اصغر عبداللهی

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
اصغر عبداللهی
زمینهٔ کاری کتاب و سینما
زادروز ۱۳۳۴
آبادان
مرگ ۷دی۱۳۹۹
تهران
علت مرگ بیماری سرطان
پیشه نویسنده و کارگردان
کتاب‌ها سایبانی از حصیر، هاملت در نم‌نم باران و...
فیلم‌نامه‌ها جهیزیه‌ای برای رباب، آشپزباشی و...
دانشگاه دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران

اصغر عبداللهی داستان‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان بود.

* * * * *

داستانِ کوتاه نوشتن در ذاتِ قلمِ عبداللهی بود؛ فیلم‌نامه‌های بسیاری هم می‌نوشت و گاهی نقدهای ادبی و سینمایی نیز از قلمش می‌تراوید. او به ادبیات پربار اقلیمش چنگ زده بود و معادن نوشتاری جنوب را می‌کاوید. جنوب کلیشهٔ داستان‌هایش نبود، بلکه لازمهٔ وجودی داستان‌ها و بستر مناسبی برای رخدادهای روایی‌اش بود و او از این طبیعت برای پیشبرد قصه‌هایش بسیار بهره بُرد.

او با نگارش فیلم‌نامهٔ خانه خلوت برندهٔ سیمرغ بلورین شد.




از میان یادها

کارگردانی یک قناری یک کلاغ

اصغر وقتی که فیلم یک قناری یک کلاغ را کارگردانی کرده بود، از این بابت خوش‌حال بود و به دوست‌هایش که کارگردان بودند با خنده می‌گفت: «از این به‌بعد برای شما نمی‌نویسم، فیلم‌نامه‌هایم را خودم می‌سازم!»[۱]

عبداللهیِ نه‌چندان مدرن

عبداللهی خوش ندارد نمایش‌هایی را تماشا کند که بازیگرهایش مخاطب را وارد بازی می‌کنند. روزی او برای تماشای نمایشی در سالن نشسته بود. بازیگرِ نمایش جلو آمد، رودررویش ایستاد، انگشت اشاره را سمتش گرفت و چیزهایی گفت که مروبط به او نبود: «به دنیا دل بسته‌ام و به زروزیورهایش عشق می‌ورزم [...] بهتر است آدمی قید این دنیا را بزند و برود بمیرد!» در این‌طور مواقع که بازیگر در چشم‌هایش زل می‌زند، دستپاچه می‌شود، سرش را زیر می‌اندازد و دیگر صحنه را نمی‌بیند. به‌باور عبداللهی بهتر است بازیگر به‌جای اینکه مخاطب را به بازی بگیرد، با هم‌بازی‌اش که روی صحنه ایستاده و معطلِ دیالوگ مانده و اندکی دستپاچه شده، دیالوگ کند. چون آن‌ها در میزانسن هستند نه مخاطب. این‌گونه نمایش‌ها با تئاتر مدرن ماندگار شدند و نوع دیگرش هم این طور است که بازیگر از میان تماشاچی‌ها برمی‌خیزد و وارد صحنه می‌شود. آن‌ها می‌خواهند بنمایانند که فرقی میان صحنه و همکف نیست و همه بازیگر نمایش‌اند. عبداللهی می‌گوید: «ای بسا بسیاری از اهالی همکف از این تمهید نمایشی تئاتر مدرن خوششان هم بیاید، اما من ترجیح می‌دهم در بازی نباشم. چون فقط برای تماشا رفته‌ام و به‌لحاظ روحی و روانی آمادهٔ بازی نبوده‌ام. می‌توانید مرا درک کنید؟ دوست ندارم بازیگر در چشمان من زل بزند. [...]».[۲]


زندگی و یادگار

سال‌شمار

گذری بر زندگی

کودکی و نوجوانی

جوانی و میان‌سالی

عبداللهی در دانشکدهٔ هنرهای دراماتیک، نمایشنامه‌نویسی می‌خواند. این دانشکده پس از انقلاب با دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران یکی شد. عبداللهی پایان‌نامه‌اش را ارائه نداد و تحصیل را ناتمام رها کرد.[۳]

و مرگ

سرطان چند سالی درگیرش کرد. یک ماه پیش از آسمانی‌شدنش، احمد امینی با او تلفنی حرف زده و او را بسیار پرانرژی احساس کرده بود، اصغر با لحنی خوش‌حال گفته بود منتظر است تا شیمی‌درمانی‌اش تمام شود و احمد هم با خودش فکر کرده بود که اصغر همان اصغرِ همیشگی است و روحیه دارد. ولی اجل مهلتش نداد و در شصت‌وچهارسالگی رخت از این جهان بربست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

شخصیت و اندیشه

زمینه فعالیت

یادمان‌ها و بزرگداشت‌ها

اصغر در آینهٔ دیگران

احمد امینی؛ فیلم‌نامه‌نویس، کارگردان و منتقد فیلم

جعفر مدرس صادقی؛ نویسنده

آقای اصغر عبداللهی خیلی بزرگ‌تر از این حرف‌هاست که به تمجید و تحسین و بزرگداشت نیاز داشته باشد. چند سطری از اسرارنامهٔ عطار به‌نشانهٔ عرض ارادت؛ پای ملخی به محضر سلیمان بُردن:

چنین گفت آن بزرگ کاردیدهکه بود او نیک و بد بسیار دیده
همه بنمایدت روشن چو خورشیدحنانک آن جمله می‌بینی تو جاوید
ولی مویی به تو ننماید از توتویی تو نهان می‌باید از تو

حسین مرتضائیان آبکنار؛ نویسنده

می‌دانم اصغر اهل بزرگداشت و این حرف‌ها نیست. بزرگداشت برای اصغر یعنی بنشینی با رفیق‌هایت یک استکان چای بخوری و دربارهٔ کتاب حرف بزنی. من واقعاً یک دهه از او چیز یاد گرفتم؛ دربارهٔ ادبیات، فیلم، زندگی، سیاست و خیلی چیزها. یعنی توانستم چیزهایی را یک دهه جلوتر از خودم ببینم از منظر آدمی که ده سال از من بزرگ‌تر است و نگاه دارد و عمیق است. همیشه مثل برادر بزرگ‌ترم بوده، مثل راهنما، مثل رفیق، مثل همکلاسی، همهٔ این‌ها باهم بوده برایم. پُلی بوده بین من و نسل قبل از خودش. من هیچ‌وقت شمیم بهار را ندیدم، اما از منظر اصغر شناختمش. یادم می‌آید چه‌قدر خیابان‌های تهران را من و اصغر پیاده باهم گز کردیم، همین‌جوری حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم. دلم لک زده دوباره برای همان قدم‌زدن‌ها، برای آن حرف‌ها توی تهران.

رضا فرخ‌فال؛ نویسنده

آن موقعی که من ایران بودم، اصغر را زیاد می‌دیدم و باهم خیلی راجع به داستان و داستان‌نوشتن صحبت می‌کردیم و یادم می‌آید یکی از موضوعاتی که به آن فکر می‌کردیم به‌عنوان یک سؤال یا چیزی که هر دویمان دوستش داشتیم شفاف‌نوشتن داستان بود.

گفته‌های عبداللهی در بابِ خودش و آثارش

دربارهٔ تقابلِ صبوری‌اش برای تماشای نمایش با تصورش از نمایش

چیزهایی را که نمی‌نویسد

موضع‌گیری‌های او درباره دیگران

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نام‌های دسته جمعی

نحوه پوشش

تکیه کلام‌ها

خلق‌وخو

عبداللهی با همهٔ جنبه‌های زندگی راحت برخورد می‌کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد به خلوت خو داشت، هیاهو را از اطراف خود زدوده و البته با کوشش‌های بی‌حد و شوقِ سرشارش در دل نویسنده‌های دیگر جا خوش کرده بود. همیشه می‌خواند، می‌نوشت، فیلم نگاه می‌کرد، شاگردهایش را درس می‌داد و با دوست‌هایش می‌گفت و می‌شنید. او در گذشته نمانده و با پیشرفت‌هایش روزبه‌روز جلو می‌رفت. همواره امیدوار و به‌دور از افسردگی بود؛ به‌تعبیر خودش: «افسردگی مال نویسندهٔ پولداره.» [۴]

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها

بنیان‌گذاری‌

تأثیرپذیری‌ها

استادان و شاگردان

علت شهرت

فیلم ساخته شده بر اساس

حضور در فیلمهای مستند درباره خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

جایزه‌ای به نامش

جایزه‌ای خصوصی به نام اصغر عبداللهی دایر شده است که سالانه برگزار می‌شود. این جایزه که در سال۱۴۰۰ پی‌ریزی شد، اسلوب نویسندگی عبداللهی را مدنظر قرار داده است و کتاب‌های رمان، داستان و ناداستان را با تکیه بر ماجراپردازی در ادبیات بَرمی‌رسد.[۵]

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

عبداللهی در اصل داستان می‌نوشت؛ آن‌هم از نوع کوتاهش، فیلم‌نامه نیز بسیار می‌نگاشت، داستان کوتاه را برای دل خویش و مخاطب‌های خاص، فیلم‌نامه را برای امرار معاش. برخی از ادیب‌ها، نام اصغر را در وادی داستان‌ْکوتاه تا نزدیکی‌های آوازهٔ غلام‌حسین ساعدی می‌کِشانند و عبداللهی را داستان‌نویسِ درجه‌یک در زمان حیات می‌پندارند.
نثرِ عبداللهی شفاف، خالی از مبالغه و به‌دور از اطوار و زبانش نیز زنده و طناز است. قلمش روان و پر از کنش است. برای اینکه حس و عاطفه را در داستان‌هایش حفظ کند و به مخاطب منتقل کند، استعاره‌ها و نمادها و پیام‌ها را از آثارش بیرون رانده است. راوی‌های روایت‌های عبداللهی، نقش اصلی را در قلم روایی او بازی می‌کنند، به نوشته‌هایش جان می‌بخشند، همچون راوی‌های چخوف، نقشِ‌اول‌اند و داستان را می‌سازند، بی‌طرف نیستند، برای شخصیت‌های داستان غمخوارند و حتی گاهی با آن‌ها گفت‌وگو می‌کنند.
او ریشهٔ جنوبی خود را شاخ‌وبرگ بخشیده و جنوبِ جنگ‌زده را با سوز و غمخواری عمیقی بازمی‌سازد، به آدم‌ها و ماجراهایشان وفادار است و برای فضاسازی از عناصری همچون باران،طوفان، اسکله، جاشوهای آوازه‌خوان، بندرنشینان بی‌چیز و... بهره می‌جوید.
خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد روش توصیف‌گری عبداللهی شگفت‌انگیز است. او توصیف‌هایش را فشرده و ریتم‌دار می‌نویسد. قطعه‌های توصیفی کنار همدیگر در جمله‌ها تدوین می‌شوند و تجسم فضایی را می‌آفرینند.[۶]
او برای چاپ آثارش هول‌ووَلا نمی‌زد و فقط می‌خواست کارش را پخته کند.
خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

کارنامه و فهرست آثار

مجموعه‌داستان کوتاه

  • در پشت آن مه، ۱۳۶۴
  • سایبانی از حصیر، ۱۳۶۹
  • آبی‌های غمناک بارُن، ۱۳۸۵
  • هاملت در نم‌نم باران، ۱۳۹۹

داستان بلند

  • آفتاب در سیاهی جنگ گم می‌شود، ۱۳۶۰

آموزشی

  • قصه‌ها از کجا می‌آیند؛ از فیلم‌نامه‌نویسی و زندگی، ۱۳۹۸

فیلم‌نامه

  • حریم مهرورزی، ۱۳۶۵
  • جهیزیه‌ای برای رباب، ۱۳۶۶
  • جمیل، ۱۳۶۶
  • مهاجران، ۱۳۶۹
  • شهر خاکستری، ۱۳۶۹
  • جست‌وجو در جزیره، ۱۳۶۹
  • خانه خلوت، ۱۳۷۰، به‌همراه حسن قلی‌زاده
  • بندر مه‌آلود، ۱۳۷۱
  • سمفونی تهران، ۱۳۷۳
  • سال‌های بی‌قراری، ۱۳۷۳
  • در کمال خونسردی، ۱۳۷۳
  • به‌خاطر هانیه، ۱۳۷۳
  • خواهران غریب، ۱۳۷۴
  • مرسدس، ۱۳۷۶
  • غریبانه، ۱۳۷۶
  • عشق کافی نیست، ۱۳۷۷
  • داستان‌های جزیره؛ اپیزود سوم: باران و بومی، ۱۳۷۷
  • عینک دودی، ۱۳۷۸
  • چتری برای دو نفر، ۱۳۷۹، به‌همراه احمد امینی
  • آبی، ۱۳۷۹
  • صبحانه‌ای برای دو نفر، ۱۳۸۲
  • پیشنهاد ۵۰ میلیونی، ۱۳۸۴
  • نصف مال من، نصف مال تو، ۱۳۸۵
  • خواب زمستانی، ۱۳۸۶
  • آشپزباشی، ۱۳۸۹
  • خداحافظی طولانی، ۱۳۹۳
  • یک قناری، یک کلاغ، ۱۳۹۵

کارگردانی

  • یک قناری، یک کلاغ، ۱۳۹۵

دستیاری کارگردان

  • خانه ابری، ۱۳۶۵
  • حریم مهرورزی، ۱۳۶۵
  • جهیزیه‌ای برای رباب، ۱۳۶۶
  • هی جو، ۱۳۶۷
  • سال‌های خاکستری، ۱۳۶۷
  • ساوالان، ۱۳۶۸
  • پول خارجی، ۱۳۶۸
  • شهر خاکستری، ۱۳۶۹

جوایز و افتخارات

فیلم‌نامهٔ خانه خلوت سیمرغ بلورین را برایش به ارمغان آورد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

منبع‌شناسی

بررسی موردی چند اثر

اتاق پرغبار

اتاق پرغبار، روایت احتضار پیرمردی در اتاقش است که در میان داستان‌های عبداللهی و نیز ادبیات داستانی ایران، جایگاه ویژه‌ای دارد. در آغاز، نویسنده با فضاسازی ماهرانه‌ای، اتاق خوفناک پیرمرد را توصیف می‌کند و وضعِ همین اتاق محورِ داستان می‌شود. پیرمرد کتاب‌فروش است و به‌سبب مطالعاتی که داشته، زبانش شاعرانه است و این شاعرانگی به همهٔ داستان سرایت می‌کند و زبان روایت نیز شاعرانه می‌شود. نخستین گفت‌وگویی که شکل می‌گیرد، فضای داستان را تغییر می‌دهد و این تغییر فضا به داستان اجازه نمی‌دهد که در چنگ احساسات اسیر شود، همچنین برای طرح داستان نیز زمینه‌سازی می‌کند. این قصه مربوط به دوران جنگ است و نویسنده با توصیف‌هایش تصویر زندگی مردمی را شرح می‌دهد که سیاهی جنگ آزارشان می‌دهد.[۷]

جزیره بر آب

جزیره بر آب داستان گروهبانی را روایت می‌کند که دارد بازنشسته می‌شود و در همین اواخر خدمتش، مجسمه‌ٔ سردیس شاعری که به آن غرور ملی می‌گویند، دزدیده می‌شود. حالا گروهبان برای ارائهٔ گزارش به مرکز، نام این شاعر را نمی‌داند تا در گزارشش بیاورد و باید منتظر بماند تا معلمِ جزیره از سفر بازگردد تا نام شاعر را از او بپرسد. چون معلم دیر می‌آید، گروهبان دربه‌درِ نام این شاعر شده و کتاب‌های درسی فرزندش را زیرورو می‌کند، ولی نام شاعر را نمی‌یابد. خطّ روایی و لحن عبداللهی در داستان ساده و سرراست است. قصه میان خیال و واقعیت در رفت‌وبرگشت است و فضایی شبیه به روایت‌های غلام‌حسین ساعدی را دارد که جهانِ روزمره و در عین حال ملتهب را روایت می‌کند. البته ورایِ روایت‌های عبداللهی با جهانِ ساعدی فاصلهٔ بسیاری دارد. عبداللهی در جزیره بر آب غیاب‌ها را روایت می‌کند و این مجسمه سرنخِ غیاب‌هاست. گروهبانِ داستان با دنیایش بیگانه است و برای اینکه آشنا شود، داستانْ تاریخ را مرور می‌کند تا نام شاعرِ غرور ملی را به او بنمایاند.[۸]

خرچنگ‌ها

خرچنگ‌ها دو ماجرای داستانی را باهم روایت می‌کند؛ پاسبانی که باید مردی معترض را که ازقضا دوست قدیمی‌اش است، جلب کند. از سوی دیگر، مردی به کلانتری آمده تا از زنش شکایت کند، این مرد برای رفاه زندگی‌اش و کسب معاش هر کاری توانسته کرده و اکنون آسایشی که برایش تلاش کرده در تهدید است. این دو روایت آدم‌هایی را می‌نمایانند که در موقعیتی دشوار قرار گرفته‌اند و مثل خرچنگ در گل گیر کرده‌اند. نویسنده از همان ابتددای داستان، تصویرسازی را آغاز می‌کند و شروعی گیرا را رقم می‌زند. او از طبیعت برای پیش‌بُرد داستان کمک می‌گیرد و همهٔ عناصر سازندهٔ داستانش را با رفتارهای شخصیت‌ها هم‌سو می‌کند. خطهٔ جنوب در این قصه نه کلیشه بلکه لازمهٔ وجودی روایت و بستر مناسبی برای رویدادهاست. خرچنگ‌ها تصویرهایی از زندگی را می‌نمایاند، صریح است و در ورای ظاهر کف خیابانی‌اش، عمیق است و گاهی در پرده حرف‌هایش را به مخاطب می گوید. حرف اضافه ندارد و داستانش را با ایجاز پیش می‌بَرد. نویسنده گویی با شخصیت‌های داستانش زندگی کرده، آن‌ها را به‌نیکی می‌شناسد و می‌سازد و از این رو است که خواننده نیز با آن‌ها احساس آشنایی می‌کند. زبان داستان ساده و صمیمی است و دیالوگ‌ها چنان متعلق به شخصیت‌هایند که داستان واقعی جلوه می‌دهند. در خرچنگ‌ها خُرده‌داستان‌هایی نیز مشاهده می‌شود که زنجیروار در سوی هستهٔ مرکزی داستان‌اند. مهدی کریمی، منتقد ادبی، می‌گوید: «خرچنگ‌ها تصویری است موجز و دقیق از وضعیت زندگی خانواده‌ای از طبقهٔ متوسط و رفاقت و نگاهی انتقادی به زندگی روزمره و به‌دست‌آوردن‌ها و ازدست‌دادن‌های این طبقه. چیزی که در جای‌جای اثر و پایانش مشهود است.».[۹]

اینجاست آن‌که اتللو بود

اینجاست آن‌که اتللو بود از گذشته آغاز می‌شود و می‌کوشد آن گذشتهٔ نزدیک را یادآوری کند. راویِ داستانْ نوجوانی است که در جنوب رشد کرده و به‌سبب فضای زندگی‌اش، ناخواسته بیشتر از سنّ خودش می‌فهمد. او چنان در گذشته غوطه می‌خورد که انگار دوباره دارد آن را زندگی می‌کند. نویسنده تصاویر را با جزئیات در ذهنِ راوی مرور می‌کند و به این طریق شخصیت‌های داستان را به مخاطب می‌شناساند. دیالوگ‌ها در فضاسازی سهمِ به‌سزایی دارند و شخصیت‌ها را نیز معرفی می‌کنند. بارِ عاطفیِ کلماتی که در قالب دیالوگ از زبان شخصیت‌های داستان جاری می‌شود، مخاطب را به آن‌ها نزدیک می‌کند. این داستان حاملِ اتفاق نیست، آدم‌ها و لحظات عادیِ زندگی‌شان اصلِ داستان‌اند و مخاطب به تماشای انسان‌هایی می‌نشیند که نویسنده در قامت راوی غمخوارشان است و بهشان حس دارد. فردین آریش، نویسنده و روزنامه‌نگار، در شرح اینکه داستان اینجاست آن‌که اتللو بود دربارهٔ چه کسانی است، می‌گوید: «آدم‌هایی ناراضی و سرخورده، حسرت‌زده و متمایل به گذشته، برکنار از زندگی و حال، در خود، دل‌سپرده به اندوه و در آرزوی پناه‌بردن به صحنه، به نقشی غیرازآنچه زندگی به آن‌ها تحمیل کرده است.»[۱۰]

ناشرینی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدید چاپ‌های کتاب‌ها

نوا، نما و نگاه

پانویس

  1. «واکنش احمد امینی به درگذشت اصغر عبداللهی». 
  2. یادداشت‌های ویراست‌نشدهٔ یک تماشاگر نه‌چندان مدرن. ۱۳۹۹. ۱۰۳ تا ۱۰۷. 
  3. «پیکر اصغر عبداللهی فردا تشییع می‌شود». 
  4. مشتاقی و مهجوری. ۱۳۹۹. ۹۵ تا ۹۸. 
  5. «جایزه‌ای به نام اصغر عبداللهی». روزنامهٔ شرق، ش. ۴۰۷۰. 
  6. روشنایی تاریک. ۱۳۹۹. ۱۲۱ تا ۱۲۳. 
  7. رنگ‌ها در تاریکی. ۱۳۹۹. ۱۱۶ تا ۱۲۰. 
  8. یرقان مرز ندارد. ۱۳۹۹. ۱۲۴ تا ۱۲۶. 
  9. نوبت بُرد. ۱۳۹۹. ۱۲۷ تا ۱۲۸. 
  10. در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته. ۱۳۹۹. ۱۲۷ تا ۱۲۸. 

منابع

  • عبداللهی، اصغر. «یادداشت‌های ویراست‌نشدهٔ یک تماشاگر نه‌چندان مدرن». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹). 
  • سام، شکیبا. «مشتاقی و مهجوری». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹). 
  • «جایزه‌ای به نام اصغر عبداللهی». روزنامهٔ شرق هجدهم، ش. ۴۰۷۰ (۱۴۰۰). 
  • ستاری‌فرد، پیمان. «رنگ‌ها در تاریکی». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹). 
  • طاهری، شروین. «روشنایی تاریک». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹). 
  • اسکندری، رضا. «یرقان مرز ندارد». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹). 
  • کریمی، مهدی. «نوبت بُرد». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹). 
  • آریش، فردین. «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته». فصلنامهٔ فرم و نقد (تهران)، ش. ۱۰ (۱۳۹۹). 

پیوند به بیرون

«پیکر اصغر عبداللهی فردا تشییع می‌شود». خبرگزاری ایرنا، ۷دی۱۳۹۹. بازبینی‌شده در ۶مرداد۱۴۰۰. 

«واکنش احمد امینی به درگذشت اصغر عبداللهی». خبرگزاری ایسنا، ۷دی۱۳۹۹. بازبینی‌شده در ۱۸مهر۱۴۰۰.