جلال خالقی مطلق

از ویکی‌ادبیات
نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ اسفند ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۴ توسط محمد ایذجی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده |نام = |تصویر = |توضیح تصویر...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
* * * * *

[۱]

نام: جلال خالقیمطلق زاده: ۲۰ شهریور ۱۳۱۶ محل تولد: ایران محل سکونت: هامبورگ (آلمان) مدرک فارغالتحصیلی: دکتری در سه رشته شرقشناسی، مردمشناسی و ژرمانیستیک از دانشگاه کلن آلمان زمینه کاری: ادبیات فارسی٬ زبانشناسی٬ ایرانشناسی حوزه کاری: نویسندگی و شاهنامهپژوهشی ملیت: ایرانی آثار شاخص: تصحیح علمی-انتقادی شاهنامه در هشت دفتر٬ گزیده مقالات «گلهای رنج کهن»٬ گزیده مقالات «سخنهای دیرینه»٬ ترجمه کتاب «اساس اشتقاق فارسی» اثر پاول هرن٬ کتاب«زنان در شاهنامه»٬ کتاب «واژهنامه شاهنامه»٬ «کشفالابیات شاهنامه»٬ مجموعه مقالات «جای پای سالها»٬ فیلمنامه «زال و رودابه»٬ مجموعه ترانههای«آهوی کوهی در دشت»٬ کتاب «واجشناسی شاهنامه»٬ کتاب «شاهنامه و فرهنگ ایران»

جلال خالقیمطلق٬ نویسنده٬ زبانشناس٬ ایرانشناس و شاهنامهپژوه ایرانی است.

جلال خالقیمطلق٬ متولد ۲۰ شهریور سال ۱۳۱۶ در تهران است. تحصیلات دبیرستانی را در تهران به پایان رسانده و دورههای تحصیلات دانشگاهی را در آلمان گذراندهاست. در سال ۱۳۴۹ (۱۹۷۰) از دانشگاه کلن در رشتههای شرقشناسی٬ مردمشناسی و تاریخ قدیم درجه دکتری گرفت. از سال ۱۳۵۹ (۱۹۷۱) در بخش مطالعات ایرانی در دانشگاه هامبورگ مشغول به تدریس زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ ایران بودهاست. جلال خالقیمطلق از آغاز دهه ۱۳۵۰ ضمن اقامت و تدریس در کشور آلمان٬ پژوهشهای گستردهای در زمینه ادبیات حماسی ایران و شاهنامه انجامداد. مقالههای تحقیقی او در مجله سیمرغ (نشریه بنیاد شاهنامه فردوسی)٬ مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی٬ ایراننامه٬ ایرانشناسی٬ کلک و نامه ایران باستان انتشارمییافت. دو مجموعه برگزیده از مقالههای او با عنوان «گل رنجهای کهن» (۱۳۷۲) و «سخنهای دیرینه» (۱۳۸۱) در تهران به چاپ رسیدهاست. (۲) او همچنین در تالیف دانشنامه ایرانیکا نیز با احسان یارشاطر همکاری داشتهاست؛ به نحوی که ۶۵ مقاله در آن دانشنامه٬ تالیف دکتر خالقیمطلق میباشد. (۱) مهمترین دستاورد جلال خالقیمطلق٬ تصحیح شاهنامه فردوسی است در هشت دفتر که طی سالهای ۱۳۶۶ تا ۱۳۸۶ زیر نظر احسان یارشاطر انتشاریافت. تصحیح شاهنامه فردوسی٬ حاصل بیش از سی سال کار مداوم خالقی در گردآوری و بررسی کهنترین دستنویسهای شاهنامه و مقابله آنها با پیروی از روشهای جدید تصحیح متون است. جلال خالقیمطلق در کنار مقابله دستنویسها از همکاری محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی در دفترهای ششم و هفتم بهرهگرفت. دوره شاهنامه خالقی در سال ۱۳۸۷ توسط مرکزدایرةالمهارف بزرگ اسلامی در تهران تجدیدچاپ شد. او هماکنون به عنوان عضو هیئت علمی کنگره بینالمللی هزاره شاهنامه فردوسی برگزیدهشدهاست. وی عضو هیئت امنای بنیاد فردوسی است. (۲) بسیاری از دوستداران فرهنگ ایران٬ خالقیمطلق را بزرگترین شاهنامهپژوه تمام ادوار میدانند. همچنین امروزه از نظر بسیاری از صاحبنظران٬ تصحیحی که جلال خالقیمطلق ارائهکرده و توسط انتشارات سخن چاپشدهاست٬ بهترین تصحیحی است که تاکنون از شاهنامه صورتگرفتهاست. (۱) خالقیمطلق از سال ۱۳۸۴ تاکنون٬ عضو شورای عالی علمی مرکز دایزةآلمعارف بزرگ اسلامی است. (۵) آینهای از جلال خالقیمطلق

  • خانواده دوستدار ایران

خانواده من از خانوادههای اصیل ایرانی بودند و برخلاف بسیاری از خانوادههای شهرستانی و روستایی در آن دوره٬ در قیدوبند سنت و تعصبات سنتی کهنه نبودند. ازاینرو در خانوادهای با آزادی نسبی و بیشتر از کودکان همسنوسالم زندگیمیکردم. خاندان من همچون دیگر خانوادههای آن روزگار٬ همگی در حیاط پدربزرگم کنار یکدیگر زندگی میکردیم. همچنین خانوادهام به شدت دوستدار ایران بودند. (۱)

  • قدرت نویسندگی جلال

تحصیلات دبستان و دبیرستان را در تهران تکمیل کردم. علاقهام به شعر و ادبیات٬ از همین دوره تحصیل در دبستان نمایان بود. معلم انشایم٬ انشاهایی را که مینوشتم در بقیه کلاسها برای دیگر دانشآموزان میخواند. تحصیلات خود را در مقطع دبیرستان در مدرسه مروی ادامه دادم. در دبیرستان٬ عضو انجمن ادبی مدرسه بودم و چندین بار به رادیو دعوتشدم. همچنین از نویسندان روزنامه مدرسهام با نام «پیک مروی» بودم. (۱)

  • آشنایی با شاهنامه

پسرداییام در ایجاد علاقه و توجهم نسبت به شاهنامه و فردسی بسیار تاثیرگذار بودهاست. پسرداییام سابقه قهرمانی در مسابقات کشتی ایران را داشت. او روزها در خانه پدربزرگم٬ کتاب شاهنامه را بازمیکرد و اغلب از روی داستان رستم و اشکبوس با صدای بلند میخواند و بعد از خواندن٬ شنا میرفت و مجددا همین رویه را تکرار میکرد. در این هنگام٬ من در کنار پسرداییام مینشستم و عاشق آن عکسی بودم که رستم٬ تیر را از کمان به طرف سینه اشکبوس رهامیکند. (۱)

  • از اقتصاد تا ایرانشناسی

داستان من بعد از دیپلم دبیرستان در ایران در تهران بود. من در تهران متولدشدم و بچۀ این شهر هستم. البته نه شهری با این وسعت! زمانی که بچه بودم با دوچرخه تمام این شهر را میتوانستم بگردم. چند پذیرش برای دانشگاههای آلمان و انگلستان فرستادم. ولی پذیرش من ازآلمان زودتر پذیرفتهشد و به این کشور رفتم. در آنجا رشتۀ اقتصاد را انتخابکردم ولی بعد متوجهشدم که اهل این رشته نیستم و حساب پول دستم نیست! تغییر رشته دادم و رشتۀ ادبیات را انتخابکردم. ژرمانیستیک و ادبیات آلمان را آغازکردم. البته در آنجا باید یک رشتۀ اصلی داشتهباشی و دو رشتۀ فرعی و من مردمشناسی و تاریخ کهن را دو رشتۀ فرعی خودم انتخابکردم. بعدها به شرق شناسی رویآوردم و بعد آن موضوع پژوهشهایم ایرانشناسی شد. (۱۲)

  • تحصیل در آلمان

با پایانیافتن دورههای تحصیل در مدرسه٬ به آلمان رفتم و دورههای تحصیلات دانشگاهی را در آلمان گذراندم. خانوادهام از بابت اینکه آلمان را برای ادامه تحصیل انتخابکردم بسیار خوشحال و راضی بودند.برای تحصیل در مقطع دکترا در سه رشته شرقشناسی٬ ژرمانیستیک (زبان و ادبیات آلمان) و مردمشناسی در دانشگاه کلن آلمان ثبتنامکردم. زمینه پژوهشیام در رشته مردمشناسی٬ قوم مایا و سرخپوستان بود. در رشته ژرمانیستیک برای نخستین بار با حماسهها و اساطیر آلمان و دیگر ملل به طور علمی-پژوهشی آشناشدم. موضوع رساله دکتریام زنان در شاهنامه بودهاست که به زبان آلمانی نوشتهشد و به زبانهای انگلیسی و فارسی هم ترجمهشدهاست. در سال ۱۹۷۰ میلادی از دانشگاه کلن آلمان در رشتههای شرقشناسی٬ ژرمانیستیک و مردمشناسی دکترا گرفتم.(۱)

  • ایران یا آلمان؟

اگر تحصیلات دانشگاهی من در ایران بود باسوادتر از این بودم اما ارزش کارم کمتر بود! به خاطر اینکه در آلمان استاد فروزانفر را نداشتیم که دریایی از علم و دانش و معرفت بودند. این یکی از محرومیتهای بزرگ من بود که نتوانستم از حضور این بزرگان استفادهکنم. اما در آنجا خودم باید از خود میآموختم و کوششمیکردم. اما در آلمان روش کار دیگری را آموختم روش تصحیح که روشهای مختلف دارد و با حماسههای مختلف جهان و با تحقیقاتی که بر روی این حماسهها شده آشناشدم و از این جهت کار من مسیر دیگری پیداکرد. درسخواندن در ایران به خصوص با حضور اساتید بزرگ برای دانشجویان فرصت بسیار مناسبی است که خیلی میآموزند و کسانی که در خارج هستند به این دانش دسترسی ندارند. البته با این روشهای تصحیح در ایران ناشنا نیستند اما در عمل کمتر بهکارمیبندند. (۱۲)

  • آغاز شاهنامهپژوهی

شاهنامه را قبلا از روی علاقه شخصی مطالعهکردهبودم اما به روش علمی-پژوهشی٬ بعد از اینکه حماسههای دیگر ملل را مطالعه کردم٬ در هنگام تحصیل در آلمان به شاهنامه پرداختم. از این زمان به بعد٬ مشغول تحصیل و پژوهش در زمینه شاهنامه بودهام. (۱)

  • علاقه به شاهنامه

علاقه من به شاهنامه به عنوان یک علاقه پژوهشی به طور غیرمستقیم آغازشد. یعنی من اول در خارج از ایران٬ در آلمان با حماسههای کشورهای دیگر به طور تحقیقی آشناشدم و بعد آمدم به سراغ شاهنامه. از این جهت٬ وقتی به شاهنامه رسیدم٬ تفاوت خیلی مهم و فاحشی میان شاهنامه به عنوان یک حماسه نوشتاری و حماسههای دیگر جهان٬ به عنوان حماسه گفتاری دیدم. (۶)

  • تصحیحی نو از شاهنامه

من در آلمان ابتدا با حماسههای کشورهای دیگر از جمله با حماسههای آلمانی سروکار داشتم و به آنها علاقمند شدم و میخواندم. البته قبل از آن٬ در ایران٬ شاهنامه را خواندهبودم٬ اما با نظر تحقیقی به آن نگاهنکردهبودم٬ بلکه همینطور مثل عموم ایرانیان که شاهنامه را میخوانند٬ آن را مطالعهکردهبودم. بعد از مطالعه در حماسههای آلمانی همچنین سید اسپانیایی یا رونالد فرانسوی٬ علاقمند شدم که شاهنامه را با دید دیگری بخوانم. اینبار متوجهشدم که در این کتاب از نظر فن تصحیح نقایص زیادی هست. آن زمان چاپ مسکو تازه شروع به کار کردهبود و هنوز به پایان نرسیدهبود. فکرکردم باید شاهنامه را بهگونه دیگری تصحیحکرد. سپس به تهیه نسخههای زیادی از شاهنامه پرداختم و اتفاقا هرچه نسخههای بیشتری گردآوریکردم٬ بیشتر به این نتیجه رسیدم که باید تصحیح دیگری از شاهنامه صورتبگیرد. در آن زمان حدود ۵۰ نسخه و بعد از آن تاکنون تصویر بیش از پنجاه نسخه از شاهنامه را تهیهکردم. این کار حدود ده سال طولکشید. بعد به تدریج به خودم این جرأت را دادم یا بهتر بگویم گستاخیکردم و به تصحیح شاهنامه با روش دیگری پرداختم.(۸)

  • ترس از تصحیح شاهنامه

تصمیم گرفتم که رسالۀ دکتری خود را در مورد شاهنامه بنویسم که در این فاصله بود که متوجهشدم تصحیحات شاهنامه که در آن زمان در واقع چاپ کلکته بود و مُل و بروخیم و مسکو هم به تازگی تصحیح را آغازکردهبودند و مجلدش در دست ما بود، درست نیست. این بود که بعد از اینکه کار رسالۀ دکتری تمامشد فراهمآوردن یک کپی از دستنویسهای شاهنامه را آغازکردم. کار بسیار دشواری بود و همانند امروز امکان دسترسی به اینترنت و سی دی و … نبود. من با وجود آگاهی تمامی که در ضرورت تصحیح شاهنامه بود در این کار ترس داشتم. در آغاز دیباچه خود شاهنامه هم، فردوسی در سرودن شاهنامه در آغاز ترس دارد. من هم ترس داشتم ولی این ترس هم باعثشد که زمان بیشتری را به مطالعه روی دست‌نویسهای شاهنامه اختصاصدهم. ده سال، پنجاه نسخۀ شاهنامه والبته بعد از تصحیح هم مقدار زیادی (مجموعاً حدود پنجاه و پنج نسخه) را بررسی و اینها را معرفیکردم تا جرأت پیداکردم که دست به تصحیح شاهنامه بزنم. (۱۲)

  • پنجاه سال شاهنامهپژوهی

بعد از تصحیح شاهنامه و نگارش یادداشتهای آن٬ به پیرایش دوم شاهنامه مشغولشدم که آن هم به پایان رسید. هنوز هم کارهایی در این زمینه انجاممیدهم. خلاصه اینکه اگر بگویم پنجاه سال روی شاهنامه کار کردهام٬ اغراق نکردهام. البته در کنار تصحیح٬ مقالات فراوانی را نیز راجع به شاهنامه و فردوسی نوشتهام. درمورد سایر شاعران و نویسندگان و موضوعات دیگر هم نوشتهام٬ اما اصل کارم پژوهش در زمینه تصحیح شاهنامه و تألیف مقالات فراوانی درباره شاهنامه و فردوسی بوده و نیز زمینهها و مقدماتی که باعث پدیدآمدن شاهنامه شد. (۸)

  • خالقی و بنیاد شاهنامه

در زمان مرحوم مینوی، یکبار به بنیاد شاهنامه آمدم و گروهی از دانشمندان در آنجا بودند و مرحوم زریابخویی و احمد تفضلی و چند تن دیگر از دوستان که بیتبهبیت میخواندند و باهم بحثمیکردند. بعد از آن که استاد گرانمایه مینوی فوتکرد دوست بسیار عزیز من، مرحوم ریاحی، مدیریت بنیاد را بهعهده گرفت و من همیشه به دیدار ایشان میآمدم. همکاری نزدیکی با ایشان داشتم و مجلهای به عنوان «سیمرغ» منتشرمیکردند که چند شمارهای بیشتر انتشارنیافت و چند مقاله در این مجله نوشتم و حتی مقداری کتاب برای بنیاد شاهنامه تهیهکردم و بعدها دیگر کار متوقفشد و بهسرانجامنرسید. (۱۲)

  • نگاه متفاوت خالقی

مساله من این است که از یک سو سهچهارم عمرم را در خارج از ایران گذرانده‌ام و یک رشته تحصیلی من نیز ادبیات آلمانی بود و از این طریق با ادبیات سایر کشورهای اروپایی هم آشنایی پیداکردم. اما در عین حال همه عمرم با شعر فارسی گذشتهاست. من از یک جهت با کسانی که در ایران هستند تفاوتدارم و از یک جهت نیز با کسانی که آنجا در غرب هستند، تفاوتدارم. یعنی در جایی این میانه قرارمی‌گیرم. من به راحتی حرف فارسی‌زبانان را می‌فهمم و آنچه دلم می‌خواهد به این زبان می‌نویسم. اما از سوی دیگر شاید (نمی‌دانم) محتوای حرف و نوشته من، تفاوتی با نوشته‌ها و حرف‌های کسانی که در ایران زندگیمی‌کنند، داشتهباشد که آن نتیجه تاثیر فرهنگ غرب در من است. من بعضی مسائل را از دریچه و پنجره دیگری می‌بینم که ممکن است ایرانیان از آن روزنه نبینند. بنابراین نگاه به مسائل متفاوتمی‌شود. برای مثال من سعیمی‌کنم در مسائل گذشته و امروز واقعبین‌تر باشم و گرفتار رویاپردازی نشوم. (8)

  • دیدن فردوسی در خواب!

یکبار خواب فردوسی را دیدهام! در ایران جشنهای دوهزار و پانصد ساله بود و شاهنامۀ بایسنقری را منتشرکردهبودند و بعد من هم نمیدانم به چه جهت اما گمانمیکردم که یک نسخه به من بدهند و ندادند! بیشتر به سرهنگهای ارتش دادند! شبی خواب فردوسی را دیدم! زیر یک درخت تناور، پیرمردی نشستهاست و به من اشارهکرد که بیا! تعظیمکردیم و رفتیم و با خود گفتم که وای بر من! حالا میگوید چرا در تصحیح شاهنامه این قسمت را به این صورت نوشتی و …. به من گفت که شاهنامۀ بایسنقری را به شما دادند؟ گفتم که استاد! ندادند! گفت که عجب! سفارش میکنم! از خواب بیدار شدیم و حتی به سفارش فردوسی هم گوش ندادند! (۱۲)


دیدگاه تصحیح شاهنامه باید برای تصحیح شاهنامه نسخ گوناگونی را مورد بررسی قرارداد. شاهنامهای که تنها از طریق یک نسخه تصحیح شود٬ کارایی ندارد و باید کاغذ آن را داد زیر خرما بپیچند. در تصحیح شاهنامه معجزهنکردهام. شاید در سالهای بعد نسخهای پیداشود ک بتوان براساس آن شاهنامه بهتری تصحیحکرد. با این حال٬ من تمام تلاش خود را انجامدادم تا شاهنامهای قابل قبول ارائهکنم. (۳) ضرورت تصحیح برای شناخت همه‏ جهات اهمیت شاهنامه باید بی‎اغراق دهها کتاب مستند و صدها مقاله‏ی تحقیقی نوشت و این کار هم وقتی ممکن است که بر پایه‏ یک متن پالوده انجام گیرد؛ یعنی نخست باید تصحیح نسبتاً معتبری از این کتاب فراهمشود و متن کتاب از دستبردهای بیگانه و چندین هزار بیت الحاقی پاک گردد. (۹) اقدامی گستاخانه! در این کتاب (تصحیح شاهنامه) اقدامی گستاخانه انجامدادم و خواستم تا قرائت فردوسی را از شاهنامه ارائهدهم. سالها از طرح این پرسش که فردوسی چه قرائتی از شاهنامه دارد فرارکردهایم ولی پژوهش جای فرار نیست. من به دنبال این پرسش رفتم و مطمئنا خطاهایی نیز دارم. (۳) واژگان عربی در شاهنامه در زمان فردوسی٬ جریانی از واژگان عربی به ادبیات فارسی راه پیداکرد٬ اما فردوسی از آنجایی که این واژگان را از آن خود نکردهبود٬ در شاهنامه بیشتر از واژگان فارسی استفادهکرد. اینگونه نیست که فردوسی از واژگان عربی استفادهنکردهباشد. او از واژگان عربی استفاده و حتی نسبت به شاهنامه ابومنصوری بیشتر هم استفادهکردهاست. فردوسی نخواست با استفاده بیشازحد و نابجا از واژگان فارسی خودنماییکند و درعینحال با توجه و احترام به زبان فارسی و حفظ آن٬ شاهنامه را سرود. دورهای که فردوسی در آن زندگیمیکرد واژگان عربی در زبان فارسی رواج زیادی پیداکردهبودِ؛ همانطور که امروز شاهد فارسیگرایی در زبان خود هستیم. فردوسی در این مدت کوتاه هنوز از واژگان عربی تاثیر بپذیرفتهبود و تمرکز خود را بر واژگان فارسی گذاشتهبود و بدین ترتیب شاهنامه را سرود. (۳) شاهنامه و هویت ایرانی فردوسی با آفرینش شاهنامه٬ رشته ازهمگسیخته ملیت ایرانی را به هم گرهزدهاست. صدها بد حادثه و آشوب زمانه بر ما گذشت ولی هویت ایرانی خود را همچنان نگاهداشتهایم.(۶) بزرگترین ستون زبان فارسی کتابی (شاهنامه) با این حجم به زبانی تا این اندازه پاک٬ با مقدار خیلی کمی واژههای بیگانه٬ بزرگترین ستون زبان فارسی محسوبمیشود. همچنین از آنجایی که شاهنامه در آغاز ادبیات فارسی واقعشده٬ بیشترین اهمیت را هم برای ادبیات فارسی دارد و در شاعران بعد از خودش٬ چه شاعران حماسی و چه شاعران غیرحماسی تاثیر بسیاری گذاشتهاست. تمام آن چیزی را که ما از فرهنگ کهن ایران و از آدابورسوم میدانیم٬ مدیون شاهنامه هستیم. (۶) حلقه ارتباطی شاهنامه شاهنامه٬ یک حلقه ارتباطی است بین ایران اسلامی و ایران پیش از اسلام. یعنی آن تاریخ و فرهنگ ایران که با حمله اعراب از هم گسستهشدهبود٬ به وسیله شاهنامه به هم پیوند پیداکرد و همان آگاهی ملی آگاهی فرهنگی که نسبت به ایران گذشته داریم و قبول آداب و رسوم نیاکان کهن خودمان را بیش از اندازه به شاهنامه مدیون هستیم و اگر شاهنامه نبود حتی خود زبان فارسی هم در معرض خطراتی بود چه برسد به خودآگاهی ملی و فرهنگی ما. یعنی آن استمرار تاریخی و فرهنگی را که با جمله اعراب قطعشدهبود٬ درواقع دومرتبه با شاهنامه به هم وصلشد و هویت ایرانی با بودن زبان فارسی٬ ایرانی باقیماند. چون اگر ما زبان فارسیمان را از دست دادهبودیم و خواهناخواه تنها زبانی که میتوانستیم به جای آن بپذیریم٬ زبان عربی بود و به ما هم٬ امروز عرب میگفتند. چنانکه به مصریها و به اقوام شمال آفریقا که هیچ کدام عرب نیستند٬ عرب میگویند٬ به خاطر اینکه زبانشان عربی شدهاست. (۶) شاهنامه و فرهنگ باستان اگر شما بخواهید درباره رسوم کشورداری و آیین‎های اداری و درباری در ایران پیش از اسلام تحقیقکنید، مانند اخذ مالیات، سکهزدن، نوشتن نامه‎های دولتی، فرستادن و پذیرفتن سفیر، تشکیلات سپاه، سلاحهای جنگی، رسم تاجگذاری، آیین باردادن و غیره. یا خواسته باشید درباره مراسم خانوادگی و اجتماعی تحقیقکنید، مانند زناشویی، نامگذاری روی کودک، آئین مهمانی و میزبانی، رامشگری و میگساری، جامه و آرایش و بوی‎های خوش، برگزاری جشن‎های ملی چون نوروز و مهر‎گان، آذینبستن شهر، هدیهدادن و نثارکردن، سرگرمی‎ها و بازیها، چون شکار و اسب‏‎دوانی و چوگان و شطرنج و نرد، برخی روابط و مناسبات میان اعضای خانواده و افراد جامعه، اعتقادات اخلاقی و دینی مردم تا برسد به آیین سوگواری و تدفین. یا خواسته باشید درباره طبقات اجتماع و مشاغل گوناگون و وضع زنان تحقیقکنید یا خواسته باشید درباره برخی دانشها و فنون چون پزشکی نجوم و موسیقی و شعر تحقیقکنید... در تحقیق همه این زمینه‎ها یکی از ماخذ مهم شما و گاه تنها ماخذ شما شاهنامه فردوسی است. (۹) شاهنامه و فرهنگ ایرانی اسلامی شاهنامه به خاطر محتوای غنی و چندسویه یا پرسویه خود بلافاصله پس از نگارش آن مورد استقبال افراد و طبقات مختلف جامعه از شاعر و مورخ و لغوی و حکیم و نقاش و نقال تا برسد به ماموران دولتی و سپاهیان و دایگان و درباریان قرار گرفت و بدین ترتیب بسیاری از آنچه شاهنامه از فرهنگ باستان ایران گرفتهبود، از میتولوژی و تاریخ و آئین کشورداری و بسیاری از آداب و رسوم خانوادگی و اجتماعی، به فرهنگ ایران اسلامی منتقل گردید و بدین ترتیب شاهنامه مانند پلی شد که دو فرهنگ پیش از اسلام و بعد از اسلام ایران را به یکدیگر متصلساخت و آن استمرار فرهنگ ایران که با ورود عرب آسیب بزرگی دیدهبود، به وسیله شاهنامه تا حد زیادی مرمتیافت. (۹) نفوذ شاهنامه بین مردم تحقیقات بسیار زیادی لازم است تا بتوان همه‏ی جنبه‎های نفوذ شاهنامه را در زندگی ایرانیان نشان داد، از نفوذ شاهنامه در ورزش باستانی گرفته تا برسد به ادبیات توده و هنرهای نمایشی و یا برای مثال، بخش بزرگی از نام‎های ایرانی که ما روی کودکان خود می‎گذاریم٬ اگر بگذاریم٬ در اصل از شاهنامه گرفتهشده‎اند. چون اغلب آن‌ها به این صورت در آثار پیش از شاهنامه نیامده‎اند.(۹) شاهنامه در جهان هنر

هم‌چنین شاهنامه در کنار خمسه نظامی یکی از مهمترین منابع موضوع هنر مینیاتور و تذهیب کتاب است و از میان آثار فراوان آن، دوتای آن‌ها، یعنی شاهنامه بایسنغری  و شاهنامه شاه تهماسبی  از شاهکارهای جهانی هنر تذهیب و نقاشی و شاهنامه شاه تهماسبی از شاهکارهای جهانی هنر تذهیب و نقاشی و خطاطی و صحافی بهشمارمی‎روند.(۹)

علاقه جوانان به شاهنامه علاقه مردم ایران به فرهنگشان و به تاریخشان و به ادبیاتشان همچنان غنی است و بهخصوص دانشجوها و جوانان به فرهنگ ایرانی بسیار علاقمند هستند و من هیچ تردیدی ندارم که هویتشان را نه فراموشکردند و نخواهندکرد و جای بسیار خوشبختی است از این جهت که چنین خودآگاهی ملی٬ تاریخی و فرهنگی در میان همه مردم ایران و بهخصوص در میان جوانان وجوددارد. (۶) شاعر دانشمند ما در فردوسی با شاعری دانشمند روبهرو هستیم٬ درحالیکه گویندگان حماسههای دیگر آدمهایی بودند که ما حتی بسیاری از آنها را نمیشناسیم و درباره زندگیشان اطلاعی نداریم. حتی برهی اسمشان هم ناشناختهاست. بیشتر شاعرانی بودند که براساس روایات شفاهی یک داستان حماسی را میسرودند. به همین دلیل برخی پژوهشگران غربی به خطا گمانکردهاند که فردوسی نیز شاهنامه را براساس روایات شفاهی سرودهاست٬ درحالیکه این طور نیست. (۸) شعر در خون و استخوان فردوسی فردوسی در مقایسه با بسیاری از شاعران حماسهسرا٬ شاعری تواناتر است؛ یعنی یک شاعر حرفهاست و شعر در خون و استخوان اوست. این غیر از اشعار شفاهی است. البته آنهای دیگر نیز شاعر هستند٬ اما زبانشان عمدتا عامیانه است و با زبان فاخر و ادبی فردوسی متفاوت است. (۸) فردوسی٬ مورخ است فردوسی در عین حال یک مورخ است؛ یعنی بخش تاریخی شاهنامه اثر یک مورخ تمامعیار است. شاهنامه فقط یک حماسه نیست٬ بلکه در آن قسمتهای متفاوت وجود دارد. (۸) ملیگرایی در شاهنامه اگر از ایلیاد و اودیسه هومر بگذریم٬ در شاهنامه نسبت به حماسههای دیگر٬ احساسات ملی خیلی بیشتر و عمیقتر است. البته ژانر حماسه٬ یک ژانر ملی است و هر حماسهای بههرحال یک اثر ادبی ملی محسوبمیشود٬ زیرا افتخارات قهرمانان میهن را میسراید. اما شاهنامه از این فراتر میرود و تبلیغات میهندوستی در آن بسیار زیاد است. (۸) خلاقیت و زیباییآفرینی فردوسی فردوسی هیچ داستانی را خودش به مآخذش اضافهنمی‌کند ولی متن مآخذش را بدون اینکه آن داده‌های فرهنگی و تاریخی را حذفکند، می‌پروراند. این تفاوت و اهمیت او با شاعران دیگر است. بنابراین اهمیت کار فردوسی در همین پروراندن مطالب آن مآخذ است. مثلا اگر در مآخذ گفتهشده که فلان پهلوان با دیگری جنگید و او را کشت، فردوسی این صحنه را به زیبایی و خلاقیتی شگفت‌انگیز صحنه‌آراییمی‌کند و نشانمی‌دهد که مثلا چگونه دو طرف گرز کشیدند و با هم به رجزخوانی پرداختند و نبردکردند و… اما فردوسی اصل مآخذ را تغییرنمی‌دهد. این تفاوت بزرگ او با نظامی است. نظامی از خودش هم مطالبی را اضافهمی‌کند و از ۱۰ نکته مآخذ، یکی را نگه می‌دارد و بقیه را تغییرمی‌دهد اما فردوسی بر عکس او از ۱۰ نکته مآخذ ۹ تا را نگهمی‌دارد و یکی را تغییرمی‌دهد. این تفاوت بزرگ میان این دو شاعر است. نه کار فردوسی نادرست است و نه کار نظامی بلکه این تفاوت حماسه‌سرایی است با منظومه‌های عاشقانه یا به تعبیر نظامی هوسنامه‌سرایی. (۸) شاهنامهخوانی در طول تاریخ اخباری که ما از سده‌های پنجم و ششم هجری داریم یعنی سده‌های مربوط به پیش از نسخه‌های موجود شاهنامه، نشانمی‌دهد که شاهنامه و شاهنامه‌خوانی همواره رواج داشت، هم به عربی ترجمهشدهبود، هم اسدی ‌طوسی در آذربایجان برای فرمانروایان آنجا شاهنامه می‌خواندهاست. ما تاثیر شاهنامه را در اشعار قطران تبریزی و در ویس و رامین نیز می‌بینیم بنابراین شاهنامه بسیار رواج داشته اما نسخه‌ها به دست ما نرسیدهاست. نسخه‌های کهن به دلایلی که اشارهشد از بین رفتهاست. بعد از آن در نسخه‌هایی که استنساخمی‌شد، روایات الحاقی زیادی به آن افزودهشد زیرا مردم خیلی دوستداشتند که هر چه روایات حماسی است به فردوسی نسبتدهند و آنها را در یک کتاب جمع‌آوریکنند. این امر باعث شد که شاهنامه مدام قطورتر و قطورتر شود. عامه مردم نیز می‌گفتند اینها را فردوسی گفتهاست. (۸) تاثیر شاهنامه بر آثار ادبی هیچ شاعری بدون خواندن شاهنامه نمی‌توانست شاعر شود، هم از نظر دانستن زبان فارسی و واژگان این زبان که در شاهنامه زیاد است و هم برای شناختن افسانه‌های زیبای آن که هم حافظ این افسانه‌ها را به کار می‌برد، هم مولوی ، هم سعدی و … در واقع شاهنامه همچنانکه برای نقاشان منبعی برای تصویرسازی بوده، برای شاعران نیز گنجینه گرانبهایی از واژگان و اصطلاحات و تعابیر فارسی و افسانه‌ها و آداب و آیین‌ها و تاریخ است. (۸) وطن در شاهنامه وطن در شاهنامه نه تنها به معنایی خیلی گسترده‌تر از ایران امروزی به کار می‌رود، بلکه به معنای ایرانشهر قدیم است که مرز شرقی آن جیحون و مرز غربی آن فرات است. یعنی تمام مردمانی که در این محدوده جغرافیایی، یک زمانی زندگیمی‌کردند، در قلمرو ایرانشهر قرارمی‌گرفتند. در شاهنامه از آنجا که تعبیر «ایرانشهر» به وزن متقارب نمی‌گنجد، به صورت «شهر ایران» به کار می‌رود. این وطن فردوسی است، یک وطن فرهنگی نه یک وطن واقعی به معنای امروزی. در زمان فردوسی خراسان برای خودش یک منطقه مستقلی شده بود، اما ایران شاهنامه، ایران فرهنگی کمابیش برابر ایران ساسانیان و هخامنشیان است. (۸) اهمیت شاهنامه ایرانیان کمتر به اموری که ممکن هست، توجه دارند، بلکه همیشه زیاد رویاپردازی می‌کنند. برخی فکرمی‌کنند شاهنامه آچار فرانسه است و با آن می‌توان هر پیچی را بازکرد. اما این طور نیست. با شاهنامه نمی‌توان همه مشکلات زندگی را حلکرد. بعضی هم از آن طرف می‌افتند و فکرمی‌کنند از آنجا که شاهنامه متنی متعلق به هزار سال پیش است، خواندنش ضرورت یا فایده‌ای ندارد، در حالی که اگر این طور باشد، دیگر کسی نباید شکسپیر و ایلیاد و اودیسه را بخواند! در حالی که شاهنامه یک اثر ادبی عظیم است و داستان‌های شیرینی دارد و بیانگر فرهنگ ماست. بخشی از آداب و رسوم و تاریخ ما در شاهنامه بازتاب پیدا کرده است. با مطالعه شاهنامه درمی‌یابیم که پدران و مادران و اجداد ما در هزاره‌های پیشین چگونه زندگیمی‌کردند، باورهای‌شان چگونه بوده و به چه افسانه‌هایی علاقه داشتند. این مهم است که اجداد ما چه افسانه‌هایی داشتند، البته آنها به این داستان‌ها به عنوان حقیقت می‌نگریستند. ما از طریق شاهنامه به جهان اندیشه آنها پی می‌بریم. مساله این نیست که شاهنامه چه مشکلی را حلمی‌کند، مشکل حلکردن با یک اثر ادبی متعلق به هزار سال پیش است که معنایی ندارد. ضمن آنکه شاهنامه حس ملیت را در ما تقویتمی‌کند و پشتوانه بزرگی برای زبان فارسی ماست. این امور نشان‌دهنده اهمیت شاهنامه است. (۸) سادهانگاری شاهنامه اگر کسی بخواهد زیاده‌رویکند و مثلا با استناد به داستان کیکاووس بگوید ما در هزار سال پیش یا دوهزار سال پیش یا ششهزار سال پیش پروازمی‌کردیم و سخنان ابلهانه بزند، ارج و ارزش شاهنامه و افسانه‌های آن را نادیده انگاشتهاست. متاسفانه برخی با استناد به آن افسانه‌ها می‌گویند ما در آسمان پروازمی‌کردیم یا با استناد به داستان تولد رستم می‌گوییم که ما سزارین می‌کردیم. در حالی که در آن زمان اگر پهلوی مادری را می‌شکافتند، مادر می‌مرد! البته این نگاه‌های ساده‌انگارانه تنها در ما نیست. مثلا برخی می‌گویند مصری‌ها در دوران باستان عمل مغز انجاممی‌دادند! اینها حرف‌های مزخرف است، مگر می‌شود شش، هفت هزار سال پیش بدون امکانات و بی‌هوشی و… عمل مغز انجام داد؟! داستان این بوده که می‌گفتند کسی که دیوانه است، جن در سرش رفته، کاسه سرش را برمی‌داشتند، شاید هم سرش چرککردهبود و مثلا چرک سرش خالی می‌شد و بعد کاسه سرش را می‌دوختند و بیمار هم جان به جان آفرین تسلیممی‌کرد. این کار را نمی‌توان با عمل جراحی امروز مقایسهکرد. این قبیل ساده‌انگاری‌ها چه در مورد خودمان و چه در مورد دیگران بی‌ربط است و نباید به آن توجهکرد. کسی که در جمجمه‌اش مغز باشد این سخنان را جدی نمی‌گیرد! (۸) شاهنامه و ادبیات معاصر من جایی اشارهکرده‌ام که شاهنامه در آثار نویسندگان معاصر هم تاثیرگذاشتهاست. البته نیازی نیست که شاهنامه مشخصا چنین تاثیر مستقیمی داشتهباشد، ممکن است این تاثیر ناخودآگاه باشد. یک داستان‌نویس امروز یا یک شاعر امروز را در نظر بگیرید. ما توقعداریم که شاعر و نویسنده امروزی با ادبیات گذشته آشنایی داشتهباشد. من هیچ نویسنده معروف ادبیات آلمانی، فرانسوی و انگلیسی نمی‌شناسم که تاریخ ادبیات و فرهنگ خودش را نشناسد. بنابراین کسی نمی‌تواند بگوید که من داستان‌نویس هستم اما شاهنامه فردوسی یا آثار نظامی را نخوانده‌ام. من نمی‌گویم نویسنده حتما باید شاهنامه را بخواند تا داستان خوب بنویسد، اما به عنوان یک شخص متفکر داستان‌نویس امروز باید اطلاعات ادبی داشتهباشد و بنابراین لازم است که اقلا نخبه آثار گذشته را مطالعهکردهباشد. در حالی که متاسفانه بسیاری از نویسندگان و شاعران معاصر ما چنین نیستند و هیچ اطلاعی از شعر و ادبیات گذشته ندارند. اینها نشانه ضعف است. نشانه بی‌سوادی است و اصولا با روشنفکری منافات دارد. اگر یک داستان‌نویس یا شاعر تاریخ و ادبیات گذشته کشورش را و نه تنها کشورش را نشناسد، یک فرد عامی است. (۸) شاهنامه و رسوم پیشینیان علت اصلی اهمیت شاهنامه در حفظ و نگهداری و یادآوری آداب و رسوم پیشینیان و زبان فارسی و تقویت احساسات ملی ماست. از سوی دیگر، آنهایی هم که شاهنامه را به کلی بی‌اهمیت می‌دانند، بیشتر می‌خواهند یک بینش سیاسی و ضدملی را تبلیغکنند. (۸) کشش شاهنامه برای جوانان شاهنامه به خصوص قسمت اول آن داستان‌های جذابی دارد که زیبایی و لطف خاص خودش را دارد. مردم امروز در ایران کمی از عرفان خسته شده‌اند. سخنان بی‌ربطی به نام عرفان رواج پیداکردهاست که می‌توان گفت برخی عرفان‌زده به معنای منفی کلمه هستند. در نتیجه علاقه به عرفان رو به کاهش است، مثلا می‌گویند من نمی‌گویم هر عارفی هرچه گفته بی‌ربط است، اما سخنان صدمنیکغاز هم گفتهشدهاست، رویاهای بی‌ربط، طامات که کرامات گرفتهشده و …. این سخنان دیگر مورد پسند جوانان نیست. از سوی دیگر برخی سخنان زیبا و پرمغز عرفا یا شاهکارهایی چون منطق‌الطیر، حدیقه، مخزن‌الاسرار، مثنوی معنوی را نباید فراموشکرد. اما داستان‌های شاهنامه، خواه داستان‌های رزمی یا بزمی یا عاشقانه یا غیرعاشقانه، برای نسل جوان کشش دارد و در عین حال پر است از اخلاق مردمی زیستن و از رذیلت‌ها دوری جستن. به همین دلیل از میان ادبیات گذشته، غیر از غزل و قصیده و … در میان داستان‌ها برای ما کشش دیگری دارد. (۸) زن در شاهنامه در روزگار ما خوشبختانه به تدریج بحث برابری زن و مرد مطرحشدهاست. این امر باعث انتخاب ادبی می‌شود. در شاهنامه زن نقش مهمی را بازیمی‌کند. وقتی داستان زال و رودابه را می‌خوانید، با زنی پشت پرده مواجه نمی‌شوید که کسی او را نبیند یا زنان قدرتمندی در شاهنامه حضور دارند مثل گردآفرید و تهمینه و کتایون و منیژه و گردیه و … که در حماسه و تاریخ حضور جدی دارند، حال آنکه ژانر حماسه میدان مردان است. اما وقتی در چنین میدانی شاهدیم که زنان نقشی چنین فعال دارند، جامعه زن ما که نیمی از ما را تشکیلمی‌دهد، به آن اقبال نشانمی‌دهد. در میان آثار ادبی گذشته، کمتر کتاب یا داستان چنین نقش مهمی به زنان دادهاست و در این میان تنها می‌توان به ویس و رامین و تا حدودی به خسرو و شیرین نظامی اشارهکرد. بنابراین کشش به سوی داستان‌های شاهنامه از این حیث شاید به شکل ناخودآگاه بیشتر می‌شود. طبیعی است که اگر در شاهنامه داستان‌هایی بود که زن‌ها در آن نقش منفی داشتند، زنان امروز خود به خود به آن اعتراض می‌کردند و به آن اقبال نشان نمی‌دادند. (۸) خردورزی و شاهنامه خرد در شاهنامه دو معنا دارد، یکی خرد روزمره است، یعنی خرد غریزی که در انسان‌ها هست و خوب و بد را از هم تشخیصمی‌دهد و بیشتر نیز به این معنا به کارمی‌رود. اما در بسیاری از جاها در شاهنامه خرد به معنای خرد کوشا یا عقل فعال است. خرد در برابر روان یا جان قرارمی‌گیرد که همان نفس است. بسیاری تصورمی‌کنند که روان در شاهنامه به معنای روح است، در حالی که این طور نیست، بلکه بیشتر به معنای نفس است. یعنی آن نیروی شناسنده در انسان که عقلِ فی‌القوه است نه عقل فعال و نیاز به راهنمایی خرد دارد. بنابراین در شاهنامه روان یا نفس به راهنمایی خرد یا عقل احتیاج دارد، زیرا خرد در شاهنامه همان عقل فعال است. بنابراین در شاهنامه خرد به معنای فلسفی نیز به کار رفتهاست. به همین دلیل در شاهنامه تعابیری چون تیر روان یا جان تاریک داریم که به معنای نفس اماره است، جان آگاه به معنی نفس مطمئنه، روشن روان به معنی نفس لوّامه و غیره.(۸) فردوسی فیلسوف اگر با اصطلاحات فلسفی آشناباشیم، متوجهمی‌شویم که فردوسی کاملا فلسفه را می‌شناخته و از اصطلاحات فارسی برای تعابیر فلسفی استفاده می‌کند، تعابیری که می‌توان رد آنها را تا دینکرد تعقیبکرد؛ یعنی خود فردوسی هم آنها را نساختهاست. البته ممکن است تغییراتی داده باشد.، اما همان اصطلاحات با اندک تغییرات است. تفاوت فردوسی با ابن سینا این است که فردوسی اصطلاحات فارسی این تعابیر فلسفی را بهکارمی‌برد و در نتیجه این نکته امروزه از نظر بسیاری از خوانندگان شاهنامه پنهانمی‌ماند، زیرا اصطلاحات فارسی آنها رواج ندارد. بعدا برابرهای عربی این اصطلاحات فلسفی جای آنها را گرفتهاست. به همین دلیل است که شما نفس اماره و نفس مطمئنه و عقل فعال را می‌شناسید، اما خرد کوشا و روان و جان تیره یا آگاه را نمی‌شناسید. تعابیر عربی در فلسفه جای تعابیر فارسی را گرفتهاست. بعضی از شعرا و ادبای بزرگ ما اینجا و آنجا این اصطلاحات فارسی را بهکارمی‌بردند. این اصطلاحات فارسی را تا دیوان حافظ نیز می‌توانید تعقیبکنید. اما ما همه جا روان را به معنای روح گرفته‌ایم. ولی هر جایی که حافظ از روان صحبتکرده ، آن را در معنای روح بهکارنبرده و برخی جاها به معنای نفس بهکاربردهاست. در شاهنامه روح خیلی کم بهکاررفتهاست. ولی در زمان ما هیچ یک از این اصطلاحات فارسی فلسفه مفهوم نیست و در نتیجه تصورمی‌کنیم که فردوسی با فلسفه آشنایی ندارد. (۸) جایگاه قانون در شاهنامه یکی دیگر از موضوعات قابل توجه٬ شاهنامه و قانون است. به خصوص در بخش تاریخی شاهنامه نکاتی داریم که قانون هستند و ما آنها را به عنوان اخلاق در نظر می‌گیریم و فکرمی‌کنیم پند و اندرز هستند. بخشی از آنها پند و اندرز هستند. یک مقاله تحقیقی باید نشانبدهد که کدام یکی از این هنجارها ضمانت اجرایی داشته و قانون است و کدام اخلاق. (۸) شاهنامهخوانی برای کودکان من یک زمانی متوجهشدم که برخی متوجه نیستند که برای کودک هر چیزی مناسب نیست. مثلا داستان رستم و سهراب برای کودکان به هیچ‌وجه داستان خوبی نیست. یعنی مناسب نیست که یک کودک بخواند پدری ولو ناشناخته پسر خودش را می‌کشد. شما به هیچ‌وجه نباید این نکته را به یک کودک یادبدهید. به کودک باید داستان‌هایی را گفت که در آنها دشواری‌های بسیار در راه هست ولی همه اینها در انتهای داستان حل شود، مثل هفت خوان رستم یا مثل داستان زال و رودابه. در این حال بچه خوشحال می‌شود، اول خودش را جمعمی‌کند و ناراحتمی‌شود که مثلا چرا منوچهر و سام نمی‌گذارند زال و رودابه با هم ازدواج-کنند. اما وقتی مشکلات حل می‌شود، به او شادی دستمی‌دهد. اینها داستان‌های زیبایی است که می‌توان آنها را برای بچه‌ها به صورت فیلم‌های انیمیشن یا کتاب درآورد. من در فیلمنامه زال و رودابه این موضوع را توضیح داده‌ام. نکته دیگر اینکه ما باید این تصور غلط را کنار بگذاریم که برای بچه باید با زبان عامیانه سخن گفت. البته درست است که نباید برای کودکان زبان ادبی پرتکلف و دشوار بهکاربرد، اما باید زبانی به بچه یادداد که در عین حال که ادبی و زیبا و فاخر باشد، برای او قابلفهم باشد. نباید برای کودک حرف‌های عامیانه دستپایین نوشت. بنابراین شاهنامه را باید به بچه‌ها با زبانی فصیح و روان، نه عامیانه و نه دشوار آموزشداد. (۸) کودکان و ادبیات کهن نباید به حرف ادبای سنت‌گرا زیاد توجهکرد. حتی برخی از آنها می‌گویند نباید از روی شاهنامه انیمیشن و کارتون ساخت، چون شاهنامه سبک می‌شود! این در حالی است که در غرب همه ادبیات گذشته خود را به صورت فیلم و انیمیشن درستمی‌کنند و به بچه‌ها نشانمی‌دهند. چرا ما از این تکنیک پیشرفته دریغکنیم؟! نتیجه‌اش این می‌شود که بچه‌های ما به ادبیات و فیلم‌های غربی رویمی‌آورند. درحالیکه بعضی از حکایات گلستان سعدی را هم می‌توان به صورت فیلم‌هایی ساخت که برای بچه‌ها نیز جالب باشد. بسیاری از حکایات ما چنین است، مثل کلیله و دمنه و کارهای نظامی و دیگران. منتها باید طوری ساختهشود که برای آنها جالب باشد، نه اینکه بچه را مجبورکنیم دو زانو روبه‌روی ما بنشیند و ما برایش گلستان سعدی بخوانیم. (8) مرز فرهنگی اینکه مرز ایران را تا چین ببریم و اسم آن را ناسیونالیسم یا میهن‌دوستی بنامیم، فایده‌ای ندارد و درست برعکس مخالفت با میهن است، زیرا میهن را بازیچه می‌کند. بگذارید روشن‌تر بگویم. ما حتی با افغانستان در شرایطی که فعلا دارد نمی‌توانیم مناسبات عمیقی برقرارکنیم. این نخست وظیفه روشنفکران افغانی است که مردم خود را برای این گام آماده سازند. باقی می‌ماند تاجیکستان که شرایط بهتری دارد. ولی ما، به خصوص ما ایرانیان، باید خیلی محتاط عملکنیم. هرگز نباید کاری کنیم که دچار برتری‌جویی شویم. باید به زبان و آداب و رسوم آنها نه فقط احترام بگذاریم، بلکه آن را بی‌رویوریا دوستبداریم. ما باید به کسانی که از کشور ما از دو کشور برادران ما دیدنمی‌کنند بیاموزیم که مواظب رفتار خود باشند. در یک کلام، ما باید بیشتر بدهیم و کمتر بگیریم. باید مردم هر سه کشور خود آزادانه و به اراده و خواست خود به ضرورت همبستگی‌های فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و ملی پیببرند. اگر در این راه محتاطانه و اندیشمندانه عملکردیم و موفقشدیم، به مرز فرهنگی خود رسیده‌ایم. تا اینجا ضرورت زمان است که مشروعیت خود را از زبان و تاریخ و فرهنگ مشترک می‌گیرد، ولی بیشتر از آن رویاپرستی و ولنگاراندیشی است. (۸) اهمیت ملی شاهنامه همه‏ ما هنگامی که از اهمیت شاهنامه سخن به میان می‎آید، در این نظر اتفاقداریم که شاهنامه یکی از مفاخر ملی ماست، ولی بنده مطمئن هستم که اگر از صد نفر نابرگزیده بپرسید که: چرا شاهنامه یکی از مفاخر ملی ماست؟ بیش از نود نفر آن‌ها اهمیت ملی شاهنامه را در تبلیغ میهنپرستی و شرح پیروزیهای ایرانیان بر دشمنان آن‌ها می‎دانند که تازه در همینجا هم اغلب فراموشمی‎گردد که شاهنامه سرگذشت شکستهای ایرانیان هم هست و اصطلاحی که بر طعنه می‎گویند شاهنامه آخرش خوش است، از همینجا برخاستهاست. به سخن دیگر وقتی ما از اهمیت ملی شاهنامه سخن می‎گوییم، غالباً تنها به اهمیتی که این کتاب برای ملیت ما دارد نظرداریم. ولی اهمیت ملی شاهنامه خیلی بیش از این است. (۹) مفهوم نژاد در شاهنامه این‌که ما فکرکنیم امروز هر چه که از نظر ما زشت است، پس باید حتما در زمان فردوسی هم زشت بودهباشد، اشتباه است. خیلی چیزها در آن زمان درست بوده، ولی امروز زشت و نادرست است. عکس این مطلب هم صادق است؛ یعنی خیلی چیزها در زمان فردوسی نادرست بوده که امروز درست است. همین امروز کارهایی هست که در برخی جوامع نادرست هستند و در جوامعی دیگر درست. در قدیم به نژاد خیلی اهمیتمی‌دادند. بعد از نژادپرستی که در رژیم فاشیستی آلمان بهوجودآمد، نژادپرستی درنظر ما خیلی زشت و قبیح شد، ولی در قدیم زشت نبوده. در شاهنامه واژه «نژاد» و «تخمه» (به همان معنی) چند صد‌بار بهکاررفته و در مورد ایرانیان به معنی مثبت بهکاررفته. یعنی نژاد ایرانیان ستودهشده. این موضوع بر‌می‌گردد به اوستا و متون پهلوی. چون در زمان ساسانیان، ایرانیان نژاد خودشان را از نژادهای دیگر بالاتر می‌دانستند و نژادهای دیگر را تا آن‌جا که مربوط به یونانیان و رومیان بوده با خودشان برابر می‌دانستند، ولی نژاد اعراب و ترک‌ها را که خراج‌گزار و باج‌گزار ایرانیان بودند، پست‌تر می‌دانستند. این در متون پهلوی هم هست. در اوستا هم هست. این عقیده به شاهنامه سرایتکرده. (۱۳) ایرانگرایی و معنویت شاهنامه همین معنویت شاهنامه است که عارفان پشمینه‎پوش که دلی سازگار با جهان‎پهلوانی ندارند، گاه زبان به ستایش فردوسی و کارنامه او گشوده‎اند و ایرانگرایی شاهنامه است که در زمانی که ایران چون بقچه‎ چل‏تکه‎ای به فرمانروایی‎های ریزودرشت وصله خوردهبود، سخنوران این سرزمین در هر کجا که زندگیمی‎کردند، هنوز سخن از ایران می‎راندند و احساس همبستگی ملی را قلم به قلم به زمان ما رسانیدند. و همین ایران‎گرایی شاهنامه است که جهان افسانه‎ای آن، سرچشمه‏ی الهام سرایندگان و نقاشان می‎گردد و نام زنان و مردان دلاور آن را بر روی نوزادان می‎گذارند. باز همین ایران‎گرایی شاهنامه است که سده‎های پی‎درپی توده‎های مردم را برای شنیدن افسانه‎های دل‎انگیزش به پای هنگامه‏ نقالان می‎برد و داستان پهلوانی‎های رستم و اسفندیار، مرگ دل‏خراش سهراب و سیاوش، ناجوانمردی‎های گرسیوز و کینه‎توزی‎های افراسیاب را، سینهبهسینه به روزگار ما می‎کشاند. (۹) فردوسی و فارسی امروز اهمیت زبان فارسی در کنار اهمیت هویت تاریخی، فرهنگی و ملی،‌ مهم‌ترین آموزه این کتاب (شاهنامه) است و این آموزه‌ها از یکدیگر جدا نیستند. در تاریخ اسلامی ما، پیش از فردوسی، چندین رویداد برای برقراری و گسترش زبان فارسی انجام گرفت، بهویژه آنچه در زمان فرمانروایی صفاریان و سامانیان رخداد؛ اما نهادینگی زبان فارسی به دست فردوسی همیشگی شد و از آن زمان تا زمان صفویه که ایران مانند بقچه چهل‌تکه‌ای به فرمانروایی‌های گوناگون تقسیمشدهاست، میهن اصلی ایرانیان، زبان فارسی بود تا باز ایران یکپارچگی باستانی خود را نه بدان گستردگی بازیافت و پس از آن نیز زبان فارسی همچنان زبان رسمی ایران باقیماند. (۱۰) تیرک میانی زبان فارسی اگر چه زبان فارسی قرن‎ها بیش از فردوسی زبان رایج گفت‌وگو در سراسر ایران شدهبود، ولی از عمر آن به عنوان زبان نوشتار و جانشین زبان پهلوی و عربی بیش از صد سالی نمی‎گذشت و در این مدت همیشه این زبان در میان ایرانیان هواخواه زبان عربی، دارای دشمنان خطرناکی بود که بهویژه پس از پایگیری دولت غزنوی بر قدرت آن‌ها افزودهگردید و یکی دوبار موفقشدند زبان نامه‎های دولتی را دوباره از فارسی به عربی برگردانند. هستند که معتقدند بدون نیازی که در میان اهل قلم به شاهنامه پیداشدهبود، زبان عربی جای زبان فارسی را می‎گرفت و یا دست کم موضع آن را به عنوان زبان نوشتار بسیار ضعیفمی‎کرد. صرف نظر از این موضوع، شاهنامه به خاطر گنجینه بزرگ واژه‎های فارسی آن، برای موجودیت زبان فارسی اهمیت کمتری ندارد. به طوری که اگر شاهنامه را نداشتیم، هرکس می‎توانست ادعاکند که زبان فارسی بدون رقم بزرگی از واژه‎های بیگانه، زبانی ناتوان یا دستکم فاقد فصاحت و شیوایی است. ازاینرو اگر ما شاهنامه را تیرک میانی خیمه زبان فارسی بنامیم. اغراقنکرده‎ایم.(۹) زبان ملی یا زبان محلی؟ در ایران زبان‌های محلی گوناگونی رایج‌اند که همراه با دیگر آداب و سنن محلی، فرهنگ ایران را پرمایه و رنگین می‌کنند. این زبان‌های محلی را باید دوستداشت و پاسداشت؛ ولی از سوی دیگر، گویندگان این زبان‌ها نیز باید مرز خود را بشناسند و کارکرد هر یک از دو زبان محلی و ملی را به درستی بدانند. همه ملت ایران باید زبان فارسی را که بزرگترین نگاهبان یکپارچگی ماست و بر پایه فرهنگ پرمایه خود در شمار زبان‌های مهم جهان است، همچون جان خود گرامی بدارند. (۱۰) شاهنامه و تاریخ ایران ازنظر مطالب تاریخی دارای اهمیت بسیاری است. درباره تاریخ ساسانیان ما دارای ماخذی به زبانهای یونانی و لاتینی و ارمنی و سریانی و پهلوی و عربی و فارسی هستیم، ولی مطالب شاهنامه حتی پس از کنار گذاشتن افسانه‎ها و شرح و بسط‎های شاعرانه آن باز از نظر مقدار بر مطالب آثار دیگر می‎چربد. گذشته از این در بخش به اصطلاح داستانی و نیمهتاریخی شاهنامه نیز مطالب تاریخی بهخصوص درباره اشکانیان هست که شناخت کموچون آن‏ها به خاطر کماطلاعی ما از جزئیات تاریخ آن دوره دشوار است. به گمان من از مطالب شاهنامه از منوچهر تا دارا فقط مقدار ناچیزی تاریخ هخامنشی و روایات اوستایی و بیش از هشتاد درصد آن تاریخ و ادبیات پارتی است. (۹) زبان ملی فارسی زبان فارسی زمانی زبان ملی ما است که ما آن را از کودکی آموختهایم . بنابراین آموزش کودکان و نوجوانان ما با تاریخ و فرهنگمان در چارچوب زبان فارسی یک وظیفه ملی و فرهنگی همه جانبه است. در انجام این وظیفه شاهنامه فردوسی نقش مهمی دارد و آثار دیگر ادب فارسی هم بینقش نیستند که باید به آنها هم پرداخت . من هیچ شکی ندارم که روان پاک فردوسی که بسیار به خانواده و زن و کودک اهمیتمیدهد خرسند است از اینکه میبیند در کشورش از شاهنامه برای کودکان استفادهمیشود و کودکان ما با اثر او آشنامیشوند و فرزندان ما از کودکی با شاهنامه آشنامیشوند. نسل ما از کودکی با شاهنامه آشنا نشدند البته یک داستانهایی شنیدهاند اما آنگونه که امروز میبینیم با شاهنامه آشنا نشدند . (۱۱) خون ایرانگرایی شاهنامه فردوسی دارای یک کشش و برد ایرانگرایی است که بررسی و دریافت دقیق آن‏، دشوار است، چون ایران‎گرایی در این اثر مانند خونی است که تا کوچک‎ترین اندام‎های پیکر آن دویدهاست و با تار و پود آن، چنان درآمیخته که گزارش درست آن نیاز به پژوهشی گسترده دارد. نگاهداشت فرهنگ ایران

از آنجایی که خدای‎‎نامه و تقریبا همه متون تاریخی و ادبی در زبان پهلوی و نیز برگردان‎های فارسی و عربی آن‎ها از دست رفته‎اند، شاه‎نامه مهم‎ترین چشمه‏ آگاهی ما در بسیاری از زمینه‎ها، چون تاریخ و جغرافی و ادب و هنر و رسم‎های خانوادگی و اجتماعی و آیین‎های اداری و کشوری در ایران باستان بهشمارمی‎رود . (۹)

آرمان‎ معنوی شاهنامه

این آرمان‎ها را می‎توان در شعار نبرد نیکی یا بدی خلاصهکرد. نبرد با بدی یعنی کاربست آرمان‎های اخلاق ایرانی، هم‌چون یکتا‎پرستی، خداترسی، دین‏داری، میهن دوستی، مهر به زن و فرزند، دستگیری از درماندگان، خردمندی، داد‎خواهی، دور‎اندیشی، میانه‎روی، آدابدانی، مهمان‎نوازی، جوان‎مردی، بخشش، سپاس‎گذاری، خشنودی، خرسندی، کوشایی، نرمش یا مدارا، وفاداری، راستی، پیمان‎داری، شرم و آهستگی، خاموشی، دانش‎آموزی، سخن‎رانی، و دیگر و دیگر. در ستایش هر یک از این آرمان‎های اخلاقی یا نکوهش صفت‎های عکس آن، چون : دروغ، آز، خشم، کینه، بی‏داد، کاهلی، پیمان‎شکنی، نیاز، رشک، شتاب ... می‎توان از شاهنامه مثال‎های فراوان برشمرد. (۹)

پاسداری زبان فارسی شاهنامه چه از نگاه گنجینه واژگان و دستورزبان، چه از نگاه شیوایی بیان و چه از نگاه محتوای پرسویه آن، ستبرترین ستون زبان فارسی است. به ویژه نیاز بزرگی که پس از سرایش شاه‎نامه در گروه‎های گوناگون مردم از درباریان و مورخان و سرایندگان و نویسندگان و هنرمندان تا برسد به توده‎های مردم به این کتاب پیداشد، زبان فارسی را که در آن روزگار سخت در خطر نابودی بود، برای همیشه پایه‎ای نیرومند و استوار بخشید. (۹) پیام ملی شاهنامه

خلاف آن چه گمانمی‎رود، پیام ملی شاهنامه تنها به پاسداری از مرزوبوم ایران محدودنمی‎گردد، بلکه این پیام عبارت است از: دعوی ایرانی در رهبری جهان. فردوسی، خود آورنده این دعوی نیست، بلکه وارث و ناقل آن است. عنوان پادشاهان ایران شاه جهان بود و آن‌ها رسما دعوی رهبری جهان را داشتند. این ملیگرایی که امروزه بدان ناسیونالیسم می‎گویند، و گویا نتیجه هزار سال فرمانروایی بر بخش بزرگی از جهان آن روز بودهباشد، پس از پیروزی تازیان و نژاد‏‎پرستی امویان، ناچار دوباره در مفاخرات نهضت شعوبیه نمودارگردید. شاهنامه فردوسی که نقطه اوج این نهضت در زبان فارسی است، چه به علت وابستگی و امانت‎داری سراینده آن به ماخذ خود و چه به علت وضعیت سیاسی زمان او ـ که ایران هنوز از تازیان رهایی نیافته، گرفتار ترکان گردیدبود ـ خواهناخواه نمی‎توانست به کلی از رگه‎های ناسیو‎نالیسم کهن ایرانی پالودهگردد. این تاثیر نه تنها در شاهنامه، و نه تنها در آثار حماسی پس از شاهنامه هست، بلکه پی آن را در آثار بسیاری از سرایندگان و نویسندگان پس از فردوسی نیز می‎توان گرفت. (۹)

شاهنامه و ملیت ایرانی پس از سقوط دولت ساسانی سه چهار قرن مبارزه ایرانیان برای بیرون راندن تازیان، گاه مانند قیام ابومسلم و بابک از اسفار و مرداویج کمابیش با شکست روبهروگردید و گاه به تشکیل حکومت‎های غیرمستقلی چون طاهریان و نیمهمستقلی چون سامانیان انجامید و گاه اگر در مورد آلبویه ایرانیان بغداد را هم گرفتند و بر خلیفه عباسی جز عنوان امیرالمؤمنین چیزی باقینگذاشتند، کوشش مهمی در زمینه زبان و فرهنگ ملی که مهمترین نشانه‎های استقلال ملی هستند، از خود نکردند. و دیگر این‌که ایران را مانند املاک شخصی میان فرزندان خود تقسیمکردند. تنها در این میان سال‎های حکومت یعقوب لیث (247.265 هجری) استثنا بود که آن هم: خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود. از اواخر سده چهارم به بعد نیز ایران عملاً به دست قبایل ترک و سپس مغول افتاد. از سوی دیگر دین جدید که در تحت شعار امت اسلامی فرهنگ و ملیت عربی را تبلیغمی‎کرد، ضربه‎های شدیدی بر اندیشه‎های ملیگرایی در ایران فرودمی‎آورد و بعد هم تصوف با تبلیغ اندیشه جهان میهنی خود دستکم در زمینه تضعیف اندیشه‎های ملی در ایران کمک شایانی کرد. در یک چنین جبهه از هم گسیخته‎ای است که فردوسی به عنوان آخرین مدافع ملیت ایرانی قد علممی‎کند و با ایجاد شاهنامه آنچه را که نیزه سرداران و قلم شعوبیان از انجام آن عاجزماند، صورت عمل می‎بخشد. ملتی که هویت خویش را از دست دادهبود و نگران و سرگردان، می‎رفت تا در یک جهان چندملیتی به کلی متلاشیگردد، ناگهان شناسنامه خود را بازیافت. (۹) آموزش فارسی به کودکان بسیار خوشحالم که متوجهشدم روشنفکران و اهل قلم در سالیان اخیر به کودکان توجه ویژهای دارند و این نکته باعث خشنودی است. ما وظیفهداریم که کودکان خودمان را با فرهنگ، تاریخ ، اسطورهها، افسانهها و داستانهای ایران آشناسازیم تا در آنها حس ملیت تقویتبشود و در عین حال تا زمانیکه در سراسر کشور همه ما نتوانیم با یک زبان واحد با هم گفتوگوکنیم هنوز ملت نیستیم من هیچ نوع مخالفتی با فرهنگهای قومی ندارم. خدا نکند که از حرفهای من سوءتفاهم بشود. زبانها و فرهنگهای قومی، در جای خودشان محترم هستند. اما زبان ملی و فرهنگ ملی حسابش جداست و در سرزمین ما تنها زبان فارسی می تواند زبان ملی باشد. زبان فارسی زمانی زبان ملی ما است که ما آن را از کودکی آموختهباشیم . بنابراین آموزش کودکان و نوجوانان ما با تاریخ و فرهنگمان در چهارچوب زبان فارسی یک وظیفه ملی و فرهنگی همهجانبه است. (۱۱) شاهنامه و هنرهای نمایشی چند سال پیش یک هنرپیشه مشهور در لندن درگذشت که تمام شهرت خود را مدیون این بود که نقش هاملت را از همه بهتر بازیکردهبود. اکنون بروید و در تئاترهای این شهر بگردید و ببینید که چه بسیارند هنر‎پیشه‎هایی که تنها آرزویشان این است که یکبار کارگردانی نقش هاملت را به آن‌ها واگذارکنند. فردوسی چندین برابر شکسپیر داستان دارد که می‎توان از آن‌ها فیلم و نمایش تهیهکرد. اشخاص شاهنامه که شاعر شخصیت آن‌ها را تا آن اندازه توصیفکردهاست که هنرپیشه‎ای بتواند در نقش یک یا چندین تن آن‌ها تخصص پیداکند، دستکم به بیست تن می‎رسند. فقدان رشته‎های گوناگون هنر و بهویژه هنر نمایشی سببشدهاست که ما نتوانیم ابعاد وسیع هنر کسانی چون فردوسی و فخرالدین گرگانی و نظامی را بشناسیم و حتی همان هنرهای سنتی چون نقالی، شاهنامهخوانی، دفترخوانی، تعزیه، پرده‎‎داری، خیمهشب‎بازی و غیره از بین رفته‎اند، بدون آن‌که وظیفه‏ی خود را به هنرهای نمایشی جدید نظیر تئاتر و سینما و اپرا و نمایش عروسکی و فیلم و نقاشی متحرک (کارتن) و نمایش رادیویی و نمایش خیابانی و غیره محولکردهباشند. (۹) شاهنامه درآینه هنر هنر مینیاتور ایران که مهمترین موضوعهای آن را صحنه‎های شاهنامه و خمسه نظامی تشکیلمی‎داد، تبدیلشدهاست به نمایش یک موضوع واحد و مکرر که یک زنی با اندام کشیده و چشمان مورب و موهای بلند، درحالیکه سه تاری یا قرابه شرابی در دست دارد، درجلوی پیرمردی که گویا خیام است، طنازیمی‎کند و پیرمرد با موهای آشفته جلوی شمعی نشسته و کتابی در دست گرفته و به طرف زن نیمخیز شدهاست! بدینترتیب در جریان محدودگشتن هنر به سه چهار رشته هنر نقاشی مینیاتور نیز به خدمت شعر تغزلی درآمدهاست. اکنون تصورکنید که اگر بخواهیم از یکی از داستانهای شاهنامه فیلمی آبرومند تهیهکنیم، به چه امکانات وسیعی از نظر هنر‎پیشه، کارگردان، فیلمبردار، آهنگساز، جامه‎ساز، دکورساز، آرایشگر و غیره نیازداریم. این تنها یک نمونه از ابعاد وسیع هنر فردوسی است که در گذشته هنر نمایش‏های سنتی را تقویتمی‎کرد و امروز می‎تواند به هنر نمایش‏های جدید مایهدهد. ولی متاسفانه به خاطر عدم یا ضعف برخی از انواع هنر در ایران بی‎ثمر ماندهاست. صحنه‎های شاهنامه می‎تواند علاوه بر موضوع نقاشی، موضوع‎ هنرهای دیگری چون دستباف‎های گوناگون، سرامیک، گچبری، کنده‎کاری، نقاشی‏های دیواری و غیره قرارگیرد، چنانچه درگذشته بود. (۹) آموزههای شاهنامه اگر بپرسند از شاهنامه چه می‌توان آموخت، پاسخ من این است که بی‌اغراق از هر برگ شاهنامه می‌توان نکته‌ای آموخت. از شاهنامه، تاریخ و فرهنگ باستان را آموخته‌اند؛ از شاهنامه، آداب و رسوم و آیین‌های نیاکان ما را آموخته‌اند؛ از شاهنامه، ادبیات باستان ما را آموخته‌اند؛ از شاهنامه شاعری آموخته‌اند؛ از شاهنامه اخلاق نیکو آموخته‌اند؛ از شاهنامه، کشورداری آموخته‌اند؛ از شاهنامه، هویت تاریخی، فرهنگی و ملی ایرانیان را آموخته‌اند و از شاهنامه، زبان فارسی را آموخته‌اند. (۱۰) اخلاق و معنویت در شاهنامه اخلاق شاهنامه، ساخته و پرداخته فردوسی نیست، بلکه بخشی از میراث معنونی ایران باستان است که از آموزش‎های زرتشت و پی شاز او، ریشهگرفته و در زمان ساسانیان گسترشیافته و با عنوان فرهنگ یا آیین صورت منظم و مدون پذیرفته و سپس از آنجا زیر عنوان ادب به آثار فارسی و عربی راهیافتهاست. ولی دو نفر در این انتقال اخلاق ایرانی ـ و اصولا کل فرهنگ ایران ـ به دوره اسلامی، سهم به سزایی دارند. یکی عبدالله ابن مقفع (روزبه دادویه) در انتقال آن به فرهنگ عرب. و دیگر فردوسی طوسی، در انتقال آن به ایران به بعد از اسلام، فردوسی با این انتقال، آن آسیبی را که از پیروزی تا‏زیان بر پیوستگی فرهنگ ایران رسیدهبود، تا حد بسیاری بازسازیکرد. (۹) برترین زنان شاهنامه در این مورد باید زنان شاهنامه را به چند دسته تقسیمکرد. زنان در شاهنامه به عنوان معشوقه، مادر، همسر و به عنوان جنگنده هستند و بهتر است اینها را از هم جداکنیم و نگوییم که یکی از آنها بهترین است. در میان نقش مادر، فرانک مادر فریدون است که با آن فداکاری، فرزندش را از این سو به آن سو میبرد که از گزند ضحاک در امان ماند. به عنوان رزمنده،گردآفرید را میتوان نامبرد که رفتار بسیار طناز او و جنگ با سهراب و …. به عنوان همسر تهمینه و رودابه مادر رستم نقش اساسی دارند. به عنوان معشوقه، منیژه چه فداکاریها که نمیکند و کتایون. ولی یکی از زنان بسیار با اهمیت شاهنامه که یک نقش پنجم در اینجا دارد، یک زن ایراندوست است و او گردیه خواهر بهرام چوبین است. که او در واقع با برادرش مخالفتمیکند، با وجود اینکه وقتی بهرام فوتمیکند سرش بر روی زانوی خواهر است. آخرین وصیت بهرام هم به خواهرش است که: مرا دخمه در خاک ایران کنید! که یکی از مصرع‌های بسیار ایران‌دوستانۀ شاهنامه است و سپس می‌گوید که: بر این بوم دشمن ممانید دیر. درهرحال او درمخالفتی که با برادرش میکند نشانمیدهد که چقدر زن ایران‌دوستی است و چهرۀ بسیار سیاستمدار دارد و بعد مرگ بهرام به همسری خسرو پرویز درمیآید و شهر ری را نجاتمیدهد. زنی ورزشکار و سوارکار و رزمنده بودهاست. (۱۲) ایراندوستی در شاهنامه نگاه ایراندوستی در شاهنامه بسیار زیاد است.. شاعران دیگر هم تحت‌تاثیر فردوسی، این ایران‌دوستی را دارند؛ منتهی نه به شدت فردوسی. البته در شاهنامه ابیات ایران‌دوستی بسیار زیاد است: «دریغ است ایران که ویران شود…» مثال‌های بسیار زیادی برای ایران‌دوستی پیدامی‌کنید. من در این زمینه مقاله‌ای نوشته‌ام و این مثال‌ها را معرفیکرده‌ام. یا مثلا وقتی بهرام چوبین در خارج از ایران در جنگ خسرو پرویز فرارمی‌کند و به ترکستان می‌رود و بیرون از ایران کشتهمی‌شود، دستورمی‌دهد: «مرا دخمه در خاک ایران کنید» یعنی وقتی من مردم، جنازه مرا ببرید در ایران دفنکنید. از این‌گونه مثال‌ها فراوان در شاهنامه وجوددارد. نُلدکه می‌گوید شاهنامه از بیت اول تا بیت آخر ستایش ایران است. (۱۳) برداشتهای غلط از شاهنامه تمام این کسانی که راجع به نژادپرستی، زن‌ستیزی، عرب‌ستیزی و ترک‌ستیزی فردوسی حرفزده‌اند و از ایران‌گرایی در شاهنامه سخنانی گفته‌اند و نوشته‌اند، اغلب بدون مطالعه متن شاهنامه این حرف‌ها را زده‌اند؛ بدون آشنایی با متون کهن اوستا و متون پهلوی و تاریخ ساسانیان و تاریخ پیش از اسلام. این‌ها برای این‌که عقیده‌ای را تبلیغکردهباشند یا از یک بینش سیاسی حرفزدهباشند، این حرف‌ها را گفته‌اند. این حرف‌ها هیچ سندیت و پایه علمی ندارند. (۱۳) کتابسازی در حوزه تصحیح در زمانه ما کار تصحیح متون به کلی درهم ریختهاست. برای این مورد علل فراوانی چون اجتماعی، اقتصادی و ... میتوان آورد. ولی در کل، این امر بیشتر، تبدیل به کتابسازی شدهاست.چاپ کارهای گذشتگان، با دستبردن در آنها کارِ صحیحی نیست و در واقع "پختهخواری" است، یعنی آسان به مقصد رسیدن. یعنی فرض بفرمائید اثری را که مرحوم قزوینی سالها، آن هم با امکانات محدود زمان خودش و دسترسی بسیار دشوار به نسخهها (از این کتابخانه به آن کتابخانه رفتن و عکسگرفتن) تهیهکرده و سالها زحمتکشیده تا اثری را تصحیحکند، حالا ما بیایم و با تجدیدنظری در کارهای آنان، اقدام به چاپ کتاب بکنیم، این کار را به هیچ عنوان درست نمیدانم. (۱۴) نقد و نقادی امروزی بیشتر ایرانیان امروز حتی کسانی که ادعای نقادی دارند، حوصله پرداختن به آثاری که شناخت آن‌ها وقت و دقت بیشتری می‎خواهد، ندارند. از این رو درخور این بی‎حوصلگی و بی دقتی معیارهای نقد ادبی نیز خلاصهشده‎اند و برای بسیاری از ایرانیان شعر آن است که فهم آن وقت و دقت و سواد ادبی نخواهد! هر چه کوتاه‎تر و ساده‎تر بهتر. بنابراین یک رباعی یا یک قطعه شعر نو بهترین نمونه‏ شعر می‎گردد. بهویژه این‌که اینگونه اشعار را می‎توان در یک سالن نیمهتاریک، در پای شمع با موهای آشفته و چشمان خمار و لحن مستانه دکلمهکرد یا چهچههزد. به عقیده‏ برخی از ایرانیان شعر همین است و آن چه جز این است، نظم است. بدین ترتیب اثر شاعر متفکری چون فردوسی که براساس برنامه‎ای منظم سی تا سیوپنج سال از عمر خویش را هر روز از پگاه تا بیگاه کارکرده، در برابر کار کسی قرارمی‎گیرد که هر چندگاه از دولت می حالی یافته و شعری ساختهاست. علت اینگونه داوری‏ها این است که هنر در ایران به سه چهار رشته‏ شاعری و نویسندگی و نوازندگی و خوانندگی محدود گشتهاست و رشته‏‎های دیگر هنر به ویژه انواع هنر نمایشی پیشرفت مهمی نکرده‎اند. (۹) ارزش ادبی شاهنامه ارزش ادبی یک اثر عبارت است از مجموعه‏ ارزشهایی که آن اثر از جنبه‎های گوناگون دارد. جنبه‏ی هنری یک اثر تنها یکی از این ارزشهاست که البته در ارزیابی یک اثر ادبی، عنصری بسیار مهمی است. هنر سخنپردازی فردوسی البته در سراسر شاهنامه نمودار است؛ ولی استادی او را در هنر داستان سرایی تنها آنجا می‎توان مشاهدهکرد که مطالب ماخذ او روایات میتولوژی یا اخبار تاریخی نیست، بلکه افسانه‎هایی است که به شاعر فرصت می‎دهند با پروردن آن‌ها به داستان سرایی بپردازد. داستان‏هایی که در شاهنامه از جنبه هنر داستان‎سرایی اهمیت خاص دارند، عبارتند از: داستان زال و رودابه، داستان هفت‎خان رستم، داستان رستم و هفت گردان در شکارگاه افراسیاب، داستان رستم و سهراب، داستان سیاوخش، داستان رفتن گیو به ترکستان، داستان فرود سیاوخش، داستان اکوان دیو، داستان بیژن و منیژه، داستان رزم یازده رخ، داستان گشتاسب و کتایون، داستان هفت‎‏خان اسفندیار، داستان رستم و اسفندیار و داستان رستم و شغاد. غیرازاین چهارده داستان قطعات کوچک و بزرگ بسیاری در شاهنامه هست که شاعر در آن‌ها فرصت سخن‎پردازی بیشتری یافتهاست؛ مانند قطعه نبرد رستم با اشکبوس، روایت تازیانه جستن بهرام، مرثیه باربد بر خسروپرویزوغیره. (۹) شاهکارهای ادب فارسی نه تنها دو داستان رستم و سهراب و رستم و اسفندیار که شهرت یافته‎اند، بلکه داستان هفت خان رستم، داستان سیاوخش، داستان فرود سیاوخش، داستان بیژن و منیژه و داستان رزم یازده رخ هر یک به ملاحظاتی اهمیت خاصی دارند و این هفت داستان نه تنها شاهکار داستانهای شاهنامه، بلکه از شاهکارهای ادب فارسی بهشمارمی‎روند، تا آنجا که اگر شما خواسته باشید در سراسر ادب فارسی منظومه‎هایی را که بتوان از نظر اهمیت به نحوی با این داستانها مقایسهکرد برگزینید، به طوری که طبایع و سلیقه‎های دیگر را هم از خود راضیکردهباشید، باز نهایت از پنج داستان تجاور نخواهیدکرد که عبارت باشند از ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی، خسرو و شیرین و هفت پیکر و لیلی و مجنون نظامی گنجوی و داستان عرفان منطقالطیر از فریدالدین عطار. (۹) زمانه فردوسی به نظر من محیط توس در زمان ابومنصورعبدالرزاق٬ یک محیط سیاسی و فرهنگی بهوجودآوردهبود؛ یعنی آن علایق ابومنصورعبدالرزاق که شجرهاش را به ساسانیان میرساند و خودش را جهانپهلوان میدانست و دلش میخواست یک شاهنشاهی جدیدی بهوجودآورد و موبدان را از جاهای مختلف به توس آورد و دستورداد که خداینامه را به زبان فارسی ترجمهکنند٬ ما اینجا با یک حرکت فرهنگی-ملی مواجه هستیم. فردوسی زمانی که شاهنامه ابومنصوری به اتمام میرسد٬ یک جوان هفدهساله بود. از اینرو باید محیط توس در او خیلی تاثیرگذاشتهباشد. بهخصوص اینکه او یک دهقانزاده بود. میتوان حدسزد که پدربزرگ فردوسی یا پدر پدربزرگش یک دهقان زرتشتی بود؛ یعنی دارای یک علایق میهنی قدیم بوده و به ایران باستان علاقه داشته. این ویژگیها باعثشده که او با عقاید دیگری تربیت شود و در محیطی پرورشیافته که احساسات ملیاش تقویت شده. (۸) شیعهگرایی فردوسی شاهنامهها در دوران صفویه٬ خوشخطتر و با تصاویر زیباتری تهیهمیشوند. علت نیز این است که شاهان صفویه٬ فردوسی را به دلیل شیعه بودنش خیلی دوستداشتند. اگر فردوسی اهل تشیع نبود در زمان صفویه اینطور به کتابش توجه نمیکردند. این شعر فردوسی که میگوید : «چنان دان که خاک پی حیدرم» برای شاهان صفوی خیلی مهم بودهاست. (۸) ایرانیگرایی یا نژادپرستی فردوسی کسانی میگویند فردوسی نژادپرست بوده و به او حملهمیکنند و عدهای هم میگویند این ایرانیگرایی و عشیرهپرستی و عشیرهدوستی است که اهمیت ایرانیگرایی شاهنامه را کمکنند. این سخنان هیچکدام مستند نیستند و بر متون قدیم تکیهندارند و علمی هم نیستند. اگر ما بخواهیم بینش سیاسی امروزمان را وارد متون کهن کنیم٬ آنها را تحریف کردهایم.(۱۳) فردوسی دشمن اقوام نیست نلدکه٬ محقق بزرگ آلمانی٬ در کتاب «حماسه ملی ایران» که بزرگ علوی آن را به فارسی ترجمهکرده٬ میگوید فردوسی حتی نسبت به دشمنان ایران هم باانصاف است. فردوسی در عین اینکه به دشمن حملهمیکند٬ ولی درمورد آنها بیانصافی نمیکند. مثلا فرضکنید هنرهای دشمن را زیر خاک نمیکند و از بین نمیبرد و خیلی باانصاف درباره آنها صحبتمیکند. حتی زمانی که از ایرانیان نسبت به دشمنان٬ کار بدی سرمیزند٬ آن را ستایش میکند. در عین حال٬ دشمن برای او دشمن است. در مآخذ او هم همینطور است. تعارفی ندارد با دشمن. در یک چهارچوب کلی میشود گفت فردوسی دشمن اقوام نیست؛ برعکس متون زرتشتی و زمان ساسانیان که به اقوام دیگر مثل اعراب حملهمیکند و آنها را پست میدانند. بلکه با آنها بهصورت دشمن٬ مخالف است٬ ولی به نژادشان توهینی نمیکند. هرچند به نژاد ایرانی خودش افتخارمیکند و آن را دوست دارد.(۱۳) فارسیگرایی شاهنامه اگر ما از ميان آثار موجود و كهن زبان فارسى آنهايى را كه مانند شاهنامه رقم واژه‏ها بيگانه آنها نسبت به كل واژه‏هاى كتاب از حدود پنج درصد بيشتر نيست به يكجا گردآوريم حجم همه آنها روىهمرفته به حجم شاهنامه نمى‏رسد. (۱۹) جایگاه شاهنامه بین مردم با درنظرگرفتن اينكه شاهنامه كهن‏ترين اثر شعر فارسى است كه بطور كامل به دست ما رسيدهاست مى‏ توان تأثير بزرگ اين كتاب را بر سراسر ادب فارسى حدسزد. از ميان آثار ادبى ما هيچ اثرى به اندازه شاهنامه فردوسى و ديوان حافظ نتوانسته اند آن ديوارضخيمى كه طبقه باسواد را احاطهمى‏كند٬ بشكافند و به ميان توده مردم نفوذكنند. (۱۹) هنر شاعرى فردوسی شاهنامه در جهان ادب فارسى به كوهى عظيم مى‏ماند كه سرش در آسمان ناپديدست و درست همين عظمت است كه در كشورى كه نقد ادبى از سطح انشاهاى ادبى فراتر نرفتهاست براى شاهنامه شهرتى ناشناس ايجادكردهاست. به سخن ديگر شاهنامه مشهورترين اثر ادبى فارسى است و در عين حال ناشناخته‏ترين آنهاست. (۱۹) شعرهایی جز شاهنامه فردوسی کار شاهنامه را از جوانی شروعنکردهبود، بلکه از ۴۰ سالگی، یعنی هنگام آغاز سرایش شاهنامه، شاعر یک شخصیت شکلگرفته و پخته داشته و در شاعری به اوج تبحر رسیدهبود. نمی‌توان گفت که او تا ۴۰ سالگی صبرمی‌کند و پس از آن شاعر می‌شود. اینطور نیست. بسیاری از شاعران ما در ۲۰ سالگی دیوان دارند یا یکی، دو اثر سروده‌اند. در مورد فردوسی هم نمی‌تواند جز این باشد، منتهی دیوان اشعار او از دست رفتهاست که باید شامل غزل، قصیده، رباعی و… بودهباشد. چون کار دیگری از او در دست نیست جز یک بیژن و منیژه که می‌گویند پیش از شاهنامه سرودهاست. پس تا ۴۰ سالگی چه کرده که شاعر شدهاست بنابراین دیوانی داشته و شاعر ورزیده‌ای بودهاست. اما بهترین زمینه کارش حماسه‌سرایی بوده و وقتی شروع به حماسه‌سرایی می‌کند، یک شاعر پخته در کار خودش بودهاست. از آنجا که دیر شروع به کار کرده، همیشه نگران بوده که نتواند کار را به پایان برساند. بارهاوبارها در شاهنامه از خدا آرزومی‌کند که به او عمری دهد که این کتاب را به پایان برساند. (۸) مرزهای ایران در شاهنامه مفهوم ایران در شاهنامه تا اندازه‌ای شناور است، چون مرزهای ایران شناور بوده. با هر سلسله‌ای که سر‌کار می‌آمده بخش‌هایی از ایران از دست می‌رفته یا چیزی به جغرافیای قبلی اضافه می‌شدهاست. مثلا ایران در زمان هخامنشیان وسعت خیلی زیادی داشته و همچنین در زمان مادها. در زمان پارت‌ها مقداری کوچک‌تر می‌شود و بعد دوباره وسعت می‌یابد؛ در زمان ساسانیان کوچک‌تر می‌شود و باز دوباره بزرگ می‌شود و در زمان خسرو پرویز به وسعت چشمگیری می‌رسد. بعضی وقت‌ها در شاهنامه، ایران فقط به معنای ایران شرقی است و بعضی وقت‌ها هم به معنای پایتخت ایران است. مثلا وقتی که رستم با اسفندیار صحبت از ایران و نیران می‌کند، معلوم می‌شود کشورهایی هم ضمیمه ایران بوده‌اند. یعنی تیول ایران بوده‌اند، ولی به طور کلی وقتی گفتهمی‌شود ایران، منظور سرزمین خیلی وسیعی است با مرزهای گسترده. (۱۳) زبان مردم شاهنامه در حقیقت تاریخی، ایرانیان به زبان‌های گوناگون صحبت می‌کرده‌اند، اما در شاهنامه این تمایز دیده نمی‌شود، بلکه وقتی صحبت از ایرانیان می‌شود گویی همه مردم ایران به یک زبان صحبتمی‌کنند و همدیگر را می‌فهمند. پس فردوسی آن‌گونه که برخی معتقدند نگاه قومی ندارد و از نظر او همه اقوامی که در ایران زندگیمی‌کرده‌اند ایرانی بوده‌اند. (۱۳) تصویرسازی فردوسی برای تصویری که از فردوسی می خواهیم بسازیم (چون رسمی است که از سعدی و حافظ و دیگران هم میسازند و …) ما آن اخلاقیات و ابهتی را که در شاهنامه میبینیم باید در چهرۀ فردوسی مجسمکنیم. گرچه ممکن است با اصل مطابقت نداشتهباشد. باید سیمای فردوسی نشاندهندۀ شهامت فکری او باشد. همه این کوشش را داشتند که تصویری که از شاعر میسازند برازندۀ شاهنامه باشد. (۱۲) نقش ایرانیان در ایرانشناسی اصولا در خارج از ایران وضعیت ایرانشناسی در همهجا بد است. یعنی در همین آلمان بودجه‌شان که کمشد، بیشترین بودجه را روی رشتههای ریاضی و طبیعی سرمایهگذاری میکردند. ادبیات خودشان هم که دارای اهمیت بود ولی رشته‌های شرقشناسی کوچکتر شد و بودجهها و اساتید کمتر شدند! فعالیت‌های ایرانشناسی را در هامبورگ و گوتینگن و ماربورگ و… داریم، ولی بیشتر جاها به پژوهشهای اسلامشناسی می‌پردازند که زبان فارسی هم در کنارش تدریسمیشود اما ایرانشناسی خیر! در انگلستان هم تقریبا هیچ نداریم. در آمریکا هم بیشتر به ادبیات معاصر میپردازند. در ایتالیا، در رم چند رشته در زبانهای باستانی وجود دارد اما ایرانشناسان قدیمی و نوآور یا بازنشسته شدهاند و یا فوتکرده‌اند و جانشینی نداشتند. خوشبختانه در این دوره گروهی از دانشمندان خود ما با زبانهای ایران باستان و ایران میانه، آشنایی پیداکردند و امروزه در دانشگاههایمان هم زبان اوستایی درس دادهمیشود و هم ایرانی میانه و متخصصان زبان فارسی در ایران خیلی بهتر از اشخاص مشابه در خارج هستند. اگر در این مدت ایرانیها خود این رشتهها در دست نگرفتهبودند،ایرانشناسی به معنی ایران باستان از بین رفتهبود. (۱۲) فرهنگ ایرانی ما هر چه داریم مدیون این فرهنگیم. ما چیزی طلبکار نیستیم از این فرهنگ. بلکه بدهکار هستیم، زیاد بدهکار هستیم. چون در تمام طول این سال‎ها، اگر من روی یک اثر چهل سال کار کردم، دیگران روی ده اثر کار کردند، ما لذت بردیم. عمیقاً لذت بردیم. سود معنوی بردیم. بنابراین فرهنگ ایران چه بدهکاری به ما دارد؟ ما هستیم که به این فرهنگ بدهکاریم. ما از این فرهنگ سودبردیم و باید تاوانی هم بپردازیم. تاوان چیست؟ درد پاست، درد کمر است. نور چشم کم می‎شود. باید دارو خورد. داروهایی که خطرش از بیماری بیشتر است. به هر حال مجانی نمی‎شود. پنیر مجانی فقط در تلهموش است! باید یک تاوانی داد و این تاوان را بنده با علاقه پرداختم. (۲۲) اقبال به ادبیات حماسی از میان همه انواع ادب فارسی، یعنی ادب روایی، غنایی و عرفانی، ادب روایی ما و بویژه نوع حماسی آن، نه تنها استوارترین پیوند را با تاریخ و فرهنگ و ادب کهن ایران دارد، بلکه وسیعترین گسترش را چه در میان تودهء مردم و ادبیات توده، و چه در ادبیات تیرههای دیگر ایرانی که به زبان دیگری جز فارسی نیز تکلممیکنند، داراست. با اینهمه، در روزگار تحقیقات نوین، ادب حماسی نخست از آن توجهی که به ادبیات غنایی و عرفانی میشد، بهرهء چندانی نداشت و آنچه نیز درباره ادب حماسی ما، از پیرایش متن گرفته تا برخی بررسیها و پژوهشهای پایهای از نیمه سده نوزدهم تا نیمه سده بیستم میلادی، انجامگرفت، فرآورد کوشش بیگانگان بود. ولی خوشبختانه از چند دهه پیش پژوهندگان ایرانی به اهمیّت ادب حماسی ما پیبردهاند و تاکنون جز پیرایش متن شاهنامه، دیگر متونِ حماسیِ فارسی به شیوه شایستهای پیرایشیافته و بررسیهای معتبری نیز در پیرامونِ ادبِ حماسی و بویژه شاهنامه انجامگرفتهاست. ولی بخش مهم این آثار چنانکه اشارهشد، درباره ادب حماسی ما به زبان فارسی صورت گرفتهبود و جای تحقیق در زمینه ادب حماسی ما به دیگر زبانهای ایرانی همچنان خالی بود. (۲۳)

خالقیمطلق از نگاه دیگران زندهیاد ایرج افشار درباره دکتر خالقی مطلق چنین گفت: خوش باد این نیکبختی و فرخی علمی بر خالقیمطلق٬ دوستی که زندگی روحی و حتی عادی خود را در پژوهش سخنهای دیرینه شاهنامه گذرانید و در شناخت حماسه ملی ایران و تاریخ دیرین ما همراز با فردوسی و همراه با شاههنامه زیست و امروز گلرنجهای کهن خود را در هشت دفتر پیشرو دارد. پس شاهنامه آخرش خوش بودهاست؛ از اینروی که یکی ایرانی کاردان تصحیح آن را به اسلوب و آداب استوار پیشبرد و متنی را در اختیار گذارد که بیگمان برجستهترین است از میان چاپها. (۱۶) محمود امیدسالار پژوهشگر و نسخهشناس توانمد ایرانی٬ درمورد جایگاه خالقی مطلق معتقد است: از دیدگاهِ من خالقی شبیه است به آلفرد ای. هاوسمن٬ شاعر و محقق بزرگ انگلیسی که در سال 1911 به استادی ادبیات لاتین در ترینیتی کالج دانشگاه کمبریج منصوبشد و سال‌ها در آن منصب انجام وظیفه کرد. علت تشابهِ خالقی به هاوسمن آن است که خالقی هم شاعرِ خوبی‌ست و هم محققِ تیزهوش و محتاطی‌ست. همان‌طور که مقاله‌ی معروفِ هاوسمن، “انطباقِ اندیشه بر فنّ تصحیح” که در سال 1922 به چاپ رسید انقلابی در نحوه‌ تصحیحِ متون کلاسیک اروپایی به وجود آورد، به نظرِ من، سری مقالاتی که خالقی در باب شاهنامه، نسخه‌های شاهنامه و شیوه‌ی تصحیحِ متن در ایران‌نامه منتشرکرد نیز نقطه‌ تحول این فن در مملکت خودمان بهشمارمی‌رود. البته پیش از خالقی، قزوینی، بهار، فروزانفر، همایی، مینوی و عده‌ای دیگر از دانشمندانِ بزرگِ ما در این رشته کارهای بسیار مهمی انجامدادهبودند. اما هیچ‌کدام شیوه‌ کارِ خودشان را به آن روشنی و روش‌مندی که خالقی که در مقالاتِ خود در بابِ جنبه‌های گوناگونِ تصحیح بیانکردهاست، عرضهنکردهبودند. (۲۲) پژمان فیروزبخش٬ پژوهشگر ایرانی درمورد خالقی و شاهنامهپژوهی وی معتقد است: شاید کمتر کسی از دوستاران شاهنامه و تحصیلکردگان ادبیات فارسی نام دکتر خالقیمطلق را نشنیدهباشد و از خدمات علمی او و سهم بزرگی که در روش تصحیح متون کهن فارسی دارد آگاه نباشد. شخصیت علمی استاد خالقیمطلق چندوجهی است. و البته این شاهنامهشناسی است که بر دیگر جنبههای دانش و ذوق او غلبه دارد. شاید برخی در این جمع ندانند که او شاعر، داستاننویس و طنزپرداز خوبی نیز هست. گرچه اینها همه تفنن او بودهاست. اما همین تفننها هم امروز برای ما ارزشمندی بسیار دارد، چون از ذهن مردی دانشمند و صاحبذوق بیرون تراویدهاست. جمع دانش و ذوق در وجود فرد از مقولۀ اضداد است و برخورداری از این هر دو در وجود کمتر کسی دیدهمیشود. زیرا از طرفی تحقیق ژرف و دقت در جزئیات، خواهناخواه از ذوق فرد میکاهد و از طرف دیگر افراد صاحب ذوق کمتر حوصلۀ پژوهش دارند. باری، بیشتر عمر خالقی به پژوهش دربارۀ حماسۀ ملی ایران و تصحیح شاهنامۀ فردوسی گذشتهاست. جدا از پیشینۀ مطالعات او در این حوزه، حدود چهل سال از عمر عزیز را به بررسی دستنویسها و تصحیح متن گذراندهاست. چهل سالی که او خود دربارهاش میگوید: «در طی این سالها روزی ده ساعت کار کردم، ولی نه ده ساعت هفتهای پنج روز، بلکه ده ساعت هفتهای هفت روز، یعنی شنبه و آدینه و عید و عزا همیشه در کار بودم و طبیعی است که این کارِ مدام خستگی و بیماری میآورد و بعضی محرومیتها را به دنبال خواهد داشت. بزرگترین محرومیت در میان خانواده زیستن، اما خانواده را ندیدن بود. بزرگترین محرومیت این بود که بزرگ شدن بچهها را ندیدم. ولی با همۀ این احوال این سالها برایم سالهای لذت هم بود.»(۲۲)

دیگران از نگاه خالقیمطلق نولدکه: نولدکه شرقشناس بسیار عالم٬ عمیقنگر و بزرگی بود. شیوه کارش مبنی بر این بود که در زمینهای مطالعه و نتیجه مطالعهاش را در چند سطر بیانمیکرد ولی به جزئیات نمیپرداخت. نولدکه کتابی درباره حماسه ملی ایران نوشتهاست. هرچند امروزه٬ برخی از مطالبی که او گفته ردشده و اعتباری ندارد (البته ایرادی هم بر کار او نیست٬ چراکه در آن زمان وسایل کار نبود و برخی از متون هم هنوز منتشرنشدهبود) ولی پایه و اساسی که نولدکه در همین کتاب کوچک و کمحجم حماسه ملی ایران (بععنوان اولین کار تحقیقی در زمینه شاهنامه) بناکرده تا اندازهای والاست که هیچگاه بوی کهنگی به خود نخواهدگرفت. (۱۴) روکرت: شاعر و پژوهشگری آلمانی است که احترام مرا نسبت به خود برانگیخت. روکرت در نقدی که بر ترجمه فرانسوی مول از شاهنامه مینویسد٬ بدون در اختیارداشتن نسخههای خطی شاهنامه به نکاتی اشارهمیکند که برایم بسیار شگفتانگیز بود که چگونه یک آلمانیزبان در آن زمان٬ توانسته به این مسائل پیببرد و ترجمهای هم که از شاهنامه به آلمانی به صورت شعر کرده٬ واقعا شاهکار است. یعنی توانسته با یک استادی عجیبی در زبان آلمانی٬ مضمون ابیات را کاملا منتقلکند و چنین چیزی تنها از یک شاعر مادرزاد برمیآید. (۱۴) فریدریش روکرت نابغه بود و سی و چند زبان حتی گیلکی را به خوبی میدانست. سانسکریت و عربی و … و از بسیاری شاعران ما ترجمهکردهاست و حتی سعیکرد به وزن عروضی در آلمانی شعربگوید که گوته به او ایراد گرفت که زبان آلمانی برای وزن عروضی کاربرد ندارد. او بخش پهلوانی شاهنامه را ترجمهکرده و البته عموم آلمانیها این ترجمه را نمیپسندند و ترجمۀ مُل را کمی آزادتر است بهتر می پسندند. ولی باور کنید گاهی این بیت فردوسی را درست در یک بیت و دقیق ترجمهکرده و چیزی از آن حذفنمیکند. نبوغ عجیبی این شاعر داشت و رستم و سهراب را هم به طور جداگانهای ترجمهکرد. (۱۲) فریتس وولف: پژوهشگری است که از کارش استفادهکردهام و در تصحیح انتقادی از کار او بسیار سودجستهام. من در موارد بسیاری زیادی به هنگام ویرایش شاهنامه از فرهنگ وولف سودجستهام. البته ممکن است این فرهنگ صددرصد درست نباشد ولی این فرهنگ به من خیلی کمککرد و من مدیون این فرهنگ هستم. مدیونی من به فرهنگ وولف از یک سو و سرنوشت تراژیک و بدی که این مرد داشت از سوی دیگر٬ مرا واداشت که مقالهای درباره او با عنوان «فریتس وولف٬ محقق ناکام» بنویسم. وولف چون یهودیالاصل بود (هرچند که بعدها به آیین پروتستان گرویدهبود) نازیها او را سربهنیست کردند. (۱۴) اکبر نحوی: استاد اکبر نحوی٬ دانشمندی بسیار دقیق و نکتهیاب بود. در عین کوشایی٬ کمگوی و گزیدهگوی. آنچه از او در زمینه تصحیح متون و مقالات تحقیقی برجای ماندهاست٬ نمونهای درخشان از احاطه او بر زبان و ادب فارسی و گواهی روشن بر دقت و موشکافی او در کار پژوهش است. روانشاد نحوی نه تنها بهرهای وافر از فضل داشت٬ بلکه مثالی راستین از فضائل اخلاقی بود و در کار تحقیق بسیار امانتدار٬ منصف و متواضع بود. برخلاف کسانی که به مجرد یافتن نکتهای درست یا نادرست٬ کوس افتاده میزنند و کوشش دیگران را پایمال میکنند٬ او با یافتن نکتههای ناب٬ همیشه فروتن بود و در عین ابراز صحیح انتقاد خود٬ هیچگاه حق زحمت دیگران را فراموش نمیکرد. (۱۵) کتابشناسی تالیفات: «حماسه٬ پدیدهشناسی تطبیقی شعر پهلوانی»٬ تهران٬ مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی٬ کانون فردوسی٬ مرکز پژوهشهای حماسههای ایران٬ ۱۳۸۶ «سخنهای دیرینه» (سی گفتار درباره فردوسی و شاهنامه)٬ با همکاری علی دهباشی٬ نشر افکار٬ ۱۳۸۱ «شاهنامه٬ از دستنویس تا متن» (جستارهایی در معرفی و ارزیابی دستنویسهای شاهنامه و روش تصحیح انتقادی متن)٬ تهران٬ میزاث مکتوب٬ ۱۳۹۰ «گل رنجهای کهن: برگزیده مقالات درباره شاهنامه فردوسی»٬ گردآورنده علی دهباشی٬ نشر مرکز٬ ۱۳۷۲ یادداشتهای شاهنامه٬ تهران٬ بنیاد میراث ایران٬ ۱۳۸۰ «یادداشتهای شاهنامه٬» با همکاری محمود امیدسالار و ابولفضل خطیبی٬ تهران٬ مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی٬ مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی٬ ۱۳۸۹ «فردوسی و شاهنامهسرایی٬ گزیدهای از مقالات دانشنامه زبان و ادب فارسی»٬ با همکاری اسماعیل سعادت٬ ناشر٬ ۱۳۹۰

ترجمهها: اساس اشتقاق فارسی٬ اثر پاول هرن و هنریش هوبشمان٬ بنیاد فرهنگ ایران٬ ۱۳۵۶ ایرانیات در کتاب بزم فرزانگان اثر آتنایوس ناوکراتیس٬ تهران٬ مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی٬ کانون فردوسی٬ مرکز پژوهش حماسههای ایرانی٬ ۱۳۸۶ ترجمه «دیو سفید مازندران» از تئودور نولدکه٬ ایرانشناسی٬ پاییز ۱۳۷۹ ٬ شماره ۴۷ ترجمه «قطعاتی از اسطورههای ایرانی در نوشتههای گریگور ماگیستروس» از گرگور خالانیانتس٬ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز٬ ۱۳۵۳ ٬ شماره ۱۰۹ تصحیح: «شاهنامه»٬ تهران٬ مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی٬ مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی٬ کانون فردوسی٬ ۱۳۸۶ مقالات: «فرامرزنامه»٬ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز٬ ٬۱۳۶۲ شماره ۱۲۸ و ۱۲۹. «نظری درباره هویت مادر سیاوش»٬ ایراننامه٬ بهار۱۳۷۸ ٬ شماره ۶۶. «حافظ و حماسه ملی ایران»٬ حافظ٬ مهر۱۳۸۴ ٬ شماره ۱۹. «از شاهنامه تا خداینامه»٬ نامه ایران باستان٬ سال هفتم٬ ۱۳۸۶ ٬ شماره ۱. «داستانی از ادبیات از دسترفته پهلوی»٬ نامه ایران باستان٬ سال پنجم٬ ۱۳۸۴ ٬ شماره ۱. «کتابشناسی فردوسی»٬ سیمرغ٬ تیر ۱۳۵۷ ٬ شماره ۵. «دستنویس نویافته از شاهنامه فردوسی (کتابخانه شرقی سنژوزف بیروت٬ شماره NC.43)»٬ نامه بهارستان٬ سال هشتم و نهم٬ ۱۳۸۶ و ۱۳۸۶ ٬ شمارههای ۱۲ و ۱۳. «نبرد رستم فرخزاد با سعد وقاص»٬ نامه ایران باستان٬ سال چهارم٬ بهار و تابستان ۱۳۸۷ ٬ شماره ۱. «سرگذشت زبان فارسی امیر خلف بن محمد٬ آخرین فرمانروای خانواده صفاریان سیستان»٬ ایرانشناسی٬ بهار ۱۳۶۸ ٬ شماره ۱. «تطهیر معنوی با آب در شاهنامه»٬ کلک٬ آبان ۱۳۶۹ ٬ شماره ۸. «افتادگیها و افزودگیهای آماری از شش دستنویس شاهنامه»٬ نامه بهارستان٬ فروردین ۱۳۸۶ ٬ شمارههای ۱۱ و ۱۲. «یک روایت در پنج اثر»٬ ایرانشناسی٬ پاییز ۱۳۸۲ ٬ شماره ۵۵. «دو نکته در ابیات شاهنامه»٬ ایرانشناسی٬ پاییز ۱۳۸۱ ٬ شماره ۵۵. «تاریخ روز ایان نظم شاهنامه»٬ ایرانشناسی٬ زمستان ۱۳۷۹ ٬ شماره ۴۸. «نگاهی به هزار بیت دقیقی٬ سنجشی با سخن فردوسی»٬ بخشهای سهگانه: ۱) ایرانشناسی٬ پاییز ۱۳۷۸ ٬ شماره ۴۳؛ ۲) ایرانشناسی٬ پاییز ۱۳۷۸ ٬ شماره ۴۴؛ ۳) ایرانشناسی٬ بهار ۱۳۷۹ ٬ شماره ۴۵. «زیبایی کمال مطلوب در زن در فرهنگ ایرانی»٬ ایرانشناسی٬ سال هشتم٬ زمستان ۱۳۷۵ ٬ شماره ۴. «عناصر درام در برخی از داستانهای شاهنامه»٬ ایراننامه٬ زمستان ۱۳۷۰ ٬ شماره ۳۷.

سخنرانیها «شاهنامه برای ایرانیان تاریخ است نه افسانه» (مصاحبه)٬ رودکی٬ نیمه دوم اردیبهشت ۱۳۸۶ ٬ شماره ۱۵. «تصحیف درفش به درخت در ترجمه تفسیر طبری» (نقد)٬ کلک٬ بهمن و اسفند ۱۳۶۹ ٬ شمارههای ۱۱ و ۱۲. «تاریخ افسانهای ایران» (نقد)٬ کلک٬ بهمن و اسفند ۱۳۶۹٬ ٬ شمارههای ۱۱ و ۱۲. «چند یادداشت بر مقاله ایران در گذر روزگاران» (نقد)٬ ایرانشناسی٬ تابستان ۱۳۷۲ ٬ شماره ۱۸. «نمونههای نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانهای ایران» (نقد)٬ ایراننامه٬ پاییز ۱۳۶۶ ٬ شماره ۲۱. «پشوتن یا فرشیدورد؟» (نقد)٬ جستارهای ادبی٬ پاییز ۱۳۵۷ ٬ شماره ۵۵. نگاهی به برخی آثار تصحیح شاهنامه: این تصحیح در هشت دفتر میان سالهای ۱۳۶۶- ۱۳۸۶ ه.ش توسط انتشارات بنیاد میراث ایران در نیویورک بهچاپرسید و سپس در سال ۱۳۸۶ ه.ش مجموعه هشتجلدی بهطور یکجا توسط انتشارات کانون فردوسی وابسته به مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی منتشرشد.(۱۷) خالقی مطلق روند تصحیح شاهنامه را اینگونه بیانکردهاست: این شاهنامه که من با همکاری دو تن از دوستان حدود پنجاه سال روی آن کار میکنیم٬ شاهنامهای است که پس از بررسی نزدیک به پنجاه نسخه شاهنامه براساس ۱۵ یا ۱۶ نسخه ترجمه٬ با یک شیوه خاصی در تصحیح انجامشده٬ سالهای زیادی طولکشید. این شیوه بسیار وقتمیبرد. خصوصا اینکه تعداد دستنویسهایی که پای این تصحیح هست٬ خیلی زیاد است و الآن هشت جلد آن در آمریکا منتشرشدهاست و کار تصحیح به پایان رسیدهاست. یادداشتهایی هم در توضیحح لغات و مسائل مختلف شاهنامه٬ دستور زبان٬ تاریخ٬ حماسه و ... مطرحمیشود و به آنها پاسخ دادهمیشود و خود این یادداشتها٬ پنج جلد است و مجموعا سیزده جلد میشود که تا به حال یازده جلد آن منتشرشدهاست. در ایران لازم بود که حتما این تصحیح منتشربشود؛ چون خیلی از دوستداران شاهنامه٬ خواهان این کار بودند و خواستشان این بود که این شاهنامه در آنجا منتشر بشود و جای شاهنامه هم قاعدتا در ایران و در آغوش ملت ایران است. خوشبختانه دایرةالمعارف بزرگ اسلامی پیشگام شد که این متن را آنجا منتشرکند و خود متن شاهنامه٬ در هشت جلد منتشرشدهاست. (۶) نسخهایی که طبق گفته استاد خالقیمطلق در تصحیح شاهنامه بهکارگرفتهشده٬ بدین شرح است: مدت 10 سال، نزدیک به 50 نسخه خطیِ شاهنامه را بررسیکردم که برخی از آنها پس از شروع کارِ ویرایش شاهنامه بود. آن تعداد از نسخههایی که به نظرم معتبر میآمدند و با الگوی کاریِ من که جستوجوی ضبطهای کهنتر بود، یعنی ابیاتِ الحاقی یا روایاتِ الحاقی کمتری داشتند، انتخابکردم. طرز تشخیص بیتها یا روایتهای الحاقی، مبحث جداگانهای است که به آن واردنمیشوم، البته چگونگی این تشخیص را نوشته و منتشرکرده ام. برخی قطعات شاهنامه مانندِ کشتن پیل سفید به دست رستم که همه بعید میدانستند این بخشها، جز شاهنامه نباشد، با رجوع به نسخههای مختلف و متون خارج از شاهنامه تشخیصدادم که اینها الحاقی هستند.به هر حال هیچ یک از نسخههای خطی شاهنامه، اعتبارِ مطلقی ندارند و دارای اعتباری نسبیاند. من نیز آن دسته از نسخههایی که اعتبارِ بیشتری نسبت به نسخههای دیگر داشتند، جمعآوریکردم و در عین حال برای بینیازی پژوهشگران از چاپ مسکو، چند نسخهای که در شاهنامه مسکو استفادهشدهبود را نیز وارد کارم کردم. در شاهنامه ی مسکو، از چهار نسخه بهره بردهاند، نسخه لندن به تاریخ 675 هجری، نسخه معتبری است. از سه نسخه دیگر نیز، دوتای آن را که اعتبارِ متوسطی دارند، برای اینکه محققان بین دو چاپ در رفتوآمد نباشند، جزو نسخههای خودم پذیرفتم و کار آنها را آسانکردم. اما نسخه چهارم را که نسخه لنینگراد نام دارد و برخلاف نظر ویرایشگران چاپ مسکو، متاخرتر از قرن نهم است و اعتبار چندانی هم ندارد، انتخابنکردم. بنابراین آن افرادی که دست به تصحیح شاهنامه میزنند و روی جلد آن مینویسند بر اساس چاپ مسکو و خالقی، باید این را در نظر داشتهباشند وقتی از چاپ من استفادهمیکنند، دیگر نیازی به چاپ مسکو ندارند.برای اینکه نسخهها از لحاظ تعداد و مقدار کفایتکند، 15 نسخه را برای ویرایش شاهنامه گزینشکردم. این تعداد بسیار مهم است، چراکه گاهی برخی نسخهها، بخشهایی از شاهنامه را ندارند و زمانی هم که تعداد نسخهها کم باشد، به مشکل برخوردمیکنیم. در بسیاری از موارد نیز با بررسی و مقایسه این نسخههاست که به ضبطهای کهنتر پیمیبریم و همچنین هنگامی که ضبطهای کهنتر را تشخیصدادیم، باید بررسیکنیم که چه تعداد از این نسخهها آن را تائیدمیکنند و چه تعداد نمیکنند. بنابراین این درست نیست که براساس یک نسخه واحد، درست یا غلط بودن را تعیینکنیم. آنچه گفتم در مسائل متن شناسی و فن تحقیق بسیار مهم است و اگر نسخهها کم باشد، مانعی بر سر این کار پیشمیآید. البته از سویی دیگر نیز نمیتوان گفت که مثلاً باید از 50 نسخه استفادهکرد، چون امکانش نیست و باید یک گروهِ 50 نفره وجودداشتهباشد که به فرض، هر کدامشان 10 صفحه یا یک بخش از شاهنامه را انتخابکند و با 50 نسخه مقابلهکند. البته نتیجه چندانی هم این کار ندارد.من تشخیصدادم که 15 نسخه کافی است، البته در جمع از 16 نسخه بهرهبردم، چراکه نسخه فلورانس تنها نیمه اول را دارد و نسخه کراچی نیمه دوم شاهنامه را. همچنین ترجمه بُنداری که اساس آن باید نسخهای کهنتر از نسخههایی باشد که امروز در دست داریم، در برخی موارد کمک بسیار شایانی به من کرد، البته این نکته را هم باید مدنظر داشت که کار بنداری ترجمه لفظ به لفظ نیست. (۱۴) خالقی همکاری خود را با پژوهشگران ایرانی در تصحیح شاهنامه اینگونه توضیح میدهد: چون من از ایران دور بودم٬ درنتیجه به کسانی که میتوانستند کمکی به من بکنند٬ دسترسی نداشتم و همچنین در هامبورگ نیز دوست و همکاری سراغ نداشتم. پس از اینکه ده سالی از کار گذشت و در این مدت توانستهبودم نسخههای شاهنامه را بررسیکنم٬ بر آن بودم تا به یاری بنیادی و با کمک گروهی از پژوهشگران که خودم در این گروه سرپرستی و بخشی از کار را به عهده بگیرم٬ ویرایش شاهنامه را آغازکنم ولی در ایران٬ انقلاب اسلامی اتفاق افتاد و درنتیجه یکسری ارتباطهای اندکی هم که وجود داشت٬ از میان رفت. چون میدانستم به این شیوهای که آغازکردهام٬ ممکن است عمر من کفاف ندهد٬ همواره به دنبال همکارانی میگشتم٬ ولی چون کسی یافتنشد٬ بهتنهایی آغاز به کار کردم و همیشه این امید را داشتم که با طی مراحلی از کار٬ پژوهشگر یا پژوهشگرانی بیایند و بخشی از کار را به عهده بگیرند ( به ویژه زمانی که یادداشتهای شاهنامه را هم به کار افزودم و احتیاج بیشتری به همکار احساس کردم)٬ ولی این موضوع تا زمانی که برروی دفتر پنجم کار میکردم٬ طولکشید و خوشبختانه هنگامی که واقعا احساسمیکردم که با از دست دادن نیروی جوانی٬ کمشدن سوی چشمها٬ درد دست٬ کمردرد و ترس از کفاف ندادن عمر٬ این خطر هست که این کار را با شیوهای که تاکنون آمدهام نتوانم به پایان برسانم٬ همکارانی یافتم و پابهپای آنها که دفترهای ششم و هفتم را پیشمیبردیم٬ کار روی دفتر هشتم را آغازکردم. لازم به گفتن است که دفتر ششم را با کمک دکتر محمود امیدسالار که در لسآنجلس زندگی میکند و دفتر هفتم را به کمک آقای ابوالفضل خطیبی که در فرهنگستان زبان و ادب فارسی کارمیکند٬ به پایان رساندم. (۱۴) خالقیمطلق درمورد نحوه چاپ تصحیح شاهنامه توضیح میدهد: اوایل انقلاب فرصت اینکه بتوانیم در ایران کاری چاپکنیم نبود، از این جهت به پیشنهاد مرحوم یارشاطر این کتاب را در امریکا به صورت دفتربهدفتر منتشرکردیم. حسن این کار آن بود که دفتربهدفتر به دست دوستداران شاهنامه می‌رسید. ولی عیبش این بود که مثلا اگر به دفتر دوم به نکته‌ای می‌رسیدم که در دفتر اول غفلت شدهبود، کارازکار گذشتهبود و دفتر اول چاپشدهبود. البته زیاد به این جور موارد برنخوردیم. (۸) مهمترین ویژگیهای این تصحیح از نگاه ابولفضل خطیبی عبارتند از: ۱- بررسی نزدیک به پنجاه نسخه دستنویس و نگارش و انتشار مقالات بسیاری درباره آنها و سرانجام گزینش ۱۶ دستنویس از قدیمیترین و معتبرترین این نسخهها برای تصحیح؛ ۲- قراردادن کهنترین و معتبرترین نسخه دستنویس نسبتا تازهیافته از شاهنامه به نام دستنویس فلورانس به تاریخ ۶۱۴ ه.ق برای تصحیح؛ ۳- بهرهگیری از اصول علمی تصحیح متون بهویژه اصل «ضبط دشوارتر برتر است»؛ ۴- بهرهگیری از نسخه عربی بنداری به تاریخ ۶۲۱-۶۲۲ ه.ق؛ ۵- استفاده از روش تحقیقی و بهرهگیری منطقی از منابع حاشیهای برای تصحیح؛ ۶- بهکاربردن واژگان تازه و ضبطهای متفاوت از نامهای خاص مانند سیاوخش٬ فریگیس٬ گیومرت و مانند اینها؛ ۷- آفرینش روش علمی٬ ساده و مفید برای ثبت نسخهبدلها؛ ۸- حرکتگذاری بعضی واژگانی که چندگونه میتوان خواند و بهرهگیری از نشانههای سجاوندی برای خوانش درست؛ ۹- پیوست یادداشتهای توضیحی همراه با متن انتقادی؛ ۱۰- واژهنامه؛ ۱۱- کشفمعانی و کاربردهای ازیادرفته بعضی واژگان.(۱۷) بسیاری از شاهنامهپژوهان برجسته ایرانی و خارجی٬ این ویرایش را مثبت ارزیابیکردهاند و یا آن را ستودهاند؛ از آن میانند: ایرج افشار٬ علیاشرف صادقی٬ سعید حمیدیان٬ محمدامین ریاحی٬ محمد دبیرسیاقی٬ جلالالدین کزاری٬ جلیل دوستخواه٬ محمدجعفر یاحقی٬ احسان یارشاطر٬ علیرضا شادورشهبازی٬ جلال متینی٬ ویلیام هانوی٬ جروم کلینتون٬ دیک دیویس و فرانسوا دوبلوا.(۱۷) خالقی مطلق پس از انتشار این تصحیح و بنابر برنامه و وعده پیشین٬ مجددا ویرایش خویش و همکارانش را بررسیکرد و با نسخههای تازهیافته٬ تجربهها و پژوهشهای نوینش و پیشنهادها و نقدهای دیگران٬ ویراست دوم از تصحیح خود را منتشرکرد. این نسخه در دو جلد و توسط انتشارات سخن در سال ۱۳۹۳ ه.ش بهچاپرسید.(۱۷) نخستین ویرایش شاهنامه فردوسی در ۱۲ دفترو شامل دفتر ۱–۸: متن شاهنامه، دفتر ۹–۱۱: یادداشت‌های شاهنامه، دفتر ۱۲: بیتیاب شاهنامه، انتشارات دائرةالمعارف بزرگ اسلامی (با همکاری ابوالفضل خطیبی و محمود امیدسالار) است. دومین ویرایش شاهنامه فردوسی در ۶ دفتر و شامل دفتر ۱–۴: متن شاهنامه، دفتر ۵: واژه‌نامه شاهنامه به سرپرستی فاطمه مهری، دفتر ۶: بیت یاب شاهنامه به کوشش فرهاد اصلانی و معصومه پورتقی، نشر سخن است. (۱)

کتاب «زنان در شاهنامه»: متن آلمانی «زنان در شاهنامه» رساله دکتری خالقی مطلق در دانشگاه کلن در سال ۱۹۷۰ است که ترجمه انگلیسی آن در سال ۲۰۱۲ توسط انتشارات مزدا در کالیفرنیا منتشرشد. چندسال پیش ترجمهای به زبان فارسی از این اثر در ایران منتشرشد که با اشکالاتی همراه بود. فرهاد اصلانی و معصومه پورتقی تلاشکردند تا با رفع این نواقص ترجمهای نو از این اثر ارائهکنند. انتشارات نگاه معاصر کتاب حاضر را منتشرکردهاست. در مقدمه این کتاب میخوانیم: نگارنده بر آن بوده که در مقدمه نقش جنس مونث در اسطورهشناسی ایران را مشخصکند تا روشن شود که این موضوع در شاهنامه نمودداشته و اگر چنین است تا چه حد بودهاست. مقدمه با داستان آفرینش مرد و زن پایان مییابد و مولف در آنجا آن را به داستان نخستین زن در شاهنامه مرتبط میسازد. نگارنده در بخش نخست چکیدهای موجز از داستانهای مهمترین زنان شاهنامه را ارائه میکند و آنها را دیگر منابع پیش از اسلام و عهد اسلامی تا آنجا که بر مولف شناختهشده و قابل دستیابی بودند٬ میسنجد. نگارنده کوشیدهاست در پایان هر بند٬ ویژگیهای شخصیتی آنها را به اجمال بازگوکند. از آنجا که شخصیتهای زنان در شاهنامه فراوان هستند و پرداختن به همه آنها امری ملالآور است٬ لذا نگارنده تمام زنان اسطورهای و البته مهمترین زنان بخش تاریخی شاهنامه را منظور داشته و آنها را بنابر طبقه اجتماعیشان٬ خواه اشراف و خواه زنان عامه تقسیمبندی نمودهاست. بخش دوم به بررسی جایگاه زنان در شاهنامه میپردازد و همواره منابع اسلامی و پیش از اسلام را مورد توجه قراردادهاست. نگارنده به اجمال٬ نقش٬ اهمیت و سرنوشت هر یک از شخصیتهای زنان در ادوار مختلف زندگیشان را مانند دوران کودکی٬ همسری و مادربودن در قالب خانواده و همچنین جامعه٬ به طورکلی توصیف میکند. از آنجا که شاهنامه کتابی در باب حقوق خانواده نیست٬ لذا نگارنده برای پرکردن خلأ موجود از منابع دیگر سود جستهاست. بنابراین شاهنامه در این زمینه از تحقیق حاضر منبعی جانبی بهشمارمیرود. اما این امر روشن میسازد که موضوعات فرهنگی پیش از اسلام کمابیش به طور کامل در شاهنامه مطرحشدهاند. (۷)

فیلمنامه «زال و رودابه»: این اثر که توسط انتشارات همیشه بهچاپرسیدهاست فیلمنامهای است برگرفته از یکی از مشهورترین داستانهای عاشقانه حماسی ایرانی که در شاهنامه فروسی جایگرفتهاست: داستان پهلوانی زابلی که به شاهزادهای کابلی دلمیبندد درحالیکه این عشق به واسطه دشمنی میان ایران و کابلستان عشقی ممنوعه است؛ اما سرانجام با تدبیر سیندخت٬ مادر رودابه و رای منوچهر که پادشاه خردمند ایران است ماجرای دو دلداده به وصلت میانجامد. عشق رودابه و زال بیآنکه عاشق و معشوث یکدیگر را دیده باشند پامیگیرد و با کمک غلامان و کنیزان زال و رودابه نخستین دیدار حاصل میشود. (۱۸) خالقیمطلق داستان عاشقی زال و رودابه را نقطه عطفی در شاهنامه دانسته و آن را در برابر عربستیزی بسیاری از داستانهای شاهنامه قرارمیدهد: این داستان می‌تواند نقطه مقابل عرب‌ستیزی فردوسی باشد. نژادپرستی وقتی به معنی ضد دشمن است، مسئله دیگری است. مثلا آن‌جا که مقابله با دشمن است و باید از زن و فرزند و کشور دفاعکرد یک مسئله است و آن‌جا که داستان دو عاشق و معشوق روایتمی‌شود مسئله دیگری است. البته در این‌جا هم منوچهر مخالفتمی‌کند با چنین ازدواجی. می‌گوید رودابه از نسل ضحاک است و ضحاک هم بدنژاد و دشمن ایران بوده، ولی بعدا این داستان دارای این نتیجه بسیار زیباست که بالاخره عشق بر همه چیز پیروز می‌شود. چنین عقایدی در شاهنامه هست، ولی نه آن‌جایی که از رو‌به‌رو شدن با دشمن حرفمی‌زند. زمانی که ایرانیان در جنگ با دشمنانی مثل افراسیاب و ضحاک و اعراب هستند، از دشمنان هیچ دفاعی نمی‌شود و به آن‌ها حمله و از نژاد ایرانی دفاعمی‌شود. مسئله عشق دو نفر فرقدارد با مخلوطشدن دو ملت و دو نژاد. خلاصه کلام این‌که افکاری که با نژادپرستی ارتباطی نداشتهباشد و همه اقوام و همه ملت‌ها، خوبشان، خوب گفتهشود و بدشان، بد، در شاهنامه فراوان است که یک مثالش همین داستان زال و رودابه است. (۱۳) بخشی از اثر: مهراب: نازنین٬ از زال اینگونه سخن نگو! در زیبایی چهره و اندام از زیباترین جوانان این کشور و بسیار خوشسخن و خوشرفتار است. در سواری و تیراندازی بینظیر است. فقط موی او سفید است و این نیز ذرهای از زیبایی او نمیکاهد. تا کسی نبیند باور نمیکند. به یاوهگویی مردم نباید گوشداد. با شنیدن این سخنان رودابه برافروخته میگردد. از جای برمیخیزد٬ سری در برابر پدر و مادر خود فرومیآورد و از آنجا دور میشود. مهراب و سیندخت همچنان درحال گفتوگو هستند٬ ولی سخن آنها شنیده نمیشود. دوربین از دوررفتن رودابه را به کاخ تعقیب میکند و نوای شورانگیزی که با سرخشدن رنگ رودابه آغازشده و شور درونی او را منعکس میکند ادامه مییابد. ( اکنون باید نشاندادهشود که زال و رودابه عاشق شدهاند.) زال در بارگاه نشسته و سر را که در میان دو دست گرفته٬ به پایین انداخته و در فکر است. رودابه جلوی آینه نشسته و درحالیکه آهسته بر موی خود شانهمیکشد در فکر فرورفته و در چشمانش اشک جمعشدهاست. کمی دورتر پنج ندیمه او ایستادهاند و درباره رودابه با یکدیگر پچپچ میکنند و درمیان حرف گاهگاه نگاهی اندوهناک به رودابه میاندازند. ندیمهها به رودابه نزدیکمیشوند و یکی از آنها که سرکرده بقیه است آغاز به سخن میکند. ندیمه [ درحالیکه چهارتن دیگر حرف او را با تکاندادن سر تصدیق میکنند] چه شده که بانوی ما دیگر با ما سخننمیگوید؟ چند روز است که دیگر خندهای بر لب او ندیدهایم. همیشه تنها و اندوهگین است. از ما چه گناهی سرزدهاست که دیگر لایق شنیدن راز بانوی خود نیستیم؟! رودابه درحالیکه چند قطره اشک از چشم او فرومیچکد٬ همانطور که دربرابر آینه نشستهاست٬ به عقب چرخی میزند و سرش را بر دامان ندیمهای که با او سخنمیگوید میگذارد و دستها را دور کمر ندیمه حلقهمیکند. ندیمه گیسوی او را نوازشمیکند.

کتاب «رستم و سهراب» این کتاب جلد نخست از "مجموعه داستانهای شاهنامه" به همت نشر سخن است که پژوهش، پیرایش و گزارش آن توسط استاد جلال خالقیمطلق در همکاری با محمد افشینوفایی و پژمان فیروزبخشگرد صورتگرفتهاست. هر دو ادیبی که در کنار استاد جلال خالقی مطلق در گردآوری این مجموعه همکاری داشتهاند، از محققین برجسته ادبیات در دانشگاههای تهران و هامبورگ میباشند. رستم و سهراب که اولین داستان از این مجموعه ارزشمند میباشد، با پیشگفتاری از دکتر جلال خالقی مطلق شروعشده که در آن یکی از علتهای اصلی نهانماندن قسمتی از ارزش ادبی شاهنامه را، حجیمبودن این گنجینه سخن میداند. یکی از تدابیری که این شاهنامهپژوه گرانقدر برای حل این مشکل اندیشیده، پرداختن به داستانهای شاهنامه به صورت مستقل است تا این امکان فراهمشود که به جنبههای مختلف هر قصه، به طور گستردهتر و جامعتری پرداختهشود. داستان رستم و سهراب پیش از این، چه در کتابهای درسی و محافل ادبی و چه درمیان مردم ایران، به شکلهای مختلفی خوانده و شنیدهشده و میتوان گفت اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان، با این داستان آشنا هستند. اما یکی از مواردی که دکتر جلال خالقی مطلق در کتاب پیشرو به آن پرداخته، بررسی روایتهای گوناگونی است که پیرامون نبرد پدر و پسر وجودداشته و داستانهای عمدهای را که در اساطیر کشورهای مختلف جهان، در اینباره وجوددارند و دارای شباهتهای بنیادی هستند، با یکدیگر مقایسهمیکند. این کتاب همچنین از گزارشات مختلفی تشکیلشده که درک داستان رستم و سهراب و ابعاد مختلف آن را برای خواننده روشنمیکند. (۲۰)

مجموعه مقالات «جای پای سالها» کتاب جای پای سالها، به قلم جلال خالقی مطلق نگارششده و از سوی انتشارات همیشه در 592 صفحه منتشر و روانه بازار کتاب شدهاست. این کتاب، اولین مجلّد از مجموعه مقالات استاد دکتر جلال خالقیمطلق است. این کتاب شامل مقالاتی است که طی سالها در نشریات و دانشنامهها منتشرشدهاست. (۲۱)

بخشی از کتاب: منیژه و ویس منیژه و ویس در چند صفت با یکدیگر شریکاند: بی پروایی، اراده، خودآگاهی، غرور، زودرنجی، فداکاری، وفاداری. در ویس همچنین صفت رشک بسیار قوی است که در منیژه، به سبب نداشتن رقیب نشانی از آن نیست. برخی از این صفات در دیگر زنان مشهور شاهنامه چون فرانک، رودابه، سیندخت، تهمینه، گردآفرید، سودابه، فریگیس، جریره، کتایون، همای، گردیه و شیرین نیز هست و به ویژه رودابه، تهمینه، سودابه، کتایون و گردیه به منیژه و ویس نزدیکترند. همچنین شیرین نظامی را نیز باید در زمره این زنان بهشمارآورد. منیژه، مانند تهمینه و سودابه، چنان بیپروا و درعین حال خودآگاه است که در ابرازعشق خود به مرد مورد علاقهاش پیشدستیمیکند. همانگونه که تهمینه پروایی ندارد که نیمشب به خوابگاه رستم رود و به مردی که هنوز میان آنها دیداری روینداده ابراز عشق کند، و یا سودابه بیپروا ناپسری خود، سیاوخش را به شبستان خود میخواند و به او ابراز عشق میکند، منیژه نیز در جشنگاه خود به محض آنکه برای نخستین بار بیژن را از دور میبیند، بیپروا دایه خود را به نزد بیژن میفرستد و او را به پیش خود دعوتمیکند: چن  آن  خوب چهره  ز  خیمه  به  راه         بدید  آن  سَهی قدِ   پهلو سپاه، به  رخسارگان  چون  سُهیل  یمن               بنفشه  گرفته  دو  برگِ  سمن، کلاه   جهان پهلوان   بر   سرش               فروزان  ز  دیبای  رومی  برش

  1. .