حاج قاسمی که من می‌شناسم

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
حاج قاسمی که من می شناسم

حاج قاسمی که من می شناسم به کوشش سعید علامیان در انتشارات خط مقدم بر اساس خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین علی شیرازی از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی جمع آوری و به چاپ رسیده است. این اثر،در بخش ویژه «مستندنگاری درباره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی» در پانزدهمین جشنواره جلال آل‌احمد در سال ۱۴۰۱ شایسته‌ تقدیر شده است. این کتاب در طول دو سال به ۱۸۵ بار چاپ رسیده است.

* * * * *

روایتگر کتاب «حاج قاسمی که من می شناسم» حجت‌الاسلام و المسلمین علی شیرازی، نماینده ولی فقیه در نیروی قدس سپاه، است. در این اثر فراز و فرودهای مختلف از زندگی شهید سلیمانی از نگاه راوی نقل و ثبت شده است.کتاب حاج قاسمی که من می‌شناسم از ۱۲ فصل تشکیل شده است. خاطرات از دوران جنگ و حضور به‌ عنوان یکی از نیروهای سردار شهید حاج قاسم سلیمانی آغاز می‌شود. آشنایی که از سال ۶۱ طی عملیات فتح‌المبین آغاز می شود و تا فعالیت‌های حجت‌الاسلام علی شیرازی در کنار شهید سلیمانی در نیروی قدس ادامه می‌یابد. حجت‌الاسلام و‌المسلمین علی شیرازی در «حاج قاسمی که من می‌شناسم» خاطرات نزدیک به چهل سال رفاقت با شهید حاج‌قاسم سلیمانی را بازگو کرده است. کتاب ثمره ۱۹ ساعت گفت‌وگو با حجت‌الاسلام شیرازی است. برخی دست‌نوشته‌ها و یادداشت‌های ایشان هم ضمن نگارش و تدوین آمده است.

خلاصه اثر

این اثر شامل یک پیشگفتار و دوازده فصل و یک نگارخانه ای از عکس‌هاست؛ در «پیشگفتار »سابقه آشنایی علی شیرازی با سردار سلیمانی به رشته تحریر درآمده است. در یکی از روزهای سال 1361 در روزهایی که نیروها در حال آمادسازی برای عملیات بیت المقدس هستند سردار سلیمانی فرمانده تیپ ثارالله کرمان برای سخنرانی به گردان شهید باهنر می‌آید و علی شیرازی که عضو این گردان است برای اولین بار ایشان را می‌بیند. و این آغاز راه آشنایی این دو است. در سال 1398 که سردار دل‌ها به شهادت می‌رسد، حجت الاسلام علی شیرازی 8 سال است که مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس سپاه است.

شهادت

«شهادت» اولین فصل کتاب حاج قاسمی که من می شناسم است. حجت الاسلام علی شیرازی توضیح می‌دهد که چطور ساعت 4.5 صبح اولین نفر سخنگوی سپاه با ایشان تماس می‌گیرد و پیگیر صحت خبر شهادت سردار سلیمانی می‌شود. علی شیرازی با سردار قاآنی تماس می‌گیرد و در حالی که آرزو می‌کند یکبار دیگر این خبر شایعه باشد می‌شنود که در ساعت 1:20 سردار سلیمانی توسط آمریکایی‌ها ترور شده است و با فاصله‌ای کوتاه اعلام کرده‌اند که این ترور با دستور ترامپ انجام شده است. در ادامه خاطراتی مرور می‌شود که سردار سلیمانی آرزوی شهادت دارد. زندگی خوب سردار سلیمانی در خلاصه کتاب حاج قاسمی که من میشناسم در فصل «زندگی خوب» به برش‌هایی از زندگی سردار سلیمانی پرداخته می‌شود. علی شیرازی می‌گوید به خاطر رابطه ای که با سردار سلیمانی دارد این شهید عزیز خیلی از مسائل خصوصی را برای ایشان تعریف می‌کرده است. مثل اینکه ایشان فقط با حقوق عادی‌اش زندگی را اداره می‌کند و هیچ حق ماموریتی دریافت نمی‌کند. برای خرید ازدواج پسرش دچار مشکل شده اما حاضر نیست از راهی غیر معمول آن را تأمین کند.

عموی بچه‌ها

در فصل عموی بچه‌های کتاب سلیمانی که من میشناسم به ارتباط سردار سلیمانی با خانواده شهدا پرداخته شده است. اینکه سردار با آن‌ها خشک و رسمی و مثل یک فرمانده برخورد ندارد بلکه بسیار خودمانی احوال پرسشان است و پیگیر مشکلاتشان هم هست. برای شاغل شدن فرزندان شهدا بسیار پیگیر است اما با پیشنهادهای دیگران برای مشغول شدن فرزندانش مخالفت می‌کند.

فدایی مردم

ارتباط سردار سلیمانی با مردم و ماجرای پیشنهادها برای ریاست جمهوری ایشان در فصل فدایی مردم مرور می‌شود. پیشنهاد علی شیرازی به سردار سلیمانی برای کاندید ریاست جمهوری شدن به خاطر درخواست‌های مکرر مردم و جواب سردار که من کاندیدای شهادتم در این فصل ذکر شده همچنین جایی که سردار سلیمانی در جواب علی شیرازی که گفته اگر مقام معظم رهبری راضی به ریاست جمهوری شما باشد چه می‌گوید؟ می‌روم پیش ایشان آنقدر گریه می‌کنم تا تکلیف را بردارند. حاج قاسم سلیمانی علاوه بر اینکه بسیار شجاع بود، انسان خلاقی بود و این باعث می‌شد در اوج خطر دست به کارهای مبتکرانه‌ای بزند.

مرد کارهای سخت

شهید سلیمانی مسئولیت‌های سختی را همواره در انقلاب داشته است اما در همه آن‌ها موفق بوده است. در دفاع مقدس یک روز سردار بین نیروهای بعثی گرفتار می‌شود یک ضبط صوت پیدا می‌کند و صدای لودر را ضبط می‌کند و بعد از گرفتن لودر ضبط را روشن می‌کند و بعد لودر را می‌برد بعثی‌ها وقتی متوجه می‌شوند که سردار به نیروهای خودی رسیده است. از آن پس در رادیوی عراق به سردار سلیمانی قاسم لودر دزد می‌گفتند.

سیره و سلوک

در بخش سیره و سلوک به سبک زندگی و مدیریت کارهای سردار سلیمانی اشاره می شود. مثل اینکه سردار دائما در حال فعالیت بود و در جلسات پی در پی و در میدان و نه در محل کارش حضور داشت. علی شیرازی می‌گوید خیلی وقت‌ها شده بود که ما خسته می‌شدیم اما سردار سلیمانی خستگی نداشت. حجم کارهای شهید سردار سلیمانی آنقدر زیاد بود که گاهی حتی آمپولش را در داخل جلسه به او تزریق می‌کردند.

عاشق اهل بیت علیهم السلام

سردار سلیمانی عاشق اهل بیت علیهم السلام بود. در عملیات منحصر به فرد ولفجر 8 وقتی کار گره می‌خورد سردار از غواص‌ها می‌خواهد که به حضرت زهرا متوسل شوند و بعد از چند دقیقه زمزمه مشکل رفع می‌شود.

شیعه‌ی تنوری

علاقه و فرمانبرداری سردار سلیمانی از مقام معظم رهبری زبانزد است. جایی در یک نامه مقام معظم رهبری به سردار می فرمایند که نگران در میدان بودن‌های سردار هستند و سردار نیز یک پاسخ سراسر احترام می‌گوید که جان من قابل این محبت شما را ندارد. علاوه بر آن این شهید عزیز به سایر علما هم احترام می‌گذاشت و اگر امکان ملاقات و استفاده از آن‌ها فراهم می‌شد حتما از آن استفاده می‌کرد.

مدال بهشت

به گفته حجت الاسلام علی شیرازی تنها جایی که سردار سلیمانی از ایشان ناراحت شده است وقتی است که خبر گرفتن نشان ذوالفقار سردار را علنی کرده است. اما ایشان معتقد بوده که این مدال متعلق به کل جبهه مقاومت است و برای این باید دریافت آن توسط سردار علنی شود. اشاره به درجه دار شدن در سپاه پاسداران و نارحتی حاج قاسمی که من می‌شناسم برای آن و برای بازخوردهای پس از آن در فصل مدال بهشت مرور می‌شود.

مرد جبهه‌ی فرهنگی

در فصل مرد جبهه‌ی فرهنگی علی شیرازی به مرور خاطراتی درباره فعالیت های فرهنگی سردار سلیمانی می‌پردازد. مثل اینکه سردار سلیمانی علاوه بر اینکه خود اهل مطالعه بود دیگران را هم توصیه به مطالعه می‌نمود. یادداشت ایشان بر کتاب من زنده‌ام خانم معصومه آباد خواندنی است.

شجاع میدان سیاست

در فصل شجاع میدان سیاست به مرور خاطراتی با رنگ بوی سیاست در مرام سردار سلیمانی پرداخته می‌شود. اشاره به سفر بشار اسد و عدم حضور دکتر ظریف وزیر خارجه وقت در این دیدار به دلیل ناهماهنگی در نهاد ریاست جمهوری از جمله این خاطرات است.

حماسه تشییع حاج قاسمی که من می شناسم

حماسه تشییع پیکر سردار شهید قاسم سلیمانی در فصل حماسه تشییع مرور می‌شود. حماسه‌ای که شاید نیاز به گفتن ندارد چون همه آن را دیدند. تشییعی که در ایران کم سابقه و در عراق بی‌سابقه بود. در ابتدا قرار بود بعد از طواف شهدا در حرم امام حسین علیه السلام اول صبح شهدا از کربلا خارج شوند اما استقبال بی‌نظیر مردمی که بدون هماهنگی و اطلاع قبلی آمده‌اند باعث می‌شود این خروج تا شب طول بکشد. به اعتقاد حجت الاسلام علی شیرازی شهید سلیمانی با وصیتی که کرد خواست شهید یوسف‌الهی را بزرگ کند. در انتهای کتاب هم تصاویری که حجت السلام علی شیرازی و سردار سلیمانی در برهه‌های مختلف از دفاع مقدس تا سوریه و لبنان با هم در آن حضور دارند چاپ شده است.

درباره نویسنده

سعید علامیان به سال ۱۳۳۴ در تهران به دنیا آمد. در فروردین سال ۱۳۶۰ حرفه روزنامه نگاری را در روزنامه جمهوری اسلامی شروع کرد که تا سال ۱۳۶۸ ادامه یافت. او در این مدت صفحه جبهه و جنگ را در آن روزنامه تأسیس کرد و به عنوان خبرنگار در جبهه ها حضور یافت. علامیان در مهرماه سال ۱۳۶۷ در میان هنرمندان برگزیده هشت سال دفاع مقدس، لوح زرین پیام امام خمینی(ره)، دیپلم افتخار و نشان طلای یادبود مجتمع هنر و ادبیات دفاع مقدس را در رشته خبرنگاری دریافت کرد. او پس از جنگ، کار در مطبوعات را دنبال کرد، که از جمله هشت سال سردبیری هفته نامه ری از ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۸ و همچنین سردبیری فصلنامه فرهنگ پایداری از ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۵ را می توان نام برد که حاصل آن هشت جلد فصلنامه مزبور بود. او علاوه بر این، دبیر سرویسی بخش اجتماعی روزنامه ایران و روزنامه سیاست روز و نیز فعالیت در نشریات مختلف دیگر را در کارنامه ۳۰ ساله روزنامه نگاری خود دارد، که تا امروز با انتشار گزارش و یادداشت در مطبوعات تداوم داشته است.

نظر نویسنده درباره اثر

سعید علامیان

حاج قاسم شخصیتی است که خیلی از نویسنده‌ها دوست دارند درباره او بنویسند و دنبال دستاویزی می‌گردند. من هم درصدد بهانه‌ای بودم تا اینکه بهمن سال98 یادداشتی از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی شیرازی با عنوان «حاج قاسمی که من می‌شناسم» در خبرگزاری تسنیم منتشر شد. این زمانی بود که به‌تازگی کتاب خاطرات و روایت زندگی آقای شیرازی را تمام کرده بودم. به بهانه انتشار یادداشت رفتم پیشش و گفتم: «چرا حاج قاسمی که من می‌شناسم در حد یک یادداشت باشد؟ این یادداشت می‌تواند با خاطرات رفاقت 40ساله شما با حاج قاسم تبدیل به کتاب شود و اصلا عنوان حاج قاسمی که من می‌شناسم به درد کتاب می‌خورد نه یادداشت!» او گفت: «باشد، فقط خودت باید آن را انجام بدهی.» از خدا خواسته همانجا قراری برای روز بعد گذاشتم، مصاحبه‌ها شروع شد و بالاخره رسید به کتاب حاج‌قاسمی که من می‌شناسم.

جوایز و افتخارات

این اثر، برگزیده بخش ویژه «مستندنگاری درباره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی» در پانزدهمین جشنواره جلال آل‌احمد در سال 1401شایسته‌ی تقدیر شده است.

نشست‌های مهم درباره اثر

جلسه نقد و بررسی کتاب «حاج قاسمی که من می شناسم» شنبه دهم دی ماه 1401 توسط خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار ‌شده است. جشن 182هزارتایی شدن کتاب «حاج قاسمی که من می‌شناسم» در محل نمایشگاه کتاب چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ برگزار شد.

اظهارنظرها درباره اثر

امام خامنه‌ای

«نوه‌ یکی از دوستان شهیدش را می‌خواستند عمل جراحی کنند، رفت داخل بیمارستان و ایستاد تا عمل تمام بشود. مادر آن بچه گفت که خب حاج‌آقا عمل تمام شد، دیگر بروید به کارتان برسید؛ گفت نه، پدر تو -یعنی پدربزرگ این بچه- به‌جای من رفت شهید شد، من هم حالا به‌جای او اینجا می‌ایستم؛ ایستاد تا بچه به هوش آمد، خاطرش که جمع شد، بعد رفت.»

استقبال ویژه مخاطبان از حاج قاسم

علی رستمی مدیر اجرایی انتشارات خط مقدم

چهار کتاب درباره حاج قاسم در بین پرفروش‌ترین کتاب‌های انتشارات قرار دارند؛ در نمایشگاه کتاب 1403به شمارگان ۱۸۵ رسید. علت پرتیراژ شدن آن هم خاطره‌ای است که رهبر انقلاب از سردار سلیمانی نقل کرده اند.

شخصیت بزرگی

کلاته منتقد و نویسنده

ما با شخصیت بزرگی روبرو هستیم. یک بخش از زندگی او در دفاع مقدس و دوران جنگ 8 ساله بوده که فقط درباره همین مقطع می‌توان ده‌ها کتاب نوشت. مقطع بعدی زندگی سردار سلیمانی در حوزه امنیتی جنوب شرق کشور و مبارزه با اشرار است که آن هم نکات جالبی دارد و قابل توجه است. انتشار 600 کتاب درباره حاج قاسم خودش یک رویداد است وقتی به مقطع سوم زندگی حاج قاسم یعنی بحث سوریه و لبنان و مبارزه با داعش می‌رسیم واقعاً با حجم انبوهی از وقایع روبرو می‌شویم اگر هر کس کاری در این باره انجام دهد و اتفاقات چه در بعد سیاسی و چه بعد امنیتی و چه ابعاد دیگر روایت شود، می‌توانیم با حجم انوهی از تولیدات و در قالب‌های مختلف کتاب روبرو شویم.

برشی از متن کتاب

هتل فجر اهواز، محل اقامت خانواده‌های فرماندهان بود. یک اتاق سه‌درچهار در طبقه‌ی سوم هتل به ما دادند. یک اتاق بزرگ‌تر هم در طبقه‌ی اول، متعلق به خانواده‌ی حاج‌قاسم سلیمانی بود که فرمانده لشکر بود؛ اتاق شماره‌ی ۱۱۶. این اتاق را با یک پرده، به دو اتاق تودرتو تبدیل کرده بودند. موقعی که خانمش به کرمان می‌رفت، به من گفت به آن اتاق برویم. وقتی می‌آمدند، اتاق را تحویل ایشان می‌دادیم و به همان اتاق کوچک‌تر طبقه‌ی سوم می‌رفتیم. آن موقع، دو بچه داشتند؛ نرگس و حسین. چون حاج‌قاسم در اهواز هم کمتر وقت می‌کرد به هتل برود، مادرخانمش همراه‌شان می‌آمد. گاهی برادرخانمش محمود هم بود. پنج نفر در یک اتاق، با پرده‌ای در وسط و بدون آشپزخانه زندگی می‌کردند. تازه حاج‌قاسم گاهی همان‌جا مهمان‌داری هم می‌کرد! فرمانده لشکر بود و همه‌ی فرمانده‌ها با او کار داشتند. زندگی حاج‌قاسم بعد از جنگ هم تا پایان عمرش که فرمانده نیروی قدس بود، همین‌طور سپری شد. رتبه‌ی فرمانده نیرو با فرمانده لشکر خیلی متفاوت است؛ آن هم فرمانده نیروی قدسی که در سوریه و لبنان و عراق و فلسطین، صاحب نفوذ و قدرت است. خانه‌اش، وضع زندگی‌اش، پایین‌تر از متوسط بود! به خانه‌ی بعضی از افراد درجه‌ی سه و چهار نیرو که می‌رفتم، می‌دیدم وضع رفاهی زندگی‌شان، به مراتب از حاج‌قاسم بهتر است. اتاق کار حاج‌قاسمی که با خیلی از افراد توی دنیا ارتباط داشت، در نهایت سادگی بود. مبل‌های اتاقش ساده بود. میزوصندلی‌ها تشریفاتی نبود. مبل‌ها بیست سال عمر کرده بود! یک بار با اصرار دیگران اجازه داد رویه‌ی مبل را عوض کنند. دنبال تشریفات و تجملات نبود. رفقایش از کرمان برایش اجناسی مثل میوه و شیرینی می‌فرستادند. بعضی حرف‌هایش را به من می‌زد. می‌گفت «پسرم می‌خواهد داماد شود. وقتی برای خرید رفتیم، زیاد پول نداشتم. نگران بودم اگر خانواده‌ی عروس خواستند چیز گران بخرند، چه کار کنم!». کسی این حرف را می‌زد که اگر اشاره می‌کرد، امکانات زیادی برایش فراهم می‌شد. بعد از مدتی گفت «خدا رساند. خرید را حل کردم.».

حاج قاسم، خادم حرم امام رضا(ع) بود. گاهی وقت می کرد، به مشهد می رفت. یک روز رفت حرم. پای برهنه برگشت هتل. مردم، دورش را گرفته بودند؛ نتوانسته بود کفشش را از کفشداری بگیرد. به زحمت خودش را به هتل رسانده بود. بچه ها رفتند کفش هایش را از کفش داری آوردند. گاهی با هم به حرم می رفتیم. می دیدم توی اتاق خدام، گوشه ای نشسته، زیارت نامه می خواند. این اواخر رفته بود مشهد. گفت «نتوانستم زیارت کنم. هر جا رفتم بنشینم، مردم آمدند. ». می گفت «فرار کردم، رفتم بالا، توی تالار آینه، دعا و زیارت نامه خواندم...» پسرش، حسین، صاحب دوقلو شد. حاج قاسم برای دیدنشان به بیمارستان رفته بود.

کادر بیمارستان می بینند کسی شبیه سردار سلیمانی آمده دوقلوها را ببیند. اول باورشان نمی‌شود این آدم عادی، با ماشین ساده، بدون برو و بیا و محافظ و تشریفات، همان سرلشکر سردار سلیمانی، فرمانده نیروی قدس باشد که شهرتش، همه‌ی دنیا را گرفته است. می بینند با همه احوال پرسی و شوخی می کند؛ انگار سی سال آن ها را می شناسد! پزشک ها و پرستارها که این سادگی و صمیمیت را می بینند، دورش جمع می شوند و می خواهند عکس جمعی بگیرند. حاج قاسم می بیند یک کارگر خدمات، گوشه‌ی سالن، مشغول تی کشیدن است، او را صدا می زند. می گوید «شما هم بیا. می خواهیم عکس یادگاری بگیریم.»