فیروز زنوزی جلالی

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
فیروز زنوزی جلالی

زمینهٔ کاری داستان، نمایشنامه و فیلم‌نامه
زادروز ۱آبان۱۳۲۹
خرم‌آباد لرستان
مرگ ۵اردیبهشت۱۳۹۶ (۶۷سالگی)
تهران
محل زندگی تهران
علت مرگ سرطان ریه
پیشه داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس، کارگردان تئاتر و سینما، مدرس داستان‌نویسی و داور جشنواره‌های ادبی
فیروز زنونی جلالی (۱آبان۱۳۲۹ در خرم‌آباد[۱] تا ۵اردیبهشت۱۳۹۶ در تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی بود. رمان‌هایی چون مخلوق و برج ۱۱۰ دو نمونه از آثار برجسته اوست./ صفحه در وب‌گاه سوره

فیروز زنوزی جلالی داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس، کارگردان تئاتر و سینما، مدرس و منتقد ادبی معاصر در نخستین روز آبان ۱۳۲۹ در خرم‌آباد چشم بر جهان گشود. پدرش نظامی بود و به‌همین سبب بارها از شهری به شهری نقل مکان می‌کردند. جلالی به‌همراه خانواده‌اش در سال‌های پایانیِ دبستان به تهران می‌آید و تا پایان دوران دبیرستان در تهران می‌ماند.

علاقه‌اش به دریانوردی در سن هیجده‌سالگی، او را به شهر بوشهر و نیروی دریایی کشاند. فضای غمگین و آرام بوشهر و بندر و وضعیت او هنگام حضور در نیروی دریایی او را به ادبیات نزدیک کرد. به‌گفته‌ٔ خودش: «شهر تفیده و گویا پرتاب‌شده در لبه‌ٔ آخر دنیا، شهری پاک بریده از همهٔ شور زندگی. نه بوشهر امروز که بوشهر آن زمان: تبعیدگاه صرف، با آن هوای سنگین بختک‌وار. بگو تنوری داغ و تن‌سوز؛ پرشرجی؛ بی‌آب و علف؛ یک سر برشته و سوخته. و همان‌وقت و در همان‌جا بود که از رنج واقع، تن به سِحر قلم و تخیل سپردم.»

رمان «قاعدهٔ بازی» موفق به اخذ جوایزی از جشنواره‌ها و جایزه‌های ادبی داستان از جمله کتاب سال، قلم زرین و جایزهٔ جلال آل‌احمد [۲] شد.

به‌دلیل ساختار روان‌کاوانۀ رمان قاعدهٔ بازی، آن را با «بوف کور» صادق هدایت مقایسه می‌کنند. رمان «قاعده بازی» اثر فیروز زنوزی جلالی، رمانی روان‌کاوانه است که در آن راوی، پلشتی‌های روح انسانی را برون‌افکنی می‌کند و متن، آینه‌ای‌ است که خباثت‌ها و دروغ‌های ذهن را منعکس می‌سازد. در این اثر راوی همان نویسنده، همچون فاعلی سخنگو از طریق زبان نشانه‌ای، به پالایش روح خویش می‌پردازد تا راهی برای پاکی و تطهیر خود و جهان پیرامون خود ایجاد کند.

عمده‌ترین مضامین داستان‌های زنوزی جنگ، فقر و شوربختی مردم و اندوه و محنت انسان‌های دردمند است.


پاره‌ای از داستان‌های کوتاه او به زبان‌های عربی، انگلیسی، چینی و روسی ترجمه شده‌اند.


حضور به عنوان داور و کارشناس در جشنواره‌های مختلفی چون کتاب سال، جلال آل‌احمد، قلم زرین انجمن قلم ایران، نقدسال، گام اول، داستان انقلاب، کتاب فصل، رمان متفاوت (واو) از دیگر فعالیت‌های اوست.


ناخدای داستان‌نویس، زنوزی، جسمش از زمستان ۹۴ دچار سرطان ریه مزمن شده بود و بالاخره هم، پس از پارو زدن‌های طولانی در دریای متلاطم زندگی، تنها وقتی که فقط پنج روز از دومین ماه بهار ۱۳۹۶ می‌گذشت، کشتی‌ جانش به ساحلی امن، آرام رسید.

داستانک

تجربه نوشتن در کودکی

خاطرم هست همیشه زنگ انشا را خیلی دوست داشتم و همیشه ناراحت بودم که چرا آن زنگ را زیاد جدی نمی‌گیرند. زنگی بود برای دیگران بین زنگ ورزش و درس و برای من مهم‌ترین زنگ. دبیر ادبیاتمان مرد جا افتادهٔ مو سفیدی بود که عینک ته استکانی می‌زد و به من علاقهٔ خاصی داشت. تعریف و تمجیدهای بیش از اندازه‌اش از من، حسادت بیش‌تر بچه‌ها را برانگیخته بود و تا استاد لب باز می‌کرد به تعریف می‌گفتند: استاد، زنوزی را باید در زنگ ریاضی ببینید که چه موش می‌شود. یادم می‌آید روزی دبیر ادبیاتمان از بچه‌ها دربارهٔ ماضی استمراری پرسید و هیچ‌کدام بلد نبودند. دبیرمان کلی بچه‌ها را سرزنش کرد و به من گفت: زنوزی جان بلند شو و برای این بچه‌های بی‌سواد ماضی استمراری را تعریف کن. یخ زدم، چون من هم نمی‌دانستم. تمجمج‌کنان گفتم: ماضی استمراری آقا... ماضی استمراری چیز است؛ یعنی ماضی استمراری. و بچه‌ها شروع کردند به خندیدن. دبیرمان عصبانی روی میز کوبید و عینکش را جابه‌جا کرد و گفت: بشین زنوزی جان، بنشین. من که خجالت‌زده نشستم، دبیرمان با اطمینان گفت: می‌دانید بچه‌ها، زنوزی حق دارد، پاره‌ای وقت‌ها آدم از شدت معلومات زیاد قاطی می‌کند، قند توی دلم آب شد.

داستانک‌های انتشار

داستانک عشق

داستانک استاد

داستانک شاگرد

داستانک مردم

ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود

داستانک‌های دشمنی

داستانک‌های دوستی

داستانک‌های قهر

داستانک‌های آشتی‌ها

داستانک نگرفتن جوایز

داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است

داستانک‌های مذهب و ارتباط با خدا

داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن

داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامه‌ها و مجلات و نمونه‌هایی از آن

داستانک‌های دارایی

داستانک‌های زندگی شخصی

داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)

داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده

داستانک‌های مشهور ممیزی

داستانک‌های مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونه‌هایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری

عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن

داستان‌های دیگر

زندگی و تراث

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

شخصیت و اندیشه

زمینهٔ فعالیت

یادمان و بزرگداشت‌ها

از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

جمله‌ای از ایشان

نحوهٔ پوشش

تکیه‌کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

تأثیرپذیری‌ها

استادان و شاگردان

علت شهرت

فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

کارنامه و فهرست آثار

جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

بررسی چند اثر

ناشرینی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

داستانک

قصه دریایی شدن

مقدر من این بود که دبیرستان ما واقع باشد در جایی که کارکنان نیروی دریایی را با لباس‌های سفید می‌دیدم و شاید ذهن احساساتی و بی‌قرار من، در آن موقعیت به دنبال گریزگاهی می‌گشت که آنها طعمه‌اش بوده‌اند. چون ماهی سرگردان و گرسنه‌ای بودم در زلال آب که آماده بودم هر قلابی را به دهان بگیرم. این شد که آن قلاب مرا گرفت و برد و ناگاه خودم را دیدم که در شمال هستم و بعد از آن بوشهر.

دریایی‌نویسی

گفتنی‌های زیادی درباره‌ی دریا و نیروی دریایی دارم که مثنوی هفتاد من کاغذ است. نمی‌خواهم وارد آن عرصه شوم چون مجبور می‌شوم از بغض‌هایم بگویم، بغض جنگ تحمیلی، بغض سقوط پایگاه نیروی دریایی در خرمشهر، از دست دادن بهترین همکاران و خانه و زندگی و آن روزهای تلخ و مرارت بار. اجازه بدهید آن‌ها را درست هضم کنم، آن وقت آن‌ها را، آن خاطرات تلخ و شوریده را خواهم نوشت....گمان نکنید که به آن بی‌توجه هستم. خیر. نیروی دریایی، خلیج فارس، درگیری‌ها و سقوط خرمشهر و آن دوستان سفیدپوش غرقه به خونم که جسدشان در گرماگرم روزهای داغ خوزستان متورم شد و بو گرفت و خواباندشان لای یخ، اسرار هزار مگوی تو در توی غریبی است که هنوز شب‌ها را و این قلم ناتوان را بر می آشوباند.


فیلم‌نامه‌نویسی و امرار معاش

به هرحال ما هم با این همه اولاد باید زندگی کنیم. ولی با این حال هیچ‌گاه در عین نیاز مغبون نظرات تحمیلی نشده‌ام. کارد بخورد به آن شکم. اگر هم بنا به مقتضیات مشغول نوشتن فیلم‌نامه‌ای بوده‌ام که چاله‌ای از هر هزار چاله‌های زندگی‌ام را پر کرده باشم و در همان حال سوژه‌ داستانی دلخواه در نظرم آمده با اینکه می‌دانستم نوشتن آن قصه از نظر مادی چاله‌ی کوچکی را هم پر نمی‌کند فیلم‌نامه را به یکسره کنار گذاشته‌ام و پرداخته‌ام به داستان. همه این‌ها در حالی است که می‌دانم حتی یک دهم عرق‌ریزی‌های نوشتن رمان، متاسفانه در این ملک ارزشی مادی یک فیلم‌نامه درجه ج را هم ندارد. و این بسیار تاسف‌برانگیز است. چه از نظر مادی چه از نظر معنوی. یک نگاه به مطبوعات این مملکت شما را به این مسئله واقف می‌کند که نام یک بازیگر جوان با زلف‌های پریشان ارجحیت دارد بر فلان نویسنده خاک‌خورده، اسم هردوشان را هم می‌گذارند هنرمند. تازه آدم نمی‌داند این زخم ناسور را کجا پنهان کند که بسیاری از بانیان به اصطلاح مشوق ادبیات این مملکت دسته دوم را به این اولین‌های خاکسترنشین ترجیح می‌دهند.


درباره نقدنویسی

من ناخواسته وارد میدان نقد و نقادی شدم. بیشتر به ماسبت شغلی بود که چنین شد. خواندن اثر این و آن نویسنده برای کارشناسی و سپردن آن آثار برای چاپ باعث شد تا نظرات مثبت و منفی‌ام را به طور معمول برای آن ناشر مکتوب کنم و ادامه‌ی این بحث بعدها سبب شد که درباره رمان‌ها و داستان‌های کوتاهی هم که از این و آن نویسنده صاحب نام می‌خواندم، چگونگی کیفیت کار را مکتوب کنم.


زندگی و تراث

سال‌شمارزندگانی:

۱۳۲۹:(اول آبان) تولد در شهرستان خرم‌آباد

۱۳۳۵: مهاجرت به بروجرد بعلت انتقال پدر و آغاز تحصیل در پایه ابتدایی

۱۳۳۸: مهاجرت به تهران بعلت انتقال پدر و ادامه تحصیل دبستان و دبیرستان

۱۳۴۸: استخدام در نیروی دریایی

۱۳۴۹: انتقال به بوشهر

۱۳۵۰: چاپ اولین داستان در مجله فردوسی به نام «یک لحظه بیش نیست»

۱۳۵۲: پایان اولین دوره کار نویسندگی به دلایل شغلی و ممانعت از کار نوشتن وی پس از چاپ ۱۸ داستان

۱۳۵۳: انتقال به تهران

۱۳۵۴: عزیمت به ایتالیا جهت مأموریت

۱۳۵۷: انتقال به خرمشهر و خدمت در واحدهای شناور

۱۳۵۹: آغاز جنگ تحمیلی و جنگ‌زدگی نویسنده/ انتقال به بوشهر و سپس به تهران

۱۳۶۵: آغاز دور دوم کار نویسنده با چاپ داستان «تمشک وحشی» در روزنامه کیهان

۱۳۶۶: آشنایی با حوزه هنری با چاپ داستان «لک‌لک‌ها» در گاهنامه داستان شماره ۶/ احراز رتبه اول در مسابقه نمایش‌نامه‌نویسی فجر وزارت ارشاد اسلامی و اهدای جایزه به وی

۱۳۶۷: چاپ اولین مجموعه مستقل به نام «سال‌های سرد» از طرف حوزه هنری

۱۳۶۹: چاپ دومین مجموعه داستان «خاک و خاکستر»

۱۳۷۰: چاپ سومین مجموعه داستان «روزی که خورشید سوخت»/ ساخت فیلم «آلفا هنوز زنده است»/ اهدای جایزه از طرف بنیاد شهید بعنوان یکی از نویسندگان برگزیده داستان‌های کوتاه جنگ «سطرهای سرخ»

۱۳۷۳: چاپ چهارمین داستان «مردی با کفش‌های قهوه‌ای»

۱۳۷۴: عضویت در شورای رمان بنیاد جانبازان

۱۳۷۵: عضویت در رمان وزارت ارشاد اسلامی استان تهران/ عضویت در شورای کارگاه حوزه هنری/ ساخت فیلم سینمایی آینه و آب/ سانحه سخت تصادف رانندگی/ بازنشستگی پیش از موعد از نیروی دریایی با درجه ناخدا یکمی

۱۳۷۶: چاپ فیلمنامه آینه و مرداب/ چاپ مجموعه داستان‌های جنگ «اسکاد روی ماز ۵۴۳» از طرف انتشارات کیهان/ اشتغال در واحد ادبیات حوزه هنری بعنوان کارشناس داستان و رمان


یادمان‌ها و بزرگداشت‌ها:

مراسم یادبود و بزرگداشت فیروز زنوزی جلالی چهارشنبه (۵ اردیبهشت ۹۷) با حضور محسن مومنی‌شریف، علیرضا قزوه، یوسفعلی میرشکاک، هادی خورشاهیان، داود امیریان، خسرو آقایاری، راضیه تجار، حبیب احمدزاده و تعدادی از نویسندگان در تالار اندیشه حوزه هنری برگزار شد.

عیادت در بیمارستان:

۱۶ اسفند ۱۳۹۴ جمعی از مدیران بنیاد شعر و ادبیات داستانی با حضور در بیمارستان مسیح دانشوری، ضمن عیادت از این نویسنده پیشکسوت با کادر درمانی بیمارستان نیز به گفت‌وگو پرداختند و مراحل درمان وی را جویا شدند.

از نگاه دیگران:

یوسفعلی میرشکاک:

زمانی که فیروز می‌خواست این کتاب (برج ۱۱۰) را بنویسد به او گفتم که می‌ترسم از عهده ادای حق مطلب بر نیایی و در بمانی. بهتر است این کار را انجام ندهی اما او با دلایلی که می‌آورد می‌خواست حتما این کار را انجام دهد. من با اصطلاحات، کلیشه‌ها و عباراتی که در متن استفاده می‌کرد مخالف بودم و معتقدم بودم زبان فارسی این نوآوری‌ها و کلیشه‌ها را پس می‌زند و مخاطب را هنگام خواندن، کُند می‌کند.

او علیرغم اینکه بسیار مهربان بود، یکدنده هم بود و چیزی از نظامی‌گری هم با او همراه بود و این کتاب را نوشت. بعد از بازنشستگی از او خواستم که خاطراتش را بنویسد چون به بسیاری از جاهای دنیا رفته بود و از آنجا خاطره داشت، اما مسئله این است که ما به اندازه توانمان وزنه برنمی‌داریم. فیروز در عالم نویسندگی خیلی موفق بود

راضیه تجار:

نویسنده مردمی با کفش‌های قهوه‌ای پیش از آنکه به آفتاب بیاندیشد به خاکستر می‌اندیشید. بیش از آنکه به گل رز، به گل داوودی.این نویسنده و منتقد ادبی در ادامه به چگونگی آشنایی‌اش با زنوزی جلالی پرداخت و گفت: زنوزی جلالی را در سال‌های ۶۵ - ۶۶ در نمازخانه حوزه هنری، آن زمان که کلاس‌های داستان‌نویسی در آن برگزار می‌شد، برای اولین بار دیدم. مردی با لباس نیروی دریایی. استاد سرشار ما را به هم معرفی کرد. ایشان با لبخند گفت: «نویسنده نرگس‌ها.» در طول همه سال‌های رفته رفیق راه بودند. برای خانواده هم سلام و دعا داشتیم و ایامی که به اتفاق دکتر یعقوب آژند سردبیری فصلنامه ادبیات داستانی را داشتیم این ارتباط بیشتر شد. گاهی هم در همان اتاقک ۳×۲ کنج حیاط حوزه به دیدن ایشان می‌رفتم. از کتاب و کتابت می‌گفتیم و از ادبیات و راه پر دست‌اندازش و از این دوست و آن دوست نویسنده.

فیروز زنوزی جلالی‌، زاده سال پلنگ بود. سختکوش، مبارز، جنگجو و از سوی دیگر خوش‌قلب، مهربان و با روحیه‌ای شکننده. باید روح او را می‌شناختی و می‌دانستی چگونه صحبت کنی و چگونه برخورد که حالت تهاجمی نگیرد. او نویسنده‌ای مرگ‌اندیش بود و تقدیر و سرنوشت را به گواه آثارش باور داشت. در نیمه راه و اواخر سال‌های عمر بسیار دغدغه نوشتن از نوع متفاوت را داشت. یافتن واژگان جدید. دغدغه صید کلماتی دستمالی نشده و گوش‌نواز. گاه به گلایه از خود می‌گفت: «مدت‌هاست چیزی قلمی نکردم، کارهای نیمه‌کاره زیاد دارم. دریغ از یک خط نوشتن.» گاه گله داشت از اینکه «هر صبح با صدای زنگ خبرنگارها بیدار می‌شود اما کسی نیست که به صدای زنگ تلفن او جواب دهد.» دغدغه خانواده را داشت و نگران فرزندان و پیشبرد زندگی‌شان. همانقدر که نگران نوشتن بود و شخم‌زدن و کاویدن کاغذ با خیش قلم.

وقتی پای تلفن با صدای خش‌دار و تک سرفه‌های خونین گفت: «آمدم بیمارستان مسیح دانشوری. ببینید انجمن قلم می‌تواند برای پذیرشم توصیه‌ای کند. یک روز تمام گریستم و تلاش کردم تا ایشان بستری شوند. اما می‌دانستم بعد از این قرار است به بدرقه دوستی برویم که پا به دروازه جدید گذاشته است.

فیروز زنوزی جلالی به خاطر یک سوء‌تفاهم از حوزه رفت. مردی با قلبی چون قلب یک کودک بی‌شیله پیله و مهربان و با پنجه‌ای چون پلنگ و غروری سرکش. اما بعدها بارها و بارها به من گفت چقدر آقای مؤمنی مهربان است. او از خود یادگارانی به جا گذاشت. سه پسر. یک دختر و کتاب‌های بسیاری که امضای خود او را دارند. کتاب‌هایی که خورشید در آنها پیوسته در افق است. پیدا نیست طلوع می‌کند یا غروب. وی در پایان یادی از همسر زنوزی کرد و گفت: او زنی بود که عاشقانه همسر خود را دوست داشت و وقتی می‌‌گفت «جلالی» تمامی شکوه و جلالی را که یک زن عاشق در کلام خود نسبت به همسر خود می‌تواند داشته باشد در صدای او می‌شنیدی.

حبیب احمد زاده:

بزرگترین ویژگی مرحوم زنوزی این بود که رابطه دوستی و بحث کاری را هیچگاه با هم مخلوط نمی‌کرد. در هر دیدار به عنوان اولین نفر سلام گرم و از ته دلی می‌کرد.

یکی از چهره‌های دقیق در ادبیات ما فیروز زنوزی جلالی بود. آشنایی ما از یک تصادف شروع شد در جایی که قرار بود آثار من و تعدادی دیگر داوری شوند و من اعتراض داشتم. بعد از آن جلسه ارتباط من با فیروز زنوزی جلالی به سلام و علیک گرمی تبدیل شده بود که خیلی اوقات رفاقت را از کار نمی‌توانستیم جدا کنیم. راحت‌ بودن و جدا دانستن بحث کاری از بحث شخصی از ویژگی‌های او بود.

یک ویژگی مشترک دیگر ما، تجربه در نیروی دریایی بود. او تجربه کار در نیروی دریایی ارتش و من تجربه کار در نیروی دریایی سپاه را داشتم. من در نیروی دریایی ارتش کسی را نمی‌شناسم که مانند زنوزی به ادبیات پرداخته باشد نه به خاطره‌گویی. او تنها فردی از گروه و گرایش خویش است که اصلا در کارش اغراق نمی‌کرد و ذره‌ای نمی‌توان در آمارش شک کرد.

به نظر می‌رسد بهترین کاری که نیروی دریایی ارتش می‌تواند برای این نویسنده انجام دهد این است که حداقل دو چاپ از کتاب‌های او را تهیه کرده و برای خواندن به همه افسرانش بدهد و به این وسیله تفکر او را منتشر کند. از طرفی با این کار می‌تواند افسران بازنشسته را ترغیب کند که خاطراتشان را بنویسند.

فرزاد زنوزی جلالی (فرزند مرحوم فیروز زنوزی جلالی):

پدر من به این خیلی اعتقاد داشت تا کسی را اذیت نکرده و حق کسی را ضایع نکند و همیشه می‌گفت حق باید به حق‌دار برسد و همچنین ارادت زیادی به حضرت علی(ع) داشت و همیشه آخر کلامش یاعلی می‌گفت.او برای نوشتن کتاب مخلوق دوبار قرآن را به فارسی خواند. پدرم با کارهایش ارتباط زیادی برقرار می‌کرد و در عمق کار فرو می‌رفت. او با کارهایش می‌خندید و گریه می‌کرد و بسیار سختگیرانه نسبت به کتاب‌هایش برخورد می‌کرد و کاری که واقعا از نظرش جالب نبود منتشر نمی‌کرد.

خسرو آقایاری:

در سال‌هایی که در حوزه با او همکار بودم چهره‌ای آرام، متین و افتاده داشت و او را همیشه یک سروگردن بالاتر از افرادی می‌دیدم که با چالش‌های سیاسی و امواج سیاسی درگیر بودند. او همیشه موضع مستقلی از خودش داشت. اگر بخواهیم قضاوتی نسبت به شخصیت اجتماعی و فرهنگی او داشته باشیم می‌توانیم بگوییم که شخصیت فرهنگی او به شخصیت سیاسی و اجتماعی‌اش غالب بود و به‌شدت نسبت به مسئله حق حساس بود. من بارها کارها و آثار او را خوانده‌ام و برای من تبدیل به کارهای بالینی شده و هروقت احساس می‌کنم چیز متفاوتی بخوانم به کتاب‌های او مراجعه می‌کنم.

مصطفی جمشیدی:

فیروز زنوزی جلالی خیلی به این مقوله انقلاب توجه داشت و در عرصه‌های مختلفی مانند نقد، داستان، داوری و نشر کتاب حضور فعالی داشت. ما از سال ۱۳۸۴ در هسته اقتباس برای سینما با هم همکاری داشتیم و او حضور فعالی داشت و آثار را می‌خواند. او واقعا رشید بود و ققنوس‌وار از خاکستر خود بلند شد و کارش را شروع کرد. البته شاید حرفه نظامی‌گری او هم در این زمینه به او کمک کرده باشد. او در مقابل ادبیات ابتذال و ادبیاتی که انسان را به شکستن و نشستن تبدیل می‌کند در موضع خود ایستاد و برحسب غیرت و مهربانی ذاتی عصبیتی هم روی آثارش داشت و همین مسئله سبب موفقیت او در آثارش مانند کتاب «برج 110» شد.

داوود امیریان:

فیروز زنوزی‌ جلالی در لباس نیروی دریایی خیلی خوشتیپ بود. من ماجرای مقاومت خرمشهر را دوست داشتم و من خیلی علاقه‌مند بودم درباره آن بشنوم اتفاقا فیروز زنوزی‌ جلالی در مقاوت خرمشهر حضور داشته بود و برای من تعریف می‌کرد که چگونه در دریا بدون سنگر با دشمن مبارزه کرده بودند. اواخر سال ۶۸ که به حوزه هنری آمده بودم با فیروز آشنا شدم او واقعا در لباس نیروی دریایی می‌درخشید ما با هم سلایق مشترکی داشتیم، هر دو فیلم‌باز بودیم و به ماجرای خرمشهر علاقه‌مند بودیم. او به‌شدت طناز بود و به یاد دارم فیلم‌نامه‌ای براساس یکی از آثار «او. هنری» نوشته بود که توانسته بود در آن زمان با قیمت خوبی بفروشد.

خانواده زنوزی جلالی نکته مثبتی بود که در زندگی او وجود داشت و روح نظامی‌گری‌اش در خانواده‌اش تلطیف می‌شد. نکته بعدی منصف بودن او، علاقه مذهبی و جوانمردی او بود. او با اینکه کارهای احمد محمود را نقد کرده بود همیشه با احترام زیادی از او یاد می‌کرد چون خودش هم نویسنده بود و می‌دانست چقدر نویسندگی کار سختی است.

محسن مومنی‌شریف:

امیدواری زنوزی‌ جلالی به ادبیات زیاد بود به همین خاطر ایشان به دنبال کارهای سخت می‌رفت. زنوزی‌ جلالی مملو از حرف‌های زیادی و جدیدی در ادبیات بود. جرأت و شجاعت برای کارهای سخت از جمله ویژگی‌های زنوزی‌ جلالی بود. او کار را جدی تا آخر ادامه می‌داد. همسر ایشان نیز در موفقیت‌های‌شان خیلی نقش داشتند. نویسندگانی که در کارشان موفق بوده‌اند همسرهایشان در این موفقیت نقش و تاثیرگذار بودند. من سه‌بار در مراسم‌های مختلف درباره آثار زنوزی جلالی و همچنین اندیشه‌ها و شخصیت او سخن گفتم. یکبار هم در جلسه‌ای که به صورت ماهیانه با نویسندگان داریم با ایشان ملاقات و صحبت کردم، جلسه بسیار خوبی بود علی‌رغم رنجی که او از نظر جسمی به‌خاطر بیماری می‌کشید.

او همیشه کارها را به سرانجام می‌رساند. به عنوان مثال «مخلوق» کار بسیار بزرگی بود که او انجام داد و مملو از شخصیت‌های خوبی بود که او خلق کرده بود. وقتی که کار می‌کرد واقعا تلاش می‌کرد و تا آخر ادامه می‌داد. البته بسیاری از کارهایش هم ناتمام ماند و باید به پایان می‌رساند و باید کسی که نثرش و افق فکرش به او نزدیک باشد تلاش کند و آن‌ها را به سرانجام برساند. همسر او در موفقیتش نقش مهمی داشت.

درباره دیگران:

محمود گلاب‌دره‌ای:

روح سرگردان محمود گلاب‌دره‌ای ۴۸ ساعت است آرام گرفته است. به یاد احمد محمود افتادم که مشکل تنفسی داشت و وقتی به او گفتم اجازه دهید درباره شما چیزی بنویسم که نهادهای مسوول مساعدت کنند، گفت اکر این کار را کنی، دیگر تلفن تو را هم جواب نمی‌دهم. یاد مرحوم آغاسی و تیموذ ترنج افتادم که در همین تنهایی از دنیا رفتند. نمی‌دانم این چه امر محتومی است که نویسندگان باید در تنهایی بمیرند؟

گلاب‌دره‌ای نویسنده پرکاری بود و برای ۷۰ میلیون ایرانی می‌نوشت، ولی نکته تکان‌دهنده این است که در تنهایی جان سپرد. درست است که بنیاد ادبیات داستانی و برخی دیگر از نهادها، هزینه‌های درمان او را پرداختند، ولی این توجه باید پیش از اینها و پیش از اینکه یک نویسنده نیاز به کمک پیدا کند ، صورت گیرد. مهم ایناست که گلاب‌دره‌ای در تمام نوشته‌هایش خودش بود و قلم ویژه خود را داشت.

گلاب‌دره‌ای نسل ویژه هم‌دوره خود را شناخته بود. گرچه عصبیتی در قلمش بود که گاهی به اثر لطمه می‌زد. به او گفتم در نوشته‌هایت، هم شخصیت‌ها و هم راوی و ... همه گلاب‌دره‌ای هستند. اهل مصلحت‌اندیشی و مماشات و از این جهت بسیار به جلال آل‌احمد نزدیک بود. امیدوارم متولیان فرهنگیُ پیش از این‌که برای اهل قلم اتفاقی بیفتد ، با آنها ارتباط برقرار کنند و برای آنهاشرایطی را فراهم کنند که بتوانند مسایل را با مسوولان مطرح کنند.

علی موذنی:

سال‌های پیش، در جایی قرار بر این شد که از بین آثار ۲۵ ساله ادبیات دینی، آثار شاخصی را انتخاب کنیم و داوری کنیم که به نتایج عجیبی رسیدیم، علی‌رغم حجم زیاد آثار نوشته شده با موضوع دینی و ائمه معصومین(ع)، به اثر در خور توجهی دست نیافتیم. ما افسوس خوردیم که در تمام این کارها جز چند اثر محدود اثر هنرمندانه‌ای نیافتیم و تنها اثر سادات اخوی و مزینانی بودند که انتخاب شدند.

به دلیل وجود برخی خط قرمزها پرداختن به این عرصه کار هر کسی نیست و جسارت می‌خواهد، کسی که وارد این عرصه می‌شود، باید تبعاتش را نیز بپذیرد، موذنی از کسانی است که این دغدغه درونی را دارند و اگر «ملاقات در شب آفتابی» تا باقی آثار این نویسنده را نگاه کنیم، باورمندی را در آثار وی می‌بینیم.

در ادبیات داستانی ما باورمندی مسئله بسیار مهم است و در ادبیات داستانی ما این مسئله که من آن را زمینه علاقمند‌سازی می‌نامم، کمتر دیده می‌شود، اما در آثار موذنی این مسئله به زیبایی ارائه شده است که شیوه ارائه آن در رمان «مامور» علی موذنی کم‌نظیر یا حتی بی‌نظیر است.

موذنی در آثار خود، حرف نمی‌زند، بلکه نشان می‌دهد و این کار چکیده همه درس‌های ادبیات داستانی دنیاست و مشابه این در نهج‌البلاغه نیز توسط حضرت امیر(ع) آمده است که خطاب به مالک می‌گوید، ای مالک به من چیزی را نگو بلکه چنان بنویس که انگار به من نشان داده‌ای و موذنی چنین کاری را می‌کند.


جملات:

شبیه دیگری شدن دغدغه ادبیات داستانی است.


برای طرد یک نویسنده هیچ ضربه‌ای بالاتر از چاپ و انتشار آثار سست و بی‌در و پیکر او نیست.


نویسنده‌ای که حرفی برای گفتن ندارد و نمی‌خواهد یا نمی‌تواند به خواننده چیز تازه‌ای بدهد و به فکر و اندیشه وادارش نماید اصلا چرا می‌نویسد؟ داستان و رمان خوب، آن رمان و داستانی است که خواننده وقتی آن را می‌خواند با خودش بگوید: خوب شد که خواندمش.


بزرگ‌ترین امتیاز یک اثر در آن است که نویسنده توانسته باشد لایه‌ای از هزار توی روان و جان بشری را بشکافد. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های نویسنده در این است که بتواند گوشه‌ای از تاریکی‌های روح بشر را روشن نماید.


بسیار همت می‌خواهد که نویسنده زنجیرکش مادیات نشود و به دور از ضروریات ناگریز زندگی بتواند در محراب قام خویش آنگونه که می‌خواهد و باید تنها باشد. وی ناگریز می‌شود برای گذران زندگی گاه علیرغم میلش دست به نوشتن کارهای کوششی بزند و از جوشش دور بماند. بسیار ناگوار است چاپ ۲۰۰۰-۳۰۰۰ نسخه در کشوری با این پیشینه فرهنگی و ۶۰-۷۰ میلیون جمعیت. در ترکمنستان که به تنهایی برابر استان مازندران کشور ماست، تیراژ یک کتاب ۳۰۰۰۰ نسخه است و در این‌جا تا این حد نازل. هنوز رنج قلم از آن نویسنده است و بیشترین سود از آن ناشر. بی‌رو در بایستی باید گفت نویسندگان از جمله اقشاری هستند که با وجود اهمیت کارشان، ظلم مضاعفی به آنان از این نظر می‌شود.


ذوق‌زدگان هنرمند ما غافل‌اند که لباس دست دوم و خوش‌دوخت ینگه دنیا را به زور نمی‌توانند به تن مردم شرقی بنمایند. نتیجه‌اش همین می‌شود. یا کتش تنگ است یا آستنیش کوتاه است. هر ملتی ساخت و بافت و روحیات خاص خودش را می‌طلبد و ادبیاتی که باید آینه‌ٔ تمام‌نمای مردمان روزگارش باشد از آینه‌دار همین را می‌خواهد. تن مجروح بی‌گلاب را وانهادن و پرداختن به آلیس، سه تار خاک گرفته‌ٔ بابا رحیم را وانهادن و پرداختن به آکاردئون ژینا خودفریبی است. باید از پشت تبسم نامهٔ درد را بیرون کشید و با خلوت فرزند شهید به مدرسه رفت.


متأسفانه تعریف غلطی در ایران جا افتاده و آن اینکه نویسنده تا زمانی که داستان کوتاه بنویسد و رمان ننویسد نویسنده نیست البته تعاریف دیگری هم وجود دارد به گمان من واقعا نوشتن داستان کوتاه خوب و ششدانگ که سرپا باشد به لحاظی از رمان‌نویسی دشوارتر است چرا که در فرصت اندک باید جنبه‌های کوچک شده رمان در آن رعایت شود.


اگر میان رمان و داستان بخواهیم اهمیتی قائل شویم باید بگویم در عرصه داستان کوتاه به درجه‌ای رسیدیم که اگر آثار ترجمه شوند و با سایر کشورها قیاس شود مشخص می‌شود که ما در این عرصه چیزی از سایر کشورها کم نداریم و باید بگویم در عرصه داستان کوتاه موفق‌تر از رمان هستیم.

کتاب‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

کارنامه و فهرست آثار

کتاب‌شناسی

مجموعه داستان:

س‍ال‍ه‍ای‌ س‍رد (۱۳۶۸)

خاک و خاکستر (۱۳۶۹)

روزی‌ ک‍ه‌ خ‍ورش‍ی‍د س‍وخ‍ت‌ (۱۳۷۰)

مردی با کفشهای قهوه‌ای (۱۳۷۳)

اسکاد روی ماز ۵۴۳ (۱۳۷۶)

سیاه بمبک (۱۳۷۷)

اولی‌ها (به اهتمام) (۱۳۷۷)

گزیده ادبیات معاصر (۱۳۷۸)

قصه ۸۳ (۱۳۸۳)

سال ۸۲ُ (۱۳۸۳)

ساعت لعنتی (۱۳۸۷)

شرلی و داستانهای دیگر (۱۳۸۸)


حضور (۱۳۸۹) دل آدم سیب است (به اهتمام) (۱۳۹۱)

دوشنبه‌های دوست داشتنی (به اهتمام) (۱۳۹۱)

عطر عربی (به اهتمام) (۱۳۹۶)

رمان و داستان بلند:

مخلوق (۱۳۷۹)

قاعده بازی (۱۳۸۶)

توپ پاشنه سمت ساعت دو (۱۳۸۷)

سکان سمت میانه‌ی اروند (۱۳۸۷)

برج ۱۱۰ (۱۳۹۵)

فیلم‌نامه:

دیوانه‌وار

سالاد فصل

شور و شیرین

این کوچولوی پُر دردسر

فیلم سینمایی:

آیینه و مرداب

آلفا هنوز زنده است

نمایش‌نامه:

مثنوی کوچه (۱۳۶۹) توسط امیر دژاکام کارگردانی و در تالار هنر خردادماه ۱۳۶۸به روی صحنه رفت

درختی در برزخ (۱۳۷۰) برنده رتبه اول در چهارمین دوره مسابقه نمایشنامه نویسی فرهنگی هنری فجر استان تهران در سال ۱۳۶۶

غریبه (۷۱۱۳)

فاجعه نوزدهمین (۱۳۷۲)

تیغ برپشت (۱۳۷۳)

سلطان و کاتب (۱۳۷۴)

نماز (۱۳۷۵)

جُنگ‌های هنری دریا (۱۳۷۶)

نقد:

آسیب‌شناسی ادبیات داستانی معاصر (۱۳۸۱)

ای‍ن‌ ک‍ش‍ت‍ی‌ ش‍ک‍س‍ت‍ه‌، ک‍ی‌ س‍لام‍ت‌ ب‍ه‌ س‍اح‍ل‌ م‍ی‌رس‍د؟! (۱۳۸۱)

درس‍ت‌، ت‍م‍ام‌ ق‍د، در ب‍راب‍ر آی‍ن‍ه‌ (۱۳۸۱)

ت‍ک‍ه‌ای‌ از ه‍ی‍چ‌ (۱۳۸۲)

ع‍دول‌ از ت‍رف‍ن‍ده‍ا - آم‍وزه‌ه‍ای‍ی‌ از ک‍لاس‌ درس‌ ولادی‍م‍ی‍ر ن‍اب‍اک‍وف‌ (۱۳۸۴)

محرومان و نامحرومان در ادبیات داستانی : نقد شما که غریبه نیستید (۱۳۸۵)

شطرنج با رزمنده‌ای که می‌خواست مات شود (۱۳۸۵)

باران بر زمین سوخته (۱۳۸۶)

تجربه‌گرایان و سترونی قلم : نگاهی به چندوچون آثار چند نویسنده معاصر (۱۳۸۷)

جلال آل احمد و آداب دروغگویی! : نگاه به چندوچون آثار چند نویسنده معاصر (۱۳۸۷)

جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی(منابعی که دربارهٔ آن فرد نوشته شده است)

خ‍اک‌ و خ‍اک‍س‍ت‍ر و داس‍ت‍ان‌ه‍ای‌ دی‍گ‍ر (۱۳۷۵)

از آن‌ س‍ال‍ه‍ای‌ س‍رد ت‍ا روزی‌ ک‍ه‌ خ‍ورش‍ی‍د س‍وخ‍ت‌ (۱۳۷۶)

روای‍ت‍ی‌ ن‍م‍ادی‍ن‌(۱۳۷۷)

دی‍وان‍ه‌ای‌ ب‍ا ن‍گ‍اه‌ خ‍ردم‍ن‍دان‍ه‌ (۱۳۷۸)

م‍رگ‌ آق‍ای‌ ن‍وی‍س‍ن‍ده‌ (۱۳۷۸)

ه‍ب‍وط م‍خ‍ل‍وق‍ات‌ ن‍وی‍س‍ا (۱۳۷۹)

لای‍ه‌ه‍ای‌ ه‍ول‌ان‍گ‍ی‍ز روی‍داده‍ای‌ س‍اده‌ ‌(۱۳۷۹)

دن‍ی‍ای‍ی‌ ک‍ه‍ن‌ ک‍ه‌ در ح‍وزه‌ خ‍ی‍ال‌ ب‍ه‌ دی‍ده‌ م‍ی‌آی‍د (۱۳۷۹)

م‍س‍وده‌ای‌ ان‍در ح‍ک‍ای‍ت‌ خ‍لاق‍ی‍ت‍ی‌ س‍ت‍رگ‌ و چ‍ش‍م‍ان‌ اس‍ف‍ن‍دی‍ار (۱۳۸۰)

ج‍ای‌ م‍خ‍ل‍وق‌ ک‍ج‍اس‍ت‌؟ (۱۳۸۰)

ق‍ص‍ه‌ ح‍ق‍ی‍ق‍ت‍ی‌ اس‍ت‌ م‍ان‍دگ‍ار (۱۳۸۰)

ک‍وس‍ه‌ س‍ی‍اه‌ (۱۳۸۰)

م‍رگ‌ ج‍اودان‍ه‌ ن‍وی‍س‍ن‍ده‌ (۱۳۸۰)

ت‍لاش‌ ب‍رای‌ رس‍ی‍دن‌ ب‍ه‌ روح‌ ش‍رق‍ی‌ (۱۳۸۰)

گ‍ذری‌ و ن‍ظری‌ ب‍ر رم‍ان‌ م‍خ‍ل‍وق‌ (۱۳۸۲)

ق‍ه‍رم‍ان‌ داس‍ت‍ان‌ در ج‍دال‌ ب‍ا ن‍وی‍س‍ن‍ده‌ (۱۳۸۲)

ادب‍ی‍ات‌ ان‍ق‍لاب‌ در ع‍رص‍ه‌ ک‍ودک‌ و ن‍وج‍وان‌ پ‍ی‍ش‍ت‍ازت‍ر از ب‍زرگ‍س‍الان‌ اس‍ت‌ (۱۳۸۲)

ب‍ا داوران‌ ج‍ش‍ن‍واره‌ م‍ش‍ک‍ل‌ دارم‌ (۱۳۸۳)

س‍رق‍ت‍ه‍ای‌ ادب‍ی‌، دغ‍دغ‍ه‌ه‍ا و راه‍ک‍اره‍ا (۱۳۸۳)

رم‍ان‌ ام‍روز از ف‍رم‌گ‍رای‍ی‌ م‍ف‍رط رن‍ج‌ م‍ی‌ب‍رد (۱۳۸۳)

ف‍ی‍روز زن‍وزی‌ ج‍لال‍ی‌، ن‍وی‍س‍ن‍ده‌ و م‍ن‍ت‍ق‍د ادب‍ی‍ات‌ پ‍ای‍داری‌ (۱۳۸۳)

آس‍ی‍ب‌ش‍ن‍اس‍ی‌ ادب‍ی‍ات‌ ب‍ع‍د از ان‍ق‍لاب؛ محمدعلی گودینی (۱۳۸۴)

شاید ماندگار، شاید تکرار شدنی : به بهانه انتخاب اثری داستانی به عنوان کتاب سال (۱۳۸۵)

حکایت برگزیدگان بزرگ (۱۳۸۵)

ادبیات انقلاب زیر سایه جنگ است (۱۳۸۶)

جایزه‌ای برای آثار معمولی (۱۳۸۶)

سنت محمود نقد : حرفهایی درباره باران بر زمین سوخته ‌(۱۳۸۶)

مثل زندگی : نگاهی به سیاه بمبک نوشته فیروز زنوزی جلالی (۱۳۸۶)

آشتی با مخاطب‌های کم حوصله؛ سارا برومند (۱۳۸۷)

پرسه در دالان‌های تاریک (۱۳۸۷)

هراس از خط قرمزها (۱۳۸۷)

آنجا که نویسنده اعتراف می‌کند؛ عباس محبعلی (۱۳۸۸)

ساختار نو با درونمایه بومی : فیروز زنوزی‌جلالی از« قاعده بازی» می‌‌گوید ‌(۱۳۸۷)

قاعده بازی در شکارگاه : نقد و بررسی رمان قاعده بازی برنده جایزه کتاب سال ۸۷ (۱۳۸۸)

ماکارونی خوابیده در آب داغ! : نقدی بر «قاعده بازی» (۱۳۸۸)

ماهمه بازی‌مان را می‌کنیم : نگاهی به رمان قاعده بازی نوشته فیروز زنوزی‌جلالی (۱۳۸۸)

آسیب‌شناسی داستان کوتاه دفاع مقدس(پایان‌نامه؛ ۱۳۹۰)


بررسی موردی چند اثر

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻫﺎﻱ ﻓﻴﺮﻭﺯ ﺯﻧﻮﺯﻱ ﺟﻼﻟﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ‌ﻫﺎﻱ سال‌های سرد (۱۳۶۸)، ﺧﺎﻙ ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ (۱۳۶۹)، ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ‌ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺳﻮﺧﺖ (۱۳۷۰)، ﻣﺮﺩﻱ ﺑﺎ ﻛﻔﺶ‌‌ﻫـﺎﻱ (۱۳۷۳)که در ماهنامه‌های ادبی از جمله ﻛﻴﻬﺎﻥ ﻓﺮﻫﻨﮕـﻲ که در منتشر شده است ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﺨﺶ ﻛﺮﺩ: ﺩﺍﺳﺘﺎن‌هایی ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻭ ﺟﻨـﮓ، ﺩﺭﺑـﺎﺭﺓ ﻓﻘـﺮ ﻭ ﺷﻮﺭﺑﺨﺘﻲ ﻃﺒﻘﻪ‌ﻫﺎﻱ ﻣﺤﺮﻭﻡ، ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﻣﻬﺎﺟﺮﺍﻥ ﺍﺷﺮﺍﻓﻲ، ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﻲ ﻳﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﻛﺎﺭﻣﻨﺪﻱ ﻭﻇﻴﻔﻪ‌ﺷﻨﺎﺱ ﻳـﺎ ﻫـﺮﺍﺱﻫـﺎ ﻭ ﺍﻧـﺪﻭﻩ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﻭ ﺟﻮﻳﺎﻱ ﻫﺪﻑ...

عبدالعلی دستغیب در کتاب «از دریچه نقد» به بررسی چند اثر این نویسنده پرداخته است.


ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻬﺰﺍ ﻭ ﻃﻨـﺰ ﻣـﻲ‌ﮔﺮﺍﻳﻨـﺪ ﻭ ﺑﺮﺧـﻲ ﺩﻳﮕـﺮ ﺟﻨﺒـﺔ‌ ﺗﺮﺍژﻳﻚ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺍما ﺩﺭ ﻣﺠﻤﻮﻉ ﺯﻭﺍﻳﺎﻱ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﻭ ﻏﻢ‌ﺁﻟﻮﺩ ﺯﻧـﺪﮔﺎﻧﻲ ﺁﺩﻣﻴـﺎﻥ ﺭﺍ ﺑـﻪ‌ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﻣﻲ‌ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ. ﻟﺤﻈﻪ‌ﻫﺎﻱ ﺷﺎﺩ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺪﺭﺕ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﺩﺭﻣﻲ‌ﺁﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ‌ﺭﻭ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﻛـﻪ ﻧﻮﻳﺴـﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻣﺤﻴﻄـﻲ ﺑﺮﺁﻣـﺪﻩ ﻛـﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺎﺩﻱﻫﺎﻱ ﺍﻧﺪﻙ ﻭ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﺭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.

زنوزی جلالی که از سکوی نظری به وصف آدم‌ها و رویدادها می‌پردازد – همان‌طور که انتظار می‌رود - ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻫﺎﻱ ﺧـﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣـﺪﺍﺭﻱ ﻣﺴـﺪﻭﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ «ﻛﺸﻒ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ» است. ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﻧﻪ ﺑﺮ ﺣﺴـﺐ ﻭﺿﻌﻴﺖ‌ﻫﺎﻱ ﺗﻨﻲ ـ ﺭﻭﺍﻧﻲ ﻭ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺧﻮﺩ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺍﺩﺭﺍﻙ ﻭ ﺗﺄﻣﻞ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﺩﺭﻣﻲ‌ﺁﻳﻨﺪ ﻭ ﺯﻳﺮ ﺷﻌﺎﻉ ﻓﻜﺮ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﻣـﻲ‌ﮔﻴﺮﻧـﺪ ﺑـﻪ ﺍﻳـﻦ ﺗﺮﺗﻴـﺐ‌ ﺟﻤﻊ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﻧﻴﻚ ﻭ ﺑﺪ، ﺯﺷﺖ ﻭ ﺯﻳﺒﺎ، ﺳﭙﻴﺪ ﻭ ﺳﻴﺎﻩ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻧﺪ. نمونه این ایستار نسبت به واقعیت را در قصه خاک و خاکستر که زمینه اجتماعی نیرومندی نیز دارد، می‌بینیم.


اسکاد روی ماز ۵۴۳:


ﺳﻴﻤﺎﻱ ﺳﺮﮔﺮﺩ ﻳﻌﻘـﻮﺏ ﺩﺭ ﺩﺍﺳـﺘﺎﻥ ﺍﺳـﻜﺎﺩﺭﻭﻱ ﻣـﺎﺯ ۵۴۳ ﻓﺮﻣﺎﻧـﺪﺓ ﻋﺮﺍﻗـﻲ‌ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻣﻮﺷﻚ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺷﻬﺮﻫﺎﻱ ﺍﻳﺮﺍﻥ، ﻧﻴﺰ ﺭﺿﺎﻳﺖ‌ﺑﺨﺶ ﻧﻴﺴﺖ. ﺩﺳﺖ‌ﻫـﺎﻱ ﺍﻭ ﮔﻮﺷﺘﺎﻟﻮ ﻭ ﺷﻜﻤﺶ ﮔﻨﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺩﻧﺒﻚ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭ ﻓﺮﺩﻱ ﺍﺳﺖ ﺭﺍﺣﺖ‌ﻃﻠـﺐ ﻭ ﺍﺯ ﺟﺒﻬﺔ ﻧﺒﺮﺩ ﮔﺮﻳﺰﺍﻥ و ﻣـﺪﺍﻡ ﻭﻳﺴﻜﻲ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺭﺩ.

ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ نویسنده ﺿﺮﻭﺭﺕﻫﺎﻱ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ را ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘـﻪ ﺷـﺪﻩ ﺍﺳـﺖ. ﻓـﺮﺽ ﻛﻨـﻴﻢ‌ ﺳﺮﮔﺮﺩ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﺷﺨﺺ ﻻﻏﺮ ﺍﻧﺪﺍﻡ، ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺁﺳﻮﺩﮔﻲ‌ﻃﻠﺒﻲ ﻭ ﺣﺘﻲ ﭘﺎﺭﺳـﺎ ﺑـﻮﺩ. ﻣﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻓﺮﻗﻲ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ؟ ﺯﻧﻮﺯﻱ ﺟﻼﻟﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺩ ﺭﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ‌ﺧﻮﺑﻲ ﻣـﻲ‌ﺩﺍﻧـﺪ ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﻧﻈﺎﻡ ﻭ ﺍﺩﺍﺭﻱ ﻭ ﻧﺒﺮﺩ، ﻓﻮﻕ ﺗﻤﺎﻳﻼﺕ ﻭ ﺧﺼﺎﻳﻞ ﺭﻭﺍﻧﻲ ﺍﺷـﺨﺎﺹ ﺍﺳـﺖ.

ﻃﺮﺡ ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺑﻪ‌ﻃـﻮﺭ ﺍﻧﺘﺰﺍﻋـﻲ ﺩﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻧﻮﻳﺴﻲ، ﺍﺯ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻗﺼﺔ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻣﻲ‌ﻛﺎﻫـﺪ. ﻧﻮﻳﺴـﻨﺪﻩ ﺑﺎﻳـﺪ ﺑـﺎ ﺗﺼـﻮﻳﺮ ﻭ ﺗﺠﺴﻢ‌ ﺍﺷﻴﺎء ﻭ ﻓﻀﺎ، ﺳﻄﻮﺡ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﻭﺍﻗﻌﻴـﺖ ﺭﺍ ﻧﺸـﺎﻥ ﺑﺪﻫـﺪ، ﻳﻌﻨـﻲ ﺑـﻪ ﺯﺑـﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮﻱ.

در این داستان می‌توان ﺍﺯ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺼـﻪ‌ﻧﻮﻳﺴـﻲ ﺩﺭﮔﻴﺮ مسائل کلامی (و تئولوژیک) می‌کند.

خاک و خاکستر:

مجموعهٔ داستان خاک و خاکستر - به جز خود داستانی به این نام - حکایتگر ابداع زنوزی جلالی است.ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻫـﺎ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺳﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﺔ ﺩﻳﮕﺮ، ﺻﻮﺭﺕ ﻛﻠﻲ ﻭ ﺗﻌﺎﺑﻴﺮ ﻋﺎﺩﻱ ﺷﺪﻩ ﻗﺼـﻪ‌ﻧﻮﻳﺴـﻲ‌ ﺭﺍﻳﺞ ﺭﺍ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻲ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﻲ‌ﻛﻮﺷﺪ ﺗﺠﺎﺭﺏ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﻭ ﺟﺰﻳﻲ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﺩﻟﻬﺮﻩ ﻭ ﺷﺎﺩﻱﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﻲ ﻣﺸﺨﺺ ﻭ ﻣﻠﻤﻮﺱ ﺑﻪ ﻋﺮﺻـﺔ ﺩﺍﺳـﺘﺎﻥﻧﻮﻳﺴـﻲ‌ بیاورد و ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﻣﻲ‌ﻳﺎﺑﺪ.

ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻲ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ، ﮔﺎﻩ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻭ ﮔﺎﻩ ﻧﺎﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺍﺳﺖ. ﺯﺍﻭﻳﺔ ﺩﻳﺪ، ﮔـﺎﻩ اول شخص است و گاه سوم شخص (دانای کل ﻣﺤـﺪﻭﺩ) و در قصه‌ءهای شکلات، کابین‌ها، سکه و ملاقات چهارم صورتی نوآیین می‌یابد.

ﺩﺭ ﺩﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ چرس و فاخته (در مجموعهٔ روزی که خورشید سوخت) نیز این تازگی به دست آمده است. ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺨﺘﮕﻲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﻤﻲ‌ﺩﻫـﺪ ﻭ ﻗﺼﻪ‌ﻫﺎ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﻧﺜﺮ ﺍﺷﻜﺎﻻﺗﻲ ﺩﺍﺭﺩ. ﺑـﺎ ﺍﻳـﻦ ﻫﻤـﻪ ﺍﻭ ﺗﻮﺍﻧﺴـﺘﻪ ﺍﺳـﺖ ﺑـﻪ‌ عرصهٔ شخصیت‌ اشخاص داستانی نفوذ کند.

در قصه چرس فکر نویسنده فکر نویسنده بر تصویری متمرکز می‌کند که ابعاد گونه‌گونه به خود می‌گیرد.

کابین‌ها:

در قصهٔ کابین‌ها ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺗﻠﻔﻨﺨﺎﻧـﺔ ﻋﻤـﻮﻣﻲ ﺑـﺎ ﻣﺨﺎﻃﺒـﺎﻥ ﺧـﻮﺩ ﺳـﺨﻦ‌ می‌گویند و این مکالمه‌ها درهم می‌آمیزد. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺩﺭ ﭘﻲ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮﮔـﺎﻩ ﺳـﻴﻢ‌ﻫـﺎ ﻗﺎﻃﻲ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﻜﺎﻟﻤﺔ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﻣﻲ‌ﺁﻳﺪ، ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﻫﺎ ﺑﻠﻨـﺪ ﻣـﻲ‌ﺷـﻮﺩ.

ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﺭﺩﻱ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﺩﻫـﺎﻱ ﺭﻳـﺰ ﻭ ﺩﺭﺷـﺖ، ﻏﻤﻮﺽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﻫﺪ .ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﺩﺭﺩ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﻭ ﺍﺻﻴﻞ، ﺩﺭﺩ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﺠـﺮﺍﻥ کشیده در هیاهوی اصوات ناساز گم شده است.

ﭼﻬﺎﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺷﻜﻼﺕ، ﺳﺎﻋﺖ‌ ﻟﻌﻨﺘﻲ‌، ﻣﻼﻗﺎﺕ ﭼﻬﺎﺭﻡ و ﺻﻴﺎﺩ ﻭ ﻃﻮﻓﺎﻥ وجوه ﻣﺸﺘﺮﻛﻲ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻮﻓّﻖ‌ﺗﺮﻧﺪ. ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻗﺼﻪ‌ﻫﺎ ﻧﺸـﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻨﺔ ﺯﻳﺴﺖ ﻭ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺍﺷﺨﺎﺹ، ﺗﺠﺮﺑﻪ‌ﻫﺎﻱ ﺩﻗﻴﻘـﻲ ﺩﺍﺭﺩ.

ﭼـﻪ‌ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺳﺨﻦ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ ﻳﺎ ﺍﺯ ﻛﺎﺭﻣﻨﺪﻱ ﻭﺳﻮﺍﺳﻲ ﻳﺎ ﺍﺯ ﺁﻗﺎﻱ ﺳﻬﻴﻞ ﻛـﻪ‌ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﺩﺯﺩﻳﺪﻥ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻘﺎﺷﻲ ﮔﺮﺍﻥﻗﻴﻤـﺖ ﺁﻗـﺎﻱ ﺍﻓﺸـﺎﺭ ﺍﻓﺘـﺎﺩﻩ ﺍﺳـﺖ ... ﺩﺭ ﺍﻳـﻦ‌ ﻗﺼﻪ‌ﻫﺎ ﺍﺷﻴﺎء ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺣﺘﻲ ﻋﺠﻴﺐ ﻭ ﻏﺮﻳﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺤﻮﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﻗﺼﻪ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺮﻭﺩ. به سخن دیگر در اینجا برخلاف داستان‌های مدرن (رب گریه، کل.د سیمون و...) گرچه بر وصف اشیاء تاکید می‌شود، حضور انسان‌ها محو نمی‌گردد.

در قصه‌های با باد، با طوفان و تلواسه سخن از مصایب جنگ است. در ﻗﺼﻪ ﺍﻭﻟﻲ‌ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻲ ﺑﺎ ﺣﺴﺐ‌ ﺣﺎﻝ ﺯﻧﻲ ﻛﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻣﻔﻘـﻮﺩ ﺷـده است، ﮔﺮﻩ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺭﺩ.

در تلواسه ﻫﻤﺴﺮ ﺁﻗﺎﻱ ﺯﻳﺎﺭﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻧـﺔ ﺩﻳﮕـﺮ ﻣﺴﻜﻦ ﺩﻫﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﻧﻤﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﺷـﻮﻫﺮﺵ ﺯﻧـﺪﮔﺎﻧﻲ ﻛﻨـﺪ.

ﺍﻳﻦ ﻗﺼﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻏﻢ ﺑﻴﺎﻥ ﻧﺎﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺗﻌﺮﻳﻒ کرد. ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ‌ﻫﺎ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺣﺠﺎﺏ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺍﺷﻴﺎء ﺑـﻪ ﺧـﻮﺑﻲ ﭘﻴﺪﺍﺳـﺖ ﻭ ﺭﻭﻱ ﻫـﻢ‌ﺭﻓﺘـﻪ ساختار غنایی دارند جمله‌ها غالبا ﺷﻌﺮﮔﻮﻧﻪ‌ﺍﻧﺪ. ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ‌ﻫـﺎ ﻗﻄﻌـﻪ‌ﻗﻄﻌـﻪ ﻛﻨـﺎﺭ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﭼﻴﺪﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻧﺪ، ﺗﻌﺎﺑﻴﺮ ﺣﺴﻲ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﻲ ﺭﻭﻱ ﻫﻢ ﺍﻧﺒﻮﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺳـﭙﺲ ﻧﻈﻤﻲ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﻲ‌ﻳﺎﺑﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻗﺴﻤﻲ ﺣﺴﻲ ﺗﻜﻮﻳﻦ ﻳﺎﺑﻨﺪ ﻭ ﻗﺼﻪ ﺭﺍ ﺷﻜﻞ ﺩﻫﻨـد.ﺍﻳـﻦ‌ ﺷﺎﺧﺼﻪ ﺩﺭ ﻗﺼﺔ ﺷﻜﻼﺕ ﺑﺎﺭﺯﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻗﻄﻌﻪ‌ﺍﻱ ﻣﻴﻨﻴﺎﺗﻮﺭﻱ ﺩﺭ ﻧﻴﺰ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ.


نقد آثار:

ضعف در فضاسازی در اغلب آثار فیروز زنوزی جلالی به ویژه آثاری که در کتاب اول خود گرد آورده آشکار است. از همین روست که آن آثار برای خواننده ملموس نیستند و او نمی‌تواند خود را در رخداد غرق کند یا مکان حادثه و سیمای شخصیت‌ها را به روشنی در صحنهٔ تخیل خود ترسیم کند. هول و ولاها نیز اغلب کم‌قوتند. چنان‌که اگر مزیت کوتاهی قصه‌ها نبود در خواننده کششی برای خواندن مشتاقانه اثر پدید نمی‌آمد. سال‌های سرد برای زنوزی جلالی عرصه تجربه است.

اما در اغلب این تجربه‌ها ناپختگی قلم شهود است. مگر در خود قصه سال‌های سرد که به یمن توصیف قوی از آن ضعف آشکار دور شده است. در قصه‌های او همه ویژگی‌های داستان به طور کامل جمع نشده است تا به کل آن قوت بخشد، بلکه در یکی کشمکش قوی است و یکی دیگر ویژگی‌های داستان ضعیف و در دیگری تصویرپردازی و یا توصیف هنرمندانه‌تر است و عناصر دیگر موجب ضعف.

خاک و خاکستر نیز به سرنوشتی کمابیش مشابه گرفتار آمده. اما در این میان همچنان که گفته شد، مجموعه‌ی روزی که خورشید سوخت در مرتبه‌ای بهتر و والاتر قرار دارد.

درباره داستان‌ها:

عروسک پنبه‌ای از کتاب آن سال‌های سرد:

بهره‌گیری نویسنده از قابلیت کلمات و ارزش واژگان می‌توانست قصه او را به قوتی بیش از آنچه هست برساند. اما توجه او به این قابلیت متاسفانه بسیار کم است. عنوان قصه خود یکی از همین قابلیت‌هاست. عروسک پنبه‌ای اشاره‌ای ظریف و هنرمندانه به آن ملعبه‌ی توخالی دارد. این قابلیت کلمات را خواننده آگاه درک می‌کند.

سال‌های سرد:

سال‌های سرد به مددی توصیف چشمگیر و دلنشین، تحلیل عاطفه‌ی انسانی را در گذر زمان و در تکرار و استمرار آن به تصویر کشیده است. سال‌های سرد حکایت توصیفی زیبایی است از زمانی هشت صد ساله که در آن زندگی مسلط بر آدمیان است نه آدمیان تسلط یافته بر زندگی.

کلمه سربی؛

در کلمه‌ی سربی زبان روایت‌ آمیزه و تلفیق است از اول شخص و سوم شخص. بهره‌گیری نویسنده از تیپ به جای شخصیت در این قصه، به دورنمایه‌ی آن گستردگی و شمولی بیشتری داده است. کلمه‌ی سربی گذشته از این بهره مناسب و تلفیق خوب اول شخص و سوم شخص، چشم‌گیری دیگری ندارد، حتی درونمایه آن نیز همچون قصه‌ها، نه داستان‌ها رک و راست به خواننده گفته می‌شود.

زمین از هم می‌پاشد:

به نوعی سال‌های سرد شماره‌ی دو به حساب می‌رود. با این تفاوت که این بار سطحی و شعاری گزارش شده است. زمین از هم می‌پاشد یک سخنرانی تخیلی مانند طولانی است که به جای یک تن، چند تن پشت میز خطابه رفته‌اند. درونمایه‌ای که در سال‌های سرد به آن زیبایی توصیف شده است، اینجا به قدری صریح و مستقیم و یک لایه بیان شده که خوانند را دلزده می‌کند.

تمشک وحشی:

تلفیقی از زوایه دید شخصی و ذهنی است و درون مایه‌ای در زمینه‌ی جنگ را دستمایه کار دارد.

اسکاد روی ماز 543:

در این داستان جنگ شهرها دستمایه‌ی کار قرار گرفته است تا بی‌رحمی دشمن عراقی را که به مردم عادی پشت جبهه هم رحم نمی‌کند، نشان داده شود.

داستان‌های مجموعه خاک و خاکستر:

شکلات:

زبان گزارشی، تکنیک ضعیف، نگارش غلط کلمات، پرداختی سطحی و درگیر شده با احساسات، تغییرهای پیاپی زمان قصه از گذشته به حال و بالعکس، صدمات زیادی بسیاری به این قصه زنوزی زده است. خاک و خاکستر:

در این قصه نمودی از تمدن غربی‌ها فرا روی خواننده نهاده می‌شود. این‌که نویسنده خود به ضعف قصه‌ نامه‌نگارانه‌اش اشاره کند، دلیل موجهی در انصراف خواننده از این ضعف او نیست. بلکه باید طرح دیگری ریخته می‌شد تا چنین نقضی در کار نباشد.

ساعت لعنتی:

در ساعت لعنتی نویسنده با فاصله گرفتن از قصه‌گویی و نزدیک‌تر شدن به داستان‌نویسی به ویژه همراه با تصویرهای تمثیلی ابتدای آن قوت بیشتری به کار خود می‌دهد.

ملاقات چهارم:

آنچه به این اثر ضربه‌ی اصلی را زده طرح اغازین و اعمال نفوذ نویسنده در شکل‌گیری آن است. تغییر مداوم زمان از گذشته به حال و بالعکس، در حکم دست‌اندازهایی برای رانندگی خواننده در جاده تخیل‌اند.

صیاد و طوفان:

این داستان همچون گزارش است که در صفحه حوادث روزنامه‌ها چاپ می‌شود. گویی روزنامه‌نگاری پس از اطلاع از کم و کیف حادثه‌ای که قرار است به سرقت و حتی قتل منجر شود اما با آگاهی یافتن و پشیمانی سارق به خیر و خوشی تمام شده، پشت میز خود نشسته است و ماجرای آن را تنظیم کرده است. اگرچه نماد و جمله قصار و تصویر قابل تفسیر هم در آن نمود یافته باشد.

مجموعه روزی که خورشید سوخت:

در این مجموعه زنوزی از ضعف‌هایی که در مجموعه‌های پیشین داشت فاصله گرفته و در سطح قوی‌تر و بالاتری قرار گرفته است. قصه‌هایی که در این مجمو عه چاپ شده‌اند از چفت و بست محکم‌تری برخوردارند. شعار و رک‌گویی اگر هست به یاری تمثیل و تصویر و بیان گاه هنرمندانه‌تر از قبل، کمتر آزار دهنده است.


ناشرینی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدید چاپ‌های کتاب‌ها

پانویس

منابع

پیوند به بیرون