نیما یوشیج

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
نیما یوشیج

تنهای دگر منم که چشمم
طوفان سرشک می‌گشاید.
[۱]
نام اصلی علی اسفندیاری
زمینهٔ کاری سرایش، نویسندگی و نظریه‌پردازی ادبی
زادروز ۲۱ آبان ۱۲۷۶ ه. ش.
یوش
پدر و مادر ابراهیم نوری و طوبی مفتاح
مرگ ۱۳ دی ۱۳۳۸ ه. ش.
تجریش، تهران
محل زندگی یوش، تهران، آستارا
علت مرگ بیماری ذات‌الریه
جایگاه خاکسپاری امام‌زاده عبدالله، سپس یوش
در زمان حکومت قاجار و پهلوی
رویدادهای مهم انقلاب مشروطه، جنگ اول جهانی، جنبش جنگل، جنگ دوم جهانی و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
لقب پدر شعر نو
بنیانگذار شعر نیمایی
پیشه شاعر و معلم
سال‌های نویسندگی از ۱۲۹۹ تا ۱۳۳۸
سبک نوشتاری مدرنیسم ادبی
کتاب‌ها افسانه، آب در خوابگه مورچگان و...
تخلص نیما
همسر(ها) عالیه جهانگیر
فرزندان شراگیم
مدرک تحصیلی دیپلم
استاد نظام وفا
دلیل سرشناسی انقلاب در شعر کلاسیک فارسی
اثرگذاشته بر مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، منوچهر آتشی و...
اثرپذیرفته از آرتور رمبو، شارل بودلر، پل ورلن و...

نیما یوشیج شاعر و نظریه‌پرداز معاصر ایرانی بود. همچنین او را پدر شعر نو ایران می‌دانند.

* * *

داستانک

تسخرزدن بر نیما

نیما یک دیوانه بود

اسماعیل شاهرودی در مصاحبه‌ای با روزنامهٔ اطلاعات که در کتاب یادمان نیما از آن نقل شده است، چنین شرح می‌دهد که:

گزارشی از ازدواج

عالیه جهانگیر در یوش

نیما در یادداشت‌هایش، ازواج با عالیه جهانگیر را چنین شرح می‌دهد:

داستان چاپ آثار

نیما در وصیت‌نامه‌اش، دکتر محمد معین را وصی خویش اعلام کرد و اشاره به این کرد که در چاپ آثارش، در کنار دکتر معین، جلال آل‌احمد و ابوالقاسم جنتی عطایی نیز کمک دست او باشند. آل‌احمد پس از مرگ نیما در یادداشتی چاپ آثار نیما و ورود سیروس طاهباز را به این کار، چنین شرح می‌دهد:

نیمای بهانه‌گیر

عالیه جهانگیر، همسر نیما، دربارهٔ بهانه‌گیربودن نیما و قهرکردن مداوم او خاطره‌ای را شرح می‌دهد:

دیدار با برادر

لادبن پس از قریب یازده سال دوری، در سال ۱۳۱۰ پنهانی به ایران سفر کرده بود و پس از ارتباط با حزب کمونیست ایران و دیدار با شخصیت‌های چون دکتر تقی ارانی در راه بازگشت به شوروی به دیدار برادرش آمده بود. عالیه خانم، جزییات این دیدرا ناگهانی و پرمخاطره را، که آخرین دیدار دو برادر بود، چنین بازگفته است:

نیمای دبیر

انور خامه‌ای، نیما را به عنوان معلم چنین توصیف می‌کند:

کتک‌خوردن نیما

نیما در طول اقامتش در آستارا، در مدرسهٔ حکیم نظامی تدریس می‌رد. در پی مشاجره‌هایی که هر روز با مدیر مدرسه داشت، روزی کار به درگیری فیزیکی کشید. به روایت یوسف کلانتری، یکی از معلمان مدرسهٔ حکیم نظامی:

زندگی و تراث

سالنامهٔ زندگی تیما یوشیج

به نقل از کتاب «زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره»[۹] و خاطرات نیما و دیگران، سال‌شمار زندگی نیما به شرح زیر است:

  • ۱۲۷۶: تولد در ۲۱ آبان، در یوش.
  • ۱۲۸۳ تا ۱۲۸۸: تحصیلات در مکتب‌‌خانهٔ یوش. همراهی با پدر در ییلاق و قشلاق‌های روستاییان و شبانان. آموختن سوارکاری و تیراندازی نزد پدر. آشنایی با صفورا، دختری از چادرنشینان ایل کوشکک
  • ۱۲۸۸: سفر به تهران و آغاز تحصیل در مدرسهٔ حیات جاویدان.
  • ۱۲۹۰: بازگشت به یوش. دیدارهای دوباره با صفورا.
  • ۱۲۹۱ تا ۱۲۹۶: تحصیل در مدرسهٔ کاتولیک سن‌لویی. آشنایی با رسام ارژنگی در نگارستان و کارگاه او. نیما در این دوره عاشق دختری به‌نام هلن می‌شود.
  • ۱۲۹۶:پایان تحصیل در مدرسهٔ سن‌لویی و بازگشت به شوش. ناکامی در ازدواج با صفورا.
  • ۱۲۹۸: بازگشت به تهران. استخدام در ادارهٔ مالیه.
  • ۱۲۹۹: پایان سرودن «قصهٔ رنگ‌پریده، خون سرد»
  • ۱۳۰۰: چاپ «قصهٔ رنگ‌پریده، خون سرد». ترک خدمت در ادارهٔ مالیه برای پیوستن به جنبش جنگل .
  • ۱۳۰۱: سرودن قطعهٔ «ای شب» و چاپ آن در هفته‌نامهٔ نوبهار. پایان سرودن «افسانه» در دی‌ ماه. چاپ نخستین بخش آن در روزنامهٔ «قرن بیستم».
  • ۱۳۰۳: چاپ بخش‌های دیگری از «افسانه» در منتخبات آثار به کوشش محمدضیاء هشترودی.
  • ۱۳۰۴: دعوت برای شرکت در مجلس مؤسسان برای اصلاح قانون اساسی و تغییر سلطنت، عدم پذیرش نیما. آشنایی با «عالیه جهانگیر» . ازدواج با او.
  • ۱۳۰۵: چاپ فصلی از رمان «آیدین» در روزنامهٔ «شفق سرخ». نامه‌های عاشقانه به عالیه. مرگ میرزابراهیم، پدر نیما.
  • ۱۳۰۶: سرودن منظومهٔ«سرباز پولادین» در اسفندماه همان سال.
  • ۱۳۰۷: سفر به بارفروش(بابل) همراه عالیه. نگارش «سفرنامهٔ بارفروش». بازنویسی و تکمیل رمان «آیدین».
  • ۱۳۰۸: همراهی با عالیه به رشت و لاهیجان. گم شدن رمان «آیدین» در اسباب‌کشی‌ها.
  • ۱۳۰۹ تا ۱۳۱۱: اقامت در آستارا به‌عنوان معلم مدرسهٔ «حکیم نظامی». درگیری او با مدیر مدرسه و نمایندهٔ معارف آستارا.
  • ۱۳۱۲: سرودن «قلعهٔ سقریم»
  • ۱۳۱۵: نامهٔ صادق هدایت در نقد و بررسی برخی از آثار او.
  • ۱۳۱۶: سرودن«ققنوس» در بهمن.
  • ۱۳۱۸: همکاری با مجلهٔ «موسیقی». سرودن سوگنامهٔ «وای بر من».
  • ۱۳۱۹: سرودن منظومهٔ «خانهٔ سریویلی»
  • ۱۳۲۲: چاپ «امید پلید» در «نامهٔ مردم». نامه به احسان طبری در پاسخ به نقد او.
  • ۱۳۲۵: برپایی نخستین «کنگرهٔ نویسندگان ایران».
  • ۱۳۳۰: سرودن «مرغ آمین» و چاپ آن در هفته‌نامهٔ ادبی و خبری «اتمیک»، از نشریات هوادار ملی شدن صنعت نفت و دکتر مصدق.
  • ۱۳۳۲: سرودن «دل فولادم» پس از کودتای ۲۸ مرداد. همسایگی با جلال آل‌احمد و سیمین دانشور در محلهٔ شمیران، تجریش.
  • ۱۳۳۸: سفر به یوش در زمستان، ابتلا به بیماری ذات‌الریه و درگذشت در ۱۳ دی. خاکسپاری در گورستان ابن‌بابویه.
  • ۱۳۷۰: انتقال بارماندهٔ پیکر نیما به یوش.

زندگینامهٔ پیرمرد

طوبی مفتاح، مادر نیما

علی نوری اسفندیاری که بعدتر اسم خود را به نیما یوشیج تغییر داد، در ۲۱ آبان ۱۲۷۶، در یوش که دهی سردسیر و دورافتاده و کوهستانی بود و از توابع نور مازندران محسوب می‌شد، به دنیا آمد. پدر وی میرزا ابراهیم نوری اسفندیاری، ملقب به اعظام‌السلطنه، مالکی بلند قامت و تفنگدار بود و مادر وی طوبی مفتاح نام داشت. نیما، برادران و خواهرانی به‌نام‌های بهجت، ناکیتا، ثریا و رضا(لادبن) داشت.[۱۰]
سال‌های نخست کودکی او در یوش سپری شد. در خانهٔ اعیانی با اتاق‌های تودرتو. پدرش در همان سال‌ها غایب شد و تفنگ بر دوش گذاشت و همراه دیگر تفنگداران یوش و در کنار دیگر مازندرانی‌ها برای جنبش نوپای مشروطه به جنگ رفت. همان موقع‌ها بود که پدرش به وی سوارکاری و تیراندازی را آموخت و هر خطایی را که از نیما در یادگیری سرمی‌زد، با شلاق پاسخ می‌داد.[۱۱]
نیمای تازه به نوجوانی رسیده، در میان غوغای نوجوانی و شور آن سنین، عاشق صفورا می‌شود. صفورا دختری چادرنشین و کوهستانی از اهالی ایل کوشکک بود. پدر صفورا، ایل‌بیگی علی‌جان‌بیگ نام داشت و با پدر نیما نشست و برخاست داشت. نیما هر بار که فرصت دست می‌داد و پدرش به صرف ناهار با ایل‌بیگی علی‌جان‌بیگ دعوت می‌شد، همراه می‌شد تا به بهانهٔ ناهار، صفورا را ملاقات کند. نیما به هر بهانه‌ای از درس مکتب‌خانه می‌گریخت و به اردوگاه ایل کوشکک سر می‌کشید.[۱۲]این روال تا جایی ادامه داشت که نیما در یوش بود. در سال ۱۲۸۸ نیمای ۱۲ساله به همراه با خانواده به تهران مهاجرت کرد تا در مدرسهٔ «حیات جاویدان» ادامهٔ تحصیل دهد. آنان در روبه‌روی مسجد شاه خانه‌ای تهیه کردند تا روزگار نوجوانی نیما در آن‌جا سپری شود. نیما پس از پایان دورهٔ ابتدایی در مدرسهٔ «حیات جاویدان»، همراه پدر به یوش بازگشت و صفورا را مجددا ملاقات کرد. نیما، همراه برادرش لادبن، به اصرار پدر برای ادامهٔ تحصیل به تهران بازگشت. پدر سپرده بود تا آن‌ها در بهترین مدرسهٔ تهران ثبت‌نام شوند. چنین شد که نیما و لادبن در مدرسهٔ کاتولیکی سن‌لویی به ادامهٔ تحصیل پرداختند. مدرسه‌ای که توسط فرانسوی‌ها در سال ۱۲۴۱ در کوچهٔ نکیسا، بین خیابان لاله‌زار و فردوسی، تأسیس شده‌بود و در آن زبان‌های فرانسوی، عربی، فارسی، علوم، تاریخ، جغرافیا، حساب و خوشنویسی و نقاشی تدریس می‌شد. در دوران تحصیل نیما در آن مدرسه، او با شعرای رمانتیک فرانسوی، از جمله «لامارتین» آشنا شد. روزها به همین منوال برای نیما می‌گذشت تا اینکه جنگ اول جهانی آغاز شد و نیما بی‌قرار شد و سفری چند ماهه به یوش کرد.[۱۳] جنگ در ایران قحطی و هرج‌ومرج به‌وجود آورد. در این بحبوحه نیما با عباس رسام ارژنگی، نقاش و مجسمه‌ساز آشنا شد و دوستی عمیقی بین آن‌ها به‌وجود آمد. رسام ارژنگی هنرجویی به‌نام هلن داشت که نیما پس از چندی به او دلباخته شد و چند ماهی با او دوست بود. حاصل این دوستی برای نیما چیزی جز سرشکستگی و سرگشتگی نداشت. چراکه هلن ارمنی بود و هنگامی که خبر کشتار ارامنه به‌دست ترک‌های عثمانی شنیده‌شد، همراه با خانواده و دیگر ارمنی‌های تهران، به شهرستان‌های دور گریختند و چنین شد که عشق نیما به هلن نافرجام گشت. [۱۴]
نیما پس از پایان تحصیل با دو مدرک، یکی از وزارت معارف و دیگری از مدرسهٔ سن‌لویی، به یوش بازگشت و قصد ازدواج با صفورا را کرد. پدر نیما و پدر صفورا با این ازدواج موافق بودند. پدر نیما اما یک شرط داشت و آن این‌که نیما و صفورا باید به تهران مهاجرت کنند و زندگی‌ شهری داشته باشند، نه روستایی و با درآمد کشاورزی و دامداری. ولی صفورا که ایلیاتی بود نمی‌توانست از ایل و چراگاه دل بکند و در نتیجه راضی به قبول این شرط نشد. لذا ازدواج رخ نداد و سرخوردگی دیگری برای نیما آفرید.[۱۵] داستان عاشقی نیما و صفورا تا آن حد آشنا و سرزبان‌ها بود که رمضان جمشیدی، شاعری که مثل نیما از اهالی یوش بود، بعد از مرگ نیما چنین سرود:[۱۶]

ای صبا یک دمی از ره لطف، بر سر قبر نیما گذر کنگو به آن شاعر خفته در خاک، خیز بر زادگاهت نظر کن
گو به نیما مگر شد فراموش در دل نیمه شب‌های مهتابگفت‌وگو داشتی با صفورا روی گل‌های صحرا لب آب
کوه و صحرا گل و لالهٔ یوش انتظار تو داردانتظار تو دارد صفورا، تنگهٔ ماخ‌اولا را نظر کن

نیما پس از ناکامی‌اش در ازدواج با صفورا به تهران برگشت و در وزارت مالیه استخدام شد. با امضای قرارداد ننگین ۱۹۱۹، شرایط کشور مجددا بحرانی شد و نیما برای رهایی از این وضعیت، به یوش بازگشت. در آن‌جا «قصهٔ رنگ‌پریده، خون سرد» را منتشر کرد. سپس همراه با پدر و دیگر شمالی‌ها به جنبش جنگل پیوست و تا ۱۳۰۰ که جنبش کاملا در هم پاشید، با میرزاکوچک‌خان همراه بود. سپس به تهران بازگشت و مجددا در ادارهٔ مالیه مشغول به کار شد. او در دی ماه سال ۱۳۰۱، بخشی از شعر «افسانه» را به دوست‌اش، میرزاده عشقی داد تا در روزنامه‌اش، «قرن بیستم»، انتشار دهد. انتشار افسانه مخالفت‌های بسیاری از سوی قدمایی‌ها برانگیخت و اتهامات بسیاری بر نیما وارد شد. [۱۷]
در ۶ اردیبهشت سال ۱۳۰۴، نیما با عالیه جهانگیر که خواهرزادهٔ میرزاجهان‌گیرخان صوراسرافیل بود، آشنا شد، او را به عقد درآورد و یک سال بعد، با او ازدواج کرد. ازدواج آن‌ها مصادف با فوت پدر نیما، میرزا ابراهیم، شد. چنین بود که مجلس عروسی آن‌ دو بسیار مختصر و ساده بر پا شد. در ابتدای زندگی آن‌ها، عالیه که هنوز با طبع ایلیاتی نیما آگاه نبود، بسیار با وی مشاجره می‌کرد.[۱۸]
نیما و عالیه در سال ۱۳۰۷ به سبب انتقال کار عالیه به بارفروش(اکنون بابل)، به آن شهر رفتتند. در آن‌جا نیما «سفرنامهٔ بارفروش» را به رشتهٔ تحریر درآورد. سال بعد، یعنی ۱۳۰۸، مجددا به سبب انتقال عالیه آن‌ها به رشت مهاجرت کردند. در همین اسبا‌ب‌کشی‌ها بود که رمان «آیدین» که نیما بسیار برروی آن زحمت کشیده‌بود، گم شد. در این سال‌ها او همجنان بی‌کار بود و گه‌گاه شعری در نشریه‌ای چاپ می‌کرد. در مهر سال ۱۳۰۹ به آستارا نقل مکان کردند و نیما در آن‌جا در مدرسهٔ متوسطهٔ حکیم نظامی به عنوان معلم مشغول به کار شد. پس از یک‌ماه و نیم از آغاز به کار نیما در آن مدرسه، مشکلاتی به وجود آمد. مشکل اصلی، لجاجت مدیر مدرسه، فتح‌الله حکیمی با نیما بود. طوری که به زدوخورد انجامید.. پس از درگیری‌های قضایی بسیار، نهایتا نیما و عالیه به تهران بازمی‌گردند و در خانهٔ پدری عالیه ساکن می‌شوند.[۱۹]
از سال‌های ۱۳۱۱ و ۱۳۱۲، از نیما اثر خاصی در دست نیست. او در سال ۱۳۱۳ قلعهٔ سقریم را سرود. از آن سال‌، تا سال ۱۳۱۶، نیما به خاطر مشکلات زندگی و دیگر مشکلات روحی، حال خوشی نداشت و به قول مهدی اخوان ثالث، «در خانهٔ خود گویی به چله نشسته بود.» در سال ۱۳۱۶ تا ۱۳۱۹ اما نیما دست به قلم برد و ققنوس، لاشخورها، خانهٔ سریویلی و آثار دیگری را سرود.


شخصیت و اندیشه

زمینهٔ فعالیت

یادمان و بزرگداشت‌ها

نیما در نگاه دیگران

منوچهر آتشی

یحیی آرین‌پور

فریدون توللی

پرویز ناتل خانلری

نصرت رحمانی

سیمین دانشور

احمد شاملو

محمدحسین شهریار

داریوش آشوری

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

افسانه

در شمارهٔ چهارم دورهٔ دوم روزنامهٔ قرن بیستم، به تاریخ چهارشنبه، ۲۴ اسفند، نیما در نامه‌ای به دوستی خیالی «افسانه» را چنین شرح می‌دهد:

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

نیما و سیاست

نیما فعالیت سیاسی نداشت، اما دارای اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی مخالف حاکمیت موجود و نوشته‌ها و سرود‌هایی بود که عقاید آزادی‌خوانه‌اش را بازتاب می‌داد. او عمیقا سوسیالیست بود و برادرش، لادبن، از ترس دیکتاتوری رضاشاه به شوروی گریخته بود تا برای پایداری و گسترش سوسیالیسم بجنگد. خانهٔ نیما در هر کجا که بود، انبوهی از آثار، نامه‌ها و سرود‌هایی را در خود داشت که هر برگ‌اش، گواه مخالفت سرسختانهٔ او با نظام موجود و محکومیت‌اش از نظر دستگاه رضاشاهی بود، سروده‌هایی مثل «شهید گمنام» که در آن با اشاره به تعقیب و تفتیش‌های رعب‌انگیز مشابه گفته‌ بود: «چه هراسی است، چه کسی در پی ما است؟ ما بمیریم که یک ابله شاست؟» یا منظومهٔ بلند سرباز پولادین، سوگنامه‌ای در شرح و اعتراض به اعدام سرهنگ احمد پولادین به فرمان رضاشاه، با این پیام که «با هر خلاف جستن راهی به زندگی است، بی‌ذره‌ای مخالفت آیین بندگی است، جز مرده هیچ‌کس تسلیم محض نیست.»[۳۰]

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

جمله‌ای از ایشان

نحوهٔ پوشش

تکیه‌کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

تأثیرپذیری‌ها

استادان و شاگردان

علت شهرت

فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

کارنامه و فهرست آثار

جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

بررسی آثار

افسانه

عاشق منظومهٔ افسانه، در واقع همان عاشق رنج‌کشیده و بدبین قصهٔ رنگ‌پریده است که از زندگی بی‌زارتر و در زیر ضربهٔ غم و ناکامی‌ها سرسخت‌تر و آب‌دیده‌تر شده‌است. شاعر در این یادگار دورهٔ جوانی، گوشه‌های دل خود را می‌کاود. قصهٔ عشق و ناکامی و سرخوردگی خویش را بازمی‌جوید. بدبینی و مرارت‌های زندگی خود را طرح می‌کند. دریافت خود از ناپایداری و زودگذری عمر و فریب رنگ‌ها و هوس‌ها و آرزو‌ها را بیان می‌کند و هر جا فرصت می‌یابد، صحنه‌ها و منظره‌های زیبایی از گذشته و دوران جوانی خود، از شب‌زنده‌داری شبانان در کنار آتش، از لطافت بهار در میان دره‌ها و دامان کوه‌ها - صحنه‌هایی که با اندوه و حسرت دوری از آن عهد و زمان نابود در هم آمیخته - تصویر می‌کند. [۳۱]

منظومهٔ خانهٔ سریویلی

نیما منظومهٔ بلند سریویلی را در تابستان ۱۳۱۹ به شیوه‌ای متفاوت با سروده‌های پیشینش سرود و در مقدمه نوشت:
«این شعرهای آزاد، آرام و شمرده و با رعایت نقطه‌گذاری و به حال طبیعی خوانده می‌شوندـ همانطور که یک قطعهٔ نثر را می‌خوانند.
سریویل اسم دهکده‌ای است در به کجور نزدیک به هزارخال، این دو کلمه از دو جز ترکیب شده‌است: سری(خانه) و ویل(محل).
سریویلی شاعر، با زنش و سگش در دهکدهٔ ییلاقی ناحیه جنگلی زندگی می‌کردند. تنها خوشی سریویلی به این بود که توکاها در موقع کوچ‌کردن از ییلاق به قشلاق در صحن خانهٔ با صفای او چند صباحی اتراق کرده، می‌خواندند. اما در یک شب طوفانی وحشتناک شیطان به پشت در خانهٔ او آمده، امان می‌خواهد.
سریویلی مایل نیست آن محرک کثیف را در خانهٔ خود راه بدهد و بین آن‌ها جرّوبحث درمی‌گیرد. بالاخره شیطان راه می‌یابد و در دهلیز خانهٔ او می‌خوابد و موی و ناخن خود را کنده، بستر می‌سازد. سریویلی خیال می‌کند دیگر به واسطهٔ آن مطرود، روی صبح را نخواهد دید.
به عکس، صبح از هر روز دل‌گشاتر درآمد، ولی موی و ناخن شیطان تبدیل به ماران و گزندگان می‌شوند و سریویلی به جاروب‌کردن آن‌ها می‌پردازد. او همین‌طور تمام ده را پر از ماران و گزندگان می‌بیند و برا ینجات ده می‌کوشد.
در این وقت کسان سریویلی خیال می‌کنند پسر آن‌ها دیوانه شده‌است و جادوگران رابرای شفای او می‌آورند. باقی داستان، جنگ بین سریویلی و اتباع شیطان و شیطان است.
خانهٔ سریویلی خراب می‌شود و سال‌‌ها می‌گذردو مرغان صبح، گل با منقار خود از کوه‌ها آورده خانهٔ او را دوباره می‌سازند.
سریویلی دوباره با زنش و سگش به خانهٔ خود بازمی‌گردد. اما افسوس دیگر توکاهای قشنگ در صحن خانهٔ او نخواندند و او برای همیشه غمگین ماند.» [۳۲]

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

  1. یوشیج، نیما. نیما یوشیح؛ مجموعهٔ کامل اشعار. ص. ۶۸۰.
  2. لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ص. ۱۶۳.
  3. لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ص. ۴۰.
  4. جنتی عطایی، ابوالقاسم. نیما یوشیج؛زندگانی و آثار او. ص. ۵.
  5. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۶۴.
  6. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۶۷.
  7. جلالی پندری، یدالله. گزینه اشعار نیما یوشیج. ص. ۲۱.
  8. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۵۴.
  9. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره.
  10. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۶.
  11. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۷.
  12. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۷.
  13. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. صص. ۲۲ و ۲۳.
  14. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. صص. ۲۵ و ۲۶.
  15. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۲۷.
  16. جمشیدی، رمضان. گل‌انبار. ص. ۱۶۲.
  17. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. صص. ۴۱-۵۵.
  18. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. صص. ۶۰-۸۹.
  19. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. صص. ۹۱-۱۶۸.
  20. آتشی، منوچهر. گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی. ص. ۳۶.
  21. آرین‌پور، یحیی. از صبا تا نیما. دوم. ص. ۴۷۰.
  22. توللی، فریدون. شگرف. ص. ۱۸.
  23. حریری، ناصر. هنر و ادبیات امروز. صص. ۹۰ و ۹۱.
  24. لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. صص. ۱۶۵ و ۱۶۶.
  25. حریری، ناصر. هنر و ادبیات امروز. صص. ۴۸ و ۴۹.
  26. شاملو، احمد. از مهتابی به کوچه. ص. ۱۱۲.
  27. لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ص. ۹۹.
  28. حریری، ناصر. هنر و ادبیات امروز. صص. ۹۵ و ۹۶.
  29. حریری، ناصر. هنر و ادبیات امروز. صص. ۹۵ و ۹۶.
  30. اسلامیه، مصطفی. زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. ص. ۱۴۱.
  31. آرین‌پور، یحیی. از صبا تا نیما. صص. ۴۷۲ و ۴۷۳.
  32. یوشیج، نیما. نیما یوشیح؛ مجموعهٔ کامل اشعار. صص. ۳۶۱-۳۶۲.

منابع

  1. یوشیج، نیما (۱۳۹۵). نیما یوشیج؛ مجموعهٔ کامل اشعار. تهران: نگاه. شابک ۹۷۸۹۶۴۶۱۷۴۰۲۳.
  2. آتشی، منوچهر (۱۳۶۵). گزینهٔ اشعار منوچهر آتشی. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۸۸۳۸۷۳۲.
  3. آرین‌پور، یحیی (۱۳۵۷). از صبا تا نیما. تهران: شرکت سهامی کتاب‌های جیبی. شابک ۹۷۸۹۶۴۴۰۱۰۰۷۱.
  4. توللی، فریدون (۱۳۵۳). شگرف. تهران: انتشارات جاویدان.
  5. حریری، ناصر (۱۳۶۶). هنر و ادبیات امروز. بابل: کتابسرای بابل.
  6. لاهوتی، محمدرضا (۱۳۶۸). یادمان نیما. تهران: چاپ نیما.
  7. شاملو، احمد (۱۳۵۷). از مهتابی به کوچه. تهران: توس.
  8. اسلامیه، مصطفی (۱۳۹۱). زندگی‌نامهٔ نیما یوشیج؛ به‌کجای این شب تیره. تهران: نیلوفر. شابک ۹۷۸۹۶۴۴۴۸۵۱۳۸.
  9. جنتی عطایی، ابوالقاسم (۱۳۴۶). نیما یوشیج؛زندگانی و آثار او. تهران: صفی علیشاه.
  10. جمشیدی، رمضان (۱۳۷۷). گل‌انبار. تهران: مؤلف.
  11. جلالی پندری، یدالله (۱۳۸۴). گزینه اشعار نیما یوشیج. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۶۰۲۶۳۷۷.

پیوند به بیرون