بلقیس سلیمانی
بلقیس سلیمانی | ||||
---|---|---|---|---|
ادبیات سیاسی جای شعاردادن نیست. | ||||
زمینهٔ کاری | داستاننویسی، نقد ادبی، پژوهش | |||
زادروز | یکم اردیبهشت۱۳۴۲ شهرستان رابر، کرمان | |||
ملیت | ایرانی | |||
لقب | بلقیسو | |||
سبک نوشتاری | واقعگرا، اقلیمی | |||
کتابها | بازی آخر بانو مارون سگسالی روز خرگوش پیاده و ... | |||
نوشتارها | بیش از هشتاد مقاله... | |||
همسر(ها) | مجتبی بشردوست | |||
فرزندان | کیمیا و سپهر | |||
مدرک تحصیلی | کارشناسی ارشد فلسفه | |||
دانشگاه | دانشگاه تهران | |||
امضا | ||||
|
بلقیس سلیمانی داستاننویس، منتقد،روزنامهنگار، پژوهشگر، مدرس و برندهٔ جایزهٔ ادبی مهرگان و جایزهٔ اصفهان است که مفتخر به نشان درجهیک هنری در سال۱۳۹۵ شد.[۳]
نامش بلقیس و متولد سال۱۳۴۲در روستایی حوالی کرمان است. چهارسال پس از بهدنیاآمدنش صاحب شناسنامه شد و آن سالهای بدون سجل،«بلقیسو» صدایش میکردند.[۴] کودکیاش با هیزمهای دودی اجاق، پیچوتابِ دوکهای نخریسی مادر، شبنشینی باسوادهای روستا که مشاعره میکردند و صدای پدر که شاهنامه یا حافظ میخواند؛ گذشت. بلقیس قبل آنکه مدرسه برود بسیار بیتها از مولانا و حافظ و فردوسی ... حفظ بود.[۵] در چهاردهسالگی، برادر معلّمش او را با دنیای کتاب و جهان داستان آشنا کرد. هجدهسالگی کلیدر را خواند و پس از آن، با سودای نویسندگی، در دفتری دویست برگ، نخستین داستانش را نوشت. آن دفتر در گذر ایّام گم شد و بلقیس ِشیفتهٔ کتاب و ممتاز کلاس، به دبیرستانی نزدیکِ روستا رفت و در رشتهٔ ادبیات درسش را بهپایان رساند. سپس کنکور شرکت کرد و سالهای نخستین ِانقلاب فرهنگی، در رشتهٔ «فلسفه دانشگاه تهران» پذیرفته شد. او مدتی تندنویس ِنویسندهای در کانون تئاتر بانوان بود[۶]، چند سالی ادبیات تدریس میکرد و دو فیلم سینمایی بازی کرده است که تنها یکی از آنها بهنمایش در آمد.[۷]پس از ازدواجش زمانی کوتاه در شمال زیست و دوباره با همسرش به تهران بازگشت. اولین اثری که از او در روزنامه چاپ شد شعر سپیدی درباره کودکان کشته در جنگ بود. از اواسط دههٔ هفتاد برای مطبوعات، نقد ادبی نوشت و نخستین سطر از رمانش را که بازی آخر بانو نام دارد در سال١٣٧٧ قلم زد. این رمان، نخستین بار در سال١٣٨۴ چاپ شد و با برندهشدن در جوایز ادبی، بلقیس سلیمانی را به مخاطبان داستان، شناساند.[۸]او مدرس کارگاههای رماننویسی بوده است و جوایز ادبی متعددی را داوری کرده استخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه. سلیمانی شش سال مديرگروه مطالعات فرهنگی و فرهنگعامه در «راديو فرهنگ» بوده است[۹]و اکنون از پرکارترین و پرمخاطبترین داستاننویسان معاصر است که١٣رمان چاپشده و بیش از هشتاد مقاله در کارنامهٔ خویش دارد.
داستانک
بلقیس واقعیام نه استعاری!
- «بسیاری بر این باورند که نام بلقیس سلیمانی اسم مستعار یگانهای است که انتخاب کردم تا بهچشم بیایم. شاید بهدلیل ترکیب شگفت، تاریخی و زیبای بلقیس و سلیمان، خیال میکنند که این نام از اعماق تاریخ خودش را برکشیده و به من رسانده است؛ اما نه این طور نیست. من، واقعاً بلقیسم.»[۱۰]
بلد بودم و تنبیهم کرد
- «تصور کنید زمانی را که من کلاس اول ابتدییام. روزی بازرس که از اربابان روستاست به مدرسه میآید. دخترش نمیتواند کلمه «ندارد» را بخش کند. معلّم برای اثبات پرکاری خود و خنگی دخترک از دانش آموزان دیگر میخواهد تا کلمه را بخش کنند. من کارم را بلدم و درست بخش میکنم. ارباب عصبانی است و به معلّم میگوید دخترکش را تنبیه کند و معلّم ترکهٔ خیسخوردهٔ بید را از گوشه کلاس برمیدارد و فرمان میدهد: «دستها جلو» و این فرمان برای همهٔ دانشآموزان است حتی من، بااینکه درست گفتهام. این عادلانه نیست... این انصاف نیست... از همان زمان بچگی مفهوم عدالت از صحن کلاسهای تنگ و کاهگلی جفتپا میپرد در ذهن و روانم و همهٔ عمر در شخصیتم جا خوش میکند.»[۱۱]
ردپای بلقیسها را بر ضمیرم حس میکنم
دو بلقیس در ادبیات ایران و جهان بودهاند که حس مرا به نامم عمیقتر کردهاند:
- اولی بلقیس عمهٔ مارال که ستون خانوادهٔ کلمیشیها در رمان کلیدر نوشتهٔ دولتآبادی است. البتّه اگر از بلقیس سنگ صبور صادق چوبک نامی نبرم، اجحاف کردهام؛ چرا که سالها این شخصیت با من بوده و حتی در هجوم باشکوه بلقیس کلیدر هم عقب نکشیده است.
- دومی بلقیس همسر نزار قبانی است. نخستین بار که شعر بلند نزار برای همسرش بلقیس را با صدای خودش گوش کردم، سیر گریستم.»[۱۲]
بلقیس الراوی٭٭٭ بلقیس الراوی٭٭٭ ضربآهنگ نامش را دوست داشتم٭٭٭ پناه میجستم به نواختنش و میهراسیدم از چسباندن نام او بهنام خودم
زنگتفریح علف میچیدیم
- «مدرسه مستخدم و بابا نداشت. ناظم هم نداشت. معلّم، هم مدیر بود، هم ناظم و هم دفتردار. و ما هم دانشآموز بودیم و هم مستخدم. نوبتبهنوبت عصرها میماندیم و کلاسها را تمیز میکردیم. جالباینکه ما سطل آشغال نداشتیم؛ چون نه کیک میخوردیم، نه ساندیس و نه ساندویچ. موزهای تغذیه رایگانمان را هم برادر و پدرمان به عباس سوپری میفروختند تا برایمان مداد و دفتر بخرند. معلّم فصل بهار ساعتی به ما درس ریاضی و علوم میداد و بعد سوی دشت روانه میکرد تا برای گوسفندانش علف بچینیم.»[۱۳]
کتابها راهم را عوض کردند
همهٔ دوران مدرسه درسخوان بودم. اگرچه در ریاضی از جدول ضرب فراتر نرفتم و در علوم در همان حد سلول و مولکول ماندهام، در دروس ادبی و حفظی تقریباً بیرقیب و در انشاء تک بودم. سال ١٣۵۶ وقتی که چهاردهساله بودم؛ آشنایی من با کتابهایی بود که زندگی مرا برای همیشه دستخوش تغییر کردند. دو کتاب از انبوه کتابها در ذهنم ماندهاند؛ ماهی سیاه کوچولو از صمد بهرنگی و خداحافظ شهر شهادت از شریعتی.[۱۴]
حسرت دیدن نامم در روزنامه به دلم ماند
انتخاب اولم در کنکور سال ١٣۶٢دبیری تاریخ دانشسرای عالی یزد بود. گریهوزاری من از آنجا شروع شد که رد صلاحیت شدم و البته به آدمهای فرصتطلبی که دروازهٔ دانشگاه را به رویم بسته بودند بدوبیراه گفتم و اعتراض کردم. یکی از همان فرصتطلبهای دوآتشه که بعدها یکی از مقامهای مهم شهر شد به مقابله با من برخاست و تهدیدم کرد و اگر کمی کوتاه نمیآمدم؛ کتک مفصلی میخوردم. تعهد کتبی دادم که اعتراض نکنم و سرنوشت خود را بپذیرم.[۱۵]
اما بعد از یکسالونیم تفحص و تحقیقِ آقایان و پیجویی ما، آقایان تصمیم گرفتند نخستین رشتهٔ آزاد انتخابی مرا که فلسفهٔ دانشگاه تهران بود تأیید کنند. با نامهٔ کوتاه اداری اطلاع دادند در این رشته پذیرفته شدهام و حسرتدیدن نامم در روزنامه را بر دلم گذاشتند.[۱۶]
بازیگر شدم
سال شصتوچهار بود که دوستی برایم بازی در فیلمی سینمایی را جور کرد. اسم فیلم «ردپایی بر شن» بود و موضوع آن حوادثی بود که در میان یک ایل میگذشت. نقشم زن روستایی بود. خوب گوسفند میدوشیدم و نان میپختم. فیلم با آن گروه به سرانجامی نرسید و من دستازپا درازتر به تهران برگشتم. بعدها البتّه این فیلم با عوامل دیگری ساخته شد. دومین و آخرین فیلمم، نامش «شنا در زمستان» بود و من نقش مادر پسرکی را بازی میکردم که درگیر بگیر و ببندهای پهلوی دوم بود. خاطرهانگیزترین بخش این فیلم همبازیشدن با پسرکهایی بود که از کانون اصلاح تربیت آورده بودند.[۱۷]
جَنگ شاعرم کرد
گروهی پنجشش نفره بودیم که تقریباً هر دو هفته یکبار به کوه می زدیم، چای آتشی میخوردیم و شعرهای شاملو، فروغ، اخوان و سهراب سپهری را بلندبلند در کوه میخواندیم و تا عبورممنوع، صعود میکردیم.[۱۸]
جنگ خلیج فارس بود و من تازه مادر شده بودم. اجساد مادران و کودکان عراقی را که در تلویزیون می دیدم ، پسرکم را محکم در بغل میفشردم. همان روزها نخستین و آخرین شعر سپید عمرم را سرودم. شعری برای مادران و کودکان کشتهٔ عرب. این شعر نخستین نوشتهٔ من بود که چاپ شد تصور میکنم در کیهان یا اطلاعات منتشر شد.[۱۹]
الگوهای شریعتی به من جسارت میدادند
شریعتی سال پنجاهوپنج با «خداحافظ شهر شهادت» بر من ظاهر شد. از آن کلمات آتشین خوشم میآمد و چیزی پشت آن نثر اندوهزده و آهنگین وجود داشت که مرا همراه میکرد. شریعتیخوانی را با پیروزی انقلاب، به جد و جهد شروع کردم. حالا از علی، فاطمه، زینب و ابوذر... دریافتی انقلابی داشتم.[۲۰]
امامزاده ابوالقاسم رمانهایم
محرم هر سال برادران بزرگم، عباسی بودند و کفن خونین به تنشان میکردند. من زمان و مکان را در مینوردیدم و به صحرای کربلا میرفتم و حس یگانهای را تجربه میکردم. علمگردانی در روستا خود طلیعه روضهخوانیهای روستا بود. پدرم دو شب روضه داشت. یک شب از این مجالس روضهخوانی به ذکر مصایب قمربنیهاشم اختصاص داشت. این ارادت به قمربنیهاشم چنان در خانواده ما بنیادی بود که قسم راست همه اهل خانه به ابوالفضل یا قمربنیهاشم بود. البته قسم راست دیگرمان، به امامزاده ابوالقاسم بود که در تپّهای نزدیک روستا واقع شده بود و همواره در رمانهایم تکرار شده است.[۲۱]
مرگ بر پول و زندهباد پول
من در سراسر این نیمقرنی که زیستهام مواضع کاملاً متفاوتی نسبت به پول داشتهام. ما در روستا خوشنشین بودیم. خوشنشین به تعبیر ما، یعنی کسی که زمین ندارد. نه آبی داشتیم نه ملکی. انقلاب که رخ داد تنفر من از پول، رنگ و بوی ایدولوژیک گرفت. پولدارها زالوهای خونآشامی بودند که کاخشان را بر کوخ ستمگران بنا کرده بودند.[۲۲]اما آن تنفر انقلابی در این سالهای میانسالی به پولدوستی تبدیل شده است. خودم را فعلهٔ فرهنگی میدانم و بدون آینده، جایی استخدام نیستم و بیمه ندارم. «مرگ بر پول و زندهباد پول» شعار منِ پنجاهساله است.[۲۳]
جوانمرگی من و کتابهایم
«بازی آخر بانو» که ابتدا نامش «من شهرزاد هستم» بود نخستین نوشتهٔ من بود که بهدنیا نیامده بهمحاق رفت. تقریباً دو سالوهشت ماه در اداره کتاب ماند و در نهایت غیرقابلچاپ اعلام شد. من و کتابم در آستانهٔ جوانمرگی بودیم.اما من باز هم ادامه دادم و «خالهبازی» را نوشتم و به ناشر دادم که نپذیرفت همینطور که سابق بر این رمان «بازی آخر بانو» را شش بار ناشر رد کرده بود. در سال ١٣٨٢ بود که در جلسهای از صاحبنظری شنیدم که رمانِ نویسندهای غربی، چهار پایان دارد. این کلام مرا بر آن داشت تا دربارهٔ رمانهای پستمدرن و پایانهای مفتوح مطالعه کنم. شاهزاده یا دستکم شوالیهٔ پستمدرنیسم در آن سال، با زرهِ نهچندان فولادینش از راه رسید و دستِ من و «بازی آخر بانو» را گرفت تا چاپ شد.[۲۴]
جایزه جلال فرمایشی اهدا نشد
بلقیس سلیمانی هیئت علمی و داور هفتمین دوره جایزه جلال، در پاسخ به انتقاداتی که جایزه جلال را فرمایشی می خواندند گفت: «وقتی از ادبیات متعهد صحبت میکنیم باید به تاریخچه آن نیز نگاه کنیم. ادبیات متعهد در ایران اتفاقاً بر خلاف منتقدان فعلی جایزه جلال، ادبیاتی است که عقبه دینی ندارد. نیروهای چپ در ایران قائل بهخلق ادبیات متعهد بودند که درد و رنج مردم تحت ستم را بازتاب دهد. برادرانی که معتقدند ادبیات امروز نماینده واقعی ادبیات ایران نیست، بدانند همین ادبیات است که نه سوبسید میگیرد و نه حمایت میشود اما مخاطب خودش را در آن مییابد و همین باعث میشود این ادبیات به چاپ چندم هم برسد.[۲۵]
همه به من مشکوک شدند
پس از برندهشدن بازی آخر بانو در جوایز ادبی، مصاحبهای من با رادیو بیبیسی داشتم و قرار شد که پخش شود. همه افراد فامیل را باخبر کرده بودم که بیایند و این مصاحبه را بشوند. اکثر آنان کتاب را خوانده بودند و میدانستند که محتوای آن از نظر زندگی خانوادگی خیلی ناجور است. وقتی که مصاحبه شروع شد. مجری برنامه در اقدامی عجیب گفت که این کتاب زندگینامه بلقیس سلیمانی است. وقتی او این حرف را زد، انگار آب یخی به رویم ریخته بودند. همه کاملاً مشکوک به من نگاه میکردند...[۲۶]
زندگی و تراث
بلقیس و گذر زمان
- ١٣۴٢: تولد در رابر کرمان
- ١٣۵۵: آشنایی با کتابهای شریعتی و دگرگونی اندیشهها
- ١٣۵٧: آغاز فعالیتهای انقلابی در روستا
- ١٣۶٠: برنده در مسابقههای کتابخوانی مدرسه،امور تربیتی و سپاه
- ١٣۶٢: شرکت در کنکور سراسری، رد صلاحیت از رشته دبیری
- ١٣۶٣: پذیرفته شدن در رشته فلسفه دانشگاه تهران، آغاز زندگی در تهران
- ١٣۶۴: دبیری در ورامین، بازی در فیلم «ردپایی بر شن»
- ١٣۶۵: منشی کانون تئاتر بانوان
- ١٣۶٨: ازدواج با مجتبی بشردوست، مهاجرت به دیار همسرش در گیلان
- ١٣٧١: مهاجرت به تهران
- ١٣٧٧: نوشتن نخستین سطر «بازی آخر بانو»
- ١٣٧٩: چاپ «همنوا با مرغ سحر» اثری پژوهشی
- ١٣٨٠: چاپ «هنر و زیبایی از دیدگاه افلاطون»
- ١٣٨١: چاپ «تفنگ و ترازو» (نقد و تحلیل رمانهای جنگ)
- ۱۳۸۴: چاپ «بازی آخر بانو»
- ١٣۸۶: انتشار مجموعه داستان «بازی عروس و داماد»
- ١٣٨٧: انتشار «خالهبازی»
- ١٣٨٩: انتشار «به هادس خوش آمدید»، «پسری که مرا دوست داشت»
- ١٣٩١: انتشار «روز خرگوش»
- ١٣٩٢: چاپ «سگسالی»
- ١٣٩۴: چاپ «من از گورانیها میترسم»، «شب طاهره»
- ١٣٩۵: چاپ «مارون»
- ١٣٩۶: توقیف «مارون»
- ١٣٩٧: چاپ «آن مادران، این دختران»، «پیاده»
- ١٣٩٨ : چاپ «نام کوچک من بلقیس»
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
بلقیس در روستایی از حاشیهٔ کوههزار که به «کوه شاه» معروف بود بهدنیا آمد.[۲۷]در خانوادهای پر جمعیت که شش خواهر و دو برادر بودند و در سه اتاقِ کوچک کاهگلی روزگار میگذراندند. پدرش سواد مکتبخانهای داشت و دیوان حافظ و شاهنامه فردوسی بهتکرار در خانهشان خوانده می شد.[۲۸] نخستین شکل نوشتاری کلمات را در دیوان حافظ دید؛ کلماتی که همچو پیچک در خود پیچیده بودند.[۲۹]پدرش در شبهای بلند پاییزی رمانس حسین کردشبستری و امیرارسلان رومی را بهتناوب برای اهل خانه میخواند و جهان بلقیس با ادبیات و شعر ریشه دوانید. کتاب «قصیده مشکلگشا» نخستین کتابی بود که او در هشتسالگی پس از باسوادشدنش خواند.[۳۰] چهاردهساله بود که برادر معلّمش چند کتاب برایش آورد و از آن پس، بساط گلدوزی و پتهدوزی بلقیس جمع شد و فقط کتاب، پشتِ کتاب بود که میخواند و میخواند. فاصلهٔ روستا با مرکز بخش، پنج کیلومتر بود و بلقیس هرروز، با پای پیاده مسیر را میپیمود تا از گنج محقر کتابخانه آنجا بهرهمند شود. شریعتی با کتابها و نوارهایش راه تازهای بر بلقیس گشود و او به سیل انقلابیون پیوست. بعدازانقلاب فرهنگی و گشایش دانشگاهها، بهامید معلّم شدن، کنکور داد اما در گزینش تأیید نشد تا آنکه یکسال بعد، در رشتهٔ «کارشناسی فلسفه» دانشگاه تهران پذیرفته شد. دانشگاه برایش سرزمین موعود بود جایی که میشد با آزادی و اندیشه ملاقات کرد و آنها را به چالش کشید، فریاد زد، شیشه شکست و اعتراض کرد و کتاب خواند.[۳۱]بلقیس در کلاسهای شفیعی کدکنی، سروش، عباس میلانی و محمدجواد لاریجانی ...درس آموخت [۳۲] سالهای دانشجویی را در خوابگاه سپری کرد و سالِ آخر را، با برادرش، در خانهای کوچک از محلههای قدیمی تهران گذراند. بلقیس در تمام سالهای دانشجویی کار میکرد. از معلّمی ادبیات در دبیرستان ورامین گرفته[۳۳]تا سبزی پاککنی و بستهبندی آبنبات در کارگاهی کوچک. مدتی هم منشی کانون تئاتر بانوان بود و برای ریئسش که رماننویس و نمایشنامهنویس بود؛ تندنویسی میکرد.[۳۴]اواخر دههٔ شصت با مجتبی بشردوست، پژوهشگر و استاد زبان و ادبیات فارسی ازدواج کرد و با همسرش که از خطهٔ شمال بود به گیلان سرسبز رفت و در مدارس آنجا درس گفت. گیلان را، بارانش را، سرسبزی و طراوتش را، بهسبب همهٔ نداشتههایش در کویر دوست داشت[۳۵]اما سهسال بعد بهسبب شغل همسرش برای همیشه به تهران بازگشت و در غربِ تهران ساکن شد تا بهامروز. یک دختر به نام صبا و یک پسر بهنام سپهر حاصل این ازدواج است. پس از آن پا به عرصهٔ مطبوعات نهاد و با مجلهٔ ادبستان همکاری کرد و مدتی عضو تحرریه کتاب ماه ادبیات و فلسفه بود و برای روزنامههایی نظیر اعتماد قلم زد. در دوران روزنامهنگاری از دو نام مستعار «سپهر کیمیایی» و «کیمیا سپهری» استفاده میکرد که تلفیق نام فرزندانش بود. پس از چاپِ سه اثر پژوهشی، به داستاننویسی روی آورد و اولین رمانش، «بازی آخر بانو» که بیش از دو سال اجازه نشر نداشت؛ سرانجام در سال١٣٨۴ منتشر کرد. پس از آن بود که پرشتاب و بیوقفه داستانهای دیگرش را قلم زد و کماوبیش در عرصه نقد ادبی و مطبوعات فعال ماند. مدتی مدرس کارگاههای رماننویسی بود و جوایز ادبی متعددی چون جایزه ادبی جلال را داوری کرده است. در تمام آثار بلقیس ردی از سرزمین مادریاش به جا مانده که با شهر خیالی داستانهایش، گوران، پیوند خورده است اما هنوز هم در میانسالی، ساکن تهران است و هر از گاهی در نشستهای نقد ادبی شرکت میکند.
شخصیت و اندیشه
دغدغهٔ اصلی سلیمانی، موانع و مشکلات زنان در مسیر رشد و کمال است. او نویسندهای است که با طرح موتیفهای اسطورهای در رمانهای خود بر عقاید و اندیشههایش تأکید می کند. سلیمانی نویسندهای اقلیمگرا است که به آداب و رسوم محل زندگیاش توجّه خاصی دارد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
زمینهٔ فعالیت
بلقیس سلیمانی ابتدا بهعنوان منتقد ادبی و پژوهشگر وارد عرصههای فرهنگی و ادبی کشور شد و بیش از هشتاد مقاله و نقدادبی تاکنون قلم زده است. شش سالی مدیر گروه مطالعات فرهنگی، شبکه رادیویی فرهنگ بوده است.[۳۶]مدتی مدرس کارگاههای رماننویسی در مدرسه رمان بود و داوری جایزههای ادبی را بر عهده داشت؛ از جمله جشنواره بینالمللی برنامههای رادیویی و جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازهو داور جایزه داستان تهران[۳۷]بلقیس سلیمانی هیئت علمی و داور بخش رمان و داستان بلند هفتمین دوره جایزه ادبی جلال[۳۸]و هیئت علمی هشتمین دوره جایزه جلال بوده است.
بلقیس از نگاه دیگران
سیدمهدی شجاعی
« | خانم سلیمانی اگر چه کمی دیر، نویسندگی را آغاز کرده است اما از جمله متفکرترین و هدفمندترین نویسندگان صاحب اندیشه ما است.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
|
» |
حسن محمودی
« | سليمانی نويسندهای است که تکليف خود و داستانها و مخاطبانش را روشن کرده است و آثارش از آن بخش از ادبيات نخبهگرا که در برابر خواندهشدن مقاومت میکند، فاصله گرفته است. آثار سلیمانی، بهشکلی آبرومندانه در مرز ميان ادبيات نخبهگرا و عامهپسند قرار گرفته است و مخاطبان زيادی هم دارد.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
|
» |
رامبد خانلری
« | داستانهای بلقيس سليمانی بر دو اصل متکی هستند، يکی جغرافيای داستانی و تأثير اقليم بر آدمهای داستان و ديگری روابطانسانی و گذشتهٔ تاثيرگذار شخصيتها. اين دو اصل باعث میشود که دنيای داستانهای سليمانی مختصات مشخصی داشته باشد و از اين رو معتقدم که او يکی از بهترين نويسندگان ادبيات داستانی استخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
|
» |
بلقیس از خودش میگوید
« | من نویسندهای هستم که دیر متولد شدم. در سن سیوهشتسالگی اولین اثر داستانیام را نوشتم. این در سرزمینی که نویسندگانش جوانمرگ میشوند یا بسیاری زیر پنجاهسالگی میمیرند خطرناک است.[۳۹]از طریق «شاهنامه» بود که با روایت آشنا شدم.یک نوع بینش نیهیلیستی در من و کارهایم هست که آن را از حافظ گرفتهام و نگرشم به حکومت اسلامی را از «نهجالبلاغه» گرفتهام. علت علاقهمندیام به «نهجالبلاغه» این است که در دوران نوجوانی و برنامه کتابخوانی با دوستانم، «نهجالبلاغه» خواندیم و از همان زمان، برایم بهمثابه کتابی راهگشا ظاهر گشت.[۴۰] | » |
بلقیس از آثارش میگوید
- «شخصیت اصلی سگسالی خالی است چون با جهان بیرون قطع رابطه کرده است و به مرور خالیتر هم میشود.[۴۱]دو مسئله اساسی در این اثر مورد توجهام بود. نخست مسخشدن یک انسان و دوم تأثیر تصمیمها.»[۴۲]
- «این رمان تجربه زیستیام از کلانشهر تهران است. با خلق شخصیتی پارهپاره سعی کردم هویت چهل تکه تهران را نشان بدهم.»[۴۳]
- «زن در این رمان، شبیه زنهای امروز نیست و زنی است که از چاه سیاست، به چاه تهران افتاده است و نمیتواند خودش را نجات دهد. شخصیت محوری همین زن است که نویسنده پشت سر همین راوی حرکت میکند. در واقع راوی «دانای کل محدود» است.
داستان خوب از نگاه سلیمانی چه مؤلفههایی دارد؟
« | داستان خوب، داستانی است که وضعیت بشری را بازگو میکند. راز ماندگاری داستان خوب، تکنیک، فرم و ساختار است. برای مثال، موضوع پدرکشی را در شاهکار داستایوفسکی یعنی «برادران کارامازوف» میبینید درحالی که همین موضوع در نمایشنامه «ادیپشاه» نیز بیان شده بود. در هر دو داستان، یک وضعیت انسانی تکرار شده است اما فرم و ساختار، این دو اثر را متفاوت از همدیگر میکند. ویژگی دیگر که سبب متفاوتشدن داستانی میشود، تناسب فضا، زمان و مکان است که یک انسان خاص را نمایندگی میکند. شاید دلیل این موضوع را بتوان در سیالبودن روح انسان جستجو کرد.خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
|
» |
نگاه بلقیس به اهالی ادبیات
سیمین دانشور
دانشور برای نخستین بار در تاریخ، نگاه زنانه را وارد ادبیات داستانی ما کرد و از پس آن خواننده را واداشت به امر سیاسی و اجتماعی با نگاهی زنانه مواجه شود. «سووشون» بیشک در لیست سه رمان مهم و برتر ایرانی قرار دارد. دانشور با آگاهی کامل نسبت به ژانر رمان، اثری فوقالعاده تکنیکال را در دههٔ چهل عرضه میکند و علاوه بر این تسلط او بر زبان فارسی و همچنین شناخت عمیق او از لایههای مختلفِ اجتماعی و زبان مردم و کوچهوبازار باعث میشود اثر او ممتاز و ویژه باشد. رکورد کتابهای نویسندگان زن ایرانی با آثار «زویا پیرزاد» و «فهیمه رحیمی» شکسته شد اما همچنان معتقدم «سووشون» بهترین رمان ایرانی است که یک زن آن را نوشته است.[۴۴]
غزاله علیزاده
من هرگز خانم علیزاده را ندیدم ولی از این و آن شنیدم که او زنی زیبا و اگر بار منفی اصطلاح «جلوهفروش» را در اینجا لحاظ نکنیم، جلوهفروش بوده است. یعنی زیباییاش را پاس میداشته و به جهان عرضه میکرده است. او مثل من، بدنش را سالها به فراموشی نمیسپرد و از لحاظ نظری بین خودش و بدنش فاصله نمیانداخت و به دوگانگی دکارتی «بدن و ذهن» یا «جسم و روح» باور نداشت و نگاهی زیباشناختی به بدنش داشت. احتمالاً برای نجات بدنش از اضمحلال و فروپاشی بوده که به مرگ خودخواسته روی آورده است.[۴۵]
بهرام صادقی
در ادبیات داستانی ایران، رمان ملکوت بهرام صادقی نمونهٔ اعلای داستانی است که بدن در آن حضور دارد. بهرام صادقی در این اثر بهنظرم به دوگانهانگاری تاریخی میاندیشد و رمان را به آزمایشگاهی برای محکزدن این دوگانهانگاری تبدیل میکند.[۴۶]
فاکنر
داستانهای فاکنر برای مخاطب، بسیار سختخوان هستند و به شیوهٔ نگارش و روایتگری او بر میگردد که به فرم و عنصر زبان در داستانهایش بسیار توجه دارد. جملههایش برخلاف همینگوی، بسیار پیچیده و طولانی هستند. بهعنوان نمونه جملهٔ نخست داستان «آبشالوم آبشالوم» فاکنر، شامل دوازده سطر است.[۴۷]
ذبيحالله منصوری
ذبیحالله منصوری خدمت بزرگی به طيفی از كتابخوانها كرد طيفی كه كمتر نويسندهای به آنها توجّه داشت. نثر خوب، بازیهای روایی مناسب و بهجا، آثار وی را برجسته میكند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
زویا پیرزاد
اگر قرار باشد دادگاهی برای آنان كه باعث انحطاط ادبيات شدند تشكيل بدهند، متهم رديف اول آن خانم پيرزاد است، البته خوانندگانش، منتقدانش و جميع ما كه ناگهان ادبيات زنان ايران را تبديل كرديم به ادبياتی محافظهكار، بدون مسئله، سرگرمكننده، بدون درد و بسيار شخصی. دهه هشتاد و تا همين حالا شبح خانم پيرزاد همچنان بر فراز سر همه ما نويسندگان زن و خوانندگان ادبيات داستاني میچرخد. انبوهی اثر داستانی مشابه «چراغها را من خاموش میکنم» بهوجود میآيد كه نه چيزی به ادبيات ما اضافه میكنند، نه آن را يك گام به جلو میبرند و از قضا با گفتمان مستقر هم در چالش و تضاد نيستند. زنها هرجا كه بروند، هر گناهی كه مرتكب بشوند در نهايت بهدامان كانون گرم خانواده بر میگردند.[۴۸]
نویسندگان دههٔ هفتاد
از ويژگیهای نویسندگان دههٔ هفتاد تجربهگرايی است. آنچه به نام فرديتگرایی پس از دههٔ شصت مطرح میشود تجربهگرایی همراه فرديتگرایی است. حتی در آثار دولتآبادی هم كليت و روحجمعی حاكم بود چرا كه بيش از هر چيز، بر تاريخِ اجتماع تمركز میكردند تا زندگیهای فردی. دو پديده در اين دهه ديده میشود. بامداد خمار كه در سال هفتادوشش نخستين بار منتشر شد و تا اواخر دههٔ هفتاد به چاپ بیستوپنج میرسد. پديدهٔ ديگر ذبيحالله منصوری است. البته دوره او پيش از انقلاب است اما كتاب وی بارها در این دهه تجديدچاپ میشود.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
«دا» رمان نیست
اين كتاب علیرغم داشتن ويژگیهای خاص خود، يك كتاب با محتوای خاطرهنويسی محسوب میشود و هيچ رنگ و بويی از محتوای رمان، در آن نمود ندارد.[۴۹]
گلایههای بلقیس
مدرسانی که باید به کلاس بروند
مسئلهای که وجود دارد این است که بسیاری از کسانی که کلاس داستاننویسی میگذارند و کسانی که در این کلاسها شرکت میکنند، آدمهای بیسوادی هستند. چند روز پیش کسی به من زنگ زد و میخواست در کلاس داستاننویسی شرکت کند، در حالیکه نام گلشیری را نشنیده بود!این آدمها تقریباً چیزی نمیخوانند و فکر میکنند نوشتن سادهترین کار است. گاهی مدرسان کارگاهها، فقط یک جلد کتاب دارند، به ادبیات ایران و جهان اشراف ندارند و خودشان باید به کلاس داستاننویسی بروند. البته کارگاههای خوبی هم داشتهایم مانند کارگاه حسین سناپور و محمدحسن شهسواری، که نویسندههای خوبی از این کارگاهها بیرون آمدهاند.[۵۰]
رنسانس داستانهای ایرانی
ما در یک وضعیت نابرابر قرار گرفتهایم. معمولاً آثاری ترجمه میشوند که جایزههای گوناگون و مهم ادبی را بردهاند. ممکن است فقط چند نویسنده ایرانی توان رقابت داشته باشند این شرایط عادلانه و برابر نیست. ادبیات داستانی ایران، خوب کار نمیکند. تبلیغاتی که برای خواندن داستانهای ایرانی انجام میدهند مردم را دچار خطا میکند. نهاد نقد ما ضعیف است و نقادان کار نمیکنند. جایزههای ما انتخابهای درست نداشتند و مردم بیاعتماد شدند. دیگر جایزهها و برگزیدهها نمیتوانند کاری انجام دهند. من فکر میکنم یک رنسانس لازم داریم تا خواننده را متوجه کنیم که هنوز هم داستانهای خوب منتشر میشود.[۵۱]
از ادبیات متعهد تا جبهه روشنفکری
بلقیس سلیمانی تا پیش از چاپ «رمان بازی آخر بانو» در عرصه ادبیات و در واقع نقد، چهرهای کاملاً متعهد داشت. در محافل و جلسههای ادبی متعهدها شرکت میکرد ولی نامش در نشریههای روشنفکری برده نمیشد و اگر هم نامی از او برده میشد، کم و کیفش اصلاًوابداً مثل حالا نبود. اما بهمحض چاپ «بازی آخر بانو» با سختگیریها و سهلگیریهایی از طرف دو جریان متعهد و روشنفکر به بازی دیگری فراخوانده شد و در واقع بازی دومِ خودش را آغاز کرد که برای متعهدها ناخوشایند بود و برای روشنفکرها خوشایند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
همراهیهای سیاسی
بلقیس سلیمانی معتقد است ایماژ جمیله بوپاشا و اعظم طالقانی دو ایماژ مونثی بودند ک او را به پیکار علیه ظلم و جور فرا میخواندند. او که خودش را یک مذهبی نوگرا میدانست؛ قرائتش از «نهجالبلاغه» و «صحیفهسجادی» و آثار «شریعتی» هویتی بود که او را به تاریخ و متافیزیک پیوند بدهد و بتواند با تکیه به متنهای مقدس، با ستم مبارزه کند و خیمه عدالت بگسترد. [۵۲]
مخالفتهای سیاسی
بلقیس ِنوجوان، طبقات فرودین جامعه را وارثِ انقلاب میدانست اما تصور میکرد در روستایش، همچنان نظام اربابرعیتی برپاست. او تصمیم گرفت با چند تن از دوستانش، انقلابی اقلیمی راه بیندازد و مستضعف را به حقش برساند و مستکبر را به سزای اعمالش. آنها تور والیبال مدرسه را که اغلب اربابزادهها با آن بازی میکردند؛ آتش زدنند و پس از صدور بیانه شدیدالحن، بهباورخویش، مستکبران را به سزای اعمالشان رساندند.[۵۳]
کتابهای محبوبش
«شاهنامه» فردوسی، «دیوان حافظ»، «نهجالبلاغه»، «کلیدر» نوشته محمود دولتآبادی، شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنتاگزوپری، «شوخی» از میلان کوندرا، «مادام بوواری» نوشته گوستاو فلوبر، «برداران کارامازوف» اثر داستایوفسکی، «گوربهگور» از ویلیام فاکنر و «آنا کارنینا» نوشته تولستوی کتابهای محبوب بلقیس سلیمانی هستند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
نحوهٔ پوشش
- «ما همیشه چادری بودیم، پیش از انقلاب و یکیدو سال بعد از انقلاب، چادررنگی سر میکردیم. بعد از آن کمکم چادرمشکی سر کردم و آن را تا زمانی که دانشگاه قبول شدم حفظ کردم. بعدها هم که چادر را کنار گذاشتم محجبه بودهام.[۵۴]»
یادداشتی که جنجالی شد
بلقیس سلیمانی، یادداشتی کوتاه بهنام «من کیستم؟» در روزنامه اعتماد منتشر کرد. این نوشته چنان جنجالبرانگیز شد که بسیاری سلیمانی را با آن میشناسند نه سیزده رمانی که چاپ کرده است. طیف وسیعی از مخاطبان این یادداشت را در فضای رسانهای بازنشر دادند. «من کیستم؟» در کلاسهای روزنامهنگاری تدریس شد و برایش برنامه رادیویی ساختند. حتی «کیهان لندن» آن را منتشر کرد. بسیاری آن را اثری فمنیستی قلمداد می کنند.[۵۵]»
«من دوشیزهٔ مکرمه هستم، وقتی زنها روی سرم قند میسابند و همزمان قند توی دلم آب میشود. من مرحومهٔ مغفوره هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیدهام و احتمالاً هیچ خوابی نمیبینم. من والدهٔ مکرمه هستم، وقتی اعضای هیئتمدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی بیست آگهی تسلیت در بیست روزنامه معتبر چاپ میکنند. من همسری مهربان و مادری فداکار هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداریاش البته تا چهلم آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ میرساند. من زوجه هستم، وقتی شوهرم پس از چهارسالودوماهوسهروز، به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول میکند به من و دختر ششسالهام ماهانه بیستوپنج هزار تومان بدهد...»خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نگاه سینمایی بلقیس
سینما برای بلقیس سحرانگیزترین ابراز جهان بود که روحش را سالهایسال در چنبره داشت. سینما «عصر جدید» پاتوقش بود. تقریباً هر فیلمی از تارکوفسکی اکران میشد میدید اما بعدها متوجه شد نوع سینمای دلخواهش هیچ قرابتی با آثار او ندارد. او عاشق سینمای کیشلوفسکی شد که قصه و ایده و اندیشه را، با هم داشت.[۵۶]»
استادان و همکلاسان
سلیمانی در سالهای دانشجویی از استادانی نظیر عباس میلانی، فرهنگ رجایی، جمال میرصادقی... بهره جست و برخی از همکلاسانش چهرههایی همچون فاطمه طباطبایی (عروس امام خمینی)، علیرضا رجایی، علیرضا نامورحقیقی، احمد زیدآبادی و...بودند.[۵۷]
علت شهرت
به باور بلقیس سلیمانی یادداشت «من کیستم؟» سهم بزرگی در شهرت او داشته است.[۵۸]
فیلم ساخته شده براساس
مذاکراتی برای دو رمان «خاله بازی» و «بازی آخر بانو» انجام شده است تا اقتباس سینمایی شوند.[۵۹]
بلقیس سلیمانی در مستند یار مهربان
بلقیس سلیمانی در مستند پرتره «آن یار مهربان» که از شبکه چهار سیما پخش شد؛ از دیروز تا امروزِ خویش گفت.[۶۰]
آثار و کتابشناسی
کارنامهٔ بلقیس سلیمانی
آثار پژوهشی
- هنر و زیبایی از دیدگاه افلاطون
- همنوا با مرغ سحر (زندگی و شعر علیاکبر دهخدا)
- تفنگ و ترازو (نقد و تحلیل رمانهای جنگ)
رمانها و داستانها
- بازی آخر بانو برنده جایزه ادبی مهرگان و جایزه اصفهان
- مجموعه داستان بازی عروس و داماد
- خالهبازی
- به هادس خوش آمدید
- پسری که مرا دوست داشت
- روز خرگوش
- سگ سالی
- شب طاهره
- من از گورانیها میترسم
- مارون
- آن مادران، این دختران
- پیاده
- نام کوچک من بلقیس
مقالهها[۶۱]
او بیش از هشتاد مقاله[۶۲] در کارنامه خود دارد...
- نقد و بررسی کتاب شخصیتپردازی در داستانهای کوتاه دفاع مقدس، کتاب ماهادبیات، سال دوم،شماره۲۳، اسفند۱۳۸۷
- شما که غریبه نیستید، کتاب ماهادبیات و فلسفه، شماره۹۴، مرداد۱۳۸۴
- اینجا گنجشک ها نفس میکشند، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۸۷و۸۸، دی و بهمن۱۳۸۳
- زنان میتوانند، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۸۷و۸۸، دی و بهمن۱۳۸۳
- چرا خلاصه این رمان دشوار است؟ (نقد و بررسی کتاب پستی)، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۷۲، مهر۱۳۸۲
- در ستایش نشانهها، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۷۵و۷۶، دی و بهمن۱۳۸۲
- در حضور تاریخ، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶۳، دی۱۳۸۱
- سفر از جنون اندیشه به ندانستگی کودکی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶۰، مهر۱۳۸۱
- ضیافت ناممکن، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶۳، دی۱۳۸۱
- در خلوت راوی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۶۰، مهر۱۳۸۱
- تقارن و تقابل فرهنگها، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۵۶و۵۷، خرداد و تیر۱۳۸۱
- سیر دلبستن و دلکنده، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۵۶و۵۷، خرداد و تیر ۱۳۸۱
- نقد داستان عریضه، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۴۴، خرداد۱۳۸۰
- زن در داستانهای جنگ، ادبیات داستانی، شماره۵۵، تیر و مرداد۱۳۸۰
- رمان هیس روایت تنهایی انسانها، ادبیات داستانی، شماره۵۴، فروردین و اردیبهشت و خرداد۱۳۸۰
- عنصر اندیشه در رمان فارسی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۴۱و۴۲، اسفند۱۳۷۹و فروردین۱۳۸۰
- این یک درخت نیست، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۴۹، آبان۱۳۸۰
- بازگشت به عشق پاک، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۴۸، مهر۱۳۸۰
- زیبایی راستین، هنر راستین (نسبت زیبایی، عشق و خیر از دیدگاه افلاطون)، هنر، شماره۴۱، پاییز۱۳۷۸
- شعر و دیالکتیک، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۲۸، بهمن۱۳۷۸
- راویان بحران، ناقدان مدرنیته، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۲۰، خرداد۱۳۷۸
- کتاب و جامعه، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۲۳و۲۴، شهریور و مهر۱۳۷۸
- علامه محمد قزوینی و علامه علیاکبر دهخدا، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره۲۲، مرداد۱۳۷۸
- از فرادست (حکایت شیخ صنعان، حکایت یاد و فراموشی)، ادبیات داستانی، شماره۴۹، زمستان۱۳۷۷
- شعر و شاعری از دیدگاه افلاطون (بخش دوم)، شعر، شماره۲۳، تابستان۱۳۷۷
- شعر و شاعری از دیدگاه افلاطون (بخش اول)، شعر، شماره۲۲، بهار۱۳۷۷
- پژوهشی در رئالیسم اروپایی، ادبیات داستانی سال دوم، شماره۲۳، شهریور۱۳۷۳
- رمان کیمیاگر در آینه ادب پارسی، ادبیات داستانی، شماره۴۵، زمستان۱۳۷۶
- فیلمنامهای جذاب برای فیلمی پرحادثه، ادبیات داستانی، سال سوم، شماره۳۳، زمستان۱۳۷۴
- از یک سند روان جامعهشناسانه تا یک اثر ناب ادبی، ادبیات داستانی سال سوم، شماره۲۸و۲۹، بهمن و اسفند۱۳۷۳
- سپهری و نگاه اسطورهای، کلمه دانشجو، شماره۵، خرداد و تیر۱۳۷۲
سبک و لحن و ویژگی آثار
وجوه زنانه، دههٔ شصت و اتفاقهای خاص سیاسیاجتماعی آن دوران، موتیف تمام آثار بلقیس سلیمانی است. وجه اشتراک دیگری که میتوان میان آثار او پیدا کرد، فلسفه رقیقی است که به نظر میرسد از تحصیلات فلسفی سلیمانی به کارهایش سرایت میکند. البته این اصلاً به این معنا نیست که آثار سلیمانی مضمون فلسفی دارند آنطور که مثلاً آثار «داستایوفسکی» یا «کامو» را فلسفی میدانیم. بلکه بیشتر به این معناست که سلیمانی از سر تفنن و فکرنکرده نمینویسد. در اغلب کارهای او عنصر اندیشه حضور دارد. میتوان لایهٔ رویی اثر را کنار زد و در پس این لایه، به عمق داستانها رسید.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
بزرگ ترین ایرادی که می توان در رمانهای سلیمانی و نویسندگی او مشاهده کرد، تکرار یک تیپ شخصیتی خاص است که خواننده را به یاد ادبیاتهای تبلیغاتی و حزبی میاندازد. در رمانهای سلیمانی همواره شاهد حضور کلان و تأثیرگذار دختری روستایی هستیم که خواننده پروپاقرص ادبیات و تاریخ و فلسفه است. از همان دخترهای همهفنحریف و همهچیزدانی که در حال دوشیدن شیر گاو، «هگل» میخوانند. این شخصیت کلیشهای، می تواند ارثیهای باشد از طرف ادبیات متعهد و ذهن سلیمانی. شاید نویسنده نتوانسته از زیر بار سنگین واقعیت زندگی شخصیاش بیرون بیاید. این تیپ شاید یکبار آن هم در «بازی آخر بانو» با آن شکل و محتوای خاص پذیرفتنی باشد اما تکرار آن، به ادبیات بلقیس سلیمانی آسیبی جدی میزند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
بررسی چند اثر
به هادس خوش آمدید
نام رمان برگرفته از افسانهٔ باکرهٔ زیرزمینی یکی از زیباترین افسانههای یونان باستان است. "هادس" در افسانهٔ یونانیان الههٔ تاریکی و ربالنوع دوزخ بوده است و در فرهنگ ملیمذهبی یونان، افسانهٔ پرسفون، دختر دمتر(سرس) الههٔ گندم و کشاورزی و حاصلخیزی و فراوانی است و در عینحال آغاز زندگی اجتماعی و شهرنشینی به حساب میآید. رودابه دختری بیستساله از اهالی روستای گوران در نواحی استان کرمان است. او در خانوادهای خانزاده متولد شده است و آخرین فرزند لطفعلیخان گورانی از طایفه شیخخانی بهشمار می رود. لطفعلیخان تا قبل از متولدشدن رودابه از داشتن فرزند پسر محروم مانده بود و با تولد رودابه آخرین امیدش برای داشتن فرزند پسر نقش بر آب شد. سلیمانی آداب و رسوم و برخی از تفکرات غلط و منسوخ آن دوران را به چالش کشیده است. داستان در زمان جنگ ایران و عراق رخ میدهد. مسیر صعودی زندگی رودابه همچون پرسفون با اتفاقی ناخواسته عوض می شود. رودابه در طول رمان به چگونگی رخدادن این حادثه میاندیشد... با نگاهی به نام رمان «به هادس خوش آمدید» و کلیت این داستان میتوان به شباهتهای آن با افسانه یونانی «باکرهٔ زیرزمینی» پی برد. با توجه به اتفاقهای مشابهی که برای شخصیت های اصلی این دو داستان "رودابه" و "پرسفون" روی میدهد، پرداختن به این افسانهٔ زیبای یونانی همراه با اتفاقهای این رمان نتایج تاملبرانگیزی به همراه دارد. از نظر ساختاری این رمان با یک نقد جدی روبرو است گستردگی مفاهیم باعث شده است که نویسنده نتواند ارتباط چند لایه و عمیقی میان شخصیتهای رمان از یک طرف و اسطورههای ملیمذهبی از طرف دیگر در شرایط مکانیزمانی رمان ایجاد کند.[۶۳] این رمان نخستین بار در سال ١٣٨٩ و توسط نشر چشمه منتشر شد و تاکنون به چاپ پنجم رسیده است.
مارون
«مارون» قصهٔ روستایی کوچک است در سالهای پرتب و تاب قبل و بعد انقلاب. آدمهایی از هر دست، از چپهای مبارز گرفته تا انقلابیهای تازهنفس، از کاسبان خردهپا تا روستاییان کویری، از دختران پرشور تا پسران ایدهآلیست. تنوع فراوان این آدمها با ماجراهایی گره میخورد که پا در تاریخ و امر سیاسی روزگار نویسنده دارد. «مارون» در ادامهٔ مسیر داستاننویسی بلقیس سلیمانی، از این جهانهای تکافتاده میگوید که ناگهان سرنوشتشان تغییر میکند و جستوجوی مدامی که پیشانینوشت برخی از این آدمهاست. سلیمانی ذهنی قصهگو دارد و زبانی پرکلمه و پرضرب آهنگ. «مارون» یک دگرگونی اجتماعی است و روایتی است از آدمها در دل یک تاریخ متناقض.[۶۴] ضرباهنگ تند آن شبیه رمان «رگتایم» از دکتروف است. نثر «مارون» موسیقی دارد و میخواهد تغییر در اجتماع را نشان بدهد. نکتهٔ دیگری که در این رمان وجود دارد، رئالیسم جادویی است. موثرترین تصویر «مارون» گودال است. این گودال تصویر و شخصیت محوری داستان است. از دید نشانهشناسی یک نشانه متکثر است که در هر لحظه از داستان کارکرد متفاوتی پیدا میکند. گودال شبیه مفهوم «آن کنی» است که فروید مطرح کرده و به معنای چیزی است که از درک ما خارج است. گودال جایی است که روانزخمها، استعدادها، تابوهای جامعه روستایی و امیال سرکوبشده در آن پنهان میشود. در آثار رئالیسم جادویی یک نوع تقدیرگرایی هم وجود دارد. همه آدمهای «مارون» پیشانینوشت دارند و گودال همان تقدیر و سرنوشتی است که هیچ مارونی از آن گریزی ندارد. داستان «مارون» داستان پیوند بین تاریخ شخصی و تاریخ عمومی است. تاریخ از بستر تحولات زندگی روزمره و از زخمهای کوچک جامعه شکل میگیرد. «مارون» روایت تنشهای گفتمانی در یک روستا و مجال برای جولان این سرکوبهاست. روایت تاریخی در این رمان از پاییندست است. آنچه در این روستا میگذرد، حقیقتی از آنچه که به کل مملکت رفته را به نمایش میگذارد. جهان روایت این نوع رمانها، شخصیت محوری ندارد چون این نوع تاریخنگاریها جهان روایت قهرمانها نیست و مارون هم به همین دلیل شخصیت محوری ندارد. در این نوع تاریخنگاری شر و خیر مطلق وجود ندارد و همه خاکستریاند. گودال خود تاریخ و زمان است که با شتاب و بدون توجه به انسانها در حال حرکت است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه مارون نخستین بار در زمستان ١٣٩۵ توسط نشر چشمه چاپ شد و دو ماه بعد در حالیکه به چاپ سوم رسیده بود توقیف شد.
سلیمانی از مارون توقیفشده چه میگوید
حوادث رمان «مارون» از چند سال قبل از انقلاب آغاز شده و شب شروع جنگ، رمان به پایان میرسد. شخصیت اصلی این رمان انقلاب است. ما روایتهای خوب و متفاوتی از انقلاب داشتهایم؛ «مدار صفردرجه» نوشته احمد محمود و «رازهای سرزمین من» نوشته رضا براهنی از آن جملهاند. تمرکز من روی چگونگی انقلاب در روستاها بود و اینکه چه تغییراتی در مناسبات اجتماعی روستا پدید میآورد. زبان کتاب که در برخی جاها بوی رکاکیت میدهد، چون زبان روستاییان زبان خاصی است و مناسبات روستایی بر این اساس صورت میگیرد. بخشی از خواستههای هنجارشکنانه روستاییان در همین زبان بیان میشود و این زبان برای شخصیتپردازی لازم بود. نیاوردن این اصطلاحات برای نشاندادن لایههای زیرین جامعه ریاکاری است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
آن مادران، این دختران
سلیمانی در این رمان به بیان تفاوت ارزشهای موجود میان دو نسل پرداخته است و شکاف میان نسل مادران و دختران را به تصویر کشیده است. همه کاراکترهای پررنگ در این داستان، زنان هستند. همچون اغلب رمان های سلیمانی، شهر خیالی گوران در «آن مادران این دختران» هم به نحوه زیست دوگانه یک مادر از نسلی آرمانخواه و دختری از نسل آرمانگریز میپردازد. داستان در گوران آغاز و در نیمههای داستان رهسپار تهران می شود.ثریا یا همان شخصیت محوری این رمان «گورانی بدبخت دیگری است که گوران او را بالا آورده و تف کرده توی تهران بی در و پیکر که هاضمهای قوی دارد» زنی که بهرغم مخالفت خانودهاش با یک مرد شمالی ازدواج کرده و بعد شوهرش را در اثر یک سانحه از دست داده و خودش مانده است و دختری که حالا ثریا باید نقش پدر و مادر، هر دو را برای این فرزند بجای مانده از آن عشق بازی کند.[۶۵] در این اثر مخاطب شاهد روزمرگیهای یک معلّم با دخترش است که در دنیای امروز ما اتفاق میافتد اما فلشبکهایی هم دارد و در قسمتهایی به سالهای دهه شصت برمیگردد. تضادهای میان مادر و دختر که ناشی از نگاه متفاوت «نسل من و نسل تو» است از بدو ورود آنا به مدرسه راهنمایی با زیر سوال بردن همه زحمات مادر رخ مینماید: «میخواستی نکنی؟ من گفتم بکن؟ اصلا میخواستی منو به دنیا نیاری. حالا هم که آوردی باید مثل بقیهی پدر مادرا ازم مراقبت کنی.» و چند سال بعد که آنا وارد دبیرستان شده است شکل سوال نیز تغییر میکند: «تو مطمئنی زندگیت رو من حروم کردم نه خودت. تو لیاقتت همین زندگیه.» و بعد از دبیرستان: «من باعث خوشبختی توام. اگر من نبودم سر میذاشتی به بیابون.» «آن مادران، این دختران» کاری بهشدت غیرسیاسی است و حتی وقتی به دهه شصت فلشبک می زند تعمداً تلاش میکند شیوههای زیستی آن دوران را روایت کند و در نهایت باید گفت «آن مادران این دختران» رمانی اجتماعی است. این رمان که نخستین بار سال١٣٩٧ توسط ققنوس منتشر شد و تاکنون به چاپ سوم رسیده است.[۶۶]
جوایز و افتخارات
- برنده جایزه ادبی مهرگان در۱۳۸۵ برای «بازی آخر بانو»
- برنده جایزه ادبی اصفهان در۱۳۸۵ برای «بازی آخر بانو»
- دریافت نشانِ درجه یک هنری در۱۳۹۵
ناشرانی که با او کار کردهاند
چشمه، ققنوس، ثالث، روزگار، زاوش، گوهر منظوم
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
منبعشناسی
منابعی که دربارهٔ آثار بلقیس سلیمانی نوشته شده است
- این است ناتورالیسم، به قلم مهدی یزدانیخرم درباره رمانِ پیاده، چاپشده در روزنامه سازندگی، شماره۳۲۶ روزدوشنبه۲۰اسفند۱۳۹۷ [۶۷]
- بررسی تطبيقی ميانرشتهای چاپ و توليد كتابهای داستانی سيمين دانشور و بلقيس سليمانی، نوشته فرشته رستمی، چاپشده در نشریه مطالعات ميان رشتهای در علوم انسانی، تابستان١٣٩۴ ,دوره٧ ,شماره٣[۶۸]
- جامعهشناسی رمان خالهبازی بر مبنای نظریّه «پییر بوردیو»، به قلم مهدی خادمیکولایی، مجید سرمدی، فاطمه زمانیکارمزدی، منتشرشده در مجله ادبیات پارسی معاصر، سال پنجم، پاییز١٣٩۴ شماره٣[۶۹]
- پسامدرنیسم در آثار بلقیس سلیمانی، نوشته فریده اشرفی، منتشرشده در گلستانه شهریور١٣٨٨ شماره١٠٠[۷۰]
- بررسی و تحلیل فرآیند فردیّت در رمان «به هادس خوش آمدید»، به قلم مهدی خادمیکولایی، منتشرشده در فصلنامه زبان و ادب فارسی دانشگاه آزاد سنندج، سال هفتم، تابستان١٣٩۴، شماره٢٣[۷۱]
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری
رمانهای صوتی «بازی آخر بانو»[۷۲]، «سگسالی»[۷۳]، «من از گورانیهای میترسم»[۷۴] «شب طاهره»[۷۵]«پسری که مرا دوست داشت»[۷۶]در تارنمای «نوار» موجود است.
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٢٢.
- ↑ «رمان فرزند عصر جدید».
- ↑ «نشان درجه یک هنری».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٧.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٣٨.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۵۵.
- ↑ «نخستین رمان».
- ↑ «رادیوفرهنگ».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٧.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٢.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٣٠.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٠٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٣٣.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۵٨.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۶١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٧٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٨۴.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ۴۶.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٢٨.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٣١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢١٩.
- ↑ «جایزه فرمایشی».
- ↑ «مصاحبه با رادیو بیبیسی».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٧١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢۴.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢۵.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٣۴.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٣٧.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٢٩.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۵۵.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٢٢.
- ↑ «فعالیت سلیمانی».
- ↑ «داور جایزه داستان تهران».
- ↑ «داور جایزه جلال».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٢١٧.
- ↑ «کتابهای محبوب».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٩٩.
- ↑ «نقد سگسالی».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۶۶.
- ↑ «سیمین دانشور».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٨۶.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٩١.
- ↑ «فاکنر به روایت بلقیس».
- ↑ «زویا پیرزاد».
- ↑ «رمان «دا»».
- ↑ «کارگاههای داستاننویسی».
- ↑ «رنسانس داستان ایرانی».
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٨٧.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٩۶.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ٨١.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٨٠.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۵٧.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١۴۴.
- ↑ سلیمانی، نام کوچک من بلقیس، ١٨١.
- ↑ «اقتباس سینمایی».
- ↑ «مستند یار مهربان».
- ↑ «مقالههای بلقیس سیلمانی».
- ↑ «بیش از هشتاد مقاله در کارنامه».
- ↑ ««به هادس خوش آمدید»».
- ↑ ««مارون»».
- ↑ «نقد «آن مادران، این دختران»».
- ↑ «آن مادران، این دختران».
- ↑ «این است ناتورالیسم».
- ↑ «سیمین دانشور و بلقیس سلیمانی».
- ↑ «نظریّه «پییر بوردیو»».
- ↑ «پسامدرنیسم».
- ↑ «فرآیند فردیّت».
- ↑ «کتاب صوتی «بازی آخر بانو»».
- ↑ «کتاب صوتی «سگسالی»».
- ↑ «کتاب صوتی «من از گورانیهای میترسم»».
- ↑ «کتاب صوتی «شب طاهره»».
- ↑ «کتاب صوتی «پسری که مرا دوست داشت»».
منابع
- سلیمانی، بلقیس (۱۳۹۸). نام کوچک من بلقیس. تهران: نشر چشمه. ص. ۲۲۴. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۲۷۸-۴۷۴-۲.
پیوند به بیرون
- «اعطای درجه یک هنری». ایسنا، ۱۳مرداد۱۳۹۵. بازبینیشده در ١٧مهر۱۳۹٨.
- «اوایل نویسندگی برایم حکم تفنن داشت». باشگاه خبرنگار جوان، ۲۹تير۱۳۹۴. بازبینیشده در ١٧مهر۱۳۹٨.
- «بلقیس سلیمانی؛ مدرس مدرسه رمان». مدرسه رمان. بازبینیشده در ١٧مهر۱۳۹٨.
- «بلقیس سلیمانی از رادیو رفت». خبرگزاری فارس، ٩آذر۱۳٨٨. بازبینیشده در ٢١مهر۱۳۹٨.
- «جایزه جلال فرمایشی اهدا نشد». فرهنگ امروز، ۸آذر۱۳۹۴. بازبینیشده در ٢١مهر۱۳۹٨.
- «موتیف و کارکردهای آن در آثار بلقیس سلیمانی». پرتال جامعه علوم انسانی، تابستان۱۳۹۶. بازبینیشده در ٢١مهر۱۳۹٨.
- «روایتی از زندگی زنان ایرانی در کتاب های بلقیس سلیمانی». طاقچه، ۲۸مرداد١٣٩٨. بازبینیشده در ٢١مهر۱۳۹٨.
- «بلقیس سلیمانی هیئت علمی و داور دوره هفتم جایزه ادبی جلال آلاحمد شد». جایزه ادبی جلال، ۱۳۹۳پاییز. بازبینیشده در ٢١مهر۱۳۹٨.
- «بلقیس سلیمانی هیئت علمی دوره هشتم جایزه ادبی جلال آلاحمد شد». جایزه ادبی جلال، ۱۳۹۴پاییز. بازبینیشده در ٢١مهر۱۳۹٨.