محمود اعتمادزاده
صفحهٔ تغییرمسیر
تغییرمسیر به:
محمود اعتمادزاده(م.ا.بهآذين) | |
---|---|
زمینهٔ کاری | فعالیت سیاسی، نویسندگی، ترجمه و ویرایش |
زادروز | ۲۳دی۱۲۹۳ رشت (کوی خُمِران چهلتن) |
مرگ | ۱۰خرداد۱۳۸۵ تهران (بیمارستان آزاد) |
علت مرگ | ایست قلبی |
جایگاه خاکسپاری | کرج |
رویدادهای مهم | کودتای ۲۸مرداد و انقلاب۵۷ |
لقب | پدر ترجمه ایران [۱] |
بنیانگذار | از بانیان کانون نویسندگان ایران |
پیشه | فعالِ سیاسی، نویسنده، مترجم |
سالهای نویسندگی | ۱۳۲۰تا۱۳۸۵ |
تخلص | بهآذین و م.ا.بهآذین |
همسر(ها) | اقدس (ربابه) لنکرانیان |
فرزندان | سه دختر و یک پسر، شهلا (دختر دوم) کاوه |
محمود اعتمادزاده متخلص به م.ا.بهآذین و مشهور به بهآذین فعال سیاسی، نویسنده و مترجمِ آثارِ ادبی است که در جنگ جهانی دوم را حضور داشت و در کنار فعالیتهای همواره پیوستهٔ اجتماعیفرهنگی خود، جایگاه کوششهای ادبی در زندگیِ پرفرازونشیبش محفوظ بود.
اعتمادزاده که در بهار جوانی بهقصد ادامه تحصیل در ریاضیات به فرانسه میرود، با یافتن شور ادبی در نهادش، کنجکاوانه مطالعات ادبی و فلسفی و تاریخی را پیمیگیرد. بازگشت به وطن و تجربهٔ جنگ تاسرحد ازدستدادن دست چپش، آنهم در اوج جوانانی، تجربه کرده از چند منظر بر ادبيات معاصر ايران تأثيرگذار بود. آثار او به سه بخش ادبيات داستانى (رمان و داستان کوتاه)، ترجمه و نقد و پژوهش تقسيم میشود.
تا پايان تحصيل دوره دبستان در همان شهر ماند و سپس در اواخر تابستان۱۳۰۶ همراه خانواده به مشهد کوچيد. سه سال اول دوره متوسطه را در آنجا گذراند. پس از آن به تهران آمد و تحصيلات خود را در اين شهر ادامه داد. در شهريور۱۳۱۱ همراه گروهی که بورسيه دولت بودند، برای تحصيل در رشتهٔ مهندسی و رياضيات به فرانسه رفت و شش سال و چند ماه در آنجا اقامت کرد؛ اما علاقه او به ادبيات سبب شد که بيشتر وقت خود را صرف آثار ادبی کند. خود نوشته است که "وقتم را با شور و کنجکاوی به خواندن آثار ادبی و تا اندازهای فلسفی يا تاريخی میگذراندم".
در دیماه۱۳۱۷ به ايران بازگشت و با عنوان ستوان دوم مهندس وارد نيروی دريایی شد و به خرمشهر رفت. دو سال و نيم در آنجا بود و در تير۱۳۲۰ با درجه سروانی به انزلی منتقل شد.
در اين زمان، يعنی در بحبوحهٔ جنگ دوم جهانی، قوای شوروی و انگليس، ايران را از دو سو اشغال و پارهای شهرها از جمله انزلی را چند بار بمباران کردند. اعتمادزاده در روز چهارم شهريور۱۳۲۰ بر اثر بمباران به سختی مجروح شد. او را به بيمارستانی در رشت منتقل کردند و کار به قطع دست و بازوی چپش کشيد. هنوز زخمش بهبود نيافته و ترکش بمب بيرون آورده نشده بود که او را مخفيانه به تهران رساندند تا بهعنوان اسير جنگی گرفتار ارتش سرخ نشود؛ اما او کمی بعد اسير تفکر سرخ شد و شايد تا به آخر عمر عاشقانه در آن ماند.
در همان دورهای که در خرمشهر میزيست ترجمه "نامه سان ميکله" را آغاز کرد؛ اما اين کار تا شانزده سال بهصورت نيمه تمام باقی ماند.[۲]
داستانک
انتخاب نام بهآذین
محمود اعتمادزاده خود دربارهٔ عنوان «بهآذین» در جایی گفته است «بهآذین» را من در سال۱٣۲۲ هنگامی بر خود پسندیدم که هنوز افسر نیروی دریایی بودم و نمیتوانستم آشکارا در مطبوعات قلم بزنم. انضباط ارتشی مجازش نمیشمرد. این نام نخستینبار در روزنامه «مردان کار» بهکار رفت که مهندس احمد زیرکزاده به راه انداخته بود و او دو سالی میشد که با درجه سرگردی ارتش را ترک کرده بود. باری روزنامه دوام نیاورد؛ ولی نام «بهآذین» در فعالیت سیاسی و ادبیام برجا ماند. این نام را من خود سکه زدهام. الگوی من در این نامگذاری واژه «بهدین» بود که برآن زردشتیان شناخته میشوند، آذین همان آیین است بهمعنای دین، «بهآذین» نیز همتای «بهدین». اما پذیرش این نام به هیچ رو از سر ایمان به دین آریایی زردشت نبود، هرچند که تعهدی آرمانخواهانه، با خود داشت.[۳]
تکیه بهآذین بر صندلی شاملو
احمد شاملو حکايت کرده است زمانی که کارش با مدير کتاب هفته بهجای باريک کشيده بود، يک روز که به کتاب هفته رفته (مجموعهای که خود شاملو آن را بنا گذاشته بود) بهآذين را بر پشت صندلی خود يافته که به او میگفت اگر نوشتهای داشته باشد، میتواند برای چاپ به او ارائه کند![۴]
دریابندری و کتابی که چاپ نشد
«آن وقتها که بهآذین "صدف" را اداره میکرد، داستانی ترجمه کرده بودم از جان گالزورثی. بهآذین بهوسيله آقای محجوب پيغام فرستاده بود که مطلبی بهش بدهم. من اين داستان را فرستادم. چاپ نشد، تنها نسخهای هم بود که داشتم، از بين رفت. پرسيدم چرا چاپ نشد محجوب گفت که بهآذین با مضمون داستان مخالف بود.»[۴]
گلستان و نقدهایش
در مصاحبهای با قاسم هاشمینژاد برای روزنامهٔ آيندگان که بعدها در کتاب "گفتهها" منتشر شد، بهآذین را «آدمی شريف اما پرت و بهکلی پرت از مرحله» معرفی میکند. قضيه به داستان "لنگ" برمی گردد که وقتی در ۱۳۲۴ چاپ شد (و بعدها در مجموعه "شکار سايه" آمد) بهآذین با همان ديدگاه ايدئولوژيک نقدی بر آن نوشت. گلستان میگويد و میگويد و میگويد و به اينجا میرسد که «... اما بههرحال غنيمت بود و غنيمت است تماشای يک آدم صادق، هرچند بددهن، هرچند بیمنطق، هرچند خشکهمقدس، هرچند مطلقاً پرت».[۴]
زندگی و تراث
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
محمود اعتمادزاده در بيستوسوم دیماه۱۲۹۳ خورشيدی در کوی خُمِران چهل تن (خمر بر وزن همر، بهمعنی کوزهگر) رشت و در يک خانواده "بازرگان، خرده مالک" بهدنيا آمد. تا پايان تحصيل دورهٔ دبستان در همان شهر ماند و در اواخر تابستان۱۳۰۶ همراه خانواده به مشهد کوچيد. سه سال اول دورهٔ متوسطه را در آنجا گذراند و پس از آن به تهران آمد و تحصيلات خود را در اين پایتخت ادامه داد. در شهريور۱۳۱۱ همراه گروهی که بورسيهٔ دولت بودند، برای تحصيل در رشتهٔ مهندسی و رياضيات به فرانسه رفت و شش سال و چند ماه در آنجا اقامت کرد؛ اما علاقه او به ادبيات سبب شد که بيشتر وقت خود را صرف آثار ادبی کند. خود در این باره نوشته است:
- وقتم را با شور و کنجکاوی به خواندن آثار ادبی و تا اندازهای فلسفی يا تاريخی میگذراندم.
دیماه۱۳۱۷ به ايران بازگشت و با عنوان ستوان دوم مهندس وارد نيروی دريایی شد و به خرمشهر رفت. دوسالونيم در آنجا بود و در تير۱۳۲۰ با درجهٔ سروانی به انزلی منتقل شد.
در اين زمان، يعنی بحبوحهٔ جنگ دوم جهانی، قوای شوروی و انگليس، ايران را از دو سو اشغال و پارهای شهرها مانند انزلی را چند بار بمباران کردند. اعتمادزاده در روز چهارم شهريور۱۳۲۰ بر اثر بمباران بهسختی مجروح شد. او را به بيمارستانی در رشت منتقل کردند و کار به قطع دست و بازوی چپش کشيد. هنوز زخمش بهبود نيافته و ترکش بمب بيرون آورده نشده بود که او را مخفيانه به تهران رساندند تا بهعنوان اسير جنگی گرفتار ارتش سرخ نشود؛ اما بهآذین کمی بعد اسيرِ تفکر سرخ شد و شايد تا به آخر عمر عاشقانه در آن ماند.
داستاننويسى اعتمادزاده با چاپ مجموعه داستان «پراکنده» در سال۱۳۲۳ آغاز میشود. اين مجموعه که آغاز کار او بود شش داستان داشت که در همهٔ آنها ردپاىِ جوانى نويسنده و تازهکار ديده میشود. اين مجموعه همچون نامش پراکنده است و از مشکلات روحى و رفتارى شخصيتها آغاز میشود و گاه به انتقادهاى اجتماعى میانجامد.
دومين مجموعه داستان بهآذین «بهسوى مردم» از نُه داستان شکل گرفته است. در اين مجموعه نويسنده کوشيده تا با بهکاربستن روش واقعگرايى، پلى بهسوى مردم جامعه خود بزند. اعتمادزاده با برگزيدن شخصيتهای داستانش از ميان کارگران، سربازان و مردمان پيرامون از داستانهايش راهى به جامعه بازمیکند.
آنچه بيشازهمه شهرتآفرین بهآذين شد، انتشار رمان «دختر رعيت» بود. مهمترين کار وی در اين داستان، آوردن وقايع مهم تاريخى سرزمينش درخلال بيان زندگى روستاييان است. او ضمن بيان زندگى احمدگل که بهرغم ميل باطنى، دختر نُه سالهاش خديجه را براى کار در خانه ارباب میگذارد و شرحی که از زندگى دختر واگذارشده میدهد، به قيام جنگل و حوادثى که طی مبارزه ميرزاکوچکخان رخ داد، اشاره میکند. اين کتاب را مىتوان در ردیفهای نخست داستانهاى واقعگرا و اجتماعى ايران دانست. رمانى که او بهسال ۱۳۳۱ نوشت، «دختر رعيت»، افق گستردهاى از زندگى را درنظر خوانندگان ادبيات فارسى قرار داد. در «دختر رعيت»، نويسنده با پرداختن به جنبش جنگل، نخستين تلاشها را براى نوشتن رمان تاريخىِ واقعگراى فارسى بهخرج میدهد.
«مهرهٔ مار» مجموعه داستان ديگر بهآذین، سال۱۳۴۴ بهچاپ رسيد و ۱۲ داستان کوتاه را در خود میگنجاند. برخى از داستانهای اين مجموعه رمزى و تمثيلى و برخى دیگر واقعگراست. «از آن سوى ديوار» يکى ديگر از آثار مهم بهآذین در زمينهٔ داستاننويسى است و در سال۱۳۵۱ منتشر شد. در اين رمان ضمن خواندن ماجراى عشق و ناکامىِ «مسعود مهرآذر»، مهندسى ايرانى که براى تحصيل به فرانسه رفته است و «يولاند» دختر نوجوان فرانسوى، از طريق نامههايى که يولاند مینويسد هم تغيير فضاى حاکم بر جامعه آن روز اروپا را خبردار میشویم و هم با زندگى قحطىزده مردم ايرانِ آن روز، آشنا میشويم. ميمنت ميرصادقى در کتاب رمانهای معاصر فارسى دربارهٔ اين اثر مىنويسد:
- «اين رمان را میتوان رمانى ضدجنگ خواند؛ زيرا در آن آنچه بيش از ماجراى دلدادگى و جدايى شخصيتهای داستان، خواننده را جلب میکند و به فکر وامىدارد، جنگ و فجايع و مصيبتهاى حاصل از آن است.»
از ديگر آثار داستانى اعتمادزاده «نقش پرند» بهسال۱۳۳۴، «شهرخدا» بهسال۱۳۴۹، «خانواده امينزادگان» بهسال۱۳۳۶ و... را باید نام برد.
وجه ديگر فعاليت ادبى اعتمادزاده که تأثيرگذار و ماندنى است، مترجمىِ اوست. وى با تسلط به زبانهای فارسى و انگليسى آثار مهم ادبيات ملل مختلف را دردسترس خوانندگان ايرانى قرار داد. نويسندگان و آثارى که او براى ترجمه برگزيد، اسباب انديشهسازى در نسل جوان آن دوران و آشنايى ايرانيان با سبکهای مختلف ادبى در سراسر جهان را طى چند دهه فراهم کرده است. ترجمه باباگوريو، زنبق دره، چرم ساغرى، دختر عمو بت از بالزاک، اتللو و هملت از شکسپير، ژان کريستف و جان شيفته از رومن رولان، دن آرام و زمين نوآباد از شولوخوف، استثنا و قاعده از برتولد برشت از مهمترين ترجمههای او بهشمار میآيند.
از محمود اعتمادزاده در زمينهٔ نقد هم «قالى ايران» ۱۳۴۴ «گفتار در آزادى» ۱۳۵۶ و مقالههای بسيارى دربارهٔ نقد ادبى و تاريخى در مجلههای متعددى چون صدف، کتاب هفته، پيام نوين و... بهچاپ رسيده است. در ميان نقدهاى وى دو کتاب «قالى ايران» و «گفتار در آزادى» اهميت ويژهاى دارد. بخش نخست «قالى ايران» نگاهى به پيشينه قالى دارد و در بخشهای ديگر مشهورترين قالىها و نکات فنى آنها، فن قالىبافى، طرحها و نقشههای قالى، مناطق قالىبافى ايران و چشمانداز صنعت قالى در ايران آمده است. وى در پيشگفتار «قالى ايران» چنین مینویسد:
- «آنچه ايران را و روح ايران را بدان میتوان شناخت درنظر من سه چيز است: در شعر (رباعى) و در صنعت (کاشى و قالى) و... باريکترين معانى فلسفى و دلانگيزترين انديشههای تغزلى را ايرانيان در قالب رباعى ريختهاند...، پيوند کاشى و قالى، این دو صنعت کاملاً جداگانه، رنگ و نگار است که به يکسان گرماى زندگى به اين دو هنر میبخشد... گرايش استوار خطها و درخشش و آميزش هماهنگ رنگها راهى از روزن دل هنرمند به دل بيننده میگشايد و او را از تيرگى و ابتذال میرهاند... قالى در تنگناى چهارگوش خود همچون رباعى لذتى روشن و سيال آماده دارد که در جان مینشيند. قالى، باغ رنگها و نگارهاست... .» وى با عشقى که به این سمبل تجلى هنر ايران دارد اثر تحقيقى ارزنده و يادگارى ارزشمند از خود بهجاى میگذارد.
م.ا.بهآذين در کتاب «گفتار در آزادى» با بررسى ديدگاههاى مختلف دربارهٔ آزادى ضمن آشناکردن مخاطب خود با فلاسفهٔ مهم جهان و ديدگاههاى آنان، به نظرگاه و تعريفى تازه از اين واژه دست مییابد.
محمود اعتمادزاده در نودودو سالگی و درحالى که زندگى را با بيمارى سپری میکرد، شاهد بود که کتابهاىش همچنان تجديد چاپ میشوند و نسل امروز هم همانند جوانان دهههاى پيشين از داستانها، ترجمهها و نقدهاى او بهره مىبرند. کتاب «از هر درى» که زندگىنامه اجتماعى او از سالهای ۱۳۲۳تا۱۳۵۵ را بازگو میکند در شناخت بيشتر زندگى و انديشههاى وى براى دوستداران ادبيات مفيد است.[۵]
شخصیت و اندیشه
در سالهای پس از شهريور۱۳۲۰ بود که او بهقول خودش "در انديشه و احساس" به جنبش جهانی کارگری پيوست و پس از ترک ارتش، عضو حزب توده ايران شد. در خرداد۱۳۲۳ ارتش را ترک گفت و بهعنوان دبير رياضی و فيزيک به وزارت فرهنگ يا همان آموزش و پرورش کنونی انتقال يافت. بهآذين در سال ۱۳۲۲يا۲۳ به عضويت حزب توده درآمد؛ ولی برخلاف بسياری از تودهایهای روشنفکر آن زمان که بعدها راهورسم آن حزب را ترک کردند، تا به پايان تودهای ماند و اين حزبیشدن و تودهایشدن، بر تمام ادوار زندگیاش تأثير مستقيم گذاشت چنانکه خاطرات او که زير عنوان "از هر دری ..." منتشر شده، نشان میدهد، در سال۱۳۵۶ که نطفه انقلاب ايران آهستهآهسته بسته میشد او در تمام حرکات، چارچوب ايدئولوژيک خود را پيش میبرد و سرانجام راهی برلين شد تا با کيانوری ديدار کند.
پس از انقلاب نيز زير تأثير همين افکار بود که سر انجام از کانون نويسندگان ايران که خود از بنيانگذاران آن بود و دو دوره در هيئت دبيران آن فعاليت داشت، جدا شد و به عبارت بهتر، بههمراه عده ديگری از همفکران خود از کانون انشعاب کرد و "شورای نويسندگان و هنرمندان" را بنياد نهاد.
نام مستعار "به آذين" را محمود اعتمادزاده از سال۱۳۲۲ برگزيد. برایآنکه در آن زمان افسر نيروی دريايی بود و نمیتوانست با نام واقعی خود قلم بزند. خود توضيح داده است که الگوی او در اين نام گذاری واژه "بهدين" بوده است که زردشتيان ايران بدان شناخته میشوند. آذين همان آيين است بهمعنای دين. "بهآذين" نيز همتای "بهدين". اما پذيرش اين نام بههيچرو از سر ايمان به دين آريايی زردشت نبود. هرچند که تعهدی آرمانخواهانه با خود داشت. هرچند بهآذین در "از هر دری ..." دعوی آزادگی میکند؛ اما تا مغز استخوان پيرو و مطيع حزب توده مانده بود و همين وابستگی و دلبستگی به حزب بود که سرانجام سر و کارش را با زندان جمهوری اسلامی انداخت. او چنانکه خود نوشته است از شصتوهشتسالگی تا هفتادوششسالگی را در زندان گذرانده است. در دورهٔ پهلوی نيز همواره در خطر دستگيری قرار داشت و مشهور بود که هرازگاهی به همسرش میگفت "پتوی مرا حاضر کنيد". بهاينترتيب همواره يا منتظر زندان بوده است يا در خود زندان.
زندگی بهآذین دارای دو وجه مشخص و متمايز از هم است. ازيکسو میکوشيد تا بهعنوان يک شخصيت سياسی برجسته در جامعه مطرح شود و ازسویديگر از اوان جوانی بهعنوان يک شخصيت ادبی و فرهنگی در جامعه شناخته شده بود.
شخصيت ادبی و فرهنگی بهآذین نخست بهشکل نويسندگی ظاهر ولی اندکاندک و با گذشت روزگار در شکل مترجمی تثبيت شد. نخستين اثر او که بهصورت مجموعه داستان و با عنوان "پراکنده" منتشر شد (۱۳۲۳) به مضمونهای جنسی و عرفانی میپرداخت و تاحد زيادی جنبه رمانتيک داشت و از لفاظی و کلمات آهنگين انباشته بود. در کتاب بعدی که "بهسوی مردم" نام گرفت، بهآذین به موضوعات اجتماعی روی آورد؛ اما بهقول حسن ميرعابدينی در "صد سال داستان نويسی ايران" در اين کتاب نيز زبان نويسنده از تصنعی خود نمايانه لطمه ديده است.[۲]
نخستین رمان
"دختر رعيت" نام نخستين رمان بهآذین است که در سال۱۳۳۱ منتشر شد. در اين رمان نويسنده به جنبش جنگل میپردازد و نخستين تلاش ها را برای خلق يک رمان تاريخی و واقعگرای فارسی بهکار میبندد. در اين رمان دو مضمون در کنارهم پيش میروند. نهضت جنگل و داستان زندگی صغرا دختر رعيت در خانه ارباب.
بهآذين از کودکی و نوجوانی با روابط ارباب و رعيتی و رفتار اربابان با زير دستان روستایی آشنایی يافته بود. رمان "دختر رعيت" حاصل همين آشناییهاست.
«نقش پرند» که در سال۱۳۳۵ منتشر شد بهقول خود او آزمايشی درادامه حکايتپردازی کوتاه زبان فارسی بود که نمونه پرآوازه آن "گلستان" سعدی است؛ اما منتقدان آن را آزمايشی ديرهنگام میدانند که در آن بيشتر به نشاندادن و بهرخکشيدن احاطه خود به زبان فارسی پرداخته و در وصف زيباییهای زندگی غزلسرایی کرده است.
دو فصل از رمان "خانواده امينزادگان" نيز در سالهای ۳۶ و ۳۷ در مجلهٔ صدف منتشر شد که ادامه نيافت. خود او در اين باره نوشته است که "... آنچه مرا از پيگيری آزمون دختر رعيت و از ادامه خانواده امينزادگان بازداشت، فشار تنگدستی و لزوم تأمين زندگی خانواده بود. در آن زمان آثار نويسندگان ايرانی کمتر خواننده میيافت و بهاندازه بخور و نمير هم درآمدی نداشت. بيکار بودم. ناگزير پيشنهاد ترجمه "بابا گوريو" اثر بالزاک را در برابر هزار تومان پذيرفتم و يک ماهه کار را تحويل دادم. گشايشی بود. سپاسگزارم".
بههرحال اين واقعيت دارد که تنگدستی و تلاش برای امرار معاش مشکل دايمی وی بوده است. در مصاحبه با روزنامه شرق که در سالهای آخر عمر او منتشر شد، اشاره کرده است که تمام عمر زير فشار تلاش معاش بوده و ازاينرو پيوسته با شتاب نوشته و فرصت بازنگری نداشته است. همچنين در گفتوگو با بهزاد موسایی در فرهنگ و توسعه (شماره۵۱، بهمن۸۰) میگويد: «گرايشم به ترجمه رمان، گذشته از ارزش ادبی آن و ذوقی که همواره بدان داشتهام، از ناچاری بوده است. میبايست برگردان اثری کموبيش پر حجم را که میتوانست مقبول خوانندگان افتد هرچه زودتر به ناشر بدهم و از اين راه زندگی خانوادهام را تأمين کنم».[۲]
ترجمه
مجموعه داستانهای "مهره مار" و "شهر خدا" به ترتيب در سالهای ۱۳۴۴ و ۱۳۴۹ منتشر شدند، زمانی که بهآذین حضوری درخور توجه در عرصه ادبيات ايران داشت و بهعنوان مترجم آثار بالزاک و رومن رولان شناخته شده بود.
پيامی که در داستان "مهره مار" نهفته حاصل آشنایی بهآذین با مارکسيسم و درک او از سرمايه و سرمايهداری است. جمال ميرصادقی دربارهٔ پيام اين داستان نوشته، مقصود اين است: وصلت انسان با سرمايه، فساد و نابودی بهدنبال میآورد.
اما آنچه مايه شهرت بهآذین شد، ترجمههای او بود، نه نوشتهها. اساساً صاحب خلاقيت فوقالعادهای نبود؛ اما در برگردان خلاقيتها پشتکار و اصرار و مهارت داشت. ترجمهٔ ژان کريستف و دن آرام شهرتی نصيب وی کرد که هرگز دختر رعيت و مهره مار نکرده بود.
بهغير از داستانها و ترجمهها، بهآذین نوشتههای ديگری دارد که بايد آن را بخشی از خاطرات او بهحساب آورد. پس از رهایی از زندان شاه "مهمان اين آقايان" را در قالب رمان نوشت که چاپ اول آن در سال۱۳۵۲ در آلمان منتشر شد و مانند "از هر دری..." گزارشی از زندگی نويسنده است. زمانی که فريدون تنکابنی به دليل انتشار "يادداشتهای شهر شلوغ" بازداشت شد، (اواخر دهه۴۰) کانون نويسندگان ايران با صدور اعلاميهای آزادی او را خواستار گرديد و بهآذین بهعنوان يکی از دبيران کانون و امضاکننده آن بيانيه دستگير شد و چهار ماه در زندان قزل قلعه، شهربانی و قصر گذراند. "مهمان اين آقايان" شرح دوران زندان اوست.
"از هر دری..." درواقع خاطرات سياسی بهآذین است که دو جلد آن چاپ شده و جلد سوم تا هفتم آن مجوز انتشار نگرفته است. بهآذین خود در فصلنامه "گيلان ما" (شماره تابستان۱۳۸۰) نوشته است: «جلدهای چهارم، پنجم و ششم و نيز نوشته ديگری که میتوان آن را جلد هفتم "از هر دری ..." بهحساب آورد، همچنان تاکنون بهصورت دستنويس نزدم ماندهاند». ... هريک از اين دو کتاب بهگونهای گزارشی است از برخی مقاطع زندگی من. اگر تصويری از واقعيت روزگار میدهند، خودم را نيز بهتصوير میکشند. نمی گويم به تمامی و از همه جهات ولی راست و بیبزک».[۲]
نحله خاص
در کنار از نوشتهها و ترجمههای معروف، بهآذین مدتی نيز به کار روزنامهنگاری پرداخت. در دهه۳۰ مدتی عضو تحريريه مجله صدف و درعمل سردبير آن بود. در همان دوران بود که چند داستان کوتاه و دو فصل از رمان نيمه کاره "خانواده امين زادگان" را منتشر کرد. در دهه۴۰ نيز زمانی سردبير "کتاب هفته" شد که احمد شاملو شاعر نامدار ايران آن را بنا گذاشته بود؛ اما اهل قلم خاطرات خوشی از سردبيری بهآذین در اين نشريات ندارند.
جالبآنکه صفدر تقیزاده نيز داستانی بههمين مضمون برای نگارنده حکايت کرده که برای او و دوست همکارش محمدعلی صفريان در ارتباط با بهآذین و مجله صدف اتفاق افتاده است.
باآنکه بهآذین در مصاحبه با امير حاجیزاده (روزنامه شرق، ۱۱آبان۸۲) تأکيد میکند که «من سر سپرده هيچ نحلهای نيستم»؛ اما حکايات بسياری نظير آنچه نمونه وار آمد از سوی روشنفکران درباره سرسپردگی او به "نحله خاص" و نيز حرکات و فعاليتهای او پس و پيش از انقلاب اسلامی جای زيادی برای انکار سرسپردگی باقی نمیگذارد.
شايد بههميندليل بود که دورهای که بهآذین "کتاب هفته" را اداره میکرد، دوره سقوط شمارگان اين نشريه پربار آن زمان بهحساب میآيد. نشريهای که با سردبيری شاملو، اعتبار و تيراژ بههم زده بود و به چاپ آثار نو ادبی جهان میپرداخت، با سردبيری بهآذین افت کرد و ديگر هرگز، رونق پيشين را بازنيافت.
بهآذين پس از آزادی از زندان جمهوری اسلامی کتاب تازهای بهچاپ نسپرد تا خوانندگانش با انديشههای پايان عمر او آشنا شوند؛ اما در نوشتهای که شايد بتوان آن را زندگی نامه خود نوشت او ناميد، در « فصلنامه گيلان ما» (سال اول، شماره سوم، تابستان۱۳۸۰) نوشته است: :«در سالهای هفتاد که مرا از مرز باورنکردنی هشتادسالگی گذرانده به نود نزديکم کردهاند، بيشترين راستای فعاليت انديشهام در زمينهٔ عرفان، آنگونهکه خود از دريافت بیکرانگی و جاودانگی و يگانگی هستی پنداشتهام، بوده است. در کنار اين خار، خار هميشگی انديشه، البته به کارهای گزارشی و داستانی هم پرداختهام».[۲]
فعالیتهای سیاسی و اجتماعی
دوران کودکی بهآذین همزمان با جنبش جنگل در گیلان و نیز انقلاب در روسیه بود. بدین روال در دو دههٔ نخستین زندگیاش شاهد رویدادهایی تاریخی شد که در ذهن و خاطر او تأثیر عمیقی برجای گذاشتند.
در سالهای زندگی در فرانسه، در کنار فراگیری زبان و تحصیلات دانشگاهی، با آثار و افکار بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان جهان آن روز و نیز با فضای باز آزادی و همچنین با نوشتههای مارکسیستی آشنا شد. میگوید: «شگفتیهای جادویی فرنگ در من نقش میبست، پرورده میشدم. شکل میگرفتم و… هرچه بیشتر به کتابهای ادبیات و تاریخ و سیاست روی میآوردم… گاه هم دست به قلم میبردم…».
درپی فروپاشی سلطنت رضاشاه پهلوی پرداختن به سیاست آزاد شد. محمود اعتمادزادهٔ بزرگشده در دوران جنبش جنگل و انقلاب روسیه و جنگ جهانی، به پشتوانهٔ آنچه بهویژه در دوران اقامتش در فرانسه در زمینههای اجتماعی و سیاسی آموخته بود، رو به فعالیت در راه استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی آورد. با خواندن کتابهای مارکسیستی به زبان فرانسه به این ایدئولوژی نزدیک شد و بهعنوان یک کمونیست در پایان ۱۳۲۳ به حزب تودهٔ ایران پیوست.
در سالهای پس از کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ پیکار او در راه باورهایش و در راه کسب حقوق انسانی به اشکال گوناگون ادامه یافت و سر و کارش را بارها به زندان انداخت.
در سال ۱۳۴۷ یکی از بنیانگذاران اصلی کانون نویسندگان ایران شد[۶] و منشور اصلی این کانون را «بر محور آزادی قلم و بیان» بنا نهاد. کار این دورهٔ کانون در حدود دوسالی بیشتر دوام نیاورد. در سال۱۳۴۹ فریدون تنکابنی بهخاطرنوشتن کتاب یادداشتهای شهر شلوغ بازداشت شد. در خرداد همان سال، بهآذین و پنجاهوسه تن دیگر در اعلامیهای به بازداشت تنکابنی اعتراض کردند. بهآذین روز بیستویکم تیرماه بازداشت شد و چهار ماه در زندانهای قزلقلعه و قصر زندانی بود. در ۹ و ۱۱آبان در دادرسی ارتش بهآذین، محمدعلی سپانلو و رحمانینژاد توسط دادگاه نظامی به زندان محکوم شدند. در ۲۳ و ۲۴فروردین۱۳۵۰ دادگاه تجدیدنظر دادرسی ارتش حکم آنان را، پس از ماهها زندان، به دو ماه زندان قابلخرید تبدیل کرد. در این دادگاهها بهآذین از آزادی قلم و از آزادی تشکلهای صنفی دفاع کرد.
در اردیبهشت۱۳۵۶دورهٔ تازهای از فعالیتهای کانون آغاز شد که بهآذین در آن نقشی کلیدی داشت. بهعنوان عضوی از هیئت دبیران موقت، متن «موضع کانون نویسندگان ایران» را تدوین کرد که بعدها مبنای مرامنامه و اساسنامهٔ کانون شد. در مهرهمان سال، بهآذین یکی از سازماندهندگان برگزاری ده شب شعر و سخنرانی در انجمن فرهنگی ایران و آلمان (انستیتو گوته) بود. بهویژه بیانیهٔ پایانی این مراسم و این فراز پایانی آن که به قلم بهآذین نوشته و با صدای وی خوانده شد در یادها ماندهاست که:
« | دوستان! جوانان! ده شب بهصورت جمعیتی که غالباً سر به دههزار و بیشتر میزد آمدید و اینجا روی چمن و خاک نمناک، روی آجر و سمنت لبه حوض، نشسته و ایستاده، در هوای خنک پاییز و گاه ساعتها زیر باران تند صبر کردید و گوش به گویندگان دادید. چه شنیدید؟ آزادی، آزادی و آزادی. | » |
سوم آذر۵۶ بههمراه پسرش کاوه دستگیر شد. شانزدهم آذر با وثیقه آزاد شد و باز به فعالیتهای اجتماعی در راه آزادی بیان و قلم و به موازات آن تلاشهای سیاسی برای برقراری اتحاد و کوشش در راه استقلال و آزادی و عدالت بازگشت. میگوید: «بار دیگر به امید پیریزی اتحاد وسیعتر نیروها که جریانهای مارکسیستی نیز در آن شرکت داشته باشند، به مسیر دید و بازدیدها و دوندگیهایم میافتم.» در پی تلاشهای او و دیگر کوشندگان راه آزادی در کانون نویسندگان، مجمع عمومی کانون در ۳۱اردیبهشت۱۳۵۷ برگزار شد که در آن به عضویت هیئت دبیران انتخاب شد.
درادامهٔ پیگیری فعالیتهای سیاسیاش، مهر۵۷ سازمان اتحاد دمکراتیک مردم ایران را بنیان گذارد. در جلد دوم کتاب از هر دری در این باب مینویسد: «... بیشتر تأکیدم در بحث، همه بر اتحاد نیروهاست برای رسیدن به آزادی و حکومت مردمی و استقلال کشور.» در اول آبان همان سال، دستگیر و زندانی شد. این اسارت تا ۲۳دی۵۷ طول کشید. همزمان با فروپاشی رژیم سلطنتی نوشت:
« | آسانترین مرحلهٔ انقلاب با همهٔ درد و رنج و اشک و خون که داشت پشت سر گذارده شد... آیا میتوان آسوده نشست و نفس تازه کرد؟ نه برادر! باید دستبهدست هم داد، همدیگر را داشت. عظیم کاری در پیش است... هنوز سالها و سالها سازندگی پیش روی ملت ماست که باید در فضای همدلی و کوشش همگانی به انجام رسد...؛ ولی چه میبینیم؟ از هماکنون فزونطلبی و وسوسهٔ تحکم... چه باید کرد؟ چاره وحدت است. نیرومندی در وحدت است. پیروزی به وحدت است... | » |
بهآذین پس از انقلاب فعالیت «اتحاد دمکراتیک مردم ایران» را ادامه داد و درعینحال، در پلنوم هفدهم، به عضویت افتخاری کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران برگزیده شد. بهآذین دبیر جمعیت ایرانی هواداران صلح نیز بود. در سال۱۳۵۸، درپی انتخاب هیئت دبیران تازهٔ کانون نویسندگان، بهآذین مقالهای نوشت در مخالفت با استفاده از کانون بهعنوان پیکرهای سیاسی. هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران (باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خوئی) تصمیم به اخراج بهآذین، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و محمدتقی برومند گرفت. این تصمیم نهایتاً به تأیید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر به اخراج همهٔ اعضای تودهای کانون بههمراه این پنج تن شد.[۷][۸]
بهآذین برای دنبالکردن هدفهای صنفیاش، به یاری شماری از قلمزنان و هنرمندان کشور، در پاییز۱۳۵۸ شورای نویسندگان و هنرمندان ایران را پیریزی کرد.
در ۱۷بهمن۱۳۶۱ در جریان دستگیریهای گستردهٔ اعضای حزب تودهٔ ایران دستگیر شد. وی در برنامههای تلویزیونی که توسط حکومت بهنمایش درآمد مجبور به نفی گذشته و ایدئولوژی خود و نیز حزب تودهٔ ایران شد. بلافاصله پس از بازداشت او همسرش به حسینعلی منتظری شکایت برد و نوشت که به او اجازهٔ دیدار شوهرش را نمیدهند و پسرش را هم دستگیر کردهاند. همسر بهآذین در نامهاش خاطرنشان ساخت «پسرم را گرو گرفتهاند تا از او علیه پدرش استفاده کنند.» وی در شکایتنامهٔ خود از مسئولان شکوه میکند که آنها اَنگ «خیانت» به شوهرش زده، وی را مجبور کردند که «خودکشی عقیدتی کند»، کسی که دستش را برای کشورش فدا نموده بود.[۹]
تا سال۱۳۶۹ در زندان ماند و تحت شکنجههای سختی قرار گرفت. پس از آزادی از زندان، همواره از عوارض دوران بازداشت و شکنجههای سخت رنج میبرد. در تیر۱۳۷۰، چند ماهی پس از آزادی از زندان جمهوری اسلامی، خاطرات خود را به روی کاغذ آورد و از نحوهٔ شکنجهها و برخورد بازجویان، علیرغم دفاع او از انقلاب و «نظام انقلابی» نوشت. این نوشته که سالها پنهان مانده بود، سه سال پس از مرگ بهآذین، در دی۱۳۸۸ و در ۱۲۸ برگ منتشر شد.[۱۰]
« | در سالهای پسین زندگی در مصاحبه با چیستا گفت دغدغهٔ بزرگ من در چند سال اخیر سرنوشت کرهٔ خاکی ماست که دواسبه بهسوی نابودی رانده میشود. بیکاری اجباری دهها و بهزودی صدها میلیونی... بیماریهای واگیردار ناشناخته یا دوباره سر برآورده… جنگ و کشتار به بهانهٔ دعواهای مرزی و دشمنیهای قومی که میباید بازار فروش سلاحهای از رده بیرونشدهٔ کشورهای پیشرفته را گرم بدارد. زمین دارد رمق از دست میدهد. نفسش دارد بهشماره میافتد. باید پیش از آن که دیر شود، به دادش رسید… خیزش عمومی جهان لازم است. هر جا و همه جا در راستای مهارکردن تولید انبوهٔ سلاح و ناممکن ساختن اسراف دیوانهوار کنونی در مصرف. من نیستم؛ اما نگذارید جهان نابود شود. بهپاخیزید! | » |
سه سال پیش از مرگ، بر اعتقاد خود به راه و روالی که پیموده تأکید کرد و در پاسخ مصاحبهگری که از او میپرسید: «آیا اگر فرصت دوبارهای برای زیستن به شما بدهند بازهم همین راهی را که تاکنون پیمودهاید در پیش خواهید گرفت؟» گفت: «دوست ارجمند، بر من ببخشید و سراب زندگی دوباره را بهرُخم نکشید. پرسشی که پاسخ نمیتواند داشت از من نکنید. من جز آنچه بودم نمیتوانم بود…»
نخستین بیانیهٔ کانون نویسندگان ایران
بخشی از نخستین بیانیهٔ کانون نویسندگان ایران را بهآذین در آن دوران خفقان نوشت: «منی که به سانسور اندیشه و گفتار خود تن میدهم، منی که به بهانهٔ ترس، ازیکطرف، و قدرت قاهر از طرف دیگر در امور شهر و کشور خود دخالت نمیکنم، رأی نمیدهم، انتخاب نمیکنم و انتخاب نمی شوم، تجاوز را میبینم و دم نمیزنم، منی که باید بروم و در برابر میزی بنشینم و حساب عقیدهٔ خود را و ایمان خود را حساب دوستیهای خود را و دشمنیهای خود را حساب دیروز و امروز و فردای خود را به بیگانهٔ سمجی که نمایندهٔ قدرت قاهر روز است پس بدهم، اهانت ببینم و زیر ورقهٔ اهانت را بهدست خود امضا کنم، من شاید آزادی را بفهمم، ولی جرأت آزادی ندارم. نقصی، علتی در شخصیت انسانی من است که اگر بر آن آگاهم، هرچه زودتر باید به جبران آن برخیزم؛ وگرنه شایستهٔ نام انسان نیستم.»[۳]
از دریچهٔ نگاه بزرگ علوى
« | علوی دربارهٔ مجموعهٔ بهسوی مردم بهآذین مینویسد:
|
» |
نزد حسن ميرعابدينى
این نویسنده در کتاب صدسال داستاننويسى ايران دربارهٔ «دختر رعيت» مىنويسد:
- «بهآذين از نويسندگانى است که همزمان با علوى به مقابله با سنتهای پوسيده رماننويسى اوليه برخاست و در راه آفريدن رمان واقعى کوشيد.»[۱۱]
درنظر عبدلعلی دستغیب
« | عبدالعلى دستغيب دربارهٔ اهميت ترجمههاى اعتمادزاده میگويد:
«نخستين ترجمه بهآذین «باباگوريو» در سالى از چاپ در آمد که فضاى تاريکى پهنه زندگانى و ادب ما را فراگرفته بود. نويسندگانى که درس اميد و آينده میدادند يا خامه را به کنارى نهاده يا از گوشه اى فرارفته يا قلم به مزد شده بودند. بيشتر شاعران و نويسندگان ما زيرفشار خودکامگى از در بسته، هراس، زمستان، آخر شاهنامه، نکبت، درماندگى و بيهودگى سخن میگفتند و دراين انديشه بودند که به فرجام کار رسيده و ديگر براى هميشه در زمهرير زمستانى يا پشت در بسته يا در اسارت گاه بندگى ماندگار شدهايم... در اين گيرودار بهآذین و ابراهیم يونسى و محمد قاضى و چند تن ديگر به ترجمه آثار نويسندگانى چون ولتر، بالزاک، سروانتس و ديکنز دست بردند و پيوند فکرى ما را با مبارزه و روشنايى و اميد نگاه داشتند.»[۱۱] |
» |
از دیدگاه جمال میرصادقی
جمال ميرصادقی در ادبيات داستانی مینويسد:
- «شهرت بهآذین بيشتر مرهون ترجمه رمانهای بزرگ و کلاسيک است که انجام داده، ذوق و سليقه او برای انتخاب اين رمانها که هرکدام درحد خود شاهکاری است و نثر سليس و محکم و دقيق او در ترجمه اين کتاب ها زبانزد خاص و عام است. رمانهای "ژان کريستف" اثر رومن رولان و "بابا گوريو" و "چرم ساغری" نوشته بالزاک و "دن آرام" اثر شولوخف و "اتللو" اثر شکسپير از جمله ترجمههای اوست که درواقع خدمت بزرگ بهآذین به دنيای فرهنگ و ادب ماست».[۱۱]
نظر بهآذین درباب هنر و ادبیات
بهآذین دربارهٔ وظیفهٔ هنر و ادبیات گفته است: «... که میتوان و باید به یاری هنر جامعه را دگرگون کرد و شاعران و نویسندگان در برابر مردم و تکامل اجتماعی متعهد و مسٔول هستند...»[۳]
کارنامهٔ آثار
نوشتهها
- پراکنده (۱۳۲۳)
- بهسوی مردم (۱۳۲۷)
- خانوادهٔ امین زادگان (رُمان ناتمام)
- دختر رعیت (۱۳۳۰)
- نقش پرند (۱۳۳۴)
- مُهرهٔ مار (۱۳۴۴)
- قالی ایران (۱۳۴۴)
- گفتار در آزادی (۱۳۴۷)
- شهر خدا (۱۳۴۹)
- مهمان این آقایان (۱۳۵۰، چاپ ۱۹۷۵، کُلن، آلمان)
- از آن سوی دیوار (۱۳۵۱)
- کاوه (نمایشنامه، ۱۳۵۵)
- مهمان برادران
- بار دیگر و این بار… (۱۳۷۰، انتشار: ۱۳۸۸)
- از هر دری (۱۳۷۱ کلن و ۱۳۷۲)
- مانگدیم و خورشیدچهر
- بر دریاکنار مثنوی و دید و دریافت (۱۳۷۷)
- نامههایی به پسر (۱۳۸۲)
ترجمهها
- بابا گوریو نوشتهٔ انوره دو بالزاک
- زنبق درّه نوشتهٔ انوره دو بالزاک
- چرم ساغری نوشتهٔ انوره دو بالزاک
- دخترعمو بت نوشتهٔ انوره دو بالزاک
- ژان کریستف نوشتهٔ رومن رولان
- جان شیفته نوشتهٔ رومن رولان
- سفر درونی نوشتهٔ رومن رولان
- زمین نوآباد نوشتهٔ میخاییل شولوخف
- دُنِ آرام نوشتهٔ میخاییل شولوخف
- شاه لیر نوشتهٔ ویلیام شکسپیر
- هملت نوشتهٔ ویلیام شکسپیر
- اتلو نوشتهٔ ویلیام شکسپیر
- استثناء و قاعده نوشتهٔ برتولت برشت
- فاوست نوشتهٔ یوهان ولفگانگ فون گوته
- نامه سن میکله نوشتهٔ اکسل مونته، ۱۳۷۹، نشر آتیه
- داستان اولن اشپیگل، نوشتهٔ شارل دوکوستر
نوا و نما و نگاه[۱۲]
یادنمای یک سال حضور در فرانسه بهسال۱۹۳۷ در سن ۱۷سالگی:
پانویس
- ↑ «زندگینامه اعتماد زاده، پدر ترجمه ایران، نویسنده و مترجم نامدار معاصر».
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ «م.ا.بهآذين».
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ «محمود اعتمادزاده (م.بهآذین) درگذشت».
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ «داستانکهای بهآذین». بیبیسی فارسی.
- ↑ «محمود اعتمادزاده(م.بهآذين)، مترجم پيشکسوت».
- ↑ دانایی، محمد حسین. «خاطرات محمد حسین دانایی». اطلاعات، ۳۲۰تا۳۲۱ و ۳۳۷تا۳۴۰.
- ↑ «چرا تودهایهای کانون نویسندگان اخراج شدند». بیبیسی فارسی.
- ↑ کوشان، منصور. کتاب حدیث تشنه و آب، ۷۲ تا ۸۵.
- ↑ آبراهامیان، یرواند. نشر باران، ۲۹۰تا۲۹۵.
- ↑ «خاطرات زندان بهآذین».
- ↑ ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ ۱۱٫۲ ۱۱٫۳ «نگاه دیگران».
- ↑ «یادنمایی از دوران حضور در فرانسه».
منابع
- دانایی، محمد حسین. «خاطرات محمدحسین دانایی». اطلاعات (تهران) چاپ دوم (۱۳۹۳): ۳۲۰تا۳۲۱ و ۳۳۷تا۳۴۰.
- کوشان، منصور. کتاب حدیث تشنه و آب، ۷۲تا۸۵.
- آبراهامیان، یرواند. نشر باران (سوئد) چاپ اول، ش. ترجمه رضا شریفها (۱۳۸۲(۲۰۰۲)): ۲۹۰تا۲۹۵.
پیوند به بیرون
- «زندگینامه اعتماد زاده، پدر ترجمه ایران، نویسنده و مترجم نامدار معاصر». مسیر ایرانی. بازبینیشده در ۳۱خرداد۱۳۹۸.
- «م.ا.بهآذين». بیبیسی فارسی.
- «محمود اعتمادزاده (م.بهآذین) درگذشت». اخبار روز.
- «محمود اعتمادزاده (م.بهآذين)، مترجم پيشکسوت». ایران امروز.
- «چرا تودهایهای کانون نویسندگان اخراج شدند؟». بیبیسی فارسی.
- «خاطرات زندان بهآذین». بیبیسی فارسی.