محمود اعتمادزاده

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
محمود اعتمادزاده(م.ا.به‌آذين)

زمینهٔ کاری فعالیت سیاسی، نویسندگی، ترجمه و ویرایش
زادروز ۲۳دی۱۲۹۳
رشت (کوی خُمِران چهل‌تن)
مرگ ۱۰خرداد۱۳۸۵
تهران (بیمارستان آزاد)
علت مرگ ایست قلبی
لقب م.ا.به‌آذین
پیشه فعالِ سیاسی، نویسنده، مترجم
سال‌های نویسندگی ۱۳۲۰تا۱۳۸۵

محمود اعتمادزاده (م.الف. به‌آذین) فعال سیاسی، نویسنده و مترجم نامدار معاصر

* * * * *

به آذین با چاپ داستان‌های بی‌شمار و ترجمه‌های باارزشی از آثار مشهور جهانی از برجسته‌ترین چهره‌های ادبیات معاصرمان محسوب می‌شود. در این‌باره به بابا گوریو، زنبق دره، رم ساغری، دختر عمو بت از اونوره دو بالزاک، اتللو و هاملت از شکسپیر، ژان کریستف و جان شیفته از رومن رولان، دن آرام و زمین نوآباد از میخائیل شولوخوف، استثنا و قاعده از برتولت برشت و... می‌توان اشاره کرد.

اعتمادزاده علاوه بر ترجمه، آثار متعددی ازجمله داستان، پژوهش و نقد را هم تالیف کرده است که ازآن جمله به کمدی انسانی نوشته‌ی بالزاک، درباره ترجمه، پیش از عمل، خاطراتی درباره مایاکوفسکی، واسکا، دانش ژنتیک و مساله زندگی، امتحان (داستان)، من و تو، راه‌ها، آنها برای میهن جنگیدند، پراکنده، به‌سوی مردم، دختر رعیت، نقش پرند، مهره مار، شهر خدا، از آن‌سوی دیوار، خانواده امین‌زادگان (رمان ناتمام)، معراج پیام نوین، منتخب داستان‌ها، از هر دری سخنی که سه مجلد آن تاکنون چاپ شده، بر دریاکنار، قالی ایران، گفتار در آزادی و مقاله‌هایی در زمینه نقد ادبی و تاریخی در مجله‌های صدف، کتاب هفته و پیام نوین اشاره کرد. این مترجم به‌عنوان یکی از سازمان‌دهندگان برگزاری ده شب شعر و سخنرانی در انجمن فرهنگی ایران و آلمان (انستیتو گوته) در مهرماه سال ۱٣۵۶ مطرح بوده است.

به‌آذین به همراه جلال آل احمد در سال ۱٣۴۷ بنیان کانون نویسندگان ایران را بنا نهاد. به‌آذین که فعالیت‌های سیاسی خود را در ارتباط با حزب تودهٔ ایران انجام می‌داد، در سال ۶۲ در جریان دستگیری‌های گستردهٔ اعضای این حزب دستگیر و راهی زندان شد.[۱]

داستانک

انتخاب نام به‌آذین

محمود اعتماد زاده خود دربارهٔ عنوان «به‌آذین» در جایی گفته است «به‌آذین» را من در سال ۱٣۲۲ هنگامی بر خود پسندیدم که هنوز افسر نیروی دریایی بودم و نمی‌توانستم آشکارا در مطبوعات قلم بزنم. انضباط ارتشی مجازش نمی‌شمرد. این نام نخستین‌بار در روزنامه «مردان کار» به‌کار رفت که مهندس احمد زیرک‌زاده به راه انداخته بود، و او دو سالی می شد که با درجه سرگردی ارتش را ترک کرده بود. باری روزنامه دوام نیاورد، ولی نام «به آذین» در فعالیت سیاسی و ادبی‌ام برجا ماند. این نام را من خود سکه زده‌ام. الگوی من در این نام‌گذاری واژه «به‌دین» بود که برآن زردشتیان شناخته می‌شوند، آذین همان آیین است به معنای دین، «به‌آذین» نیز همتای «به‌دین». اما پذیرش این نام به هیچ رو از سر ایمان به دین آریایی زردشت نبود، هرچند که تعهدی آرمان‌خواهانه، با خود داشت.[۱]

داستانک عشق

داستانک استاد

داستانک شاگرد

داستانک مردم

ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود

داستانک‌های دشمنی

داستانک‌های دوستی

داستانک‌های قهر

داستانک‌های آشتی‌ها

داستانک نگرفتن جوایز

داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است

داستانک‌های مذهب و ارتباط با خدا

داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن

داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامه‌ها و مجلات و نمونه‌هایی از آن

داستانک‌های دارایی

داستانک‌های زندگی شخصی

داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)

داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده

داستانک‌های مشهور ممیزی

داستانک‌های مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونه‌هایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری

عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن

داستان‌های دیگر

زندگی و تراث

سوانح عمر

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

محمود اعتماد زاده در بيست و سوم دی ماه سال ۱۲۹۳ خورشيدی در کوی خمران چهل تن (خمر بر وزن همر به ضم خا و کسر ميم به معنی کوزه گر. پس کوی خمران يعنی محله کوزه گران) رشت، در يک خانواده "بازرگان - خرده مالک" به دنيا آمد.

تا پايان تحصيل دوره دبستان در همان شهر ماند و سپس در اواخر تابستان ۱۳۰۶ همراه خانواده به مشهد کوچيد. سه سال اول دوره متوسطه را در آنجا گذراند. آنگاه به تهران آمد و تحصيلات خود را در اين شهر ادامه داد. در شهريور ۱۳۱۱ همراه گروهی که بورسيه دولت بودند، برای تحصيل در رشته مهندسی و رياضيات به فرانسه رفت و شش سال و چند ماه در آنجا اقامت کرد، اما علاقه او به ادبيات سبب شد که بيشتر وقت خود را صرف آثار ادبی کند. خود نوشته است که "وقتم را با شور و کنجکاوی به خواندن آثار ادبی و تا اندازه ای فلسفی يا تاريخی می گذراندم".

در دی ماه ۱۳۱۷ به ايران بازگشت و با عنوان ستوان دوم مهندس وارد نيروی دريائی شد و به خرمشهر رفت. دو سال و نيم در آنجا بود و در تير ماه ۱۳۲۰ با درجه سروانی به انزلی منتقل شد. "مدير تعميرگاه نيروی دريائی شمال. عنوان دهن پرکن اما پاک ميان تهی".

در اين زمان، يعنی در بحبوحه جنگ دوم جهانی، قوای شوروی و انگليس، ايران را از دو سو اشغال و پاره ای شهرها از جمله انزلی را چند بار بمباران کردند. اعتماد زاده در روز چهارم شهريور ۲۰ بر اثر بمباران به سختی مجروح شد. او را به بيمارستانی در رشت منتقل کردند و کار به قطع دست و بازوی چپش کشيد. هنوز زخم پای چپش بهبود نيافته و ترکش بمب بيرون آورده نشده بود که او را مخفيانه به تهران رساندند تا به عنوان اسير جنگی گرفتار ارتش سرخ نشود. اما او کمی بعد اسير تفکر سرخ شد و شايد تا به آخر عمر عاشقانه در آن ماند.

در همان دوره ای که در خرمشهر می زيست ترجمه "نامه سان ميکله" را آغاز کرد اما اين کار تا شانزده سال به صورت نيمه تمام باقی ماند.[۲]

شخصیت و اندیشه

در سالهای پس از شهريور ۲۰ بود که او به قول خودش "در انديشه و احساس" به جنبش جهانی کارگری پيوست و پس از ترک ارتش، عضو حزب توده ايران شد. در خرداد ۱۳۲۳ ارتش را ترک گفت و به عنوان دبير رياضی و فيزيک به وزارت فرهنگ يا همان آموزش و پرورش کنونی انتقال يافت.

به آذين در سال ۱۳۲۲ يا ۲۳ به عضويت حزب توده در آمد ولی برخلاف بسياری از توده ای های روشنفکر آن زمان که بعدها راه و رسم آن حزب را ترک کردند، تا به پايان توده ای ماند و اين حزبی شدن و توده ای شدن، بر تمام ادوار زندگی اش تأثير مستقيم گذاشت چنانکه خاطرات او که زير عنوان "از هر دری ..." منتشر شده، نشان می دهد که در سال ۵۶ که نطفه انقلاب ايران آهسته آهسته بسته می شد، او در تمام حرکات، چارچوب ايدئولوژيک خود را پيش می برد و سر انجام راهی برلين شد تا با کيانوری ديدار کند.

پس از انقلاب نيز زير تأثير همين افکار بود که سر انجام از کانون نويسندگان ايران که خود از بنيان گذاران آن بود و دو دوره در هيآت دبيران آن فعاليت داشت، جدا شد و به عبارت بهتر، به همراه عده ديگری از همفکران خود از کانون انشعاب کرد و "شورای نويسندگان و هنرمندان" را بنياد نهاد.

نام مستعار "به آذين" را محمود اعتماد زاده از سال ۱۳۲۲ برگزيد. برای آنکه در آن زمان افسر نيروی دريايی بود و نمی توانست با نام واقعی خود قلم بزند. خود توضيح داده است که الگوی او در اين نام گذاری واژه "بهدين" بوده است که زردشتيان ايران بدان شناخته می شوند". آذين همان آيين است به معنای دين. "به آذين" نيز همتای "بهدين". اما پذيرش اين نام به هيچ رو از سر ايمان به دين آريايی زردشت نبود. هرچند که تعهدی آرمانخواهانه با خود داشت". هرچند به آذين در "از هر دری ..." دعوی آزادگی می کند اما تا مغز استخوان پيرو و مطيع حزب توده مانده بود و همين وابستگی و دلبستگی به حزب بود که سرانجام سر و کارش را با زندان جمهوری اسلامی انداخت. او چنانکه خود نوشته است از شصت و هشت سالگی تا هفتاد و شش سالگی را در زندان گذرانده است. در دوره پهلوی نيز همواره در خطر دستگيری قرار داشت و مشهور بود که هر از گاهی به همسرش می گفت "پتوی مرا حاضر کنيد". به اين ترتيب همواره يا منتظر زندان بوده و يا در خود زندان.

زندگی به آذين دارای دو وجه مشخص و متمايز از هم است. از يک سو می کوشيد تا به عنوان يک شخصيت سياسی برجسته در جامعه مطرح شود و از سوی ديگر از اوان جوانی به عنوان يک شخصيت ادبی و فرهنگی در جامعه شناخته شده بود.

شخصيت ادبی و فرهنگی به آذين نخست به شکل نويسندگی ظاهر ولی اندک اندک و با گذشت روزگار در شکل مترجمی تثبيت شد. نخستين اثر او که به صورت مجموعه داستان و با عنوان "پراکنده" منتشر شد (۱۳۲۳) به مضمون های جنسی و عرفانی می پرداخت و تا حد زيادی جنبه رمانتيک داشت و از لفاظی و کلمات آهنگين انباشته بود. در کتاب بعدی که "به سوی مردم" نام گرفت، به آذين به موضوعات اجتماعی روی آورد اما به قول حسن مير عابدينی در "صد سال داستان نويسی ايران" در اين کتاب نيز زبان نويسنده از تصنعی خود نمايانه لطمه ديده است.[۲]

نخستین رمان

"دختر رعيت" نام نخستين رمان به آذين است که در سال ۱۳۳۱ منتشر شد. در اين رمان نويسنده به جنبش جنگل می پردازد و نخستين تلاش ها را برای خلق يک رمان تاريخی و واقع گرای فارسی به کار می بندد. در اين رمان دو مضمون در کنار هم پيش می روند. نهضت جنگل و داستان زندگی صغرا دختر رعيت در خانه ارباب.

به آذين از کودکی و نوجوانی با روابط ارباب و رعيتی و رفتار اربابان با زير دستان روستائی آشنائی يافته بود. رمان "دختر رعيت" حاصل همين آشنائی هاست.

«نقش پرند» که در سال ۱۳۳۵ منتشر شد به قول خود او آزمايشی در ادامه حکايت پردازی کوتاه زبان فارسی بود که نمونه پرآوازه آن "گلستان" سعدی است اما منتقدين آن را آزمايشی ديرهنگام می دانند که در آن بيشتر به نشان دادن و به رخ کشيدن احاطه خود به زبان فارسی پرداخته و در وصف زيبائی های زندگی غزل سرائی کرده است.

دو فصل از رمان "خانواده امين زادگان" نيز در سال های ۳۶ و ۳۷ در مجله صدف منتشر شد که ادامه نيافت. خود او در اين باره نوشته است که "... آنچه مرا از پيگيری آزمون دختر رعيت و از ادامه خانواده امين زادگان باز داشت، فشار تنگدستی و لزوم تأمين زندگی خانواده بود. در آن زمان آثار نويسندگان ايرانی کمتر خواننده می يافت و به اندازه بخور و نمير هم در آمدی نداشت. بيکار بودم. ناگزير پيشنهاد ترجمه "بابا گوريو" اثر بالزاک را در برابر هزار تومان پذيرفتم و يک ماهه کار را تحويل دادم. گشايشی بود. سپاس گزارم".

به هر حال اين واقعيت دارد که تنگدستی و تلاش برای امرار معاش مشکل دايمی وی بوده است. در مصاحبه با روزنامه شرق که در سالهای آخر عمر او منتشر شد، اشاره کرده است که تمام عمر زير فشار تلاش معاش بوده و از اين رو پيوسته با شتاب نوشته و فرصت بازنگری نداشته است. همچنين در گفتگو با بهزاد موسائی در فرهنگ و توسعه (شماره ۵۱ بهمن ۸۰) می گويد: «گرايشم به ترجمه رمان، گذشته از ارزش ادبی آن و ذوقی که همواره بدان داشته ام، از ناچاری بوده است. می بايست برگردان اثری کم و بيش پر حجم را که می توانست مقبول خوانندگان افتد هرچه زودتر به ناشر بدهم و از اين راه زندگی خانواده ام را تأمين کنم».[۲]

ترجمه

مجموعه داستان های "مهره مار" و "شهر خدا" به ترتيب در سالهای ۱۳۴۴ و ۱۳۴۹ منتشر شدند، زمانی که به آذين حضوری قابل توجه در عرصه ادبيات ايران داشت و به عنوان مترجم آثار بالزاک و رومن رولان شناخته شده بود.

پيامی که در داستان "مهره مار" نهفته حاصل آشنائی به آذين با مارکسيسم و درک او از سرمايه و سرمايه داری است. جمال مير صادقی در باره پيام اين داستان نوشته، مقصود اين است که: وصلت انسان با سرمايه، فساد و نابودی به دنبال می آورد.

اما آنچه مايه شهرت به آذين شد، ترجمه های او بود، نه نوشته ها. اساسا صاحب خلاقيت فوق العاده ای نبود اما در برگردان خلاقيت ها پشتکار و اصرار و مهارت داشت. ترجمه ژان کريستف و دن آرام شهرتی نصيب وی کرد که هرگز دختر رعيت و مهره مار نکرده بود.

جمال مير صادقی در "ادبيات داستانی" می نويسد: «شهرت به آذين بيشتر مرهون ترجمه رمان های بزرگ و کلاسيک است که انجام داده، ذوق و سليقه او برای انتخاب اين رمان ها که هر کدام در حد خود شاهکاری است و نثر سليس و محکم و دقيق او در ترجمه اين کتاب ها، زبانزد خاص و عام است. رمان های "ژان کريستف" اثر رومن رولان و "بابا گوريو" و "چرم ساغری" نوشته بالزاک و "دن آرام" اثر شولوخف و "اتللو" اثر شکسپير از جمله ترجمه های اوست که در واقع خدمت بزرگ به آذين به دنيای فرهنگ و ادب ماست».

به غير از داستان ها و ترجمه ها، به آذين نوشته های ديگری دارد که بايد آن را بخشی از خاطرات او به حساب آورد. پس از رهائی از زندان شاه "مهمان اين آقايان" را در قالب رمان نوشت که چاپ اول آن در سال ۱۳۵۲ در آلمان منتشر شد و مانند "از هر دری..." گزارشی از زندگی نويسنده است. زمانی که فريدون تنکابنی به دليل انتشار "يادداشت های شهر شلوغ" بازداشت شد، (اواخر دهه ۴۰) کانون نويسندگان ايران با صدور اعلاميه ای آزادی او را خواستار گرديد و به آذين به عنوان يکی از دبيران کانون و امضا کننده آن بيانيه دستگير شد و چهار ماه در زندان قزل قلعه، شهربانی و قصر گذراند. "مهمان اين آقايان" شرح دوران زندان اوست.

"از هر دری..." در واقع خاطرات سياسی به آذين است که دو جلد آن چاپ شده و جلد سوم تا هفتم آن مجوز انتشار نگرفته است. به آذين خود در فصلنامه "گيلان ما" (شماره تابستان ۱۳۸۰) نوشته است که : «جلد های چهارم و پنجم و ششم و نيز نوشته ديگری که می توان آن را جلد هفتم "از هر دری ..." به حساب آورد، همچنان تا کنون به صورت دست نويس نزدم مانده اند». ... هريک از اين دو کتاب به گونه ای گزارشی است از برخی مقاطع زندگی من. اگر تصويری از واقعيت روزگار می دهند، خودم را نيز به تصوير می کشند. نمی گويم به تمامی و از همه جهات ولی راست و بی بزک».[۲]

نحله خاص

به غير از نوشته ها و ترجمه های معروف خود، به آذين مدتی نيز به کار روزنامه نگاری پرداخت. از جمله در دهه ۳۰ مدتی عضو تحريريه مجله صدف - و در عمل سردبير آن _ بود. در همان دوران بود که چند داستان کوتاه و دو فصل از رمان نيمه کاره "خانواده امين زادگان" را منتشر کرد. در دهه ۴۰ نيز زمانی سردبير "کتاب هفته" شد که احمد شاملو شاعر نامدار ايران آن را بنا گذاشته بود. اما اهل قلم خاطرات خوشی از سردبيری به آذين در اين نشريات ندارند.

شاملو حکايت کرده است زمانی که کارش با مدير کتاب هفته به جای باريک کشيده بود، يک روز که به کتاب هفته رفته به آذين را بر پشت صندلی خود يافته که به او می گفت اگر نوشته ای داشته باشد می تواند برای چاپ به او ارائه کند! نجف دريابندری نيز برای من حکايت می کرد که «آن وقت ها که به آذين "صدف" را اداره می کرد، داستانی ترجمه کرده بودم از جان گالزورثی. به آذين به وسيله آقای محجوب پيغام فرستاده بود که مطلبی بهش بدهم. من اين داستان را فرستادم. چاپ نشد، تنها نسخه ای هم بود که داشتم، از بين رفت. پرسيدم چرا چاپ نشد محجوب گفت که به آذين با مضمون داستان مخالف بود».

جالب آنکه صفدر تقی زاده نيز داستانی به همين مضمون برای نگارنده حکايت کرده که برای او و دوست همکارش محمدعلی صفريان در ارتباط با به آذين و مجله صدف اتفاق افتاده است. اما گويا صريح تر از همه، داوری ابراهيم گلستان باشد که در مصاحبه ای با قاسم هاشمی نژاد برای روزنامه آيندگان که بعدها در کتاب "گفته ها" منتشر شد، به آذين را «آدمی شريف اما پرت و بکلی پرت از مرحله» معرفی می کند. قضيه به داستان "لنگ" برمی گردد که وقتی در سال ۱۳۲۴ چاپ شد (و بعدها در مجموعه "شکار سايه" آمد) به آذين با همان ديدگاه ايدئولوژيک نقدی بر آن نوشت. گلستان می گويد و می گويد و می گويد و به اينجا می رسد که «... اما به هر حال غنيمت بود و غنيمت است تماشای يک آدم صادق، هرچند بد دهن، هرچند بی منطق، هرچند خشکه مقدس، هر چند مطلقاً پرت».

با آنکه به آذين در مصاحبه با امير حاجی زاده (روزنامه شرق ۱۱ آبان ۸۲) تأکيد می کند که «من سر سپرده هيچ نحله ای نيستم»، اما حکايات بسياری نظير آنچه نمونه وار آمد از سوی روشنفکران درباره سرسپردگی او به "نحله خاص" و نيز حرکات و فعاليت های او پس و پيش از انقلاب اسلامی جای زيادی برای انکار سرسپردگی باقی نمی گذارد.

شايد به همين دليل بود که دوره ای که به آذين "کتاب هفته" را اداره می کرد، دوره سقوط شمارگان اين نشريه پربار آن زمان به حساب می آيد. نشريه ای که با سردبيری شاملو، اعتبار و تيراژ به هم زده بود و به چاپ آثار نو ادبی جهان می پرداخت، با سردبيری به آذين افت کرد و ديگر هيچگاه، رونق پيشين را باز نيافت.

به آذين پس از آزادی از زندان جمهوری اسلامی کتاب تازه ای به چاپ نسپرد تا خوانندگانش با انديشه های پايان عمر او آشنا شوند اما در نوشته ای که شايد بتوان آن را زندگی نامه خود نوشت او ناميد، در « فصلنامه گيلان ما » (سال اول، شماره سوم، تابستان ۱۳۸۰) نوشته است که: « در سال های هفتاد که مرا از مرز باور نکردنی هشتاد سالگی گذرانده به نود نزديکم کرده اند، بيشترين راستای فعاليت انديشه ام در زمينهء عرفان، آنگونه که خود از دريافت بی کرانگی و جاودانگی و يگانگی هستی پنداشته ام، بوده است. در کنار اين خار خاز هميشگی انديشه، البته به کارهای گزارشی و داستانی هم پرداخته ام».[۲]

زمینهٔ فعالیت

یادمان و بزرگداشت‌ها

از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

نخستین بیانیه‌ٔ کانون نویسندگان ایران

بخشی از نخستین بیانیه‌ٔ کانون نویسندگان ایران را به‌آذین در آن دوران خفقان نوشت: «منی که به سانسور اندیشه و گفتار خود تن می‌دهم، منی که به بهانهٔ ترس، از یک طرف، و قدرت قاهر از طرف دیگر در امور شهر و کشور خود دخالت نمی‌کنم، رأی نمی‌دهم، انتخاب نمی‌کنم و انتخاب نمی شوم، تجاوز را می‌بینم و دم نمی‌زنم، منی که باید بروم و در برابر میزی بنشینم و حساب عقیده‌ٔ خود را و ایمان خود را، حساب دوستی‌های خود را و دشمنی‌های خود را، حساب دیروز و امروز و فردای خود را به بیگانه‌ٔ سمجی که نماینده‌ٔ قدرت قاهر روز است پس بدهم، اهانت ببینم و زیر ورقه‌ٔ اهانت را به‌دست خود امضا کنم، من شاید آزادی را بفهمم، ولی جرأت آزادی ندارم. نقصی، علتی در شخصیت انسانی من است که اگر بر آن آگاهم، هرچه زودتر باید به جبران آن برخیزم؛ وگرنه شایسته‌ٔ نام انسان نیستم.» [۱]

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

نظر به‌آذین درباب هنر و ادبیات

به‌آذین درباره وظیفه‌ٔ هنر و ادبیات گفته است: «... که می‌توان و باید به یاری هنر جامعه را دگرگون کرد و شاعران و نویسندگان در برابر مردم و تکامل اجتماعی متعهد و مسوول هستند...» [۱]

نحوهٔ پوشش

تکیه‌کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

==بنیان‌گذاری