فیروز زنوزی جلالی
فیروز زنوزی جلالی داستاننویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، کارگردان تئاتر و سینما، مدرس و منتقد ادبی معاصر در نخستین روز آبان۱۳۲۹ در خرمآباد زاده شد و پنجمین روز اردیبهشت۱۳۹۶ در پایتخت، چشم از جهان فروبست.
فیروز زنوزی جلالی | |
---|---|
زمینهٔ کاری | داستان، نمایشنامه و فیلمنامه |
زادروز | ۱آبان۱۳۲۹ ه.خ خرمآباد/لرستان |
مرگ | ۵اردیبهشت۱۳۹۶ (۶۷سالگی) تهران |
محل زندگی | تهران |
علت مرگ | سرطان ریه |
پیشه | داستاننویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، کارگردان تئاتر و سینما، مدرس داستاننویسی و داور جشنوارههای ادبی |
فیروز زنونی جلالی (۱آبان۱۳۲۹ در خرمآباد[۱] تا ۵اردیبهشت۱۳۹۶ در تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی بود. رمانهایی چون مخلوق و برج ۱۱۰ دو نمونه از آثار برجسته اوست./ صفحه در وبگاه سوره |
پدرش نظامی بود و بههمین سبب بارها از شهری به شهری دیگر نقل مکان میکردند. جلالی بههمراه خانوادهاش در سالهای پایانی دبستان به تهران میآیند و تا پایان دوران دبیرستان در تهران میمانند.
علاقهٔ او به دریانوردی در سن هیجدهسالگی او را به شهر بوشهر و نیروی دریایی کشاند. فضای غمگین و آرام بوشهر و بندر و شرایط او در هنگام حضور در نیروی دریایی او را به ادبیات نزدیک کرد. به گفتهٔ خودش: «شهر تفیده و گویا پرتابشده در لبهٔ آخر دنیا، شهری پاک بریده از همه شور زندگی. نه بوشهر امروز که بوشهر آن زمان. تبعیدگاه صرف. با آن هوای سنگین بختکوار. بگو تنوری داغ و تنسوز. پرشرجی. بیآب و علف. یک سر برشته و سوخته. و همانوقت و در همانجا بود که از رنج واقع تن به سحر قلم و تخیل سپردم.»
رمان «قاعده بازی» موفق به اخذ جوایزی از جشنوارهها و جایزههای ادبی داستان از جمله کتاب سال، قلم زرین و جلال آلاحمد شد.
بهدلیل ساختار روانکاوانۀ رمان قاعده بازی، آن را با «بوف کور» صادق هدایت مقایسه میکنند.
ناخدای داستاننویس، زنوزی، جسمش از زمستان ۹۴ دچار سرطان ریه مزمن شده بود و بالاخره هم، پس از پارو زدنهای طولانی در دریای متلاطم زندگی، تنها وقتی که فقط پنج روز از دومین ماه بهار ۹۶ میگذشت، کشتی جانش به ساحلی امن، آرام رسید.
داستانک
تجربه نوشتن در کودکی
خاطرم هست همیشه زنگ انشاء را خیلی دوست داشتم و همیشه ناراحت بودم که چرا آن زنگ را زیاد جدی نمیگیرند. زنگی بود برای دیگران بین زنگ ورزش و درس و برای من مهمترین زنگ. دبیر ادبیاتمان مرد جا افتادهٔ مو سفیدی بود که عینک ته استکانی میزد و به من علاقهٔ خاصی داشت. تعریف و تمجیدهای بیش از اندازهاش از من، حسادت بیشتر بچهها را بر انگیخته بود و تا استاد لب باز میکرد به تعریف میگفتند: استاد، زنوزی را باید در زنگ ریاضی ببینید که چه موش میشود. یادم میآید روزی دبیر ادبیاتمان از بچهها دربارهٔ ماضی استمراری پرسید و هیچکدام بلد نبودند. دبیرمان کلی بچهها را سرزنش کرد و به من گفت: زنوزی جان بلند شو و برای این بچههای بیسواد ماضی استمراری را تعریف کن. یخ زدم، چون من هم نمیدانستم. تمجمجکنان گفتم: ماضی استمراری آقا... ماضی استمراری چیز است، یعنی ماضی استمراری. و بچهها شروع کردند به خندیدن. دبیرمان عصبانی روی میز کوبید و عینکش را جا به جا کرد و گفت: بشین زنوزی جان، بنشین. من که خجالت زده نشستم، دبیرمان با اطمینان گفت: میدانید بچهها، زنوزی حق دارد، پارهای وقتها آدم از شدت معلومات زیاد قاطی میکند، قند توی دلم آب شد.
قصه دریایی شدن مقدر من این بود که دبیرستان ما واقع باشد در جایی که کارکنان نیروی دریایی را با لباسهای سفید میدیدم و شاید ذهن احساساتی و بیقرار من، در آن موقعیت به دنبال گریزگاهی میگشت که آنها طعمهاش بودهاند. چون ماهی سرگردان و گرسنهای بودم در زلال آب که آماده بودم هر قلابی را به دهان بگیرم. این شد که آن قلاب مرا گرفت و برد و ناگاه خودم را دیدم که در شمال هستم و بعد از آن بوشهر.
زندگی و تراث
سالشمارزندگانی:
۱۳۲۹:(اول آبان) تولد در شهرستان خرمآباد ۱۳۳۵: مهاجرت به بروجرد بعلت انتقال پدر و آغاز تحصیل در پایه ابتدایی ۱۳۳۸: مهاجرت به تهران بعلت انتقال پدر و ادامه تحصیل دبستان و دبیرستان ۱۳۴۸: استخدام در نیروی دریایی ۱۳۴۹: انتقال به بوشهر ۱۳۵۰: چاپ اولین داستان در مجله فردوسی به نام «یک لحظه بیش نیست» ۱۳۵۲: پایان اولین دوره کار نویسندگی به دلایل شغلی و ممانعت از کار نوشتن وی پس از چاپ ۱۸ داستان ۱۳۵۳: انتقال به تهران ۱۳۵۴: عزیمت به ایتالیا جهت مأموریت ۱۳۵۷: انتقال به خرمشهر و خدمت در واحدهای شناور ۱۳۵۹: آغاز جنگ تحمیلی و جنگزدگی نویسنده/ انتقال به بوشهر و سپس به تهران ۱۳۶۵: آغاز دور دوم کار نویسنده با چاپ داستان «تمشک وحشی» در روزنامه کیهان ۱۳۶۶: آشنایی با حوزه هنری با چاپ داستان «لکلکها» در گاهنامه داستان شماره ۶/ احراز رتبه اول در مسابقه نمایشنامهنویسی فجر وزارت ارشاد اسلامی و اهدای جایزه به وی ۱۳۶۷: چاپ اولین مجموعه مستقل به نام «سالهای سرد» از طرف حوزه هنری ۱۳۶۹: چاپ دومین مجموعه داستان «خاک و خاکستر» ۱۳۷۰: چاپ سومین مجموعه داستان «روزی که خورشید سوخت»/ ساخت فیلم «آلفا هنوز زنده است»/ اهدای جایزه از طرف بنیاد شهید بعنوان یکی از نویسندگان برگزیده داستانهای کوتاه جنگ «سطرهای سرخ» ۱۳۷۳: چاپ چهارمین داستان «مردی با کفشهای قهوهای» ۱۳۷۴: عضویت در شورای رمان بنیاد جانبازان ۱۳۷۵: عضویت در رمان وزارت ارشاد اسلامی استان تهران/ عضویت در شورای کارگاه حوزه هنری/ ساخت فیلم سینمایی آینه و آب/ سانحه سخت تصادف رانندگی/ بازنشستگی پیش از موعد از نیروی دریایی با درجه ناخدا یکمی ۱۳۷۶: چاپ فیلمنامه آینه و مرداب/ چاپ مجموعه داستانهای جنگ «اسکاد روی ماز ۵۴۳» از طرف انتشارات کیهان/ اشتغال در واحد ادبیات حوزه هنری بعنوان کارشناس داستان و رمان
برای طرد یک نویسنده هیچ ضربهای بالاتر از چاپ و انتشار آثار سست و بیدر و پیکر او نیست.
نویسندهای که حرفی برای گفتن ندارد و نمیخواهد یا نمیتواند به خواننده چیز تازهای بدهد و به فکر و اندیشه وادارش نماید اصلا چرا مینویسد؟ داستان و رمان خوب، آن رمان و داستانی است که خواننده وقتی آن را میخواند با خودش بگوید: خوب شد که خواندمش.
بزرگترین امتیاز یک اثر در آن است که نویسنده توانسته باشد لایهای از هزار توی روان و جان بشری را بشکافد. یکی از مهمترین ویژگیهای نویسنده در این است که بتواند گوشهای از تاریکیهای روح بشر را روشن نماید.
بسیار همت میخواهد که نویسنده زنجیرکش مادیات نشود و به دور از ضروریات ناگریز زندگی بتواند در محراب قام خویش آنگونه که میخواهد و باید تنها باشد. وی ناگریز میشود برای گذران زندگی گاه علیرغم میلش دست به نوشتن کارهای کوششی بزند و از جوشش دور بماند. بسیار ناگوار است چاپ ۲۰۰۰-۳۰۰۰ نسخه در کشوری با این پیشینه فرهنگی و ۶۰-۷۰ میلیون جمعیت. در ترکمنستان که به تنهایی برابر استان مازندران کشور ماست، تیراژ یک کتاب ۳۰۰۰۰ نسخه است و در اینجا تا این حد نازل. هنوز رنج قلم از آن نویسنده است و بیشترین سود از آن ناشر. بیرو در بایستی باید گفت نویسندگان از جمله اقشاری هستند که با وجود اهمیت کارشان، ظلم مضاعفی به آنان از این نظر میشود.
ذوقزدگان هنرمند ما غافلاند که لباس دست دوم و خوشدوخت ینگه دنیا را به زور نمیتوانند به تن مردم شرقی بنمایند. نتیجهاش همین میشود. یا کتش تنگ است یا آستنیش کوتاه است. هر ملتی ساخت و بافت و روحیات خاص خودش را میطلبد و ادبیاتی که باید آینهٔ تمامنمای مردمان روزگارش باشد از آینهدار همین را میخواهد. تن مجروح بیگلاب را وانهادن و پرداختن به آلیس، سه تار خاک گرفتهٔ بابا رحیم را وانهادن و پرداختن به آکاردئون ژینا خودفریبی است. باید از پشت تبسم نامهٔ درد را بیرون کشید و با خلوت فرزند شهید به مدرسه رفت.
کتابشناسی
پانویس
منابع
پیوند به بیرون
- «زندگینامه:فیروز زنوزی جلالی (۱۳۲۹–۱۳۹۶)». همشهریآنلاین، چهارشنبه ۲۳فروردین۱۳۹۶. بازبینیشده در ۵دسامبر۲۰۱۷.