قاعدهٔ بازی
قاعدهٔ بازی | |
---|---|
نویسنده | فیروز زنوزی جلالی |
ناشر | علم |
تاریخ نشر | ۱۳۹۲ |
تعداد صفحات | ۹۷۸۹۶۴۴۰۵۷۹۹۱ |
زبان | فارسی |
نوع رسانه | کتاب |
کتاب «قاعده بازی» اثر «فیروز زنوزی جلالی» است. نویسنده دربارهی موضوع داستان آورده است: «داور علتخواه شخص اول این داستان، انسانی است که احساس میکند چیزی او را عذاب میدهد و باید آن را از بین ببرد. چهار روز از محل کارش مرخصی میگیرد تا به دنبالش بگردد. در این جستجو او در دنیای گذشته خویش سیر میکند. دوران کودکی و افرادی مانند پدر، مادر، برادر ناتنی، دوستانش و حتی همسرش را بررسی میکند و اینکه شاید، باید آنها را از بین ببرد تا به آرامش برسد.» در توضیحات پشت جلد کتاب آمده است: «بلی بلی این خوشبختی بزرگی است اگر که آدم پستفطرت و دنیای بداند که پست فطرت و دنی است و بدبختی بزرگی است اگر آدم پستفطرت و دنیای فکر کند که نیک فطرت است. این است فاصله بدبختی و خوشبختی، و جهان از این سوءتفاهم رنج میبرد و بشر رنج میبرد. خوشبختی بزرگی است اگر که آدم بالاسر خرچنگ سرخش نشسته باشد. با دو پای آشولاش، خرچنگی که از کالبدش بیرون افتاده باشد و از ترک حافظهاش بیرون لغزیده باشد.» این کتاب را انتشارات «امیرکبیر» منتشر کرده است.[۱] از این کتاب در بخش رمان اولین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد تجلیل شد.
معرفی نویسنده
فیروز زنوزی جلالی داستاننویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، کارگردان تئاتر و سینما، مدرس و منتقد بود. این افسر بازنشستهٔ نیروی دریایی، اولین داستانهایش را در مجلات «فردوسی» و «کاریکاتور» چاپ کرد. فیروز زنوزی جلالی که بهسبب شغل نظامی پدر بارها از شهری به شهری نقل مکان میکرد. سرانجام در سالهای پایانیِ دبستان به تهران آمد و تا پایان دوران دبیرستان در تهران ماند. علاقهاش به دریانوردی در سن هجدهسالگی، او را به شهر بوشهر و نیروی دریایی کشاند. و بالاخره فضای غمگین و آرام بوشهر و بندر و وضعیت خاص جلالی هنگام حضور در نیروی دریایی بود که او را به ادبیات نزدیک کرد. بهگفتهٔ زنوزی:
«شهر تفیده و گویا پرتابشده در لبهٔ آخر دنیا، شهری پاک، بریده از همهٔ شور زندگی. نه بوشهر امروز که بوشهر آن زمان: تبعیدگاه صرف، با آن هوای سنگین بختکوار. بگو تنوری داغ و تنسوز؛ پرشرجی؛ بیآب و علف؛ یکسر برشته و سوخته. و همانوقت و در همانجا بود که از رنج واقع، تن به سِحر قلم و تخیل سپردم.» نخستین مجموعهداستانش، «سالهای سرد» را در سال۱۳۶۷ منتشر کرد. اغلب آثارش متکی به تجربیات شرکت در جنگ تحمیلی است. داستانهایی نیز دربارهٔ شوربختی مردم فقیر یا وسواسها و هراسهای کارمندان دارد. گزیدهای از داستانهایش در مجموعهٔ گزیدهٔ ادبیات معاصر منتشر شده است. او برای مجموعهٔ مردی با کفشهای قهوهای برندهٔ جایزهٔ «بیست سال ادبیات داستانی» شد. زنوزی فیلمنامه و نقد ادبی نیز مینوشت. رمان «مخلوق» نوشتهٔ ۱۳۷۹ تصویری از آفرینش بنابر روایات تاریخی و اسطورهای، با نثری کهنگرایانه است. او که جایزهٔ بنیاد شهید را برای نویسندهٔ برگزیدهٔ داستانهای کوتاه جنگ برده است، به فیلمسازی و نمایشنامهنویسی هم اشتغال داشت. درخلال خلق همین آثار است که خبرهایی از برگزیدهشدن رمان معروفش قاعدهٔ بازی در کویوبرزن ادبیات بهویژه بین اهالی رماننویس میپیجید. «قاعدهٔ بازی» در جشنوارهها و جایزههای ادبی همانند کتاب سال، قلم زرین و جایزهٔ ادبی جلال آلاحمد برندهٔ جوایز متعددی میشود. ساختار روانکاوانۀ قاعدهٔ بازی، این رمان را در مرتبهٔ قیاس با بوف کور اثر معروف صادق هدایت قرار میدهد. رمانی روانکاوانه که در آن راوی، پلشتیهای روح انسانی را برونافکنی میکند و متن، آینهای میشود برای انعکاس خباثتها و دروغهای ذهن آدمی. در این اثر نویسنده که همان راوی است با زبان نشانه، به پالایش روح خویش میپردازد تا راهی برای پاکی و تطهیر خود و جهان پیرامونش باز کند. عمدهترین مضامین داستانهای زنوزی جنگ و فقر و شوربختی مردم و اندوه و محنت انسانهای دردمند است. پارهای از داستانهای کوتاه او به زبانهای عربی، انگلیسی، چینی و روسی ترجمه شدهاند. حضور زنوزی در سمت داور و کارشناس در جشنوارههای مختلفی چون کتابسال، جلال آلاحمد، قلم زرین، نقد سال، گام اول، داستان انقلاب، کتاب فصل و رمان متفاوت (واو) از دیگر فعالیتهای اوست. زنوزی عضو شورای رمان بنیاد جانبازان، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و حوزه هنری بود. ناخدای داستاننویس، زنوزی، جسمش از زمستان۱۳۹۴ درگیر سرطان مزمن شد و بالاخره هم، در اثر همین عارضهٔ ریوی، پس از پاروزدنهای طولانی در دریای متلاطم زندگی، تنها وقتی که فقط پنج روز از دومین ماه بهار۱۳۹۶ میگذشت، کشتی جانش به ساحلی امن، آرام گرفت.
برشی از متن
قاعدهٔ بازی بلی بلی این خوشبختی بزرگی است اگر که آدم پست فطرت و دنی ای بداند که پست فطرت و دنی است و بدبختی بزرگی است اگر آدم پست فطرت و دنی ای فکر کند که نیک فطرت است. این است فاصله بدبختی و خوشبختی، و جهان از این سوءتفاهم رنج می برد و بشر رنج می برد. خوشبختی بزرگی است اگر که آدم بالاسر خرچنگ سرخش نشسته باشد. با دو پای آش ولاش، خرچنگی که از کالبدش بیرون افتاده باشد و از ترک حافظه اش بیرون لغزیده باشد.[۲]