سه کتاب
سه کتاب نوشتۀ زویا پیرزاد، شامل ۳ مجموعه داستان به نامهای «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» است، که هرکدام به صورت جداگانه و به همراه داستانهای کوتاه و محوریتی از زنانگی، عشقی سرد و ناممکن ساخته و پرداخته شده اند که خواننده را ورای جنسیت و اندیشه با خود همراه میسازد.
سال ۱۳۸۱ سرآغازی شد برای انتشار این اثر، که توفیق چاپ آن در گذشته به صورت سه کتاب مستقل بوده و بعدها با حروف چینی جدید و افزوده شدن داستان لنگه به لنگههاُ به آن، انتشار موفق آن بر دوش نشر مرکز افتاد.
گفتنی است نشر مرکز این اثر ارزشمند را تکتنه به چاپ چهل و هشتم رساند.[۱]
سه کتاب | |
---|---|
سه کتاب در یک کتاب | |
نویسنده | زویا پیرزاد |
ناشر | نشر مرکز |
محل نشر | تهران |
تاریخ نشر | ۱۳۸۱ |
شابک | ۹۷۸-۹۶۴-۳۰۵-۸۵۵-۵ |
تعداد صفحات | ۳۲۸ |
موضوع | زنانگی، عشق ناممکن و گره خوردن سرنوشت انسانها |
زبان | فارسی |
سه کتاب را که نشر مرکز بار انتشار موفق آن را بر دوش کشید مجموعهای از داستانهای کوتاه است که قبلاً در سه مجموعۀ مجزا و با نامهای « مثل همهٔ عصرها» ۱۳۷۰، «طعم گس خرمالو» ۱۳۷۶، و «یک روز مانده به عید پاک» ۱۳۷۷، به چاپ رسیده بودند و در سالهای اخیر این سه اثر در کتابی با عنوان «سه کتاب» گرد هم آورده شدند.
زویا پیرزاد با بیانی شیوا و روان، از خانوادۀ ایرانی حرف میزند و در داستانهایش ردپای روزمرگیهای زنانه و مردهای ایرانی به چشم می خورد که با نثری روان، ساده و خودمانی خواننده را ورای جنسیت، جذب داستانها میکند، داستانهایی که سرشارند از زنانگی و زنانگیهایی از جنس دغدغههای یک بانوی ایرانی.
زویا پیرزاد مفتخر دریافت جوایز بسیاری است که در این بین جایزۀ «کوریه انترناسیونال» و نشان شوالیۀ ادب و فرهنگ، گواهی قدرتمندی قلم پیرزاد برای مخاطبانی که تنها زنان نیستند، نشان میدهد.
پیرزاد برای دو اثر طعم گس خرمالو و یک روز مانده به عید پاک به جوایزی دست یافت و از میان این سه مجموعه «طعم گس خرمالو» برندۀ بیست سال ادبیات داستانی است.[۱]
اگر هنوز آشنا نشدید
داستانک بهار و زندگی
یک زندگی
درخت برای سی و یکمین بار بود که شکوفه میداد، انگار خستگی سرش نمیشد؛ زن پنجره را باز و دستش را دراز کرد و شکوفۀ زیبا را چید، دامن زن پر از شکوفه شد.
زن هنوز کنار پنجره ایستاده بود و باد انگار شکوفهها را قلقلک میداد.
شکوفهها حال خندیدن نداشتند انگار آنها هم خستهاند.
هوا سرد بود، زن یادش آمد اولین باری که شکوفهها را دید، با خود گفت: شکوفهها انگار هیچوقت سردشان نمیشود..[۲]
مثل بهار
مادر جلوی آینه چرخید، دختر روی راحتی بزرگی روبروی آینۀ قدی که سه قسمت داشت نشست.
دختر، سه زن را میدید که در سه آینه میچرخند با سه دامن پرچین و پرگل.
زن برگشت طرف دختر، دختر خندید و از جا پرید:
_مامان مثل بهار شدی.[۳]
ماجرا از چه قرار است
«یک روز مانده به عید پاک» بدون شک یکی از زیباترین قسمتهای این کتاب است خاطرات فردی ارمنی به نام ادموند در سه دوره از زندگیاش با تمام فراز و نشیبها و داستانهای سنتگریزی و جدال با عواطف انسانی...
«طعم گس خرمالو» ۵ داستان با ساختاری متفاوت دارد، از داستان آپارتمان و تلاقی سرنوشت مهناز و سیمین که در محل بیدی مجنون
گره میخورد و طعم گس خرمالو که از لحظههای ساده زندگی زنی اشرافی و عقیم میگوید تا داستان لکهها که بیان روابط علی و لیلا است و لکه آش بزرگی که نقطه پایانی میشود بر این همه نکبت در زندگی.
سازدهنی نیز جریانی ایستا با حضور حسن و آقای کمالی در مغازه و مرور سرگذشت و شرح سفر حسن با رانندهای گمنام از ولنجک تا منیریه و پرچانگیهای راننده، و داستان ترانه و مراد که منتهی میشود به قبرستان پرلاشز و موهبتی که بر پایان داستان طعم گس خرمالو تمام میشود.
«مثل همه عصرها» اما ۱۸ داستان خیلی کوتاه دربارهٔ زندگی معمولی آدمهای معمولی است که حقارت زنان را نشان میدهد و دغدغههایی که ظرافت زنانه میطلبد و زنانی که بیهیچ آرزو شب را به صبح میرسانند و خانم فایی که کادوهای برای خود خریده را کادوپیچ میکند و بعد با ظرافت تمام آن را باز میکند که نکند کاغذهای کادواش پاره شود و خود را زنی خوشبخت میداند .[۴][۵]
کسان کتاب
«سه کتاب» که از سه مجموعه داستان تشکیل شده، باید بدون شک قهرمان زیاد داشته باشد، اما شیوهٔ زویا پیرزاد در نگارش آثارش، بیشناسنامه بودن کسان کتابش است.
در مجموعه داستان «مثل همه عصرها»، ما با داستانهای زیادی مواجهیم، داستانهایی که قهرمانان آن زنانی بیآرزو به همراهی غمی بزرگ هستند، زنانی متوسط با چهرهای بدون خطی اضافه.
زنانی که نه قهقهه میزنند و نه جستوخیز میکنند و حتی دختر بچهها با موهای بافته شده و روبانهای رنگی فقط گوشهای میایستند و اشک میریزند.
مثل همه عصرها زنانی دارد غرق در سیر روزمرگیها که گاهی با مرور خاطرات یا دیدن شئیی پا از دنیای فعلی خود فرا میگذارند و باز در حرکتی ذهنی به گذشته باز میگردند، سفری ذهنی که تنها اندوه و یاد روزهای رفته را بیدار میکند، روزهایی که برخلاف دو مجموعهٔ دیگر کوتاه روایت میشود.
قهرمان اصلی «یک روز مانده به عید پاک» پسری ارمنی به نام ادموند است با ظاهری ساده و مهربان که عاشق دختر مسلمان مدرسهشان، طاهره میشود.
ادموند تنها دوست طاهر است، طاهره دختری بسیار متین که نمازهایش را ترک نمیگوید و گاهی الله و گاهی صلیب میاندازد چون هر دوی آنها را دوست دارد.
پدر ادموند مردی خشن و مغرور غرق در تعصبات بیهوده و پیچیده از عواطف و تعلقات ذهنی که عشق ادموند و طاهره را سنتشکنی و گناه بزرگی بهشمار میآورد.
مادر ادموند از زیباترین چهرههای زن ادبیات است، زن سودایی که در چنگال مردی سطحی گرفتار است، مردی که حتی کوچکترین استعدادی در درک زیبایی و ظرافتهای زنانه ندارد.
داستان، عمه و مادربزرگی دارد با تفکراتی سنتی و زخم زبانهایی که روح مادر ادموند را پژمرده میکند و مادر که سنت شکن است و این سنت شکنی زندگیاش را با مردی مخالف عقیدههایش رنجآور میکند.
مارتا کسی است که ادموند در فصل دوم با او ازدواج میکند و ماحصل آن دختری زیبا به نام آلنوش میشود.
آلنوش نیز مانند پدر سایهٔ این سنتشکنی بر سرش افکنده میشود زیرا اون نیز دل در گروی عشق یک مسلمان به نام بهزاد میبندد.
دانیک شخصیت بعدی این مجموعه داستان زیباست، او معاون ادموند در مدرسه است، اما او نیز مانند تمام قهرمانان این داستان به خاطر عشقی که به یک مسلمان دارد زندگی با خودش را میپذیرد و از محیط خانه رانده میشود.
«قهرمانان طعم گس خرمالو» بسیار هستند، از لکهها که درگیر روابط علی و لیلا است و لیلا که درگیر عشقی بینهایت به علی است و آنقد خوب است که گویی در جهان چیزی جز مهربانی نیاموخته است.
علی احساسات لیلا را به بازی میگیرد و حتی از اول آشنایی اصراری بر ازدواج نمیکند و لیلا و خواهشهای عاشقانهاش او را مجاب به این ازدواج کرد و بعد با رفتارهای سرد و خیانتی آشکار لیلای عاشق را وادار به ترک مجنون میکند.
داستان «آپارتمان»، داستان مشترکی از سیمین و مهناز است و روابطی با همسر که بیشتر بوی اجبار و کهنگی میدهد تا بوی عشق و تازگی.
سیمین به دنبال فروش آپارتمان است تا از مجید رها شود و مهناز که به دنبال خرید آن تا فرامرز را ترک گوید و در اتفاقی ساده مشتری آپارتمان سیمین میشود.
فرامرز عشق مهناز است، عشقی دمدمی مزاج که از زن تنها خانهداری را میخواهد و رفتارهای غیرپیشبینی دارد که سرانجام کار به جایی میرسد که مهناز برای جدایی از فرامرز تصمیم به تنها بودن میکند و در پی آپارتمانی جدید راهی بنگاهها میشود.
مجید شخصیت دیگری در این داستان است، عشق و پسرخالهٔ سیمین که تازه از آمریکا برگشته، کسی که اوج بیتوجهی را به همسر خود دارد و از عواطف زنانه سردر نمیآورد، در هردو داستان همه چیز نیل به سوی ویرانی ابدی دارد.
داستان «پرلاشز» که بیان عشق مراد و ترانه است، ترانهای که در آژانس هواپیمایی کار میکند و مرادی که کتاب مینویسد.
مراد فراموش کار است و ترانه تمام تلاشش را میکند تا او چیزی را فراموش نکند.
داستان «طعم گس خرمالو» در مجموعهای به همین نام، داستان زنی اشرافی غرق در گذشته است که روزهای خوش زندگی از جلوی چشمانش کنار نمیرود و زمانی را به خاطر میآورد که پدرش چه عاشقانه دوستش داشته و خانهای که تنها یادگار پدر مهربانش است.[۶][۷][۸]
شهرت، جذابیت و موفقیت
زویا پیرزاد از مطرحترین بانوان نویسندهٔ ایرانی معاصر است، این داستاننویس ارمنیتبار فعالیت خود را با ترجمهٔ کتابهای مختلف و نوشتن داستانهای کوتاه برای نشریات و مجلات آغاز کرد و انتشار اولین رمان بلندش با عنوان «چراغها را من خاموش میکنم»، موفقیت قابلتوجهی را برای او به ارمغان آورد به گونهای که این کتاب، نویسنده را مفتخر به دریافت عناوین بهترین «رمان سال پکا»، «بنیاد گلشیری» و «یلدا» و «بهترین کتاب سال وزارت ارشاد» نمود.
نوشتههای زویا پیرزاد حول محور شخصیتهای زن و مسائل آنها از روزمرگیها گرفته تا نقش آنها در اجتماع میچرخد و احساسات و روحیات شخصیتهای داستان به نحو مطلوبی به خواننده منتقل میشوند و توصیفات زمان و مکان داستان اغلب باعث ایجاد حس نوستالژیک در مخاطب میشود.
مجموعه عوامل زیادی خواندن آثار پیرزاد را بهخصوص برای زنان لذتبخش نموده است،.
برخی نقدها به این آثار حاکی از عامهپسند بودن آنهاست و کتاب را فاقد عناصر غنی داستانی میدانند، اما فروش چشمگیر این کتاب در ایران همچنان ادامه دارد که خبر از ارزشمند بودن نوشتههای پیرزاد نزد اقشار مختلف میدهد.
آثار پیرزاد به زبانهای متعددی ترجمه شده اند و در سطح جهانی خوانده میشوند، وی از معدود نویسندگانی است که تاکنون کلیه آثارش به زبان فرانسه برگردانده شده است، این برای ایرانیان، از این رو که شخصیتها، واقعیت نسلهای مختلف زنان ایرانی را به تصویر میکشند، بسیار ملموستر است و سادهگویی و ریز شدن روی مسائل مربوط به زنان نیز به جذابیت بیشتر کمک کرده است.[۹]
زویا پیرزاد هم شوالیه شد
زویا پیرزاد، نویسندهٔ ایرانی، از دولت فرانسه نشان شوالیه «ادب و هنر» دریافت کرد.
این نشان که نشان لیاقت ملی فرانسه است، همه ساله به پاس کوشش و تلاش خالقان آثار ارزشمند اهدا میگردد و دولت فرانسه این نشان را به زویا پیرزاد به پاس قدرانی از او در تولید آثاری پر مخاطب و ارزشمند اهدا کرد.[۱۰]
دولت فرانسه هر سال از میان افرادی که سهمی در اعتلای هنر و ادبیات در دنیا داشتهاند، نشان شوالیه ادب و هنر اهدا میکند، و مدتی است وزارت فرهنگ فرانسه توجهی ویژه به فرهنگ و هنر ایرانی نشان میدهد و همین توجه باعث شده تا در چند ماه گذشته چندین نشان «شوالیه»، به چهرههای فرهنگی و هنری ایران تقدیم کند.[۹]
کمی دربارۀ نویسنده
زویا پیرزاد، مترجم و نویسندهٔ موفق کشورمان، سال ۱۳۳۱ از پدری مسلمان و مادری ارمنی در شهر آبادان بهدنیا آمد، او دوران کودکی و مدرسه را هم در این شهر گذراند و بعد از ازدواج به تهران آمد و اکنون به همراه خانوادهاش در آلمان ساکن است.
حاصل ازدواج او دو پسر به نامهای ساشا و شروین است.[۱۱]
از مترجمی تا نویسندگی
پیرزاد قبل از آنکه فعالیت خود را بهصورت جدی بهعنوان نویسنده آغار کند، به کار ترجمه مشغول بود، از جمله ترجمههای او میتوان به «کتاب آلیس در سرزمین عجایب» و «آوای جهیدن غوک» اشاره کرد.
اوایل دههٔ هفتاد برای او آغازی برای نویسنده شدن بود و در همین سالها نوشتن داستان کوتاه را آغاز کرد و سه کتاب منتشر کرد که هرکدام از این کتابها شامل مجموعهای از داستانهای کوتاه او بودند، این سه کتاب عبارتاند از: «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک».
داستانهای کوتاه او با توجه به قلم مخصوص به خود و نوع نگاهش به ویژه به زنان و روزمرگیهایشان با استقبال زیادی از سوی مخاطبان روبهرو شد.
پس از آن، او خود را برای نوشتن اولین رمان بلندش یعنی «چراغ ها را من خاموش می کنم» آماده کرد و موفق شد آن را در سال ۱۳۸۰ بهچاپ برساند، انتشار این کتاب برای زویا پیرزاد اوج دوران حرفهایاش در نویسندگی محسوب میشود.[۱۱]
چرا باید این کتاب را خواند
اسم زویا پیرزاد و کتابهایش که میآید، یاد زنانگی میافتیم، یاد لطافت، بوی گل، عشق و محبت.
نگاه عمیق او به مسائل انسانی، علیالخصوص زنان، با غمها و شادیهایشان، مشکلاتشان، تفکر و احساساتشات، خوب و بینقص در نوشتههایش مطرح شده است، آنقدر خوب که در حین خواندن هر سطر میتوانی یک همزاد برای آن شخصیت از کتاب بیابی و اگر خودت همجنش باشی و زن، محال است داستانهایش را بخوانی و صد بار با شخصیتهایش همزادپنداری نکنی.
نثر ساده و روان در خلق و آفرینش آثار و پیروی از هم عصران برای بیان نمودن عواطف و احساساتی که جایگاهشان قلب آدمی است در نوشتههایی که از آرزوها و دغدغههای یک بانوی ایرانی میگوید حکم باید را با خوانش آثار این نویسندۀ توانمند میگذارد.[۱۲][۱۳]
این بار با هم بخوانیم
داستانکها
زمستان
برف خیال بند آمدن ندارد، سیاهی توی آمبولانسی هیکل نحیف زن را میبلعد.
پشت پنجرۀ اتاق، پاهای نحیف زن تا میشود و دامن سیاهش روی زمین پهن میشود.
گربه خود را به دامن او میمالد، بیرون توی کوچه روبانی نارنجی به برفها چسبیده تا با باد نرود.[۱۴]
زندگی دلخواه آقای ف
روزی که آقای ف بازنشسته شد، خانم ف برای ناهار شیرین پلو پخت؛ گلدان بزرگی را با گلهای زرد و سفید و داوودی پر کرد و گذاشت روی میز ناهارخوری.
خانم ف به آقای ف نگاه کرد، فکر کرد موهایش چقدر سفید شده.
آقای ف کت و شلوار پوشید و کروات از روی انگشتانش سر خورد، از خانه بیرون آمد و با خودش گفت بچههای اداره حتماً از دیدنم خوشحال میشوند، به اتاق سابقش که رسید یادش آمد باید در بزند، آقای ف بود که پشت میز فلزی که رویش جعبهای پر از گیره بود روی پروندهای سر خم کرده بود و گفت: بفرمایید.[۱۵]
لکه
وقتهایی که به عکسهای معدود گذشته چشم میدوخت، خودش را نمیشناخت؛ دختر رنگ پریدۀ عکسها با زن جا افتادهای که لمیده در گرمای هیکل چاقش به عکسها نگاه میکرد با هم غریبه بودند و دختر حسی در ذهن زن بیدار نمیکرد.
این بهترین لحظۀ روزش بود، لحظهای که نقطهای سیاه و کوچک، مجموعۀ آشنا و مأنوس دنیای کوچکش را کامل میکرد او دیگر از لکهها نمیترسید.[۱۶]
خلاصۀ کتاب
مثل همۀ عصرها
«مثل همۀ عصرها»، اولین مجموعهٔ این نویسنده شامل هجده داستان کوتاه است، داستان هایی که دو یا سه صفحه بیشتر نیستند.
این داستانها را میشود خیلی سر راست و در چند جملهی کلی تعریف کرد: قصهٔ زن بودن.
در بیشتر داستانهای این مجموعه، ما با زنانی روبرو میشویم که خصوصیت بارزشان منفعل بودنشان است، بی هیچ دغدغه و آرزو.
زنانی که تنها دیده بانشان پنجرۀ خانهٔشان است.[۱۷]
طعم گس خرمالو
پنج داستان زیبا و پرکشش از سرنوشت زوجهایی که با ما و در کنار ما نفس میکشند و از زندگی زنان سنتی دیروز و مدرن امروز.
زنانی آویزان از سنت دیروز و چشم به زندگی مدرن امروز.
شروعی زیبا از زندگی علی و لیلا و عشق آتشین لیلا به او در کنار حمید و رویا که امید به تغییر رفتارهای علی دارند و لکههایی که از شروع داستان همراه لیلا بودند و او را متخصص لکهبری کردند، لکههایی که همراه اتفاقی ساده پا بر زندگی لیلا گذاشتند و بعد در اتفاقی دیگر پایانی بر نکبت زندگی لیلا شدند.
داستان سرنوشت مهناز و فرامرز در آسانسوری به هم گره میخورد و آپارتمانی کوچک که جای آپارتمان بزرگ مهناز را میگیرد، تا او را از فرامرز رهایی دهد، فرامرزی که روزی عشق به او چون خون در رگهایش ریشه دوانده بود و اینک جدایی و خرید آپارتمان با ارثیۀ پدری که هیچوقت نتوانست مانند سیمین تمیز و مرتب باشد اما باز به عشق آپارتمان جدیدش چایی را بالا رفت.
سیمین سرنوشتی گره خورده با مهناز دارد، او نیز درگیر عشقی است که حالا بوی کهنگی میدهد و پسرخالهای که هیچ بویی از ذوق و ظرافتهای زنانه ندارد و برای توجیه در بیتوجهیهایش به لطافتهای زنانه سیمین میگوید: حق با توست من بیتوجهم.
سیمین برای داشتن مجید در کلاسهای لکهبری لیلا حاضر میشود و مهناز در اتفاقی ساده مشتری آپارتمان سیمین میشود و اینگونه سرنوشت انسانها به هم گره میخورد تا هر یک جداگانه به آیندهای تاریک بیاندیشند و سرنوشت تلخی که در محل بیدی مجنون تلاقی مییابد.
«آن شب سیمین تا صبح نخوابید و چشم بر بید مجنون بیرون پنجره بست.»[۱۸]
«آن شب مهناز روی راحتی سه نفره اتاق سیمینبه بید مجنون کنار پنجره فکر میکرد تا شاید خوابش ببرد.»[۱۹]
داستان ساز دهنی شرح سفر حسن با رانندهای گمنام از ولنجک تا منیریه و پرچانگیهای راننده و داستان پرلاشز که از ترانه میگوید که در آژانس هواپیمایی کار میکند و در اتفاقی ساده دل در گروی عشق مراد میبندد، مراد نویسنده است اما کارهایش را فراموش میکند و ترانه تمام تلاش خود را میکند تا مراد کارهایش را به خاطر بیاورد.
داستان طعم گس خرمالو داستان زنی اشرافی در خانهای که بوی پدر میدهد و روزهایی که یادآور ایام خوش گذشته است.[۲۰]
یک روز مانده به عید پاک
داستان از آنجایی شروع میشود که ادموند در شهری ساحلی در شمال ایران روزگار میگذراند.
ادموند ارمنی است با پدر و مادری ارمنی، در جوار کلیسایی زندگی میکند که طبقۀ بالای آن مدرسۀ ارمنیهاست.
ادموند همیشه از خانهشان کلیسا و مدرسه را میبیند و مدیر مدرسهای که در طبقۀ بالای آن سکونت دارد.
مدرسه سرایداری دارد که به همراه دختر و همسرش در طبقۀ پایین مدرسه سکونت دارند، زنی بسیار آرام و سنگین همراه دختری بسیار متین به نام طاهره.
دختر مسلمان است، اما سکونتش در کلیسا او را ناگزیر به رفتن به مدرسۀ ارمنیها کرده است، تنها دوست و همبازی او ادموند است و عشقی در قلب ادموند که جرئت بیانش را ندارد.
ادموند عاشق دختر مسلمان است ولی عشق بین ارمنیها و مسلمانان گناهی نابخشودنیست ولی بیان نکردن این عشق جرم دیگر برای ادموند است.
مادر و پدر ادموند همیشه با هم اختلاف دارند، مادری سنت شکن برخلاف پدری با تکیه بر سنتهایی پوچ.
مادری که اول از همه یک زن است، با تمام احساسات و عواطفی که دلش میخواهد متفاوت باشد و اینک در چنگال مردی گرفتار است که درکی از ظرافتهای زنانه ندارد.
ادموند همیشه داستانهایی از زنان قدیم میشنود ولی آنها را اصلاً قبول ندارد.
مادر ادموند به مادر طاهره حسادت میکند، او همیشه با مدیر مدرسه دردودل میکند و از رفتارهای پدر طاهره میگوید که چگونه او و دخترش را کتک میزند.
در فصل دوم ادموند با مارتا ازدواج کرده و دختری به نام آلنوش دارد که عاشق پسر مسلمانی به نام بهزاد شده است، خانواده مخالف این ارتباط اند.
ادموند همیشه میخواسته که مثل مادرش سنت شکن باشد، اما مادرش با همه سنت شکنی نتوانسته بود همسر فرد مورد علاقه خود شود و ادموند خودش هم عاشق طاهره بوده ولی هرگز جرئت ازدواج با او را پیدا نکرده و حالا دخترش سنت شکنی میکند، او قصد دارد با بهزاد ازدواج کند.
وقتی ادموند با پدر و مادرش به تهران آمدند، او خاطرات طاهره را در همان شهر ساحلی جا گذاشت، او گوش ماهیهایی را که با طاهره جمع کرده بوده، به اصرار پدرش، رها می کند.
در فصل دوم ادموند مدیر مدرسه است، معاون او دانیک نام دارد، دانیک دختری است که به خاطر عشق به یک مسلمان از خانوادهاش رانده شده و اکنون تنها زندگی می کند، او معاون لایقی است وادموند خیلی او را قبول دارد، مارتا خیلی ناراحت است که ممکن است آلنوش با یک مسلمان ازدواج کند.
در فصل سوم مارتا فوت کرده است و ادموند تنهاست، آلنوش نیز با بهزاد ازدواج کرده و از خانواده طرد شده است، ادموند قبول ندارد که باید آلنوش را طرد کرد اما سنت به او می گوید که این کار را بکند.
ادموند با خاطرات مارتا دلخوش است، مارتا همیشه بنفشه میکاشته.
روز قبل از عید پاک، دانیک او را دعوت می کند، او به دیدن دانیک میرود و از اخلاق دانیک خوشش میآید، ادموند هر چقدر سعی کرده که آلنوش زن بهزاد نشود موفق نشده است و در آخر داستان، ادموند سنت شکنی میکند و به اصرار دانیک برای دخترش نامه مینویسد.
در هر سه فصل کتاب، داستان مربوط به یک روز مانده به عید پاک است و عکس روی جلد کتاب، کف دستی است که کفشدوزکی در برگرفته است، مادر ادموند به او گفته بود هر وقت کفشدوزک را دیدی نیت کن و او را رها کن تا در عید پاک به آرزویت برسی و ادموند آلنوش را مانند کفشدوزکی رها کرد تا به آرزویش برسد، آرزوی آلنوش آرزوی خود ادموند بود.
ادموند ته دلش عاشق دانیک است، چون دانیک عاشق پسری فارس و غیرارمنی بوده است و برای همین است که ادموند برای دانیک ارزش قائل است، همیشه میخواهد از دانیک بپرسد چرا تنهاست و چرا ازدواج نکرده است، به نظر میرسد که دانیک هم علاقمند به ادموند است؛ علاقه دانیک و ادموند بیشتر برای این است که هر دو میل به سنت شکنی دارند.
مادر ادموند و مارتا، همیشه برای خودنویس ادموند جوهر سبز میخریدند و حالا این بار دانیک است که این کار را میکند.[۲۱]
زنان، مرکز دلمشغولیهای نویسنده
نکتهای که در نوشتهها و آثار زویا پیرزاد مشهود است موضوع و محوریت داستانهایش است؛ داستانهای او دربارۀ زنان، دغدغهها و مسائلشان است.
او دغدغهاش را به زبان ساده مینویسد و سوژههایش را از روزمرگیها انتخاب میکند و کسی که با دنیای زنانه و چالشهایشان حس همذاتپنداری نداشته باشد، داستانها و روایتهای پیرزاد را سطحی میانگارد؛ با وجود این اگر قدری با دنیای زنان آشنا باشید، هنر زویا پیرزاد در نوع روایت و نگاهش به زنان و مسائلشان را درمییابید.
او میگوید: «من در مورد زنان زیاد مینویسم، زیرا موضوع زنان درحال حاضر در مرکز دلمشغولیهای من قرار دارد، اینکه فکر کنیم زنان به مردان وابستهاند، واقعا مرا میرنجاند.
در ایران، ارمنستان، هندوستان و بسیاری کشورهای دیگر که فرهنگ غیرغربی دارند، دختر زمانی که متولد میشود، دخترِ پدرش است و سپس زنِ شوهرش و در نهایت مادرِ پسرش، سرنوشت و زندگی یک زن همواره به زندگی یک مرد گره خورده و این چیزی است که جامعه از زن توقع دارد: کار کردن در منزل، ازدواج کردن و سپس بچهدار شدن.»
او همچنین در ادامه دربارۀ حضور فعال زنان ایرانی در جامعه میگوید: «مردم غرب دربارۀ ایران تصور غلطی دارند، ایران نه عربستان سعودی است و نه کویت.
شاید پوشش زنان ایرانی در خانه و محیطهای اجتماعی با هم متفاوت باشد، اما زنان ایرانی نقش مقدم را در خانواده از سالها پیش داشتهاند و حتی در خانوادههای سنتی هم این نقش وجود دارد.
زنان در ایران در بسیاری از مشاغل حضور دارند، میتوانند مقامهای دولتی داشته باشند، عضو احزاب بشوند و حتی پدیدۀ مد هم در ایران فراگیر است.»[۱۱]
سبک کتاب
جهان داستان «سه کتاب» که حاوی سه لایۀ جهان گفتمان، جهان متن و جهانهای زیرشمول است، با دو پیرفت جهان زنانۀ نویسنده و جهان خارج مشخّص شده است.
این دو جهان مشترک پیوندی پنهان میان داستانهایی مجزّا برقرار کرده است، یکی از مشخّصات بارز سبک پیرزاد اعتراض خاموش فمینیستی است که با ژرف ساخت داستانها پیوند قابل ملاحظهای دارد.
بسامد بالای واژههای متضمّن و تکرار و تداوم کارهای روزانه، با شگرد عملی به ستوه آوردن خواننده، خستگیهای روزمرّۀ زنان را مینمایاند.
زنان در سه کتاب به دور از فریاد و آشوب، از وضعیّت نامناسب خود، از خستگی و محصور بودن گله دارند، همچنین سرک کشیدن زنان به کوچه و خیابان نیز نشانگر این است که زن در محدودۀ خانه دچار دلتنگی است.
این فریاد زیر آب، یا مبارزۀ منفی تا آنجا ادامه دارد که نویسنده تقریباً تمام شخصیّتها را زن قرار داده و هر جا مرد هست یا روزنامه به دستش میدهد تا در حاشیه بماند و وارد داستان نشود یا او را دچار چرت و خواب آلودگیاش میکند.
از دیگر ویژگیهای سبک نویسندۀ سه کتاب، بهره بردن از شبکۀ تداعی است؛ به طوری که خود را در اختیار کلمات شخصیّتها قرار میدهد و با استفاده از تداعی جملههای بعدی، شخصیّت مورد نظر را مینویسد.
زویا پیرزاد با استفاده از راوی دانای کل، به ذهن شخصیّتهای داستان وارد میشود و همین مسأله گویای ویژگی بارز حسّ کنجکاوی مفرط زنان داستان است و بنابراین میتوان گفت زویا پیرزاد در جای جای کتابش در نوشتار و عمل، سبکی زنانه در پیش گرفته و امیدها را برای بهبود وضعیّت زنان درجامعه برمیانگیزد و خواننده بدون اینکه متوجّه باشد به این احساس دست مییابد.[۲۲]
«مثل همۀ عصرها»، اولين مجموعهٔ داستان اين نويسنده، شامل هجده داستان كوتاه است.
درونمایۀ اصلی همۀ داستانهای اين مجموعه، قصۀ زن بودن است.
بسامد تكرار مسائل خانوادگی و كارهای روزمرۀ زندگی زنان در خانواده، مانند آشپزی، گردگيری و خانه داری، توجه نويسنده را به خود اختصاص داده است.
او به خوبی توانسته است در كوتاهترين كلام به بيان يک زندگی يا انتقال يک احساس بپردازد.
در دومين مجموعهٔ داستان نويسنده، يعنی «طعم گس خرمالو» همان نگاه تكراری و زندگی خانوادگی و روابط زن و شوهر مطرح شده است، هرچند در اين مجموعه نيز نويسنده به مسائل زندگی خانوادگی زنان پرداخته، زنان از حالت بیروح و يكنواخت مجموعهٔ داستان پيشين نويسنده خارج شده اند و نظرگاهشان فقط پنجرۀ آشپزخانه نيست.
ساختار روايی سومين مجموعهٔ داستان كوتاه نويسنده يعنی «يک روز مانده به عيد پاک» از سه داستان به هم پيوسته تشكيل شده است.
در اين داستانها فضايی متفاوت با داستانهای قبل ديده میشود، در اين مجموعه در آغاز با داستانی روبهرو هستیم كه راوی آن، از گذشتهاش میگويد؛ يعنی زمان اصلی روايت، زمان حال است در يادآوری كودكی راوی میگذرد، اگرچه به ظاهر مجموعه از سه داستان كوتاه به نامهای «هستههای آلبالو»، «گوش ماهیها» و «بنفشههای سفيد» است، درواقع هريک از اين داستانها دربارۀ دورههایی از زندگی ادموند است و زندگی ادموند را از كودكی تا آغاز
پيری نشان میدهد.
كتاب، مجموعۀ سه داستان كوتاه نيست؛ رمانی است با سه اپيزود كه هریک از اين داستانها فصلی از آن است و نويسنده با افكار انسان دوستانه به بيان حالات و روحيات و زندگی ارمنیهای ساكن ايران پرداخته است.[۲۳]
شخصیتها میتوانند معرف خودشان باشند
زویا پیرزاد میگوید: به گفته آنتوان چخوف در صورت توصیف یک اتاق، اگر میخواهیم از تفنگ روی دیوار صحبت کنیم، باید این تفنگ مجدداً در قسمت دیگری از داستان ظاهر شود، نمیتوان آن را به مانند شیئی در موزه توصیف کرد.
مسائل زمانی که به صورت غیرمستقیم بیان میشوند تأثیر بیشتری دارند، شخصیت ها هم میتوانند در دیالوگها اطلاعاتی از خودشان بدهند.
من فکر میکنم که این برای خواننده جالبتر است، دوست ندارم که حوصله خواننده سر برود، به نظر من، این مهمترین چیز است، زیرا من خودم به عنوان یک خواننده اگر خوشم نیاید زود خسته میشوم.[۲۴]
کانون روایت
یکی از عناصر مهم داستانی، زاویه دید یا شیوهٔ روایت است.
انتخاب زاویه دید در داستان زنان و تناسب آن با کیفیت راوی و روایتگری به گونهای است که شیوهٔ بینش و نگرش زنان را نشان میدهد.
در مجموعه داستان «مثل همه عصرها» که شامل ۱۸ داستان کوتاه است، به جز چهار داستان (درگاهی پنجره، نیمکت روبهرو، زندگی دلخواه آقای ف، ملخها)، شخصیت چهارده داستان دیگر آن زن است.
درون مایه اصلی همهٔ داستانهای این مجموعه قصهٔ زن بودن است و اکثر داستانها به سوم شخص روایت میشود و کانون روایی صفر دارد.
در این حالت راوی نسبت به بقیهٔ شخصیتهای داستان، به تمام امور آگاهی دارد و این امر به او اجازه میدهد تا به زندگی درونی شخصیتها دسترسی داشته باشد.
در این میان، تنها سه داستان (قصهٔ خرگوش و گوجه فرنگی، همسایهها و لنگه به لنگهها) به اول شخص روایت شده که در واقع کل روایت در ذهن یک زن و بر محوری خاص شکل میگیرد.
در داستان قصهٔ خرگوش و گوجه فرنگی، روایت ذهن یک زن بعد از انجام کارهای روزمرهٔ زندگی است که طرح یک داستان را در ذهن دارد و به فکر راهحلی برای سبک کردن کارهای روزانه خود است.
در مجموعه داستان «طعم گس خرمالو» نیز همان نگاه تکراری به مسائل خانوادگی و روابط زن و شوهر با کانون روایی صفر و با زاویهٔ دید دانای کل روایت میشود.
به جز داستان سازدهنی که کانون مرکزیت روایت مرد است، در بقیهٔ داستانها مرکزیت داستان را زنها تشکیل میدهند.
فضای مجموعه داستان «یک روز مانده به عید پاک»، کمی متفاوت است.
در این مجموعه داستان، راوی از گذشتهاش میگوید، زمان اصلی روایت حال است و در یادآوری کودکی راوی میگذرد، بدین ترتیب راوی اول شخص و مرد است و کانون مرکزی روایت نیز خود اوست، اما باید بیان کرد، دیدگاه زنان در داستان نیز به اندازه نگاه خود او بیان میشود.[۱۲]
ویژگیها و نقاط قوت
زویا پیرزاد، زن را به عنوان شخصیت اصلی و کانون روایت داستانهایش قرار داده تا دنیا، عواطف، احساسات و مشکلات آنها را توصیف کند همان طور که سیمون دوبوار میگوید: زنان به جهان از دید جهان نمینگرند بلکه در خلال نگرش خاص خودشان آن را میبینند.
زبان گفتاری زویا پیرزاد، مضامین زنانۀ در آثارش و روایت غیرخطی داستانهایش موجب تمایز او از دیگر نویسندگان هم عصرش شده تا آثارش در عین سادگی و روان بون عاری از دنیای آرایهها نباشد و غنی از تشبیه و تشخیص و تکرارها و جابهجایی باشد.
پیرزاد با توسل به آرایهها، برخلاف اکثر نویسندگان، به دنبال موسیقی کلام نبوده و از تمامی این صنایع ادبی برای محاورهای بودن زبان داستانهایش بهره برده و در واقع با انتخاب این نوع زبان برای شخصیتهایی که بیشترشان زن هستند، موفق شده تا تصویری واقعی از دنیای آنها را ترسیم کند.
ویژگی دیگر این مجموعه داستان، بهرۀ پیرزاد از تشبیه برای توصیف ظاهر و اعمال شخصیتهاست تا بتواند شخصیتهایش را بهتر به خواننده بشناساند.[۱۲]
نماد پردازی در سه کتاب
اصطلاح نماد به عنوان یک اسم عام معنای وسیعی دارد، از آنجا که میتوان به جای هر شیوهٔ بیانی به شکل مستقیم، آن را به واسطه موضوعی دیگر و به غیرمستقیم بیان نمود.
نمادی که میتوان در مجموعه داستان سه کتاب از آن نام برد، درخت است و از آنجا که محور داستانهای پیرزاد زندگی است، درخت میتواند نمادی بر زندگی در این داستان باشد.
در داستان همسایهها، سازدهنی، آپارتمان، کلهها، درگاهی پنجره،
درخت بید مجنون نمادی از غم و غصه است و در طعم گس خرمالو، درخت خرمالو نماد باروری است.
پنجره، نماد دیگری است که در تمام داستانهای مجموعهٔ «مثل همه عصرها» وجود دارد.
پنجره نمادی از رابط دنیای بیرون و درون است و اکثر شخصیتهای پیرزاد پشت پنجرهای غرق در افکار خود هستند.
اولین مجموعه داستان پیرزاد، در سه کتاب یعنی مثل همه عصرها، نمادی از تکراری بودن زندگی زنان این مجموعه داستان است.
در مجموعه داستان طعم گس خرمالو، داستان لکهها نیز داستانی نمادین است که اشتباهات لیلا را به صورت لکههایی نمایان میکند.[۱۲]
سه کتاب به چه زبانی سخن میگوید
در مجموعه داستان «مثل همۀ عصرها» زبان محاورهای مودبانهای بر فضای داستان حاکم است مانند داستان «لکه»
معصومه، خواهر محمد بود که چون پسرها بازیاش نمیدادند یک نفس زار میزد....
[۲۵]
و یا زبان محاوره با راوی اول شخص در داستان «قصۀ خرگوش و گوجه فرنگی»
عینک میزنم و خوب سبزیها را زیرورو میکنم که گِل نداشته باشد...[۲۶]
در مجموعۀ «طعم گس خرمالو» نیز زبان محاورۀ مودبانه زبانی غالب در داستان است اما نزد چند شخصیت، این زبان جایش را به زبان کوچه بازاری میدهد مانند رانندهٔ وانت در داستان «ساز دهنی»
همین بود که برات گفتم، حالا شده ساندویچ فروشی، اون وقتها که مال بابام بود، خرازی بود، خدابیامرز بابام، سی، چهلسال گردوندش، من راستش، دوسال هم دووم نیاوردم و همین که مشتری پیدا شد، با پولش این قراضه رو خریدم با چند تا تیکه فرش و زلم و زیمبوی خونه... [۲۷]
در مجموعۀ «یک روز مانده به عید پاک» نیز زبان ساده و محاورهای در داستان حکم فرماست و لحن محاورهای نقل قولها با بدنۀ روایت تفاوت چندانی ندارد.[۱۲]
هر نویسنده آنطور که هست مینویسد
زویا پیرزاد میگوید: من خودم شخصیت چندان پیچیدهای ندارم و به همین دلیل است که اینطور مینویسم.
آنچه را که در ادبیات ایرانی نمیپسندم، این است که شخصیتها به مانند زندگی روزمره حرف نمیزنند.
زمانی که من نوشتن را آغاز میکنم، کلمات به این شکل به ذهنم میآیند و من میفهمم که به این شکل نوشتن نزدیکترم و زبان من همین است.
دیالوگ بسیار مهم است، به ویژه در زبان فارسی که میتواند خیلی زود سنگین شود، نویسندگان ایرانی سعی میکنند به شیوهٔ مستقیم یا غیرمستقیم بنویسند، ولی من تلاشم این است نه به شیوهٔ مستقیم بنویسم و نه غیرمستقیم و تا آنجا که میتوانم سعی میکنم زبان نوشتاری را به زبان گفتاری نزدیک کنم.
فکر و خیالم این است که زبان را ساده کنم، به علاوه زمانی که داستان کوتاه مینویسیم، کلمات باید به زمینه و به روند داستان مربوط باشند.
من به دنبال این هستم که کلمات به صورت ساده و درست آورده شوند، ساده نوشتن بسیار سخت است.[۲۴]
دو روند متفاوت در یک مجموعه داستان
در داستان "طعم گس خرمالو" روند داستان کاملا از روند داستان "لکه ها" متفاوت است، در "طعم گس خرمالو"، زن داستان یک اشراف زاده است که به تنهایی در یک خانهٔ بزرگ زندگی میکند و زمان به آرامی میگذرد، ولی در "لکه ها" روند داستان بسیار سریع است، درست به مانند زوجی که زندگیشان از هم میپاشد.
در "طعم گس خرمالو" کلماتی به کار برده شده که اصلا در "لکه ها" مورد استفاده قرار نگرفته، زیرا به شخصیتها مربوط نمیشود.[۲۴]
مرد یا زن بودن مهم نیست
اسم زویا پیرزاد و یا کتابهایش که میآید، یاد زنانگی میافتیم؛ یاد لطافت، بوی گل، احساس مادری، همسری، عشق و محبت.
نگاه عمیق او به مسائل انسانی، علیالخصوص زنان، غمها و شادیهاشان، مشکلاتشان، تفکر و احساسشان، خوب و بینقص در نوشتههایش مطرح میشوند؛ آنقدر خوب که در حین خواندن هر سطر، میتوانی یک همزاد برای آن شخصیت از کتاب بیآبی و زمزمه کنی، اینجا راجع به مادرم هست و فلان جا راجع به خواهرم، خالهام، دوستم، زن همسایه و...
اگر خودت هم همجنسش باشی و زن، محال است داستانهایش را بخوانی و صد بار با شخصیتها همزاد پنداری نکنی؛ اما قلم و نکتهبینی زویا پیرزاد چنان قویست که وقتی پای شخصیتهای مرد قصه هم به میان میآید، داستان افت که نمیکند هیچ، همچنان قوی و سرفراز پیش میرود، آنچه اهمیت دارد ذات انسان است که به چه میزانی در احترام به عواطف انسانی و دغدغههای نهان وجودی میکوشد، مرد یا زن بودن مهم نیست، انسان بودن مهم است.[۲۸]
من مشاهدهگر خوبی هستم
نوشتههای زویا پیرزاد ایدههای بسیاری از فیلمهای کلاسیک گرفته اند و بسیار سینمایی هستند؛ به طوری که حتی گاهی وجود کادر احساس میشود.
زویا پیرزاد میگوید من زمانی که مینویسم، روند صحنه را میبینم و میخواهم که خواننده نیز آن را ببیند.
بی شک این مسأله از آنجا ناشی میشود که نوشتههای من بر اساس مشاهداتم است.
من مشاهده گر خوبی هستم؛ زمانی که با مردم صحبت میکنم یا مثلاً در صف بانک ایستاده ام، همه جا را نگاه میکنم و مطمئناً چیزهایی را درمییابم؛ زمانی که مینویسم، خودم را در صحنه میگذارم.[۲۴]
داستان یک روز مانده به عید پاک را درمورد خودم نوشتم
فرهنگ ارمنی بسیار متفاوت است، ارمنیان ۴۰۰ سال است که در ایران زندگی میکنند، ولی فرهنگشان را خوب حفظ کرده اند، حتی اگر چیزهای زیادی را از فرهنگ فارسی گرفته باشند.
زویا پیرزاد میگوید من هر دو فرهنگ را دارم و با مشکلات مربوط به هر دو فرهنگ نیز مواجه بودهام، ارمنیان نسبت به زبان و فرهنگ شان بسیار حساس اند و من در ابتدا با این کم تحملی موافق نبودم، ولی به سر خودم آمد.
مادرم، ۱۰۰ درصد ارمنی، با یک مسلمان ازدواج کرد و مسلمان شد، این مسأله برای او بسیار مشکل بود؛ خانواده اش او را طرد کردند.
من همیشه در مدرسه ارمنیها اذیت میشدم، چون نام خانوادگیام به "یان" ختم نمیشد، به دلیل اینکه به ارمنستان نرفته بودم، با ارمنیها چندان نزدیک نبودم، زمانی که به آنجا سفر کردم، متوجه شدم که ارمنیها اگر اینطور نبودند، الان دیگر جامعهای نداشتند.
در کتاب "یک روز مانده به عید پاک" درست است که داستان تخیلی است، ولی درحقیقت آن را دربارهٔ خودم نوشتهام.[۲۴]
جایزۀ انترناسیونال خوشحالم کرد
اینکه کارهایم شناخته شوند، مردم آنها را بخوانند و با آنها ارتباط برقرار کنند، برای من یک تشویق بزرگ است؛ به همین دلیل دریافت جایزهٔ کوریه انترناسیونال بسیار خوشحالم کرد.
زمانی که مردم میآیند و از کتابهایم صحبت میکنند یا زمانی که نظرات مردم را در وبلاگها میخوانم، بسیار لذت میبرم، ولی خیلی دوست ندارم که با روشنفکران بنشینم و از ادبیات صحبت کنم.
راستش خیلی دوست ندارم که عضو یک خط فکری یا یک گروه نویسندهٔ ایرانی خاص باشم، زیرا نوع نوشتن داستان کوتاه و شیوهٔ نوشتن من با آن چیزی که در ایران انجام شده و میشود کاملاً تفاوت دارد، فکر میکنم نویسنده بودن یعنی فقط نوشتن و جنبه دیگر این حرفه، یعنی تماس با خوانندگان، بسیار جالب است.
خواننده دروغ نمی گوید؛ یا از کار شما خوشش آمده یا آن را نپسندیده.[۲۴]
گذر از سنت به مدرنیته در «طعم گس خرمالو»
بیان مسألۀ سنت و مدرنیته در قالب داستان، حاکی از اهمیت بنیادین موضوع است که جامعه و فرهنگ درگیر آن اند.
داستان «طعم گس خرمالو» بازگو کنندۀ روایت گذر از سنت به مدرنیته است، که در آن جریان برخورد «خانم»، شخصیت اصلی داستان، با دنیای جدید و چگونگی آشنایی او با پدیدۀ مدرنیته، نشان داده شده است.
چگونگی ورود او به به دنیای مدرن نمایانگر درک کلی مردم جامعه از مدرنیته است؛اینکه مردم جامعه مدرنیته را در چه سطحی درک کرده اند؟
اصلاً دریافت آنها از مدرنیته چگونه است؟
در داستان با سه مرحلۀ مرتبط با موضوع سنت و مدرنیته روبرو هستیم، نخست: برخورد سنت و مدرنیته، که به سنت گریزی و تجدد خواهی میانجامد.
دوم: در مدرنیته و همگام با دستاوردها و یا مدهای مدرنیته به سر بردن است، که در این مرحله است که فرد به بیهویتی و بحران شخصیتی دچار میشود.
سوم: مرحلهٔ بازگشت به سنت و باورهای مذهبی است که به عنوان راهحل نجات فرد از پیامدهای مدرنیته مدنظر قرار گرفته است.[۲۹]
ویژگیهای اثر
داستانهای زویا پیرزاد معمولا بیزمان و مکانند؛
نویسنده چندان درگیر گذشتۀ آدمهایش نیست، گاهی هم که به گذشته پرداخته در حد توصیف گل و بلبل و کوچه باغها مانده، همین باعث شده شخصیتهای داستانهای پیرزاد بهخصوص در مجموعۀ اولش آدمهایی تخت، بدون شناسنامه و بیشخصیت، در حد تیپ بمانند و شاید بشود گفت مهمترین کلید موفقیت پیرزاد طرح داستانهایش در فضا و زمانی است که اکثر خوانندگان از آن دور بودهاند.
زمان داستانها معمولا مربوط به گذشته است، پیش از انقلاب و مکانها خانههای اعیانی یا اماکنی مربوط به قشری خاص که در واقع اکثریت مردم نگاهی کنجکاو به آنها دارند، این به خودی خود امتیازی محسوب میشود برای یک نویسنده، این که بتواند فضاهایی جدید و ناشناخته ترسیم کند در ذهن خواننده.
اما ایراد کار از آن جا شروع میشود که پیرزاد برای نشان دادن زمان و مکان از نشانههایی دمدستی استفاده میکند، انگار نگران است حوصلهٔ خواننده سر برود، وقت خواندن یا زیاد وقت تلف کند پای کشف کدها و کلیدها.
در مورد شخصیتپردازی هم، نویسنده همین رفتار را دارد، یعنی به جای این که شخصیت را برای خواننده تعریف کند، مارک میزند به آدمهای داستانهایش و خیال خودش و خواننده را راحت میکند.![۳۰]
نثر زویا پیرزاد در عین سادگی، فوقالعاده تاثیرگذار است و قدرت مثال زدنی او را در کاوش و به تصویر کشیدن ذهن کاراکترهایش نشان میدهد.[۳۱]
نظام نشانهها در داستان لکهها
داستان «لکهها» از مجموعه داستان سه کتاب، که مرکزیت بر زنان و مشکلات آنها دارد و اندیشه غالب پیرزاد برای نگارش آن محوریت زندگی زنان بوده تا ظرافتها و نگاه زنانهاش شکل داستانی پررنگتری را به خود بگیرد و این داستان را متفاوت از داستانهای دیگر کند.
عنوان خاص داستان و ارتباط درونیاش با متن، نخستین مسئلهای است که مخاطب با آن روبهرو میشود.
داستان از شخصیتهای متعدد و گوناگونی تشکیل شده، مادر لیلا، علی، لیلا و عمه که تازه از آمریکا برگشته و بعد هم رویا و حمید.
همچنین فضاهای خارجی متعددی مثل رستوران، پارچه فروشی، خیابان که میتوان گفت، زویا پیرزاد بهخوبی از عهده شخصیتتپردازی و فضاسازی برای شخصیتهایش که همگی نام و گذشتهای مشخص دارند برآمده است.
گسترهٔ نشانهها در این داستان بسیار وسیع است که این گستردگی نماد را در کمتر داستان کوتاه ایرانی میتوان دید که آن برگرفته از هنر نویسندگی نویسندهای توانمند در خلق و آفرینش آثاری ماندگار است.
نماد اولی که در داستان وجود دارد لکههاست، همان عنوان و مضمون اصلی داستان است که حکم مهمترین نماد را به خود گرفته و نماد بعدی که در ساختار و بطن داستان ریشه دوانده درخت چناری است که حکم زندگی دارد.
عنوان داستان و مضمون اصلی آن، نماد است و مواجهٔ خوانندهٔ کنجکاو با مضمونی نمادین که هر چه جلوتر میرود بیشتر و بیشتر با آن درگیر میشود و داستان در بستر لکهها شرح داده میشود تا خواننده همپای قهرمانان داستان درگیر لکههایی شود که ناشی از پستی و بلندیهای زندگی است و شاید بتوان گفت قهرمان اصلی داستان همین لکههایی است که داستان را میسازند و اوج میگیرند و فرود میآیند و ناگاه ناپدید میشوند و با پنهان و پیدا شدنشان طرح داستان را میسازند، لکهها در این مجموعه داستان نمادی از مشکلات زندگی زوجهاست.
شخصیت رازآلود بانو (ح.م) در این داستان نمادین است که ناگهانی وارد زندگی لیلا شده در حکم راهنمای لیلا در داستان حضوری فعال میگیرد و بدون اینکه مدام از او بخوانیم حضورش در داستان فراگیر میشود.
نوع سوم نشانهها و نماد در این داستان فضاسازی است که سگ و چنار در این داستان نمادین هسند که شخصیتهای داستان را همراهی میکنند.
پیرزاد داستان خود را بر پایه ابر نمادها استوار ساخته و به وسیله آن روایت خود را به پیش برده و لایهای پنهان جدا از لایه آشکار ساخته که نوآوری در داستانهای او ایجاد کرده است و آنچه بیش از همه در این داستان اهمیت دارد شیوهٔ به کارگیری نمادهاست که باید در خدمت متن باشند و پیرزاد به موفقیت بسیاری در این زمینه رسیده است.[۳۲]
وقتی مطبوعات فرانسه میگویند
فوقالعاده
به لطافت شعر و رویا...
از گذشتۀ زنان کشری کهن ...
و زندگی روزمرۀ آنها...
پیچیده در زر ورق زندگی...
و میگوید از ابدیت در حال گذر...[۳۳]
نقد مجموعه داستان مثل همۀ عصرها
مثل همۀ عصرها با قصۀ «خرگوش و گوجه فرنگی»، داستانی کوتاه و موجز آغاز میشود، داستان زنی که از روزمرگی به روزمرگی میرسد، انسانی که در فشار تکرارهای روزانه تلاش میکند و به خودش میپردازد؛ زنی که نویسنده است یا حداقل چنین آرزویی دارد، اما نهایت، نتیجۀ کارش طرح داستانی در مورد خرگوشی گرفتار در سوراخ که سهمش از زندگی همان تصویری است که از سوراخ گودال میبیند.
این میتواند آغاز خوبی برای یک مجموعه باشد، مجموعهای که در داستانهای بعدی آن مدام با زنانی مواجهیم که ناظران خاموش دنیا هستند، ناظرانی که تنها دیده بانشان پنجرۀ خانشان است اما متاسفانه این نشانه آنقدر در تمام داستان تکرار میشود که نه تنها ذهن خواننده را خسته میکند بلکه با زنان داستان که موجوداتی منفعل هستند هیچ همدلی احساس نمیکنند.
زنان مجموعۀ نخست پیرزاد مانند گربههایی هستند که خوابیدن جلوی گرمای شومینه را به ماجراجویی در خیابانهای شلوغ ترجیح میدهند و این انتخابی است که خودشان دارند.
اتفاقات داستانهای پیرزاد در چهار دیواری خانهها میافتد و کمتر زنی پایش را از خانه بیرون میگذارد، مثلاً در داستان «یک جفت جوراب» که با نماد مکرر پنجره آغاز میشود، زن داستان، تصمیم میگیرد که از خانه بیرون رود، اما حادثهای منجر میشود به پناه دادن یک فراری به زیرزمین خانهاش.
این داستان با یک عامل حادثه ساز، فضا و داستان را به پیش میبرد و لحظات اضطراب و نگرانیها را خیلی خوب به تصویر میکشد اما این هیجانات خیلی ناگهانی پیش میروند و باز زن داستان سر جای همیشگیاش میرود.
این احتیاطها در نگارش زویا پیرزاد، خواننده را خسته و آزرده میکند، از آنجایی که در داستانهای مجموعۀ اول با فضا سازی زیاد قوی و واقعی مواجه نیستیم، بهخصوص که خالق اثر چندان نگاه سمبلیک و استعاری نسبت به اشیاء ندارد و آنها را فقط در حدی تعریف میکند که نشان دهندۀ قشری خاص از اجتماع باشند.
در داستان «لکه» همان قصۀ مکرر ظلم به زنان و زیاده گویی پیش میرود با ترس اینکه نکند خواننده شیرفهم نشود.
صدای گریه میآمد، معصومه، خواهر محمد بود که چون پسرها بازیاش نمیدادند یک نفس زار میزد.(اشاره به ظلمی دارد که به جنس مخالف میرود).[۳۴]
«نیمکت روبرو» یکی دیگر از داستانهای این مجموعه است، داستانی با سوژهای نسبتا نو که در پرداخت شخصیتها ضعف دارد؛ مثلا جایی اشاره میشود که:
مادر عاشق کیسههای پلاستیکی بود [۳۵]، این نماد چهطور شخصیتی است؟
پیرزاد در مجموعۀ اول چندان از پس بیان اشارات ضمنی و نمادها و سمبلها برنیامده و شاید با علم به همین ضعف ترجیح داده مقصودش را بدون درگیر شدن با این عوامل، خیلی رک و صریح بیان کند تا ذهن خواننده را تا ناکجاآباد نبرد.
از داستان «یک زندگی» به بعد دیگر سوژۀ زن مقابل پنجره از شدت تکرار، حوصلۀ خواننده را سر میبرد، ماجراها تقریبا کسل کننده و قابل پیش بینیاند.
قهرمانهای پیرزاد در این مجموعه، معمولاً زنانی بیآرزو، بدون اعتراض یا حتی با غمی بزرگ یا شادی عظیم هستند؛ زنانی متوسط و رام با چهرههای مانند ماسکهایی صاف و بدون خطی اضافه، زنانی که نه قهقهه میزنند و نه جست و خیز میکنند و حتی دختر بچهها هم با موهای بافته شده و روبانهای رنگی فقط گوشهای میایستند و اشک میریزند.
با تمام این اوصاف نمیشود پیشرفت زویا پیرزاد را در داستان نویسی نایده گرفت، صعودی کاملاً مشهود که هر چه در داستانهای مجموعۀ اول پیش میرویم محسوستر میشود.
در داستان «خانم ف زن خوشبختی است» ما با شخصیتی مواجهایم که هربار برای خودش چیزی میخرد و از فروشنده خواهش میکند آن را در کادو بپیچد، این اشارهٔ ضمنی که خیلی زیبا در داستان جا افتاده است، از صحنههای درخشان داستان است، اشارهای که بدون آن که مستقیماً به سمتی نشانه رود، وجهی از شخصیت داستان را روشن میکند.
«ملخها» زیباترین کار این مجموعه است، داستانی به زبان طنز که نه از نماد تکراری صندلی و پنجره در آن خبری است و نه از مویههای زنانه؛ پیرزاد در این داستان نشان داده که یک چهرۀ طناز و سر به هوا هم دارد که خوب از پس نوشتن برمیآید.
داستان «لنگه به لنگه» آخرین داستان این مجموعه است که خیال خواننده را راحت میکند، زنان پیرزاد بالاخره تصمیم گرفتند کمی شیطنت کنند و دیگران را به بازی بگیرند!.[۳۰][۵]
نقد مجموعه داستان طعم گس خرمالو
طعم گس خرمالو شامل پنج داستان است كه عبارتند از: لكّههـا، آپارتمـان، پِرلاشـز، ساز دهنی و طعم گسِ خرمالو.
داستان «لكّهها»، داستان يک زندگی ناموفّق است كه اساسش تنها بـر پايـۀ احسـاس شكل گرفته است.
لیلا، دختری است که در جريان دوستی و آشنایی با علی، چنان به او دل میبندد كه برای ازدواج با او نه تنها شرطی نمـیگـذارد، بلكـه شـروط علی را هـم میپذيرد.
پيرزاد معمولاً تمايلی برای نشان دادن نقـاط ضـعف زنهـا نـدارد، اما شخصيت «ليلا» به وضوح، عشق و عاطفه را در مقام نقطـۀ ضـعفی برای او و در مقابـل، تصـميم برای جدايی از شريكی نالايق را نقطۀ اوج داستانش برمیگزيند.
زدودن لكّههايی كه ليلا از پسشان برمیآيد، به مراتب آسانتـر از پـاک كـردن نقـش همسـری «علی» از زندگی زناشويی اوست، اما میتواند نمادی باشد از رهايی و شروعی دو بـاره.
در واقـع پيـرزاد در داستان لكّهها يادآور میشود كـه مـیتـوان خطاهـا و لـکههـایی را كـه در اثـر غفلـت و ندانمكاریهايمان به وجود آمده، پاک كرد و شروعی سپيد را برای خويش رقم زد.
داستان «آپارتمان، دربارۀ زندگی زنـی اسـت كـه بـه قـول همسـرش، بيشـتر از نقشهای خانهداری، به فكر پيشرفت در كار و برآمدن از پسِ نقشهـای بيـرون از خانـه است.
«مهناز»، شخصيت زن داستان، در شُرُف جدايی از همسرش، «فرامرز»، اسـت زيـرا فرامرز معتقد است كه زن بايـد تنهـا بـه خانـه و زنـدگیاش بينديشـد و تـا سـنّی از او نگذشته، بچهدار شود.
تفاوت ديدگاه و انديشۀ زن و مرد، رفته رفته روند ادامـۀ زنـدگی را به چالش میكشد و در نهايت آن دو تصميم به جدايی میگيرنـد، در جریان دوم این داستان، دقيقاً ديدگاه زن و مرد داستان جابـهجـا میشـود، ايـن بـار زن همـانی میشود كه اكثر مردها میپسندند، زن به معنای واقعی كلمـه، كـدبانو میشـود؛ اما در اينجا نيز ساز جدايی شنيده میشود.
پيرزاد بـا طـرح دو جریان در داسـتان آپارتمـان كه تقابل پندار و كردار دو زن است، فرجامی يكسان برای آنها در نظر میگيرد و آن جدايی از همسر است.
در واقـع پيـرزاد معتقـد اسـت چـه بـانویی شاغل و مستقل باشی و چه كدبانويی هنرمند و خانهدار، دار زندگی فراز و فرودهای خـود را دارد و در اين ميان، زنان بايد بيشتر از آنكه تسـليم و سرخورده شوند ، در مواجه بـا ناملايمات چاره انديش باشند نه چاره گريز.
داستان «پرلاشز» دربارۀ دختری به نام «ترانه» است كه در دوران نامزدیاش با مـردی به نام «مراد» آشنا میشود و در جريان اين آشنایی، علايق و مشتركات فراوانی بين خودش و او كشف میكند و در مقابل، خود را با نامزدش بيگانه و دور احساس میكنـد و دیری نمیپايد كه ترانه در مییابد كه خشک مزاجی و رفتار مقرراتی و شخصـيت سـنّتی «آقـای نقوی»، نامزد سابقش، را میتواند برای هميشه بـا خـوش خُلقـی و شخصـيت منعطـف و خوش مشرب مراد جايگزين كند و حتّی برای ازدواج با مراد خـودش پـا پـيش بگـذارد.
پيرزاد در پرلاشز، از جوانی، دوستی و عشق سخن میگويد، اما بيـان مسـئلۀ اسـتقلال زنان در اين داستان پررنگتر است.
داستان «سازدهنی»، شرح زندگی مردی به نام «كمالی» است كـه بـه اتّفـاق رفـیقش، حسن، صاحب يک مغازهٔ كبابی است و ظاهراً روزگار خوش و آرامی را سپری میكند تـا اينكه پس از رفاقت با «آقای اينانلو» و تشويقهای او و البتـه بـه دليـل نفـوذ و سـيطرۀ همسرش، سهيلا، تن به تصميمی میدهد كه به ميل او سازگار نيست، او مجبور میشود سهمش را بفروشد و به همراه همسر و پسر كوچكش، راهی آمريكا شـود و در واقـع بـه قول مادرِ حسن، پيۀ هوا و هوسهای سهيلا را به تن ميمالد تا شايد خوابهای سـهيلا به حقيقت بپيوندد.
پيرزاد در سازدهنی به طرفداری فرنگ و فرنگ رفتههـا نمینويسـد، بلكه غرضش نمايش خواستهها و توقّعات يک زن است كه ميـل دارد شـرايط بهتـری را برای خود و فرزندش تجربه كند، بنابراين تا برآورده شدن هدفش از پا نمینشيند.
داستان «طعم گسِ خرمالو» كـه آخـرين داسـتان ايـن مجموعـه است، دربـارۀ زن مستقلّی است كه دلبستگیها و گذشتهاش را برای کسی، حتی همسـرش خـرج نمیكند و حاضر نيست خانههایی را كه پدر به او بخشيده، بفروشـد و بـا همسرش در جايی دنج و كوچک سر كند؛ تـا اينكـه بعـد از فـوت همسـرش بـه پيشـنهاد دوست صميمیاش و البته به دليل تنهایی و احسـاس نـاامنی، راضی بـه آوردن مسـتأجر میشود.
طعم گس خرمالو، حكايت یک زندگی است، كه هرچند در برهههایی از زمان کال و گس مانده، میتواند به شيرينی بیانجامد و در نهايت همان شود كه زن داستان میخواهد.
داستانهای مجموعۀ «طعم گس خرمالو»، روايتهای گوناگونی از يک اعتراض اسـت؛ اعتراض به وضعيتی كه نه تنها بـرای نويسـنده، بلكـه بـرای مخاطـب نازک دل او، نيـز آزاردهنده است.
اين مجموعه، زندگی زنانی را به تصوير میكشد كه از وضـعيت موجـود، راضی نيستند و در عين حال تسليـم نمیشوند و منفعل عمل نمیكنند.
در ايـن روايت، زنان تنها عهدهدار نقشهای خانهداری نیستند، هرچند آنـان هنـوز قاطعانه از پس سرنوشت خود برنمیآيند، در مقايسه با نسل گذشتۀ خود، پوياتر و شجاعانهتر رفتار میكنند.[۳۶]
نقد مجموعه داستان یک روز مانده به عید پاک
کتاب صد صفحهای یک روز مانده به عید پاک از سه فصل به نامهای «هستۀ آلبالو»، «گوش ماهیها» و «بنفشههای سفید» تشکیل شده است، هر فصل کتاب، روزهایی از زندگی ادموند، قهرمان و راوی داستان همراه با وجه مشترکی در سه فصل است که همۀ این روزها عید پاک هستند.
در فصل اول، ادموند پسر دوازدهسالهای است که در فصل بعدی جای خود را به مرد میانسالی میدهد که حالا صاحب زن و فرزندی است و فصل آخر که با فاصلۀ زمانی کمتری از فصل دوم است، تنهایی مردی را به نمایش میگذارد که همسرش مرده و دخترش تن به متارکه او داده تا در پس عشقی، مجنونوار زندگی کند، پس ما با داستانی بیوگرافیک سروکار داریم و پس از پایان داستان نیز خواننده میتواند شمایی از زندگی ادموند، از کودکی تا آستانۀ سالخوردگی در ذهن بیافریند، اما داستان این زندگی، تنها وقایع مادی زندگی ادموند نیست بلکه بیش از آن داستان زندگی احساسی ادموند است.
فصل نخست، بنیان کتاب است و تقریباً تمام آنچه در این کتاب است در همین چند صفحۀ نخست مطرح میشود و در فصلهایی بعدی به دفعات به اشیاء و مضامین و شخصیتهایی که ساخته شده اند رجوع میشود.
اشیاء نقش مهمی در به هم بستن قسمتهای مختلف داستان دارند و انگیزۀ یاددآوری گذشته معمولاً دیدن اشیاء یا شنیدن حرفی است که شگرد مناسبی برای ایجاز و حذف قسمتهای نالازم زندگی ادموند و عطف توجه به قسمتهای مهم زندگی او دلیل بر آن شده تا اشیاء در سرتاسر کتاب بار عاطفی قوی داشته باشند، نگاهی به عنوانهای سه فصل کتاب مؤید این امر است.
مهمترین تمی که در داستان زندگی ادموند دنبال میشود، مسئلۀ نابودی ازدواج با غیر در جامعۀ بستۀ ارمنیها و وجه غیرانسانی، غیرطبیعی و تحمیلی آن است و آمیخته با ستمی است که در جوامع سنتی و جامعۀ زنان، که موضوع اصلی کتاب است میرود، که این تم در تمامی داستان و نیز داستانهای دو مجموعۀ دیگر هم دیده میشود، با این تفاوت که او در آن کتابها چیزی از ارمنی بودن خود بروز نداده است، اما در «یک روز مانده به عید پاک»، آشنایی نویسنده با جزئیات فرهنگ و روحیات ارامنه، نقش مهمی در ساختن فضای عاطفی قصه دارد و شاید خوانندۀ غیرارمنی، درک رویدادهای داستان را دشوار ببیند.
تم اصلی در هر سه فصل برجسته است و رویدادها و صفآرایی شخصیتها بر محور آن انجام گرفته است:
در فصل آغازین این مجموعه، رابطۀ ادموند با طاهره دختر سرایدار مسلمان و واکنشهای اطرافیان، اعم از بچهها و بزرگترها را نسبت به این موضوع داریم، ماجرایی که بین مدیر ارمنی مؤمن مدرسه با زن سرایدار اتفاق میافتد و کم و کیف آن زیاد گشوده نمیشود و فشاری که از بابت این رسوایی، بر مدیر مدرسه وارد میشود در خدمت همین تم است.
فصل دوم پیرامون ازدواج آلنوش، دختر ادموند، با بهزاد است و رنجی که مارتا، زن ادموند بابت ازدواج دخترش با غیر میبرد تا جایی که کار به مهاجرت آلنوش از کشور و دق مرگ شدن مادرش میانجامد.
در فصل سوم هم ماجرای طرد دانیک، همکار ادموند در مدرسه، به خاطر عشقش به مردی مسلمان را داریم.
موضوع ستم بر زنان، بخصوص در فصل نخست و در مناسبات پدر و مادر ادموند تجلی پیدا میکند، مادر ادموند از زیباترین شخصیتهای زن ادبیات ماست که با ایجاز و استادی نویسنده پرداخته شده است؛ زنی سودایی، که در چنگال مردی سطحی گرفتار آمده که کوچکترین استعدادی برای درک زیبایی و ظرافتهای زنانه ندارد، زنی که به شکل مبهمی از آشپزی و خانهداری بیزار است، ساعتها دست زیر چانه جلوی پنجره مینشیند و بیرون را تماشا میکند، از زخم زبان بستگان شوهرش در مورد ناتوانی در خوب درست کردن دلمه رنج میبرد، دوست دارد متفاوت باشد، گلدوزیهای زیبایی میدوزد اما آنها را به کسی نشان نمیدهد، دوست دارد شبی را با پسرش در هتل بگذراند، گویی محیط خانه، بستگان و جامعه چیزی را درون این زن نابود میکند.
به این ترتیب، دو تم ستم بر زنان و دشواریهای ازدواج بینقومی یا ازدواجهای مختلط با هم ترکیب میشوند و کتاب یک روز مانده به عید پاک را به یکی از رویدادهای نادر ادبیات داستانی ما بدل میسازند.
حسن مهم کتاب این است که یک جور نگاه از درون است، هم به این معنا که نویسنده جامعهای را توصیف میکند که از درون آن را میشناسد و هم به این معنا که در عین حال از یک تجربۀ زیسته و درونی صحبت میکند.[۳۷]
ساختارهای موازی در طعم گس خرمالو
«طعم گس خرمالو»، شامل پنج داستان كوتاه «لكهها»، «آپارتمان»، «پرلاشز»، «سازدهنی» و «طعم گس خرمالو» است.
در بررسی ساختاری چهار داستان كوتاه «آپارتمان»، «طعم گس خرمالو»، «لكهها» و «سازدهنی» در میيابيم ساختار دو داستان «لكهها» و «سازدهنی» انسجام چندانی ندارد، اما «پرلاشز» با آن كه در پرداخت شخصيتها ضعف دارد، به لحاظ ساختاری يگانه متفاوت از اين چهار داستان است، ساختار يگانهای كه به آن اشاره شد در تقابل با ساختار پاره پاره يا موازی حاكم بر چهار داستان مزبور است و پرلاشز در اين تقسيم بندی قرار نمیگيرد.
«آپارتمان» ساختاری دو پاره دارد و هر دو در روندی موازی و همسو، به سوی ويرانی و شكست زوجی جوان نيل میكنند.
هر پاره، طرح داستانی واحد دارد، پارهٔ اول مربوط به جدايی مهناز و فرامرز و تصميم مهناز برای خريد آپارتمان است تا از اين پس تنها زندگی كند و پارهٔ دوم هم نشان میدهد تا چه حد دنيای سيمين و مجيد از هم فاصله دارد و تصميم سيمين برای فروش آپارتمان كه در اتفاقی ساده مهناز مشتری آپارتمان سيمين میشود و هر یک، جداگانه به آيندهای تاريک میانديشند و گويی سرنوشت تلخ آنان در محل بيدی مجنون با هم تلاقی دارد.
پارهٔ اول روند نزولی در نيل به ويرانيی را نشان میدهد و پارهٔ دوم هم روندی نزولی دارد، پس همه چيز رو به ويرانی است.
«طعم گس خرمالو» گزينشی است از لحظههای ساده زندگی زنی اشرافی و عقيم که برخلاف داستانهای كوتاه متداولی كه میشناسيم ديگر نقل واقعه نيست تا پيشرفت كند و به اوج رسد و بعد سير نزولی خود را آغاز كند و گرهٔ داستان را ذره ذره بگشايد تا در پايان داستان حالتی بسامان گيرد و در وضعيتی نوين به تعادل رسد.
«طعم گس خرمالو» در سطحی مسطح سير میكند و از فراز و نشيبهای آن چنانی خبری نيست، لحظههای چندان با اهميتی وجود ندارد تا داستاننويس بر آنها تأمل كند و بكوشد تا انتظار، توجه و ميل خواننده را در داستان حفظ كند.
در «طعم گس خرمالو» آنچه هست عادت سادۀ گلدوزی و دلبستگیهای خانم به گلكاری، فضای سبز خانه و درخت خرمالوی وسط حياط و گفتوگوهای عادی با ملوک خانم وزيری، دوست زمان بچگی عزيز خاتون است.
اتفاقاتی هم كه در تمام اين سالها در خانه رخ میدهد و از دست دادن بچهای كه گلبانو، بعد از سالها دوا و درمان در رحم داشت و بازنشستگی شازده، دفن نشانهای شازده، مرگ گلبانو و شازده، حضور مستأجری در خانه و بالاخره سفر زيارتی خانم به مشهد، قصه را شكل میدهد، گویی نويسنده میخواهد بگويد حتماً قرار نيست اوج و فرودی وجود داشته باشد و چيز خاصی در داستان اتفاق بيفتد، به تعبير تلخ بهرام صادقی «مردم عادی كه مثل گوسفند به دنيا میآيند و مثل گوسفند میميرند، ميليون ميليون، هر روز زير ماشينها و آوارها میروند، گلوله میخورند، مرض میگيرند و انگار فقط به اين دنيا پا گذاشتهاند كه بميرند»، نيز از داستان سهمی دارند.
«لكهها» بيان روابط علی و ليلا است، ليلا كه درگير عشق به علی است و برحسب اتفاق، لکهای قهوهای روی شلوار تابستانی سفيد علی میبيند و بعد كه به تدريج با لکۀ تو وان، لکۀ قرمهسبزی، لکۀ قيمه روی روميزی، لکۀ روی پيراهن، لكۀ لاک و چای، لكۀ خون و لكۀ آب انار مواجه میشود، متخصص لكه گيری میشود و در پايان، آن لكۀ بزرگ آش هم نقطه پايانی میشود است بر اين همه نكبت در زندگی.
در پايان، در شكلی فراگير، لكهها در همه جا ظهور میكنند و افراد، به نوعی با آنها درگير میشوند، پيرزاد در روند ارتباط علی و ليلا، لحظههايی را برمیگزيند و با نظر گاهی عينی آنها را در كنار هم میگذارد.
«لكهها» ساختاری پاره پاره و پراكنده دارد، تا شكل هندسی همان لكهها را در ذهن تداعی كنند و باز دلالت بر جدايی و ويرانی آدمهای داستان داشته باشند.
داستان از معرفی علی به عمۀ ليلا شروع میشود و بعد از پارچهفروشی به سينما و پيتزا فروشی و خانۀ ليلا پرش میكند تا میرسد به خانه نشان دادن بنگاهی و بعد هم زندگی مشترک علی و ليلا شروع میشود و شرح خيانت علی به همسر.
همه اينها مجموعه قطعاتی پراكنده است كه بين هر يک از آنها با ديگری حفرهای وجود دارد و به دليل تفاوت نوع داستان هم رابطه علت و معلولی آن چنانی در طرح داستانی وجود ندارد و معلوم نمیشود چرا علی كه تمام اين مدت ليلا با به بازی گرفته بود، حاضر به اين وصلت میشود و بعد چرا خيانت به همسر را پيشه میكند.
«سازدهنی» ساختاری دو پاره و موازی دارد، ابتدا جريانی ايستا با حضور حسن و آقای كمالی در مغازه وجود دارد و بعد حسن، آقای كمالی را در تاريكی نظاره میكند و راهی خانه میشود.
پس از اين مرحله، دو جريان موازی در داستان شكل میگيرد و در يكديگر تنيده میشود.
جريان اول، روند اصلی داستان و مرور سرگذشت آقای كمالی و حسن است، و جريان دوم هم روندی فرعی و شرح سفر درون شهری حسن، با رانندۀ گمنام، از ولنجک تا منيريه و پرچانگیهای راننده.
جريان دوم كاملاً اضافی است و هيچ نقشی به لحاظ ساختاری ندارد تا با حذف آن به پيكرۀ داستان آسيب برسد.
اصلاً چه ارتباطی است بين تفكرات سنتی و مرد سالارانۀ راننده، و شرح روابط خانوادگیاش با ماجرای اصلی داستان.[۳۸]
از هیچ، داستان میتوان نوشت
در جلسهٔ نقد داستانی «شب هزار و يكم» كه به بازخوانی و نقد سه داستان كوتاه «زندگی»، «خرگوش و گوجهفرنگی»، و «درگاهی پنجره» از آثار زويا پيرزاد اختصاص داشت، كيارنگ علایی با بيان اين مطلب گفت: مطالعهٔ داستانهای مينیمال از جمله «خرگوش و گوجهفرنگی» و «زندگی» حداقل فايدهای كه برای مخاطب دارد، باورپذيری طرح یک اتفاق روزمره و پيشافتاده در داستان است و اين نوع نوشتن حكايت از اسارت انسانها در عصر حاضر در چنگال زندگی روزمره است.
داستان «خرگوش و گوجهفرهنگی» روايت زنی است كه دغدغههای روزمرهٔ زندگی مانع از پرداختن او به علايقش از جمله داستاننویسی میشود و به نوعی خانهداری و پرداختن به خود در تقابل مطرح میشود.
شخصيتهای مرد در داستانهای پيرزاد با نجابت خاصی پرداخته میشوند و شايد در قياس با شخصيتهای زن در آثار قاسم كشكولی به اين مهم بتوان واقف شد.
طرح قصه بسيار آرام است و ديواری بين زن و مرد حايل نمیشود، خرگوش كه در سوراخ اسير شده و نويسنده در خلق ذهنی داستان به دنبال راه نجات اوست، در واقع همان «زن» است كه در روزمرگیهای زندگی اسير شده است.
او در ادامهٔ جلسه در نقد داستان «درگاهی پنجره» اظهار داشت: نشانه و معنا در اين داستان حضور پررنگی دارند و يكی از بارزترين رئوس اين قصه تشبيه كردن خود به اجسام است، زاويهٔ ديد در ابتدا الهیگونه است و راوی خودش را نسبت به اتفاقات مشرف میداند.
آستانهٔ داستان توصيف لوكيشن و مکانهاست و در همين توصيفات بنای قصه نهاده میشود و نگاه طبيعت برای پيرزاد در اين داستان قابل ستايش است، اتفاق طرح شده در اين داستان برای تمامی افرادی كه دغدغهٔ نوشتن دارند، حادث شده است و در واقع اين طرح يک موقعيت تكراری از زبان پيرزاد است که بسيار زنده و باورپذير ارائه میشود.
مهمترين نكته در اين داستان، نگاه نويسنده به مرد است؛ شخصيت مرد در داستان پيرزاد، از نوعی محجوبيت برخوردار است و شايد نويسنده میكوشد نادانی او را در برخی جملهها، بدون خدشهدار كردن شخصيت مرد، تصوير كند.
تكليف زن در داستان، شوهرداری و پايبندی به خانواده است و حق را يک آن و يک لحظه برای خود بودن میداند و فرصتی برای تيمار كردن خود.
وطنخواه در نگاهی به داستان «درگاهی پنجره» اظهار داشت: زویا پيرزاد در اين داستان انفعال خود در برابر انقلاب را تصوير كرده است، شيشه بطری، پاكت شير و ...، عناصری است كه نشانهٔ نارضايتی اوست و با مهاجرت خود فرار را بر قرار ترجيح داده است؛ چرا كه تصور میكرده هميشه میتواند در يک فضای نوستالژيک به سر ببرد اما وقتی این فضا را به كام نديده، مهاجرت كرده است.
«دويدم»، «پريدم» و ذكر اين دست کلمات در داستان، نشانهٔ اين است كه نويسنده با آرامش خاطر نمیتوانسته به زندگی ادامه دهد.
نويسنده، خودش را ايرانی میداند، توت در داستان «درگاهی پنجره» و قرمهسبزی در داستان «خرگوش و گوجهفرنگی»، نشانههای اعتقاد او به ايرانی بودنش است و میتوان گفت مهاجرت او به خارج از كشور ناخواسته بوده است.[۳۹]
پاراگرافهای رنگی رنگی
آدمها با دلایل خاص خودشان به زندگی ما وارد میشوند و با دلایل خاص خودشان از زندگی ما میروند؛ نه از آمدنها زیاد خوشحال باش و نه از رفتنها زیاد غمگین؛ تا هستند دوستشان داشته باش، به هر دلیلی که آمدند و به هر دلیلی که هستند بودنشان را دوست داشته باش،
شادمانیهای بیسبب همین دوست داشتنهای بیچون و چراست.![۴۰]
همیشه نه، ولی گاهی میان بودن و خواستن فاصله میافتد، بعضی وقتها هست که کسی را با تمام وجودت میخواهی ولی نباید کنارش باشی. [۴۱]
هیچ چیز لذت بخشتراز آن نیست که یک نفر احساست را بفهمد بدون آنکه مجبورش کنی...[۴۲]
نقد و بررسی «سه کتاب» در برنامۀ نویسنده خوانی
«محمد صادقی رنجبر» مدیر موسسۀ فرهنگی ادبی «یادداشت نو» در این نشست نویسنده خوانی، ضمن بررسی آثار این نویسنده، به مهارت و تبحر وی در نامگذاری کتابهایش پرداخت و اهمیت انتخاب عنوان کتاب به منظور جذب بیشتر مخاطب را یادآور شد.
وی با اشاره به ترجمۀ سه کتاب در چندین کشور اروپایی، تصریح کرد: غالباً آثاری که در دیگر کشورها ترجمه میشود، دارای ارزش و مخاطب در آن کشورهاست و اثر «زویا پیرزاد» یکی از همین آثار محسوب میشود، «لیلی سلطانی» مدرس زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علم و هنر نیز با اشاره به نقاط قوت و ضعف این نویسنده در شخصیتپردازی و نگارش رمانهایش، اظهار کرد: این بانوی نویسنده، شخصیتهای زن را به خوبی نگاشته ولی در پردازش شخصیت مرد، تبحر زیادی نداشته است، وی با بیان اینکه نویسندهٔ مذکور، متناسب با عصر زندگی و وضعیت جامعه، قلمی بسیار قوی داشته است، اضافه کرد: این رماننویس ارمنی با هنجارشکنی و نوشتن از دنیای زنان در آن دوران، توانست زنان را مطرح کند و همچنین توصیفهایی زیبا در فضا و مکان و شخصیتها داشته باشد و به خوبی احساسات زنانه را نشان دهد.
«اسدالله شکرانه» نویسنده و فعال ادبی هم با اشاره به تاثیر زویا پیرزاد در آوردن ادبیات ارمنی به ایران، بیان کرد: او اولین نویسندهای بود که این نوع ادبیات را وارد کشور کرد و بعد هم به صورت جدی به آن پرداخت، وی با بیان اینکه ادبیات ارمنی بعدها در آثار دیگر نویسندگان ایرانی نیز نمود پیدا کرد، گفت: در آثاری مانند اشعار شاملو و دیگر نویسندگان از این نوع ادبیات بهره گرفته شده است.
این نویسنده، با بیان اینکه برای شناخت و نقد هر نوشته باید آن را به عنوان یک متن در نظر گرفت، گفت: هر نوشته بدون در نظر گرفتن نویسندۀ آن، باید بررسی و نقد شود و سپس نویسنده و دوران زندگی او را نیز در نظر گرفت.[۴۳]
نشست تابستانی محفل داستان
کارگاه خوانش سه داستان از زویا پیرزاد در مجموعه داستان «سه کتاب»، با حضور هنرجویان و با بررسی مسائل اجتماعی و مشکلات زندگی افراد در محیطهایی چون مترو یا خانواده پرداخته شد، سپس داستان «لنگه به لنگه» از این مجموعه، مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
محمدرضا گودرزی با معرفی زویا پیرزاد به عنوان نویسنده و داستان نویس معاصر گفت: پیرزاد پیش از روی آوری به داستان نویسی کتابهایی ترجمه کرد که از جمله آنها میتوان به «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوییس کارول و کتاب «آوای جهیدن غوک» که مجموعهای است از هایکوهای شاعران آسیایی اشاره کرد.
محمدرضا گودرزی علت این که زویا پیرزاد در چند سال گذشته بیش از سایر نویسندگان زن ایرانی بر زبانها بوده را تسلط او بر فرآیند نویسندگی در میان زنان نویسنده در دوران معاصر دانست و اضافه کرد: پیرزاد اگر چه بسیار دیر نوشتههایش شناخته شد اما در همین چند سال هم توانسته، به خوبی اعتبار لازم را برای ماندگار شدن در عالم ادبیات ایران کسب کند.
زبان ساده، نثر گویا و بدون زوائد و از همه مهمتر، انتقال دقیق حس زنانگی باعث شد تا کمتر از یک سال پس از چاپ اولین رمانش با نام «چراغها را من خاموش میکنم»، برای بار سیزدهم تجدید چاپ شود و در بازار نشر ایران کمتر کتابی یافت میشود که به این سرعت در میان خوانندگان گسترش یابد و در عین حال مورد تأیید و تشویق روشنفکران و نویسندگان نامی ایرانی واقع گردد.
گودرزی اضافه کرد نکتۀ مهم دیگری که در نوشتههای پیرزاد وجود دارد این است که زنان داستانهای زویا پیرزاد در مجموعه داستان «سه کتاب» واقعی هستند، از جنس همین زنانی که هر روز در خیابانهای شهرمان میبینیم، نه ضعیف و ناتوانند و نه سرخوش و مست از قدرت.
زنان داستانهای پیرزاد، مدام در حال تلاشند تا زندگی شان را آنگونه که میخواهند بسازند و البته هر از چند گاه هم طعنهای میزند به زنانی که نقش سنتی زن در جامعۀ ایرانی را پذیرفته اند و به آن دلخوش کرده اند.
مدرس کارگاه در بارۀ داستان «لنگه به لنگه» گفت: این داستان به مشکلات زندگی زن ایرانی در خانواده پرداخته است، زنی که ناچار است به دلیل روزمرگیها، از توجه به آرزو و امیال خود چشم پوشی کند و فقط به حفظ محیط خانواده فکر کند.
در واقع داستان میخواهد بگوید که زن در عین آن که میبایست به مسائل خانوادگی و فامیلی توجه کند، لازم است به فردیت خود هم توجه داشته باشد تا دچار ملال نشود.[۴۴]
آرایههای داستان
تکرار، در داستانی تکرار نشدنی
زویا پیرزاد با تکرار حروف و کلمات بر زبان خود تأکید کرده و ستمی نهفته را در تکرارهایش فریاد میزند، ستمی که زنان را اسیر در چنگال آشپزخانهای خالی از عشق محبوس کرده است.
یک بار میشویم و آب را عوض میکنم، دو بار میشویم و آب را عوض میکنم، سه بار و چهار بار و گاهی هفت بار و هشت بار...
نگاهم کرد، نگاهم کرد، نگاهم کرد...
انگار تمام سالهایش یک سال بود و تمام ماههای آن سال، یک ماه و مام روزهای آن ماه، یک روز...[۱۲]
شخصیت بخشی
شخصیتپردازی در مجموعه داستان «سه کتاب» به چشم میخورد، پیرزاد از آرایۀ تشخیص برای صحبت دربارۀ زندگی و هر آنچه حیات دارد استفاده کرده و به جرئت میتوان گفت در داستانهای او همه چیز جاندار هستند، از درخت چنار «در گاهی پنجره» گرفته که توانایی حرف زدن دارد تا مورچههای داستان «ملخها» که اندازۀ آدمها شدند و به مردم کمک میکنند.
باد دور درخت میچرخید و شکوفهها انگار توی اتاق سرک میکشیدند.
درخت چنار چشم به آسمان دوخته بود و حوصلۀ حرف زدن نداشت.
از ملخها خبری نبود، گلوی رادیو پاره شد و مشت مشت سیم زرد و آبی و قرمز ریخت بیزون.
دو طرف کوچۀ باریک، دراز ردیف خانهها انگار برای گرم شدن تنگ دل هم چسبیده بودند.[۱۲]
تشبیه
در مجموعه داستان «یک روز مانده به عید پاک»،در داستان «هستههای آلبالو» تشبیهات فراوانی به کار رفته است زیرا ادموند که کودکی دوازدهساله است به تقاضای سنش، برای توصیف هر آنچه که دیده آن را تشبیه میکند.
چه دلمهای درست کرد! ریز و یکدست، مثل رج مروارید.
نگین کوشوارۀ آویزش، مثلدانۀ انار بود.
مادرم انگار سوسکی را از خود براند، دست پدرم را پی میزد.
زویا پیرزاد با زیرکی برای توصیف ظاهر و اعمال شخصیتهایش از آرایۀ تشبیه بهره برده است.[۱۲]
مجاز مرسل
در داستانهای زویا پیرزاد، نمونههای فراوانی از علاقۀ کلیت و جزئت وجود دارد و در واقع پیرزاد با ذکر جزء، ارادۀ کل میکند، یعنی قسمتی از شیئی یا عضوی را به جای کل موضوع به کار میگیرد و با ترکیباتی مثل موهای نقرهای، رگهای کبود، پوست چروکیده، پیری و سالخوردگی شخصیتهایش را بیان میکند.
از خانۀ روبرو دو مرد جوان هیکل نحیف زنی را روی برانکارد بیرون میآورند و دانههای برفی که روی موهای نقرهای زن میریزد.
در داستان «مثل بهار» از مجموعۀ «مثل همۀ عصرها»، ترکیب رگهای کبود و موهای یکدست سفید، اشاره به سالخوردگی و شکم برامده باردار بودن زن را نشان میدهند.
نوع دیگری از مجاز در داستانهای پیرزاد دیده میشود که آن علاقۀ حال و محل است. یعنی ذکر محل و ارادۀ حال است که در داستان «ملخها» به چشم میخورد.
کلاغها بالای سر شهر هراسان بال و پر زدند و مردم خوردند و چاقتر شدند.
نمونۀ دیگر علاقۀ عموم و خصوص (ذکر خاص و ارادۀ عام و یا برعکس) است که در داستان «گلهای وسط آن روتختی» دیده میشود.
روشنک! میهمان داریم، پچای بیار.
نمونۀ دیگر، علاقۀ مصاف و مضافالیه است، بدان معنا که مضاف به جای کل مضاف و مضافالیه به کار میرود.
یاد روزی افتاد که خبر عزیز خاتون را آوردند.(منظور خبر فوت عزیز خاتون است)[۱۲]
جابهجایی
زبان محاوره در مجموعه داستان «سه کتاب» که زویا پیرزاد آن را برای غالب زبان کتاب برگزیده و شگرد جابهجایی اسم، فعل و صفت که میتواند در خدمت این انتخاب هوشمندانه محسوب شود با توجه به اینکه زبان محاوره چندان به ارکان جمله توجهی ندارد از زیرکی یک نویسنده در امر نویسندگی است، چرا که جابهجاییهای درست و منطقی به زیباییهای اثر کمک میکند و آن را در ذهن مخاطب ماندگار میسازد.
پیرزاد از نمونههای جابهجایی بسیار در مجموعه داستان سه کتاب بهره برده است تا اینگونه هنر نویسندگی خود را به نمایش انظار بگذارد.
- برچسب کوچکی روی هر کدام بود، با قیمت و سال ساختشان.(جابهجایی اسم)
- اول بار که حسن رفت، باور نکرد.(جابهجابی صفت)
- نشست روی راحتی، رو به حیاط.(جابهجایی فعل)
- آرزویی نداشتم، جز دیدن خود پینه دوز.(جابهجایی فعل)[۱۲]
نوستالژی
نوستالژی، واژه یونانی و ترکیبی از دو واژه بازگشت و رنج ناشی از آرزوی بازگشت است، معنا و مفهوم آن در زبان فارسی، غربت و حس دلتنگی نسبت به گذشته است.
زویا پیرزاد با بازگویی خاطرات شخصیتهایش به گذشتهشان نقب میزند و احساساتشان را برملا میسازد.
در اکثر داستانهای پیرزاد، شخصیتها حسرت گذشتهای را میخورند که در آن احساس خوشبختی میکردند، داستانهای درگاهی پنجره، لکه، مگس و مثل بهار از مجموعه داستان مثل همه عصرها نمونهای از این حس دلتنگی برای گذشته و به خصوص دوران کودکی است.
درگاهی پنجره پهن نبود اما آنقدر بود که با بدن کوچک پنجسالهام بهراحتی روی آن جا شوم و درگاهی پنجره زیباترین جای دنیا بود، ساعتها آنجا مینشستم و توت خشک میخوردم و به آدمها نگاه میکردم و فکر میکردم آدمها چرا این همه راه میروند؛ کجا میروند؟؛ انگار خوشحال نیستند و شاسد چون خسته اند، خسته از راه رفتن.
داستان طعم گی خرمالو از مجموعه داستانی به همین نام، نمونه بارزی از حس دلتنگی به گذشته است، خانم، شخصیت اصلی داستان زنی است که زندگیاش در زمان گذشته است، زمانی که پدرش او را حمایت میکرد.
داستان پر است از خاطرات او و خانهای که یادگار پدری مهربان و جهیزیهٔ او است و میتوان گفت هویت خانم بر مکانهایی که خاطرات پدر را زنده نگاه میدارد هک شده است.
دیگر زنان مجموعه داستان طعم گس خرمالو با بازگویی خاطراتشان از حوادث زندگی، تصویری دقیق به دست میدهند و رهایی مییابند از مردان و عوالم آنان که درک درستی از لطافتهای زنانه ندارند.
نوستالژی در مجموعه داستان «یک روز مانده به عید پاک» از سه کتاب، به اوج خود میرسد و ادموند در داستان «هستههای آلبالو»، دوران کودکی خود را به همراه همکلاسی مسلمانش، طاهره، به تصویر میکشد، در داستان «گوش ماهیها» از ازدواج دخترش با یک پسر مسلمان میگوید و در داستان «بنفشههای سفید» از ازدواجش با مارتا.
تازه که ازدواج کرده بودم، عصری که به همراه مارتا و مادر در حیاط خانه، چای میخوردیم؛ به مادرم گفتم:جوهرم تمام شده.
مارتا گفت:چرا به مادر زحمت میدهی؟ من میخرم.[۱۲]
بررسی تطبیقی دو داستان، «خانم ف زن خوشبختی است» اثر زویا پیرزاد و «چیز مهمی نیست» اثر ویکتوریا توکاروا
خلاصهٔ داستان «چیز مهمی نیست»
داستان در سال ۱۹۸۷ نوشته شده است که شخصيت اصلی آن زنی به نام مارگاريتا پالودنوا و به عقيده و اذعان نويسنده، انسانی خوشبخت است، زنی ساده و عاشق پيشه که از سيزدهسالگی يتيم شده و در سن هفدهسالگی عاشق پسری عرب به نام بِدر اِلدين ماريا محمد میشود، ولی او بعد از دو ماه مجبور میشود روسيه را ترک کرده و به عربستان برود.
مارگاريتا که تا پيش از اين او را ريتا صدا میزدند، حالا ديگر مارگو ناميده میشود با کودکی در آغوشاش تنها مانده است.
مارگو در ادارهای کار میکند و در انتظار خوشبختی است و مدتی بعد با مردی گرجی به نام گوچا آشنا میشود و آن مرد از ابتدا به او میگويد که همسر دارد و قصد برقراری روابط عاشقانه و زناشويی با مارگو را ندارد.
عشق ميان آنان يک طرفه است و مارگو با وجود اينکه از اين موضوع رنج میبرد، ولی باز هم احساس خوشبختی میکند.
مارگو و گوچا در سفری دچار سانحه شده و همهٔ سرنشينان ماشين غير از مارگو میميرند، مارگو به بيمارستان رفته و بهدليل شدت جراحات به اتاق عمل میرود.
هيچکس اميدی به زنده ماندن او ندارد، اما مارگو زنده میماند و در مدت بستری بودنش در بيمارستان به پزشک جراحش به نام ايوان پتروويچ علاقمند شده و بعد عاشق او میشود و دوباره احساس خوشبختی میکند.
پزشک در ابتدا خيلی به مارگو توجه نشان میدهد، اما کم کم اين توجه رنگ میبازد و مارگو از او نااميد شده و از بيمارستان بدون
خداحافظی مرخص میشود.
جراح بعد از اطلاع از رفتن مارگو بهشدت اندوهگين شده و به سراغ مارگو میرود و به او میگويد که از همان نگاه اول
عاشق او شده، ولی به خاطر سن و سالش پا پيش نگذاشته است و میگويد منتظر باشد تا بيايد و برای هميشه با او زندگی کند.
پزشک همسر و يک دختر ۱۹ساله دارد و فکر خيانت و اينکه به دخترش چه بگويد او را به سکته قلبی میکشاند و سه سال بعد او دو باره به زندگی عادیاش بازگشته و سعی میکند ديگر به مارگو فکر نکند.
ايوان پتروويچ، جراح پير، حالا ديگر رئيس بخش شده و هرگز بازنمیگردد، اما مارگو همچنان در انتظار خوشبختی خودش است.
او به پسرش نگاه میکند و کودکی و شادابی آن دوران خود را در او میبيند.
مارگو احساس خوشبختی میکند و هيچوقت اعتمادش به ديگران را از دست نمیدهد.
داستان با ديدار يک دوست قديمی در مترو به پايان میرسد که به مارگو میگويد اصلاً تغييری نکرده و فقط کمی پير شده است.
داستان پايان باز دارد و در انتظار مارگو برای رسيدن شکل ديگری از خوشبختی پایان میپذیرد.[۴۵]
خلاصهٔ داستان «خانم ف زن خوشبختی است»
داستان «خانم ف زن خوشبختی است» از مجموعهٔ مثل همهٔ عصرها در سه کتاب، دربارهٔ خانم ف، شخصيت اصلی داستان
است، زنی خانه دار که دو فرزند دارد و همسرش، آقای ف، کارمند ادارهٔ آموزش و پرورش است که روز خواستگاری از خانم ف خواسته است که ديگر سر کار نرود.
آقای ف هر ماه حقوق خود را به خانم ف میدهد و او هم هر بار با دقت کامل مخارج ماهانه را روی کاغذ مینويسد و گاهی اگر پولی اضافه بماند، به بانک رفته و در حساب پسانداز فرزندانش میگذارد، گاهی پيش میآيد که خانم ف اندک پولی در کیفاش نگه میدارد و برای خودش هديهای کوچک میخرد و از فروشنده میخواهد آنرا کادوپيچ کند و بعد بدون هیچ عذاب وجدان و احساس گناه از اين کار، در لحظاتی که زویا پیرزاد از آن بهعنوان «تنها لحظات خصوصی زندگیاش»نام میبرد، هديهاش را باز کرده و لبريز از شور و شعف میشود و خود را خوشبخت میداند.[۴۵]
بررسی تطبيقی دو داستان
زمينهٔ اصلی دو داستان تقریباً مشابه است، داستانهايی رئال و برگرفته از حوادث و اشخاص شناخته شده و ملموس.
زنانی که در ميان وقايع متعدد زندگی کاملاً معمولی و روزمرهٔ خود به دنبال راهی میگردند تا فقط چند لحظه احساس خوشبختی کنند و گفتنی است که بحرانها و کشمکشهای داستان نزد توکاروا بيشتر از پيرزاد است و بنابراين خواننده در داستان «چيز مهمی نيست» بارها و بارها در بحران و انتظار به سر میبرد و اين امر بر جذابيت داستان میافزايد.
اگرچه داستان توکاروا نسبت به داستان زویا پيرزاد طولانیتر است و تعداد شخصيتها بيشتر از داستان پيرزاد است، اما در مجموع و از ميان همهٔ رويدادها جستجوی لحظههای خوشبخت بودن و حظّ بردن از اين لحظه در سراسر اين داستانها موج میزند.
در هر دو داستان وجود تفاوتهای آشکار بين خصوصيات شخصيتهای اصلی در کنار ظهور شخصيتهای فرعی، کمتعداد در داستان پيرزاد و پرتعداد در داستان توکاروا، و همچنين زمان
و مکان، پيرنگ و تعدد رويدادها کاملاً مشهود است.
داستانی موفق است که عنواناش بتواند خواننده را جذب کند و از سويی ديگر، درونمايهٔ اصلی داستان را بازتاب دهد، در اينجا هر دو داستان، عنوانی با اين ويژگیها دارند و چيز مهمی نيست به شکلهای مختلف در رفتار و کردار مارگاريتا تجلی مییابد.
او همه چيز را به جان میپذيرد و به اميد دست يافتن به لحظهای ناب از خوشبختیای که در انتظارش است، هيچ چيز را مهم نمیشمارد.
داستان پيرزاد پا را فراتر گذاشته و جان کلام را در عنوان آورده است.
داستان توکاروا با اين جمله آغاز میشود:مارگاريتا پالودنوا انسان خوشبختی است و داستان پيرزاد با اين جمله: خانم ف زن خوشبختی است.
در داستان پيرزاد اوج داستان خريد هديه توسط زن برای خودش است و عالیترين نقطهٔ داستان قلمداد میشود و در داستان توکاروا اوج داستان اعتراف ايوان پيتروويچ به عشق مارگو و ديدار عاشقانهٔ آنها است، اما در هر دو اثر، اوج، داستان را تمام نمیکند و پايان داستانها باز است و به گونهای تکرار رويدادها را در ذهن تداعی میکند، اينکه کار مارگو و خانم ف در آينده همانی خواهد بود که تا به امروز انجام داده اند: يکی مستمر در انتظار خوشبختی است و ديگری خود را خوشبخت میداند.
داستانها، در نقطهای از ميانهٔ زندگی شخصيت اصلی آغاز شده و در نقطهای در ميانهٔ زندگی پايان میپذيرند و پس از پايان داستان خواننده تا مدتها ذهناش درگير رويدادهای زندگی مارگو و خانم ف است.
اينکه آيا به همين رويه در زندگی خود ادامه خواهند داد؟
آيا تغييری در جريان زندگی خويش خواهند داد؟
آيا از اين تلاش تکراری برای به دست آوردن لحظات سرشار از خوشبختی خسته نخواهند شد؟
داستان «خانم ف زن خوشبختی است»، در مجموعه داستان سه کتاب، برشی کوتاه از زندگی شخصيت اصلی داستان و در عين حال رويدادی تکرار شونده در زندگی بسياری از زنان جامعه است، حال آنکه داستان توکاروا به گونهای رمانوار خواننده را در جريان زندگی قهرمان اصلی، مارگاريتا، از دوران کودکی تا سنين جوانی میگذارد، البته پيرنگ داستان از توالی زمانی خاصی پيروی نمیکند و هر بار از ميان افکار شخصيت اصلی داستان گریزی به گذشته او زده میشود.
مارگاريتا بارها و بارها به کودکی و احوال آن دوران خود و حتی برخی از شخصيتهای فرعی اطرافاش بازمیگردد و باز دمی سرمست حس خوشبختی در ميان خاطراتش میشود.
خانم ف هم گاهی در ميان همهمهٔ ذهنی خود به گذشته بازمیگردد، اما نه گذشتههای بسيار دور مانند دوران کودکی، در واقع میتوان بيان داشت که چيز مهمی در اين داستان نيست و گفته میشود که چطور دخترک کوچکی بزرگ شده و به دختری جوان و سپس زنی جوان در يک دنيای کاملاً معمولی تبديل میشود و چند بار سعی میکند تا خوشبختی را به دست آورد و خوشبختی هر بار او را
میفريبد، اما عليرغم همه اين ناکامیها، مارگاريتا که او را مارگو صدا میزنند، در اعماق وجودش، احساس خوشبختی میکند.
اينکه چطور اين موجود خوشبخت در طول دوران زندگیاش معصوميت کودکانه خويش را حفظ کرده است.
هر دو قهرمان زن از زندگی خود راضی اند، هر از چند گاهی حس میشود که در درون خود بيصدا آرزوی وضع بهتری را دارند، اما در نهايت از زندگی خود لذت میبرند.
يک زن مگر از زندگی چه میخواهد؟
خانم ف با خودش میگويد:خوشبختم، و خانم ف خوشبخت است.
گاهی در هنگامهٔ خواندن داستان اين حس در ما متبادر میشود
که اين زنان تا چه حد به داشتن اين خوشبختیهای کوچک در زندگی قانع هستند و اندوهی ملايم در ذهن و جان ما میلغزد.
زن داستان سه کتاب با تأکيد اندوهناک بر خوشبختیهای حقيرانهاش يادآور شعر فروغ فرخزاد است:
میتوان با هر فشار هرزه دستی
بیسبب فرياد کرد و گفت
آه من بسيار خوشبختم
خانم ف به فريب دادن و دلخوش کردن خود معتاد است، او برای خودش يک جوراب میخرد و به فروشنده میگويد آن را کادوپيچ
کند تا احساس خوشبختی کند.
تکرار طنزگونهٔ کلمهٔ خوشبخت در اين داستان، اين داستان را به تلخترين داستان مجموعهٔ سه کتاب مبدل کرده است، اما به عقيدهٔ نگارنده، اين ديدگاه کمی بدبينانه است و قهرمان زن به فريب خود نمیپردازد.
اين ديدگاه دربارهٔ قهرمان زن داستان توکاروا صدق نمیکند و او با تمام وجود خوشبختی را میجويد و از آن کام میگیرد.
آنچه از خوانش اين داستانها و به طور کلی، آثار توکاروا و پيرزاد برمیآيد اين است که اين نويسندگان هرگز به دنبال ابراز نظريات
فمينيستی نبوده و اصولاً زنانی فمينيست نيستند، بلکه در قالب به تصوير کشيدن وقايعی کاملاً عادی و طبيعی از زندگی زنان با آنها
همدردی میکنند و به طور کلی، اين دو نويسنده، نگرشی مثبت نسبت به جنس خود در داستانهای خود دارند.[۴۵]
شباهتها و تفاوتها
در هر دو داستان، و البته در داستان توکاروا بيشتر، نويسنده به درون شخصيت رفته و خصوصيات روحی و خلقی آن را برای خواننده تشريح میکند، بهعبارت ديگر، فکر برتر از خارج شخصيت را هدايت میکند و از نزديک شاهد اعمال و افکار اوست، از گذشته و حال و آينده او باخبر است.
هر دو نويسنده با قرار دادن پايان باز در داستان کوشيده اند تا خواننده خود به زندگی شخصيتهای اصلی در آينده بيانديشد و درستی يا نادرستی رفتار آنان را برای دستيابی به خوشبختی تحليل نمايد.
در هيچکدام از داستانها اشارهای به ايمان و مذهب شخصيتها نمیشود و راوی بيشتر اخلاق و رفتار زنان را توصيف میکند و بر خواستهٔ ايشان از زندگی اصرار دارد.
دو داستان کوتاه «چيز مهمی نيست» و «خانم ف زن خوشبختی است»، زمينهٔ و موضوع اصلی مشابهی دارند و در برخی موارد مانند
شخصيتپردازی و صحنههای داستان و تعدد رويدادها و در نتيجه پيرنگ تفاوت وجود دارد.
زبان و زاويهٔ ديد در هر دو داستان مطابقت دارند، زبانی
ساده و روان و لحنی گيرا و جذاب، راوی دانای کل با دقت و حوصله و با درنظر داشتن درونمايهٔ اصلی داستان به توصيف شخصيتها و صحنههای داستان و فضای حاکم بر آنها میپردازد.
زنان اين داستانها، زنانی کاملاً معمولی و عادی هستند که مانند هزاران زن ديگر در اين کرهٔ خاکی در انبوه مشکلات و ناکامیها بهدنبال راهی برای خوشبخت بودن میگردند، چرا که آنها به زعم خود و در واقع نويسنده، خوشبخت هستند.
اين مفهوم بارها از زبان راوی داستان زویا پيرزاد يا از زبان مارگو در داستان توکاروا بيان میشود، مارگو حتی در بدترين شرايط، بين مرگ و زندگی، هنگامی که در خون غلتيده و شاهد مرگ گوچا در سانحهٔ تصادف است بر باور خوشبختی است.
علت شباهت اين دو داستان را میتوان در اين دانست که هر دو نويسنده از تبار زنان هستند و بهطور عميق و اساسی با روحيات زنان آشنايند.
در اينجا تفاوت فرهنگی و تفاوت دينی چندان تأثيری بر روند موضوعی داستان ندارد و خواننده، حين خوانش اثر چندان درگير تمايز دينی و فرهنگی بين اين دو داستان نمیشود، چرا که محور داستان احساسات زنانه و در نگاه کلیتر، احساس بشری است.
در هر دو داستان مهمترين رويداد، خود زندگی است، گويی اين زنان میخواهند بگويند که بايد در برابر ناملايمات زندگی ايستاد و
خوشبختی را خود ديد و به دست آورد و تا حد امکان آن را حفظ کرد.
در دل اين داستانها گويی فريادی نهفته است: مگر اين زنان از زندگی چه میخواهند؟
جز لختی خوشبختی!دارند.[۴۵]
زن و نویسندۀ زن
استقلال شخصیتی زنان در مجموعه داستان «سه کتاب»
در داستانهای زویا پیرزاد دو گونه زنان مستقل وجود دارند: نخست زنانی که در داستان شخصیتی مستقل دارند و دوم زنانی که استقلال خود را در سایۀ سرمایۀ اقتصادی میدانند.
در مجموعه داستان سه کتاب، مادربزرگ عالیه و مادر عالیه در داستان «مگس» از زنان مستقل هستند، مادر عالیه بعد از خسته شدن از زندگی در آپارتمان، به شهری ساحلی میرود و میگوید: میخواهم آنجا زندگی کنم.
در داستان «خانم ف زن خوشبختی است» استقلال شخصیتی و اقتصادی در دو شخصیت خانم ف و خانم تقی زادگان، رئیس بانک، دیده میشود، که ضمن تاکید بر حمایت اعضای خانواده، کارهای داخل و بیرون خانه را نیز انجام میدهند.
در داستان «زندگی دلخواه آقای ف» خانم ف با فروش بافتنیها و استخدام شدن دو دخترش، فرزانه و فتانه در یک اداره، به استقلال اقتصادی میرسند.
در داستان «مثل همۀ عصرها» زنی پرستار، بدون آنکه حمایت مردی را در کنار خود داشته باشد، زنگی خود و دخترش را میگذراند، حتی ترانه در داستان «پرلاشز» در مجموعه داستان «طعم گس خرمالو» زنی مستقل است که در آژانس هواپیمایی کار میکند و با خودباوریهای تمام، آقای نقوی را به خاطر برخی رفتارهایش رها میکند و با بیتوجهی به سنتها، خود به خواستگاری مراد میرود.
در داستان «لکهها»، لیلا بعد از طلاق به یاری دوستش، رویا، آموزش فن لکهگیری راه میاندازد و با این کار به استقلال مالی میرسد، در داستان کوتاه «آپارتمان» مهناز با خودباوری از فرامرز که خواهان زنی سنتی است جدا میشود و به کارهایی که قبل انجام میداد، ادامه میدهد.
در داستان «یک روز مانده به عید پاک»، مادر ادموند زنی است که کارهای خانه را از روی تفنن و به اجبار انجام میدهد و در زیر زمین خانه، دور از چشم همه به کارهای شخصیاش میپردازد.
در آثار زویا پیرزاد، زنان مایلند در کسب درامد خانواده سهیم باشند.[۴۶]
حمایت از زنان در داستان
گاه در آثار نویسندگان، سخنانی در حمایت از زنان دیده میشود که سخنان مردان و زنانی است که مدافع حقوق زن هستند، در آثار پیرزاد حمایت از زنان بسیار دیده میشود.
در داستان «یک روز مانده به عید پاک» ادموند نمونهای از مردانی است که هیچگاه به فکر سلطه بر همسرش نیست و در کارهای خانه یار اوست، در داستان «پرلاشز» رفتارهای مراد نیز حاکی از احترام نسبت به ترانه است و شخصیتی که زنان را محترم میشمارد و این نشان میدهد که نویسنده، تنها به زندگی زنان نمیاندیشد، بلکه زن و مرد را مکملی برای هم میداند.
در داستان «زندگی دلخواه آقای ف» زن و مرد، هر دو افرادی وظیفه شناس هستند و هیچکدام از اعضای خانواده در حق دیگری اجحاف نمیکند، در داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» نیز مرد داستان به خاطر عقیم بودن همسرش و با توجه به فرهنگ عصرش، دست به ازدواجی مجدد نمیزند و عاشقانه تا پایان مرگ همسرش، با او زندگی میکند.[۴۶]
توانمندی زنان در داستانهای پیرزاد
در آثار نویسندگانی که با هدف بیان مسائل زنان پرورانده میشود، نشان دادن توانمندیهای زنانه از نقاط اوج داستانی است.
در داستان «آپارتمان» در طعم گس خرمالو، مهناز در شرکت حمل و نقل، مدیریتی قوی دارد و سیمین نیز بعد از جدایی از مجید، توانمدی خود را در کلاس لکهگیری نشان میدهد.
مار ادموند در داستان «یک روز مانده به عید پاک» خود را در امور زندگی توانمند و مستقل نشان میدهد و در داستان «گوش ماهی»، دانیک در سمت معاون ادموند در مدرسه خوب عمل میکند.
در داستان «ساز دهنی» مادر حسن در نقش راهنما و هدایت کنندهای برای حسن ظاهر میشود.
در داستان «مگس» مادر عالیه و مادربزرگش، توانمندی مدیریتی خود را در زندگی نشان میدهند و ترانه که در داستان «پرلاشز» امور زندگی خود و مراد را با کار در شرکت هواپیمایی سامان میدهد.
توانمندی مدیریتی را در سه کتاب زویا پیرزاد، در تمامی بخشهای آن به وضوح دیده میشود که اینها حاکی از دلمشغولیهای نویسنده از دغدغههای زنانه است.[۴۶]
اعتراض به سنتهای حاکم بر زندگی زنان
در آثار زویا پیرزاد صدای اعتراض به گوش میرسد، اعتراض به سنتهایی که زن را از بهشت آرزوهایش دور میکند.
در داستان «قصۀ خرگوش و گوجه فرنگی» کارهای خانه مانع میشود تا زن بتواند داستانش را تمام کند و در داستان «همسایهها» نیز تکرار در داستان پیش میرود و زن از پنجرهٔ خانه، همسایهاش را میبیند که در تکرار کارهای روزمره غرق است و مانند او مشغول کارهایی مشابه است.
در داستان کوتاه «لکه» با زنی مواجهیم که تکرار کارهای روزمره، او را از تحول و تغییر هراسان کرده و زندگیاش مثل خطی صاف، مثل کاموای بافتنی که دراز به دراز روی قالی افتاده و سیسال است که سالهایش شبیه هم است و همۀ ماه و روزش بیهیچ دگرگونی.
در داستان «یک زندگی» و «مثل بهار» تکرارها پیش میروند و شخصیت اصلی داستان «لنگه به لنگهها»، از فرط غرق شدن در تکرار راهی روانپزشک میشود.[۴۶]
فریاد اعتراض به پوشش زنان
در داستان سه کتاب، سنتهایی رواج دارد که پیرزاد فریاد اعتراض خود را نوشتن داستانش بیان کرده، در داستان «یک روز مانده به عید پاک»، طاهره از بلند کردن موهایش خسته است و آرزو میکند بتوانند مانند پسرها آنها را از ته بتراشد.
رنگ تیرۀ لباس زنان از دیگر مواردی است که فریاد اعتراض پیرزاد را به عنوان نویسندهای که زنان مرکزیت آثارش هستند به گوش میرساند که این مضمون در داستان «گوش ماهیها» از مجموعۀ سه کتاب با توصیفی زیبا بیان میکند:
آلنوش مدام به رنگهای تیرۀ لباس مادرش ایراد میگرفت و میگفت:خاله دانیک رنگ شاد میپوشد.[۴۶]
جوایز
- برندهٔ جایزهٔ بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶
- برندهٔ نشان شوالیهٔ ادب و هنر از دولت فرانسه در سال ۲۰۱۴
- برندهٔ جایزهٔ کوریه انترناسیونال فرانسه
- تشویق شده در هفدهمین دورهٔ ادبیات در سال ۱۳۷۸[۴۷]
شناسنامهٔ سه کتاب
در سالهای مختلف، مجموعه داستانهایی با عناوین «مثل همهٔ عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» از زویا پیرزاد منتشر شد که کتاب «سه کتاب» مجموعهای ای از این داستانهاست که تا کنون بیش از چهل بار توسط نشر مرکز زیر چاپ رفته است.
زویا پیرزاد در سال ۱۳۷۶ جایزهٔ بیست سال ادبیات داستانی را برای داستان «طعم گس خرمالو» دریافت کرد و همچنین برای داستان «یک روز مانده به عید پاک» در جایزهٔ کتاب سال ۱۳۸۰ تشویق شد.
قصهٔ خرگوش و گوجه فرنگی، همسایهها، درگاهی پنجره، لیوان دسته دار، زمستان، لکه، نیمکت رو به رو، یک زندگی، مگس، مثل بهار، زندگی دلخواه آقای ف، گلهای وسط آن روتختی، خانم ف زن خوشبختی است، راحله و اطلسیهایش، یک جفت جوراب، ملخها، مثل همهٔ عصرها و لنگه به لنگهها، عناوین داستانهای کتاب «مثل همهٔ عصرها» است، که بیشتر این داستانها دربارهٔ اتفاقات سادهٔ زندگی است.
لکهها، آپارتمان، پرلاشز، سازدهنی و طعم گس خرمالو نیز عناوین داستانهای کتاب «طعم گس خرمالو» است، داستانهایی دربار روابط زناشویی که بوی کهنگی میدهد و نیل به ویرانی دارد.
عناوین داستانهای «یک روز مانده به عید پاک» نیز عبارت اند از هستههای آلبالو، گوش ماهیها و بنفشههای سفید، که سه روز از زندگی راوی ارمنی را بازگو می کند، سه روز در سالهای مختلف که همهٔ این روزها یک روز مانده به عید پاک هستند.
همان طور که از این عناوین مشخص است این کتاب شامل تعداد زیادی داستان کوتاه روان، جذاب و خواندنی است. [۴۸]
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ «سه کتاب و توفیق چاپ».
- ↑ زویا پیرزاد، سه کتاب، ۲۹.
- ↑ زویا پیرزاد، سه کتاب، ۳۷.
- ↑ «مجموعه داستان سه کتاب دربارهٔ چیست».
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ «نگاهی به مجموعه داستان سه کتاب».
- ↑ «شخصیتهای داستان «مثل هم عصرها».
- ↑ «طعم گس خرمالو، داستانی جذاب و خواندنی».
- ↑ «همه چیز دربارهٔ «یک روز مانده به عید پاک»».
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ «شهرت، جذابیت و موفقیت در سه کتاب».
- ↑ «زویا پیرزاد هم شوالیه شد».
- ↑ ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ ۱۱٫۲ «زویا پیرزاد و هنر و سبک نویسندگی».
- ↑ ۱۲٫۰۰ ۱۲٫۰۱ ۱۲٫۰۲ ۱۲٫۰۳ ۱۲٫۰۴ ۱۲٫۰۵ ۱۲٫۰۶ ۱۲٫۰۷ ۱۲٫۰۸ ۱۲٫۰۹ ۱۲٫۱۰ «بررسی وجوه زیباشناسی در مجموعه داستان سه کتاب».
- ↑ «چرا باید سه کتاب را بخوانیم».
- ↑ زویا پیرزاد، سه کتاب، ۱۸.
- ↑ زویا پیرزاد، سه کتاب، ۴۱.
- ↑ زویا پیرزاد، سه کتاب، ۲۲.
- ↑ «زویا پیرزاد چهرۀ مرموز ادبیات».
- ↑ زویا پیرزاد، سه کتاب، ۱۳۷.
- ↑ زویا پیرزاد، سه کتاب، ۱۳۸.
- ↑ «خلاصۀ داستان سه کتاب».
- ↑ «خلاصۀ مجموعه داستان یک روز مانده به عید پاک».
- ↑ «تحلیل سبک سه کتاب اثر زویا پیرزاد».
- ↑ «سبک شناسی در سه کتاب».
- ↑ ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ ۲۴٫۲ ۲۴٫۳ ۲۴٫۴ ۲۴٫۵ «مصاحبه با زویا پیرزاد».
- ↑ زویا پیرزاد، سه کتاب، ۱۹.
- ↑ زویا پیرزاد، سه کتاب، ۴.
- ↑ زویا پیرزاد، سه کتاب، ۱۸۲.
- ↑ «زن یا مرد بودن مهم نیست».
- ↑ «گذر از سنت به مدرنیته در طعم گس خرمالو».
- ↑ ۳۰٫۰ ۳۰٫۱ «ویژگیهای اثر زویا پیرزاد»».
- ↑ «ویژگیهای اثر».
- ↑ «بررسی نمادها و نشانهها در داستان لکهها».
- ↑ «وقتی مطبوعات فرانسه میگویند».
- ↑ زویا پیرزاد، سه کتاب، ۱۹.
- ↑ زویا پیرزاد، سه کتاب، ۲۵.
- ↑ «نقدی بر مجموعه داستان طعم گس خرمالو».
- ↑ «معضل رفتار تعصب آمیز نسبت به ازدواج مختلط».
- ↑ «ساختارهای موازی و پارهپاره در مجموعه داستان طعم گس خرمالو».
- ↑ «از هیچ، داستان میتوان نوشت!».
- ↑ «جملات ماندگار در سه کتاب».
- ↑ «پاراگرافهای رنگارنگ از سه کتاب».
- ↑ «دل نوشتۀ زیبا از مثل همۀ عصرها».
- ↑ «نقد و بررسی سه کتاب در برنامۀ نویسنده خوانی در یزد».
- ↑ «زنان داستانهای پیرزاد واقعی هستند».
- ↑ ۴۵٫۰ ۴۵٫۱ ۴۵٫۲ ۴۵٫۳ «بررسی تطبیقی دو داستان «چیز مهمی نیست» اثر ویکتوریا توکاروا و داستان «خانم ف زن خوشبختی است» اثر زویا پیرزاد».
- ↑ ۴۶٫۰ ۴۶٫۱ ۴۶٫۲ ۴۶٫۳ ۴۶٫۴ «بررسی مشکلات زنان در آثار رویا پیرزاد».
- ↑ «جوایز سه کتاب».
- ↑ «شناسنامهٔ سه کتاب».
منابع
پیوند به بیرون
- «سه کتاب و توفیق چاپ». کتاب خون. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «مجموعه داستان سه کتاب دربارهٔ چیست». آگاه بوک. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «نگاهی به مجموعه داستان سه کتاب». کتاب در خانه. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «شخصیتهای داستان «مثل همۀ عصرها»». ایران کتاب. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «طعم گس خرمالو، داستانی جذاب و خواندنی». ایران کتاب. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «همه چیز دربارهٔ «یک روز مانده به عید پاک»». روبرت سفارین، ۸شهریور۱۳۹۰. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «شهرت، جذابیت و موفقیت در سه کتاب». کافه کاتاریس، ۶شهریور۱۳۹۷. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «زویا پیرزاد هم شوالیه شد». تابناک، ۱۰دی۱۳۹۳. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «زویا پیرزاد و هنر و سبک نویسندگی». چطور. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «چرا باید سه کتاب را بخوانیم». هنگامه ناهید، ۱۹مرداد۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «زویا پیرزاد چهرۀ مرموز ادبیات». بن بست. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «خلاصۀ داستان سه کتاب». آیسودا. بازبینیشده در ۲۶شهریو۱۳۹۸.
- «خلاصۀ مجموعه داستان یک روز مانده به عید پاک». نخ نما. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «تحلیل سبک سه کتاب اثر زویا پیرزاد». گنج کهن. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «تحلیل سبک سه کتاب اثر زویا پیرزاد». بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «مصاحبه با زویا پیرزاد». گفت و نقد. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «بررسی وجوه زیباشناسی در مجموعه داستان سه کتاب». سید. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «زن یا مرد بودن مهم نیست». هنگامه ناهید. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «گذر از سنت به مدرنیته در طعم گس خرمالو». بهارستان سخن. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «ویژگیهای اثر «زویا پیرزاد»». حسن دلبری، زمستان۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «بررسی نمادها و نشانهها در داستان لکهها». پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، زمستان۱۳۹۲. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «وقتی مطبوعات فرانسه میگویند». ۳۰بوک. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «نقدی بر مجموعه داستان طعم گس خرمالو». دانشگاه پیام نور، تابستان۱۳۹۲. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «معضل رفتار تعصب آمیز نسبت به ازدواج مختلط». روبرت سفارین، شهریور۱۳۹۰. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «ساختارهای موازی و پارهپاره در مجموعه داستان طعم گس خرمالو». اصلانی، ۵خرداد۱۳۷۸.
- «از هیچ، داستان میتوان نوشت!». ایسنا. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «جملات ماندگار در سه کتاب». ایران کتاب. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «پاراگرافهای رنگارنگ از سه کتاب». رنگی رنگی کتاب. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «دل نوشتۀ زیبا از مثل همۀ عصرها». کافه کتاب. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «نقد و بررسی سه کتاب در برنامۀ نویسنده خوانی در یزد». همراهان خبر.ایسنا. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «زنان داستانهای پیرزاد واقعی هستند». سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «بررسی تطبیقی دو داستان «چیز مهمی نیست» اثر ویکتوریا توکاروا و داستان «خانم ف زن خوشبختی است» اثر زویا پیرزاد». سید. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «بررسی مشکلات زنان در آثار رویا پیرزاد». سالاری. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.