۳۳۶: تولد در روستای «خواجه نفس» از توابع شهرستان گرگان
۱۳۴۲-۱۳۵۶: کلاس اول تا سوم ابتدایی در دبستان «میرجانی» خواجه نفس/ ترک روستا و ورود به بندر ترکمن/ کلاس چهارم تا ششم ابتدایی در دبستان «هدایت» بندر ترکمن/ اول تا سوم دبیرستان در «مختوم‌قلی فراغی» بندر ترکمن/ سوم تا دیپلم در رشتهٔ ریاضی در دبیرستان «استرآبادی» گرگان
۱۳۵۲: آغاز سرودن شعر
۱۳۵۶: اعزام به سربازی
۱۳۵۷: فرار از خدمت سربازی
۱۳۵۸: پایان خدمت نظام وظیفه / کار در کوره‌پزخانه و بعد هم چاپخانه
۱۳۵۹: عضویت در کانون نویسندگان و شاعران گرگان/ شرکت در کلاس قصه‌نویسی با تدریس سید حسین میرکاظمی صاحب کتاب «یورت»/ عضویت در انجمن اسلامی جوانان ترکمن صحرا و مسؤول کمیتهٔ فرهنگی انجمن
۱۳۶۰- ۱۳۶۴: مسؤشل کمیتهٔ فرهنگی جهاد سازندگی بندر ترکمن/ استخدام در آموزش و پرورش بندر ترکمن/ ازدواج/ مدیر امور برنامه‌های رادیو گرگان ۱۳۶۱: قبول مسؤلیت در امور تربیتی و گزینش نیروی انسانی آموزش و پرورش بندر ترکمن/ دیدار خصوصی با امام
۱۳۶۲: کارگردانی و تهیه‌کنندگی چند فیلم تلوزیونی دربارهٔ حوادث خونین گنبد و پخش آن از تلوزیون مازندران
۱۳۶۲ – ۱۳۶۴: تدریس کلاس‌های داستان‌نویسی در کانون پرورش فکری بندر ترکمن
۱۳۶۳: سردبیر دورهٔ جدید روزنامهٔ «ندای ترکمن»
۱۳۶۴: سفر به کردستان
۱۳۶۶: مصاحبهٔ تلوزیونی دربارهٔ انقلاب اسلامی (تلوزیون کردستان)
۱۳۶۴- ۱۳۶۷: قبول مسؤولیت در مجتمع فرهنگی و هنری سازمان تبلیغات اسلامی کردستان/ تدریس آموزش قصّه‌نویسی برای مربیان امور تربیتی کردستان/ نفر اول مسابقهٔ قصّه‌نویسی در استان کردستان
۱۳۶۶: نویسندهٔ برنامه ادبی – هنری رادیو سنندج/ تدریس در دانشسرای عالی تربیت معلم سنندج/ نفر اول مسابقهٔ داستان‌نویسی جشنوارهٔ فرهنگی – ادبی روستا؛ نفر اول مسابقهٔ گزارش‌نویسی جنگ در سح کشور؛ نفر دوم مسابقهٔ داستان‌نویسی دانشجویان سراسر کشور
۱۳۶۷: مجروحیت در عملیات مرصاد / سفر به تهران و انتقال به دفتر انتشارات کمک آموزشیِ آموزش و پرورش/ کارشناس بخش داستان انتشارات «مدرسه»/ ورود به حوزهٔ هنری سازمان تبلیغات اسلامی/ تدریس در کلاس‌های داستان‌نویسی واحد ادبیات حوزهٔ هنری/ اهدای لوح تقدیر و لوح زرین دست‌خط امام به مناسبت تلاش در نگارش حماسهٔ هشت‌سال دفاع مقدس
۱۳۶۸: نویسنده و سردبیر برنامهٔ نوجوانان رادیو تهران
۱۳۶۹: برگزیده شدن کتاب «جشن گندم» از طرف اولین جشنوارهٔ کتاب کودک و نوجان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
۱۳۷۰: شرکت در میزگرد پرسش و پاسخ در سمینار بررسی ادبیات معاصر ایران – دنشگاه تهران
۱۳۷۱: اعزام به مکه معظمه/ تقدیر و اهدای یک سکهٔ بهار آزادی بخاطر نگارش کتاب «پیش از نماز» توسط ستاد اقامهٔ نماز/ مصاحبهٔ تلوزیونی شبکهٔ یک دربارهٔ فرهنگ عاشورا و جنگ ۱۳۷۲: مسؤول بخش داستان مجله «جانباز» / مسؤول بخش آموزش مکاتبه‌ای داستان‌نویسی وابسته به دفتر هنر و ادبیات ایثار / اهدای انگشتر هفت نگین جلال آل احمد توسط شمس آل احمد / مصاحبهٔ تلوزیونی دربارهٔ ادبیات جنگ – شبکه اول/ تدریس آموزش قصّه‌نویسی در اهواز / اهدای پنج سکهٔ بهار آزادی بخاطر نگارش داستان درباره جنگ در اولین سمینار بررسی رمان جنگ در ایران و جهان توسط دفتر هنر و ادبیات ایثار/ لوح تقدیر و اهدای یک سکهٔ بهار آزادی از طرف بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس / برگزیده شدن کتاب «مروارید ری» توسط هیأت داوران مجلهٔ «سورهٔ نوجوانان» به عنوان کتاب شایستهٔ سال ۱۳۷۲
۱۳۷۳: مسؤل بخش ادبیات داستانی روزنامهٔ ایران / عضو شورای نقد و بررسی کارگاه قصّه و رمان حوزهٔ هنری / دبیر جشنوارهٔ داستان‌نویسی در زمینهٔ تنهایی رقت‌بار سلمان رشدی/ انتشار اولین رمان به عنوان «ریشه در اعماق»/ سخنرانی در سمینار بررسی مسائل رمان در ایران تحت عنوان «دین‌باوری و رومان» در دانشگاه تهران





شخصیت و اندیشه

زمینهٔ فعالیت

یادمان و بزرگداشت‌ها

از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

جمله‌ای از ایشان

نحوهٔ پوشش

تکیه‌کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

استادان و شاگردان

علت شهرت

فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

تعهد، جایگزین میهن‌ دوستی

کارنامه و فهرست آثار

جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

بررسی چند اثر

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

  1. دستغیب، عبداللهی. «ریشه در اعماق و داستان‌های دیگر». هنرمند، ش. ۹۴ (۱۳۸۹): ۴۳. 
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ ۲٫۶ ۲٫۷ ۲٫۸ سلیمی، علی‌الله. «گفت و گو: اشکانه مولود عشقی در بستر ایثار و مقاومت است». ادبیات داستانی، ش. ۹۲ (مرداد ۱۳۸۴): ۳۶ - ۴۰. 
  3. «ابراهیم حسن‌بیگی». کتابستان، ۲۶ تیر ۱۳۹۲. 

منابع

پیوند به بیرون