قیدار: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۶۰: | خط ۱۶۰: | ||
* جلسه نقد رمان «قیدار» در یزد در سال ۱۳۹۲. این جلسه با حضور نویسنده اثر، رضا امیرخانی برگزار شد و او به سوالات حضار پاسخ داد.<ref>[https://www.lisna.ir/Latest-News/12867-%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D8%B1%D8%AB%DB%8C%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%A8-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%85%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA ««قیدار» مرثیهای در باب جوانمردی نیست».] خبرگزاری لیزنا. ۳۰ مرداد ۱۳۹۲</ref> | * جلسه نقد رمان «قیدار» در یزد در سال ۱۳۹۲. این جلسه با حضور نویسنده اثر، رضا امیرخانی برگزار شد و او به سوالات حضار پاسخ داد.<ref>[https://www.lisna.ir/Latest-News/12867-%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D8%B1%D8%AB%DB%8C%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%A8-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%85%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA ««قیدار» مرثیهای در باب جوانمردی نیست».] خبرگزاری لیزنا. ۳۰ مرداد ۱۳۹۲</ref> | ||
[[پرونده:Gheidarneshastnaghd.jpg|بندانگشتی|'''نشست نقد و بررسی رمان «قیدار». شیراز. ۱۳۹۱''']] | [[پرونده:Gheidarneshastnaghd.jpg|بندانگشتی|'''نشست نقد و بررسی رمان «قیدار». شیراز. ۱۳۹۱'''|200x200پیکسل]] | ||
* جلسه نقد و بررسی رمان «قیدار» در شیراز در سال ۱۳۹۱. این جلسه با حضور منتقدین ادبی و رضا امیرخانی در فرهنگسرای هنر شیراز برگزار شد.<ref>[https://www.shiraze.ir/fa/news/32214/-%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%B4%D8%AF-%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C ««قیدار» در شیراز نقد شد / گزارش تصویری».] شیرازه. ۲۴ خرداد ۱۳۹۱.</ref> | * جلسه نقد و بررسی رمان «قیدار» در شیراز در سال ۱۳۹۱. این جلسه با حضور منتقدین ادبی و رضا امیرخانی در فرهنگسرای هنر شیراز برگزار شد.<ref name=":10">[https://www.shiraze.ir/fa/news/32214/-%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%B4%D8%AF-%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C ««قیدار» در شیراز نقد شد / گزارش تصویری».] شیرازه. ۲۴ خرداد ۱۳۹۱.</ref> | ||
* جلسه نقد کتاب «قیدار» در شیراز در سال۱۳۹۲. این جلسه در مرکز آفرینشهای ادبی قلمستان در اصفهان با حضور علاقمندان به کتاب و رضا امیرخانی نویسنده کتاب برگزار شد.<ref>[https://www.isna.ir/news/92012811064/%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF ««قیدار» رضا امیرخانی نقد میشود».] خبرگزاری ایسنا. ۲۸ فروردین ۱۳۹۲.</ref> | * جلسه نقد کتاب «قیدار» در شیراز در سال۱۳۹۲. این جلسه در مرکز آفرینشهای ادبی قلمستان در اصفهان با حضور علاقمندان به کتاب و رضا امیرخانی نویسنده کتاب برگزار شد.<ref>[https://www.isna.ir/news/92012811064/%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF ««قیدار» رضا امیرخانی نقد میشود».] خبرگزاری ایسنا. ۲۸ فروردین ۱۳۹۲.</ref> | ||
* رونمایی از کتاب صوتی «قیدار» در تهران در سال ۱۳۹۷. مراسم رونمایی از کتاب صوتی «قیدار»، با حضور رضا امیرخانی در غرفه موسسه نوار واقع در سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران با حضور علاقمندان و مشتاقان برگزار شد.<ref>[https://www.ibna.ir/news/260776/%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D9%86-%DA%AF%D9%88%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%82-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF «رضا امیرخانی: من گوینده با من نویسنده فرق دارد!».] خبرگزاری ایبنا. ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۷.</ref> | * رونمایی از کتاب صوتی «قیدار» در تهران در سال ۱۳۹۷. مراسم رونمایی از کتاب صوتی «قیدار»، با حضور رضا امیرخانی در غرفه موسسه نوار واقع در سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران با حضور علاقمندان و مشتاقان برگزار شد.<ref>[https://www.ibna.ir/news/260776/%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D9%86-%DA%AF%D9%88%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%82-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF «رضا امیرخانی: من گوینده با من نویسنده فرق دارد!».] خبرگزاری ایبنا. ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۷.</ref> | ||
== اظهارنظرها درباره اثر == | |||
=== سید احمد نادمی؛ شاعر و منقد ادبی === | |||
'''احیای فتوتنامه نویسی''' | |||
{{گفتاورد تزیینی|text=کتاب «قیدار» را مانند فتوتنامه نویسی میدانم که دارای متنی معتدل و ملایم است. ضمن آن که در نوشتن این رمان، ضرورت زمان احساس شده است و در این راستا ما به امیرخانی رماننویس بسیار نیاز داریم. فتوتنامهنویسی که به روز هم منتشر میشود به آیین، باورها، رفتارها و اصول هر جامعه توجه میکند؛ به این معنا که فتوت نامهنویسی رساله اصول بوده و نویسنده این کار را به درستی انجام داده است. او از یک فضای ماشینی و تکنولوژیکی به احیای فتوتنامهنویسی پرداخته و به ما هشدار میدهد که رفتارهای اجتماعی خود را کنترل کنیم.}} | |||
<ref name=":9" /> | |||
=== محمدرضا بایرامی؛ رئیس خانه داستان ایران === | |||
'''«قیدار» یک اثر نوستالوژیک است''' | |||
{{گفتاورد تزیینی|text=برخی حواشی «قیدار» از خود متن بسیار جذابتر است و میتوان اینگونه کارها را از آثار رضا امیرخانی استخراج کرد. در کارنامه او سفرنامه، رمان، مقاله، داستانهای بلند و سرلوحههای بسیار زیبا وجود دارد. این نویسنده یک جا توقف نداشته و خود را تکرار نکرده است و واضح است که اینگونه حرکتها به نفع ادبیات کشورمان خواهد بود. بزرگترین توفیق امیرخانی شناخت درست مخاطب بوده و این هنرمند در کنار توانمندیهایش، به ابزار کاری خود بسیار مسلط و دارای وجدان کاری بوده است. | |||
«قیدار» یک اثر نوستالوژیک است. نویسنده اگر کلمه جدیدی در نوشتن پیدا کند، بسیار خوشحال میشود؛ در آثار امیرخانی کلماتی وجود دارد که از اعتقادات نویسنده سرچشمه میگیرند. امیرخانی توانست پیوندی میان ادبیات جدی و مخاطب عام و خاص ایجاد کند.}} | |||
<ref name=":9" /> | |||
=== حسین فتاحی؛ نویسنده و مترجم === | |||
'''توصیف مسلک و آیین جوانمردی''' | |||
{{گفتاورد تزیینی|text=نویسنده در پی آن بوده که مسلک و آیین جوانمردی را که پیش از این در ایران رواج داشته توصیف کند. در گذشته نیز چنین مواردی وجود داشته اند مانند: سلسله صفاریان که جوانمرد بودند یا داستان سمک عیار که در آن هم شخصیتها جوانمرد بودند. از سوی دیگر نویسنده تلاش کرده به جای رمان رئال، یا داستان یک قصه امروزی بنویسد. | |||
در این داستان به جای شخصیت شاهد حضور تیپهای مختلفی هستیم که به تناوب تکرار شدهاند و به نوعی زیر سایه شخصیت قیدار قرار دارند. سید روحانی، قیدار، شوفرهای گاراژ قیدار و حتی مهپاره نیز به نوعی به مانند قیدار رفتار میکنند و بسیار به هم شبیه هستند.}} | |||
<ref>[https://www.mashreghnews.ir/news/127486/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%A7-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA «امیرخانی: قیدار اصلا رمان نیست»]. خبرگزاری مشرق. ۲۳ خرداد ۱۳۹۱</ref> | |||
=== بیژن کیا؛ نویسنده، فیلمنامهنویس و مدرس هنری === | |||
'''شتاب زدگی در داستان''' | |||
{{گفتاورد تزیینی|text=اتفاقهایی در این کتاب صورت گرفته که ضربههایی به آن وارد کرده است، مقداری شتابزدگی نیز در این رمان دیده میشود و مدام اتفاق پشتسرهم میافتد و این اتفاقات چون رنگ تصادف به خود میگیرد، باورپذیری آن را مشکل میکند. اگر خلق این حوادث برای پیچیدهتر شدن داستان باشد قابل قبول است اما میبینیم که نه تنها اینگونه نیست بلکه این شتابزدگی باعث کمرنگ شدن پی رنگها نیز شده است. | |||
نکته بعد در مورد کتاب سختی شناخت برخی از شخصیتها و کمرنگ بودن نقش زنان در این داستان است که این ضعف در این داستان که دیدگاه اجتماعی دارد خودنمایی میکند.}} | |||
<ref name=":10" /> | |||
=== مهدی کفاش، نویسنده و مدرس داستاننویسی === | |||
'''نگاهی به لوطینامه «قیدار»''' | |||
{{گفتاورد تزیینی|text=در نقدها و نظرهایی که در مورد این رمان منتشر شده است؛ آنچه کمتر به آن توجه شده نقد این اثر با خود این اثر است. امیرخانی در این کتاب بیش از آنکه به دنبال بازیهای فرمی و تجربههای نوی داستانی باشد به دنبال طرح موضوع بوده است. موضوعی که نو و جدید نیست و بازآفرینی مفهومی است که به باور نویسنده این روزها در جامعه گم شده است و طرح آن میتواند در حل معضلات امروز راهگشا باشد. این موضوع جوانمردی در قالب لوطیگری است. | |||
این اثر را با خود این اثر باید نقد کرد. نقدی که عمل گرایانه (pragmatic) است و تأثیر بر خواننده را بررسی میکند و تبیینی (expresive) است و رابطه اثر ادبی و نویسنده را مد نظر قرار میدهد.}} | |||
<ref>مهدی کفاش. [https://shahrestanadab.com/Content/ID/2476/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%84%D9%88%D8%B7%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1 «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!».] شهرستان ادب. ۲۲ مرداد ۱۳۹۲</ref> | |||
'''خشت اول را نهد معمار...''' | |||
قرارداد دروغی در ابتدای رمان«قیدار» میان نویسنده و خواننده گذاشته میشود و قرار است شخصیتها و وقایع خیالی باشند نه واقعی: | |||
«آنچه در این کتاب، از اطعمه و اشربه، از امکنه و ازمنه، آمدهاست، همه زائیدهی ذهن نویسنده است. تشابه اعلام اتفاقی است. از آقاتختی تا قیدار، هیچکدام از بطن عالم واقع زائیده نشدهاند و نخواهند شد!» | |||
اما اینگونه نیست. اگر تختی و طیب و پهلوی و شعبان بیرون از متن و در ذهن خواننده مابهازای واقعی تاریخدار نداشته باشد و پهلوانی ایرانی که در بوئین زهرا و زلزلهاش کمک کرد یا در افتتاح ورزشگاه امجدیه شاپور را به خاطر تشویق مردمیاش ذلیل کرد جهان پهلوان تختی نباشد یا حتی اسم شخصیتها چیز دیگری باشد؛ همه چیز به هم میریزد. | |||
مثلاً اشارهای که بینام بردن از امام خمینی به سیدی در تبعید میکند برای مخاطبی که امام و زندگینامهاش را نداند بیمعنا و توصیفی مبهم است. یا در جایی که به عکس قیدار و تختی اشاره میشود: | |||
«قیدار روی شانهی آقا که خم میشود تا بوسه بزند، چشمش میافتد به قاب عکس کنار تخت، که خودش است و آقا تختی، یک چپ و یکی راست، هر دو با تنکهی زورخانه، هر دو کمی پشت خم کرده...»3 | |||
اگر در اینجا غیر از جهان پهلوان تختی که زائیده عالم واقع است کس دیگری با پیشینه خیالی دیگری را جایگزین کنیم آیا شخصیتپردازی داستان ناقص و ناموفق نیست؟ | |||
و همینجا اشکال دیگری در پرداخت شخصیتها نمودار میشود؛ به جز معدودی از شخصیتهای رمان مابقی بیچهرهاند! به عنوان نمونه ما از صفدر همین قدر میدانیم که او کچل است و دور سرش موی سفید است و باز چهرهای که او را متمایز کند نداریم. اگر نویسنده در این کار تعمدی هم داشته باشد- که ظاهراً نداشته و غفلت نویسنده بوده است – باید دلیل این تعمد با خوانشهای مجدد رمان برای خواننده معلوم شود و اگر دلیلش مشخص نشود و فقط برای نویسنده معلوم باشد، این ضعف نویسنده در پرداخت شخصیت را نشان میدهد.[6] | |||
'''شخصیت متناقضی به نام قیدار!''' | |||
شخصیتی به نام قیدار، شخصیتی شناسنامهدار نیست. در هیچ جا اثری از خانواده و پدر و مادر و خواهر و برادر و گذشته او نیست. او شخصیتی بیاصل و نسب است. تنها اشارات مبهمی به کشتی گرفتن او با تختی شده است که باعث رفاقتی با تختی هم شدهاست. | |||
- قیدار نماینده قشر ثروتمند، مغرور و پرنخوت تازه به دوران رسیده بیاصالت است و روی دیگر شاهرخ قرتی است و این را تحقیر بچهگانه شاهرخ قرتی و ماشین سیب و ادبیات سخیف و کوچهبازاری که بالای هرکسی لقبی میگذارد و به دید تحقیر همه را مینگرد و یا ماجرای سروان توپخانه «خشتک»4 و لیلاند صفدر و زورخانه تابستانی و تقسیم آدمها به ضربی و زنگی در زورخانه نشان میدهد. | |||
- اعتبار قیدار به ثروتش و خاصه خرجی است و گویا نویسنده از قیدار بیش از یک فئودال که با ثروتش فخر میفروشد و دست در جیب با تپاندن مشت مشت اسکناس در دهان زیر دستان احترام میخرد؛ نمیداند. نویسنده سر این سفره بیحساب همه را مهمان میکند، از کارگر قهوهخانه تا روشنفکر و معتاد و شیرگی و نظامی و پاانداز ... | |||
- جابهجا قیدار از خودش – تنها از سر اطلاعات اندک و عقدههایی که ریشهاش معلوم نمیشود و برداشتهای سطحیاش- بدعت صادر میکند. آن هم با منطقی که فقط خواننده را دچار حیرت و بهت میکند و بعد مخاطب را در همین سردرگمیها رها میکند. کتاب به جای قلوهسنگ لای پی میگذارد، قدمگاه لای ملات بتون با پای سید گلپا درست میکند، میگوید تلفن لنگر پا سید هندلی باید باشد و تلوزیونش سیاه و سفید. | |||
- قیدار همه مشکلات داستان را با دیزی و کبابی که عقب ماشیناش گذاشته حل میکند. هرکجا نویسنده گیر کرد؛ قیدار بساطش را راه میاندازد و لقمه میگیرد و حق حق میکند. | |||
- قیدار همه چیز را توجیه میکند و توجیه و احساساتگرایی صرف را به جای تعقل مینشاند. | |||
- قیدار نمونه شخصیت پر از شعار و بیشعور است. تنها کسی را بزرگ میداند که ثروتمند است و یا جلوی او سر به زیر و حتی تملق و چاپلوسی میکند و یا برایش شعر میخواند و مجیز میگوید.- قاسم پارکابی ناصر- هرگاه قیدار بخواهد بخندد شعری در وصفش در آستین دارد و هرگاه بخواهد کاری کند هم شعر دیگری در مدح او و آن کار میخواند. او در خود نیازی به کتاب نمیبینید که تصمیم میگیرد همه کتابخانهاش را در پی ساختمانش مدفون کند. گویی هیچ نیاز دوبارهای به رجوع به کتابها در آینده – به فرض کتابخوان بودن – نخواهد داشت. کتابهای او به درد گاراژ میخوردند و حالا که ساکن باغ قلهک شدهاست این زندگی مرفه جدید اقتضائات جدیدی دارد که کتابها مزاحماش هستند! | |||
- قیدار از آمدن بوفالو (بلیزر دوازده سیلندر) از خارج به خاطر تک بودنش در ایران که به گفته فری ینگه؛ فقط سه تا ازش ساختهاند؛ لذت میبرد. او ماشین آخرین مدل نیم زرهپوش آمریکایی-کلکسیونی را سوار میشود و دوره میافتد داخل شهر و عمارت دو اشکوبه مدرن را در باغ قلهک بنا میکند. شعار میدهد که تلوزیون رنگی نه و تلفن هندلی باید باشد! او میخواهد که در «لنگر پا سید» جلوههای تکنولوژی را نیاورند![7] | |||
'''روی دیگر قیدار''' | |||
در زیر صورتکی که قیدار بر چهره دارد، قیداری متفاوت وجود دارد. قیداری که بیشتر به کودک میماند تا بزرگسال. کودکی بسیار ترسو و تنها و افسرده. هرگاه که در رمان قیدار تنهاست و کسی از بچههای گاراژ یا کسی که او را بشناسد در اطرافش نیست؛ میترسد. ما یک بار حرکتی با دشنه یا قمه و چاقو از او نمیبینیم که لااقل نشان از آشناییاش با سلاح سرد داشته باشد و آن وقت از این که نوچههای شاهرخ قرتی با کارد دسته پلاستیکی ضربهای به او زدهاند ناراحت است. نه به خاطر اینکه کسی که همتایش نبوده با او درگیر شده بلکه به خاطر اینکه دسته کارد پلاستیکی است. کاش نویسنده با چندتا از الواط واقعی و اراذل و اوباش دمخور میشد تا میفهمید هیچ وقت در دنیای گنده لاتها برای انتقام ماشین سیب نمیفرستند و اگر قرار به انتقامی باشد مثل آب خوردن، خون ریخته میشود و تا مرگ رقیب پیش میروند. | |||
قیدار ادای الواط را در میآورد. او هیچگاه به صورت فیزیکی درگیر نمیشود در حالی که الواط به زودجوشی و بیمحابا درگیر شدن مشهورند. این درگیر نشدن هم از نابلدی و ترسو بودن قیدار است. قیدار نمونه آدمی است که تنها باج میدهد و رشوه کارش را پیش میبرد. فقط عنوانش را عوض میکند و لایهای از اعتقادات و باورهای سطحی هیئتی رویش میکشد. [8] | |||
'''لوطی بالاشهری''' | |||
داستان از جاده و گاراژ و پایین شهر شروع میشود و به خیابانهای کافهدار بالای شهر و لنگر پا سید (باغ ویلای قیدار) در قلهک و خیابانهای اطراف کاخ شاه میرسد. بخش عمده داستان در بالای شهر تهران میگذرد. جایی که نویسنده به آنجا تسلط بیشتری دارد و گویی فضای آنجا را تجربه کرده است. پایین شهر را انگار در فیلمفارسیهای پیش از انقلاب بارها دیده است. همین الان هم اگر نویسنده سری به مولوی و شوش و راه آهن و نازیآباد و جوادیه و خزانه و محلههای اطراف آن بزند متوجه میشود که فضای روابط آدمها فضایی متفاوت با بالای شهر دارد. لوطیهایی که نویسنده نشان داده است و حرفهایی که در دهانشان گذاشته تصنعی و غیرواقعی است و بیشتر ادا و اطوار لوطی لوس و بالاشهری است. درحالیکه سید گلپا و ترمینال و علی فتاح در پایین شهر زندگی دیگری دارند. آنقدر نویسنده از پایین شهر بیاطلاع است که حوصلهاش را از دست میدهد و همه شخصیتهایش را به بهانه باغ قلهک قیدار مهمان بالاشهر میکند. [9] | |||
'''ترویج قانونگریزی''' | |||
این رمان در پی ترویج قانونگریزی و آنارشیسم و سرکشی و بیقاعدگی است. قیدار قانون خودش را میگذارد و به سرهنگ، سرتنگ میگوید و از راننده شکایت نمیکند و ماشین را بیمه نمیکند و جلوی دفتر ژاندارمری بساط دیزی راه میاندازد و از رسم احترام و نمکگیری سوء استفاده میکند و رشوهگیری میکند. حتی تصور جامعهای که فقط چند قیدار داشته باشد هم سخت است و جامعه و قانون را بیهویت میکند. | |||
نویسنده هرج و مرج و قانونگریزی را نه تنها تقبیح نمیکند بلکه آنرا تقدیر و حتی تقدیس هم میکند. این نقد جامعه گذشته نیست بلکه بازآفرینی دوران استبداد و این همانیکردن آن است. | |||
البته قیدار را از زاویهای دیگر میتوان بخشی از یک جریان دید. جریانی که اهدافش هنوز مشخص نیست ولی قرار است فرهنگ به اصطلاح جوانمردی را گسترش دهد. به تعبیر این جریان ترویج لوطیگری بخشی از جوانمردی است که باید در نوع حرف زدن و پوشش و ادبیات هم نمود داشته باشد. [10] | |||
'''مدرنیسمِ سنتی!''' | |||
قیدار شخصیتی است که در جامعه ای سرگردان میان سنت و مدرنیسم سلایقش را تا میتواند به همه تحمیل میکند و برای همه این سلایق توجیه و داستانی از «جون» غلام امام حسین(ع) یا سایر توجیهات معرفتی و دینی میآورد. او در عین حال دهن بین، متکبر، خودبزرگ بین، است و در فرهنگ وطنی اطراف چنین آدمی یک مشت متملق و چاپلوس و به اصطلاح بادمجان دورقاب چین جمع میشوند که کاری جز تملق و کیسه خرجی ندارند و به هیچ وجه انتقادی را حتی اگر صحیح باشد به او وارد نمیکنند یا جرأتش را ندارند و چینین آدم به سرعت تبدیل به زورگویی مستبد میگردد که احساس میکند از ماورا دستوراتی را دریافت میکنند و مأمور به اجرای این الهامات عالم بالا به هر قیمتی در جامعه است. | |||
جامعهی قیدار هم انگار وسط همین سنت و مدرنیسم مانده است. از سویی امکانات رفاهی دنیای مدرن را طلب میکند و از سویی نمیتواند از خاطرات خوش پایبندی به سنتهایی مانند پهلوانی و جوانمردی و مستی و راستی بگذرد.[11] | |||
'''رمانی بی سرانجام''' | |||
در سه ورق آخر و مثلاً گمنامی قیدار، یکهو انقلاب میشود و قیدار منجی ناپیدا و نفت رسان مردم در قلهک میشود. (خدایی هم فقط اهالی قلهک درمانده نفت بودهاند و در شوش و مولوی هیچکس محتاج نفت نبوده!!) و بعد هم هشتاد تا گوسفند برای سلامتی امام خمینی که طیارهاش سالم زمین بنشیند؛ زمین میزند. دفاع مقدس شروع میشود و قیدار در سی و چهار روز اوایل جنگ بساط کباب کوبیده قیدار در خرمشهر بر پا میشود. | |||
در صفحه آخر هم قیدار خان هرجایی میتواند پیدایش شود. در خیابان و بیابان و در هر گوشه عالم! | |||
به این ترتیب پایان بندی رمان رها شدهاست و در بهترین حالت نشانه مانایی ثروت است، نه گمنامی ادعا شده![12] | |||
'''از حق نگذریم...''' | |||
در ساختار قیدار، از ابتکارات و خلاقیتهایی استفاده شده است که نمیتوان از آنها به سادگی گذاشت: | |||
- داستان خوانش روانی دارد و مخاطب را خسته نمیکند. کمتر کسی است که نتواند رمان را بخواند و از آن لذت نبرد و این ارتباط خوب مخاطب با رمان را نشان میدهد. | |||
- از شگردهای خوب رمان قیدار فصلبندی زیبا و نسبتاً جدید آن است. در هر فصل نام ماشینی تداعی کننده داستانی میشود که محور آن بودهاست. | |||
- داستان از طنزی شیرین بهره میبرد و مثلاً وسط مجلس عزاداری ختم مرگ هاشم ناگهان بچههای هاشم را که از اقوام مختلف ایرانی با زبانها و گویشهای مختلف هستند را میبینیم که نام همه هاشم است و مثل هاشم شامورتی(پدرشان) از در و دیوار آویزاناند. بچههایی که مادرانشان از اقوام مختلف ایرانی و همه همسر هاشم شامورتی هستند. | |||
- نمایاندن معضلات نهفته جامعهای که نشانهایی از جامعه امروز ایرانی دارد، جای ستایش دارد.<sup>[13]</sup> | |||
---- | |||
[5] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392 | |||
[6] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392 | |||
[7] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392 | |||
[8] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392 | |||
[9] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392 | |||
[10] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392 | |||
[11] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392 | |||
[12] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392 | |||
[13] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392 | |||
== پانوشت == | == پانوشت == |
نسخهٔ ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۷
«قیدار» رمانی به قلم رضا امیرخانی است که توسط انتشارات افق اولین بار در سال ۱۳۹۱ در تهران به چاپ رسید. این کتاب داستان مردی به نام «قیدار» است که از نو، جوانمردی را زنده میکند. او که اهل تهران است صاحب گاراژ بزرگی است؛ افراد بسیاری را نان میدهد و همهجا به جوانمردی و مردانگی معروف است. این رمان توانسته جوایزی از جمله؛ برگزیده جایزه کتاب فصل در سال ۱۳۹۱، اثر شایسته تقدیر دوره یازدهم جایزه قلم زرین در سال ۱۳۹۲ و سیزدهمین جایزه شهید غنیپور در بخش رمان دفاعمقدس و انقلاب اسلامی را به خود اختصاص هد.
قیدار | |
---|---|
![]() | |
نویسنده | رضا امیرخانی |
ناشر | افق |
محل نشر | تهران |
تاریخ نشر | ۱۳۹۱ |
نخستین چاپ | ۱۳۹۱ |
آخرین چاپ | ۱۹ در سال ۱۴۰۲ |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۳۶۹۸۳۲۴ |
تعداد صفحات | ۲۹۴ |
موضوع | ادبیات امروز، رمان |
زبان | فارسی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
«قیدار» نام رمانی از رضا امیرخانی است. این رمان در تهران قدیم روایت میشود و داستان مرام و لوطیگری شخصیت اصلی داستان، قیدار است که طبق گفته نویسنده در حقیقت برداشتی آزاد از جهانپهلوان تختی است. قیدار در این داستان یک مرد اهل تهران است که صاحب گاراژی با چندین ماشین سنگین میباشد. نویسنده سعی داشته تا با بیان فضیلتهای اخلاقی که از منظر وی در گذشته وجود داشته، آنها را از فراموشی و نابودی رها کند، چرا که از دید او در دنیای امروزی این فضیلتها کمرنگ شدهاند. قیدار جوانمردی است که در پی گمنامی است؛ او نماینده ارزشهایی است که اکنون دیگر وجود ندارد، ارزشهایی که نویسنده به گفته خود در پی زنده کردن آن است. این کتاب مشتمل بر ۹ فصل است و هر فصل یک داستان از قیدار را روایت میکند. نویسنده برای نگارش این کتاب از فتوتنامههای قدیمی کمک گرفته است. او برای ترسیم فضای دهه پنجاه، اصطلاحاتی قدیمی بهکار برده است.
رضا امیرخانی، یکی از چهرههای برجسته جریان ادبی هنر متعهد است؛ این وجه از او به خوبی در تمام آثارش دیده میشود و «قیدار» نیز از این قاعده مستثنی نیست.
خلاصه اثر
کتاب «قیدار» روایت مردی سرمایهدار و ماشینباز است که در دهه پنجاه شمسی زندگی میکند. او صاحب یک گاراژ باربری بزرگ در تهران و نانآور تعداد زیادی از مردم تنگدست است. برخلاف شرایط اقتصادی زندگیاش، اصول اخلاقیاش وابسته به ارزشهای طبقات فرودست و متوسط جامعه است. قیدار بین کوچک و بزرگ به خیرخواهی، انسانیت، جوانمردی، پهلوانی، تمامعیاربودن و لوطیمنشی معروف است. جهانبینی و ارزشهای اخلاقی قیدار باعث شکلگیری هالهای از تقدس و عرفانیت حول شخصیت وی شده است. نامی که نویسنده برای قهرمان داستانش انتخاب کرده هم او را پیوند میزند به تقدس نام فرزند حضرت اسماعیل. قیدار شمایل پهلوان خیرخواه مسلمانی است که در زندگیاش با پیروی از مرام پهلوانی و لوطیگری خود میکوشد دستگیر هر نیازمندی باشد و به همان اندازه به دنبال تسویه حساب با کسی باشد که رسم انسانیت را زیر پا گذاشته است. میکوشد حسینهای بزرگ بسازد برای اسکان بیسرپناهان و معتادان، یا با زنی که پیشتر توسط مردی به نام شاهرخ قرتی مورد تجاوز قرار گرفته بوده، ازدواج میکند.[۱] او با مردان بزرگی چون تختی همنشین بوده و ارادت ویژهای به دستگاه اهلبیت دارد. معتقد به حلال و حرام و پایه مردانگی و دستگیری ضعفا است.[۲]
داستان قیدار اینگونه آغاز میشود که او به همراه نامزدش «شهلا» راهی اصفهان میشوند تا بر سر قبر پدر شهلا برسند و از او کسب اجازه برای ازدواج کنند. اما مرسدس کروک قیدار به طور اتفاقی با یکی از تریلیهای خودش تصادف میکند و این سفر هرگز به پایان خودش نمیرسد. در ادامه این ماجرا اتفاقهایی برای قیدار رقم میخورد که شروع تغییراتی در زندگی او است. مرام و مسلک رفتاری وی در میان تمام افرادی که با او در ارتباط هستند به نوعی زبانزد است، اما در طول داستان با مجموعه وقایعی که برای وی رخ میدهد، قیدار به نوعی تکامل و بازتعریف از خود دست پیدا میکند. این تغییرات او را از خوشنامی به گمنامی میرساند.[۳] قیدار مرید سیدی روحانی به نام «گلپا» است. یکی از آن شخصیتها که شاید نقش کلیدی در مسیر تغییر او داشته است، سیدگلپاست که قیدار بسیار روی حرف و نظر او حساب میکند. روحانی باطنداری که امیرخانی برای خلق این شخصیت از آیت الله گلپایگانی الگو گرفته است.[۴]
این رمان ۹ فصل دارد که هر فصل آن به روایت بخشی از زندگی قیدار میپردازد. عنوان فصلهای این کتاب، به شکل متفاوتی انتخاب شدهاند. هر فصل، با نام یک ماشین و لقبدادن به آن آغاز میشود:
- فصل اول: مرسدسِ کوپه کروک آلبالویی متالیک
- فصل دوم: تاکسی فیات، کبریتیِ دویست و دو
- فصل سوم: اسبِ اینترنشنال
- فصل چهارم: موتور وسپای فاق گلابی
- فصل پنجم: هجدهچرخِ اتاقدار
- فصل ششم: پلیموثِ کورسیِ سیبفروشها
- فصل هفتم: اف-هشتاد و پنجِ عینکیِ شیشه شکسته
- فصل هشتم: گاومیشِ دوازده سیلندر
- فصل نهم: براق، مرکبی آسمانی، سپیدرنگ، با گوشی لرزان و یالی پرمو و دو بال در نزدیکی رانها؛ که در هر گام، یک افقِ دید را میپیمود؛ که میراثِ ابراهیمِ خلیل بود و در اسرا به رسولِ خاتم رسید![۱]
درباره نویسنده

رضا امیرخانی، از چهرههای مؤثر جریان ادبی هنر متعهد است. او داستاننویس، مستندنگار، جستارنویس، روزنامهنگار، مدرس، خلبان، مدیر فرهنگی، کارآفرین و مدیر اجرایی است. آثار وی از پرمخاطبترین آثار ادبی امروز ایران به شمار میرود و در شمار برندگان جایزه ادبی جلال قرار دارند. او تجربه نگارش آثار مختلف از جمله رمان، داستان بلند، مجموعه داستان کوتاه، سفرنامه و مقالات بلند تحلیلی اجتماعی را دارد. برخی از آثار وی به زبانهای روسی، اندونزیایی، عربی، اردو و ترکی ترجمه شده است.[۵]
امیرخانی در سال ۱۳۵۲ در تهران متولد شد. پدرش محمدعلی کارخانهدار بود. کودکیاش را در محله بیست و پنج شهریور تهران سپری کرد. دوره ابتدایی را در دبستان بهرستگان و دوره راهنمایی و دبیرستان را در دبیرستان سمپاد علامه حلی تهران گذراند و در سال ۱۳۷۰ وارد دانشگاه صنعتی شریف و موفق به اخذ مدرک مهندسی مکانیک شد. او در سال ۱۳۷۱ زمانی که کمتر از بیست سال داشت موفق به دریافت گواهینامه خلبانی شد وجوانترین خلبان ایرانی لقب گرفت. وی در همین سالها بر روی یک پروژه هواپیمایی دونفره آموزشی کار کرد و در هیئت مدیره مؤسسه خصوصی هواپویان عضو شد. اما پروژه او در یک مزایده داخلی و دولتی رد شد و دولت با یک شرکت خارجی همکاری خود را آغاز کرد. این اتفاق رضا امیرخانی را به شدت تحت تأثیر قرار داد و او را در دام افسردگی انداخت. به این ترتیب او به فعالیتهای فرهنگی در دبیرستان علامه حلی روی آورد.[۶]
علاقهمندی ادبیاش از شبهای شعر انقلاب اسلامی در دبیرستان علامه حلی شروع شد و از همان اواخر دوران دبیرستان نوشتن را آغاز کرد. حاصل این قلمزدنها اولین رمان امیرخانی به نام «ارمیا» بود که در سال ۱۳۷۴ منتشر شد. وی در این رمان سعی داشت به نقد دوران سازندگی بپردازد. علیرغم آن که رمان بدون طرح قبلی بود و ضعفهای تکنیکی داشت، ولی توانست رمان برگزیده جشنواره آثار ۲۰ سال دفاع مقدس شود. دیگر اثر رضا امیرخانی در سال ۱۳۷۸ با نام من او منتشر شد. وی برای نوشتن «منِ او» نزدیک دو سال از عمرش را وقف مطالعه آثاری درباره تهران قدیم کرد. این رمان از پر خوانندهترین رمانهای دهه هشتاد ایران بود. از سال ۱۳۸۱ سردبیری سایت لوح، ارگان نویسندگان ادبیات پایداری را بر عهده داشت و در پاییز ۱۳۸۴ از این مقام استعفا داد. وی از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۶ رئیس هیئت مدیره انجمن قلم ایران بود. سرلوحهها گزیدهای از یادداشتهای پراکنده سالهای ۸۱ تا ۸۴ در سایت لوح؛ نوشته شده و توسط انتشارات سپیده باوران اسفند ماه ۱۳۸۷به چاپ رسیده است. وی در سال ۱۳۷۹ راهی آمریکا شد که رهاوردِ آن، دو کتاب به نامهای «نشتِ نشا» و «بیوتن» بود.[۶]
امیرخانی بعدها توانست جایزه ادبی شهیدحبیب غنیپور را از آن خود کند. او در سالهای میانی دهه نود، پس از دو دهه حضور فعال و مستمر و مؤثر در دنیای ادبیات، دوباره از سوی کارگزاران فرهنگی دولت به جایگاه جایزه و تجلیل فراخوانده شد و نشان درجه یک هنری گرفت. برای نوشتن «نفحات نفت»، منتخب ده سال ادبیات اقتصادی در دهمین دوره جایزه ادبی جلال شد. در دوره یازدهم جایزه ادبی جلال، جایزه بخش رمان را تصاحب کرد.[۵]
در سال ۱۳۹۵ مراسم پاسداشت رضا امیرخانی از سوی اتحادیه ناشران و نویسندگان افغانستان در کابل برگزار شد. این مراسم برای نوشتن کتاب «جانستان کابلستان» بود. مهدی قزلی و محمدحسین جعفریان نیز در جشنواره ادبیات داستانی افغانستان امیرخانی را در این سفر همراهی کردند.[۷]
آثار نویسنده
- «اِرمیا»، ۱۳۷۴
- «ناصر ارمنی»، ۱۳۷۸
- «مَنِ او»، ۱۳۷۸
- «اَز به»، ۱۳۸۰
- «داستان سیستان؛ ده روز با رهبر»، ۱۳۸۲
- «نَشتِ نِشا»، ۱۳۸۴
- «بیوَتَن»، ۱۳۸۷
- «سرلوحهها»، ۱۳۸۸
- «نَفَحاتِ نفت»، ۱۳۸۹
- «جانِستان کابُلستان»، ۱۳۹۰
- «قِیدار»، ۱۳۹۱
- «رَهِش»، ۱۳۹۶
- «نیمدانگ پیونگیانگ»، ۱۳۹۸
افتخارات نویسنده
- «اِرمیا» برگزیده جشنواره آثار ۲۰ سال دفاع مقدس است. از این کتاب در اولین دوره جشنواره مهر و دومین جشنواره دفاع مقدس تقدیر شد.[۵]
- «منِاو» در دومین جشنواره مهر مورد تقدیر قرار گرفت و بهعنوان یکی از سه کتاب برگزیده منتقدان مطبوعات و سه کتاب برگزیده سال ۱۳۷۹ معرفی شد.[۵]
- «قیدار» بهعنوان برگزیده بخش داستان بیستویکمین دوره جایزه کتاب فصل انتخاب شد.[۵]
- «نفحات نفت» اثر شایسته تقدیر دهمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد در بخش ویژه معرفی شد.[۵]
- «رهش» بهعنوان اثر برگزیده یازدهمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد در بخش رمان و داستان بلند انتخاب شد.[۵]
نظر نویسنده درباره اثر
قیدار، ضرورت جامعه امروز ماست
روایت قیدار، ضرورت جامعه امروز ماست. قیدار یادآور شخصیتهایی در بطن جامعه است که جایشان در زمانه معاصر ما خالی است و یافتن دوباره مرام و مسلک پهلوانی با سویههای مذهبی میتواند یکی از راههای نجات جامعه امروز از تناقضها و فقدان هویت باشد.[۸]
شروع نگارش
در دفتر من تصویری است از یکی از اقوامم که در سال ۱۳۴۵ هنگام سفرش به حج گرفته شده است. در آن سفر، مرحوم تختی به بدرقه وی در فرودگاه آمده و حضور تختی موجب شلوغی شده است. من حس کردم که چقدر امروز جای این تصویر میان ما خالی است و قصه قیدار اینگونه شروع شد.[۹]
امیرخانی: برای نوشتن «قیدار» تمام فتوتنامههای قدیمی را خواندم
برای نوشتن «قیدار» تمام فتوتنامههای قدیمی فارسی را خواندم. سعی کردم تا آنجا که میشود آنها را پیدا کنم تا جایی که ناگهان حس کردم خودم به یک فتوتنامه نویس تبدیل شده ام.[۱۰]
موضوع امروز ایران
هیچکس به من نگفت بنویس؛ به خاطر آنکه من آن گوش شنوا را نداشتم که «بنویس» را دریافت کنم. آنچه جامعه من از من میخواست این کتاب نبود، آنچه فرهنگ و مسئولان فرهنگی جامعه هم از من میخواستند این کتاب نبود. من نزدیک به ۴ سال درگیر موضوع این کتاب بودم. زمانی این موضوع ذهن مرا مشغول کرد و معتقدم که این موضوع، موضوع امروز ایران است و من هم وظیفهای ندارم که جز آن چیزی بنویسیم.[۱۰]
«قیدار» اصلا رمان نیست، ادای دین است
من «قیدار» را برای ادای دین به یک تصویر نوشتم. تصویری که به یکی از اعضاء خانواده ما برای رفتن به سفر حج مربوط میشود و در آن تصویر تختی در کنار این فامیل ما حضور دارد. «قیدار» اصلا رمان نیست و یک ادای دینی است به یک شخصیت داستانی. من از همان ابتدا در مورد این کتاب سپر انداخته ام و حتی به ضعفهای این کتاب هم کاملا اشراف دارم.[۱۱] «قیدار» برای من، ادای دِین به یک عده آدمها در اجتماع است که سعی کردیم در جامعه این شخصیتها را نبینیم و آنها را حذف کنیم. قیدار را میتوانیم در شرایط امروزی هم بیابیم و دربارهاش بنویسیم تا بفهمیم که قیدار اساساً فرو افتاده نیست و فرو افتادنی هم نیست. گرچه رفتار او به لحاظ امروزی یک رفتار محتوم به شکست است. ولی من دوست داشتم جور دیگری این آدمها را ببینم و ادای دین به آنها بکنم؛ شخصیتهایی که ما آنها را به چشم دیده بودیم.[۱۲]
سعی کردم قیدار را بدون تکنیک بنویسم
ایده من در «قیدار» ایدهای بود که شاید در برخی داستانهای پستمدرن رعایت شود، یعنی آدم قصه آرام آرام به جلو میرود و هیچ بازگشتی به گذشته (فلش بکی) نیز وجود ندارد. من هم سعی کردم قیدار را بدون تکنیک بنویسم. کار سختی بود، اما جزو خواستهها و ایدههای من بود. من ایده دیگری هم داشتم که میخواستم با آن در هر فصل آدمهایی بیایند و بخورند به سنگ محک قیدار، ولی خب زور من به چنین چیزی نرسید و وسط کار دیدم که دارم همان فکر قدیمی خودم را ادامه میدهم و این به خواننده نزدیکتر است.[۹]
تلمیحی به داستان قیدار نبی
این داستان تلمیحی دارد به زندگی نه چندان آشکار قیدار نبی(ع). از قیدار نبی متن زیادی نداریم. در کتاب عهد عتیق در چند سفر، نامی از این پیامبر برده شده، اما بیش از آنکه از این نبی نامی در میان باشد، از بنیقیدار نام برده شده است. در کتب تاریخ انبیایی ما نیز از بنیقیدار نام برده شده است. البته در کتاب عهد عتیق به دلیل اینکه تأکید ویژه بر خاندان اسحاق(ع) بهعنوان اصل نبوت است که به پیامبران اسرائیلی منتهی میشود، طبیعی است که انبیای اسماعیلی مورد توجه قرار نگیرند. اما مورخان مسلمان به موضوع بنیاسماعیل و بنیقیدار تا حدی پرداخته اند. بااینحال، ما از زندگی آن حضرت چیز زیادی نمیدانیم؛ جز اینکه گفته شده قیدار نبی در سفرهداری و مدارا از نیای بزرگش حضرت ابراهیم(ع) بهره برده بوده است.[۱۲]
قیدار میخواهد به جای صاحب کامیون بودن، صاحب راننده کامیون شود
کار قیدار این است که وقتی کنار رفت، خود مخاطب هم به سنگ محک قیدار بخورد و کنار برود. قرار نیست کسی هم بیشتر از این بداند. قیدار بهعنوان یک شخصیت کامل شده در شغل خودش وارد داستان میشود. اینکه چگونه به اینجا رسیده، به نظرم اهمیتی ندارد. تصمیم وجودی اینکه قیداری میخواهد به جای صاحب کامیون بودن، صاحب راننده کامیون شود، ارجمندترین ظریفه قصه است و ما باید این را از آن بفهمیم که در هر تمدنی و در هر نظمی، انسان بالاترین ارزش است. ابزار کار پیامبران هم انسان است. خود انسان موضوع کار معلم، مصلح و هر دلسوز دیگری است.[۱۲]
قیدار، قهرمانی متفاوت
قیدار بر خلاف بیشتر قهرمانهای داستانهای مشابه انسانی، متعلق به قشر ستمکشیده و مستضعف نیست. گرچه در اندازههای خود، از طاغوت زمان زجر میکشد و گاهی با آن مبارزه هم میکند، اما جنس مبارزه او درد داشتن از بیعدالتی و آرمان طبقات محروم نیست.[۱۲]
قیدار، رمان انقلاب نبود
رمان «قیدار»، رمان انقلاب نبود؛ رمان انقلاب شد. انقلاب اسلامی یکی از مردمیترین وقایع اجتماعی بود. حتی جنگ ما هم به اندازه انقلاب، مردمی نبود؛ زیرا دفاع مقدس شرفش به داوطلبانه بودن آن بود. داوطلبان در جنگ حاضر بودند؛ یعنی اگر کسی نمیخواست در جنگ حاضر نمیشد و جایی میرفت که به او کاری نداشته باشند. اما ویژگی انقلاب این بود که همه اقشار باید داخل آن موضع میداشتند. عده زیادی از آدمهای بینام و نشان در این انقلاب بودند که مبارزه آنها با نظام، یک مبارزه فطری و طبیعی بود. ولی بعد از انقلاب به مناسبت اینکه وارد دستگاه سیاسی نشدند، کسی به نقش آنها توجه زیادی نکرد.[۱۲] قیدار، نمونهای از این آدمهاست که به طور طبیعی وارد مبارزه میشود. او نگاه سیاسی ندارد. مانند مجاهدان و فداییان و چریکها، دید ایدئولوژی هم ندارد و جزء خواص فکری جامعه هم نیست. قیدار برای حفظ دنیای شخصی خودساخته خود وارد مبارزه میشود و حسینیهای که باید حفظ شود، میشود انگیزه قیدار برای مخالفت با رژیم. قیدار را واقعاً طوری طراحی کرده بودم که در آرامترین سالهای رژیم شاه شروع شده و اوج بگیرد؛ اما در ادامه دیدم مقتضای قیدار بودن ایجاب نمیکند نسبت به امام خمینی(ره) بیتفاوت باشد. اصلاً نمیتوانی قیدار باشی و مسیرت به خط مقدم و پشت سنگر محمد جهانآرا نیفتد.[۱۲]
«قیدار» را برای آقای حاتمیکیا نوشتم
راستش را بخواهید «قیدار» را برای آقای حاتمیکیا نوشتم. برای همین کار چندان مطلوبی از نظر خودم نیست چون کار سینمایی است و صحنه زیاد دارد. وقتی ابراهیم خواند گفت: این برای کیمیاییه، چیه تو نوشتی! آنجا فهمیدم اینها چقدر لج هستند. خیلی بامزه بود برای من که مثلاً خودم را اندازه آقا ابراهیم انقلابی میدانستم ولی دیدم نسل من باز تفاوت دارد. یعنی نسل من میتواند با کیمیایی گفتوگو داشته باشد ولی با نسل حاتمیکیا نه.[۱۳]
شخصیت قیدار واقعی نیست
شخصیت قیدار واقعی نیست، چون معتقدم نویسنده ای که میخواهد عین واقعیت را نشان دهد کار بسیار سختی دارد.[۱۴]
قیدار را برای احیاء طریقت در کنار شریعت نوشتم
قیدار یک رمان دهه پنجاه در فضای تهران است که در آن بشود فضای فتوتنامه جدید و فراموشی آن در عصر امروز را بازگو کرد. در قدیم یک درمان و یک نسخهای که وقتی شریعت نمیتوانست نجاتبخش باشد، نسخه بزرگان بود. خیلی از سنتهای عمیق در کنار سنت اهل فتوت ما شکل گرفته است که البته این فقط مختص ایران نیست. در ژاپن آیین هاگاکوره سامورائیها هم یک آئین شبیه فتوتنامه است که عدهای مثل سامورائیها جان خود را در این راه میگذاشتند که از دیگران دفاع نمایند، ولی امروز بهنوعی دیگر این آئین را زنده نمودند. ولی ما فتوتنامههای خودمان را فراموش کردیم. در قدیم همه شجرهنامه صنف خودشان را به بزرگان میرساندند، به طور مثال قصابها. این در زندگی مدرن امروز ما کمرنگ شده است. در «قیدار» هم سعی شده فتوتنامهای برای یک کامیوندار تعریف شود. در قیدار یک کامیون٬دار میخواهد با آداب و شیوه خودش زندگی کند که این یک فضیلت محسوب میشود. قیدار را نوشتم برای این که احساس کردم قسمتهای طریقتی در مقابل قسمتهای شریعتی کمرنگ شده است.[۱۴]
قیدار میخواهد بر جهان بیرونی خود موثر باشد
داستان این رمان به مردی بازمیگردد که به شدت دوست دارد ادامهدهنده سلسله خود باشد و به عبارت دیگر نیاز دارد که به شدت خودش باشد. شخصیت این رمان دوست دارد تا جهان خودش را خودش بسازد و به نوعی بر جهان بیرونی خود موثر باشد. در واقع شخصیت این رمان سعی دارد با ساحت شخصی خود بر جهان بیرونیاش موثر باشد.[۱۵]
فتوتنامهها مرا در صورتبندی کار کمک کرد
در مورد فتوتنامهها هم بگویم که فتوتنامهها مرا در صورتبندی کار کمک کرد. به این شکل که متوجه شدم هیچ قسمت از کار نباید خارج از فتوتنامه باشد؛ یعنی قیدار هر کاری میکند باید در فتوتنامه قیدار وجود داشته باشد. فتوتنامه قیدار یک فتوتنامه امروزی بود که باید بندهایش با عمل داستانی گفته میشد نه با یک دو سه.[۱۶] مثلاً در فتوتنامه قصابها، چاقو را یک مدلی برمیدارند که مختص خودشان است. پس فهمیدم که سفتکردن پیچ ماشین قیدار باید از جنس فتوتنامه خودش باشد. وقتی فتوتنامهها را خواندم رسیدم به آچارکشی ماشین نو. باید بعد برای آچارکشی یک وجهی پیدا میکردم. قیدار ماشین نو را برد پیش سید مکانیک و او گفت که کارگر دختر کارخانه مرسدس بنز آلمان چه میدونه که موقع پیچ سفت کردن باید چی بگه. بعد پیچها را باز کرد و با ذکر هر کدام را دوباره بست سرجایش. این فکر را از فتوتنامه گرفتم ولی در فتوتنامه که آچارکشی نبود. فتوتنامه به من یاد داد که وسیله قیدار باید با مرامش همگون باشد. و از موتورش صدای یاهو علی مدد بیاید بیرون. همه ارکان زندگی قیدار باید طبق اصول فتوتنامهاش باشد. استفاده من از فتوتنامهها استنباطی بوده و نه کپی پیستی. هیچکدام از فتیان بنیهندل این کار را قبلتر نکرده بودند ولی من با تأثیر از تفکر فتوتنامه این کار را در زندگی قیدار بهکار گرفتم.[۱۶]
شیفته قیدار بودم
قیدار من را واقعاً موقع نوشتن به وجد میآورد. خودم شیفتهاش بودم دوست داشتم بنویسمش. من راستش از راه رفتن قیدار خوشم میآمد.[۱۶]
«قیدار» به دنبال ساخت یک شبکه شیعی است
من میخواستم بگویم تا بلد نباشی یک گاراژ را اداره کنی نمیتوانی دو گاراژ را اداره کنی و بعد تعمیم دهم که اگر نتوانی چند گاراژ را اداره کنی نمیتوانی یک شهر را اداره کنی. البته گفته باشم من در عمل دیدم در داستان هم اداره یک گاراژ چقدر سخت است چه برسد به اداره یک گاراژ واقعی. اما اگر ما نتوانیم داستان اداره یک گاراژ را بنویسیم، اصلاً نمیتوانیم داستان اداره یک شهر را بنویسیم. من میخواستم بگویم نحوه برخورد قیدار با یک خلافکار چیست. خود شخصیت قیدار سفید نیست. در این رمان رقاص به داخل گاراژ میآید و بعد برایش چهار لیتری عرق میآورند. از اینجا مخاطبها دو دسته میشوند عدهای میگویند این شخصیت سیاه است و شایسته مرگ و برخی او را ستایش میکنند.[۱۶] به زعم من جامعه آرمانی شیعه از چند کلید اصلی تشکیل شده است؛ کلید عاشورا برای ساخت شبکه انسانی. در قیدار هم این کلید وجود دارد. آیهای که در تابلوی زیارت عاشورا به وضوح دیده میشود این است «إنی سلم لمن سالکم و حرب لمن حاربکم». با کسانی که با تو دوست هستند دوستم و با کسانی که با تو دشمناند، دشمن هستم. براساس این حرف میتوان یک شبکه انسانی ساخت. این موضوع خیلی مخصوص ما هم نیست. من اسم این شبکه را گذاشتم شبکه زیارت عاشورایی یا در حالت کلیتر شبکه شیعی. در قیدار، او سعی میکند این شبکه را بسازد و این به نظر من آرمان است.[۱۶]
راوی داستان باید شیفته میبود
راستش به نظر من راوی اصلی این کار باید همان نوجوانی میشد که مداح است و بعدها هم شهید میشود (قاسم بن حسن). ولی خوب من دیدم قاسم مثل من به قیدار نگاه میکند از پایین به بالا. دیدم اگر بخواهم داستان را از زبان او بگویم باید قضاوتهای قیدار و مسائل دیگری را از او نشان میدادم که به نظرم از توان من خارج است. لذا راه آسانتر را انتخاب کردم. راوی من شیفته قیدار است، اگر اینطور نباشد و بخواهد با منطق افعال قیدار را بگوید آن وقت کار خراب میشود. مثلاً صحنههای دعوای صفدر و همسرش. نوشتن این صحنهها برایم خیلی دشوار بود.[۱۶]
با صحنه همصحبتی علی فتاح و قیدار حال کردم
من توی قیدار از یک صحنه خیلی حال کردم. صحنهای که علی فتاح «منِ او» با قیدار همصحبت میشود. هر کدام لحن خودشان را دارند. این مورد خیلی مرا خوشحال کرد.[۱۶]
صحنه فاتحه خواندن سیدگلپا واقعی بوده است
من برای اینکه سیدگلپا بیاید پیش قیدار هزار فکر و راهحل داشتم. اما بهنظرم اینکه آمد و فاتحه خواند خوب درآمده ضمن اینکه من آن صحنهای را که دختر مقابل سیدگلپا در پیادهرو میآید و دست سید را میبوسد، خودم از نزدیک دیدم. من همراه مرحوم آیتالله گلپایگانی از منزلش داشتیم میرفتیم مسجد. توی خیابان یوسفآباد دیدم یک دختر خانم کمحجاب (بیحجاب بعد از انقلابی) آمد و به ایشان سلام کرد. من رویم را برگرداندم، ولی ایشان ایستاد و احوال دختر خانم را پرسید و گفت دخترم خوبی و خیلی گرم پاسخ او را داد. اگر این صحنه خوب درآمده دلیلش این است که واقعی بوده. چرا؟ چون یک عکس است؛ یعنی یک برش کوچک از زندگی اوست.[۱۶]
قیدار طریقت دین است
اگر دین بین شریعت و طریقت باشد. قیدار طریقت دین است. مثل هیئت و مسجد. قیدار بخش هیئت است.[۱۶]
نقد و بررسی اثر
«قیدار» نام رمانی به قلم رضا امیرخانی است که این اسم برگرفته از نام شخصیت اصلی داستان است. کتاب ۹ فصل دارد که هر فصلش با حکایاتی از زندگی قیدار روایت میشود. داستان، در فضای سال ۱۳۵۰ اتفاق میافتد و خواننده به دلیل الفاظ و کلماتی که نویسنده در کتاب آورده است کاملا به آن دوره سفر میکند. امیرخانی برای ترسیم فضای دوران قبل انقلاب در رمانش از اصطلاحات قدیمی استفاده کرده که شاید برای نسلهای جدید نامأنوس باشد، اما رفتهرفته زبان به حالت عادی خود بر میگردد و و شخصیتها پختهتر میشوند. در این رمان فضای داستان و روابط شخصیتها تا حدی ملموس است که خواننده را به حال و هوای دهه پنجاه تهران ببرد و پای تکهکلامها، صحبتها و عادتهای رفتاری تیپهای مختلف اجتماع بنشاند.[۱۷]
موقعیتی که کتاب قیدار از تهران دهه پنجاه و روابط آدمها با یکدیگر میسازد، آینه تمام قدی از آشفتگی و تناقضهایی است که امروز هم میان مردم حس میشود. شخصیتها در جهان کتاب قیدار دچار سرگشتگی میان ارزشهای سنتی و پیچیدگیهای مدرنیتهای هستند که زندگیشان را تحت تاثیر قرار داده، اما با هر جلوهای از پیشرفت، پیوندهای آدمهای داستان با گذشتهشان را هم پاره میکند. در این میان قیدار شمایل پهلوان لوطیمنشی است که در فضایی آشفته و تاریک در حال جنگیدن برای ارزشهایی است که روز به روز بین مردم جامعه کمرنگتر میشود.[۱]
یکی از مسائل دیگر در مورد کتاب، نوشتار مخصوص امیرخانی است. او برای کتابهایش سبک نگارش خاص خود را دارد. وی به جدانویسی معتقد است این امر باعث میشود کلمات بهتر معنا پیدا کنند و در ذهن مخاطب بنشینند. از طرفی نویسنده با این شیوه کلمهسازی کرده است و خواننده را با کلمات جدیدی آشنا میکند. همه این موارد در حفظ و گسترش زبان فارسی نیز نقش مهمی دارند. شاید مخاطب احساس کند که این موارد باعث شده است تا سبک داستان سنگین و کمی مشکل بهنظر برسد.[۴]
این رمان در کارنامه رضا امیرخانی یادآور آثار دیگر او مثل «ارمیا» و «منِ او» است و حتی در جایی میبینیم که شخصیتهای مشترکی هم دارند بنابراین اینگونه به نظر میرسد که نویسنده در دنیای خیالی خودش است. از موارد جالب این رمان این است که علی فتاح در رمان «منِ او» هم از دوستان قیدار است. هرچند نویسنده اینبار کتاب را برای طیف بزرگتری از مخاطبان نوشته است.[۱۸]
«قیدار» مانند سایر آثار امیرخانی جز کتابهایی است که تعلیق و کشش مناسبی دارد و از دیگر نکات قابل اشاره در خصوص آثار امیرخانی که در قیدار نیز به صورت پررنگی به چشم میآید ضعیف و در هاله بودن نقش و جایگاه زن میباشد که نه نگاهی به سبک جنس دومی که نگاهی کماثر و کمرنگ به زن در این آثار است.[۱۹]
جوایز و افتخارات
- برنده جایزه بخش داستان بیست و یکمین دوره جایزه کتاب فصل در سال ۱۳۹۱.[۲۰]
- اثر برگزیده سیزدهمین جشنواره شهید غنیپور در بخش رمان دفاعمقدس و انقلاب اسلامی در سال ۱۳۹۲.[۲۱]
- اثر شایسته تقدیر دوره یازدهم جایزه قلم زرین در سال ۱۳۹۲.[۲۲]
نشستهای برگزار شده درباره اثر

- نشست نقد کتاب «قیدار» در تهران در سال ۱۳۹۱. این جلسه با حضور نویسنده کتاب، محمدرضا بایرامی، حجتالاسلام محمدرضا زائری، سیداحمد نادمی و ابراهیم زاهدیمطلق در فرهنگسرای ارسباران برگزار شد.[۸]
- نشست نقد رمان «قیدار» در تهران در سال ۱۳۹۱. این نشست با حضور نویسنده اثر در تالار اوستای حوزه هنری برگزار شد.[۹]
- جلسه نقد رمان «قیدار» در یزد در سال ۱۳۹۲. این جلسه با حضور نویسنده اثر، رضا امیرخانی برگزار شد و او به سوالات حضار پاسخ داد.[۲۳]

- جلسه نقد و بررسی رمان «قیدار» در شیراز در سال ۱۳۹۱. این جلسه با حضور منتقدین ادبی و رضا امیرخانی در فرهنگسرای هنر شیراز برگزار شد.[۲۴]
- جلسه نقد کتاب «قیدار» در شیراز در سال۱۳۹۲. این جلسه در مرکز آفرینشهای ادبی قلمستان در اصفهان با حضور علاقمندان به کتاب و رضا امیرخانی نویسنده کتاب برگزار شد.[۲۵]
- رونمایی از کتاب صوتی «قیدار» در تهران در سال ۱۳۹۷. مراسم رونمایی از کتاب صوتی «قیدار»، با حضور رضا امیرخانی در غرفه موسسه نوار واقع در سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران با حضور علاقمندان و مشتاقان برگزار شد.[۲۶]
اظهارنظرها درباره اثر
سید احمد نادمی؛ شاعر و منقد ادبی
احیای فتوتنامه نویسی
« | کتاب «قیدار» را مانند فتوتنامه نویسی میدانم که دارای متنی معتدل و ملایم است. ضمن آن که در نوشتن این رمان، ضرورت زمان احساس شده است و در این راستا ما به امیرخانی رماننویس بسیار نیاز داریم. فتوتنامهنویسی که به روز هم منتشر میشود به آیین، باورها، رفتارها و اصول هر جامعه توجه میکند؛ به این معنا که فتوت نامهنویسی رساله اصول بوده و نویسنده این کار را به درستی انجام داده است. او از یک فضای ماشینی و تکنولوژیکی به احیای فتوتنامهنویسی پرداخته و به ما هشدار میدهد که رفتارهای اجتماعی خود را کنترل کنیم. | » |
محمدرضا بایرامی؛ رئیس خانه داستان ایران
«قیدار» یک اثر نوستالوژیک است
« | برخی حواشی «قیدار» از خود متن بسیار جذابتر است و میتوان اینگونه کارها را از آثار رضا امیرخانی استخراج کرد. در کارنامه او سفرنامه، رمان، مقاله، داستانهای بلند و سرلوحههای بسیار زیبا وجود دارد. این نویسنده یک جا توقف نداشته و خود را تکرار نکرده است و واضح است که اینگونه حرکتها به نفع ادبیات کشورمان خواهد بود. بزرگترین توفیق امیرخانی شناخت درست مخاطب بوده و این هنرمند در کنار توانمندیهایش، به ابزار کاری خود بسیار مسلط و دارای وجدان کاری بوده است.
«قیدار» یک اثر نوستالوژیک است. نویسنده اگر کلمه جدیدی در نوشتن پیدا کند، بسیار خوشحال میشود؛ در آثار امیرخانی کلماتی وجود دارد که از اعتقادات نویسنده سرچشمه میگیرند. امیرخانی توانست پیوندی میان ادبیات جدی و مخاطب عام و خاص ایجاد کند. |
» |
حسین فتاحی؛ نویسنده و مترجم
توصیف مسلک و آیین جوانمردی
« | نویسنده در پی آن بوده که مسلک و آیین جوانمردی را که پیش از این در ایران رواج داشته توصیف کند. در گذشته نیز چنین مواردی وجود داشته اند مانند: سلسله صفاریان که جوانمرد بودند یا داستان سمک عیار که در آن هم شخصیتها جوانمرد بودند. از سوی دیگر نویسنده تلاش کرده به جای رمان رئال، یا داستان یک قصه امروزی بنویسد.
در این داستان به جای شخصیت شاهد حضور تیپهای مختلفی هستیم که به تناوب تکرار شدهاند و به نوعی زیر سایه شخصیت قیدار قرار دارند. سید روحانی، قیدار، شوفرهای گاراژ قیدار و حتی مهپاره نیز به نوعی به مانند قیدار رفتار میکنند و بسیار به هم شبیه هستند. |
» |
بیژن کیا؛ نویسنده، فیلمنامهنویس و مدرس هنری
شتاب زدگی در داستان
« | اتفاقهایی در این کتاب صورت گرفته که ضربههایی به آن وارد کرده است، مقداری شتابزدگی نیز در این رمان دیده میشود و مدام اتفاق پشتسرهم میافتد و این اتفاقات چون رنگ تصادف به خود میگیرد، باورپذیری آن را مشکل میکند. اگر خلق این حوادث برای پیچیدهتر شدن داستان باشد قابل قبول است اما میبینیم که نه تنها اینگونه نیست بلکه این شتابزدگی باعث کمرنگ شدن پی رنگها نیز شده است.
نکته بعد در مورد کتاب سختی شناخت برخی از شخصیتها و کمرنگ بودن نقش زنان در این داستان است که این ضعف در این داستان که دیدگاه اجتماعی دارد خودنمایی میکند. |
» |
مهدی کفاش، نویسنده و مدرس داستاننویسی
نگاهی به لوطینامه «قیدار»
« | در نقدها و نظرهایی که در مورد این رمان منتشر شده است؛ آنچه کمتر به آن توجه شده نقد این اثر با خود این اثر است. امیرخانی در این کتاب بیش از آنکه به دنبال بازیهای فرمی و تجربههای نوی داستانی باشد به دنبال طرح موضوع بوده است. موضوعی که نو و جدید نیست و بازآفرینی مفهومی است که به باور نویسنده این روزها در جامعه گم شده است و طرح آن میتواند در حل معضلات امروز راهگشا باشد. این موضوع جوانمردی در قالب لوطیگری است.
این اثر را با خود این اثر باید نقد کرد. نقدی که عمل گرایانه (pragmatic) است و تأثیر بر خواننده را بررسی میکند و تبیینی (expresive) است و رابطه اثر ادبی و نویسنده را مد نظر قرار میدهد. |
» |
خشت اول را نهد معمار...
قرارداد دروغی در ابتدای رمان«قیدار» میان نویسنده و خواننده گذاشته میشود و قرار است شخصیتها و وقایع خیالی باشند نه واقعی:
«آنچه در این کتاب، از اطعمه و اشربه، از امکنه و ازمنه، آمدهاست، همه زائیدهی ذهن نویسنده است. تشابه اعلام اتفاقی است. از آقاتختی تا قیدار، هیچکدام از بطن عالم واقع زائیده نشدهاند و نخواهند شد!»
اما اینگونه نیست. اگر تختی و طیب و پهلوی و شعبان بیرون از متن و در ذهن خواننده مابهازای واقعی تاریخدار نداشته باشد و پهلوانی ایرانی که در بوئین زهرا و زلزلهاش کمک کرد یا در افتتاح ورزشگاه امجدیه شاپور را به خاطر تشویق مردمیاش ذلیل کرد جهان پهلوان تختی نباشد یا حتی اسم شخصیتها چیز دیگری باشد؛ همه چیز به هم میریزد.
مثلاً اشارهای که بینام بردن از امام خمینی به سیدی در تبعید میکند برای مخاطبی که امام و زندگینامهاش را نداند بیمعنا و توصیفی مبهم است. یا در جایی که به عکس قیدار و تختی اشاره میشود:
«قیدار روی شانهی آقا که خم میشود تا بوسه بزند، چشمش میافتد به قاب عکس کنار تخت، که خودش است و آقا تختی، یک چپ و یکی راست، هر دو با تنکهی زورخانه، هر دو کمی پشت خم کرده...»3
اگر در اینجا غیر از جهان پهلوان تختی که زائیده عالم واقع است کس دیگری با پیشینه خیالی دیگری را جایگزین کنیم آیا شخصیتپردازی داستان ناقص و ناموفق نیست؟
و همینجا اشکال دیگری در پرداخت شخصیتها نمودار میشود؛ به جز معدودی از شخصیتهای رمان مابقی بیچهرهاند! به عنوان نمونه ما از صفدر همین قدر میدانیم که او کچل است و دور سرش موی سفید است و باز چهرهای که او را متمایز کند نداریم. اگر نویسنده در این کار تعمدی هم داشته باشد- که ظاهراً نداشته و غفلت نویسنده بوده است – باید دلیل این تعمد با خوانشهای مجدد رمان برای خواننده معلوم شود و اگر دلیلش مشخص نشود و فقط برای نویسنده معلوم باشد، این ضعف نویسنده در پرداخت شخصیت را نشان میدهد.[6]
شخصیت متناقضی به نام قیدار!
شخصیتی به نام قیدار، شخصیتی شناسنامهدار نیست. در هیچ جا اثری از خانواده و پدر و مادر و خواهر و برادر و گذشته او نیست. او شخصیتی بیاصل و نسب است. تنها اشارات مبهمی به کشتی گرفتن او با تختی شده است که باعث رفاقتی با تختی هم شدهاست.
- قیدار نماینده قشر ثروتمند، مغرور و پرنخوت تازه به دوران رسیده بیاصالت است و روی دیگر شاهرخ قرتی است و این را تحقیر بچهگانه شاهرخ قرتی و ماشین سیب و ادبیات سخیف و کوچهبازاری که بالای هرکسی لقبی میگذارد و به دید تحقیر همه را مینگرد و یا ماجرای سروان توپخانه «خشتک»4 و لیلاند صفدر و زورخانه تابستانی و تقسیم آدمها به ضربی و زنگی در زورخانه نشان میدهد.
- اعتبار قیدار به ثروتش و خاصه خرجی است و گویا نویسنده از قیدار بیش از یک فئودال که با ثروتش فخر میفروشد و دست در جیب با تپاندن مشت مشت اسکناس در دهان زیر دستان احترام میخرد؛ نمیداند. نویسنده سر این سفره بیحساب همه را مهمان میکند، از کارگر قهوهخانه تا روشنفکر و معتاد و شیرگی و نظامی و پاانداز ...
- جابهجا قیدار از خودش – تنها از سر اطلاعات اندک و عقدههایی که ریشهاش معلوم نمیشود و برداشتهای سطحیاش- بدعت صادر میکند. آن هم با منطقی که فقط خواننده را دچار حیرت و بهت میکند و بعد مخاطب را در همین سردرگمیها رها میکند. کتاب به جای قلوهسنگ لای پی میگذارد، قدمگاه لای ملات بتون با پای سید گلپا درست میکند، میگوید تلفن لنگر پا سید هندلی باید باشد و تلوزیونش سیاه و سفید.
- قیدار همه مشکلات داستان را با دیزی و کبابی که عقب ماشیناش گذاشته حل میکند. هرکجا نویسنده گیر کرد؛ قیدار بساطش را راه میاندازد و لقمه میگیرد و حق حق میکند.
- قیدار همه چیز را توجیه میکند و توجیه و احساساتگرایی صرف را به جای تعقل مینشاند.
- قیدار نمونه شخصیت پر از شعار و بیشعور است. تنها کسی را بزرگ میداند که ثروتمند است و یا جلوی او سر به زیر و حتی تملق و چاپلوسی میکند و یا برایش شعر میخواند و مجیز میگوید.- قاسم پارکابی ناصر- هرگاه قیدار بخواهد بخندد شعری در وصفش در آستین دارد و هرگاه بخواهد کاری کند هم شعر دیگری در مدح او و آن کار میخواند. او در خود نیازی به کتاب نمیبینید که تصمیم میگیرد همه کتابخانهاش را در پی ساختمانش مدفون کند. گویی هیچ نیاز دوبارهای به رجوع به کتابها در آینده – به فرض کتابخوان بودن – نخواهد داشت. کتابهای او به درد گاراژ میخوردند و حالا که ساکن باغ قلهک شدهاست این زندگی مرفه جدید اقتضائات جدیدی دارد که کتابها مزاحماش هستند!
- قیدار از آمدن بوفالو (بلیزر دوازده سیلندر) از خارج به خاطر تک بودنش در ایران که به گفته فری ینگه؛ فقط سه تا ازش ساختهاند؛ لذت میبرد. او ماشین آخرین مدل نیم زرهپوش آمریکایی-کلکسیونی را سوار میشود و دوره میافتد داخل شهر و عمارت دو اشکوبه مدرن را در باغ قلهک بنا میکند. شعار میدهد که تلوزیون رنگی نه و تلفن هندلی باید باشد! او میخواهد که در «لنگر پا سید» جلوههای تکنولوژی را نیاورند![7]
روی دیگر قیدار
در زیر صورتکی که قیدار بر چهره دارد، قیداری متفاوت وجود دارد. قیداری که بیشتر به کودک میماند تا بزرگسال. کودکی بسیار ترسو و تنها و افسرده. هرگاه که در رمان قیدار تنهاست و کسی از بچههای گاراژ یا کسی که او را بشناسد در اطرافش نیست؛ میترسد. ما یک بار حرکتی با دشنه یا قمه و چاقو از او نمیبینیم که لااقل نشان از آشناییاش با سلاح سرد داشته باشد و آن وقت از این که نوچههای شاهرخ قرتی با کارد دسته پلاستیکی ضربهای به او زدهاند ناراحت است. نه به خاطر اینکه کسی که همتایش نبوده با او درگیر شده بلکه به خاطر اینکه دسته کارد پلاستیکی است. کاش نویسنده با چندتا از الواط واقعی و اراذل و اوباش دمخور میشد تا میفهمید هیچ وقت در دنیای گنده لاتها برای انتقام ماشین سیب نمیفرستند و اگر قرار به انتقامی باشد مثل آب خوردن، خون ریخته میشود و تا مرگ رقیب پیش میروند.
قیدار ادای الواط را در میآورد. او هیچگاه به صورت فیزیکی درگیر نمیشود در حالی که الواط به زودجوشی و بیمحابا درگیر شدن مشهورند. این درگیر نشدن هم از نابلدی و ترسو بودن قیدار است. قیدار نمونه آدمی است که تنها باج میدهد و رشوه کارش را پیش میبرد. فقط عنوانش را عوض میکند و لایهای از اعتقادات و باورهای سطحی هیئتی رویش میکشد. [8]
لوطی بالاشهری
داستان از جاده و گاراژ و پایین شهر شروع میشود و به خیابانهای کافهدار بالای شهر و لنگر پا سید (باغ ویلای قیدار) در قلهک و خیابانهای اطراف کاخ شاه میرسد. بخش عمده داستان در بالای شهر تهران میگذرد. جایی که نویسنده به آنجا تسلط بیشتری دارد و گویی فضای آنجا را تجربه کرده است. پایین شهر را انگار در فیلمفارسیهای پیش از انقلاب بارها دیده است. همین الان هم اگر نویسنده سری به مولوی و شوش و راه آهن و نازیآباد و جوادیه و خزانه و محلههای اطراف آن بزند متوجه میشود که فضای روابط آدمها فضایی متفاوت با بالای شهر دارد. لوطیهایی که نویسنده نشان داده است و حرفهایی که در دهانشان گذاشته تصنعی و غیرواقعی است و بیشتر ادا و اطوار لوطی لوس و بالاشهری است. درحالیکه سید گلپا و ترمینال و علی فتاح در پایین شهر زندگی دیگری دارند. آنقدر نویسنده از پایین شهر بیاطلاع است که حوصلهاش را از دست میدهد و همه شخصیتهایش را به بهانه باغ قلهک قیدار مهمان بالاشهر میکند. [9]
ترویج قانونگریزی
این رمان در پی ترویج قانونگریزی و آنارشیسم و سرکشی و بیقاعدگی است. قیدار قانون خودش را میگذارد و به سرهنگ، سرتنگ میگوید و از راننده شکایت نمیکند و ماشین را بیمه نمیکند و جلوی دفتر ژاندارمری بساط دیزی راه میاندازد و از رسم احترام و نمکگیری سوء استفاده میکند و رشوهگیری میکند. حتی تصور جامعهای که فقط چند قیدار داشته باشد هم سخت است و جامعه و قانون را بیهویت میکند.
نویسنده هرج و مرج و قانونگریزی را نه تنها تقبیح نمیکند بلکه آنرا تقدیر و حتی تقدیس هم میکند. این نقد جامعه گذشته نیست بلکه بازآفرینی دوران استبداد و این همانیکردن آن است.
البته قیدار را از زاویهای دیگر میتوان بخشی از یک جریان دید. جریانی که اهدافش هنوز مشخص نیست ولی قرار است فرهنگ به اصطلاح جوانمردی را گسترش دهد. به تعبیر این جریان ترویج لوطیگری بخشی از جوانمردی است که باید در نوع حرف زدن و پوشش و ادبیات هم نمود داشته باشد. [10]
مدرنیسمِ سنتی!
قیدار شخصیتی است که در جامعه ای سرگردان میان سنت و مدرنیسم سلایقش را تا میتواند به همه تحمیل میکند و برای همه این سلایق توجیه و داستانی از «جون» غلام امام حسین(ع) یا سایر توجیهات معرفتی و دینی میآورد. او در عین حال دهن بین، متکبر، خودبزرگ بین، است و در فرهنگ وطنی اطراف چنین آدمی یک مشت متملق و چاپلوس و به اصطلاح بادمجان دورقاب چین جمع میشوند که کاری جز تملق و کیسه خرجی ندارند و به هیچ وجه انتقادی را حتی اگر صحیح باشد به او وارد نمیکنند یا جرأتش را ندارند و چینین آدم به سرعت تبدیل به زورگویی مستبد میگردد که احساس میکند از ماورا دستوراتی را دریافت میکنند و مأمور به اجرای این الهامات عالم بالا به هر قیمتی در جامعه است.
جامعهی قیدار هم انگار وسط همین سنت و مدرنیسم مانده است. از سویی امکانات رفاهی دنیای مدرن را طلب میکند و از سویی نمیتواند از خاطرات خوش پایبندی به سنتهایی مانند پهلوانی و جوانمردی و مستی و راستی بگذرد.[11]
رمانی بی سرانجام
در سه ورق آخر و مثلاً گمنامی قیدار، یکهو انقلاب میشود و قیدار منجی ناپیدا و نفت رسان مردم در قلهک میشود. (خدایی هم فقط اهالی قلهک درمانده نفت بودهاند و در شوش و مولوی هیچکس محتاج نفت نبوده!!) و بعد هم هشتاد تا گوسفند برای سلامتی امام خمینی که طیارهاش سالم زمین بنشیند؛ زمین میزند. دفاع مقدس شروع میشود و قیدار در سی و چهار روز اوایل جنگ بساط کباب کوبیده قیدار در خرمشهر بر پا میشود.
در صفحه آخر هم قیدار خان هرجایی میتواند پیدایش شود. در خیابان و بیابان و در هر گوشه عالم!
به این ترتیب پایان بندی رمان رها شدهاست و در بهترین حالت نشانه مانایی ثروت است، نه گمنامی ادعا شده![12]
از حق نگذریم...
در ساختار قیدار، از ابتکارات و خلاقیتهایی استفاده شده است که نمیتوان از آنها به سادگی گذاشت:
- داستان خوانش روانی دارد و مخاطب را خسته نمیکند. کمتر کسی است که نتواند رمان را بخواند و از آن لذت نبرد و این ارتباط خوب مخاطب با رمان را نشان میدهد.
- از شگردهای خوب رمان قیدار فصلبندی زیبا و نسبتاً جدید آن است. در هر فصل نام ماشینی تداعی کننده داستانی میشود که محور آن بودهاست.
- داستان از طنزی شیرین بهره میبرد و مثلاً وسط مجلس عزاداری ختم مرگ هاشم ناگهان بچههای هاشم را که از اقوام مختلف ایرانی با زبانها و گویشهای مختلف هستند را میبینیم که نام همه هاشم است و مثل هاشم شامورتی(پدرشان) از در و دیوار آویزاناند. بچههایی که مادرانشان از اقوام مختلف ایرانی و همه همسر هاشم شامورتی هستند.
- نمایاندن معضلات نهفته جامعهای که نشانهایی از جامعه امروز ایرانی دارد، جای ستایش دارد.[13]
[5] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392
[6] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392
[7] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392
[8] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392
[9] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392
[10] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392
[11] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392
[12] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392
[13] مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. 22 مرداد 1392
پانوشت
- ↑ پرش به بالا به: ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ «معرفی و دانلود کتاب قیدار». کتابراه. بیتا. دریافت شده در ۳ دی ۱۴۰۳
- ↑ «معرفی و دانلود کتاب صوتی قیدار اثر رضا امیرخانی». نوار. بیتا. دریافت شده در ۳ دی ۱۴۰۳
- ↑ «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. ۲۲ مرداد ۱۳۹۲
- ↑ پرش به بالا به: ۴٫۰ ۴٫۱ «مروری بر رمان قیدار و فرهنگ فتوت». همشهری. ۱۸ مهر ۱۴۰۱
- ↑ پرش به بالا به: ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ ۵٫۵ ۵٫۶ «رضا امیرخانی». ویکی ادبیات. بیتا. دریافت شده ۳ بهمن ۱۴۰۳
- ↑ پرش به بالا به: ۶٫۰ ۶٫۱ «رضا امیرخانی». ویکی پدیا. بیتا. دریافت شده ۳ بهمن ۱۴۰۳
- ↑ «پاسداشت نویسنده «جانستان کابلستان» امروز در کابل». باشگاه خبرنگاران جوان. ۲۵ دی ۱۳۹۵
- ↑ پرش به بالا به: ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ ۸٫۳ «امیرخانی: هیچوقت گوش شنوا نداشتم چون «قیدار» ضرورت جامعه امروز ماست». خبرگزاری ایبنا. ۱۲ مهر ۱۳۹۴
- ↑ پرش به بالا به: ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ ««قیدار» ادای دینی به شیوه داستانی که در ذهنم بود». خبرگزاری شبستان. ۲۳ خرداد ۱۳۹۱
- ↑ پرش به بالا به: ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ «امیرخانی: برای نوشتن «قیدار» تمام فتوتنامههای قدیمی را خواندم». خبرگزاری مهر. ۱۲ مهر ۱۳۹۱
- ↑ «امیرخانی: قیدار اصلا رمان نیست». خبرگزاری مشرق. ۲۳ خرداد ۱۳۹۱
- ↑ پرش به بالا به: ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ ۱۲٫۲ ۱۲٫۳ ۱۲٫۴ ۱۲٫۵ «گفتوگو با رضا امیرخانی دربارهی رمان قیدار». خبرگزاری دفاع مقدس. ۱۵ بهمن ۱۳۹۱
- ↑ «امیرخانی: نسل من میتواند با کیمیایی گفتوگو کند ولی نسل حاتمیکیا نه!». خبرگزاری میزان. ۱۸ فروردین ۱۳۹۶
- ↑ پرش به بالا به: ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ «شخصیت «ارمیا» و «قیدار» واقعی نیستند/ افغانستان سی سال دیگر به ما میرسد». گیل خبر. ۲۹ آبان ۱۳۹۴
- ↑ ««قیدار» به آخرین خط رسید». خبرگزاری مهر. ۱۴ فروردین ۱۳۹۱
- ↑ پرش به بالا به: ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ ۱۶٫۲ ۱۶٫۳ ۱۶٫۴ ۱۶٫۵ ۱۶٫۶ ۱۶٫۷ ۱۶٫۸ ««قیدار» به دنبال ساخت یک شبکه شیعی است/ تصویری از جامعه آرمانی». خبرگزاری مهر. ۱۲ اسفند ۱۳۹۳
- ↑ «کتاب قیدار». ایران کتاب. بیتا. دریافت شده ۳ دی ۱۴۰۳
- ↑ «قیدار». پاتوق کتاب فردا. بیتا. دریافت شده ۳ بهمن ۱۴۰۳
- ↑ «محمد مظلومینژاد. «نگاهی کوتاه به رمان «قیدار»». شهرستان ادب. ۱۷ مرداد ۱۳۹۲
- ↑ «رمان «قیدار» برگزیده جایزه کتاب فصل شد». خبرگزاری مهر. ۴ مهر ۱۳۹۱.
- ↑ «امیرخانی با «قیدار» برگزیده بخش دفاعمقدس شد». خبرگزاری ایبنا. ۱۲ اسفند ۱۳۹۲
- ↑ «اتمام داوری یازدهمین دوره جایزه قلم زرین». شهرستان ادب. ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
- ↑ ««قیدار» مرثیهای در باب جوانمردی نیست». خبرگزاری لیزنا. ۳۰ مرداد ۱۳۹۲
- ↑ پرش به بالا به: ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ ««قیدار» در شیراز نقد شد / گزارش تصویری». شیرازه. ۲۴ خرداد ۱۳۹۱.
- ↑ ««قیدار» رضا امیرخانی نقد میشود». خبرگزاری ایسنا. ۲۸ فروردین ۱۳۹۲.
- ↑ «رضا امیرخانی: من گوینده با من نویسنده فرق دارد!». خبرگزاری ایبنا. ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۷.
- ↑ «امیرخانی: قیدار اصلا رمان نیست». خبرگزاری مشرق. ۲۳ خرداد ۱۳۹۱
- ↑ مهدی کفاش. «نگاهی به لوطینامه «قیدار»!». شهرستان ادب. ۲۲ مرداد ۱۳۹۲