حمیدرضا صدر
حمیدرضا صدر | |
---|---|
اشرافزادهای که شاهزاده نبود | |
زمینهٔ کاری | نویسنده و منتقد سینما |
زادروز | ۲۸اسفند۱۳۳۴ مشهد |
کتابها | تو در قاهره خواهی مرد پسری روی سکوها از حشمت مهاجرانی تا الکس فرگوسن و... |
همسر(ها) | مهرزاد دولتی |
فرزندان | غزاله |
مدرک تحصیلی | کارشناسی اقتصاد کارشناسی ارشد شهرسازی دکتری شهرسازی |
دانشگاه | تهران و لیدز |
حمیدرضا صدر نویسنده، منتقد سینما و مفسر فوتبال که گرانترین جایزه ادبی ایران را برد.
وقتی صدر شروع به تحلیل فوتبال میکند، زمان به سرعت یک مسابقه هیجانانگیز سریع میگذرد. مردم با صدای صدر در دل تاریخ فوتبال سفر میکنند، یاد به یادماندیترین روزهای زندگیشان میافتند و گاهی وقتی نام اسطورهشان را میبرد، با یک آه حسرت درد نبودن اسطورهشان در مستطیل سبز را فرومیخورند. حمیدرضا صدر فرزند یک ارتشی است که روحیه فرهنگیاش باعث شد تا حمیدرضا از اول ابتدایی معلم خصوصی عربی و خط داشته باشد، و برای او فرصتی فراهم کند تا او در دوران ابتدایی بر زبان انگلیسی مسلط شود. حمیدرضا در خانوادهای به دنیا آمد، که هر فرزندش در یک گوشه از ایران به دنیا میآمدند. سهم حمیدرضا مشهد بود. او در سال 1334 در مشهد به دنیا آمد. اقامت او در مشهد زیاد طولانی نبود و در شش ماهگی به تهران بازگشت و از آنجا عازم سنندج شد. کردستان و کرمانشاه شهرهایی است که او را به یاد دوران شیرین کودکی میاندازد. روزهای جوانی حمیدرضا در دانشگاه و البته ورزشگاه امجدیه میگذشت. همان جایی که او دوربین عکاسی به قول خودش خیلی خوبش را به دست میگرفت و از همان جایگاه تماشاگران از بازیکن محبوبش عکس میانداخت. وقتی در دهه 70 میلادی تیم محبوبش در لیگ ایران منحل شد، او فقط نگریست بلکه برای تیم عقاب کتاب پسری روی سکوها را نوشت تا با کتابش روی سکوها بروی و به تماشای تیمی بنشینی که حمیدرضا شیدا و عاشقش بود. علایق صدر کم کم داشت بزرگ میشد، موهای سفید صورتش فقط از درد تیمهای کوچک نبود که با یک مشت پول ستارههای خود را از دست میدهند. از فرهنگ شاه و شاهزادگی بود که از بچگی با آن آشنا بود. او اشرافزادهای بود که از نگاه بالا به پایین متنفر بود، بوی این تنفر را در برگ برگ صفحات کتاب تو در قاهره خواهی مرد می توان شنید. کتابی که آنقدر خوب بود که برنده گرانترین جایزه ادبی ایران شد و جایزه ادبی جلال آلاحمد را در بخش مستندنویسی برد.
داستانهای چند خطی از زبان صدر
خانواده صدر
پدرم ارتشی و مهندس بود و پنج فرزندش در گوشه کنار ایران به دنیا آمدند. مثلا من در مشهد به دنیا آمدم، ولی شش ماهه که بودم به تهران برگشتیم و کمی بعد به سنندج رفتیم و بعد هم راهی کرمانشاه شدیم.[۱]
پدری فرهنگی
کلاس اول بودم که پدرم برایم هم معلم عربی گرفت و هم معلم خط، زبان انگلیسی را هم در دبستان و هم از معلمی که پدر گرفت یاد گرفتم، پدرم فردی فرهنگی بود و ما رامیان کتاب و روزنامه بزرگ کرد
دوران دانشجویی
در سال های دانشجویی دوربین عکاسی بسیار خوبی داشتم و وقتی به امجدیه می رفتم از همان جایگاه تماشاچی ها عکس می گرفتم. بعد با دوربین هشت میلی متری فیلم برداری میکردم. الان چند تا از بازی های جام تخت جمشید را هم دارم.
شورت ورزشی
سوای بازیهای خیابانی که پایم در آنها شکست، هم در تیم دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران و هم در تیم دانشکده هنرهای زیبا بودم برادر کوچترم شاهین در تیم هما کنار حمید علیدوستی بازی میکرد و کمی بعد کنار مجید صالح به میدان رفت سه برادر بودیم و آنها خورهتر از من بودند.
آشنایی با فوتبال
من با فوتبال به طور جدی، از وقتی که برای همیشه برگشتیم به تهران آشنا شدم، از آن زمان بود که من امجدیه رو شدم؛ من حوالی کلاس چهارم دبستان. پس از تماشای هر دیداری، برای خودم یادداشت بر می داشتم و به بازیکن ها رتبه میدادم. بعد همه چیز مصادف شد با عصری که من اسمش را آغاز عصر طلایی فوتبال ایران میگذارم؛ یعنی زمان بازی های جام ملت های آسیا 1347 که ایران قهرمان شد. فوتبال ایران به قبل و بعد از این بازی ها تقسیم میشود و ما تا یک دهه بعد، بی بروبرگرد آقای آسیا بودیم.
نوستراداموس
ای کاش همیشه پیش بینیهایم درست از آب در می آمدند. اولین بار هم برای بازی های یورو 2004 وارد سیما شدم. یادم است درباره قهرمانی یونان با آقای لارودی صحبت میکردیم و تحلیلم این بود که بسکتبال یونان خیلی قوی است و در بسکتبال، زونینگ و منطقه بندی کردن خیلی اهمیت دارد و رهاگل در تیم یونان حریفانش را با چنین منطقی به بند کشید و از این حرف ها.
سرطان و صدر
تلاش می کنم از هر چیز کوچکی بهرهای ببرم. نمیدانم شاید دلیلش هم این است که در خانواده پدریام، خیلیها خیلی زود به دلیل سرطان جان دادند. پدرم در 60 سالگی فوت کرد و مادرم خیلی جوان بود که با پنج بچه تنها ماند. دخترعمو و پسرعموی من به 30 سال نرسیدند که جان دادند. همیشه فکر می کردم تا 35 سالگی بیشتر زنده نخواهم ماند. زمانی که ازدواج کردیم به خانمم همین را گفتم و او هم به طنز گفت:" نگران نباش پس از آن فکری خواهم کرد". جلو که آمدیم همسرم در 35 سالگی درگیر سرطان شد. ولی خوشبختانه او برخلاف من آدمی قوی است.
همه میفهمند
از نظر من نقد فیلم در دنیا تمام شده است و مخاطبان خودشان صاحب نظرند، چرا که نسل جدید این امکانات را دارند که فیلمی را بارها ببینند و در موردش صحبت کنند.
عقابی که مرد
عقاب هیچ وقت قهرمان نشد و بعد هم منحلش کردند. من مثل جوانی شدم که عشقش رادر جوانی از دست داده اما دیگر هیچ وقت این عشق را فراموش نکرده. احتمالا برای همین همیشه طرفدار تیم های کوچک و ضعیف شدم. و من می دانم که به خاطر علاقه ام به فریبرز اسماعیلی و اکبر افتخاری عقابی شدم. پس از انحلال عقاب همه چیز تمام شد. در کتاب «پسری روی سکوها» تلاش کرده ام این شیدایی زخم خورده درباره طرفداری را توصیف کنم.
دوستان پرتقالی دخترم
او سه چهار سال پیش رفته بود پرتغال و با یک سری دانشجوی پرتغالی آشنا شده بود. یک سال بعد شش تا از آن دانشجوهای پرتغالی راهی ایران شدند و غزاله برای شان هتل گرفت و کارهای شان را انجام داد. یک شب هم آنها را به خانه دعوت کرد تا همسرم با غذاهای ایرانی از آنها پذیرایی کند. من که وارد خانه شدم صحبت از کی روش و سیموئز شد. سیموئز برای شان مثل ناصر حجازی برای ما است. من با سیموئز رابطه صمیمانه ای داشتم و هر بار او را می دیدم به بازی هایش برای پرتغال و بنفیکا اشاره می کردم. دانشجویان پرتغالی مهمان گفتند می توانیم با سیموئز صحبت کنیم؟ من هم شماره سیموئز را گرفتم و به او گفتم چند نفر از همشهریهایت اینجا هستند و بعد هم گوشی را به آنها دادم و صحبت کردند. آنها فردا صبح صبحانه مهمان کی روش و سیموئز جایی در شهرک غرب بودند.
کتابی که پدرم دوستش نداشت
کتاب تو در قاهره خواهی مرد به پدرم تقدیم شده؛ نوشته ام «به یاد پدرم که اگر این کتاب را می خواند مرا مواخذه می کرد». پدر من مهندس ارتشی زمانی شاه بود. هم سید بود و هم شازده قاجاری. عموی پدرم سال 1325 نخست وزیر بود محسن صدر یا همان صدرالاشراف بود. من در این محیط ها بزرگ شده و تکبر از بالا به پایین را همیشه در خانواده پدرم می دیدم و به همین دلیل هم همیشه با پدرم مشکل داشتم. اتفاقا «تو در قاهره خواهی مرد»، نقد قدرت و نظامی و نظامی گری است. درباره چیزی نوشته ام که حال و هوایش را زندگی کردهام. .
دوران زندگی صدر
کودکی
کودکی صدر در کردستان رقم میخورد، همان جایی که کوههایش را زیباترین کوههای دنیا میخواند و اعتقاد دارد خون کردی در رگهای او جاری است، او خطاب به مادرش میگوید: «... ببین مادرجونم شما از من درست مراقبت نکردید، من آنجاها که بازی می کردم گم شدم و یکی از بومی های کرد مرا به فرزندی اش پذیرفت و شما هم که نمی توانستید بگویید پسر بزرگ تان را گم کرده اید، رفتید از پرورشگاه یک پسربچه کرد را آوردید به تهران و به نام من بزرگ کردید. حالا حمید صد واقعی جایی در کردستان مشغول کشاورزی یا شکار است و من که اینجا هستم در رگ هایم خون کرد واقعی جاری است...»؛ لهجه و زبان کردی همیشه صدر را به دنیای شیرین کودکی میبرد.
جوانی
دوران جوانی او در دانشگاه گذشت و البته امجدیه، یک شاهینی او را امجدیهرو کرد تا او در امجدیه عاشق فریبرز اسماعیلی و اکبر افتخاری شود و به یک عقابی شش آتیشه تبدیل شود. همان عقابی که منحل شدنش از خاطرات تلخ جوانی اوست. او در سال ۱۳۵۲ به دانشگاه تهران رفت و مدرک کارشناسی را در رشتهی اقتصاد گرفت و بعد در دانشکدهی هنرهای زیبا مدرک کارشناسی ارشد برنامه ریزی شهری گرفت. عنوان پایاننامهی او، مکان مدلی شهرهای کنارهی خلیج فارس بود. او مدرک دکترای خود را در رشتهی برنامه ریزی شهری از دانشگاه لیدز انگلستان گرفت.
صدر در آمریکا
حمیدرضا صدر اکنون ساکن کالیفرنیا شده تا با همسرش در کنار دخترشان زندگی جدیدی را سر بگیرند.صدر در آمریکا مشغول نوشتن است و در اینستاگرامش اشاره به نگارش کتابی جدید به نام از قیطریه تا اورنج کانتی کرده است.
فعالیتهای کاری صدر
روزنامهنگاری
حمیدرضا صدر نویسنده ثابت مجله فیلم است، و با نشریات زن روز، هفت، مجله سروش، تهران امروز، وبگاه گل و تعدادی نشریه ورزشی همکاری دارد، و ستون های ثابتی در روزنامه ها برای خود دارد. آغاز کار حرفهای ژورنالیسمی فوتبالی صدر در نشریه «تماشاگران» بود. صدر در این زمینه میگوید: "در نشریه «تماشاگران» کنار گروه فوق العادهای قرار گرفتم. آن روزها فکر می کردم می توان بحث هایی راه انداخت و به فوتبال ورای نتیجه و پیروزی و شکست نگاه کرد. همان موقع مجله فیلم ما را ببینید برای جام جهانی 98شماره مخصوصی درآوردیم. آن دوران با مجید اسلامی نشستیم و با عادل فردوسی پور گفت و گو کردیم".
کارشناش فوتبال و سینما
فوتبال صدر را مشهور کرده است ولی صدر یک منتقد سینما است، زمانی در برنامه هفت میآمد و تاریخ سینما را مرور میکرد و در مورد ضعف و قوت فیلمها و بازیگران سخن میگفت.وی نویسنده ثابت مجله تخصصی «فیلم» بود و با نشریات دیگری چون «مجله سروش»، «تهران امروز»و «هفت» نیز همکاری داشت. او اولین بار در بازیهای یورو 2004 وارد سیما شد و کم کم به بهترین کارشناس فوتبالی سیما تبدیل شد، مردی که بازیهای حساس را در ورزشگاههای مختلف دنیا میبیند و وقتی فوتبال را تحلیل میکند، عاشقی است که دارد در مورد زیباییهای معشوقش صحبت میکند. او طراح اوليه برنامهی آن سوی نیمکت بود.اين برنامه رويکرد تحليلي جامعه شناسانه، فرهنگي، تاريخي و حتي اقتصادي و آماري به فوتبال اروپا داشت. برای تولید یکی از این برنامهها صدر خودش به تورین ایتالیا سفر کرد تا گزارشی از فینال لیگ اروپا تهیه کند.
نویسنده
صدر تابحال چندین کتاب منتشر کرده است از جمله به کتاب روزی روزگاری فوتبال، تو در قاهره خواهی مرد، پسری روی سکوها، ز حشمت مهاجرانی تا الکس فرگوسن و ژوزه مورینیو، یونایتد نفرین شده، درآمدی بر تاریخ سیاسی سینمای ایران، سيصد و بيست و پنج و … اشاره کرد. علاقه صدر به تاریخ به رمانهای تاریخی باعث شد تا کتاب تو در قاهره خواهی مرد را بنویسد، او تلاش کرده همه جزییات کتاب بر مبنای تحقیقات و مستند باشد. او برای نوشتن این کتاب صدها فیش از کتب موجود در کتابخانه ملی و کتابخانه مجلس برداشته است.
سیری در آثار حمیدرضا صدر
سبک قلم و تنوع آثار
قلم صدر منحصر به فرد است، کوتاه و سریع مانند حرف زدنش، کلماتی که مخاطب را به هیجان میآورد، کتابهای فوتبالی صدر تپش قلب هر مخاطبی را بالا میبرد، زمانی که قلم او به رد و بدل شدن توپ در مقابل دروازه را گزارش میکند، نه فقط احساس تماشای بازی که گاهی احساس پا به توپ شدن در میدان را تیز به مخاطب منتقل میکند. کتابهای صدر در ژانرهای مختلف است. هم «درآمدی بر تاریخ سیاسی سینمای ایران» را در کارنامهاش دارد و هم «روزی روزگاری فوتبال» را. هم رمانی درباره زندگی محمدرضا پهلوی نوشته و هم کتابی درباره زندگی 31 مربی مطرح فوتبال دنیا. قلم پر جنب و جوشی او و زاویه نگاه خاصش موجب شده که به هر حوزهای ورود میکند، حرفهای تازه و جذابی برای گفتن دارد.
فهرست آثار
- یونایتد نفرینشده اثر دیوید پیس (ترجمه حمیدرضا صدر، ١٣٨٩)
- روزی روزگاری فوتبال (١٣٨٩) (نگاه به فوتبال با رویکرد جامعهشناسی)
- نیمکت داغ (١٣٩١) (نگاه به فوتبال از چشمان مربیان)
- پسری روی سکوها (١٣٩٢) (وقایع نگاری چهاردههای فوتبال ایرانی)
- تو در قاهره خواهی مرد (١٣٩٣) (زندگی محمدضا پهلوی از ترور نافرجام تا مرگ)
- پیراهنهای همیشه(١٣٩٦) (تک نگاری های شاعرانه درباره بزرگان دنیای فوتبال)
- سیصد و بیست و پنج(١٣٩٧) (نخستوزیری حسنعلی منصور)
گرانترین جایزه ادبی
حمیدرضا صدر به دلیل چاپ کتاب تو در قاهره خواهی مرد در سال ١٣٩٤ برنده جایزه ادبی جلال آلاحمد در بخش مستندنویسی شد.
بررسی چند اثر
روزی روزگاری فوتبال (فوتبال با اسانس جامعهشناسی)
دور دنیا با فوتبال. این شاید خلاصهترین توصیف ممکن برای این کتاب باشد. کتابی که در سال 1379 و در نشر آویژه منتشر شد و ده سال بعد، با اصلاحات تازه، این بار از نشر چشمه روانه بازار گردید. حمیدرضا صدر در این کتاب، دنیای فوتبال را گشتهاست تا پیوندهای فوتبال و سیاست، فوتبال و جامعه، فوتبال و زندگی را بیابد و به مخاطبش عرضه کند. هر کشور، با دنیای خاص خودش، با مختصات انحصاری خودش، با فرهنگ ویژه خودش، برای صدر در این کتاب محملی است تا عمق نفوذ فوتبال، این ورزش شگفتانگیز را نشان دهد. صدر در «روزی روزگاری فوتبال» جهانگرد است. برای مخاطب از انگلستان؛ ایتالیا، آلمان، فرانسه، ترکیه، آرژانتین، کلمبیا،سوئد،برزیل،یوگسلاوی سابق و خیلی کشورهای دیگرگفته و عمق نفوذ فوتبال تا مغز استخوان یک جامعه را به تصویر کشیدهاست. «طرفداران تیمها هرهفته در مکان ثابتی گرد میآیند و در یک لحظه به نقطهی ثابتی مینگرند و کنار هم با بیم و امید،با شور و عشق فریاد میکشند. در غم و شادی شریک میشوند و به فاصلههای سنی،جنسی،قومی،فرهنگی،مالی و طبقاتی پوزخند میزنند.»
نیمکت داغ (فوتبال، این بار از نمایی دیگر)
این بار صدر جایش را عوض میکند. از روی سکوها به کنار زمین میآید. به جایی پر تب و تابتر. جایی پر از استرس. حالا، راوی غم و شادی، حسرت و اندوه، تلخ و شیرینِ مربیان میشود. مردانی که سایه سنگین بودنشان روی سر هر تیمی هست و البته باید باشد. کنار زمین میایستد و روایتهایت از مربیان برتر تاریخ فوتبال را مینویسد. از هربرت چاپمن، مربی کمنامونشان اما مهم دهه 20 میلادی، تا خوزه مورینیو و پپ گواردیولا. «نیمکت داغ» اثر خوبی از آب درآمده است. متفاوت و روان. با فصلهای کوتاه و جملات کوتاه و جذابیتهای حاصل از شوری که در قلمت صدر ذاتی است. در این کتاب، بیش از همیشه «تحلیل» به چشم میخورد. تکامل سیستمهای فوتبال را مرور میکند و آرام آرام از سیستمهای بدون هافبک قدیمی، به سیستم هافبک محور گواردیولا در بارسلونا میرسد. شاید اگر صدر بخواهد جلد دومی برای نیمکت داغ بنویسد، نام مربیانی مثل آنتونیو کونته، یوآخیم لو، یورگن کلوپ، زینالدین زیدان، لوییز انریکه و احتمالا برانکو ایوانکوویچ هم به سیاهه مربیان «نیمکت داغ» اضافه خواهد شد. البته صدر در نیمکت داغ به آنهایی پرداخته که نقطه اوجشان را گذراندهاند.
پسری روی سکوها (سیری در تاریخ فوتبال)
همچنان قلمش را در فوتبال میچرخاند و دوباره روی سکوها میرود. این بار البته سری به بچگیهایش میزند و برای هر مسابقه فوتبالی که روی سکوهای امجدیه و یا روی صندلیهای آزادی دیده، روایتی دارد. یک بازی فوتبال معمولی، کاملاً معمولی هم میتواند با شور و احساسِ آمیخته به قلم او تبدیل به یک نبرد مرگ و زندگی شود. روایتهایی از مهمترین بازیهای تاریخ فوتبال ایران، از دهه 40 تا دهه 70 را در «پسری روی سکوها» گرد آورده تا عشق و شور و اشک و شادی یک ملت را مستند کرده باشد. او در این کتاب، قصه یک ملت را روایت میکند. ملتی که فوتبال، به طرز کنایهآمیزی میتواند بازتابنده زیستنشان باشد.
تو در قاهره خواهی مرد (مرگ و زندگی محمدرضا پهلوی)
قلم صدر این بار برای نوشتن تاریخ کشورش میچرخد، وقتی حسابی خاک کتابهای کتابخانه مجلس را خورد، نوشتن را آغاز میکند. رمانی تاریخی که به واکاوی زندگی محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران میپردازد. «تو در قاهره خواهی مرد» را دوم شخص روایت میکند. مالامال از جزئیاتی که حاصل ساعتها موشکافی از روزنامهها و مجلات سالهای دهه ٤٠ و ٥٠ شمسی است و به قول خودش از کتابهای مجلس و کتابخانه ملی صدها فیش برداشته تا کسی نتواند اولین کتاب تاریخی او را زیر سوال ببرد. گاهی معمولیترین چیزها را بارها و بارها بیان میکند. او، دنیای دهه ٤٠ و ٥٠ شمسی را پیش چشم مخاطبش، مثل یک جراح چیرهدست، میشکافد. بند بند اجزای آن دوران را پیش چشم مخاطبت به تصویر میکشد. او رمانهایش را «دوم شخص» مینویسد. مخاطب را صدا میکند، پیش میکشد و جلو میآورد. دستش را میگیرد و در جهان رمان با او قدم میزند.این نحوه روایت، دستش را باز تر میکند.
«تو در قاهره خواهی مرد» روایت زندگی شاه مخلوع ایران در سال ١٣٤٤ است. چرا سال ٤٤ را انتخاب کردهاست؟ میگوید چون در آن سالها زیسته. سال ١٣٤١ به مدرسه رفته و دوران کودکی و نوجوانیاش مصادف آن سالها بوده است. آن دوران را لمس کرده و برای همین میتواند خوب به تصویرش بکشد. زنده و پرخون.
سال ٤٤ اما برای یک بهانه است. رفت و برگشتهای پیاپی باعث شده تا این کتاب، روایتی فشرده از تمام دوران سلطنت محمدرضا پهلوی باشد. آیا روایت او جهت دار است؟ به نظر نمیرسد اینطور باشد. او در کتابهایش روی هیچ شخصیتی قضاوت نکرده. روایت کرده و در میان سطور این روایتها، هنرمندانه توانستهای طعم تلخ مستی ِ قدرت، زهرِ قدرتطلبی را پیش چشم مخاطب بیاورد. مخاطب «تو در قاهره خواهی مرد» چیزی خلاف واقعیت نمیخواند و در سیری متلاطم اما آرام، میفهمد که چرا مردمانی در روزگار گذشته، برای سرنگونی این پادشاه برخاستند.
سیصد و بیست و پنج (دوران نخست وزیری حسنعلی منصور)
همچنان روایت تاریخ،همچنان دوم شخص، همچنان پر جزئیات و هم چنان خاص. این بار سراغ حسنعلی منصور میرود. نخست وزیر ٣٢٥ روزه دوران پهلوی که توسط بچههای گروه موتلفه به سزای اعمالش رسید. او اما تاریخ را این طور ندیده. کاری به قصد و انگیزهی موتلفهایها نداشته.به موشکافی علت این تصمیم مهم و ریشهیابی این اعدام انقلابی نپرداخته. او روایتش را کردهاست. روایتی از زندگی یک نخستوزیر اشرافزادهی اعیانی که نامش در تاریخ، همواره در کنار نام یک جوان مذهبی ِ انقلابی، یعنی محمد بخارایی عجین خواهد بود. او به این پیوندهای ناگسستنی تاریحی اشاره کرده و همین، دستمایه فصل آخر کتاب شده که جذاب از کار درآمده است. او در ٣٢٥ هم جزئینگر بوده است. ریز و جزءِ مکالمات و مذاکرات مجلسیها بر سر کابینه حسنعلی منصور و یا مجادلات ایجاد شده بر سر لایحه کاپیتولاسیون را هم در کتاب آوردهاست.
اثری که دزدیده شد
در تابستان سال ١٣٩٦ لپتاپ و هارد صدر به سرقت رفت. دو تا از آثار او هم مفقود شد، صدر در مورد این تالیفات میگوید: “کتابی بود که سالها بود روی آن کار میکردم، نامش را گذاشته بودم «خاورمیانهایها در سینمای غرب» که درباره تصویری است که عمدتا از ما ایرانیها و آدمهای این طرف دنیا در سینمای غرب شکل گرفته است. هنوز تصور میکنم هیچ فیلم غربی که تصویر درستی از ما داشته باشد -یعنی من، شما، تهرانیها و حتی اقوام مختلفی که در کشور هستند- عرضه نشده و تصاویر اعوجاج یافته است. حتی فیلمهای قبل از انقلاب هم به همین گونه است. تصویری که سینمای غرب از آدمهای اینطرف دنیا عرضه میکند، به دوران سینمای صامت برمیگردد. این فیلمها را یکییکی میدیدم، جزئیات آن را درمیآوردم و زیر ذرهبین میبردم که چرا ما تصویر مثبتی نداریم. این کتاب، تحقیق جالبی بود و خیلی آرام جلو میرفت. کتاب بعدیام در واقع ادامهای بر «تو در قاهره خواهی مرد» و «سیصدوبیستوپنج» بود. برای اینکه خودم را آرام کنم کتاب دوم را دوباره شروع کردهام اما کتاب اولی را نمیدانم چگونه باید شروع کنم چون ۱۵-۱۰سال بود که یکییکی فیلمها را میدیدم و اینگونه نبود که قلم را بگذارم و بنویسم. کتاب دوم را هم دوسال بود که درگیرش بودم. در کنار همه اینها در مورد فوتبال هم آرشیوی داشتم که از روزنامهها و مجلاتی که از سال ۱۳۰۵ منتشر شدند شروع میشد تا به الان و هرجا چیزی میدیدم عکس میگرفتم یا کپی میکردم، یک یادداشت مینوشتم و در فولدر مربوط به آن سال میگذاشتم. چیزهای مختلفی در آن وجود داشت که تاکیدش بر تاریخ ورزش ایران بود؛ همه اینها رفت.”
یک یادداشضت از صدر در مورد بازی شش تاییها
در نخستین دوره رقابتهای جام تخت جمشید. دو هفته تا باز شدن مدارس. دو هفته تا آغاز سال تحصیلی. دو هفته تا بازگشت به دبیرستان. روزهای عذابآور پایان تابستان. تمام شدن تابستان. فرارسیدن مهرماه. درس و مدرسه. معلم و امتحان. روزهای باقیمانده. بازی بزرگ. چهارنفری به سوی استادیوم صدهزار نفری. بیشتاب و عاری از دغدغه بلیت و یافتن جا. طبقه بالای استادیوم. روی سکوهای شرقی. با دو رفیق پرسپولیسی و یک تاجی. مینشینی تا عجیب ترین، تا غیرمنتظره ترین، تا به یادماندنیترین بازی تاریخ فوتبال باشگاهی ایران را تماشا کنی. در غیاب دوربینهای تلویزیونی تماشا کنی. دوربینهای تلویزیونی راهی ورزشگاه دیگری شدهاند تا رقابتهای مسابقات قهرمانی کشتی جهان را ثبت کنند. دوربینها صحنههایی را ثبت میکنند که کسی آن را به یاد نمیسپارد. دوربینها نیستند تا صحنههایی را ثبت کنند که همه نسلهای بعدی آرزوی تماشاشان را خواهد کرد. تو شاهد صحنههایی هستی که فقط حدود پنجاه هزار نفر نشسته روی سکوها آنها را میبینند. میبینند و در ذهن ثبت میکنند. دیگران نمیبینند و فقط قصههایش را خواهند شنید. قصههایش را خواهند خواند. میشنوند و میخوانند و آرزو میکنند آنجا بودند. روی همان سکوها کنار تو... بازی ساعت شش آغاز میشود و دو ساعت بعدش، ساعت هشت، احساس میکنی تاریخ چه مفهومی دارد. چراکه همان اطراف بودهای. روی این سکوها. رایکوف بزرگ برابر آلن راجرز تماشاگرپسند. میگویند همان صبح از انگلیس به تهران بازگشته. میگویند مردانش را دیگران تمرین دادهاند. اما او امروز این جاست. در این روز تاریخی. روی آن نیمکت. نامش را اینجا ماندنی خواهد کرد. در کمتر از دو ساعت.
اولین نبرد پرسپولیس و تاج دور از امجدیه. در خانه جدید فوتبال تهرانی ها. در استادیوم صدهزار نفری. دو تیم ده امتیازی (با احتساب دو امتیاز برای هر پیروزی). دو تیم بدون شکست. دو تیم بالای جدول. نیکلای پتریچیان داور رومانیایی جلوی بازیکنان راه میرود. ده روزی میشود در ایران است و هفته پیش بازی پرسپولیس و پاس را قضاوت کرده که صفر صفر پایان یافته. او پرسپولیسیها را خوب میشناسد. او نمیداند این جا بر خلاف آن دیدار بارها در سوتش خواهد دمید و نقطه میانه میدان را نشان خواهد داد. بارها و بارها. پرسپولیسیها پشت سر او وارد میشوند تا تاریخ را عوض کنند: بهرام مودت، ابراهیم آشتیانی، مسیح مسیح نیا، جعفر کاشانی، رضا وطن خواه، ایرج سلیمانی، علی پروین، اصغر ادیبی، حسین کلانی، اسماعیل حاجی رحیمی پور و همایون بهزادی. راجرز به اطراف مینگرد و چرخی میزند و برای همه دست میزند. برخلاف رایکوف.
تاجیها شانه به شانه پرسپولیسیها وارد میشوند. تاجیها نمیدانند تاریخ چه شلاقی به آنها خواهد زد. شلاق... شلاق... شلاق. نمیدانند چه بر سرشان خواهد آمد: منصور رشیدی، نصرالله عبداللهی، اکبرکارگرجم، جوادالله وردی، عزت جان ملکی، کارو حق وردیان، جواد قراب، علی جباری، محمدرضا عادل خانی، حسن روشن و غلام حسین مظلومی. غایب بزرگ صفر ایرانپاک از جبهه پرسپولسی هاست. یعنی پرسپولیس بهترین گلزنش را در اختیار ندارد. درحالیکه ترکیب مظلومی و روشن در خط حمله تاج ترسناک به نظر میرسد. خوفناک. ده دقیقه آغازین همراه با درگیریهای بیرحمانه است. جباری برابر ادیبی. حق وردیان برابر سلیمانی، جان ملکی برابر حاجی رحیمی پور. آنها از مصدم کردن یکدیگر ابایی ندارند. ساقهای یکدیگر را نشانه نشانه میروند. گلادیاتور مآبانه بازی میکنند ولی این اتفاق دوام چندانی ندارد و کمکم آرام میگیرند. بازی آرام میشود. از حملههای احساسی متداول پرسپولسیها و سانترهای متوالیشان روی دروازه خبری نیست. از بازی سنجیده و زمینی تاج هم نشانی به چشم نمیخورد. اکبر کارگرجم که معمولا در دفاع بازی میکند در دفاع کناری قرار گرفته. بیش از یک سوم بازی سپری شده و گلی به ثمر نرسیده. حال و هوای بازی یادآور دیدارهای کرکری خیابانی هم هست. اما سرانجام داور پس از چند نفوذ حاجی رحیمی پور که عزت جان ملکی را عذاب میدهد، به نشانه خطا روی او در سوتش میدمد. دقیقه 31: پروین آرام ضربهاش را مینوازد. آشتیانی توپ دفع شده را روی دروازه ارسال میکند. رشیدی برای مهار توپ مردد است. تردید... تردید... تردید ولی کلانی تردید به خود راه نمیدهد و با سرعت جلو میاید. سریع... سریع... سریع. ولی ضربهاش آرام است. عبداللهی جان میکند ولی با توپ وارد دروازه میشود: 1-0.
ستارههای تاجی که بیشترشان ملیپوش هستند خشمگین میشوند و به خشونت روی میآورند، اما پیش از پایان نیمهاول گل دوم را هم میخورند. دقیقه43: پروین توپ را به سلیمانی میدهد و او با شوت سرکشی از فاصله بیست و پنج متری دروازه رشیدی را نشانه میرود. توپ زوزه کشان به پرواز در میاید. دروازه باز میشود: 2-0. رفیق تاجی با اطمینان از جبران دو گل در نیمهدوم حرف میزند. با آب و تاب. از تعویض های جادویی رایکوف بزرگ. از نیمکتنشینان بزرگ. او به رایکوف ایمان دارد. جبران دو گل همیشه محتمل به نظر میرسد. دیدارهای 2-2 پرشماری را مرور میکنی. ولی رایکوف بزرگ نیمهدوم را بدون تعویض آغاز میکند. بدون تغییر. نیمکتنشینان بزرگ روی نیمکت باقی میمانند. رایکوف هنوز به بازیکنان تو میدان اعتماد دارد. اعتماد... اعتماد... اعتماد اما نیمهدوم برخلاف انتظار با حملههای پرسپولیس شروع میشود. با ارسال سانترهایی از جنس پرسپولیس آلن راجرز تماشاگرپسند. رایکوف بزرگ اشتباه کرده. اشتباه... اشتباه... اشتباه. دقیقه 50: توپ با چند پاس پشت پرسپولیسیها به حاج رحیمی پور میرسد. او توپ را سانتر میکند. کاپیتان بهزادی آن جاست؛ روی محوطه جریمه و با شلیک سر توپ را سمت راست دروزاه جای میدهد (احتمالا بهترین گل بازی): 3-0. رشیدی درمانده شده. درمانده... درمانده... درمانده . مدافعانش سردرگماند و کناریها نمیتوانند جلو نفوذ پرسپولیس را بگیرند. رفیق تاجی زیر لب زمزمه میکند: ای کاش حجازی بازی میکرد.ای کاش... و دیگر نمیفهمی چه میگوید. رشیدی سرش را آرام تکان میدهد. او که همیشه از نیمکتنشینی و فرار کردن پشت سر حجازی گله میکرد احتمالا آرزو میکند کاش حجازی در این دیدار به میدان میآمد و او روی نیمکت مینشست.ای کاش...ای کاش...ای کاش...
تاج چند پاره میشو. شکست را میپذیرد. دستها را بالا میبرد. دیدار 3-3 پایانیافتهای را به یاد نمیآورید. باران گل ادامه خواهد داشت. دقیقه 57: ایرج سیمانی بار دیگر در محوطه جریمه حاضر میشود. نه قراب، نه جباری و نه حق وردیان او را که درخششی کمنظیر دارد، زیر نظر نگرفتهاند. مهارش نکردهاند. الله وردی و عبداللهی بدترین بازی زندگی حرفهایشان را ارائه میدهند. سلیمانی این بار با ضربهای سرکش نقطه پایین راست دروزاه رشیدی سرگیجه گرفته را نشانه میرود: 4-0. گروهی از تاجیها شعار «حجای، حجازی» را سر میدهند و پرسپولیسیها شعار «مامنتظر پنجمی هستیم. . و رایکوف بزرگ سرانجام به تغییر روی میآورد. تغییر... تغییر... تغییر. نیمکتنشینان بزرگ از روی نیمکت بلند میشوند. هادی نراقی و مسعود مژدهی جای روشن و مظلومی را میگیرند. سپس حجازی درون دروازه میایستد. برای لحظاتی به نظر میرسد در میدان تعادلی به وجود آمده، ولی ستارههای تاج نمیتوانند فاصله عمیق ایجاد شده را کم کنند. نمیتوانند گل بزنند. نمیتوانند... نمیتوانند... نمیتوانند... بهزادی در دقایق پایانی دو گل دیگر میزند. دقیقه 88: سانتر کلانی. اشتباه حجازی. ضربه بهزادی آسوده خیال: 5-0. دقیقه 90: سانتر دیگری از حاج رحیمی پور. چند ضربه بیهدف در محوطه جریمه. سرانجام بهزادی سرطلایی در آستانه 32 سالگی با ضربه پا دروازه حجازی را باز میکند تا سه گله شود و معروفترین گلهایش را با پا زده باشد. تا جایگاهی بیهمتا در تاریخ مسابقات دو رقیب ازلی بیاید. حجازی هم در شکست بزرگ سهیم شده. رشیدی دیگر تنها نیست. بارش کمی سبکتر شده. فقط کمی.
تاجیها پس از پایان بازی بلافاصله ادعا خواهند کرد پرسپولیسیها از داروی محرک استفاده کردهاند. دوپینگ کردهاند. فدراسیون دست به کار گرفتن نمونه ادرار بازیکنان پرسپولیس میشود و تقاضای پنج هزار تومان از باشگاه تاج برای انجام آزمایشات میکنند. تاجیها زیر بار نمیروند. نمیروند و نمونهای راهی آزماشگاه نخواهد شد. نتیجه 6-0 بر تاریخ فوتبال ایران حک میشود و شعار «شش تایی ها» برای همیشه باقی خواهد ماند. تیمسار پرویز خسروانی دستور تشکیل کمیته مخفی را برای کشف دلایل این شکست سنگین صادر خواهد کرد. زمزمه شب زندهداری چند بازیکن به گوش خواهد رسید. تیمشار در نخستین تمرین پس از شکست شش گله در روزشگاه وحیدیه، در سالن غذاخوری فریاد بر میآورد. خواهد گفت: «شکست شما افتضاح بود. در تاریخ باشگاه تاج سابقه نداشته تیم این چنین مفتضحانه و ننگآور ببازد. شما باعث این ننگ بزرگ شدهاید. شما که شنیدهام پیش از مسابقه بساط عیش و نوش به پا کرده بودید. شما که از امکانات باشگاه، پول کافی و هه چیز بهرهمند هستید. چرا این طور بازی کردید؟ چرا آبروی مرا بردید؟ چرا باعث شدید مردم برای این باخت به من ناسزا بگویند و حرفهای نامربوط بزنند؟ اگر چنین باشد تیم تاج را منحل خواهم کرد. دستور خواهم داد عکسهای شما را جایی به دیوار بزنند و زیرش بنویسند اینها باعث ننگ باشگاه تاج و انحلال تیم فوتبالش شدند... » جوادالله وردی واکنش نشان خواهد داد. او را از جلسه بیرون خواهند انداخت. کمیته تحقیق رشیدی و الله وردی را مقصر شکست قلمداد خواهند کرد. آن دو از همراهی تیم محروم خواهند شد. الله وردی مصاحبه پر تب و تابی انجام خواهد داد. از دورانی به دوران دیگر از خود دفاع خواهد کرد. دیگر برای تاج به میدان نخواهد رفت و با قراردادی دوازده هزار تومانی پر سروصدای، که رسانهها را به وجود میآورد، راهی پرسپولیس شد. رشیدی میگوید ایران را ترک خواهد کرد. میگوید به استرالیا خواهد رفت. ولی فصل بعد به تاج باز خواهد گشت. تاج یک ماه پس از این شکست ادعا خواهد کرد داوران علیه آنها سوت میزنند. ادعا خواهد کرد تماشاگران علیه آنها شعار میدهند. ادعا خواهد کرد بازیکنانشان را در رختکن سنگ باران میکنند. ادعا خواهد کرد فدارسیون فوتبال از آنها دفاعی نمیکند. ادعا خواهد کرد ابوالقاسم حاج ابوالحسنی در بازی با برق علیه آنها قضاوت کرده. ادعا خواهد کرد محمود بیاتی، مربی تیم ملی پیش از بازی با استرالیا توماری علیه باشگاه تاج جمع کرده. ادعا خواهد کرد محمود بیاتی باشگاه برق را به نبرد علیه آنها فراخوانده. ادعا خواهد کرد کارگردانان تیم ملی تیشه به ریشه باشگاه میزنند. ادعا خواهد کرد پاداش بازیکنانشان برای حضور در تیم ملی کمتر از پرسپولیسیها بوده... ولی هیچ یک از اینها سنگین شکست شش گله را کم نخواهد کرد. هرگز. هیچ وقت.
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
منابع
پیوند به بیرون
„“„“