محمود اعتمادزاده
محمود اعتمادزاده (م.الف. بهآذین) فعال سیاسی، نویسنده و مترجم نامدار معاصر
به آذین با چاپ داستانهای بیشمار و ترجمههای باارزشی از آثار مشهور جهانی از برجستهترین چهرههای ادبیات معاصرمان محسوب میشود. در اینباره به بابا گوریو، زنبق دره، رم ساغری، دختر عمو بت از اونوره دو بالزاک، اتللو و هاملت از شکسپیر، ژان کریستف و جان شیفته از رومن رولان، دن آرام و زمین نوآباد از میخائیل شولوخوف، استثنا و قاعده از برتولت برشت و... میتوان اشاره کرد.
اعتمادزاده علاوه بر ترجمه، آثار متعددی ازجمله داستان، پژوهش و نقد را هم تالیف کرده است که ازآن جمله به کمدی انسانی نوشتهی بالزاک، درباره ترجمه، پیش از عمل، خاطراتی درباره مایاکوفسکی، واسکا، دانش ژنتیک و مساله زندگی، امتحان (داستان)، من و تو، راهها، آنها برای میهن جنگیدند، پراکنده، بهسوی مردم، دختر رعیت، نقش پرند، مهره مار، شهر خدا، از آنسوی دیوار، خانواده امینزادگان (رمان ناتمام)، معراج پیام نوین، منتخب داستانها، از هر دری سخنی که سه مجلد آن تاکنون چاپ شده، بر دریاکنار، قالی ایران، گفتار در آزادی و مقالههایی در زمینه نقد ادبی و تاریخی در مجلههای صدف، کتاب هفته و پیام نوین اشاره کرد. این مترجم بهعنوان یکی از سازماندهندگان برگزاری ده شب شعر و سخنرانی در انجمن فرهنگی ایران و آلمان (انستیتو گوته) در مهرماه سال ۱٣۵۶ مطرح بوده است. بهآذین به همراه جلال آل احمد در سال ۱٣۴۷ بنیان کانون نویسندگان ایران را بنا نهاد. بهآذین که فعالیتهای سیاسی خود را در ارتباط با حزب تودهٔ ایران انجام میداد، در سال ۶۲ در جریان دستگیریهای گستردهٔ اعضای این حزب دستگیر و راهی زندان شد.[۱]
داستانک
انتخاب نام بهآذین
محمود اعتماد زاده خود دربارهٔ عنوان «بهآذین» در جایی گفته است «بهآذین» را من در سال ۱٣۲۲ هنگامی بر خود پسندیدم که هنوز افسر نیروی دریایی بودم و نمیتوانستم آشکارا در مطبوعات قلم بزنم. انضباط ارتشی مجازش نمیشمرد. این نام نخستینبار در روزنامه «مردان کار» بهکار رفت که مهندس احمد زیرکزاده به راه انداخته بود، و او دو سالی می شد که با درجه سرگردی ارتش را ترک کرده بود. باری روزنامه دوام نیاورد، ولی نام «به آذین» در فعالیت سیاسی و ادبیام برجا ماند. این نام را من خود سکه زدهام. الگوی من در این نامگذاری واژه «بهدین» بود که برآن زردشتیان شناخته میشوند، آذین همان آیین است به معنای دین، «بهآذین» نیز همتای «بهدین». اما پذیرش این نام به هیچ رو از سر ایمان به دین آریایی زردشت نبود، هرچند که تعهدی آرمانخواهانه، با خود داشت.[۱]
داستانک عشق
داستانک استاد
داستانک شاگرد
داستانک مردم
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
داستانکهای دشمنی
داستانکهای دوستی
داستانکهای قهر
داستانکهای آشتیها
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
داستانهای دیگر
زندگی و تراث
سوانح عمر
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
محمود اعتمادزاده (بهآذین) در سال ۱۲۹٣ خورشیدی در شهر رشت به دنیا آمد و آموزش ابتدایی و متوسطه را در شهرهای رشت و مشهد و سپس در تهران ادامه داد. او در سال ۱٣۱۱ جزو دانشجویان اعزامی ایران به فرانسه رفت و تا دیماه ۱٣۱۷ در فرانسه ماند و از دانشکده مهندسی دریایی بِرِست ( Berest ) و دانشکده مهندسی ساختمان دریایی در پاریس گواهینامه گرفت.[۱]
شخصیت و اندیشه
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
نخستین بیانیهٔ کانون نویسندگان ایران
بخشی از نخستین بیانیهٔ کانون نویسندگان ایران را بهآذین در آن دوران خفقان نوشت: «منی که به سانسور اندیشه و گفتار خود تن میدهم، منی که به بهانهٔ ترس، از یک طرف، و قدرت قاهر از طرف دیگر در امور شهر و کشور خود دخالت نمیکنم، رأی نمیدهم، انتخاب نمیکنم و انتخاب نمی شوم، تجاوز را میبینم و دم نمیزنم، منی که باید بروم و در برابر میزی بنشینم و حساب عقیدهٔ خود را و ایمان خود را، حساب دوستیهای خود را و دشمنیهای خود را، حساب دیروز و امروز و فردای خود را به بیگانهٔ سمجی که نمایندهٔ قدرت قاهر روز است پس بدهم، اهانت ببینم و زیر ورقهٔ اهانت را بهدست خود امضا کنم، من شاید آزادی را بفهمم، ولی جرأت آزادی ندارم. نقصی، علتی در شخصیت انسانی من است که اگر بر آن آگاهم، هرچه زودتر باید به جبران آن برخیزم؛ وگرنه شایستهٔ نام انسان نیستم.» [۱]
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
==بنیانگذاری
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ «محمود اعتماد زاده (م. بهآذین) درگذشت». اخبار روز.