مدیر مدرسه
مدیر مدرسه | |
---|---|
نویسنده | جلال آلاحمد |
ناشر | جامه داران |
محل نشر | تهران |
تاریخ نشر | 1337 |
تعداد صفحات | 112 |
موضوع | داستان |
سبک | رئالیسم |
زبان | فارسی |
نوع رسانه | کتاب |
مدیر مدرسه سرآغاز استفادهای متفاوت از ادبیات داستانی است.
وقتی مدیر مدرسه جلال چاپ شد، مردم در تلاش بودند تا تحقیر کودتای 32 را فراموش کنند. آلاحمد بعد از چند کتاب تصمیم گرفته بود در سن 35 سالگی با قلمش مدیر مدرسه شود. او در داستانش از تمام اصطلاحات عامیانه مدد میگیرد تا اثبات کند مسیر روشنفکری، غرب نویسی نیست، درد مردم نویسی است. به عقیقده منقدان مدیر مدرسه جلال بهترین اثر اوست. دلیل موفقیتش گچ تخته خوردن جلال است. جلال معلم است و حالا با قلمش میخواهد به دتیای مدیریت سفر کند، از راهروهای پیچ در پیچ وزارت فرهنگ عبور کند و خود را به مدرسهای دوردست برساند که هر کدام از شخصیتهایش، قصهای به بلندای قصههای هزار و یک شب دارند.
برای آنهایی که نام مدیر مدرسه جلال را نمیدانند؟
وقتی داستان نویس شروع به شخصیتپردازی میکند، یکی از دغدغههایش میشود نام شخصیتها. او وقتی میخواهد برای شخصیتهایش نام بگذارد مانند یک پدر است که میخواهد بر روی فرزندانش اسم بگذارد. مدیر مدرسه پدر خوبی ندارد، انگار نویسنده نمیخواهد اسامی هیچ صفتی را به شخصیتها نسبت دهند. به نظر میرسد، او میخواهد با بینام کردن نام مدیر مدرسه وسایر شخصیت ها، کاری کند تا تمام مردم شهر با هر نام ولقبی مدیر مدرسه شوند و از زندگیزدگی خود در آن دوران خسته شوند و با یک فرم استعفا اعلام کنند که میخواهند به جای پست دولتی، نشان آدمیت بگیرند.
مدیر مدرسه و یقهگیری جلال از جمالزاده
برای یک جوان 35 ساله که جدیترین داستانش را نوشته است. باید خیلی جذاب باشد که توسط پدر داستاننویسی معاصر نقد شود. اما جلال پاسخ جمالزاده را که نه تنها داستان او را نقد کرده بلکه به تمجید و تعریف هم از آن پرداخته، با مخلصمیم و چاکریم نمیدهد، جلال خطاب به جمالزاده میگوید:آنچه سرکار یک اثر ادبی پنداشتهاید، اصلا کار ادبی نیست. کار بیادبی است؛ و راستش را بخواهید کار زندگی و مرگ است و به همین دلیل به جان بسته است. آن صفحات لعنتی است ابدی، تفیست به روی این روزگار. شما مملکت خودتان را نمیشناسید و با آن همه روانشناسی که باید خوانده باشید، هنوز نمیدانید که عکسالعمل چنین فساد عظمایی، چنان تقوای بینام و نشانیست که من چون بارها در زندگیام دیدهام، در «مدیر مدرسه» سراغ دادهام.
مدیر مدرسه در یک دقیقه
داستان مدیر مدرسه در وزارت فرهنک شروع میشود. همان جایی که مدیر مدرسه از فساد اداری مدد میگیرد تا حکم مدیریت خود را دریافت کند. مدیر مدرسه که از درس دادن اباطیل به بچههای نفهم خسته شده، خود را از چاله معلمی به چاه مدیریت میاندازد، دبستانی که او مدیریت را در آن آغاز میکند، یک مدرسه دورافتاده است که ملاکی به امید بالارفتن قیمت ملک و املاکش ساخته و ویرانهای است که مدیر میخواهد آبادش کند. داستانهای مدیر و شخصیتهای داستان فیلمی است که روی دور تند گذاشتهاند. آن قدر تند که از شکسته شدن ترکه توسط مدیر تا ضرب و شتم دانشآموز فاعل چند لحظه بیشتر نباید صبر کنی.
شخصیتهای گمنام داستان مدیر مدرسه
شخصیتهای داستان مدیر مدرسه گمناماند. همه یکدیگر را به صنف و شغل میشناسند. در هیچ کجای داستان شما نام مشاهدت نمیکنید. راوی داستان مدیر مدرسه است. مدیر قد است. قد بودنش را خودش میگوید در اولین جمله کتاب: از در که وارد شدم. سیگارم دستم بود و زورم آمد سلام کنم. همین طوری دنگم گرفته بود قد باشم. او خودش را در داستان معرفی نمیکند اما در برخورد با شخصیتهای داستان دل مهربان او را میشناسی. از عیادت معلمین تصادفی و زندانی تا دلسوزی برای مادر ناظم مدرسه. معلمین مدرسه باهم فرق میکنند هم خُلقاً و هم خَلقاً. اما یک ویژگی مشترک دارند هیچ کدامشان دغدغه تعلیم و تربیت ندارند. از معلم کلاس سوم که کار سیاسی میکند تا معلم کاردستی کلاس پنجم که عکس لخت را به دانشآموز داده تا برایش قاب عکس کند. در کنار معلمین فراش و ناظم مدرسه است. فراشی که معلمین مدرسه با پول قرض گرفتن از او مشکل دیردادن حقوقشان را حل میکنند و ناظمی که همهکاره مدرسه است و بیشتر او مدرسه را اداره میکند تا مدیر.
چرا نام مدیر مدرسه بر سر زبانها افتاد؟
زمانی که در 1337 کتاب "مدیر مدرسه" منتشر شد، شکوفهای بود بر درخت قطع شدهی آزادی. بعد از کودتای سال 32 و فضای بسته کشور رمان مدیر مدرسه جلال حرفی تازه بود، چه به عنوان کیفرخواستی با زبان ملایم از سیستم آموزشی کشور در آن زمان و چه به عنوان یک رمان در باره زندگی طبقه متوسط، باید گفت "مدیر مدرسه" کتابی است که نظیرش تا آن زمان در ایران منتشر نشده بود. اگر در سال 37 میزیستی وقتی کتاب را میخواندی، تجارب زیستهات را در تک تک صفحات کتاب مرور میکردی. تجربههایی که با یک آه فرو خورده، در پستوخانهی سینههای مردم آن زمان دفع شده بود. اما این بار قلم جلال درب نمور و چوبی آن پستوخانهها را با قلمش میزد و از واقعیتهایی مینوشت که همه میدانستند ولی کسی جرات بیانش را نداشت. "مدیر مدرسه"، جلال را وارد دوران جدیدی از زندگی کرد، دورانی که مردم او را سیدی میدیدند که برای دیدهشدن دنبال مزه دهن مردم بود نه موسیوهای فرانسوی.