اسدالله شعبانی

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
اسدالله شعبانی
زمینهٔ کاری ادبیات و ادبیات کودک و نوجوان
زادروز چهارم تیرماه ۱۳۳۷خورشیدی
بهار همدان
پدر و مادر علی و ایراندخت
ملیت ایرانی
پیشه نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس، پژوهشگر، کارمند بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
کتاب‌ها «خرمن شعر خردسالان»، «یک نفر رد شد از کنار دلم»، «ساز من ساز جیرجیرک»، «آواز توکا»، «ماه نو، نگاه نو»، «پولک ماه»، «زمین ما، دل ما»، «قصه امشب»، «دختر باغ آرزو»، «ساز سیمینه رود»، «ای میهن من ایران» و مجموعه «قصه‌های شیرین شاهنامه»
همسر(ها) منیژه پورقبادی؛ کتابدار و کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
فرزندان فرشاد و فروغ
مدرک تحصیلی کارشناسی رشته زبان و ادبیات فارسی، نشان درجه یک هنری در رشته شعر از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
اثرپذیرفته از رودکی، فردوسی، خیام، خاقانی، نظامی، مولوی، سعدی، حافظ، نیما یوشیج، اخوان ثالث، احمد شاملو ، فروغ فرخزاد و...
اسدالله شعبانی
زمینهٔ کاری ادبیات و ادبیات کودک و نوجوان
زادروز چهارم تیرماه ۱۳۳۷خورشیدی
بهار همدان
پدر و مادر علی و ایراندخت
ملیت ایرانی
پیشه نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس، پژوهشگر، کارمند بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
کتاب‌ها «خرمن شعر خردسالان»، «یک نفر رد شد از کنار دلم»، «ساز من ساز جیرجیرک»، «آواز توکا»، «ماه نو، نگاه نو»، «پولک ماه»، «زمین ما، دل ما»، «قصه امشب»، «دختر باغ آرزو»، «ساز سیمینه رود»، «ای میهن من ایران» و مجموعه «قصه‌های شیرین شاهنامه»
همسر(ها) منیژه پورقبادی؛ کتابدار و کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
فرزندان فرشاد و فروغ
مدرک تحصیلی کارشناسی رشته زبان و ادبیات فارسی، نشان درجه یک هنری در رشته شعر از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
اثرپذیرفته از رودکی، فردوسی، خیام، خاقانی، نظامی، مولوی، سعدی، حافظ، نیما یوشیج، اخوان ثالث، احمد شاملو ، فروغ فرخزاد و...

اسدالله شعبانی شاعر، نویسنده و پژوهشگرادبیات کودک و نوجوان و کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.

* * * * *

دانش آموخته رشته زبان و ادبیات فارسی است و در سال 1388 از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نشان درجه یک هنری در رشته شعر را هم دریافت کرده است. «اسدالله شعبانی »یکی از کارشناسان بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. از دیگر فعالیت‌های او همکاری با دفتر پژوهش و برگزاری دوره‌های آموزشی برای مربیان مراکز پیش دبستانی و آموزگاران مقطع ابتدایی، همکاری در برگزاری دوره‌های آموزشی برای مربیان کانون پرورش فکری، مربیان بهزیستی، مربیان سما، همکاری با فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، همکاری با رادیو و برنامه نویسی برای خردسالان و نوجوانان با نام جوانه ها در سال های نخست انقلاب. داوری چند دوره کتاب سال ارشاد و دیگر جشنواره‌های کتاب کودک، عضویت و همکاری با شورای کتاب کودک، همکاری با کانون پرورش فکری در راه‌اندازی مرکز آفرینش ادبی و برگزاری اردوهای آموزشی برای کودکان و نوجوانان کشور که در نتیجه آن هزاران کودک و نوجوان علاقه‌مند از سراسر ایران شناسایی شده و مورد حمایت قرار گرفتند و گروهی از همین بچه‌ها بعدها به عنوان مربی و کتابدار جذب کانون شدند. همکاری با مجله آیش تا شماره دوازدهم (در این زمان به علت تبلیغ جنگ برای کودکان با مسولان کانون دچار اختلاف شده برای مدتی از کار برکنار شد). همکاری با مجله کیهان بچه‌ها از سال 60 تا 70 ، همکاری و مسولیت صفحه ادبی مجله شباب همکاری و اداره صفحه 13 تا 17 سالگان و صفحه بارقه‌ها در معرفی شاعران جوان، که ضمیمه زن روز منتشر می‌شد. شعبانی پس از بازنشستگی نشر توکا را اداره کرده و بعضی از کتاب‌های خود را با سلیقه و پسند خود چاپ و منتشر می‌کند. تعدادی از شعرهای اسدالله شعبانی در کتاب های فارسی دبستان گنجانده شده که معروف‌ترین آن‌ها «ای ایران» است که در فارسی اول دبستان چاپ شده است. نوشته‌های اسدالله شعبانی تا کنون در بیش از500 عنوان کتاب از سوی ناشران چاپ و منتشر شده که بیشترآنها شعر و قصه برای کودکان و نوجوانان ایران است. حدود چهل عنوان از این کتاب‌ها برگزیده جشنواره‌هایی مانند: جشنواره کتاب برتر، کتاب سال وزارت ارشاد اسلامی، جشنواره کتاب کانون پرورش فکری کودکان، جشنواره شورای کتاب کودک، جشنواره رشد و... شده است.

از میان یادها

دوره کودکی‌‌ام خیلی رنگارنگ بود

اسدالله شعبانی: «زندگی دوره کودکی‌ من خیلی رنگارنگ بود که بچه‌های امروز گرفتارش نیستند و یا از آن برخوردار نیستند. من بچگی‌ام را در محیط باز روستایی گذراندم. محیطی که در آن فقر و مشکلات و بیماری‌ها و خرافات و عقب‌ماندگی‌های عجیب و غریب وجود داشت اما من آزاد بودم و تا دلم می‌خواست در دل کوه و دشت می‌دویدم و در رودخانه‌ها شیرجه می‌زدم و ماهی می‌گرفتم و هیچکس نمی‌گفت «تو کجا بودی؟ چه چیزی خوردی؟ چرا با سر و وضع به خانه می‌آیی؟» مادرم زنی آرام و خونسرد بود. نمی‌پرسید چیزی می‌خوری یا نمی‌خوری. خودش می‌دانست اگر گرسنه باشیم، خودمان به ناندانی می‌رویم و چیزی می‌خوریم و سیر می‌شویم. البته اگر غذایی هم برای نهار یا شام بود می‌خوردیم اگر هم نبود کسی نمی‌گفت چرا غذا نیست. کلا نظم زیادی در غذا خوردن نداشتیم و این بی‌نظمی از همان کودکی همیشه با من بوده و الان هم اگر به سلیقه و نظر من باشد دوست دارم کتاب‌هایم را در همه‌جای خانه پخش و پلا کنم. البته در ارتباط با بچه‌ها و حضور در کلاس‌های آموزشی از این بی نظمی و شلختگی ها خبری نیست و برعکس در این زمینه به این شعر شاملو باوردارم که می‌گوید: «امروز شاعر/ باید لباس شیک بپوشد/ کفش تمیز و واکس زده/ باید به پا کند...» یادم هست اردویی که در یکی از استان ها برای بچه های برگزیده کانون برگزار کرده بودیم یک روز که گردانندگان اردو برای کاری بیرون رفته بودند، اداره کلاس ها را به من سفارش کردند . از قضا آن روزخبر دادند که دو تن از شاعران بومی آمده اند اردوگاه و می خواهند برای بچه ها شعر بخوانند. رفتم به استقبالشان . هر دو را خوب می شناختم در تهران سرشناس هم بودند. متاسفانه این دوستان سر و لباس درستی نداشتند هر دو اورکت رنگ و رو رفته پوشیده بودند با شلوار آغشته به گل و اطو نشده. بدتر از همه سر و موی ژولیده آن ها بود که در آن زمان ها برای انقلابی‌ها مد شده بود! خیلی رک و راحت پوزش خواستم. وقتی دیدم اصرار می‌کنند گفتم اگر می‌خواهید با بچه ها برنامه داشته باشید باید تشریف ببرید سر و لباس خود را درست کنید و مرتب با کفش واکس زده بیایید! دوستان شاعر ما کمی دلخور شدند و رفتند. البته روز بعد شیک و پیک برگشتند و دوستی ما ادامه یافت. (3)

بچه گرگی را به خانه آوردم و بزرگ کردم

اسدالله شعبانی: «من در محیطی با محرومیت‌های شدید که بهداشت و تغذیه خوب نبود، زندگی کردم و زندگی‌ام همراه سگ، گرگ و حیوان‌های اهلی و وحشی بود و طبیعت واقعی را با تمام وجود حس می‌کردم، از آسمان رنگارنگ و گل‌های زیبای منطقه کوهستانی همدان گرفته تا حیواناتی که با آن‌ها انس گرفته بودم و همزیستی داشتم. صدای زوزه گرگ جزء صداهایی بود که همیشه می‌شنیدم. به یاد دارم آن زمان، بچه گرگی را به خانه آوردم و بزرگ کردم. من تا ششم نظام قدیم در روستا درس خواندم. بعد خانواده‌ام گفتند الان دیگر وقت کار کردن است. در آن زمان افسانه‌هایی می بافتم و می‌گفتم دوست دارم رمانی بنویسم که بلندترین رمان دنیا باشد.»(3)

نمی‌دانستم شاعرم

اسدالله شعبانی: «یکی از سرگرمی‌های دوران کودکی‌ام بازی با خرگوش هایی بود که در صحرا می‌زیستند که همین طبیعت پاک در بزرگسالی الهام بخش بسیاری از شعرهایم بود. در نوجوانی برای یافتن کار و ادامه تحصیل از همدان به تهران آمدم. در آن زمان هرازگاهی چیزی می‌گفتم که نمی‌دانستم شعر است؛ حتی در دفتر خاطرات روزانه‌ام داستان می‌نوشتم، اما نمی‌دانستم شاعرم.»(9)

نخستین شعرم با نام توتی در مجله پیشگام چاپ شد

اسدالله شعبانی: «نخستین شعرم در دوره نوجوانی در مجله پیشگام چاپ شد. با موضوع آزادی. این شعر در آن دوران به عنوان نمونه شعر من در جلد هشتم نگین سخن تالیف عبدالرحیم حقیقت هم آمده بود از قضا زنده یاد دکترجعفر شعارکه استاد ادبیات ما در دانشگاه بود، این کتاب را برای آزمون معرفی کرد که خاطره جالبی از آن دارم؛ روز امتحان تمامی دوستان دانشگاهی من در آن واحد درسی قبول شدند و من که خود شاعر این شعر بودم، از این درس نمره قبولی نگرفتم! ناچار شدم تابستان دوباره آن واحد بگذرانم.»(9)

نخستین کتاب غیردرسی که خواندم «شاهنامه» بود

اسدالله شعبانی: «نخستین کتابی که در صندوقچه خانه‌مان پیدا کردم «شاهنامه» بود. این کتاب قطع بزرگی داشت و به همراه یک سری کتاب‌های عامه پسند در آنجا جمع شده بود مانند «فلکناز و خورشیدآفرین»، «امیرارسلان نامدار»، «قمری» و چند کتاب نوحه. کتاب شاهنامه و قمری را که هر دو حماسی بودند پدرم شب‌ها با صوت خاصی برایمان می‌خواند.»(3)

نمره 20 برای ماهیگیری با دست خالی

اسدالله شعبانی: «دوران کودکی در یک دوره بسیار گوشه‌گیر و آرام اما در دوره دیگر بسیار شیطان و بازیگوش بودم. کلا پشت میزنشین نبودم و به محض اینکه به من می‌گفتند از کلاس می‌توانید بیرون بروید، من یا بالای درخت بودم یا در رودخانه شیرجه می‌زدم و پیداکردنم خیلی سخت بود. یکی از روزها معلم به ما گفت بروید به صحرا و درس بخوانید بعد فردا صبح بیایید و امتحان بدهید. من و تعدادی از دوستانم وقتی به صحرا رسیدیم تصمیم گرفتیم به ماهیگری بپردازیم. در آن زمان من تبحر زیادی در ماهیگیری داشتم و به راحتی با دست ماهی می‌گرفتم. در آن روز تعداد قابل توجهی ماهی گرفتم و بچه‌ها هرکدام کاری انجام دادند و ماهی‌ها را کباب کردیم. ناگهان متوجه شدیم آقا معلم درحال نزدیک شدن است. تعدادی از بچه‌ها که ترسیده بودند، فرار کردند و من ماندم و دو سه تا از بچه‌ها. معلم‌مان آمد و گفت: «به به! چه بویی! چه غذای خوشمزه‌ای! چه کسی این ماهی‌ها را گرفته؟» یکی از بچه‌ها گفت: «آقا اجازه! شعبانی!» معلم‌مان گفت: «آفرین شعبانی! بلدی ماهی بگیری؟» گفتم بله من در این کار خیلی واردم اگر می‌خواهید الان برایتان یک ماهی بگیرم. بعد جستی زدم توی مرداب و در یک لحظه برایش یک ماهی گرفتم. او بسیار تعجب کرد و گفت برای این مهارتت نمره تو را 20 می‌دهم. بعد سفره را پهن کردیم و ماهی‌ها را کباب کردیم و خوردیم. بقیه بچه‌ها هم پشت تپه‌ای پنهان شده بودند و ما را تماشا می‌کردند. آقا معلم گفت فردا بیا و اسم افرادی که فرار کرده‌اند را به من بگو. روز بعد بچه‌ها که ترسیده بودند به من التماس می‌کردند که اسم ما را نگو، من هم دلم سوخت و نگفتم. البته آقا معلم هم به روی خودش نیاورد و به خیر گذشت و یکی از 20‌هایی که خیلی درشت در برگه امتحانی من نوشته شد، همین نمره بود.» (3)

هیچکس راه و چاه را به من نشان نمی‌داد

اسدالله شعبانی: «حدودا10- 12 ساله که بودم شعر‌های خیام را زیاد می‌خواندم. در روستا هم کتاب‌های روستایی که درباره کشاورزی برایمان فرستاده می‌شد را می‌خواندم. هیچکس هم راه و چاه را به من نشان نمی‌داد، مثلا بگوید در این سن باید این کتاب‌ها را بخوانی. حتی در بچگی هم کسی مرا مدرسه نفرستاد و من خودم مدرسه رفتم و ادامه تحصیل دادم و هزینه تحصیلاتم را خودم دادم. زندگی من طوری بود که نه تنها باید هزینه خودم را درمی‌آوردم باید به خانواده‌ام هم کمک می‌کردم تا خواهر و برادرانم در شهرستان بتوانند پا به پای من حرکت کنند. من تا یازده سالگی در روستا بودم. در روستا ما می‌توانستیم تا سوم ابتدایی درس بخوانیم، چهارم و پنجم را هم در این روستا و آن شهرک گذراندم. ششم نظام قدیم را هم در بهار همدان امتحان دادمم و قبول شدم.(3)

فرار از روستا در یک غروب سرد زمستانی

اسدالله شعبانی: «احساس می‌کردم محیط روستا برایم خیلی کوچک است و من در کودکی در یک غروب سرد زمستانی که برف سنگینی باریده بود از روستا فرار کردم و به تهران آمدم و مدتی در کوره‌های آجر پزی کار کردم. بعد از آن کارهای گوناگونی را تجربه کردم مثل تراشکاری، برقکاری، عکاسی و ... در همین دوره خاطره‌هایم را به صورت پراکنده می‌نوشتم. ترانه‌ها و نمایشنامه‌هایی را هم که از رادیو می‌شنیدم در من بسیار تاثیرگذار بود. در آن زمان اکبر مشکین و ثریا قاسمی از گوینده‌ها و صداپیشه‌های رادیویی بودند که لحن صدایشان بسیار جذاب بود من این نمایشنامه‌ها را می‌شنیدم و چیزهایی می‌نوشتم که نمی‌شد گفت شعر است، داستان است یا ... در این دوره، رباعی خیام و ترجمه ادوارد فیتزجِرالد را می‌خواندم. فرصتی پیش آمده بود و کتاب می‌خواندم، هیچ کتابی نبود که به دستم برسد و من نخوانم حتی اگر فلسفه هگل و دونکیشوت سروانتس باشد.»(3)

آشنایی با کتابخانه‌های کانون پرورش فکری

اسدالله شعبانی: «16 ساله بودم که به کتابخانه‌های کانون پرورش فکری رفتم و با دنیای جدیدی آشنا شدم و تازه فهمیدم که برای بچه‌ها هم کتاب هست ولی باز هم شعر کودک نمی‌خواندم. همان ‌زمان‌ها به کتابخانه‌های عمومی مانند کتابخانه پارک شهر هم می‌رفتم و مشتری همیشگی آنجا بودم. هرکتابی را گیر می‌آوردم با ولع می‌خواندم. در آن زمان من محمود کیانوش را به واسطه داستان‌هایش می‌شناختم و نمی‌دانستم شعر کودک می‌گوید... عباس یمینی‌شریف را هم به واسطه شعرهایش در کتاب‌های درسی می‌شناختم و کارهایش را دوست نداشتم و فکر می‌کردم خیلی ساده است. البته آن شعرها برای من نبود چون وقتی من با آن شعرها آشنا شدم که نوجوان بودم و دنبال چیزهای دشوار بودم و خیام می‌خواندم که نگاهی فلسفی داشت. یکی از قطب‌های ادبی من خاقانی بود. تا وقتی سنم بالاتر رفت به دنبال کشف معماهایی بودم و دوست داشتم کارهایی انجام دهم که دیگران نمی‌توانند. به سراغ کارهای ساده و راحت نمی‌رفتم.»(3)

معلم نداشتم

اسدالله شعبانی:‌ «در زمان نوجوانی خواندن حافظ، مولوی، هگل، تاریخ فلسفه غرب، مکتب‌های ادبی و ... برایم مهم بود و همیشه فرهنگ لغتی هم داشتم و کلمه‌هایی که نمی‌دانستم از کسی نمی‌پرسیدم و به آن مراجعه می‌کردم. اصلا معلم نداشتم. مدرسه هم که می‌رفتم خیلی راه به ما نشان نمی‌دادند و فرمالیته کاری را انجام می‌دادند و می‌رفتند. معلم‌های خوبی بودند ولی طوری نبود که از آن‌ها چیزی بیاموزم. مشکل از من بود. همیشه فکر می‌کردم یک قدم از هم‌کلاسی‌هایم جلوترم و مطالب برایم تکراری است. دنبال چیز شگفت‌تری بودم. دوره دانشگاه هم همینطور بود. در دانشگاه بحث شعر می‌کردند، از عروض و قافیه می‌گفتند ولی من در دوره نوجوانی المعجم شمس قیس رازی و اساس الااقتباس خواجه نصیرالدین طوسی را دوره کرده بودم. برایم تکراری بود.»(3)

آغاز دوران کار حرفه‌ای

اسدالله شعبانی:‌ «وقتی انقلاب شد و من شدم کارشناس فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان. کوشیدم برای بچه‌ها هم بنویسم و از همان آغاز کتاب‌هایم برای کودکان انتشار یافت. از آغاز انقلاب با همه مراکز فکری و فرهنگی کشور که به گونه‌ای با کودک و ادبیات کودکان سر و کار داشته‌اند همکاری کرده‌ام از رادیو و تلویزیون و آموزش و پروزش و ...»(5)

خاطراتی از محمد قاضی و سیروس طاهباز

اسدالله شعبانی: «وقتی به کانون آمدم خیلی‌ها را می‌شناختم یا از نزدیک آن‌ها را دیده بودم یا کتاب‌های آن‌ها را خوانده بودم مثلا با احمدرضا احمدی از طریق کتاب‌هایش آشنا شدم. اولین دیداری که با طاهباز در کانون داشتم خیلی برایم جالب بود. دیدم پیرمردی با موی سپید دولا دولا در اتاق راه می‌رود و اتاقش پر از کتاب است و لابه‌لای کتاب‌ها میزی گذاشته بودند و پشت میز محمد قاضی نشسته بود. من بیشتر از اینکه با طاهباز گفت‌وگو کنم هرهفته می‌آمدم پیش محمد قاضی. او آن‌قدر خوش‌سخن بود که شیفته شخصیتش شده بودم و ساعت‌ها با هم حرف می‌زدیم. قاضی به من می‌گفت باید رنج بکشی تا ادیب شوی، با وقت تلف کردن کسی به جایی نمی‌رسد. طاهباز قرار بود مجموعه شعر مرا چاپ کند و از من خواسته بود هر چهارشنبه به کانون بروم. اما او سرش خیلی شلوغ بود آخرش هم نتوانست آن را تا انقلاب شد. سال‌ها بعد هم که با هم همکار شده بودیم باز هم وعده چاپ آن کتاب را می داد اما من دیگر اصل آن مجموعه را در گیرودار انقلاب گم کرده بودم. تا این که یک روز خانمی که چادر عربی سر می‌کرد و کارکنان قدیمی کانون از او حساب می‌بردند در اتاق مرا باز کرد و پرسید: «این مجموعه شعر را تو گفتی؟» طوری گفت که همکارم فکر کرد سند جرمی علیه من گیرآورده است. گفتم: «بله.» نگاهی غضبناک به من کرد و گفت: «پس شعر عاشقانه هم می‌گفتی؟» جزوه را از کشو طاهباز گیر آورده بود. تا مدتی نگران بودم که اخراجم کنند چون کمی پیش‌تر هم سر خمیرکردن شاهنامه با این خانم جنگ‌جو حرفم شده بود و او در جمع مدیران گفته بود: «من به اعتقادات مذهبی این آقا شک دارم چون هم از شاهنامه دفاع می‌کند و هم طرفدار بهرام بیضایی است! باری زنده یاد سیروس طاهباز پیش از هر چیز یک روز نامه نگار حرفه‌ای بود از شایسته‌ترین مدیران کانون بود. بعد از انقلاب مدتی اخراجش کردند که با کوشش‌های همسرش بانو پوران صلح‌کل، مدیران جدید پذیرفتند که به سرکارش برگردد. من مدت‌ها با طاهباز و احمدرضا احمدی در کانون هم‌اتاقی بودم. طاهباز مهارت شگفتی در تهیه و تنظیم و آماده‌سازی کتاب داشت. دو سه روزه کتاب یا مجله را به چاپ می‌سپرد. اما چون با سرعت منتشر می‌کرد گاهی اشتباه‌هایی هم در کارهایش رخ می داد.» (3)

حشر و نشر با م. آزاد

اسدالله شعبانی: «بعد از انقلاب در دوره‌ای که طاهباز از کانون رفت، من با م. آزاد حشر و نشر داشتم که تا زمان مرگ آن بزرگوار ادامه داشت. او یکی از چهره‌های درخشان شعر امروز و کوشندگان ادبیات کودک بود. هنوز کسی را ندیدیم که به این سادگی و با نثری زیبا برای بچه‌ها بنویسد. او ویراستاری نمونه بود و کتاب‌های کانون را به زیبایی ویراستاری می‌کرد. اگر کتاب‌هایی چون «ماهی سیاه کوچولو»‌ در کانون منتشر می شد به همت سیروس طاهباز و م. آزاد بود.» (3)

اگر شاعر و نویسنده نبودم پژوهشگر می‌شدم

اسدالله شعبانی: «اگر شاعر و نویسنده نبودم، پژوهشگر می‌شدم؛ شاهنامه پژوه، مولوی پژوه یا پژوهشگر تاریخ ایران باستان می‌شدم. من دلبستگی ملی-میهنی زیادی به وطنم دارم و اگر می‌توانستم همه فرهنگ ایرانی را جمع می‌کردم و نمی‌گذاشتم آلوده شود. شاید این تفکر از صادق هدایت به من منتقل شده که می‌گوید دلم می‌خواهد بتوانم تمام تنم را جمع کنم و نگذارم قاطی شود من می‌گویم نه تمام تنم بلکه تمام وطنم. برای من هرچیزی که ایرانی است زیباست چه واژه‌ها، چه دین، چه فرهنگ و چه زبان. البته من شوونیست و فاشیست نیستم! پان ایرانیست هم نیستم. ایران بزرگ فرهنگی را با همه گوناگونی اش مد نظر دارم در ایران من همه قوم ها با همه گوناگونی فرهنگ و زبان و باورهایشان مثل جغرافیای هفت رنگ ایرانزمین یک پارچه ایرانی به شمارند و همه از حقوق برابر برخوردارند برای انسان امروز نژادپرستی شرم‌آور است. اما میهن دوستی چیز دیگری است. همان چیزی که شوربختانه نظام آموزشی ما از آن تهی شده و کودکان ما را به بیگانه‌پرستی سوق می‌دهد. ایرانی که من دوست دارم با تبعیض قومیتی و جنسیتی میانه ای ندارد. ایرانی آزاد و آباد با مردمانی شاد البته که در حال حاضر آرزویی بیش نیست!»(3)

زندگی و یادگار

مروری بر زندگی‌‌‌‌‌‌‌اش

اسدالله شعبانی، شاعر و نویسنده ادبیات کودک و نوجوان در تیر ماه سال ۱۳۳۷ در در دامنه‌های کوه الوند از توابع همدان متولد شد. شعبانی دوران کودکی خود را در زادگاه خود گذراند. او از همان دوران برای کمک به معاش خانواده کار می‌کرد. شعبانی در زمان کودکی نخست به مکتب خانه رفت. سپس تحصیلات خود را تا ششم نظام قدیم در بهار همدان ادامه داد. پس از آن ترک تحصیل کرد و برای کار به تهران آمد و در تهران درسش را شبانه ادامه داد. او ابتدا دیپلم اقتصاد اجتماعی را گرفت سپس به دانشگاه رفت و در رشته زبان و ادبیات فارسی فارغ‌التحصیل شد. شعبانی در ۱۲ – ۱۳سالگی با کتابخانه‌های کانون پرورش فکری کودکان آشنا شد که مسیر کار و زندگی‌اش را به کلی دگرگون کرد. در این سال‌ها بود که با ولع تمام کتاب می‌خواند و به‌تدریج شروع به نوشتن خاطرات روزانه‌اش کرد که تمرینی بود برای داستان‌نویسی؛ و گاهی هم به شیوه قدما و متأثر از بزرگانی چون خیام و حافظ شعری می‌سرود تا اینکه در سال‌های ۵۵–۵۶ با شعر نو و شاعرانی همچون فروغ فرخ‌زاد و نیما یوشیج آشنا شد. این آشنایی سبب شد که هم غزل بسراید و هم به شیوه نیمایی شعر نو بگوید که در نشریات آن زمان به چاپ می‌رسید. (5) بعد از انقلاب از وقتی که به عنوان کارشناس فرهنگی كانون پرورش فكری كودكان، مشغول به کار شد، نوشتن و سرودن برای بچه‌ها را آغاز کرد و از همان ابتدا كتاب‌هايش برای كودكان انتشار يافت. شعبانی از آغاز انقلاب با همه‌ مراکز فکری و فرهنگی کشور که به گونه‌ای با کودک و ادبیات کودکان سر و کار داشته‌اند همکاری کرده‌ است. شعبانی پر از خاطرهای نوستالژیکی است که همیشه برای کودکان، نوجوانان، جوانان و هم‌سالان خودش جالب است، خاطره هایی از طبیعت سرسبز و زیبای همدان، سخت‌کوشی‌اش در دوره نوجوانی و جوانی، ماجراهای آشنایی‌اش با نویسندگان و شاعران دیگر و خاطرهایش از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و... در آثار اسدالله شعبانی، مسائل مختلفی از جمله رفتار‌های شخصی و اجتماعی، مسائل عاطفی کودکان و... به زبان ساده و مناسب پرداخته شده است. او به اثرگذاری داستان در شخصیت سازی کودکان اعتقاد زیادی دارد.(6)

شخصیت و اندیشه

شاعر آموزگار است

اسدالله شعبانی: «چون بچه‌ها‌ را دوست دارم از کار کردن برای آنها خسته نمی‌شوم. برای شاعر کودک بودن، باید دنیای کودک را شناخت، کار برای کودکان فرمول خاصی ندارد. باید نسبت به آینده کودک احساس تعهد کرد و دنیا را از چشم آنها دید؛ چون شاعر آموزگار است چون با مراحل رشد کودکان سر و کار دارد.. اما کارش آموزش نیست! شاعری نوعی فرزانگی است.»(9)

عموما موضوع شعرهایم را انتخاب نمی‌کنم

اسدالله شعبانی: «عموما موضوع شعرهایم را انتخاب نمی‌کنم ،بلکه این خود موضوع شعرها هستند که مرا انتخاب می‌کنند. در دنیای کودکان که پرسه می‌زنم بدون آنکه در پی موضوع باشم گاهی چیزی ناگهان در ذهنم جرقه می‌زند و مرتب هم جرقه می‌زند. این جرقه‌ها به شراره و شعله تبدیل می‌شوند، بعد آتش اجاق دلم می‌شوند مثلا لبخندی، اخمی، اشکی، آهنگی، درختی، گلی، پرنده و پروازی....»(2)

قصه و قصه‌خوانی در ایجاد اعتماد به نفس در کودکان بسیار موثر است

اسدالله شعبانی به اثرگذاری داستان در شخصیت سازی کودکان اعتقاد زیادی دارد و می‌گوید: «قصه و قصه خوانی در ایجاد اعتماد به نفس در کودکان و به وجود آمدن امید در آن‌ها بسیار مثمر ثمر است؛ به طوری که کودکان با خواندن داستان‌های زیبا می‌توانند دنیای زیباتری برای خود بسازند. او با نوشته‌های خود روح تازه‌ای درحوزه ادبیات کودک و نوجوان دمید. این نویسنده و شاعر با سبک و شیوه بیان خود، نقش زیادی در شکوفا کردن اندیشه و تخیل کودکان دارد.»(6)

چگونه کودکان را با کتاب آشنا کنیم؟

به اعتقاد اسدالله شعبانی باید برای بچه‌ها کتاب خواند. برایشان کتاب خرید و وقتی بزرگ‌تر شدند، آنها را برای انتخاب کتاب به کتابخانه برد؛ حتی هدیه دادن کتاب می‌تواند موثر باشد. کودک باید با ادبیات کهن ایران آشنا باشد. باید کودکان را با گذشته فرهنگی‌مان آشنا کنیم. (9)

هرچه دلم خواسته نوشته‌ام

اسدالله شعبانی می‌گوید: «هیچ‌وقت کاری که دوست نداشته‌ام انجام نداده‌ام و سفارشی‌نویسی نکرده‌ام و نوشتن را همواره وظیفه خودم می‌دانستم که لازمه‌اش تعهد است هرچند که ممکن است از نگاه کسانی نوشته ضعیف زیاد داشته باشم. اما چیزی نوشته‌ام که برای کودکان لازم بوده. راحت نیست که بگویم همیشه و در همه زمان‌ها یک کار را دوست داشته‌ام و بهترین کارم بوده است و با کمال تاسف باید بگویم هنوز کار ارزشمندی انجام نداده‌ام که راضی شوم. اغلب به ضرورت روز در معرض موضوع هایی قرار گرفته‌ام و چون درگیری‌های فکری در جامعه‌ای که در آن هستم برایم زیاد بوده فرصتی پیدا نکرده‌ام که بنشینم و درباره موضوعی که دوست دارم، بنویسم. یک لحظه جرقه‌ای در ذهنم زده شده یا نوشته‌ام یا ننوشته‌ام. ولی هرچه دلم خواسته نوشته‌ام.»(3)

نمی‌دانیم استقبال بچه‌ها از کتاب چگونه است

اسدالله شعبانی معتقد است در کشورما اطلاع‌رسانی‌، خوب نیست؛ ما اطلاع دقیقی از تولید، مصرف کتاب و بازخورد کتاب‌هایمان نداریم. رسانه‌ها فرمالیته کار می‌کنند و ما واقعا نمی‌دانیم استقبال بچه‌ها از کتاب چگونه است و اصلا خانواده‌ها با کتاب چه رابطه‌ای دارند. فقط چیزهایی را از شمارگان کتاب ناشران درمی‌یابیم که نشان می‌دهد سال به سال وضع بدتر می‌شود و تمام شعارهای دولتی، جشنواره‌ها، باشگاه‌های کتابخوانی که در پس پرده آن، کسانی برای خودشان بازار گرمی می‌کنند، کوبیدن بر پیت توخالی است. (13)

تاثیر کرونا بر نشر

اسدالله شعبانی می‌گوید: «مشکلات ما بنیادی‌ است. الان هم در شرایط کرونایی، چاپ و نشر کتاب کاغذی دچار سرنوشت نامعلومی شده است. فقط در فضای مجازی است که می‌کوشند راه‌هایی را پیدا کنند آن هم با این اینترنتی که ما داریم، پیداست که به این آسانی ها راه به جایی نمی‌بریم. آنچه آشکار است این است که ما سال‌هاست در فعالیت‌های فرهنگی دچار بن بستیم و در این بن بست‌ها بیهوده دست و پا می‌زنیم، راه رشد و رونق بسته است ادبیات کودک و کتاب و کتابخوانی هم در همین چهارچوب فرومانده است. امیدوارم در دنیای پس از فروکش کردن کرونا به خود بیاییم. شترسواری دولا دولا نمی‌شود. جامعه ما به دگرگونی‌های بنیادی نیازمند است. اگر بناست کتاب و کتابخوانی به مسیر رشد و رونق خود باز گردد، شایسته است همه روش‌های ناکار آمد را که ده‌ها سال است در این گستره به کارگرفته شده کنار بگذاریم، به رقابت آزاد در تولید کالاهای فرهنگی تن در دهیم و حق انتخاب را برای تولید کننده و مصرف کننده محترم بشماریم. تنها با چنین ساز و کاری است که می‌توان به پویایی رسید و گرنه باکانالیزه کردن فعالیت‌های فرهنگی و هنری از طریق عوامل دولتی و شبه دولتی کاری از پیش نخواهیم برد.»(13)

آموزش و پرورشی‌ها کانون را در دست گرفته‌اند

اسدالله شعبانی درباره وضعیت فعلی کانون پرورش فکری می‌گوید: «درحال حاضر بیشتر آموزش و پرورشی‌ها وارد کانون شده‌اند و کتاب‌های آموزش و پرورشی تولید می‌کنند. آن بخش از مردم هم که همچنان پیرو ذوق و سلیقه بچه‌ها هستند اعتمادشان از بین رفته است. واقعیت این است که امروزه کتاب‌های کانون بی‌خواننده شده و نکته قابل توجه‌تر این که در همین زمینه‌، ناشران دیگر موفق‌تر از کانون عمل می‌کنند. کانون می‌تواند روی ذوق و سلیقه بچه‌ها و مخاطبانش کار کند. درواقع کانون مشکل سیاستگذاری اقتصادی و فرهنگی دارد. کانون باید کتاب‌هایی منتشر کند که دیگران نتوانند. از نظر محتوا و گرافیک هم باید بسیار بهتر از آثار منتشر شده از سوی سایر ناشران باشد نه این‌که برخی تولیداتش بدتر از تولیدات سایر ناشران باشد.»(14)

تربیت ذوق هنری و ادبی در نظام آموزشی جایی ندارد

به اعتقاد اسدالله شعبانی، مردمی که خواننده کتاب هستند و کتاب برای آن‌ها تولید می‌شود به قدری درگیر گرفتاری‌های زندگی روزمره شده‌اند که گویی نگاهشان نسبت به کتاب، دگرگون شده و آن را موجب دردسر می‌دانند و اصولا فرصتی هم برای خواندن کتاب ندارند و می‌گوید: «با چنین رویکردی پیداست که سهم بچه‌ها هم از کتاب چه خواهد بود. دغدغه خانواده‌ها این است که بچه‌ها درس‌شان را بخوانند تا در آینده بتوانند به شغل و موقعیت مناسبی دست یابند در صورتی که نظام آموزشی ما به گونه‌ای‌ست که چنین امکانی را هم برای همه فراهم نمی‌کند. نظام آموزشی ما اصولا به نظر می‌رسد دانش‌آموزان را به عنوان دانش‌‌‌‌آموز نمی‌پذیرد، انگار گروهی را گیر آورده و می‌خواهد از آن‌ها آدم‌های خاصی بسازد! در نتیجه بچه‌هایی که خواست و پسندشان در نظام آموزشی نادیده گرفته می‌شود پس از چندی بی‌هیچ دلبستگی به فرهنگ و میهن خود آرزوهایشان را در سرزمین‌های بیگانه می‌جویند. آموزش و پرورش ما، یکی از بال‌هایش یعنی تربیت را از دست داده است، تربیت ذوق هنری و ادبی در این نظام جایی ندارد. با آن یکی بالش هم گرچه بال بال می‌زند اما پروازی در کار نیست.»(13)

اعمال تغییرات نامطلوب در کتاب‌های درسی

اسدالله شعبانی می‌گوید:‌ «اخیرا در آموزش و پرورش برخی از درس‌های خوب را هم از کتاب‌های بچه‌ها حذف کرده‌اند، مثلا شعری از حافظ را حذف کرده و درسی را جایگزین کرده‌اند که صدای کارشناسان درآمد، این نشان می‌دهد مسولان دفتر تالیف کتاب‌های درسی معنای ادبیات را درک نمی‌کنند و پرورش ذوق دانش‌آموزان برایشان بی‌اهمیت است. در این سیستم همه چیز در آموزش خلاصه می‌شود آن هم به قول خودشان آموزشی با رویکرد دینی آیا این جماعت پس از این همه سال نمی‌دانند نتیجه هر افراطی تفریط است؟»(13)

آموزش‌و‌پرورش نگاه کهنه‌اش را به خانواده‌ها قالب کرده است

اسدالله شعبانی:‌ «متاسفانه شناخت خانواده‌ها نسبت به کتاب‌ها کم است و امروزه معمولا خانواده‌ها برای تهیه کتاب‌ به فهرست‌هایی مراجعه‌ می‌کنند که از سوی نهادهایی مانند وزارت آموزش و پرورش منتشر می‌شود، این مساله سبب می‌شود نگاه کهنه و بسته آموزش و پرورش در خانواده‌ها هم نفوذ کند و مانع از رشد و پرورش استعداد و خلاقیت کودکان شود. در نظام بسته آموزش و پرورش مسائل تعلیم و تربیت به شکلی کهنه، کلاسیک و فرمالیته‌ ارائه می‌شود و دانش‌آموزان را نمره‌محور و مدرک‌گرا بار آورده است و این نگاه کهنه را به خانواده‌ها هم قالب کرده و ذهنیت خانواده‌ها آموزش‌محور شده است و مانع از این می‌شود که خانواده‌ها برای پرورش ذهن، فکر و خلاقیت کودکانشان از آثار خوب و باکیفیت موجود استفاده کنند.»(15)

شاعر كودك نبايد بي‌اعتنا به خواسته‌ها و نيازهاي كودكان شعر بگويد

اسدالله شعبانی معتقد است شاعر كودك نبايد بي‌اعتنا به خواسته‌ها و نيازهاي كودكان شعر بگويد و فقط در فكر درونمايه‌ها و زيبايي‌شناسي ادبي باشد، زيرا ايجاد تبادل بين سرگرم‌كنندگي و ادبيت در شعر كودك، مسئله‌اي بسيار ظريف و مهم است و می‌گوید: «اگر حرفمان را با ريتمي دل‌انگيز و آهنگي خوش به بچه‌ها بزنيم، حرفمان تاثيرگذارتر است، زيرا با بچه‌ها پيوند برقرار مي‌كند، البته در اين ميان، سوء استفاده تجاري هم مي‌شود و آثاري آهنگين، اما مبتذل و بازاري توليد و منتشر مي‌شود. مرحوم عباس يميني شريف شاعري بود كه يك عمر براي بچه‌ها شعر سرود، در آثار يميني شريف، رنگ و بوي ادبيت به چشم نمي‌خورد اما پيوندهاي آوایي و توجه به دنياي كودكان در آثارش چشمگیر است.، زماني با شعري مواجه هستيم كه گيرايي لازم را ندارد اما با توجه به زيبايي‌شناسي شعر، قابل قبول است، لكن بچه‌ها آن را پس مي‌زنند.»(16)

دیدن عیب و حسن در کنار هم بسیار مهم است

اسدالله شعبانی با اشاره به اعتقاد جدی‌اش به نقد و بررسی آثار ادبی می‌گوید: «گفت‌وگوی بین نویسنده و خواننده به نویسنده در تولید محتوای جذاب‌تر کمک می‌کند. باید صدای یکدیگر را بشنویم و این مهارت را در جامعه توسعه بخشیم. فراهم‌سازی گفت‌وگو و مشارکت میان نویسنده و شاعر با خواننده اثر در کیفیت بخشی محتوا نقش مهمی خواهد داشت. دیدن عیب و حسن در کنار هم بسیار مهم است.»(20)

سوابق و فعالیت‌ها

  • کارشناس اسبق کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
  • کارشناس اسبق شورای کتاب کودک
  • سابقه همکاری با صدا و سیما و نویسندگی برای برنامه «جوانه‌ها» و برنامه خردسالان از سال 1364 به مدت 8 سال
  • سابقه همکاری با دفتر تالیف کتاب‌های درسی
  • برگزاری دوره‌های آموزش شعر و داستان‌نویسی
  • همکاری با همه‌ مراکز فکری و فرهنگی کشور که به گونه‌ای با کودک و ادبیات کودکان سر و کار داشته‌اند از آغاز انقلاب تا به‌حال
  • سابقه همکاری با رادیو و تلویزیون
  • مدیر نشر توکا

==