اسماعیل فصیح
اسماعیل فصیح | |
---|---|
زمینهٔ کاری | نویسندگی، ترجمه |
زادروز | ٢اسفند۱۳۱۳ درخونگاه تهران |
مرگ | ۲۵ تیر ۱۳۸۸ بیمارستان شرکت نفت |
کتابها | ثریا در اغما درد سیاوش زمستان٦٢ باده کهن اسیر زمان پناه بر حافظ بازگشت به درخونگاه... |
همسر(ها) | آنابل کمبل پریچهر عدالت |
فرزندان | شهریار و سالومه |
مدرک تحصیلی | لیسانس شیمی، فوقلیسانس ادبیات انگلیسی |
دانشگاه | دانشگاه مانتانا آمریکا |
اسماعیل فصیح داستاننویس و مترجم پرکار معاصر بود که داستانهایش همیشه با استقبال خوبی روبهرو شد و توانست طیف وسیعی از مخاطبان را جذب کند.
اسماعیل فصیح ازجمله نویسندگان پیشگام ایرانی است که طبقهٔ متوسط شهری و مناسبات مدرن امروز را وارد ادبیات و رمان فارسی کرد. او از نویسندگان پرکار معاصر بود که داستانهایش هم مخاطب عام را به خود جلب کرد و هم مخاطبان خاص از برخی داستانهایش استقبال کردند. اولین رمان فصیح با عنوان «شراب خام» در سال ۱۳۴۷ توسط انتشارات فرانکلین و زیرنظر نجف دریابندری و با ویراستاری بهمن فرسی منتشر شد. او سپس مجموعه داستان «خاک آشنا» را در سال ۱۳۴۹ توسط انتشارات صفیعلیشاه و رمان «دل کور» را در سال ۱۳۵۱ توسط انتشارات رز به دست چاپ سپرد. سبک ادبی فصیح ساده و طنزآلود و جذاب است و این موضوع باعث شد آثارش گیرا، پرکشش و معمولاً محبوب در میان خوانندگان باشد.او پیش از آنکه نخستین رمانش را منتشر کند با بزرگان اهل قلم در دهههای سی و چهل خورشیدی آشنا بود و با معرفینامهای از صادق چوبک که خودش در شرکت ملی نفت ایران کار میکرد در آستانهٔ سیسالگی به استخدام رسمی شرکت نفت درآمد. فصیح به اهواز رفت و در هنرستان صنعتی مشغول به کار شد و به همینسبب در اغلب داستانهایش ردی پررنگ از نفت و خوزستان دیده میشود. وی برخلاف نویسندگانی همچون احمد محمود نفت را از زاویهٔ نگاه مردمان خوزستان نمیدید بلکه از منظر استاد دانشگاه صنعت نفت که به خوزستان آمده است و در خوزستان حل شده نگاه میکرد. او به جریانهای اجتماعی و همچنین رونق و رفاه یل فقر ناشی از نفت در خوزستان هم چندان تمرکزی نداشت اما نسبت به خوزستانهایی که در نفت هستند بیاعتنا نبود. پیوند فصیح در داستانهایش با نفت و خوزستان که حلقهٔ واسط آن شرکت نفت بوده، بهمراتب قویتر از پیوند خود نفت و شرکت نفت با خوزستان است.[۱]
از میان یادها
دیدار با ارنست همینگوی
در مونتانا بود که فصیح با ارنست همینگوی دیدار کرد و گفتوگویی دوستانه و کوتاه برقرار کرد. او این دیدار را اینگونه توصیف کرده است: «کلاس من از اول فوریه شروع شد. بیشتر درسها دربارهٔ ادبیات جهان بود، با دو درس خاص دربارهٔ کارهای ارنست همینگوی. استادان به کارهای او بیشتر از کارهای دیگر نویسندگان آمریکا و اروپا توجه میکردند. ماهها بود که استادان ادبیات دانشگاه و دانشجویان علاقهمند از ارنست همینگوی که همان نزدیکیها زندگی میکرد، دعوت کرده بودند روزی به دانشگاه بیاید و دربارهٔ زندگی و نوشتههای خود برایشان سخنرانی کند. همینگوی این دعوت را عقب انداخته و گفته بود حال و حوصله و توانش را ندارد. سرانجام در ماه آوریل جواب مثبت داد و قرار شد روز یکشنبه بیست و سوم آوریل، ساعت ده صبح، سخنرانیاش را انجام دهد. آن روز من و آنابل صبح زود به دانشگاه رفتیم تا جای خوبی در سالن پیدا کنیم. نشان به آن نشانی که همینگوی تا ساعت یازده پیدایش نشد. سرانجام خبر رسید که وارد محوطه دانشگاه شده. لباس اسپورت با شلوارک شکاری و پیراهن نیمتنه ورزشی به تن داشت. او که در آن زمان شصتساله بود، به سالن اجتماعات نیامد. روی صندلیای وسط چمن باغ بزرگ نشست و رئیس دانشگاه استادان هم حریفش نشدند. همهٔ حاضران، استادان و دانشجویان بهصورت نیمدایره جلویش نشستند. من و آنابل در اولین ردیف جا گرفتیم. همینگوی همینکه منتظر بود همه سر جاهایشان بنشینند، مدام عصایش را ازایندست به آن دست میکرد و به من خیره شده بود. لابد چون مثل بقیه پسرها موبور و چشمآبی نبودم و آهسته از من پرسید: «شما کجایی هستید؟» حتماً فکر کرده بود من با آن خوشپوشی و پوست سبزه اهل آمریکای لاتین هستم. با لهجهٔ آمریکایی گفتم «آیرَن» که البته دو معنی داشت: یکی «ایران» و یکی «من دویدم». با خنده سرش را بالا گرفت و پرسید: «تمام راه را؟ از آسیا تا آمریکا؟» گفتم: «نه آقا! با اتوبوس و قطار و هواپیما.» دوباره پرسید: «چه میخوانید؟» جواب دادم: «زبان و ادبیات انگلیسی. من در تهران کتاب پیرمرد و دریا را خواندهام. در جهان کمنظیر است. بهترین رمانی است که تاکنون نوشته شده.» و او گفت: «اینطور فکر میکنید؟» گفتم: «اثر ادبی جاودانهای است و کاملاً نمادین، زیرا وقتی مرد در دریای زندگی بزرگترین ماهی عمرش را گرفت و آن را با قایق به ساحل کشاند، کوسههای خونخوار از آن جز اسکلتی باقی نگذاشته بودند.» با خندهای کمحوصله یک انگشتش را به طرف من دراز کرد و پس از مکث کوتاهی فقط گفت Right همه دست زدند. آنابل برگشت و با عشق و تحسین به من نگاه کرد. فکری در سرم میچرخید. نمیدانستم ارنست همینگوی به من گفته Right یعنی درست است، یا Write یعنی بنویس. روزی شگفتانگیز و نازنین از آب درآمد. تنها باری بود که او را که در هشتاد کیلومتریام زندگی میکرد، دیدم. دفعه بعدی وجود نداشت. یک ماه بعد شنیدم که با شلیک گلولهای در دهانش خود را کشتهاست.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
زندگی و تراث
سالشمار زندگیخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
۱۳۱۳: تولد در محلهٔ درخونگاه تهران
۱۳۲۰: ورود به مدرسه عنصری و آغاز تحصیل در شش سالگی
۱۳٢٦: ورود به دبیرستان رهنما
۱۳۳۲: پایان تحصیلات دبیرستان و اخذ مدرک دیپلم طبیعی
۱۳۳۵: مهاجرت به آمریکا برای ادامهٔ تحصیل
۱۳۴٢: بازگشت به ایران و استخدام در شرکت ملی نفت
۱۳۴۷: چاپ رمان «شراب خام»
۱۳۴۹: چاپ مجموعه داستان «خاک آشنا»
۱۳۵۱: چاپ رمان «دل کور»
۱۳۵۸: چاگ رمان «داستان جاوید»
١٣٦٠: بازنشستگی از ادارهٔ نفت
١٣٦٢: چاپ رمان ثریا در اغما
۱۳۶۴: چاپ رمان «درد سیاوش» و رمان «زمستان٦٢»
۱۳۶۹: چاپ رمان «شهباز و جغدان» و محموعه داستان «نمادهای دشتهای مشوش»
۱۳۷۲: چاپ رمان «فرار فروهر»
۱۳۷٣: چاپ رمان «باده کهن» و «اسیر زمان»
۱۳۷۵: چاپ رمان «پناه بر حافظ»
۱۳۷٦: چاپ رمان «کشته عشق» و «طشت خون»
۱۳۷۷: انتشار «تراژدی کمدی پارس» و رمان «بازگشت به درخونگاه»
١٣٨٣: انتشار رمان «عشق و مرگ»
۱۳۸۶: انتشار رمان «تلخکام»
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
در محلهٔ درخونگاه تهران، پسری به دنیا آمد که پدرش ارباب حسن، اسم او را اسماعیل گذاشت. اسماعیل در خانهای شلوغ متولد شد; خانهای که ۹ فرزند دیگر ارباب حسن هم در آن زندگی میکردند. مادر و خواهرها که اسماعیل را خیلی دوست داشتند، او را ناصر نام نهادند و هنوز هم نزدیکان، او را ناصر صدا میزنند; نه اسماعیل فصیح.
ارباب حسن، زمانی که اسماعیل دوساله بود درگذشت و او از همان ابتدا یتیم بزرگ شد. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسهٔ عنصری به پایان رساند و در سال ۱۳۲۶ وارد دبیرستان رهنما در خیابان فرهنگ شد تا با دیپلم طبیعی تحصیلات خود را پایان دهد. آن روزها که دولت دکتر محمد مصدق دچار مشکلات مالی و فشارهای اقتصادی بود و فروش خدمت سربازی رونق داشت، فصیح با پرداخت صد تومان، معافی گرفت و در سال ۱۳۳۵، با اندک پولی که در اختیار داشت، ایران را ترک کرد تا جهان تازهای را تجربه کند. ابتدا به استانبول رفت تا از آنجا به پاریس برود. اما مقصد او آمریکا بود; دانشگاه مانتانا. همان جایی که پیش از حرکت از ایران، از طریق سفارت آمریکا از آنجا پذیرش گرفته بود. لیسانس خود را در رشتهٔ شیمی از دانشگاه مانتانا گرفت و در سانفرانسیسکو با دختری نروژی به نام «آنابل کمبل» ازدواج کرد. اما همسرش هنگام زایمان در بیمارستان، همراه با نوزادی که در شکم داشت فوت کرد تا فصیح، مهمترین تراژدی زندگی خود را تجربه کند. فصیح که لیسانس ادبیات انگلیسی خود را هم در مانتانا گرفته بود، پس از تراژدی مرگ همسر به ایران برگشت تا دوران تازهای را آغاز کند. دورانی که اگر چه برایش مملو از حوادث تازه بود، اما زخم درگذشت همسر هنوز آزارش میداد. او پس از بازگشت به ایران، چند ماهی را در مؤسسه انتشاراتی فرانکلین بهعنوان مترجم مشغول به کار شد؛ سپس از طرف صادق چوبک نویسنده بنام آن روزها به شرکت ملی نفت معرفی شد و به استخدام این شرکت درآمد. فعالیت در اهواز، خلوت تازهای برای فصیح پدید آورد و فرصتی فراهم کرد تا نخستین رمان خود را بنویسد. شراب خام در سال ۱۳۴۷ زیرنظر نجف دریابندری، زمانی منتشر شد که فصیح برای انجام یک ماموریت پژوهشی از سوی شرکت ملی نفت ایران به آمریکا رفته بود و در حال اخذ مدرک فوقلیسانس در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی بود. شراب خام با موفقیت خوبی مواجه می شود و فصیح پس از بازگشت به ایران و آغاز تدریس در دانشکدهٔ نفت آبادان، داستاننویسی را ادامه داد. مجموعه داستانهای کوتاه «خاک آشنا» در سال ۱۳۴۹، رمان «دل کور» در سال ۱۳۵۱، مجموعه چهار داستان کوتاه تولد، عشق، عقد و مرگ در سال ۱۳۵۱ و مجموعه داستانهای کوتاه «دیدار در هند» در سال ۱۳۵۳ منتشر شد. فصیح دو سال پس از آنکه از آمریکا به ایران بازگشت، با خانم «پریچهر عدالت» ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند است. «سالومه» اکنون در شیکاگو زندگی میکند و «شهریار» که در کرج است. او سرانجام در سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ هشتساله ایران و عراق و تعطیلی دانشکده نفت آبادان، در ۴۷ سالگی و با رتبه استادیاری بازنشسته شد. طول مدت همکاری فصیح و شرکت نفت مجموع مدت ۱۹ سال طول کشید.[۲]او در ۲۵ تیر ۱۳۸۸ در ٧۵ سالگی در بیمارستان شرکت نفت تهران دار فانی را وداع گفت و دلیل مرگ او مشکل عروق مغزی اعلام شد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
شخصیت و اندیشه
ویژگی شخصیتی او گوشهنشینی و دوری گزیدنش از محافل ادبی و روشنفکری بود؛ برخلاف اغلب نویسندگان همدوره که پای ثابت این محافل بودند. او حتی با رمان ثریا در اغما در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به برخی روشنفکرنماها تاخت تا خطی متمایز از دیگران در پیش گیرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
فصیح و ترجمه
اسماعیل فصیح تا قبل از بازنشستگی بهعنوان استاد زبان تخصصی در دانشگاه تدریس میکرد. او علاوه بر ترجمهٔ ادبیات جهانی در ترجمه در زمینههای غیرادبی بهویژه علمی هم خوش درخشید. او در حوزهٔ علم جدید تحلیل رفتار متقابل روانشناختی که امروزه در رشتههای متعددی مثل روانشناسی، آموزشی، مدیریت و بازسازی شخصیت جهان کاربرد دارد ترجمههای موفقی داشته است. «وضعیت آخر»، «بازیها»، «ماندن در وضعیت آخر»، «خودشناسی به روش یونگ»، «تحلیل رفتار متقابل در رواندرمانی و شکسپیر» از ترجمههای فصیح هستند که مشهورترین و پرفروشترین ترجمهی او «وضعیت آخر» نوشتهی دکتر تامس. اُ هریس است که در سال ١٣٦١ منتشر شد. از ترجمههای داستانی فصیح میتوان به «رستمنامه» و «مجموعه داستانهای استادان داستان» اشاره کرد. این کتاب شامل سی داستان کوتاه از نویسندگان مشهور سراسر دنیاست.[۳]
یادمان و بزرگداشتها
فصیح از منظر نویسندگان
سینا دادخواه
فصیح نویسندۀ شاخصی است و بهنظرم اتفاقاً در آینده ارجاعات نقدهای ادبی به او بیشتر خواهد شد. بهرغم اینکه او نزد مردم نویسندۀ شناختهشدهای است، اصولاً جزء نویسندههایی بوده که در جامعۀ روشنفکری ادبی معمولاً در لبه و مرز میایستاده و هیچوقت اتفاقنظری وجود نداشته که آیا فصیح نویسندۀ بزرگی هست یا نیست؟ کارهایش باید خوانده بشود یا خیر؟ و چه ویژگیهایی دارد؟ میزان ارجاعات و مصاحبههای مطبوعاتی ایشان طی زمانی که در قیدحیات بود اندک است که یک علت، گریز خود این شخص بوده است. فصیح بخواهد یا نخواهد خیلی امریکناستایل است. یعنی نگاهش به دنیا، به داستان، به رمان، به مناسبات، به عشق، به رفاقت خیلی مدل امریکایی است. با این حال بسیار هم آدم ایراندوستی است و به عناصر فرهنگ ایرانی هم احترام میگذارد و هم خودش را به ایران متعلق میداند، اما همزمان به رغم اینکه خیلی هم طرفدار امریکا نیست و حتی در بعضی کتابهایش رویکرد ضد امریکایی دارد، به ویژه وقتی حرف دخالت آنها در امور ایران پیش میآید، اما آدمی است که امریکا را گشته و خوب میشناسد و این موضوع هم در داستانهایش و هم در زندگیاش خیلی تأثیر داشته است. فصیح مهمترین نویسندهای است که مدل قصهگویی امریکایی را دارد. داستانهایی پر از ماجرا و پر از شخصیت است. وجود شخصیت قهرمان فعالی که هم یکجور کارآگاه است هم ماجراجوست و اینها خیلی شبیه داستانهای ریموند چندلر یا همینگوی است و با فضای اصلی ادبیات ما که خیلی گوتیک و درونگرا و ذهنی است، متفاوت است.[۴]
امین فقیری
اسماعیل فصیح ازجمله نویسندگانی بود که در زمان حیاتش قدر او بهخوبی شناخته نشد و آثارش مورد تجزیه و تحلیل دقیق قرار نگرفت؛ که اصولاً چرا بعضی از نویسندگان این راه و روش را برمیگزینند. فصیح پلی زیبا بود بین ادبیات عامهپسند و ادبیات جدی و مردمی. او به مسئلهٔ حادثهپشتحادثه اعتقاد دارد. اما حُسن کار او یکی این است که خواننده آگاه به خود نمیگوید «مگر میشود؟» ولی در فیلمها و سریالهای آنچنانی و نوشتههای عامهپسند مرتب جمله «مگر میشود؟» به ذهن خطور میکند که البته هیچکس هم پاسخگو نیست و اصولاً خواننده فقط میخواهد ببیند که بعدش چه میشود. چیزی که در ادبیات عامهپسند بهشدت خودش را نشان میدهد، عدموجود منطق داستانی در زندگی است که برای شخصیتها تدارک دیده شده است. اسماعیل فصیح از حادثه بهوفور در داستانهایش بهره میبرد ولی هیچگاه منطق زندگی و روابط روانشناسانهٔ افراد را فراموش نمیکند. درنتیجه اثرش خواندنی و زیبا از کار در میآید.[۵]
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد
او سالها در اهواز میزیست و پس از آنکه از شرکت ملی نفت بازنشسته شد به تهران آمد و در خانهای در شهرک اکباتان سکنی گزید.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
فصیح به گفتهٔ خودش از نویسندگانی مانند احمد محمود، محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی تأثیر گرفته است. همچنین او دلبستگی فراوانی به آثار صادق چوبک، فروغ فرخزاد و ارنست همینگوی داشت.[۶]
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و کتابشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
موضوع بسیاری از داستانهای فصیح تجربیات زندگی شخصی خود اوست. جلال آریان شخصیتی ساخته شده براساس زندگی واقعی فصیح البته با تغییرهایی بنا به احوالات داستانی است. برگزیدن نام جلال آریان برای قهرمان شاید استعاره از بازماندهای از قوم آریا باشد. چنین استعارههایی که از نام قهرمان داستانها شروع میشود در لابهلای داستانها هم موج میزند و در رمان «زمستان ٦٢» به اوج میرسد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی داردبنابه گفته خودش شخصیت «جلال آریان» در داستان «درد سیاوش»، با خود نویسنده شباهتی تام و تمام دارد، چراکه در زندگی واقعی فصیح نیز آنابل کمبل، اولین همسرش، موقع زایمان از دنیا رفت. عشق فصیح به آنابل و درگذشت زودهنگام او تأثیری بسیار مهم بر فصیح و داستانهایش گذاشت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
پیوند فصیح با نفت
اسماعیل فصیح کارمند شرکت ملی نفت ایران بود و سالها در اهواز میزیست. او از تهران به خوزستان آمده بود و بهترین و بدترین روزهای زندگیاش را در جنوب سپری کرده است. پس عجیب نیست که که نفت در آثار فصیح حضوری جاری و زنده دارد. حتی در داستانهایی که نفت در آن نقش محوری ندارد باز هم رگههایی از نفت را میبینیم، رگههایی که هرچقدر هم کوچک و کمرنگ باشد پیوندش با نفت محوری است؛ مثلاً در رمان «دل کور» زهره، دختردایی ایدئال صادق، در غیبت او پرستاری خوانده، شوهر کرده، به آبادان و و شرکت نفت رفته است. پیوند داستانهای فصیح نهفقط با نفت بلکه با خوزستان هم هست. رمان «شهباز و جغدان» که در آن جلال آریان پس از دوازده سال کار در کنسرسیوم شرکت نفت و پس از بستری بودن در بیمارستانهای مسجدسلیمان و آبادان به یک مرخصی استعلاجی طولانی فرستاده میشود با صحنهای از خواب آریان در سالن غذاخوری و بار کوچک پانسیون سعدی شرکت نفت در اهواز شروع میشود. در رمان «درد سیاوش» باز هم جلال آریان که در آبادان تنها کار و زندگی میکند شبی پایش در باشگاه قایقرانی شرکت نفت قلم شده و در گچ است اما در اواسط اردیبهشت مجبور است به تهران پرواز کند؛ «در صبحی که باد سحر بوی مه شط را به درون اتاق فسقلی میدمید؛ همچنین بوی گاز و دود و سولفور پالایشگاه نفت و کارخانههای پتروشیمی را.» رمانهای فصیح نمادی از رفاه برآمده از نفت است. پس عجیب نیست که در دو رمان او زوجهای جوانی که نقشی در داستان دارند ماهعسل به خوزستان میروند. اما اینها تنها رگههایی از نفت وشرکت نفت در داستانهای اوست و حداقل در سه رمانش؛ نفت و شرکت نفت و نقش محوریتری دارند؛ سه رمانی که سه مقطع زمانی گوناگون از شرکت نفت را نشان میدهد: دوران اوج قدرت شرکت نفت، در سالهای پایانی حکومت پهلوی؛ در زمان جنگ؛ و در دوران سازندگی پس از جنگ که عبارتند از: رمانهای «اسیر زمان»، «زمستان ٦٢» و «بادهٔ کهن»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
کارنامه و فهرست آثار
رمان «شراب خام»
مجموعه داستان «خاک آشنا»
رمان «دل کور»
رمان «داستان جاوید»
رمان ثریا در اغما
رمان «درد سیاوش»
رمان «زمستان٦٢»
رمان «باده کهن»
رمان «اسیر زمان»
رمان «شهباز و جغدان»
رمان «دل کور»
مجموعه داستان «نمادهای دشتهای مشوش»
رمان «فرار فروهر»
رمان «پناه بر حافظ»
رمان «تراژدی کمدی پارس»
رمان «بازگشت به درخونگاه»
رمان «طشت خون»
رمان «لاله برافروخت»
رمان «گردابی چنین هایل»
رمان «خاک آشنا»
رمان «نامهای به دنیا»
رمان «عشق و مرگ»
رمان «تلخکام»
بررسی چند اثر
زمستان٦٢
بسیاری از منتقدان «زمستان ٦٢» را بهترین اثر فصیح میدانند. داستانی که به دلیل روایتی بیپرده و صریح از جنگ که در آن سالها (١٣٦) کمسابقه بود و مدتها اجازهٔ انتشار نداشت. داستان دربارهٔ روابط انسانهایی است که در زمستان ١٣٦٢ در گیرودار جنگ ایران و عراق در خوزستان، درگیر ماجراهای کاری، عاطفی و انسانی هستند. بازهم زمینهٔ اصلی داستان شرکت نفت است و اینبار شرکت نفتی متفاوت با کتاب «اسیر زمان»، شرکت نفتی جنگزده، جلال آریان، قهرمان اغلب داستانهای فصیح بازنشسته شرکت نفت است که برای پیداکردن پسر معلول باغبان سابقش، مطرود آل مطرود در خوزستان عازم جنوب است و همسفر او، منصور فرجام، تحصیلکردهٔ آمریکا با درجهٔ دکتری علوم کامپیوتر که قرار است با همهٔ اغتشاش و بیسروسامانی وضع اداری شرکت نفت، طی قرارداد موقتی برای شرکت یک مرکز تکنولوژی کامپیوتر و زبان انگلیسی پایهریزی کند. در همین سفر به جلال آریان از دانشکدهٔ نفت آبادان پیشنهاد میشود تا ماموریت اجرای یک دورهٔ گزارشنویسی برای ماه آخر زمستان را بپذیرد. داستان پر از نماد است و روابط انسانی شخصیتهای اصلی داستان، در دوران جنگ، درقیاس با افرادی که از جنگ برای منافع خود استفاده میکنند تضادی میسازد که تا پایان داستان ادامه دارد. منصور فرجام شاید استعارهای از منصور حلاج است که به خاطر عشق، بر دار شهادت میرود. معشوقهٔ او لاله نام دارد که نماد سنتی شهادت است و محل شهادت هم جزیرهٔ مجنون است. حتی محل اقامت منصور فلت شمارهٔ ١٣ شرکت نفت اهواز است که عدد خوبی نیست. در پایان داستان، کار مرکز کامیپوتر شرکت نفت به نتیجهای که منصور فرجام میخواست نمیرسد اما توصیف مکان مرکز کامپیوتر شرکت نفت در صفحههای پایانی کتاب، جمعبندی خوبی برای وضعیت شرکت نفت در زمان جنگ است: «مرکز همیشه هست. با برادر دهلرانی خوشحال که دارد به دیوار اتاق مرکز سیپویو پوستر «مرگ بر آمریکا» و «اسرائیل باید از بین برود» میچسباند...با عباس طاعتیان که میخواهد برای مذاکره با هیئت انگلیسی همراه حاجآقا لواسانی به لندن برود و ضمناً پسر سیزدهسالهاش را تا ممنوعالخروح نشده در لندن به مدرسه بگذارد.» توصیفات سطرهای پایاین کتاب چنان آشناست که گویا در تمام این سالها هم در بخشهای مختلف اداری و دولتی و حاکمیتی کشوور ساری وجاری بوده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
اسیر زمان
رمان «اسیر زمان» که در سال ١٣٧٣ منتشر شده است داستان زندگی سه خانوادهٔ ایرانی مقیم جنوب و تهران را در سالهای ١٣٢ تا ١٣٦٦ خورشیدی در قالب سه فصل یا سه کتاب روایت میکند. در کتاب اول مهندس جلال آریان در پاییز سال ١٣٢ برای آغاز خدمت در صنعت نفت ایران که هنوز از لحاظ فنی زیرپوشش کنسرسیوم شرکتهای خارجی است به ایران میآید. تلاش برای برقراری نظم در شرکت نفت و بهسامان کردن امور در یک دهه پس از جریان ملیشدن نفت و کودتای ٢٨ مرداد در سطرهای ابتدایی رمان آشکار است: «پرواز چارتر شرکتی فرند شیپ هلندی است، مال کنسرسیوم نفت ایران که محمدرضا پهلوی پس از انقلاب ملی شدن نفت و کودتای علیه دکتر مصدق، به کمک انگلستان و چند کشور خارجی علم کرده است.» جلال اریان با علی ویسی، دانشجوی جوان دانشگاه نفت، آشنا میشود و ماجراهای کتاب از همین آشنایی آغاز میشود. علی اویسی نامزدی دارد به نام شهرزاد گنجویپور که در ادارهٔ روابط عمومی منشی و ماشیننویس است. علی از انقلابیهای مخالف شاه است و یک ساواکی به نام سرگرد نفیسی شهرناز را بهزور به عقد خودش در میآورد. ...در کتاب سوم پس از جاافتادن جمهوری اسلامی پس از انقلاب، جلال آریان با رفتن به یک مرخصی پژوهشی به دانشگاه میشیگان، خانهٔ شرکتی خود را در اختیار شهرناز و مادرش میگذارد تا با کمک علی ویسی و تحتنظر پزشکان خوب شرکت قرار گیرد... در این کتاب نفت و کار در شرکت نفت در اهواز و آبادان زمینهٔ اصلی داستان است به همین دلیل با خواندن این کتاب و روابط بین شخصیتهای داستان میتوان به تصویری ملموس از زندگی نفتیها در خوزستان در سالهای رونقگرفتن نفت در دوران پهلوی از سال ١٣٢ تا ١٣٧ دست بافت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
جوایز و افتخارات
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
منبعشناسی
مقالهها و پایاننامهها
یک گام به سوی بومیگرایی: نقد داستانهای «اسماعیل فصیح» حرکت از ناتورالیسم به سوی رئالیسم؛ آناهید اُجاکیانس؛ نامهٔ فرهنگستان سال١٣٧٧ شمارهٔ١٦[۷]
تحلیل جامعهشناسانهٔ رُمان دل کور؛ سامان خانی اسفندآباد و ماه نظری؛ تفسیر و تحلیل متون زبان و ادبیات فارسی (دهخدا) دورهٔ١٢ بهار١٣٩٩ شمارهٔ٤٣[۸]
نوا، نما، نگاه
جستارهای وابسته
نقد و بررسی آثار اسماعیل فصیح در گفتوگو با سینا دادخواه
پانویس
- ↑ «نفت حلقهٔ واسط پیوند فصیح با خوزستان». مجلهٔ فرهنگی هنری آنگاه.
- ↑ «مروری بر زندگی اسماعیل فصیح».
- ↑ «فصیح و ترجمه».
- ↑ «سینا دادخواه».
- ↑ «امین فقیری».
- ↑ «روایتگر چیرهدست قصههای مردم زمانه».
- ↑ «یک گام به سوی بومیگرایی».
- ↑ «تحلیل جامعهشناسانهٔ رُمان دل کور».