نازنین جودت

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
نازنین جودت

زادروز ١٣٥٢
شمیران
کتاب‌ها در چشم سگ
در بیداری کابوس می بینم
پروانه ها در برف می رقصند
شوومان
عقرب باد
به‌وقت بی‌نامی
فرزندان امیرهمایون


* * * * *


از میان یادها

از خاطرات کودکی

«اولین باری که باغ سپهسالار یا خیابان صف را دیدم دو هفته قبل از رفتنم به کلاس اول بود. قبل‌ترش می‌رفتیم کوچه برلن یا بازار تجریش کفش می‌خریدیم. اواسط شهریور بود. بعدازظهری نه چندان گرم. لباس پوشیده بودم که بروم کوچه و با بچه‌ها کش‌بازی کنیم. پدر گفت: «بریم سپهسالار برای مدرس کفش بخریم.» اسم سپهسالار را شنیده بودم اما همیشه بزرگ‌ترها برای خرید کیف و کفشِ کسی که قرار بود عروس شود می‌رفتند آنجا. هیجان‌زده بودم و بعدترش که آن خیابان باشکوه را با آن‌همه مغازۀ کیف و کفش‌فروشی و تابلوهای نئون رنگ‌به‌رنگش دیدم گلویم خشک شد. آن‌قدر بریده‌بریده سرفه کردم که پدر برایم شربت خاکشیر خرید. پیش از دیدار باغ سپهسالار کفش دوست داشتم اما از همان روز شد مهم‌ترین خواسته‌ام. بیش از چهل سال از آن روزها گذشته و هنوز هم همین است. پدر بی‌ام‌و نارنجی‌ را جایی حوالی چهارراه مخبرالدوله پارک کرد. دستم را گرفت و از خیابان رد شدیم. لحظۀ ورود به باغ، یاد کارتون پینوکیو افتادم. همان صحنه‌ای که با کالسکه‌ای سلطنتی پینوکیو و گربه نره و روباه مکار و خیلی از بچه‌ها را بردند شهر بازی. دیدن آن‌همه ویترینی که پر از کفش‌های جور واجور بود همان‌قدر هیجان داشت. پدر اصرار داشت از همان مغازه‌های اول خیابان کفشم را انتخاب کنم. می‌گفت مغازۀ کفش بچه‌ها همین چند تا است. بالاتر کفش بچگانه ندارد. شربت خاکشیر به‌دست تکیه می‌دادم به ویترین‌های هوس‌انگیز و خیره می‌شدم به کفش‌هایی که کنار هم به صف شده بودند. ورنی با پاپیون، ورنی بی‌پاپیون، ورنی نگین‌دار. ورنی بند‌دار… . کفش ورنی مشکی خریدم، با پاپیونی که چند نگین وسطش بود و بند ظریفی که با سگکی نقره‌ای و البته نگین‌دار دور مچ پا بسته می‌شد.»[۱]

چگونه نوشتن در جوشید؟

«من در کودکی به بازیگری علاقه داشتم و هرگز به نویسندگی فکر نمی‌کردم اما همیشه به‌جای انشا، داستان می‌نوشتم و تئاترهای دههٔ فجری که در مدرسه اجرا می‌شد من نمایشنامه‌هایش را می‌نوشتم تا اینکه پس از به‌دنیاآمدن پسرم، امیرهمایون، تصمیم گرفتم سه چهار سال ابتدای زندگی را پیوسته کنارش باشم و کارم را که تدریس زبان انگلیسی بود رها کردم و در خانه ماندم. از همان زمان ناخودآگاه شروع کردم به داستان نوشتن تا به امروز.[۲]

بهترین فیلمی که دیدم

«فیلمی که به‌شدت مرا تحت‌تأثیر قرار داد هملت ورژن روسی است و بخش اعظم آن بابت دوبله بی‌نظیرش است.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

زندگی و تراث

سال‌شمار زندگی

از نگاه دیگران

فریبا حاج‌دایی

نازنین جودت جنگ را سوژهٔ کتابش کرده اما با به‌کاربردن به جای عبارت‌‏ها و جمله‌‏هایش چنان طوفانی به پا کرده است که موج‌‏های آن طوفان بستر ساحل سوژه‏‌اش را درنوردیده است. او از معناهای گریزان از هم، مرتبط و نامرتبط، رشته زنجیری ساخته که هر حلقه‌‏اش مفهوم جدیدی از تجاوز را پیش چشم می‏‌آورد تا ما بدانیم تجاوز فقط تحمیل جسمی بر جسم دیگر نیست که آن شاید کم‌ترین باشد. در داستان‌‏نویسی با شگردها و نمودهای متعددی سروکار داریم. واقعیت داستان بین دو طیف واقعی و تخیلی در نوسان است. داستانگو حین بازگویی رد پای روشنی برای خواننده به جا گذاشته تا آنچه را او نگفته خواننده به مدد خیال و عقل سلیم دریابد. درواقع نویسنده به برکت فضاسازی و به لطف ساختارسازی و استفاده از کلمه‏‌های محوری تخیل خود را به واقعیتی ملموس بدل کرده و خواننده را در آن غوطه‌‏ور ساخته است. واقعیتی واقعی که شاید تا قبل از این کتاب با این عینیت وجود خارجی نداشت. با این کتاب از بستر امروز به گذشته خاطرات آن فرد و نسل سفر کرده‏‌ای و از اعماق قدیم‌‏ها به فرداهای هنوز نرسیده و نشنیده کشانده شده‏‌ای. در این کتاب قصه اصلی دستمایه اول است اما قصه‌‏های فرعی همه از جنس قصه اول هستند و همین است که کتاب چون مادرش زمین لایه در لایه در لایه است.[۳]

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

جنگ‎‌نویسی

جلسات نقدو بررسی

  • جلسۀ نقد وبررسی رمان شوومان،٢٧مرداد٩٤ با حضور جمعی از نویسندگان و منتقدین ادبیات داستانی در خانۀ فرهنگ گیلان برگزار شد.[۵]

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و کتاب‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

کارنامه و فهرست آثار

  • در چشم سگ
  • در بیداری کابوس می‌بینم
  • پروانه‌ها در برف می‌رقصند
  • شوومان
  • عقرب باد
  • به‌وقت بی‌نامی

جوایز[۶]

YesY جایزهٔ ویژهٔ برج میلاد در نخستین دورهٔ جایزهٔ داستان تهران
YesY دریافت جایزه در دو بخش در دومین دورهٔ جایزه داستان تهران
YesY دریافت تندیس بهترین رمان ژانر وحشت در چهارمین دورهٔ مسابقه داستان‌نویسی افسانه‌ها
YesY برگزیدهٔ اولین دورهٔ داستان کوتاه پایداری
YesY برگزیدهٔ اولین دورهٔ جایزه ادبی ارسباران
YesY برگزیدهٔ اولین دورهٔ جایزهٔ ادبی مکتب جنوب


بررسی چند اثر

شوومان

داستان بلند (رمان) «شوومان» را می‌توان در گروه «داستان گوتیک» قرار داد. داستانی که در آن سحر و جادو، رمز و معما، بی‌رحمی، خونریزی و وحشت به هم آمیخته است. موضوع داستان دربارهٔ دختری جوان به نام حوريا شمسیا است كه قرار است برای تدريس به روستایی دورافتاده و سردسير به نام «شوومان» منتقل شود. حوریا، با وجود سختی‌ها و سرمای آزاردهنده در نهايت راهی شوومان می‌شود و پس از برخورد با حوادث عجيب تصميم به بازگشت می‌گيرد، اما در طول داستان متوجه می‌شود كه زندگی گذشته‌اش با زندگی شوومانی‌ها گره خورده است. روایت داستان، با عمل داستانی در زمان و با زندگی در گردش و جریان سروکار دارد، عمل داستانی یا حوادث داستان بازتاب یکدیگرند و وضعیت و موقعیت حوریا در شوومان را واژگون می کنند، یعنی حوریا، معلم امیدوار و هدفمند، در پایان داستان، تبدیل به زنی جوان درهم‌شکسته و زخم‌خورده و ناامید می شود که او را به نابودی می‌کشاند. شروع خوب نه‌تنها شخصیت‌ها و وضعیت‌ها و موقعیت‌ها را می‌شناساند، بلکه لحن و حال‌وهوای داستان را نیز نشان می‌دهد. یکی از دشواری‌های شروع داستان، این است که دقیقاً معلوم نمی‌شود که پیش از آنکه پیرنگ گسترش یابد، به صحنه امکان داده شود که وضعیت و موقعیت داستان را تشریح کند. داستان بلند (رمان) «شوومان» شروع خوبی دارد. داستان در صحنهٔ مسیر رفتن حوریا به شوومان آغاز می‌شود و برخورد رانندهٔ اتوبوس با حوریا وضعیت و موقعیت داستان را پیش از آنکه پیرنگ داستان گسترش یابد، نشان می‌دهد. میانهٔ داستان، بخش اساسی عمل داستانی است و بحران و معمای داستان شروع می‌شود. در داستان شوومان، خصوصیات روان‌شناختی با ویژگی‌های نمادینی می‌آمیزد و ناراحتی‌های روانی به‌صورت نمادهایی در داستان ظاهر می‌شود. نویسنده اغلب با استفاده از ابزار و مصالح واقعی و تجزیه و تحلیل‌های روان‌شناختی می‌کوشد به داستان غیرعادی خود جنبه‌ای قابل‌قبول بدهد. شخصیت اصلی داستان (حوریا) از دلهره‌ها و اضطراب‌ها و ترس‌ولرزهای ناشناخته‌ای رنج می‌برد و در ذهنیتی مریض غرق است. فضا و رنگ داستان اغلب تار و مه‌آلود است و شخصیت‌های داستان دستخوش حالت‌های خواب گونه‌اند.[۷]

چند سطر از رمان شوومان

«حال غریبی دارم. انگار چیزی نیشم زده باشد. مایعی دارد در همهٔ بدنم جریان پیدا می‌کند. چیزی مثل سم. احساس می‌کنم رگ‌هام متورم شده‌اند. طلسم شکسته و من دارم خود واقعی‌ام را کشف می‌کنم. بلند می شوم تا در اطراف زیارتگاه چرخی بزنم. کمی دورتر، پشت اولین ردیف نخل های بلند، صندوق‌های بزرگ فلزی در فواصل کم اما یک‌اندازه؛ کنار هم چیده شده‌اند. به درِ همه شان قفل بزرگی زده شده. این همه صندوق را برای چه کاری کنار هم چیده‌اند؟»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

نقدی بر شوومان

قدرت تخیل ودرهم تنیدیگی خیال،رؤیا وکابوس در شوومان توجه‌برانگیز است. جای بادزار، عامرو گراز جابه‌جا عوض می‌شود یا تینار کودک مدرسه‌ای درجایی دیگر مامای شوومان است یا هنگامی که راوی تصور می‌کند پری‌سانِ تابلوی نقاشی، روی هره پنجره نشسته و به‌جای دور، آن سوی پنجره خیره شده و راوی رد نگاهش را دنبال می‌کند.اما تقریباً یک‌چهارم آخر کتاب، زمانی که مطالب کتابچه‌ای که به‌نوعی حکم مانیفست اجنه را دارد پیش کشیده و خوانده می‌شود، تمام گره‌های کتاب گشوده می‌شود. این داستان را شاید بتوان استعاره‌ای از جامعهٔ انسانی دانست و از بُعد جامعه‌شناختی به متن نگاه کرد. در انتهای کتاب حقیقت مانندی قوی داستان نیز که در سه‌چهارم اول کتاب برجسته بود، کمرنگ می‌شود و داستان کم‌کم با کم‌شدن واقع‌نمایی رنگ و بوی رمانس و قصه به خود می‌گیرد و دیگر نمی‌توانم با اِلمان‌های مدرن نقد ادبی به این متن نگاه کرد. شوومان قصه است و قصه رمان نمی‌شود چون عناصر قصه را دارد ومهم‌ترین آن خرق‌عادت است. افراد شوومان تیپ هستند که مهم‌ترین عنصر قصه است. ما در داستان خیر و شر نداریم شوومان قصه‌های پریان است و آن را نمی‌شود با مؤلفه‌های مدرن نقد کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

به‌وقت بی‌نامی

«به وقت بی‌نامی» داستانی ضدجنگ و ضدخشونت است. با وجود تکراری‌بودنِ سوژهٔ داستان، نویسنده از خلاقیت‌هایش در نگارش داستان بهره برده تا فضای داستان را برای خواننده جذاب و کشش‌دار کند. به‌عنوان مثال داستان دو راوی دارد: «من»، خانم موگه آرامش و «بابا»، سرگرد آرامش، پدری که در کماست. «من»، موگه آرامش، زنی جوان که علاقه به سینما و بازیگری دارد از عشق دوران جوانی‌اش می‌گوید. قصهٔ سهیل، شهرام و ستاره و گاه، یادداشت‌ها و خاطرات پدرش از قبل از انقلاب و دوران جنگ را بازگو می‌کند. «بابا»، پدری که صاحب سه دختر است؛ اسمِ دخترهایش را از نام گل‌ها انتخاب کرده؛ موگه، لیلیوم و کاملیا. موگه، گلِ مریم مقدس است؛ گلی که در هر خاکی رشد می‌کند. پدرِ موگه، یک نظامی منظم، وقت‌شناس و مسئول بود (حتی به‌وقت جنگیدن هم باید اتوکشیده و مرتب می‌بود. همهٔ خاطراتش از گارد شاهنشاهی، انقلاب و جنگ را برای دخترِ بزرگش تعریف می‌کند و دست‌نوشته‌هایی برایش به جا می‌گذارد. حالا موگه و پدر، قصهٔ دوران رنجر، گارد جاویدان، انقلاب و هشت سال جنگ را با هم تعریف می‌کنند. پدر از بلاتکلیفی و سقوط رژیم شاهنشاهی، از اعدام و خلع لباس و درجه ژنرال‌های شاهنشاهی می‌نویسد. از افسردگی بعد از جنگ هشت‌ساله. از بی‌خوابی و کلافه‌گی. از اینکه همراه دخترِ دومش، ایران را ترک می‌کند. پدری که همیشه می‌گفت: «ما پنج نفر، پنج طنابیم که به هم پیچ خوردیم و حسابی محکم شدیم. باید با همین استحکام بمونیم تا مرگ.» حالا جنگ تمام شده، پدر برگشته اما این استحکام دوام نیاورده است.[۸]

چند سطر از به‌وقت بی‌نامی

صدای ناله‌ی مادر می‌آید. سیگار خاموش را از لای لب‌هایم برمی‌دارم. مادر از اتاقش بیرون می‌آید و می‌رود دستشویی. توپ کاموایی بزرگ می‌شود. مادر بیرون می‌آید. کمکش می‌کنم برگردد سر جایش. می‌گوید: «دلم شور می‌زنه احمد. پس این جنگ کِی تموم می‌شه؟» چشم‌هایش را می‌بندد. پتویش را می‌کشم رویش. دستش را می‌بوسم، سه بار. چرا وقتی همه‌چیز دارد روبراه می‌شود، به دل مادر شور افتاده؟خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

نقدی بر رمان به‌وقت بی‌نامی

نازنین جودت دربارهٔ رمان «به‌‌وقت بی‌نامی» می‌‌گوید: ««به‌‌وقت بی‌نامی» روایت یک شبانه‌روز از زندگی زن میان‌سالی به نام «موگه» است که سال‌ها نقش‌آفرین اول و موفق سریال‌های تلویزیونی بوده، اما به‌دلیل یک‌‌سری مشکلات، چندسالی است که از بازیگری فاصله گرفته.» اما این تمام آن‌‌چیزی نیست که مخاطب رمان با آن روبه‌‌رو می‌‌شود؛ نویسنده در این کتاب از خانواده‌‌ای می‌‌گوید که در اثر جنگ ازهم گسسته؛ خانواده‌‌ای که موگه یکی از اعضای آن است. جودت «به‌‌وقت بی‌نامی» را به‌‌صورت پازلی نوشته که دو راوی اول‌‌شخص دارد؛ یکی «موگه» و دیگری پدرش که در کشوری بیگانه، بر روی تخت بیمارستان، در وضعیت کما با مرگ دست‌‌وپنجه نرم می‌‌کند. پدرْ ارتشیِ وفادار و متعهدی است که با‌وجود سابقه‌‌ی خدمت در گارد شاهنشاهی، بعداز انقلاب هم به خدمت فراخوانده می‌شود و تا مدت‌ها پس‌از جنگ نیز در جبهه باقی ‌می‌ماند. اما روزی با یک تصمیم احساسی، سه تن از هم‌‌رزمان خود را بدون اطلاع فرماندهان به مأموریت شناسایی می‌فرستد؛ مأموریتی که منجر به نابودی آن‌‌ها می‌شود. این اتفاق، سرآغاز احساس ندامت و گناهی می‌شود که او را از کشور آواره می‌کند و نزد یکی دیگر از دخترانش می‌فرستد. ریچارد اِرِت اِسمِلی -شیمی‌دان برنده‌‌ی جایزه‌ی نوبل- جنگ را به‌عنوان ششمین معضلی که جوامع انسانی را تا پنجاه سال آینده تهدید خواهد کرد، معرفی کرده است. یکی از این تهدیدها فروپاشی خانواده‌‌هاست. جودت در این اثر، با بیانی جذاب، نگاهی هرچند گذرا به این خیلِ عظیمِ آسیب‌‌دیدگانِ‌ازجنگ انداخته است. بنا‌به اظهار نویسنده، او برای نوشتن این داستان، از خاطرات پدرش در سال‌های جنگ ایران و عراق بهره برده، تا داستانی با تم جنگی بنویسد. زن‌‌ها در این رمان حضوری پررنگ دارند؛ طاووس، مادربزرگ، وقتی شوهرش زن دیگری را صیغه می‌‌کند، خودش را می‌‌کشد. مادر آلزایمر دارد و به‌دلیل نامعلومی از همان اوایل داستان از خانه خارج می‌شود و موگه به‌دنبال او شهر را با خاطراتش می‌‌گردد. لیلیوم با شهرام، شوهر سابق موگه، به شهر دیگری فرار می‌‌کند و پدرومادرش را در حسرت دیدار مجدد باقی می‌‌گذارد. کاملیا با مردی آمریکایی ازدواج می‌کند که شانزده سال از خودش بزرگ‌تر است. ستاره، دوست دوران کودکی موگه، در گذشته رابطه‌‌ای عاشقانه با سهیل داشته. و موگه، شخصیت محوری رمان، عاشق سهیل است. یکی از شخصیت‌‌های درخورتوجه در این کتاب، پسر کاملیاست که پدری غیرایرانی دارد و زبان مادری‌‌اش را نمی‌‌فهمد. این پسر نماینده‌‌ی نسلی است که با زبان نسل قبل بیگانه است. برای ایجاد ارتباط میان این دو نسل، باید خاطرات را مرور کرد. اما افسوس که پدربزرگ در کماست و دیگر کار از کار گذشته. اشاره به بازیگر بودن موگه، جز در فصل اول (و آن‌‌هم برای نشان دادن این‌‌که همسر موگه یک جانباز بوده) نقشی در پیشبرد روایت در ادامه‌‌ی رمان ندارد. این مسئله ازآن‌جهت موردنقد است که داشتن این شغل خاص، تأثیری در شخصیت‌‌پردازی او ندارد. کمااین‌‌که او می‌‌توانست هر شغل دیگری داشته باشد و داستان بازهم به‌همین‌ترتیب ادامه یابد. ازجمله ویژگی‌‌های برجسته‌‌ی این داستان، شخصیت‌‌پردازی ظریف مادر است. او که به آلزایمر مبتلاست، برای آرامش خود شال می‌‌بافد، اما هر بار که یادی از گذشته در خاطرش زنده می‌‌شود، شال را می‌‌شکافد. نویسنده با تبدیل کردن شال به یک موتیف، آن را به عنصری پیش‌‌برنده در متن داستان تبدیل کرده است. موگه نمی‌‌خواهد گذشته فراموش شود؛ به‌همین‌علت، هربار کامواها را ازنو توپ می‌‌کند. جایی دیگر از رمان هم، موگه می‌‌خواهد برای یک کودک خیابانی شال ببافد، اما درحقیقت او شال را نه برای دختر، که برای خودش می‌‌بافد. او می‌‌خواهد زندگی را ازنو شروع کند، می‌‌خواهد دوباره متولد شود، دوباره کودکی کند و زندگی جدیدی را بسازد.[۹]


ناشرانی که با او کار کرده‌اند

به استناد خانه کتاب ناشرانی نظیر آگه، برکه خورشید، سفیر اردهال با این نویسنده کار کرده‌اند.


منبع‌شناسی

منابعی که دربارهٔ فرد و آثارش نوشته شده است. (شامل کتاب، مقاله و پایان‌نامه)

نوا، نما، نگاه

جستارهای وابسته

​مرگ پرهیاهوی آقای نویسنده؛ یادداشتی از نازنین جودت دربارهٔ کتاب مرگ خاموش آقای نویسنده

پانویس

منابع

پیوند به بیرون