غلام‌حسین ساعدی

از ویکی‌ادبیات
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۲۵ توسط آزاده (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
غلام‌حسین ساعدی

زمینهٔ کاری داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس،فیلمنامه نویس، مترجم
زادروز ۲۴دی۱۳۱۴
تبریز
پدر و مادر علی اصغر ساعدی،طیبه
مرگ ۲آذر۱۳۶۴
پاریس
لقب گوهرِ مراد
بنیانگذار مجله‌ الفبا(چاپ پاریس)
پیشه نویسنده
سال‌های نویسندگی از۱۳۳۱ تا۱۳۶۴
کتاب‌ها عزاداران بیل، آشفته حالان بیدار بخت، واهمه های بی نام و نشان و...
نمایشنامه‌ها آی بی‌کلاه آی باکلاه، چوب به دست‌های ورزیل،
بهترین بابای دنیا و...
فیلم‌نامه‌ها ما نمی‌شنویم، فصل گستاخی و عافیت‌گاه
همسر(ها) بدریِ لَنکَرانی
فرزندان نداشت
مدرک تحصیلی پزشکی
دانشگاه دانشکده‌ی پزشکی تبریز
اثرپذیرفته از جلال آل‌احمد

غلامحسین ساعدی معروف به گوهر مراد داستان‌نویس ، شاعر، نمایشنامه‌نویس ، روزنامه‌نگار ، فعال سیاسی و پزشک معاصر بود. [۱]

* * * * *

غلام‌حسین ساعدی در شانزده سالگی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. انگیزه‌ای قوی‌تر، رهبری و تعلیم دیگران، او را به نوشتن و روزنامه‌نگاری کشاند. پیش از آنکه دیپلم بگیرد در هفده سالگی او را می‌بینیم که در سه روزنامه وابسته به حزب توده قلم می‌زند. در آنها داستان و مقاله می‌نویسد و حتی به عنوان سردبیر، نشریه‌ جوانان آذربایجان را می‌گرداند. نوجوانی او مصادف بود با نهضت ملی شدن نفت و سپس کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲. در همین سال‌هاست که برای اولین بار به جرم همکاری با سازمان جوانان فرقه دموکرات پیشه وری به زندان می‌افتد، وقتی از زندان آزاد می‌شود تجربه‌های تازه‌ای آموخته است. پس از کودتا در دانشگاه تبریز پزشکی می‌خواند و دکترایش را در رشته روانپزشکی می‌گیرد.
سال ۱۳۳۹ برای گذراندن سربازی در پادگان سلطنت آباد به تهران می‌آید. ساعدی طبیب پادگان است. در همین سال‌هاست که نمایشنامه‌ها و داستان‌هایش را در نشریه سخن چاپ می‌کند. در آغاز دهه ۴۰ مطب دلگشا را باز می‌کند و درگیر طبابت فقرا و کارهای ادبی و سیاست و راه انداختن نشریات ادبی می‌شود.
پربارترین سال‌های عمر ساعدی از سال‌های ۴۳-۴۲ به بعد شروع می‌شود. او برای نوشتن تک‌نگاری‌ها به حوالی تبریز و جنوب بوشهر و جزایر سفر می‌کند. تمام مجموعه داستان‌ها و نمایشنامه‌های درخشان او حاصل این دهه شکوفاست. ساعدی در حین کار پزشکی و ادبی، روزنامه نگاری هم کرده است که از آن جمله می‌توان به دوازده شماره «الفبا»، شش شماره در ایران و شش شماره در فرانسه اشاره کرد و نیز «ایرانشهر» که پیش از انقلاب در لندن منتشر می‌شد و ساعدی در انتشار آن با شاملو همکاری داشت.
در ۱۳۵۳ ساواک رسما او را دستگیر می‌کند. پیش از این هم ساعدی بارها به زندان افتاده بود ولی در این بار آخر ساواک ضربه دهشتناکی به او می‌زند. نزدیک به یک سال در اوین بازجویی و شکنجه می‌شود. ساواک از او می‌خواهد که مخفیگاه چریک‌ها و اهدافشان را لو بدهد. ساعدی اطلاعی از این امور ندارد.۱۳۵۴ بالاخره آزاد می‌شود. ۱۳۵۶ به دعوت انجمن‌های ادبی و دانشگاهی آمریکا به آنجا می‌رود و به همراه کنفدراسیون دانشجویان دست به افشاگری‌هایی درباره شکنجه می‌زند.
در ۱۳۵۷ به ایران باز می‌گردد. از این زمان تا وقتی که باز مجبور به ترک ایران شود (۱۳۶۰) مانند تمام هنرمندان و روشنفکران فعال دوران شاه خواسته یا ناخواسته بیشتر درگیر امور سیاسی و مطبوعاتی است. ساعدی خود در این باره می‌نویسد:«‌ ابتدا با تهدید‌های تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران بیشتر از داستان‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی که کار اصلی من است مجبور بودم که برای سه روزنامه معتبر و عمده کشور هر روز مقاله بنویسم. یک هفته‌نامه هم به نام آزادی مسئولیت عمده‌اش با من بود...»
پس از مهاجرت اجباری به پاریس سر انجام غربت را تاب نیاورد و در ۱۳۶۴ از شر آوارگی برای همیشه رها شد.

داستانک

تردید

گوهرمراد

ساعدی نمی‌توانست تشخیص بدهد تاثیر کلامش در داستان‌ها بر مخاطبانش بیشتر است یا در نمایشنامه‌هایش و همیشه بین این دو سردرگم بود. به همین دلیل هم محتوای یک نمایشنامه با یک یا چند داستان از او یکسان به نظر می‌رسید. به گفته جواد مجابی او نام ساعدی را بر داستان‌ها و گوهرمراد را بر نمایشنامه‌هایش برگزید تا به نظر خود توانسته باشد تعادل را در هر دو گونه حفظ کند.

عضو علی البدل کانون نویسندگان ایران

نطفه‌ی برپایی کانون نویسندگان ایران در کنار جلال آل احمد، احمد شاملو و به‌آذین در اوایل دهه‌ی ۴۰ در مطب دلگشا‌ی غلامحسین ساعدی بسته می‌شود. منع سانسور و پاسداری از آزادی قلم و بیان از هدف‌های اصلی این کانون محسوب می‌شدند. هدفی که بعدها توفیق وصال نیافت. نگاه منتقدانه‌ی او به عملکرد دولت در برابر اهداف کانون در مصاحبه‌ی سال ۵۷ ساعدی در نیویورک به وضوح گویای این نگاه است: « ... این شوخی نیست، حقیقت است که وقتی صدای کانون نویسندگان ایران در تمام پهنه‌ ی مملکت طنین انداخت، روزنامه‌های وابسته خبر دادند که به هفتصد و خرده‌ای یا هشتصد و خرده‌ای نویسنده و شاعر این انجمن‌ها جایزه داده شد! راستی این همه اهل قلم در کدام قاره‌ی دنیا پیدا می‌شود تا چه رسد به مملکتی که تعداد کتاب‌های چاپ شده در آن در هر سال به ششصد عنوان نیز نمی‌رسد؟

ساعدی در کنار احمد شاملو

با وجود مخالفت صریح دولت، کانون نویسندگان به طور غیر‌رسمی، و نه غیر‌قانونی، به حیات خود ادامه می‌دهد و امیدوار است که پشتیبانی هرچه بیشتر متفکرین و نویسندگان و ناشرین آزادی‌خواه جهان، دولت ایران را وادار به پذیرش درخواست‌های کانون بکند... »

ماجرای افتتاحیه ی کوی دانشگاه تبریز

ساعدی پس از گذشت سال‌ها سرانجام در سال ۱۳۴۶ همراه با جلال آل‌احمد به دانشگاه تبریز رفتند در آن روزگار آنها نماد روشنفکران و معترضین جامعه خود بودند. صمد بهرنگی عمدتا مسئول برگزاری هماهیش‌ها و نشست‌ها در دانشگاه تبریز بود. بنابراین فرصت را مغتنم شمرد و به جای برگزاری نشست محفل ادبی یک جلسه گفت و گوی دانشجویی با حضور این دو تن ترتیب داد.این نشست دانشجویی با حضور ساعدی و آل‌احمد به مقدمه ای برای اعتصاب بزرگ دانشگاه تبریز بدل شد.فرج سرکوهی که خود در این نشست حضور داشته است درباره محتوای آن اینچنین می‌نویسد:
آل‌احمد در همان یکی دو جمله اول که از کمک به ویت کنگ‌های ویتنام گفت و از تعهد «سارتر»ی و وظیفه روشنفکر، جلسه را گرم کرد و بحث از نقد کتاب «مدیر مدرسه» او به دعوای خلیل ملکی و حزب توده و بعد هم به ادبیات متعهد و داستان‌نویسی فارسی رسید.
ساعدی در باره تعریف و کارکرد تمثیل، استعاره و نماد در نمایشنامه‌های خود سخن گفت. آل‌احمد بخش‌هایی از این گفت و گو را در یکی از کتاب‌های خود چاپ کرده است.
در پایان جلسه آل‌احمد از صمد خواست تا برگردان ترکی شعر «شب» نیما را بخواند که صمد ترجمه کرده بود. صمد محجوب بود اما خواند. شعر سالن را لرزاند. از قضا این نشست مصادف شده بود با مراسم افتتاحیه کوی (خوابگاه) دانشگاه تبریز که قرار بود در حضور تیمسار صفاری، استاندار و رئیس دانشگاه تبریز، در بعدازظهر همان روز، در مراسمی رسمی با قیچی کردن روبان رنگی آن را افتتاح کنند اما صمد بهرنگی از فرصت حضور آل‌احمد و ساعدی غافل نشد و بالافاصله پس از اتمام نشست به اتفاق سایر دانشجویان و این دو نفر به سمت کوی دانشگاه به راه افتاد. ساعدی که تازه در طول مسیر از ماجرا خبردار شده بود به گفته سرکوهی : «شیطنتی معترض در چشم‌های درشت و زیبای ساعدی شعله کشید و طنزی زیبا در لحن و کلامش درخشید و رو به آل‌احمد گفت چطور است ما زحمت تیمسار محترم را کم کنیم؟ و بعد بی آنکه کسی پرسیده باشد چطور؟ ادامه داد که ما کوی را افتتاح می‌کنیم.»
و به محض رسیدن روبان را بادست‌های خود قیچی کرده و آن را در میان بهت و تشویق دانشجویان افتتاح کردند.

سکوت شعر

بسیار اندکند افرادی که می‌دانند غلامحسین ساعدی شاعر نیز بوده است. او اهمیت فراوانی برای شعر قائل بود و از شدت این علاقه و احترام هم بود که هرگز در فصلنامه‌ی الفبایش شعری به چاپ نرساند. اشعاری که سروده بیش از سی و چهار قطعه‌اند و برخی به غزل و اکثرا نیمایی. تنها سه شعر او عنوان دارند و مابقی در حسرت هویت یافتن از سمت خالقشان در گور کاغذ آرمیده‌اند. به گفته‌ی دوستانش این اشعار تنها پس از مرگ او بود که روی مخاطب به خودشان دیدند، او چون گنجی از آنها تا پایان عمر محافظت نمود. آنچه در زیر آمده است نمونه‌ای از این گنج است:

هر دایره خطی بسته است
بسته است سخت
سختی دایره
بسیار مضحک است
مثل حباب در آب
مثل حباب در باد
هر لحظه در تمایلِ
پاشیدن و رها شدن از وجود مرده‌ی خویش است.
و مرگ
مرگ دایره‌ای بسته است
بسته شدن به هرچه که بسته است
یک خط بی‌نهایت در خود دویدن است
بله
این خط دایره.

ارزیابی خویش

غلامحسین ساعدی مدام آثارش را در معرض ارزیابی قرار می‌داد و غالبا از نتیجه کار چندان که باید راضی به نظر نمی‌رسید. در جایی اینچنین به خود و قلمش می‌تازد:
«... دوری از وطن و بی‌خانمانی تا حدود زیادی کارهای اخیرم را تیزتر کرده است. من نویسنده‌ متوسطی هستم، هیچ‌وقت کار خوب ننوشته‌ام، ممکن است بعضی‌ها با من هم‌عقیده نباشند ولی مدام هر‌شب و روز صدها سوژه‌ی ناب مغز مرا پر می‌کند. فعلا شبیه چاه آرتزینی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسیده، امیدوارم چنین شود و یک‌مرتبه موادی بیرون بریزد... » و در یکی از نامه‌هایش به فرج الله صبا، روزنامه‌نگار، خود را اینگونه ملامت می‌کند: «در هر کاری خواسته‌ام خود را زودتر خلاص کنم. در نوشتن خواسته‌ام زودتر فارغ شوم و جنین مرده بیرون انداخته‌ام.»

متن کارت دعوت عروسی هم نوشته است

ساعدی در کنار دوستان و نزدیکان خود فردی بسیار شوخ و طناز شناخته می‌شد، به طوریکه برای متن کارت دعوت عروسی برادرش اکبر ساعدی و همسرشان فیروزه جوادی چند متن مختلف بر روی کاغذ آورد تا از خشکی و یکنواختی این دست نوشته‌ها بکاهد و آنها را از حالتی رسمی به حالتی صمیمانه تبدیل کند:

۱

فیروزه جوادی و علی اکبر ساعدی

به همدیگر کاراته زده و کانون مستقلی می‌خواهند روبراه کنند، تشریف بیاورید تا به ریش هر دو ( که هر دو ریش دارند ) اندکی بخندیم.

۲

زندگی مشترک، لولایی است که آزادی را از آدمیزاد سهل است که از جسم و جان نیز می‌گیرد، منتهی فیروزه جوادی و علی اکبر ساعدی به این اصل معرفت پیدا نکرده‌اند و می‌خواهند خلاف این قضیه را ثابت کنند، لطفا تشریف بیاورید و قیافه‌‌ی این دو فیلسوف را ببینید!

زن سرخ پوش میدان فردوسی

شبی ساعدی به اتفاق چند تن از دوستانش با حالتی سرخوش در حال خواندن شعرهایشان در خیابان بودند که چشمشان به یاقوت (زن سرخ پوش میدان فردوسی) می‌افتد. مسعود بهنود او را از قبل می‌شناخته نزدیک می‌رود تا احوالش را جویا شود که متوجه می‌شود حال چندان مناسبی ندارد. ساعدی پی به بدحالی او می‌برد و با هر زحمتی که شده او را به کلینیک منتقل می‌کند. زن سرخ پوش به هیچ وجه حاضر به ترک منظقه خود نبوده اما ساعدی به زور متوسل شده واو را در تاکسی نشانده به کلینیک می‌رساند. بعدها که از ایران مهاجرت می‌کند نیز در نامه‌ای که برای یکی از دوستان خود می‌نویسد همچنان جویای حال یاقوت می‌شود.

زندان و شکنجه، واگن سیاه

زندان را از نوجوانی تجربه کرد. نوجوان هفده ساله به دلیل طرفداری از دکتر مصدق برای نخستین بار به زندان می‌رود و یک سال حبس می‌کشد. از آن پس هر از گاهی بازداشت می‌شود. از قزل قلعه به اوین می‌رود و از اوین به اتاق زیر شیروانی پناهنده می‌شود. «واگن سیاه» از جمله داستان‌هایی که به نوعی روایتی دست اول از زندگی خود ساعدی، بخصوص دوران زندان او را بازمی‌نماید، «واگن سیاه» نخستین بار در کتاب جمعه شماره ۱ سال ۱۳۵۸ چاپ شد و در سال ۱۳۸۵ در آلمان در کتاب "غلامحسین ساعدی با او و درباره او " نیز جای گرفت. بخشی از «واگن سیاه»، داستانی که مالامال از طنز است، طنزی تلخ و عاقبتی تلخ تر:
«نه، نه، اسم و رسم درست و حسابی نداشت. مثل همه ولگردا. هر گوشه به یه اسم صداش می‌کردن. تو راه آهن: هایک، ته شاپور: مایک، تو مختاری: قاراپت، تو تشکیلات: هاراپت، تو سنگلج: برغوس، تو توپخونه: مرغوس،.. آوانِس خله، موغوس، پوغوس، آخرشم نفهمیدیم اسم اصلیش چی هس، کجا رو خشت افتاده، چه جوری زندگی کرده،... از کِی به کله ش زده.»
شاملو در این رابطه گفته که وقتی بار آخر از زندان ساواک درآمد دیگر خلاقیتی برایش باقی نگذاشته بودند. ۱۳۵۴ آزاد می‌شود. رژیم متن توبه نامه‌ای را که منسوب به ساعدی است منتشر می‌کند. این عمل بیش از هر شکنجه‌ای ساعدی را از نظر روحی از پا می‌اندازد. در این توبه نامه ساعدی منکر حرکت سیاسی – روانی ساواک می‌شود.
شاملو این دوران را اینچنین وصف می‌کند:
این فصل دیگری‌ست
که سرمایش
از درون
درک صریح زیبایی را
پیچیده می‌کند.
ساعدی خودش یک بار در یکی از این زندان رفتن‎هایش چیزی با این مضمون گفته بود: «آن‌قدر فریاد می‌زنم تا از دستم عاصی شوند.»

واژه‌سازی به سبک ساعدی

عادت داشت کلمات را به هم بریزد و با همان حروف واژه‌ای جدید با حفظ معنای واژه اصلی بسازد اصولا از پسوندهای انگلیسی مثل «ایشن» یا «سیون» استفاده می‌کرد. ناصر پاکدامن، دوست دیرینه او در وطن و در غربت، فهرست بلندی از این کلمات ساخته شده او دارد. آقای پاکدامن می‌گوید:
«اغلب آدم‌ها را با نام "جیمز" که بیشتر به سر پیشخدمت‌های انگلیسی گفته می‌شد صدا می‌کرد. تا زمانی که در ایران بود با لغات انگلیسی ور می‌رفت. اصطلاحاتی درست می‏‌کرد، به سیاق اسم درست کردن انگلیسی که مثلاً آخر آن "ایشن" اضافه می‏‌کنند؛ مانند کالشن، دایرکشن، پابلیکیشن و… او بر این سیاق، اصطلاح "زِرتیشن" را ساخت. در پاریس نیز ساعدی همچنان به واژه‌سازی ادامه داد بدون آن که زبان فرانسه را بداند: «اوایل حضور او در پاریس، یک شب با هم بیرون رفته بودیم و وقتی از آن‏جا برمی‏‌گشتیم تاکسی گرفتیم. او کلمه‏‌ای را با تلفظ فرانسه درست کرد و گفت: «زپرتاسیون دولامرد». «مِرد» در فرانسه به معنای «سرگین» است و «زپرتاسیون» هم از نظر او چیزی در همان معنا بود. او این عبارت را طوری تلفظ کرد که راننده‏ تاکسی فکر ‏کرد دارد به فرانسه حرف می‌زند و او هم با ساعدی فرانسوی حرف زد.»

آواره

ساعدی سال ۶۰ به پاریس می‌رود.از ابتدای ورود به فرودگاه اورلی از رفتن پشیمان شده است. چندی بعد الفبا را منتشر می‌کند. در یکی از نوشته‌های حسرت آمیزش « دگردیسی و رهایی آواره‌ها » تفاوت آنها را با کسانی که به میل خود مهاجرت کرده‌اند را مطرح می‌کند.
آنچه درباره‌ی آواره‌ها نوشته کمابیش حسب حالی است از روزگار دوزخی سال‌های آخر عمرش که در غربت گذشته است:

داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است

زندگی و تراث

  • ۱۳۲۹: ورود به دبستان «منصور»‌
    غلام‌حسین در دو سالگی
  • ۱۳۳۰: آغاز فعالیت سیاسی همزمان با نهضت ملی‌
  • ۱۳۳۱: مسئولیت انتشار روزنامه‌های «فریاد» و «صعود» و «جوانان آذربایجان» و انتشار مقالات و داستان در این سه روزنامه و همچنین «دانش‌آموز» چاپ تهران.
  • ۱۳۳۲: بعد از کودتای ۲۸ مرداد به مدت دو ماه مخفی می‌شود. شهریور سال ۳۲ دستگیر و چند ماه در زندان بسر می‌برد.

نوشتن داستان بلندی به نام «نخود هر آش» که چاپ نشده است.

  • ۱۳۳۴: ورود به دانشکده‌ی پزشکی تبریز.
  • ۱۳۳۵: همکاری با مجله‌ سخن و انتشار داستان «مرغ انجیر» چاپ و انتشار «پیگمالیون» (داستان و نمایشنامه) در تبریز.
  • ۱۳۳۶: انتشار داستان «خانه‌های شهر ری» در تبریز. نمایشنامه «لیلاج‌ها» در مجلهٔ سخن.
  • ۱۳۳۷: رهبری جنبش‌های دانشجویی و اعتصابات دانشگاه تبریز، آشنایی و دوستی با صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، مفتون امینی، کاظم سعادتی و مناف ملکی.
  • ۱۳۳۸: نمایشنامهٔ تک‌‌پرده‌ای «سایه‌های شبانه».
  • ۱۳۳۹: انتشار نمایشنامهٔ «کار با فک‌ها در سنگر» ناشر کتاب‌فروشی تهران ـ تبریز.

انتشار مجموعه داستان‌‌‌‌های کوتاه «شب‌نشینی باشکوه» در تبریز و نمایشنامهٔ سفر مرد خسته (۴ پرده) چاپ نشده.

  • ۱۳۴۰: فارغ التحصیل دانشکدهٔ پزشکی و گذراندن پایان‌نامه‌ای به نام «علل اجتماعی پسیکونوروز‌ها در آذربایجان» که بعد از ماه‌ها بحث و جدل بااکراه پذیرفته می‌شود.

انتشار نمایشنامهٔ «کلاته گل» به‌صورت مخفی در تهران.

  • ۱۳۴۱: مسافرت به تهران و اعزام به خدمت سربازی ـ طبیب پادگان سلطنت‌آباد به صورت سرباز صفر، نوشتن داستان‌های کوتاه دربارهٔ زندگی سربازی که چند داستان به نام‌های«صداخونه»، «پادگان خاکستری» و «مانع آتش» در مجلهٔ کلک چاپ شده است (بعد از مرگش).

افتتاح مطب شبانه‌روزی به اتفاق برادرش دکتر علی‌اکبر در دلگشا، همکاری با کتاب هفته و مجلهٔ آرش، آشنایی و دوستی با احمد شاملو، جلال آل‌احمد، پرویز ناتل خانلری،رضا براهنی، محمود آزاد تهرانی، سیروس طاهباز، محمدتقی براهنی، رضا سید حسینی، بهمن فرسی، به‌آذین، اسماعیل شاهرودی، جمال میرصادقی...

  • ۱۳۴۲: انتشار ده لال‌بازی (پانتومیم) که پانتومیم «فقر» توسط جعفر والی در تلویزیون اجرا شد.

ورود به بیمارستان روانی «روزبه» جهت اخذ تخصص بیماری‌های اعصاب و روان.
آشنایی و همکاری با دکتر مسعود میربها و دکتر حسن مرندی.
همکاری با موسسهٔ تحقیقات و مطالعات اجتماعی و انتشار تک‌نگاری «ایلخچی» توسط همان موسسه و چاپ مقالات علمی در مجلهٔ روان‌‌پزشکی.
ترجمهٔ کتاب «شناخت خویشتن» (آرتور جرسیلد) با دکتر محمدنقی براهنی، چاپ تبریز.
ترجمهٔ کتاب «قلب و بیماری‌های قلبی و فشار خون» (ه. بله کسلی) با دکتر محمدعلی نقشینه، چاپ تبریز، همکاری با کتاب هفته.

  • ۱۳۴۳: سفر به آذربایجان و حاصلش نوشتن تک‌نگاری «خیاو یا مشکین‌شهر»؛ ترجمهٔ فیلمنامهٔ «آمریکا، آمریکا» الیاکازان با دکتر محمد نقی براهنی. چاپ لال‌بازی در «در انتظار» در مجلهٔ آرش.

انتشار هشت داستان پیوسته به نام «عزاداران بیل» توسط انتشارات نیل تهران

  • ۱۳۴۴: انتشار نمایشنامهٔ «چوب بدست ‌های ورزیل» انتشارات مروارید ـ تهران که به کارگردانی جعفر والی در تالار سنگلج روی صحنه آمد.

انتشار تک‌نگاری «خیاو یا مشکین‌شهر» توسط موسسهٔ تحقیقات و مطالعات اجتماعی.
انتشار نمایشنامهٔ «بهترین بابای دنیا» انتشارات شفق ـ تهران که به کارگردانی عزت الله انتظامی در تالار سنگلج روی صحنه آمد.
نوشتن داستان بلند «مقتل» که دو فصل آن در مجلهٔ نگین سال ۱۳۴۹ چاپ می‌شود.
سفر به جنوب و حاشیهٔ خلیج فارس برای بررسی و مطالعهٔ وضع اجتماعی و آداب و سنن بومی آن خطه.

  • ۱۳۴۵: انتشار تک‌نگاری «اهل هوا» توسط موسسهٔ تحقیقات و مطالعات اجتماعی.

انتشار مجموعه داستان «دندیل» انتشارات جوانه ـ تهران.
انتشار «پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت» انتشارات اشرفی ـ تهران.
نمایشنامه‌های «بام‌ها و زیر بام‌ها» و «از پا نیفتاده‌ها» به کارگردانی جعفر والی در تلویزیون و «ننه انسی» در تئاتر سنگلج اجرا شد.
نمایش «گرگ‌ها» و نمایش «گاو» در تلویزیون به کارگردانی جعفر والی اجرا شد.

  • ۱۳۴۶: انتشار مجموعه داستان «واهمه‌های بی‌نام و نشان» انتشارات نیل ـ تهران، که داستان «آرامش در حضور دیگران» از این مجموعه توسط ناصر تقوایی به‌صورت فیلم درآمد.

انتشار نمایشنامهٔ «آی بی‌کلاه، آی باکلاه» انتشارات نیل ـ تهران، که به کارگردانی جعفر والی در تالار سنگلج به روی صحنه آمد.
انتشار «خانه روشنی» شامل پنج نمایشنامه ـ انتشارات اشرفی ـ تهران که نمایشنامهٔ «خانه روشنی» توسط علی نصیریان و نمایشنامهٔ «دعوت» توسط جعفر والی، کارگردانی و به روی صحنه رفت.
نمایشنامهٔ «دست بالای دست» به کارگردانی جعفر والی. نمایشنامهٔ «خوشا به حال برد باران» به کارگردانی داوود رشیدی در سال ۱۳۴۶ در تلویزیون اجرا شده است.
مذاکره با دولت وقت به اتفاق جلال آل‌احمد، رضا براهنی و سیروس طاهباز برای رفع سانسور از اهل قلم و مطبوعات.

  • ۱۳۴۷: همکاری با مجله‌های جهان‌نو، فردوسی، خوشه، نگین و جنگ‌های ادبی.

انتشار داستان «ترس و لرز» (۶ داستان پیوسته) انتشارات زمان ـ تهران.
انتشار نمایشنامهٔ «دیکته و زاویه» (۲ نمایشنامه) انتشارات نیل ـ تهران که به کارگردانی داوود رشیدی در تالار سنگلج به اجرا درآمد.
سفر به آذربایجان و منطقهٔ «قراداغ» جهت تدارک تک‌نگاری «قراداغ» که قسمت‌هایی از آن به نام «کَلیبَر» و «مرند»، «اهر»، «خوی» و «رضائیه» در مجلهٔ «پیک جوانان» سال ۱۳۵۱ به چاپ رسید.

  • ۱۳۴۸: انتشار رمان «توپ» انتشارات اشرفی ـ تهران.

انتشار نمایشنامهٔ «پرواربندان» انتشارات نیل ـ تهران که به کارگردانی محمدعلی جعفری در تهران و شهرستان‌ها به روی صحنه آمد.
انتشار فیلمنامهٔ «فصل گستاخی» انتشارات نیل ـ تهران و «گم‌شدهٔ لب دریا» داستان کودکان که توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است.

  • ۱۳۴۹: انتشار نمایشنامهٔ «وای بر مغلوب» انتشارات نیل ـ تهران که به کارگردانی داوود رشیدی در تالار سنگلج اجرا شد.

انتشار نمایشنامهٔ «جانشین» انتشارات نیل ـ تهران.
فیلمنامهٔ «ما نمی‌شنویم» (سه فیلمنامهٔ کوتاه) انتشارات پیام ـ تهران.
نمایشنامهٔ «ضحاک» که به دلیل سانسور وقت منتشر نشده است.

  • ۱۳۵۰: انتشار فیلمنامهٔ «گاو» بر اساس قصه‌ای از کتاب عزاداران بیل که در سال ۱۳۴۸ توسط داریوش مهرجویی به‌صورت فیلم درآمد.

انتشار نمایشنامهٔ «چشم در برابر چشم» انتشارات امیرکبیر ـ تهران که در سال ۱۳۵۱ به کارگردانی «هرمز هدایت» به روی صحنه رفت.

  • ۱۳۵۳: انتشار مجلهٔ الفبا با همکاری نویسندگان معتبر آن روزگار، ناشر امیرکبیر که مجموعا ۶ شماره به چاپ رسید.

نوشتن نمایشنامهٔ «مار در محراب» که به خاطر سانسور وقت در سال ۱۳۷۲ تحت عنوان «مار در معبد» توسط انتشارات به‌نگار به چاپ رسید.
چاپ داستان «بازی تمام شد» در کتاب اول الفبا.
در اردیبهشت‌ماه سفر به «لاسگرد» در اطراف سمنان جهت تهیهٔ تک‌نگاری راجع به شهرک‌های نوبنیاد، دستگیری توسط ساواک و انتقالش به زندان «قزل‌قلعه» و بعد به زندان «اوین» که مدت یکسال را در سلول انفرادی گذراند و شکنجه شد. پیش از این بارها توسط ساواک و شهربانی دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود که یک‌‌بار منجربه بستری شدنش در بیمارستان جاوید شد.
نگارش رمان «تاتار خندان» که در زندان نوشته شده است.
در دهه‌ٔ ۵۰ ضمن فعالیت سیاسی گسترده‌ای با طیف وسیعی از مبارزان راه آزادی ارتباط دارد که تا پایان عمرش ادامه پیدا می‌کند.
انتشار کتاب «کلاته نان» داستانی برای کودکان، ناشر امیرکبیر ـ تهران.

  • ۱۳۵۴: آزادی از زندان.

انتشار «عاقبت قلم‌فرسایی» (۲ نمایشنامه) انتشارات آگاه ـ تهران.
فیلمنامهٔ «عافیتگاه» که بعد از مرگش توسط انتشارات «اسپرک» در سال ۱۳۶۸ به چاپ رسید.
سفر به شمال و نوشتن نمایشنامهٔ «هنگامه آرایان» که هنوز چاپ نشده است.

  • ۱۳۵۵: سفر به تبریز و نوشتن رمان «غریبه در شهر» که بعد از مرگش در سال ‍۱۳۶۹ توسط انتشارات اسپرک منتشر شد.
  • ۱۳۵۶: انتشار «گور و گهواره» (سه داستان) انتشارات آگاه ـ تهران. بر اساس داستان «آشغالدونی» از این مجموعه فیلمنامه‌ای به اسم «دایره‌ی مینا» نوشته شد که توسط «داریوش مهرجویی» به صورت فیلم درآمد.

انتشار نمایشنامهٔ «ماه عسل» انتشارات امیرکبیر ـ تهران.
چاپ نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ای «رگ و ریشهٔ دربدری» در کتاب ۶ الفبا.
ترجمهٔ برخی از آثارش به زبان‌های روسی، انگلیسی و آلمانی.
سخنرانی در شب‌های شعر انجمن گوته، تحت عنوان «شبه هنرمند» که در سال ۱۳۵۷ توسط انتشارات امیرکبیر در کتاب «ده شب» به چاپ رسید.

  • ۱۳۵۷: سفر به آمریکا بنا به دعوت انجمن قلم آمریکا و ناشرین آمریکایی. ایراد سخنرانی‌های متعدد و عقد چند قرارداد برای ترجمهٔ

کتاب‌هایش با ناشر معروف Random house «راندم هاوس».
سفر به لندن در پاییز همان سال و همکاری با احمد شاملو در انتشار روزنامهٔ فرهنگی ـ سیاسی «ایرانشهر».
بازگشت به ایران در اوایل زمستان سال ۱۳۵۷.
انتشار «کلاته‌کار» داستان کودکان، انتشارات امیرکبیر ـ تهران.

  • ۱۳۵۸: انتشار مقالات سیاسی و اجتماعی در روزنامه‌های کیهان، اطلاعات، آیندگان و تهران مصور و نشریات دیگر.

انتشار داستان «واگن سیاه» در کتاب جمعه شمارهٔ اول.

  • ۱۳۵۹: نوشتن قصه‌ها و نمایشنامه‌هایی که هنوز منتشر نشده است از جمله داستان‌های «اسکندر و سمندر در گردبار»، «بوسهٔ عذرا»، «خانه باید تمیز باشد»، «جوجه تیغی» و نمایشنامه‌های: «خرمن سوزها»، «باران»، «پرندگان در طویله» و تعدادی داستان و نمایشنامه که

ناتمام و بدون عنوان برجای مانده است.
داستان بلند و به هم پیوستهٔ «سفرنامهٔ سفیران خدیو مصر به دیار امیر تاتارها» که از سال‌ها قبل شروع به نوشتن کرده و چند قسمت آن در مجلهٔ «آرش» به چاپ رسیده است.
داستان «شنبه شروع شد» در مجلهٔ آرش چاپ شده و نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ای «خیاط جادو شده» و داستان «میهمانی»، «ساندویچ» و «آشفته حالان بیدار بخت» در مجله‌های آدینه، دنیای سخن و کتاب به‌نگار و آرش چاپ شده است.

  • ۱۳۶۰: سفر به پاریس در اواخر سال ۱۳۶۰.

ازدواج با خانم بدری لنکرانی.

  • ۱۳۶۴-۶۱: در خلال این سال‌ها قدام به انتشار مجلهٔ الفبا (چاپ پاریس) کرده و چند نمایشنامه به نام‌های «اتللو در سرزمین عجایب» و «پرده‌دران آینه افروز» و چند فیلمنامه به نام‌های «دکتر اکبر» و «رنسانس» و با همکاری داریوش مهرجویی فیلمنامهٔ «مولوس کورپوس» براساس داستان «خانه باید تمیز باشد» را نوشته است و بسیاری مقالات و داستان و نمایشنامه‌ها که ناقص مانده است.
  • ۱۳۶۴: فوت در روز دوم آذرماه، دفن در گورستان پرلاشز پاریس.


دیگران ساعدی را چه‌طور شناختند؟

دیدگاه اریک رولو

رولو خبرنگار روزنامه‌ی فرانسوی « لوموند » است که در اوایل پاییز ۱۹۷۵ به تهران آمده بود و در بازگشت از این سفر، سه مقاله درباره‌ی ایران نوشت. عنوان مقاله‌ی دوم او « رضا ر...، شاعر آزاد شده از زندان » است که در آن از تجربه‌های واقعی غلام‌حسین ساعدی در زندان های ساواک در پشت نقاب چهره‌ی تخیلی فردی به نام رضا ر. قلم زد. در بخشی از این مقاله رولو اینچنین از اولین ملاقاتش با ساعدی که در منزل او صورت پذیرفته بود می‌نویسد:

« اتاق کوچک است و روی زمین تشکی پهن افتاده است و دسته دسته کتاب‌های فارسی و فرانسوی و روزنامه‌های فرنگی که در اثر گذشت زمان به زردی گراییده‌اند و میزی کوتاه و روی میز اوراق دستنوشته‌ای با خط خوردگی و یک بطری نیمه خالی ودکا.‌ »

رضا ر. که بر بالشتی تکیه داده، دیگر آن شادابی و زنده‌دلی را نداشت که در سال‌های تحصیل در پاریس در او سراغ داشتیم. حیرت زده از دیدار نا به هنگام ما در میانه‌ی شب، فوری پرسید که آیا « کاملا مطمئن » هستیم که تعقیبمان نکرده‌اند؟

رضا ر.، در آغاز با تردید، با لحنی غیر مشخص به شرح « درگیری‌های » خود با مقامات دولتی می‌پردازد. می‌گوید: « مورد من هیچ چیز استثنایی ندارد، هزاران روشنفکر ایرانی، با کمی تغییر، به همین سرنوشت من دچار شده‌اند. »

دیدگاه جلال آل‌احمد

آل احمد شیفته‌ی نمایشنامه‌ٔ «ورزیل‌» می‌شود و پس از دیدن نمایشی از همین نمایشنامه برای ساعدی این‌ طور می‌نویسد: «اینجا دیگر ساعدی یک ایرانی برای دنیا حرف زننده است. بر سکوی پرش مسائل محلی به دنیا جستن یعنی این. من اگر خرقه بخشیدن در عالم قلم رسم بود و اگر لیاقت و حق چنین بخششی می‌یافتم خرقه‌ام را به دوش دکتر غلام‌حسین ساعدی می‌افکندم... .»

ساعدی در کنار جلال آل احمد

و در جایی دیگر می‌افزاید: «به هر صورت من «ورزیلی‌ها» را بهترین نمایشنامه‌ فارسی دیدم که تاکنون دیده‌ام و پذیرفتمش به عنوان کفاره‌ٔ گناهانی که در «تئاتر حکومتی سنگلج» شده است چرا که در آن جرگه سنگلج از نظر تحریک اندیشه‌ٔ تماشاچی این یکی مقام اول را داشت.»

دیدگاه محمدعلی سپانلو

سپانلو واقعیت موجود در آثار ساعدی را اینگونه تشریح می‌کند : « ... فراموش نکنیم که در اینجا یک پزشک اعصاب و روان تخصص خود را با هنرش تلفیق کرده و به کشف رویه‌های تاریک واقعیت رفته است اما به هرحال او ملزوم نیست که این روابط را عریان برای ما توضیح دهد. او روزی ۸ ساعت در روز می‌نویسد و در این عرق‌ریزان شاق روح، خود نیز دستخوش اوهام است این چیزی جز تزریق واکسن مکشوفه به خود کاشف نیست، یک تزریق داوطلبانه برای آزمایش نتایج کار اما در پس این تراش ارادی روح یکی از کارآمدترین نویسندگان ما لحظات شوم سال‌های ما را که هیچ‌گاه به دقت و علاقه ندیده‌ایم، در موارد تاثیرش نشان می‌دهد، چیزی که با کلید نقد، نقدی که بر واقعیت استوار باشد چهره عمومی زندگی ماست و شناخت ما را نسبت به دردها و سقوط‌هایی که همه علل مادی دارند کامل می‌کند. »

پانویس

  1. مجابی، جواد (۱۳۷۸). شناخت‌نامهٔ ساعدی. تهران: نشر قطره. شابک ISBN ۹۶۴-۳۴۱-۰۵۰-۱ مقدار |شابک= را بررسی کنید: invalid character (کمک).

منابع

پیوند به بیرون