جواد محقق

از ویکی‌ادبیات
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۳۵ توسط سَنْت (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | نام = محمدجواد محقق همدانی | تصویر...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
محمدجواد محقق همدانی
زمینهٔ کاری شعر، داستان (بزرگسالان و نوجوانان) و روزنامه‌نگاری
زادروز ۱۳۳۳ هجری شمسی
محل زندگی همدان، تهران، کراچی، آنکارا
لقب آتش
بنیانگذار بنیانگذار انجمن ادبی میلاد در سال ۱۳۵۹ و گاهنامۀ میلاد
سال‌های نویسندگی از دههٔ ۱۳۵۰
سبک نوشتاری واقعگرا در حوزهٔ شعر و داستان کودک و نوجوان و بزرگسال، در قالبها و شیوه‌های نیمایی، غزل، سپید
کتاب‌ها هم سرو هم صنوبر، باران بهانه بود، در کوچه‌های کرایوا
تخلص آتش
فرزندان سجاد و حامد
مدرک تحصیلی درجهٔ یک دکتری
دانشگاه تربیت معلم
دلیل سرشناسی شعر و داستان نوجوانان، سردبیری مجلات رشد، انجمن و گاهنامهٔ میلاد و...
اثرپذیرفته از در شعر از نیمایوشیج و شعر انقلاب

جواد محقق (متولد ۱۳۳۳ همدان)، شاعر و نویسندهٔ معاصر در دو حوزهٔ شعر و داستان بزرگسال و نوجوان و از شاعران و نویسندگان نسل اول انقلاب است.
وی، سال‌ها در مدارس داخلی و ایرانی خارج از کشور، تدریس کرد، سپس به دلیل داشتن تجربهٔ معلمی و سابقهٔ فعالیت‌های فرهنگی و مطبوعاتی، به سردبیری ماهنامهٔ رشد معلم انتخاب شد و طی ۱۳ سال، بیش از ۱۱۰ شمارهٔ آن را منتشر کرد.[۱]

* * * * * * * *

جواد محقق کم‌تر شعر و داستان می‌نویسد، اما در حمایت و پشتیبانی از ادبیات، به‌ویژه ادبیات آیینی و انقلابی، ید طولایی دارد. محقق در سرودن شعر نیمایی، سلامت زبانی را با زبانی ساده پاسداری می‌کند و در پالایش اشعار کلاسیک او نیز موفق است.[۲] جواد محقق از معدود شاعران روزگار ما است که در حوزهٔ شعر نیمایی تجربه‌های خوبی کسب کرده است؛ اگرچه هنوز در قد و قواره‌ و درخشش اشعار نیمایی‌اش، معرفی نشده است.
جواد محقق رسالت و اصالت کار نیما را نیز خوب شناخته و در کنار استقلال نسبی زبانی شعرش، به ساختار و فرم اشعار نیمای‌ ظریف و شکیل و جاافتاده‌ی نیز رسیده است؛ شاعری که قافیه‌بندی‌هایش در شعر نیمایی طبیعی می‌نشیند و از این راه به هارمونی و موسیقی اثر بسیار کمک می‌کند.
شعر محقق بیشتر ستایش و توصیف است؛ توصیف‌هایی که چندان هم اهل کشف و مکاشفه و معناگشایی نیست؛ اما در سادگیِ خود فرهیخته است.
بازگشت به کودکی در شعرهایی محقق نیز کاری هنرمندان و عامل استحاله و صیقل‌خوردگی است؛ بیدارباشی که کودکِ درون را از کدر شدن دور و به درخشندگی و زلالی نزدیک می‌کند.[۳] شاید تعهد و پیام مهم‌ترین ویژگی آثار جواد محقق باشد. در کتاب‌ها و اشعاری که جواد محقق برای کودکان و نوجوانان نوشته، بدون استثنا یک پیام و یا یک نکتهٔ دینی، اخلاقی و یا دستِ‌کم تربیتی نهفته است و این موضوع نشأت گرفته از شخصیت و مشی اوست. در واقع، تعهدی که محقق نسبت به انسانیت دارد باعث شده در همهٔ آثارش با نگاهی دغدغه‌مند، موضوعی خاص و هدفی را در راستای اعتلای اخلاق و تقید در نظر بگیرد. این تعهد و احساس مسئولیت یکی از بارزترین ویژگی‌های آثار جواد محقق است.[۴]

* * * * * * * *

داستانک

رفتن دسته‌جمعی از حوزه

با تعجّب پرسید: «شما از کجا خبر دارید؟» گفتم: «خیلی نگران نشوید، من هم از بچّه‌‌های حوزه‌ام، یک سالی خارج از کشورم.»
گفت: «یک مسئلهٔ ساده‌ای است؛ یک تعدادی می‌خواهند بروند، ولی اکثر بچه‌های حوزه هستند.»
گفتم: «آقای جنّتی! هویتِ حوزه یعنی سیّدحسن حسینی، یعنی محسن مخملباف، یعنی قیصر امین‌پور و...؛ آبدارچی، باغبان، دربان و مسئول دفتر که بمانند و بروند اتفاقی نمی‌افتد؛ خواهش می‌کنم شما مواظبت کنید.»
مخملباف هم که یک شب در کراچی مهمان ما بود، گفت: «قرار است دسته‌جمعی از حوزه برویم و این را در روزنامه‌ها علنی کنیم.» گفتم: «ولی محسن به نظر من به شدّت دارید اشتباه می‌کنید...»
این‌ها جایی را از تیر و ترکش خود سالم نگذاشته بودند که بعد از حوزه بروند آن‌جا؛ با امور تربیتی همکاری نمی‌کردند، با ارشاد مطلقاً و با آنچه که به این دو مربوط می‌شد؛ چون آن‌ها را انقلابی نمی‌دانستند؛ حتّی بعضی مواقع به من که با امور تربیتی همکاری می‌کردم، تیکه می‌انداختند. [۴]

پرونده‌سازی در پاکستان

مسئول مدارس ایران در پاکستان می‌گفت: «فلانی! این افراد برای چه به منزل شما می‌آیند؟ باید به مدرسه بیایند.» می‌گفتم: «این‌ها از دوستان و آشنایان من هستند؛ از این گذشته، آقای مخملبافِ فیلم‌ساز، آقای سیّدجوادی معاونِ وزیر ارشاد و خانم رهنوردی که همسر نخست‌وزیر هستند و برادر نخست‌وزیر که سفیر است، این‌ها چه ربطی به آموزش و پرورش دارند که خدمت شما بیایند؟!» باز حرف تُو گوشش فرو نمی‌رفت و از روی حسادت، شیطنت می‌کرد؛ حتی یک‌بار هم با همین حرف‌ها، رابطهٔ من و آیت‌الله جنتی را که به پاکستان تشریف آورده بودند، شکرآب کرد!
من هم یک‌بار شیطنت کردم و در پاسخ به پرسش‌های تکراری‌اش گفتم: «ما مهمانان را راهنمایی می‌کنیم که چطور مواد مخدر بسازند؛ شما هم می‌توانید، بفرستم خدمتتان؟!»
گفت: «مگر من با شما شوخی دارم.»
راست می‌گفت، شوخی نداشت؛ چون آخر کار علیهٔ من مختصری پرونده‌سازی کرد![۴]

مخملباف و داستانی دیگر

مخملباف یک‌بار برای بایسیکل‌ران و یک سفر هم برای دیدن و بررسی لوکیشن‌ها به کراچی آمد. من که به لوکیشن‌ها در کرانچی آشنا بودم، نشانش دادم؛ همچنین تعدادی از مقرهای تجمع منافقین را که با آر پی چی زده بودند و ۷۰ ، ۸۰ تا کشته داده بود.
مخملباف سفر اوّلش را از طریق زاهدان به کویته با بلدی از وزارت خارجه، زمینی آمده بود، که هم محیط را ببیند و هم هزینهٔ کمتری صرف شود. تمایل داشتم برگشتنی همراهش باشم که مانع شد و گفت: «جادّه خراب و طولانی است، احتمال تصادف و چپ‌شدن ماشین وجود دارد. بدتر از همه، جاده تنها به اندازهٔ عبور یک ماشین عرض داشت. یعنی ماشین‌های که از دو طرف، مقابل هم با سرعت تمام می‌آمدند، تنها در آخرین لحظه ممکن، ممکن بود از ترس کنار ‌بکشند، تا دیگری رد شود...
در حوزه با هم دوست بودیم. مواضع خیلی تندی داشت.[۴]

می‌روی کویت!

گفت: «می‌روی کویت.»
روزی این جمله یک ضرب‌المثل بود، و روزگاری قرار بود مرا واقعا به آن‌جا بفرستند!
گفت: «چون آن‌جا مدرسه زیاد داریم، معلم‌ها دو شیفت کار می‌کند و به‌جای سه سال، ۱۲ سال حقوق دلاری می‌گیرند.» من با تمسخر به او گفتم: «دیگر چه مزایایی دارند؟!»
انتظار نداشتم در شرایط جنگ و انقلاب این‌طور صحبت کند. او متوجّهٔ تمسخرم نشد و ادامه داد که: «مزیت دیگر این‌که می‌توانید هر سه‌ماه یک‌بار به ایران بیایید؛ هم خانواده را ببینی، هم هردفعه یک‌سری وسایل خانه به‌عنوان بارِ همراه با خود بیاوری؛ یخچال، فریزر، تلویزیون و...»
سال ۶۴ در ایران یک چرخ‌گوشت، یک ماشین‌لباسشویی، هیچ‌یک از این وسایل نبود. مردم در مضیقه بودند؛ در محاصره‌ی اقتصادی بودیم.
به شدّت عصبانی شدم. گفتم: «کویت نمی‌روم.»
گفت:«کلّی بحث کردیم تا انتخابت کردیم، کویت کلی متقاضی داشت...» گفتم:«من یک یخچال می‌خواستم که همسرم با جهازش آورده!»
گفت: «عاقلی کن، حرام که نیست، حقّ توست.» گفتم: «این‌جا جنگ و بمباران باشد و من دنبال این که هر سه‌ماه یک‌بار یک‌سری جنس بیاورم؟»
بعد معاونش را صدا زد و گفت: «ببینید می‌خواهد کجا برود.»
لحنش توهین‌آمیز بود. [۴]

پیِ یار رفتنِ قیصر

قیصر اهل جنوب بود، خانمش اهل شمال.
یکی از دوستان قیصر می‌رود خوابگاهش، می‌بیند نیست. موقع برگشت، بیرونِ درِ خوابگاه قیصر می‌نویسد:

سحر آمدم به کویت پی یار رفته بودی/ به گمانم ای جنوبی به شمال رفته بودی

گویا سیدحسن این بیت را نوشته بود. بعد صادق رحمانی و همراهانش که می‌روند قیصر را ببینند، به‌جای او این نوشته را می‌بینند![۴]

نامگذاری نخستین‌مجموعه‌شعر قیصر

قیصر اسم‌های زیبایی انتخاب کرده بود. گفتم: «بگیر بخوان». هر اسمی را که می‌خواند، یک نگاهی به چهره‌ام می‌کرد که انعکاسش را ببیند. من هم از خواندن او هدفی داشتم. همه را که خواند، از نوع خواندنش حدس زدم که یک اسم نظرش را بیشتر جلب کرده؛ من هم در فاصلهٔ دَم‌گذاشتنِ چایِ قیصر، یک رباعی گفتم که مصراع آخرش بود:«در کوچهٔ آفتاب را می‌خوانم.»
رباعی را که خواندم، گفت: «از کجا حدس زدی؟» گفتم: «از آن‌جا که با یک لحن دیگری این اسم را خواندی و کمی رویش مکث کردی.» گفت: «انتخابم همین است.» گفتم: «اسم خوبی است.»
این‌گونه بود که نخستین‌مجموعه‌شعر قیصر شد: در کوچهٔ آفتاب.[۴]

توفیقِ جمع و ناکامیِ فرد!

با عده‌ای از بچّه‌های نسل اوّل حوزه‌ی هنری قصد داشتیم به فاو که تازه آزاد شده بود برویم. می‌گفتند: «بمباران به‌قدری است که فرصت نمی‌کنی سرت را از سنگر بیرون بیاوری!» هرچقدر التماس و خواهش کردیم، مسئولین اجازه ندادند. حاج‌صادق آهنگران را واسطه کردیم، نشد. از طرفی، تازه بخش‌نامه شده بود که: «تنها نیروهای متخصص را به خط مقدم بفرستند.»
من که دیدم دو سه روز الافیم و بچه‌ها هم قصد برگشتن دارند، خداحافظی کردم و آمدم اهواز نزد یکی از بستگان همسرم. از قضا گویا بعدازظهر یا فردای آن روز به‌طور اتّفاقی بچّه‌ها کسی را پیدا کرده بودند که می‌توانست آنان را به فاو ببرد، تا ‌ حدی که آن‌جا را ببینند و سریع بر‌گردند. این شد که بچه‌ها رفتند و من توفیق نیافتم.[۴]

مشیِ اصلاح‌طلبیِ قیصر و سیدحسن

مشی قیصر و سیدحسن در سال‌های آخر به اصلاح‌طلب‌ها نزدیک‌تر بود؛ امّا مواضع آدم‌های تندروی آن جبهه را نداشتند. آقای حسینی که در نشریات موسوم به دوم خردادی کار می‌کرد، صراحتاً به من می‌گفت: «بعضی از این‌ فضاها آن‌قدر سنگین است که نمی‌توانی نمازخوانی‌ات را بروز دهی. اما من عمدا به نمازخانه می‌روم، تااین جوّ را بشکنم.»
مواضع اعتقادی سیّدحسن با توجّه به روحیهٔ سیادتش خیلی غلیظ‌تر بود به‌نسبت قیصر که روحاً آدم ملایمی بود. این ستیهندگی در سیّد بود. به همین دلیل هم وقتی زاهدی مطلق از «روزنامهٔ انتخاب» از سید دعوت کرد برای مصاحبه، گفت: «من شما را نمی‌شناسم، مواضع نشریهٔ شما را هم خیلی قبول ندارم.» [۴]

حال گُل در چنگِ چنگیزِ مغول

در مهمانی‌هایی که با قیصر بودیم، غالب حرف‌هامان راجع به مسایل انقلاب بود و حضرت امام و رهبریِ بعد از ایشان و مسایل سیاسی روزمره؛ اما می‌دیدم مواضع اعتقادی‌ قیصر در حرف‌ها و آخرین شعرهایش، همانی بود که از اول بود. هرچند طبیعی است اگر شاعران در دوران‌ پختگی‌، از شعارهای اوایل انقلاب و صراحت‌ها فاصله بگیرند. یک‌بار به او گفتم: «بعضی‌ها می‌گویند که منظورت از "مثل حال گل در چنگ چنگیز مغول" نمونهٔ‌ حال مردم است در یک حکومت غاصب و فلان و از این حرف‌ها؟ نظرت به انقلاب اسلامی است؟» گفت: «این حرف‌ها چیست که به من نسبت می‌دهند! منظورم این است که زیر فشار این بیماری، حال یک گلی را دارم که در چنگ چنگیز مغول است.»
بیماری‌اش حاد و کشنده بود. او درد می‌کشید و این حرف‌های ناروا دردش را مضاعف می‌کرد. من به‌عنوان کسی که تا آخرین روزهای زندگی او با هم ارتباط و دوستی داشتم، شهادت می‌دهم که او هرگز از انقلاب فاصله نگرفت.[۴]

مبادی آداب

حامد ما یک مدّتی قیصر را برای دیالیز می‌برد. اوّلین‌بار گفته بود: «می‌ایستم، با هم برگردیم.» قیصر گفت: «من تا ظهر باید دیالیز بشوم.» حامد می‌گفت: «خجالت کشیدم، فکر می‌کردم دیالیز یعنی می‌روی یک آمپولی می‌زنی و برمی‌گردی.»
قیصر خیلی راجع به بیماری‌اش حرف نمی‌زد. یک شب که با خانم و دخترش منزل ما بودند؛ دیدم خانم‌ها در آشپزخانه در حال گفتگویند. خانمم گفت: «من هرچه به «زیباخانم» می‌گویم چه چیزی درست کنم که برای حال قیصر ضرر نداشته باشد، تعارف می‌کند و می‌گوید فرقی ندارد.» زیباخانم که اصرار مرا دید، گفت: «واقع قضیه این است که دکتر چیزی نمی‌گوید، چون همه‌چیز برای او مضر است، چون پیوند کلیه جواب نداده، هرچیز که می‌خورد، در بدن او تبدیل به سم می‌شود.» قیصر هر روز تحلیل رفتن خود را احساس می‌کرد، بروز هم نمی‌داد؛ مثلاً در حالی که به شدّت درد می‌کشید، به احترام شما نمی‌گفت که می‌خواهم دراز بکشم، بخوابم یا...خیلی مبادی آداب بود.[۴]

انگار من نوچهٔ میرشکاک بودم!

یک‌بار قیصر از من رنجید؛ چون من جایی نوشته بودم که یوسفعلی میرشکّاک مچ دست قیصر را گرفت و آورد آن‌جا نشاند، گفت: «این جواد محقق است، تا یک مصاحبه از او نگرفتی، نگذار فرار بکند.» به قیصر گفتم: «غیرواقع گفتم که ناراحت شدی؟» گفت: «عین واقع بود.» گفتم: «بالاخره او مسئول صفحات شعر مجلّه بود و از بچه‌ها بزرگ‌تر، شما هم آن‌جا کمک می‌کردید...» قیصر آن زمان حدود 18، 19سال داشت، گفت: «درست است، امّا بیانِ آن واقعیت در این زمان و نوع بیان شما، این تعبیر را تداعی می‌کند که انگار من نوچهٔ میرشکاک بودم!»[۴]

محمودخانِ قلعهٔ خنجین

از طرف جهاد سازندگی ‌به خنجین رفتیم. اوایل انقلاب، من و دوستانم شش روز آن‌جا معلّم بودیم. همان‌وقت خانی در روستا بود به‌نام محمودخان در قلعهٔ خانی؛ تحصیل‌کردهٔ فرانسه بود و دو سه زبان می‌دانست؛ کتابخانهٔ مجهّزی هم داشت. روز اول، مباشر و نوکرش را فرستاد تا ما را به خانه‌‌اش دعوت کند. آشپزش شام مفصّل تدارک دیده بود. زن و بچّه‌‌اش در فرانسه بودند. خودش هم ییلاق یشلاق می‌کرد؛ زمستان‌ها فرانسه و تابستان‌ها قلهٔ اربابی. شاید هم بیشتر به خاطر شکار برمی‌گشت. بسیار درس‌خوانده، کتابخوان و باسواد بود. زمانی که از طرف جهاد به خنجین رفتیم، از ایران رفته بود و اسمش در لیست فراماسون‌ها آمده بود. هنوز شاید یکی از کتاب‌هایش دست من باشد. پدرش مسئول14، 15 پارچه آبادی بود؛ آن‌ها را فروخته و همراه بچّه‌هایش به فرانسه رفته بود. اما محمودخان قلعهٔ‌ اربابی‌اش هنوز پابرجا بود. حتی زمانی که ما از طرف جهاد رفتیم، آن قلعه و امکانات هنوز سر جایش بود و نوکر و کلفت‌ها هم مشغول کار بودند. جالب است بدانید که محمودخان با بنی‌صدر ارتباط داشت. احتمالاً در فرانسه با هم آشنا شده بودند.
آن زمان ما از طرف جهاد رفته بودیم تا زمین‌های روستا را بین روستاییان تقسیم کنیم.[۴]

خلاف‌آمده عادت

شب‌های شعر در سال‌های اول انقلاب این‌گونه بود که اوّل امام‌جمعه، بعد استاندار و بعد فلانی و بهمانی ... هرکدام می‌آمدند نیم‌ساعت حرف‌هایی می‌زدند که هیچ ربطی به شعر نداشت. بعد که مجلس یخ می‌کرد، نوبت شعرخوانی بچّه‌ها می‌شد. آن سال‌ها نمی‌توانستی خلاف این امر عمل کنی، به‌خصوص اگر می‌خواستی از شاعرانی دعوت کنی که یکی سبیلش کلفت بود و دیگری گیسَش![۴]

شاعران خرجِ دیگران!

در مجموعهٔ‌ اولِ «جُنگ میلاد»، فقط شعر چاپ شد‌، بعد به جُنگ تبدیلش کردیم؛ یعنی مقاله، داستان، ترجمه، کاریکاتور و... سه چهار شماره بیشتر منتشر نشد، چون از امر و نهی‌های اداری خسته شده بودم. سلیقه‌های سیاسی هم مزید بر علت بود؛ مثلا از تهران می‌آمدند و از ما می‌خواستند به دیدن فلان نماینده، فلان استاندار، فلان امام‌جمعه برویم و سخنان و کارهایشان را انعکاس دهیم. من این کارها را نمی‌کردم. یعنی اجازه نمی‌دادم که بچّه‌ها خرجِ کارهایی شوند که ربطی به آن‌ها نداشت. اوایل کار، از رویِ سادگیِ روستایی یکی دو بار این کار را کردم و سخت پشیمان شدم.[۴]

تو واقعا ما را نجس می‌دانی؟!

در جلسات هفتگی شب‌های شعر در همدان که به‌نوبت در خانهٔ شاعران برگزار می‌شد، همه طیف شاعر بودند؛ یک طیف هم گرایش‌های چپِ مارکسیستی داشتند که تعدادشان کم بود؛ بعضی از آن‌ها در سال‌های بعد، به‌نوعی از آن عقیده کنار کشیدند و به جمعِ شاعران انقلاب پیوستند؛ مثل محمدرضا عبدالملکیان. بعضی از آن‌ها هم فرار کردند و الآن در خارج از کشور از شاعران اپوزسیون شدند؛ مثل میرزاآقا عسکری. قبل از انقلاب ما با این دسته از شاعران هم رفت‌وآمد داشتیم؛ اما وقتی به خانهٔ ما می‌آمدند، استکان‌هایشان را سوا می‌کردیم، تا موقع شستن کُر بزنیم. یک‌بار هم که فهمیدند، به شوخی و تمسخر به من ‌گفتند: «تو واقعاً ما را نجس می‌دانی؟!» ‌گفتم: «تعارف که ندارم، نجس هستید دیگر.» منتها چون سال‌های قبل از انقلاب بود، هر کسی که به‌نوعی با رژیم زاویه داشت، جزء مبارزین محسوب می‌شد؛ حالا با هر عقیده‌ای. در نتیجه، با هم ارتباط داشتیم و دوستی ما سر جای خود بود؛ گاهی خانه‌ی هم جمع می‌شدیم، کتاب می‌خواندیم، کتاب مبادله می‌کردیم...[۴]

میرزاآقا عسگری و شعری که برای امام و انقلاب سروده بود!

تولد انجمن ادبی میلاد مصادف بود با سال‌های 60 و 61 و مسئلهٔ خانهٔ تیمی و غیره و ذالک. این بود که ما نشست‌های انجمن را از خانه‌ها به کتابخانهٔ ادارهٔ ارشاد بردیم و در مورد چاپ آثار هم، شرایط زمانه را در نظر گرفتیم. به یاد دارم، حتی یک‌بار میرزا آقا عسگری به من شعر داد، حتّی شعرش برای امام یا در رابطه با دفاع مقدّس و انقلاب بود، چاپش نکردم. ما قبلاً با هم دوست بودیم، ارتباط داشتیم، ولی گفتم من نمی‌توانم این کار را بکنم، چون این باعث می‌شود که به بقیّهٔ بچّه‌ها اتّهام بخورد و آن‌وقت اصل قضیّه زیر سؤال می‌رود.[۴]

کتابی با قهرمانانِ آشنا

آقابهرام نسخه‌ای از رمان صمیمی «راز نگین سرخ» را با یادداشتی از نویسنده ارجمندش برایم آورد. کتاب را همان شب‌های اقامت در زادگاهم خواندم و از این که همشهری نویسنده‌ای یافته‌ام، سرشار از شادی شدم. به‌خصوص که نام و یاد برادر شهیدم جلال و بسیاری از دوستان و آشنایان دیگر، زینت‌بخش کتاب بود.
من کتابی را خوانده بودم که با بسیاری از قهرمانانش از نزدیک آشنا بودم و با بعضی‌هایشان زندگی کرده بودم. و حالا باید برای آشنایی بیشتر و دیدار حضوری و تشکر به دیدن نویسنده‌اش می‌رفتم. یک صبح زود سرد و برفی که مدرسه‌ها را هم تعطیل کرده بودند، پس از طی مسافتی طولانی، زنگ دری را زدم. لحظاتی بعد، آقایی با لباسِ خانه، میان چارچوب در ایستاد و با حیرت نگاهم کرد؛ او حمید حسام بود.[۵]

زندگی و تراث

سال‌شمار

زندگی شاعر

سال ۱۳۳۳ خورشیدی بود که دنیا صدای گریه جواد را در خانه مردی از تبار روحانیون بزرگ در همدان شنید، خانه‌ای که کودکی و نوجوانی جواد را با دین و معرفت و کتاب درآمیخت. جواد، مردان دین را که به دیدار پدر می‌آمدند یا با او همنشین می‌شدند، می‌دید و سخنان‌شان را می‌شنید. جوادِ جوان می‌خواست آن دانایی را که از دین و مردان دینی کسب کرده بود، به زبان امروزی‌تر به‌کار گیرد، پس رفت تا داستان‌نویس شود؛ رفت تا همراه و همپای دوستان انقلاب شود. پس، از دور و نزدیک با نخستین‌‌مردان حوزهٔ هنری نوپای سال‌های اول انقلاب همراه شد؛ حوزه‌ای که او را به سمت شعر سوق داد، چرا که هم‌داستان‌شدن با شاعران حوزه آسان‌تر بود. پس او جان شعر را در خود بیشتر پرورش داد و دستی نامریی او را بُرد به آن‌جایی که خاطرخواه او بود. او به سمت شعر رفت و شعر در او سرریز شد. آشنایی جواد با یاران حوزهٔ هنری در بدو تاسیس، او را بیش از پیش به انقلاب و ادبیات انقلاب متصل کرد، خاصه که او در همدان شب‌های شعر بسیاری را برپا داشته و انجمن ادبی میلاد را پایگاهی برای شعر همدان و شعر ایران ساخته بود؛ پایگاهی که توانایی ناشرشدن و ماهنامه‌شدن را در خود ذخیره داشت؛ انجمنی که شاعران همدان را از پیش از انقلاب تا سال‌ها بعد در خانه‌ای گرد آورد و می‌خواست دنیا خانه‌شان باشد.
جواد تحصیلاتش را در همدان گذراند و سال ۵۸ به‌عنوان دبیر ادبیات به استخدام آموزش‌وپرورش درآمد و سال‌ها در مدارس شهری و روستایی تدریس کرد. سال ۶۶ برای تدریس در مدارس ایرانی خارج از کشور، ابتدا به پاکستان و سپس به ترکیه رفت. پس از بازگشت، سال ۶۹ به‌ دلیل داشتن تجربهٔ معلمی و سابقهٔ فعالیت‌های فرهنگی و مطبوعاتی، به سردبیری ماهنامهٔ «رشد معلم» انتخاب شد. محقق بعدها سردبیری ماهنامه‌های «رشد نوجوان»، «رشد کودک» و فصل‌نامه‌های «جوانه» و «رشد آموزش هنر» را هم برعهده گرفت و ده‌ها شماره از آن‌ها را نیز مدیریت کرد. از دیگر فعالیت‌های فرهنگی محقق، می‌توان به همکاری او با بیش از یک‌صد مجله و روزنامه، برگزاری بیش از پنجاه شب شعر و کنگرهٔ علمی – فرهنگی، داوری جشنواره‌های گوناگون کتاب و مطبوعات، ویراستاری ده‌ها عنوان کتاب و مجله، مسئولیت صفحات شعر مجلهٔ کیهان بچه‌ها، عضویت در شورای طرح و برنامهٔ خانهٔ روزنامه‌نگاران جوان، عضویت در شورای طرح و برنامهٔ گنبد کبود، نخستین‌روزنامهٔ نوجوانان ایران، عضویت در شورای شعر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، دبیر علمی بیش از ۱۵ جشنوارهٔ ملی در حوزهٔ شعر، داستان، کتاب و مطبوعات، عضو هیئت علمی جایزهٔ کتاب سال و کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران، داوری ده‌ها جشنوارهٔ کشوری انتخاب شعر، داستان، کتاب و مطبوعات، مدیر مسئولی ۷ نشریهٔ ادواری، عضویت در هیئت‌مدیره و نایب‌رییس انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، انجمن قلم ایران و انجمن معلمان انشاء، مسئول شورای انتخاب و خرید کتاب، عضو شورای اعطای گواهینامهٔ ادبی و هنری و عضو هیئت نظارت بر کتاب کودک و نوجوان در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اشاره کرد. محقق در حال حاضر، مدیر شعر «بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان» است.[۲][۱]

شخصیت و اندیشه

جواد محقق، هنرپیشه نیست، ورزشکار پرحاشیه نیست، هوچی‌گر سیاسی و طبال هیچ جناحی نیست، و به همین دلایل هم مثل هیچ‌یک از اینان، چنان که باید مشهور نیست؛ اما تا دلت بخواهد محبوب است.[۶] به‌عنوان یک فعال فرهنگی در مدت فعالیت خود کمتر کسی را دیده‌ام که تا این اندازه حرفه‌ای و کاربَلَد باشد و در عین حال تا این اندازه متواضع و بزرگ‌منش. محقق تکنیک‌های تسخیر دل‌های دوستان و همکاران خود را بلد است.
در کنار تمام ویژگی‌های مثبت محقق، روحیهٔ خیرخواهی و نیت پاک ایشان سرآمد است. از دیگر ویژگی‌های محقق، بیان شیرین و لحن و زبان گرم و دلنشین ایشان است و کوله‌بار سنگینی از تجارب گوناگون و موقعیت‌های کاری و شغلی. و این‌ها وقتی با هم جمع می‌شوند نتیجه‌اش می‌شود این که دوست داری ساعت‌ها پای حرف‌های شیرین و جذاب‌شان بنشینی، بدون آن‌که احساس خستگی بکنی.[۷] محقق بسیار پر کار است، اما در این پرکاری، بیش از آن که در فکر ترویج آثار و اشعار خود باشد، شوق آثار دیگران او را به ادبیات امروز پیوند می‌زند.[۲] جواد محقق نیز خود را این‌گونه معرفی می‌کند؛ در واقع شخصیت و نوع تفکر و اندیشهٔ خود را: ارزیابی من از آدم‌ها سمت و سوی سیاسی‌ و حتّی اعتقاداتش نیست. یعنی طرف مثلاً مارکسیست است، امّا هیچ ضرر و زیانی به کشور، مردم، نزدیکان و دوستان خود نمی‌زند. بر اساس مطالعات خود به این راه رسیده است؛ نه وطن‌فروشی می‌کند، نه روابط اخلاقی و رفتاری او با زن، فرزند، دوستان و همکارانش دچار مشکل است. طرف مسیحی، یهودی، زرتشتی است، مسلمان نیست، ولی شما در ارتباط با او احساس آرامش و اطمینان می‌کنید، این به نظرم بندهٔ خوب خداوند است. به‌نظر من اگر کسی انسان خوبی نباشد، نه می‌تواند سیاستمدار خوبی باشد و نه می‌تواند مسلمان، مسیحی و مارکسیست خوبی باشد. چون در همهٔ این‌ مکاتب و مرام‌ها امکان سوء‌استفاده‌کردن وجود دارد. داعشی‌ها ادّعای مسلمانی دارند ولی بودن‌شان جامعه را به سمتی می‌برد که مردم با آن‌ها احساس آرامش و امنیّت نمی‌کنند. همهٔ ما قبل از این ‌که هر دین و مرام و مسلکی داشته باشیم، انسان هستیم و انسانیّت خلق و خوها و رفتارهایی را به ما دیکته می‌کند که اگر ما آن‌ها را داشته باشیم، مسلمان هم هستیم. زیرا بسیاری از آن چیزهایی‌ها را که دین تأیید می‌‌کند، همین خصوصیات انسانی است. گذشت، فداکاری، راستگویی، پاکی ا همه خصلت‌های انسانی‌اند. انسان از مادهٔ اُنس است که باید بتواند با دیگران انس بگیرد والّا انسان نیست. آدمی که شرور و دروغگو است، کلک می‌زند، زیر آب این و آن را می‌زند، تهمت می‌زند، هیچ‌کدام از این‌ها نه با انسانیّت سازگار است، نه با هیچ دینی، چون هیچ دینی این‌ها را توصیه نمی‌کند؛ غیر از ماکویالیست‌ها، حتّی مسلک‌های ساختهٔ دستِ بشر هم چنین چیزهایی را توصیه نمی‌کنند. بنابراین، همهٔ ما باید سعی بکنیم که در وهلهٔ اوّل انسان خوبی باشیم.[۴]

زمینهٔ فعالیت

شعر و داستان (بزرگسال و نوجوان) و روزنامه‌نگاری.

یادمان و بزرگداشت‌ها

در سال ۱۳۸۶ در نخستین دورهٔ جشنوارهٔ استانی شعر دفاع مقدس که در همدان برگزار شد، در مراسمی تحت عنوان نکوداشت جواد محقق، جایگاه وی در شعر دفاع مقدس مورد بررسی قرار گرفت.[۸]

از نگاه دیگران

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

جمله‌ای از ایشان

نحوهٔ پوشش

تکیه‌کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

تأثیرپذیری‌ها

استادان و شاگردان

علت شهرت

فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و کتاب‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

کارنامه و فهرست آثار

جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

بررسی چند اثر

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

منبع‌شناسی

منابعی که دربارهٔ فرد و آثارش نوشته شده است. (شامل کتاب، مقاله و پایان‌نامه)

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

جستارهای وابسته

پانویس

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ««جواد محقق»، بنیاد شعر و ادبیات داستانی». ۲۹ خرداد‍ ۱۳۹۶. بازبینی‌شده در ۲۵ مرداد ۱۳۹۸. 
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ گیلانی، وارش. ««مرد نستوهٔ ادبیات»، یادداشتی بر شعر و زندگی جواد محقق». روزنامهٔ وطن امروز، ش. ۲۳۹۷ (۱۹ اسفند ۱۳۹۶). بازبینی‌شده در ۲۴ مرداد ۱۳۹۸. 
  3. گیلانی، وارش. ««راهی تازه در شعر نیمایی»، یادداشتی بر مجموعه‌شعر «باران بهانه بود» سرودهٔ جواد محقق». روزنامهٔ وطن امروز، ش. ۲۵۷۳ (۱۰ آبان ۱۳۹۷). بازبینی‌شده در ۲۴ مرداد ۱۳۹۸. 
  4. ۴٫۰۰ ۴٫۰۱ ۴٫۰۲ ۴٫۰۳ ۴٫۰۴ ۴٫۰۵ ۴٫۰۶ ۴٫۰۷ ۴٫۰۸ ۴٫۰۹ ۴٫۱۰ ۴٫۱۱ ۴٫۱۲ ۴٫۱۳ ۴٫۱۴ ۴٫۱۵ ۴٫۱۶ ۴٫۱۷ کتاب «آتشی در همدان»، تاریخ شفاهی جواد محقق، به‌اهتمام حسین قرایی، برگرفته از یادداشت مهدی قزلباش.
  5. «ماجرای آشنایی «جواد محقق» با «حمید حسام»/ شهدا واسطه شدند؛ ر». بهزاد کشمیری‌پور، ۰۹:۵۰ ؛ ۱۲ اسفند ۱۳۹۶. بازبینی‌شده در ۲۴ مرداد ۱۳۹۸. 
  6. کتاب «آتشی در همدان»، تاریخ شفاهی جواد محقق، به‌اهتمام حسین قرایی، برگرفته از یادداشت مهدی قزلباش.
  7. کتاب «آتشی در همدان»، تاریخ شفاهی جواد محقق، به‌اهتمام حسین قرایی، برگرفته از یادداشت مهدی قزلباش.
  8. «بیوگرافی جواد محقق». همشهری آنلاین. بازبینی‌شده در ۲۴ مرداد ۱۳۹۸. 

منابع

پیوند به بیرون