من زنده‌ام: تفاوت میان نسخه‌ها

S.soltanalizade (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
S.soltanalizade (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۵: خط ۳۵:
اولین تجربه نویسندگی وی با کتاب «من زنده‌ام» رقم خورده است که آن را در ظرف مدت پنج ماه نوشته است. معصومه آباد سال‌ها با سنگینی خاطرات دوران اسارتش زندگی می‌کرد و  احساس می‌کرد با گذشت زمان، این بار سبک نمی‌شود. گفتگوی او با آقای [[مرتضی سرهنگی|«مرتضی سرهنگی»]] نقطه عطفی در تصمیم او برای نوشتن این کتاب بود .سرهنگی به وی توصیه کرد که این خاطرات را با دیگران به اشتراک بگذارد زیرا که این خاطرات مانند مدال افتخاری برای همه زنان ایران خواهند درخشید.<ref>[https://www.hawzahnews.com/news/1187035/%d9%85%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%a7%d9%85-%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa%da%af%d8%b1-%d8%b5%d8%a8%d8%b1-%d9%88-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d9%82%d8%a7%d9%85%d8%aa-%d8%a8%d8%a7%d9%86%d9%88%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%d9%87 ««من زنده‌ام»؛ روایتگر صبر و استقامت بانوان آزاده».]خبرگزاری رسمی حوزه. ۶ مهر ۱۴۰۳</ref>
اولین تجربه نویسندگی وی با کتاب «من زنده‌ام» رقم خورده است که آن را در ظرف مدت پنج ماه نوشته است. معصومه آباد سال‌ها با سنگینی خاطرات دوران اسارتش زندگی می‌کرد و  احساس می‌کرد با گذشت زمان، این بار سبک نمی‌شود. گفتگوی او با آقای [[مرتضی سرهنگی|«مرتضی سرهنگی»]] نقطه عطفی در تصمیم او برای نوشتن این کتاب بود .سرهنگی به وی توصیه کرد که این خاطرات را با دیگران به اشتراک بگذارد زیرا که این خاطرات مانند مدال افتخاری برای همه زنان ایران خواهند درخشید.<ref>[https://www.hawzahnews.com/news/1187035/%d9%85%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%a7%d9%85-%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa%da%af%d8%b1-%d8%b5%d8%a8%d8%b1-%d9%88-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d9%82%d8%a7%d9%85%d8%aa-%d8%a8%d8%a7%d9%86%d9%88%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%d9%87 ««من زنده‌ام»؛ روایتگر صبر و استقامت بانوان آزاده».]خبرگزاری رسمی حوزه. ۶ مهر ۱۴۰۳</ref>
[[پرونده:Picture8.jpg|بندانگشتی|دریافت حکم رئیس جمهور توسط نویسنده به عنوان  اولین دیپلمات زن در فنلاند. تهران. ۰۵ تير ۱۴۰۲]]
[[پرونده:Picture8.jpg|بندانگشتی|دریافت حکم رئیس جمهور توسط نویسنده به عنوان  اولین دیپلمات زن در فنلاند. تهران. ۰۵ تير ۱۴۰۲]]
عنوان کتاب «من زنده‌ام» که بر روی جلد چاپ شده، دست خط معصومه آباد است. روزی که برای فرار از بی خبری مفقودالاثر بودن برای خانواده‌اش یا هر کسی‌که می­توانست فارسی بخواند نوشته بود: «من زنده‌ام. معصومه آباد.»<ref name=":1">[https://www.faraketab.ir/blog/%D8%AE%D9%84%D8%A7%D8%B5%D9%87-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%85%D9%86-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D9%85/ «خلاصه کتاب من زنده‌ام».]مجله فراکتاب. مرداد ۱۴۰۲</ref>. نویسنده با قلمی دقیق و با پرداخت به جزئیات توانسته است رنج و مرارت دوران اسارت را همراه با حس رشد و تعالی منتقل کند.<ref name=":2">[https://rasekhoon.net/news/show/910690 «گفتگو با خانم معصومه آباد؛ نویسنده‌ی کتاب «من زنده‌ام»».]راسخون. ۲۸ خرداد ۱۳۹۳</ref>
عنوان کتاب «من زنده‌ام» که بر روی جلد چاپ شده، دست خط معصومه آباد است. روزی که برای فرار از بی خبری مفقودالاثر بودن برای خانواده‌اش یا هر کسی‌که می­توانست فارسی بخواند نوشته بود: «من زنده‌ام. معصومه آباد.»<ref name=":1">[https://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=26704 «فکر می‌کردم آخرین خط را من می‌نویسم».]شبکه تحلیلی نخبگان. 27 خرداد 1393</ref>. نویسنده با قلمی دقیق و با پرداخت به جزئیات توانسته است رنج و مرارت دوران اسارت را همراه با حس رشد و تعالی منتقل کند.<ref name=":2">[https://rasekhoon.net/news/show/910690 «گفتگو با خانم معصومه آباد؛ نویسنده‌ی کتاب «من زنده‌ام»».]راسخون. ۲۸ خرداد ۱۳۹۳</ref>
== نظر نویسنده درباره اثر ==
== نظر نویسنده درباره اثر ==
[[پرونده:Picture6.jpg|بندانگشتی|319x319پیکسل|تصویر نویسنده]]
[[پرونده:Picture6.jpg|بندانگشتی|319x319پیکسل|تصویر نویسنده]]
خط ۴۳: خط ۴۳:


=== مبالغه آفت حقیقت ===
=== مبالغه آفت حقیقت ===
<blockquote>با خودم عهد بستم که حقیقت را هم چنان که دیده و شنیدم بدون اغراق بگویم. مبالغه آفت حقیقت است. آن جایی که گریه کردم, می­گویم گریه کردم و آن جا که ترسیدم, می­گویم ترسیدم!<ref name=":1" /><ref name=":2" /></blockquote>
<blockquote>با خودم عهد بستم که حقیقت را هم چنان که دیده و شنیدم بدون اغراق بگویم. مبالغه آفت حقیقت است. آن جایی که گریه کردم, می­گویم گریه کردم و آن جا که ترسیدم, می­گویم ترسیدم!<ref name=":1" /></blockquote>


=== رد پای کودکی ===
=== رد پای کودکی ===
<blockquote>رد پای کودکی هر انسانی در حوادثی که در آینده برای او رخ می‌دهد پیداست. یعنی انسان در کودکی و به‌خصوص در بلوغش یاد می‌گیرد که آینده‌ی خودش را چطور رقم بزند. خواننده باید از گذشته و کودکی نویسنده مطلع شود و بداند که نویسنده در چه بستری رشد کرده و صاحب چه عواطف و احساساتی بوده که امروز این راه را انتخاب کرده است. دوره‌های گذشته، حال و آینده به هم متصل است. خیلی دلم می‌خواست وقتی این کتاب را به دست خواننده می‌دهم، خواننده شخصیت فرد را به همراه تمام دلبستگی‌‌ها و عواطفش بشناسد.<ref name=":1" /><ref name=":1" /></blockquote>
<blockquote>رد پای کودکی هر انسانی در حوادثی که در آینده برای او رخ می‌دهد پیداست. یعنی انسان در کودکی و به‌خصوص در بلوغش یاد می‌گیرد که آینده‌ی خودش را چطور رقم بزند. خواننده باید از گذشته و کودکی نویسنده مطلع شود و بداند که نویسنده در چه بستری رشد کرده و صاحب چه عواطف و احساساتی بوده که امروز این راه را انتخاب کرده است. دوره‌های گذشته، حال و آینده به هم متصل است. خیلی دلم می‌خواست وقتی این کتاب را به دست خواننده می‌دهم، خواننده شخصیت فرد را به همراه تمام دلبستگی‌‌ها و عواطفش بشناسد.<ref name=":1" /></blockquote>


=== حفظ توالی رخدادها و جزئیات ===
=== حفظ توالی رخدادها و جزئیات ===
<blockquote>من به این دلیل که می‌‌خواستم این خاطرات برای تاریخ مستند باشد، خیلی تلاش کردم توالی رخدادها و جزئیات دقیقاً حفظ شود. مراقب بودم دخل و تصرفی نداشته باشم. بخشی از اطلاعات را دوباره با خاطرات خواهران آزاده و هم‌رزم تطبیق می‌دادم. با آن‌ها و با بعضی از آزادگان اردوگاه عنبر یا الرشید تماس می‌گرفتم و سؤال می‌کردم تا اطلاعات دقیق باشد.<ref name=":0" /></blockquote>
<blockquote>من به این دلیل که می‌‌خواستم این خاطرات برای تاریخ مستند باشد، خیلی تلاش کردم توالی رخدادها و جزئیات دقیقاً حفظ شود. مراقب بودم دخل و تصرفی نداشته باشم. بخشی از اطلاعات را دوباره با خاطرات خواهران آزاده و هم‌رزم تطبیق می‌دادم. با آن‌ها و با بعضی از آزادگان اردوگاه عنبر یا الرشید تماس می‌گرفتم و سؤال می‌کردم تا اطلاعات دقیق باشد <ref name=":1" /></blockquote>


== دیدار با رهبر ==
== دیدار با رهبر ==
من خیلی دلم می­‌خواست کتاب را بعد از چاپ و قبل از این‌که در اختیار عموم مردم قرار بگیرد به محضر رهبری برسانم و از ایشان اذن رونمایی کتاب را بگیرم. در یکی از جلساتی که به‌همراه اعضای شورای شهر خدمت حضرت آقا رسیدیم، کتاب را همراه خودم بردم تا اذن رونمایی را بگیرم. وقتی کتاب را تقدیم‌شان کردم، آقای قالیباف هم آن‌جا همراه من بودند و گفتند ایشان خانم آباد هستند. بلافاصله حضرت آقا فرمودند: «نویسنده‌ی کتاب «من زنده‌ام»!» من خیلی تعجب کردم. چون تازه کتاب را آورده بودم تقدیم ایشان کنم. سرم را انداختم پایین. گفتم که کتاب من را شما مطالعه فرموده­‌اید؟ گفتند: «بله؛ من دارم مطالعه می­‌کنم. ولی از این به بعد از روی کتابی که شما آوردید می‌خوانم.» خیلی برای من عجیب بود که کتاب هنوز در دست اطرافیان خودمان می­‌چرخید و من دنبال یک فرصتی بودم تا آن را تقدیم ایشان کنم، اما متوجه شدم که ایشان کتاب را رؤیت کردند و دارند مطالعه می­‌کنند. خب خیلی خوشحال شدم.<ref name=":0" />
من خیلی دلم می­‌خواست کتاب را بعد از چاپ و قبل از این‌که در اختیار عموم مردم قرار بگیرد به محضر رهبری برسانم و از ایشان اذن رونمایی کتاب را بگیرم. در یکی از جلساتی که به‌همراه اعضای شورای شهر خدمت حضرت آقا رسیدیم، کتاب را همراه خودم بردم تا اذن رونمایی را بگیرم. وقتی کتاب را تقدیم‌شان کردم، آقای قالیباف هم آن‌جا همراه من بودند و گفتند ایشان خانم آباد هستند. بلافاصله حضرت آقا فرمودند: «نویسنده‌ی کتاب «من زنده‌ام»!» من خیلی تعجب کردم. چون تازه کتاب را آورده بودم تقدیم ایشان کنم. سرم را انداختم پایین. گفتم که کتاب من را شما مطالعه فرموده­‌اید؟ گفتند: «بله؛ من دارم مطالعه می­‌کنم. ولی از این به بعد از روی کتابی که شما آوردید می‌خوانم.» خیلی برای من عجیب بود که کتاب هنوز در دست اطرافیان خودمان می­‌چرخید و من دنبال یک فرصتی بودم تا آن را تقدیم ایشان کنم، اما متوجه شدم که ایشان کتاب را رؤیت کردند و دارند مطالعه می­‌کنند. خب خیلی خوشحال شدم.<ref name=":1" />


== ترجمه کتاب به زبان‌های دیگر ==
== ترجمه کتاب به زبان‌های دیگر ==