عزاداران بیل

از ویکی‌ادبیات
نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۰۰ توسط آزاده (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
عزاداران بَیَل
نویسندهغلام‌حسین ساعدی
ناشرموسسه انتشارات نگاه [۱]
محل نشرتهران
تاریخ نشر۱۳۹۱
شابک۹۷۸-۹۶۴-۳۵۱-۴۱۸-۱
تعداد صفحات۲۰۸
زبانفارسی
نوع رسانهکتاب
طراح جلدسعید زاشکانی


عزاداران بَیَل مجموعه هشت داستان به هم پیوسته است که همه اتفاقات آن در روستایی به نام «بَیَل» می گذرد. «گاو» یکی از به یادماندنی ترین آثار سینمای ایران، بر اساس یکی از داستان‌های عزاداران بیل ساخته شده است. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

* * * * *

«عزاداران بیل» یک مرثیه است در رثای آدم‌هایی که از زمین کنده می‌شوند و به شهر هم که می‌آیند جایشان در کنام دارالمجانین است. خطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه در سال ۱۳۴۳ منتشر می‌شود. دو سال پس از اصلاحات ارضی. کتاب، مجموعه‌ای از هشت قصه مستقل ولی به هم پیوسته است. چند تا از منتقدان بر این باورند که این کتاب در حکم رمان است. هر داستان در خودش جمع و جور است و آغاز و حادثه و پایان خودش را دارد. مکان، یعنی بَیَل و چند تا از آدم‌ها در این مجموعه ثابت‌اند ولی پیش نمی‌آید که قصه‌ای را قصه‌ای دیگر کامل کند اما جهان بیل را در کل می‌توان جهان رمان دانست زیرا مکانی است که به مرور گسترده می‌شود و باز می‌شود و از قالب داستان کوتاه بیرون می‌زند. [۲]

برای کسانی که کتاب را نخوانده‌اند

آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب

یک بند در معرفی خلاصهٔ کتاب

بیل، جغرافیایی است از بلاهت و نیاز و هراس. روستا یکی از مکان‌های مورد علاقه ساعدی است. مکانی درخور مضامین هول‌آور. ساعدی در عزاداران بیل سرزمینی هرز را به نمایش می‌گذارد. روستایی سترون با آدم‌هایی به غایت ساده. ساده تا نزدیک بلاهت. آدم‌هایی حراف و تر سو، نشسته در انتظار فرج یا فاجعه. کوچک‌ترین تغییری در جهان این آدم‌ها هول و هراس بار می‌آورد. در بیل نه از جوانی و طراوت خبری هست و نه از تولد. بیل پوسیده است؛ متروک و در آستانه فساد و تجزیه. روستا زیر آوار مرگ و حادثه و غارت است و همین‌طور خانه است که درش گل گرفته می‌شود و صاحبش به سفر می‌رود که یا مرگ است و یا شهر. در این مکان تغییری قرار نیست رخ دهد، تغییر به معنی رشد و پیشرفت، چیزی که رخ می‌دهد بیشتر شبیه فساد است و فرو رفتن و انحطاط.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد در بیل هیچ‌کسی به دنیا نمی‌آید. بوی تند مرگ و بوی اجساد مرده‌ها در تمام فضای کتاب عزاداران بیل گسترده است. مرگ با بی‌صورتی و رویت ناپذیری خود بیلی‌ها را همه‌جا با صدای زنگی دنبال می‌کند. بیل مرگ‌گاه است و در آن‌جا از تولد خبری نیست و یا تولد محسوس نیست.بیل عقیم است. در این روستای کوچک هیچ‌کس با مرگ در نمی‌افتد. همان‌طور که با کهنگی، قحطی، مرض و جنون. امید بیلی‌ها به دعاست و اشک ریختن. این صفت بیلی‌هاست که فقط ناظر باشند.
ساعدی به تدریج و در طول قصه‌ها امیدهای خواننده را به یک سرانجام مطبوع از میان می‌برد. اگر در قصه‌های نخستین، خواننده به امید اینست که در نهایت، وقایع آن‌طور شکل بگیرند که دریچه‌ای در آن‌ها باز بماند رفته‌رفته انسان حس می‌کند که ناگزیر تمام راه‌ها به بی‌ثمری محض خواهد رسید و تسلیم این فکر می‌شود که کلاف قصه هرطور که بافته شود سرانجام چیزی جز روکشی برای مرده‌ها نیست. [۳]

گزارشی از شخصیت حاضر در کتاب داستان، گزارشی از شعرهای مهم در کتاب شعر و گزارشی از فصل‌های کتاب پژوهش

دلیل شهرت

چرا باید این کتاب را خواند

برای کسانی که کتاب را خوانده‌اند

آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب

سال‌شمار کتاب

خلاصه‌ای از هشت داستان عزاداران بیل

داستان اول : زن کدخدا و مادر «رمضون» در مریضخانه موحشی در شهر جان می‌سپرد. کدخدا، به دروغ به رمضان می‌گوید که مادر را برای مداوا باید به بیمارستان بسپارند. رمضان بی‌قراری کرده نزد دربان بیمارستان می‌ماند. کدخدا به بیل باز می‌گردد. در بیل و چند روستای اطراف، مردم یکی یکی می‌میرند. برای تسلای خاطر به رمضان، بی‌حضور او، «اسلام» ترتیب خواستگاری او را از دختر «مشدی بابا» می‌دهد. اما رمضان هیچگاه باز نمی‌گردد.
داستان دوم: مرگ آقای ده،عزاداران را بر آن می‌دارد تا از «سیدآباد»، «حاج شیخ» را بیاورند تا بر آقا نماز بخواند، حاج شیخ که از غم فرار پسرش با دختر «مشد امت» بیمار و خانه نشین بوده، بعد از عزاداری برای «آقا» در بیل می‌میرد و باز «اسلام و عباس رفتند طرف گودال تا سنگ سیاه مرده شوری را بیاورند بیرون...»
داستان سوم: «ننه فاطمه» باد سیاه چرکینی را می‌بیند که «چیز سفیدی» را با خود می‌آورد. بوی تند و مشمئز کننده‌ای همراه باد تمام بیل را فرا می‌گیرد. ننه فاطمه و «ننه خانم» سیاهی‌ای را می‌بینند که «مرغ کشته‌ای» را به «مشد ریحان» می‌دهد، او «حسنی» پسر ننه فاطمه است. مردها برای فرار از گرسنگی، تنها موفق می‌شوند کمی سیب زمینی از «خاتون آباد» بیاورند. «مشدی جبار» و حسنی به «پوروس» می‌روند «تا مال دزدی از دستشان در آورند.» در بازگشت ارتباط حسنی و مشد ریحان خواهر «مشدی جبار» بر او فاش می‌شود. آن دو از بیل گریخته و به شهر می‌روند.
داستان چهارم: گاو «مشدی حسن» می‌میرد. مشدی حسن به گاوش وابستگی بیمارگونه‌ای دارد: «اگه مشدی حسن برگرده و ببینه که گاوش مرده، جا‌به‌جا می‌افته و سکته می‌کنه.» مشدی حسن بر می‌گردد. مدتی سکوت می‌کند و بر اثر شوک ناشی از مرگ گاو در خود فرو می‌رود. سپس مجنون شده، علف می‌خورد و همچون گاوی نعره می‌زند.
داستان پنجم: سگ «حمزه» از اهالی خاتون آباد «زخمی که شد و دیگه نتونست خوب بدوه» توسط صاحبش رها می‌شود به دنبال عباس راه می‌افتد و به بیل می‌آید. «پاپاخ» سگ کدخدا و دیگر سگ‌های ده حضور این تازه وارد را بر نمی‌تابند، مردم نیز. با وجود مخالفت تنگ نظرانه و بی‌دلیل بیلی‌ها عباس نمی‌تواند از سگ بگذرد، خاله عباس هم خاتون آبادی را نمی‌پذیرد و می‌گوید: «من میدونم کی این کارو کرده، میدونم کی کمر این زبون بسته رو شیکسته، حالا تلافیشو می‌کنم، کمرشو می‌شکنم.» با کلنگ در جستجوی پسر مشدی صفر به «هه زه وان» می‌رود. اما او «نرفته هه زه وان، تو بیل تو خونه خودشونه.»
داستان ششم: شیء عجیبی وسط جاده افتاده، بیلی‌ها به راهنمایی پیرزنان بیل آن را چیز مقدس می‌پندارند. همچون امامزاده‌ای دورش را دیوار می‌کشند و با علم و شمایل می‌آرایند. چندی بعد آمریکایی‌ها سر می‌رسند. دیوارها را خراب می‌کنند و صندوق را با کامیون می‌برند. «بیلی‌ها، های‌های گریه می‌کنند.»
داستان هفتم: «موسرخه» به مرض جوع مبتلا می‌شود. ترفند بیلی‌ها برای اسیر کردن و یا دور کردنش ثمر نمی‌بخشد، بیلی‌ها، سید آبادی‌ها و حسن آبادی‌ها، همه او را می‌رانند: «گدا خانم میگه نذارین بیاد تو ده بیرونش بکنین بلاس نذارین بیاد توی سید آباد»
«پیرزن‌ها جلو موسرخه زانو زدند و التماس کردند: بیا به خاطر خدا و رسول از اینجا برو. بیاد از حسن اباد برو.»
همه از او می‌ترسند موسرخه دوباره به بیل باز می‌گردد. با پیشرفت بیماری، رفته رفته تبدیل به یک حیوان می‌شود.
داستان هشتم: دو جوان سید آبادی به دنبال اسلام می‌آیند تا در مجلس عروسی پسر «شاه تقی» ساز بزند. عروس نزد زنی متمول به نام «مشدی رقیه» زندگی می‌کرده است. شوهر مشدی رقیه مرده و فرزندی هم ندارد. مشدی رقیه با اسلام از اسبش حرف می‌زند که «دهنش واز مونده و خون از لب و لوچه ش میریزه، غیر از آب هیچ چیز دیگه هم نمیتونه بخوره.». در تاریکی شب اسلام به اصرار مشدی رقیه به طویله می‌رود و اسب را درمان می‌کند. سه سایه که آنها را می‌پایند قاه قاه می‌خندند (پسر مشدی صفر قاتل سگ خاتون آبادی و دو سید آبادی) در بیل هو می‌افتد که اسلام و مشدی رقیه را در آغوش هم دیده‌اند. شایعات اوج می‌گیرد. غریبه‌ای به اسلام توصیه می‌کند تا از بیل برود. اسلام بار تهمت را تاب نمی‌آورد، خانه‌اش را گل می‌گیرد و به شهر می‌رود.
سه روز بعد مشد رقیه به دنبال اسلام به بیل می‌آید تا او را برای معالجه اسبانش ببرد اما اسلام در شهر مجنون شده، کارش به تیمارستان می‌کشد.
«و بدین سان داستانی که با مرگ آغاز شده با جنون به پایان می‌رسد.» [۴]

محل نوشته‌شدن در کتاب (در صورت مهم‌بودن این امر)

داستان انتشار کتاب (اوّلین بار در کجا و چگونه بوده است)

سبک کتاب

پیشینهٔ کتاب

پیرنگ

شخصیت‌پردازی

جنبه‌های جهان هول آور ساعدی را بدیهیاتی می‌سازند مثل مواجهه آدم‌های ساده از هر نظر فقیر یا چیزی ناشناخته که چون آواری ناگاه بر سرشان فرو می‌ریزد. تمام داستان‌های ساعدی روایت رودررویی با ناشناخته‌هاست. روستاهای او روستاهایی داستانی هستند با آدم‌های داستانی. الگوی واقعی آدم‌هایش شاید همان دهقانان ناآشنا با ماشین باشد. ماشینی که شاه برد به روستا تا انقلاب سفیدش را شخم بزند ولی وحشت از خاک بیرون کشید. اما ساعدی باهوش تر از آن است که خود و جهانش را محدود به این چیزها کند هرچند آثاری دارد که پاسخ به واقعیت‌های روزمره است ولی روی هم رفته ساعدی با خلق جهانی خاص خودش از واقعیت فرا می‌رود و آدم‌های خودش را خلق می‌کند؛ آدم‌هایی که سال‌ها بعد، از کتاب‌های او بیرون می‌آیند و همه چیز را به هم می‌ریزند تا برگردند به قبل و بر هم می‌گردند و خالقشان را هم فراری می‌دهند و این آدم‌ها همان آدم‌های بی‌پناه نیازمند بودند، نیازمند قهرمان، قهرمانی که در جهان ساعدی نبود و او از آدم‌هایش دریغ کرده بود.
آدم‌های تنها و اسیر دست حوادث ناخواسته و ناشناس همیشه به دنبال پشت و پناهند. این بی‌پناهی آن‌ها را وامی‌دارد تا به دنبال کسی یا پناهگاهی بگردند این پناهگاه گاه مسجد وَرَزیل می‌تواند باشد و آنکس همان «اسلام» عزاداران بیل که نمی‌خواهد جامه قهرمانی این قوم را بر تن کند و دست آخر از «بیل» می‌رود یا به عبارتی می‌گریزد و کتاب بیل با رفتن او به پایان می‌رسد. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد


طراحی جلد و تصویرسازی

ویژگی‌های مهم کتاب

گزارشی از فروش کتاب

گزارشی از ترجمه به زبان‌های دیگر

اتفاقات سیاسی یا اجتماعی مرتبط با کتاب و جریان‌سازی‌های کتاب

نشست‌های خبرساز دربارهٔ کتاب

اظهارنظرها

نقدهای مثبت

نقدهای منفی

اظهارنظر اهالی ادبیات و روشنفکران

نظرات داوری در مراسم‌های گوناگون

اظهارنظر دیگر شخصیت‌ها

نظر خود نویسنده دربارهٔ کتاب

تأثیرپذیرفته از

تأثیرگذاشته بر

اقتباس از اعزادارن بیل

در سال ۱۳۴۸ بر‌اساس یکی از قصه‌های عزاداران بیل ساعدی فیلمنامه «گاو» را نوشت و داریوش مهرجویی از آن فیلمی ساخت که خود یکی از آثار شاخص سینمای نوین ایران و بلکه طلایه دار این جنبش است. [۵]

فهرست اماکن نام‌گذاری‌شده از روی نام کتاب

جمله‌های ماندگار کتاب

جوایز کتاب

منبع‌شناسی (پایان‌نامه و مقاله نوشته شده دربارهٔ کتاب)

مشخصات کتاب‌شناختی

تعداد صفحات، دفعات چاپ، جمع کل تیراز و ناشرانی که اثر را چاپ کرده‌اند

نوا، نما و نگاه

آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب

تصویر از صفحات کتاب

صدای نویسنده

تصویرهای ساخته‌شده دربارهٔ کتاب (فیلم و مستند)

طرحی از یکی از صحنه‌های کتاب

جستارهای وابسته

پانویس

منابع

پیوند به بیرون

  1. عزاداران بَیَل. ص. پشت جلد،۶.
  2. شناخت‌نامه‌ی غلامحسین ساعدی. ص. ،۳۳،۳۴،۳۵،۳۶،۳۰،۳۱،۳۲.
  3. شناختنامه ساعدی. ص. ۵۲۹،۲۵۳،۵۳۱.
  4. «نقد عزاداران بیل». 
  5. «عزاداران بیل».