داوود غفارزادگان
داوود غفارزادگان | ||||
---|---|---|---|---|
زمینهٔ کاری | داستاننویس | |||
زادروز | ۱۳۳۸ اردبیل | |||
ملیت | ایرانی | |||
محل زندگی | اردبیل، تهران | |||
پیشه | معلم | |||
سبک نوشتاری | رئالیسم | |||
کتابها | ما سه نفر هستیم، دختران دلریز، بینام اعترافات و... | |||
همسر(ها) | [[]] | |||
|
داوود غفارزادگان داستاننویس، مدرس داستاننویسی، برندهٔ جوایز و داور جشنوارههای ادبی، متولد ۱۳۳۸ در اردبیل است.
فوق دیپلمش را در اردبیل تمام کرد و در روستاهای اردبیل چند سالی به کار معلمی پرداخت. در سال ۱۳۵۹ اولین اثرش را در مطبوعات به چاپ رساند. در سال ۱۳۶۸ به تهران منتقل شد و در دفتر انتشارات کمکآموزشی مشغول به کار گردید و دبیری طرح ۲۰۰ جلدی تدوین زندگینامه مفاخر برای نوجوانان را بر عهده گرفت.
غفارزادگان بیش از دو دهه داستانهایی با موضوعات متنوع، برای مخاطبان متنوع نوشته است. برخی از آثارش صبغهای دینی دارد که گاه با موضوع جنگ ایران و عراق پیوند خورده است. در حوزه ادبیات عاشورایی نیز آثاری دارد.
جایزهي ۲۰ سال ادبیات داستان (بزرگسالان) به خاطر مجموعه داستان «ما سه نفر هستیم» به او تعلق گرفت.
از این نویسنده تک قصههایی به زبانهای مختلف ترجمه شده است. «رمان فال خون» او توسط پروفسور «قانونپرور» ترجمه و در دانشگاه تگزاس امریکا چاپ شده است.
در «جشنواره بزرگ برگزیدگان ادبیات کودک و نوجوان» به عنوان یکی از نویسندگان برتر دو دهه بعد از انقلاب از طرف «انجمن نویسندگان کودک و نوجوان» نشان طلا دریافت کرد. جوایزی دیگری نیز در این حوزه دریافت کرده است.
همچنین مجموعه داستانهای «دختران دلریز»، «راز قتل آقامیر»، «ایستادن زیر دکل فشار قوی» و رمان «کتاب بینام اعترافات» از دیگر آثار مهم او هستند. او به خاطر کتاب بینام اعترافات برنده جایزه ادبی متفاوت (واو) شده است.
داوود غفارزادگان غیر از نوشتن داستان کوتاه و بلند، بازنویسیِ متون کهن و کلاسیک ادبیات فارسی با عنوانهای ناز و نیاز، به رنگ طاووس به رنگ كلاغ و امروز و دگر روز و روز سوم هم انجام داده است. در این سه اثر، كلمهای به متن اضافه نشده و فقط گزیدهای از قطعهها با آرایشی جدید و براساس نگاهی داستانی در كنار هم قرار داده است. در قرائتِ داوود غفارزادگان از ادبیات کلاسیک فارسی، به توصیفها و حالتها و فضاها و گفتوگوها توجه شده و همچنین، معنای واژهها و تعبیرهای دشوار آمده است تا خواندنِ متون کهن با آسانی و لذّت بیشتری همراه باشد.
دیدگاه دیگران درباره غفارزادگان
زهیر توکلی
بسياري از نويسندگان يکي دو دهه گذشته نثرهايشان شبيه به يکديگر است و نميتوان تمايز ويژهاي را ميان نثرهاي آنها قائل شد؛ اما نثر غفارزادگان، نثري اسلوبمند است. او اين توانايي را دارد که نثر خود را در زمانهاي لازم تغيير دهد، در جايي از نثر گفتاري و تند استفاده ميکند و در جاي ديگر از نثر شاعرانه استفاده ميکند. او اين توانايي را دارد که با توجه به روايتهاي داستانياش، نثر خاصي را شکل دهد. غفارزادگان به يک زبان شاعرانه در آثارش رسيده که در نثرش به چشم نميآيد و براي اينکه مخاطب اين شاعرانگي را درک کند، بايد دقت زيادي داشته باشد؛ زيرا تکانههاي شاعرانه در نثر غفارزادگان حل شده است.
یوسف انصاری
بسياري از منتقدان و نويسندگان ميگويند که ما داستاننويس خوب نداريم و داستانهاي خوب نوشته نميشود؛ اما از طرفي نويسندهاي مثل داوود غفارزادگان را در ادبيات خودمان داريم که آثارش خوانده نشده و از سوي هيچکس، چه مخاطبان و چه منتقدان توجهي به او نشده است؛ با اينکه او بيش از دو دهه پيش تا کنون بيش از 20 مجموعه داستان منتشر کرده است. واقعا داستانهاي غفارزادگان از سطح داستاننويسي ما بالاتر است؛ ولي داستانهايش به نوعي مورد توطئه سکوت قرار گرفت.
حسن میرعابدینی
غفارزادگان در برخی از داستانهای کوتاهش با پوشیدگی و ایجاز، سهمی هم برای تخیل خواننده قائل شده است.
درباره دیگران
رضا امیرخانی
شباهت میان دنیای داستانی من با دنیای داستانی الگو:رضا امیرخانی مثل شباهت میان زبان فارسی و زبان چینیست. من هرچه از امیرخانی میخوانم هیچ شباهتی میان او و خود نمیبینم. از فرم و محتوا بگیر تا هر آن چه مربوط به قصه است. من عاشق زبان فارسیام. رضا فارسی را خوب و پاکیزه مینویسد و دایره واژگانی گستردهای دارد. اما فارسی را جوری مینویسد که من نمینویسم. امیرخانی نویسندهایست کار بلد. تکنیک را خوب میشناسد. اما اجرای او با اجرای من زمین تا آسمان تفاوت دارد. دغدغههای داستانی امیرخانی هیچ ربطی به دغدغههای داستانی من ندارد. امیرخانی با شهرتش و با تیراژ بالای کتابهایش هیچ وقت چیزی از من کم نکرده است. او دنیا را از دریچهای میبیند که من قادر یا مایل به دیدنش نیستم. او نویسندهایست از میان ما متشابهها بهدر جسته. ساز متفاوت خود را میزند. نه تکنیکالنویس است که مرعوب کند، نه زبانآوری که شیفته سازد. امیرخانی حرفهای مینویسد. حرفهای کتاب چاپ میکند و حرفهای برای کتابش کار روابط عمومی انجام میدهد. – تمام چیزهایی که من متشابه ازش بینصیبم – هر کتابی را که به عرصه میرساند، برنامه برای کتاب بعدیاش دارد. اهل سفر است و ماجرا. ماجراجو هم هست زیاده. آنقدر که دوستان و اطرافیان را گاه گاهی نگران سازد. و رفیق باز و بامرام. به بازار و سیاست هم نیمنگاهی دارد البته؛ با چاشنیای از عرفان آغشته به تفقه.
دیدگاه غفارزادگان درباره سانسور
دستگاه سانسوری درست کردهاند که از دو طرف نانخور دارد؛ از این طرف تعداد زیادی کارمند و دفتر و دستک که بابتش از خزانه بیتالمال پول پرداخت میشود یا مثلا سوژه میشود برای از میدان به در کردن و به زمین زدن رقبای سیاسی و از آن طرف کلی آدم کوتوله که نه حرفی برای گفتن دارند و نه اصلا کاری انجام میدهند. اما مدام در موردش حرف میزنند و این وسط تنها چیزی که آسیب میبیند کلیت فرهنگ و هنر و ادبیات کشور است. سانسور میدان را برای کوتولهها آب و جارو میکند و هنر اصیل و نجیب و دلسوخته را خانهنشین میسازد. بزرگترین آسیب سانسور کوتولهپروری است. سانسوری که چند سالی است گویا یک بخش از آن دیجیتالی هم شده است، چون اخیرا جایی دیدم برای کتابی در ارشاد گفتهاند از جمله «دست رد بر سینهاش زد» کلمه «سینه» را بردارند. احتمالا باید کامپیوتر چنین حرفی زده باشد وگرنه کدام آدم عاقلی چنین چیزی میگوید؟ به فرض، حافظ که فرموده «سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی» به جای سینه باید میگفت کجایش مالامال درد است ای دریغا مرهمی؟
دختران دلریز
در این مجموعه شانزده داستان کوتاه که هر یک از دنیایی غریب حرف میزنند کنار هم چیده شده است. داستانهایی که هیچکدام تکرار دیگری نیستند و نشان میدهند که نویسنده قصهگویی قهار است. پدر گیاهشناس من، دختران دلریز، بود و نبود، درخت جارو، دیوار، خروس، شهود، و... از جمله عناوین داستانهای کتاب است.
درخت جارو
درخت جادو گزيدهاي از داستانهايي است كه در مجموعههاي قبلي منتشر شده است. مجموعهی اخير 12 داستان كوتاه را شامل ميشود. غفارزادگان در اين مجموعه که گزيدهاي از داستانهاي قبلي اوست، به دنبال نشان دادن تجربههاي متنوع بوده است. مثلا داستان «سنگ يادبود» داراي يک ريتم کند است و در آن يک اتفاق ساده را روايت ميکند و يا داستاني مثل «راز قتل آقامير» يک داستان جنايي است و «درخت جارو» داراي مايههاي سياسي است و يا برخي از داستانهاي ديگر داراي تمهاي رمانتيک است.
ما سه نفر هستیم
کتاب متشکل از داستانهای کوتاهی است که غفارزادگان آنها را در سالهای پایانی دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ نوشته است. عنوان این کتاب نیز برگرفته از یکی از داستانهای این کتاب است که به جد بهترین داستان این کتاب محسوب میشود و انتشار این کتاب جایزه بیست سال داستان نویسی را برای این نویسنده به ارمغان آورد. یکی از ویژگیهای مهم این داستانها فضای تعلیقی است که بر سراسر داستانها سایه افکنده و خواننده را تا پایان بردن هر یک از این داستانها بر جای خود مینشاند. فضای تعلیقی که غفارزادگان به خوبی به آن پرداخته و در هیچ جایی از کتاب بیرون نزده است. ... بیرون، شب بود و باد و برف…. زن، شب یخ زده را پشت در بویید…آهسته گفت: «میلرزی.» باد، پوفههای برف را از لای در نیمه باز ریخت تو انبار. زن لرزان گفت: «میترسم». مرد از لای در چشم به بیرم دوخت. فکر کر؛ زن را باید همانجا توی اتاق میگذاشت. گفت: «امشب کار را یکسره میکنم.» ما سه نفر هستیم، سگ، آشوب، گودال، باد و انتظار، نی مرداب، ماه نگار، مگس، زخم، چکه، شب شهربند عناوین داستانهای این کتاب هستند.
به رنگ طاووس به رنگ کلاغ
غفارزادگان، در هر اثر بي آنكه كلمهای به متن-اسرارالتوحید- بيفزايد، گزيدهاي از قطعهها را با آرايشي جديد و براساس نگاهی داستاني در كنار هم قرار میدهد. در اين قرائت، به توصيفها، حالات، فضاسازی، گفتوگوها و ايجاز زبان توجه شده است.
ناز و نیاز
ناز و نیاز بازنویسی مقالات شمس تبریزی است و به زندگی و آثار او میپردازد.
امروز و دگر روز و روز سوم
امروز و دگر روز و روز سوم هم بازنویسی تذكرةالاولیای عطار نیشابوری است. غفارزادگان، در هر اثر بیآنکه کلمهای به متن بیفزاید، گزیدهای از قطعهها را با آرایشی جدید و براساس نگاهی داستانی در کنار هم قرار میدهد. در این قرائت، به توصیفها، حالات، فضاسازی، گفتوگوها و ایجاز زبان توجه شده است. پارهای از واژهها و تعابیر دشوار نیز معنا شدهاند تا خوانندگان جوانتر، دشوارهای زبانی را بهتر پشت سر بگذارند و از مطالعهٔ متون، بیشتر لذت ببرند.
کتاب بینام اعترافات=
گفته بودند من سیزیف این ماجرایم و تا آخر عمر کارم غلتادن سنگ بیهودگی است. البته بعدها فهمیدم که منظورشان همین بیهودگی نوشتن بوده. اما من خودم راستش اسطوره را از روی عکس قوطی پنج کیلویی روغن نباتی به یاد دارم. یعنی کنجکاو شده بودم که این مرد کیست که یکتنه همهی جهان را بر دوش دارد. به گمانم نُه یا ده سالم بود...
آواز نیمهشب
کتاب آواز نیمه شب در دوازده فصل تنظیم شده است. آغاز داستان با ترسیم حالات روحی اعضای یک خانواده در شرایط اعلام وضعیت قرمز و حمله هوایی دشمن است که از زبان دختر خانواده (آسیه) روایت میشود. از خصلتهای مهم شخصیت اصلی این داستان، درک صحیح و اصولی از تحولات درونی خود اوست. و با توجه به سن کمش، تا حدودی خود را میشناسد و از احساسات ناب خودآگاه است. البته غفارزادگان تنها فقط در یک مورد از ضمیر ناخودآگاه راوی داستان خبر میدهد. زمانی که آسیه وارد دنیای تخیل شده و اجازه میدهد تا جریان سیال ذهن، او را با صحنههای ناخوشایند مواجه سازد. چون ادبیات معمولاً محملی برای به تصویر کشیدن تاثیرات واقعی جنگ است و از آنجا که قصههای جنگی همیشه پرخشونت و تلخند، غفارزادگان در این اثر برای جذاب کردن آن برای مخاطب نوجوان از رگههای ظریف طنز هم استفاده کرده است. به طور کلی شخصیتهای زن این داستان کلیشهای نیستند. خواننده به راحتی میتواند با آنها ارتباط برقرار کند. نویسنده درعین حال که زن نیست به خوبی توانسته احساس بسیار ظریف زنان را به تصویر کشد، گویی یک زن خالق این اثر است. به همین دلیل میتوان ادعا کرد که این اثر با قاعده اصل زن محور همخوانی دارد؛ هرچند که نویسنده این اثر زن نیست. در مجموع، کتاب آواز نیمه شب بیانگر فضای حاکم بر شهرها در دوران دفاع مقدس است که در آن واکنش شهروندان به این واقعه با زبان خیال انگیز داستان نشان داده شده است.
فال خون
«فال خون» داستانی با موضوع جنگ ایران و عراق است با این تفاوت که اینبار داستان از زبان یک سرباز عراقی روایت میشود که همراه با ارشد خود، برای دیدهبانی و شناسایی اجساد، به ارتفاعات غرب ایران به نام «هور» اعزام شدهاست. فال خون روایت افراد تنها و منزوی دنیای مدرن است که در سردرگمی و یاس به سرمیبرند. شخصیتهایی که دیگر قهرمان نیستند بلکه تنها افراد منزوی، بی ثبات و متزلزلی هستند که با ترس و دلهره از مرگ زندگی میکنند. فال خون روایت زندگی چهار روزه سربازی است که مرگ و چگونه مردن دغدغه ذهنیاش شده است. سرباز مدام از خود میپرسد «آیا من شبیه جسدام خواهم بود؟» لازم به ذکر است این کتاب در سال ۲۰۰۸ میلادی، انتشارات تگزاس این اثر را با عنوان Fortune told in blood و با ترجمه محمدرضا قانونپرور، به انگلیسی منتشر کرد.