پرنده من: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
غزلِ بهار (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
Mshahangi1 (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۵۳: خط ۵۳:
===خلاصهٔ مفصل‌تر کتاب در حد دو بند===
===خلاصهٔ مفصل‌تر کتاب در حد دو بند===
رمان پرندهٔ من، داستان زندگی زنی است که در جایگاه راوی، زندگی خود و زنان اطراف خویش را روایت می‌کند. رمان از اسباب‌کشی به محله‌ای شلوغ آغاز می‌شود. راوی با توصیف این محل، وارد داستان می‌شود. بعد از سال‌ها مستأجری، صاحب خانه‌ای می‌شوند. شوهرش امیر که عاشق کانادا است و مدتی به ترکیه و حتی تا مرز یونان هم رفته بود، به آینده فکر می‌کند و تنها راه نجات را مهاجرت می‌بیند، مصرانه در پی راضی‌کردن همسرش برای رفتن است اما راوی می‌خواهد بماند و از احساسات خود، از اینکه صاحب خانه شده‌اند، حرف می‌زند. او که همواره نگاهی به پشت‌سر دارد، نمی‌تواند همگام با امیر پیش برود. اتفاقات دوران کودکی‌اش فرصت فکرکردن به آینده را نمی‌دهد، دورانی که آقاجان برای محاکمه او را به زیرزمین می‌برد و وادار به سکوت می‌کرد سکوتی که حتی قدرت ابراز احساساتش را در زندگی زناشویی از او می‌گیرد. دغدغهٔ امیر مهاجرت است. نسبت به همسرش احساس رضایت ندارد و در چنین وضعیتی، راوی دل‌زده می‌شود و با همان روحیه به زندگی‌ای که در آن عشق نیست،ادامه می‌دهد و در رؤیاهایش غرق می‌شود. روحیهٔ خود را مشابهٔ روحیهٔ مادرش در زندگی با آقاجان می‌داند که با زاریدن‌هایش اعتراض خود را نشان می‌داد. راوی دو بچه به اسم شادی و شاهین دارد. تجارب ورود به جامعه را به شادی گوشزد می‌کند کاری که مامان برای او نکرده بود. هروقت آقاجان از سفر برمی‌گشت، مامان باید دستمال‌های مخصوص ماشین را می‌شست. آقاجان بعد از تصادف کامیون یک تاکسی می‌خرد و خانه‌نشین می‌شود. بعد از خانه‌نشین‌شدن آقاجان و پناه‌بردنش به زیرزمین، زاریدن‌های مامان بالا می‌گیرد، اما خالهٔ محبوب با خصلت‌های مردانه‌اش کارهای زیادی بلد است از دارو و درمان گرفته تا فال و جادو، کارهایی که مامان نمی‌دانست.{{سخ}} درحالی‌که راوی درگیر مشکلات شادی و شاهین است، امیر با پوشیدن بهترین پیراهن و حالت‌دادن به موهایش توی آینه به خودش لبخند می‌زند، درحالی‌که مامان اثاث خانه را توی حیاط می‌ریخت و چند روز پشت‌سر هم، زاری‌کنان همه‌جا را تمییز می‌کرد، آقاجان زنی آوازخوان را که موهای بلند و سیاهی داشت، به خانه می‌آورد. منیژه، همسر دوست امیر، به‌دلیل مشغول‌بودن تلفنش از جانب همسرش متهم می‌شود. امیر به‌دنبال پروازدادن به پرنده‌ٔآرزوهایش بی‌توجه به خواسته‌ها و احساسات همسرش، مدتی خانواده را رها می‌کند، دردسرهای راوی بیشتر می‌شود و با شماتت‌کردن خود، باز به گذشته برمی‌گردد که او را مادرش به عشق پسر به دنیا آورده بود و برای آقاجان یک پادوی کوچک خانگی بود. با اینکه در نبود امیر، مامان و خواهرانش، شهلا و مهین، کنار او هستند، اما نمی‌توانند او را درک کنند. شهلا دختر مستقلی است و با کارکردن در بیرون، درآمد خوبی دارد و از هر رابطه‌ای که به جنس مرد ختم شود، بیزار است. با وسوسه‌هایش اطرافیان را خسته می‌کند.{{سخ}} مهین در پیاده‌روی که ترتیب می‌دهد، راوی را هم با خود می‌برد و از مرد رؤیایی خود حرف می‌زند. راوی که همواره در فضای خانه‌داری و بچه‌داری است، زمانی که از خانه بیرون می‌رود همچنان نگران بچه‌ها و امیر است. رفتن به خانهٔ شهلا و رفتن به بازار، برای او یک سفر است. شلوغی‌هایی که بچه‌ها در خانهٔ شهلا به وجود می‌آورند، او را مجبور می‌کند که در خانه بماند. امیر، گاه‌گاه که نامه می‌دهد، از باکو و متروهایش می‌نویسد، در نوشته‌های تازه‌اش می‌نویسد، تازه دارد ارزش همسرش را درک می‌کند و دلش برای خانه و بچه‌ها تنگ شده است. راوی جای دلخواهش را در خانه پیدا می‌کند. امیر از باکو برمی‌گردد. مهین، دختر زرنگ مامان، رؤیاهایش تحقق می‌یابد و به آن سر دنیا می‌رود و نامه‌هایی می‌فرستد، به توصیف زنان آنجا می‌پردازد که با وجود پیری، خودشان را سرحال احساس می‌کنند. نامه‌های مهین، هیجان امیر را باز برای رفتن بیشتر می‌کند اما راوی، چنین جهانی را باور ندارد و در نامه‌های خطاب به مهین با دلزدگی و نارضایتی باز گذشته را توصیف می‌کند. در پایان روایت، آقاجان در زیرزمین می‌میرد و راوی احساسات خود را از مردن پدر توصیف می‌کند. خالهٔ محبوب سکته می‌کند و می‌میرد. شهلا با وامی که می‌گیرد، خانه‌ای برای خودش و مامان می‌خرد. مامان راوی حتی در وضعیت پیری هم آرامشی به چهره ندارد. سوءظن‌ها نسبت به منیژه برطرف می‌شود. صدای شادی که مادرش از گوشه‌گیری‌های او می‌ترسید از همه‌جای خانه می‌آید؛ شعر می‌خواند، قصه می‌بافد. امیر باز در پی راضی‌کردن راوی برای رفتن است. راوی با تمثیل چراغ، وضعیت هر کدام را برجسته می‌کند، چراغ‌های امیر و مهین بیشتر است. راوی دوباره به زیرزمین برمی‌گردد و آنجا را مکان اول خود می‌داند و این بار می‌خواهد چراغی به سقفش بزند و بدون ترس در آنجا راه برود. راوی از مسئلهٔ فروش خانه سخن می‌گوید و اینکه او نیز مثل دیگران برای خودش «پرنده‌ای» دارد.<ref name=''تحلیل''/>
رمان پرندهٔ من، داستان زندگی زنی است که در جایگاه راوی، زندگی خود و زنان اطراف خویش را روایت می‌کند. رمان از اسباب‌کشی به محله‌ای شلوغ آغاز می‌شود. راوی با توصیف این محل، وارد داستان می‌شود. بعد از سال‌ها مستأجری، صاحب خانه‌ای می‌شوند. شوهرش امیر که عاشق کانادا است و مدتی به ترکیه و حتی تا مرز یونان هم رفته بود، به آینده فکر می‌کند و تنها راه نجات را مهاجرت می‌بیند، مصرانه در پی راضی‌کردن همسرش برای رفتن است اما راوی می‌خواهد بماند و از احساسات خود، از اینکه صاحب خانه شده‌اند، حرف می‌زند. او که همواره نگاهی به پشت‌سر دارد، نمی‌تواند همگام با امیر پیش برود. اتفاقات دوران کودکی‌اش فرصت فکرکردن به آینده را نمی‌دهد، دورانی که آقاجان برای محاکمه او را به زیرزمین می‌برد و وادار به سکوت می‌کرد سکوتی که حتی قدرت ابراز احساساتش را در زندگی زناشویی از او می‌گیرد. دغدغهٔ امیر مهاجرت است. نسبت به همسرش احساس رضایت ندارد و در چنین وضعیتی، راوی دل‌زده می‌شود و با همان روحیه به زندگی‌ای که در آن عشق نیست،ادامه می‌دهد و در رؤیاهایش غرق می‌شود. روحیهٔ خود را مشابهٔ روحیهٔ مادرش در زندگی با آقاجان می‌داند که با زاریدن‌هایش اعتراض خود را نشان می‌داد. راوی دو بچه به اسم شادی و شاهین دارد. تجارب ورود به جامعه را به شادی گوشزد می‌کند کاری که مامان برای او نکرده بود. هروقت آقاجان از سفر برمی‌گشت، مامان باید دستمال‌های مخصوص ماشین را می‌شست. آقاجان بعد از تصادف کامیون یک تاکسی می‌خرد و خانه‌نشین می‌شود. بعد از خانه‌نشین‌شدن آقاجان و پناه‌بردنش به زیرزمین، زاریدن‌های مامان بالا می‌گیرد، اما خالهٔ محبوب با خصلت‌های مردانه‌اش کارهای زیادی بلد است از دارو و درمان گرفته تا فال و جادو، کارهایی که مامان نمی‌دانست.{{سخ}} درحالی‌که راوی درگیر مشکلات شادی و شاهین است، امیر با پوشیدن بهترین پیراهن و حالت‌دادن به موهایش توی آینه به خودش لبخند می‌زند، درحالی‌که مامان اثاث خانه را توی حیاط می‌ریخت و چند روز پشت‌سر هم، زاری‌کنان همه‌جا را تمییز می‌کرد، آقاجان زنی آوازخوان را که موهای بلند و سیاهی داشت، به خانه می‌آورد. منیژه، همسر دوست امیر، به‌دلیل مشغول‌بودن تلفنش از جانب همسرش متهم می‌شود. امیر به‌دنبال پروازدادن به پرنده‌ٔآرزوهایش بی‌توجه به خواسته‌ها و احساسات همسرش، مدتی خانواده را رها می‌کند، دردسرهای راوی بیشتر می‌شود و با شماتت‌کردن خود، باز به گذشته برمی‌گردد که او را مادرش به عشق پسر به دنیا آورده بود و برای آقاجان یک پادوی کوچک خانگی بود. با اینکه در نبود امیر، مامان و خواهرانش، شهلا و مهین، کنار او هستند، اما نمی‌توانند او را درک کنند. شهلا دختر مستقلی است و با کارکردن در بیرون، درآمد خوبی دارد و از هر رابطه‌ای که به جنس مرد ختم شود، بیزار است. با وسوسه‌هایش اطرافیان را خسته می‌کند.{{سخ}} مهین در پیاده‌روی که ترتیب می‌دهد، راوی را هم با خود می‌برد و از مرد رؤیایی خود حرف می‌زند. راوی که همواره در فضای خانه‌داری و بچه‌داری است، زمانی که از خانه بیرون می‌رود همچنان نگران بچه‌ها و امیر است. رفتن به خانهٔ شهلا و رفتن به بازار، برای او یک سفر است. شلوغی‌هایی که بچه‌ها در خانهٔ شهلا به وجود می‌آورند، او را مجبور می‌کند که در خانه بماند. امیر، گاه‌گاه که نامه می‌دهد، از باکو و متروهایش می‌نویسد، در نوشته‌های تازه‌اش می‌نویسد، تازه دارد ارزش همسرش را درک می‌کند و دلش برای خانه و بچه‌ها تنگ شده است. راوی جای دلخواهش را در خانه پیدا می‌کند. امیر از باکو برمی‌گردد. مهین، دختر زرنگ مامان، رؤیاهایش تحقق می‌یابد و به آن سر دنیا می‌رود و نامه‌هایی می‌فرستد، به توصیف زنان آنجا می‌پردازد که با وجود پیری، خودشان را سرحال احساس می‌کنند. نامه‌های مهین، هیجان امیر را باز برای رفتن بیشتر می‌کند اما راوی، چنین جهانی را باور ندارد و در نامه‌های خطاب به مهین با دلزدگی و نارضایتی باز گذشته را توصیف می‌کند. در پایان روایت، آقاجان در زیرزمین می‌میرد و راوی احساسات خود را از مردن پدر توصیف می‌کند. خالهٔ محبوب سکته می‌کند و می‌میرد. شهلا با وامی که می‌گیرد، خانه‌ای برای خودش و مامان می‌خرد. مامان راوی حتی در وضعیت پیری هم آرامشی به چهره ندارد. سوءظن‌ها نسبت به منیژه برطرف می‌شود. صدای شادی که مادرش از گوشه‌گیری‌های او می‌ترسید از همه‌جای خانه می‌آید؛ شعر می‌خواند، قصه می‌بافد. امیر باز در پی راضی‌کردن راوی برای رفتن است. راوی با تمثیل چراغ، وضعیت هر کدام را برجسته می‌کند، چراغ‌های امیر و مهین بیشتر است. راوی دوباره به زیرزمین برمی‌گردد و آنجا را مکان اول خود می‌داند و این بار می‌خواهد چراغی به سقفش بزند و بدون ترس در آنجا راه برود. راوی از مسئلهٔ فروش خانه سخن می‌گوید و اینکه او نیز مثل دیگران برای خودش «پرنده‌ای» دارد.<ref name=''تحلیل''/>
===سال‌شمار کتاب===
===ویژگی رمان===
===ویژگی رمان===
مشخصهٔ اصلی رمان پرندهٔ من، کوتاهی فصل‌های آن است. این رمان حاوی ٥٣ فصل در ١۴۴ صفحه است یعنی میانگین صفحات هر فصل کمتر از سه صفحه است. این کوتاهی برای نشان‌دادن کلیشه‌ای بودن زندگی است. در فصل‌های طولانی باید توصیف‌های طولانی انجام شود و پی‌رفت‌های متعددی دارد، اما در فصل‌هایی به این کوتاه، بدیهی است که یک تکه از زندگی جلوه می‌کند و البته سخن اصلی نویسندهٔ آن است که این یک تکه از زندگی، حکایتگر همهٔ آن است. باقی زندگی نیز تکرار همین یک تکه است. موجزگویی در حدّ بالا و توصیف‌های تصویری، ذهنی و کلامی را از ویژگی‌های برجستهٔ این اثر می‌توان برشمرد.<ref name=''تحلیل''/>
مشخصهٔ اصلی رمان پرندهٔ من، کوتاهی فصل‌های آن است. این رمان حاوی ٥٣ فصل در ١۴۴ صفحه است یعنی میانگین صفحات هر فصل کمتر از سه صفحه است. این کوتاهی برای نشان‌دادن کلیشه‌ای بودن زندگی است. در فصل‌های طولانی باید توصیف‌های طولانی انجام شود و پی‌رفت‌های متعددی دارد، اما در فصل‌هایی به این کوتاه، بدیهی است که یک تکه از زندگی جلوه می‌کند و البته سخن اصلی نویسندهٔ آن است که این یک تکه از زندگی، حکایتگر همهٔ آن است. باقی زندگی نیز تکرار همین یک تکه است. موجزگویی در حدّ بالا و توصیف‌های تصویری، ذهنی و کلامی را از ویژگی‌های برجستهٔ این اثر می‌توان برشمرد.<ref name=''تحلیل''/>
خط ۹۷: خط ۹۳:
چنان‌که از این جملات بر‌می‌آید، پرنده را می‌توان مصداق «ابژه فانتزی» در گفتار روان‌کاوی لکانی دانست. هرکدام از شخصیت‌ها پرنده یا ابژه فانتزی خاص خودش را دارد که معرف «راه نجات» او از فضای جهنمی این جامعه است. واژهٔ موردعلاقه راوی برای توصیف وضعیتی که در آن گرفتارند کلمهٔ «جهنم» است؛ مثلاً راوی، پارکی را که بچه‌هایش در آن بازی می‌کنند «گوشه‌ای از جهنم» می‌نامد و در جای دیگر به «چیزهای باقی‌مانده از جهنم» اشاره می‌کند. تشبیه جامعهٔ مدرن تحت‌سلطهٔ سرمایه‌داری به جهنم تشبیهی آشناست. .
چنان‌که از این جملات بر‌می‌آید، پرنده را می‌توان مصداق «ابژه فانتزی» در گفتار روان‌کاوی لکانی دانست. هرکدام از شخصیت‌ها پرنده یا ابژه فانتزی خاص خودش را دارد که معرف «راه نجات» او از فضای جهنمی این جامعه است. واژهٔ موردعلاقه راوی برای توصیف وضعیتی که در آن گرفتارند کلمهٔ «جهنم» است؛ مثلاً راوی، پارکی را که بچه‌هایش در آن بازی می‌کنند «گوشه‌ای از جهنم» می‌نامد و در جای دیگر به «چیزهای باقی‌مانده از جهنم» اشاره می‌کند. تشبیه جامعهٔ مدرن تحت‌سلطهٔ سرمایه‌داری به جهنم تشبیهی آشناست. .
در رمان «آرزوهای بربادرفته» بالزاک نیز پاریس به‌عنوان «پایتخت مدرنیته» به جهنم تشبیه می‌شود، تشبیهی که در بودلر نیز با ارجاع به حلقه‌های جهنم دانته مطرح می‌شود. ازاین‌رو جهنم به‌عنوان تمثیلی برای جامعهٔ سرمایه‌داری، پیشینه‌ای دیرینه در تاریخ ادبیات دارد. تضاد بین واکنش راوی و شوهرش (امیر) به جهنمِ سرمایه‌داری است که به محور اصلی رمان و مجموعه‌ای از تقابل‌ها شکل می‌دهد که برسازندهٔ رمان‌اند، ازجمله گذشته و آینده، حرکت و سکون، حرکت به جلو و حرکت به عقب، جهنم و بهشت... . امیر کارگری است بردهٔ بانک‌ها که تنها «راه نجات» خود را گریختن به کانادا می‌داند. سه شخصيت زن داستان شبیه یکدیگرند و ديدگاهشان در تقابل با ديدگاه همسرانشان قرار دارد. این زنان نمی‌توانند قيود زندگی زناشویی و بندهایی را که جامعهٔ مردسالار بر آن‌ها نهاده است، بگسلند و آزاد شوند.<ref name=''نقد''/>
در رمان «آرزوهای بربادرفته» بالزاک نیز پاریس به‌عنوان «پایتخت مدرنیته» به جهنم تشبیه می‌شود، تشبیهی که در بودلر نیز با ارجاع به حلقه‌های جهنم دانته مطرح می‌شود. ازاین‌رو جهنم به‌عنوان تمثیلی برای جامعهٔ سرمایه‌داری، پیشینه‌ای دیرینه در تاریخ ادبیات دارد. تضاد بین واکنش راوی و شوهرش (امیر) به جهنمِ سرمایه‌داری است که به محور اصلی رمان و مجموعه‌ای از تقابل‌ها شکل می‌دهد که برسازندهٔ رمان‌اند، ازجمله گذشته و آینده، حرکت و سکون، حرکت به جلو و حرکت به عقب، جهنم و بهشت... . امیر کارگری است بردهٔ بانک‌ها که تنها «راه نجات» خود را گریختن به کانادا می‌داند. سه شخصيت زن داستان شبیه یکدیگرند و ديدگاهشان در تقابل با ديدگاه همسرانشان قرار دارد. این زنان نمی‌توانند قيود زندگی زناشویی و بندهایی را که جامعهٔ مردسالار بر آن‌ها نهاده است، بگسلند و آزاد شوند.<ref name=''نقد''/>
===شخصیت‌های اصلی===
===شخصیت‌های اصلی===
شخصيّت اصلی اين رمان، زن خانه‌دار بی‌نام‌و‌نشانی است و همين بی‌نام‌بودن بر بی‌هويت‌بودن او دلالت دارد. تنها شيوۀ مقابلهٔ شخصیت اصلی در برابر مشکلات، گريززدن به دنيای خيالات است؛ وقتی که زن شنونده‌ای در عالم واقعیت ندارد، مردی را در عالم خيال می‌آفریند و او را مخاطب درددل‌هايش قرار می‌دهد.<ref name=''لید''/> شخصیت اصلی داستان، زنی خانه‌دار است و ویژگی بارزش سکوت اوست. ساکت‌بودن خصلتی است که راوی بارها به‌خاطرش از دوران کودکی به آن تشویق شده و از او به‌ویژه در زندگی مشترکش زنی منفعل و منزوی ساخته است. است. راوی اهل مهمانی‌رفتن و معاشرت با همسایگان نیست و با اینکه در یک آپارتمان زندگی می‌کند با کسی رفت‌وآمد ندارد. او مادر دو فرزند است و فعالیت اجتماعی در بیرون از خانه ندارد. گسترهٔ روابط اجتماعی او به کوچکی همان خانه‌ای است که در آن زندگی می‌کند. <ref name=''بررسی''/>
شخصيّت اصلی اين رمان، زن خانه‌دار بی‌نام‌و‌نشانی است و همين بی‌نام‌بودن بر بی‌هويت‌بودن او دلالت دارد. تنها شيوۀ مقابلهٔ شخصیت اصلی در برابر مشکلات، گريززدن به دنيای خيالات است؛ وقتی که زن شنونده‌ای در عالم واقعیت ندارد، مردی را در عالم خيال می‌آفریند و او را مخاطب درددل‌هايش قرار می‌دهد.<ref name=''لید''/> شخصیت اصلی داستان، زنی خانه‌دار است و ویژگی بارزش سکوت اوست. ساکت‌بودن خصلتی است که راوی بارها به‌خاطرش از دوران کودکی به آن تشویق شده و از او به‌ویژه در زندگی مشترکش زنی منفعل و منزوی ساخته است. است. راوی اهل مهمانی‌رفتن و معاشرت با همسایگان نیست و با اینکه در یک آپارتمان زندگی می‌کند با کسی رفت‌وآمد ندارد. او مادر دو فرزند است و فعالیت اجتماعی در بیرون از خانه ندارد. گسترهٔ روابط اجتماعی او به کوچکی همان خانه‌ای است که در آن زندگی می‌کند. <ref name=''بررسی''/>
خط ۱۳۰: خط ۱۲۴:
{{بلی}} شایسته‌تقدیر در جایزهٔ مهرگان ادب{{سخ}}
{{بلی}} شایسته‌تقدیر در جایزهٔ مهرگان ادب{{سخ}}
{{بلی}} شایسته‌تقدیر در جایزهٔ ادبی اصفهان{{سخ}}
{{بلی}} شایسته‌تقدیر در جایزهٔ ادبی اصفهان{{سخ}}
===جمله‌های ماندگار کتاب===
===جمله‌های ماندگار کتاب===
'''''اینجا چین کمونیست است. من کشور چین را ندیده‌ام ولی فکر می‌کنم باید جایی مثل محلهٔ ما باشد. نه در واقع محلهٔ ما مثل چین است. پر از آدم. می‌گویند در خیابان‌های چین هیچ حیوانی دیده نمی‌شود. هر جا نگاه کنی فقط آدم می‌بینی. با این حساب محلهٔ ما کمی بهتر از چین است. چون یک گربهٔ هرزه داریم که روی هرهٔ ایوان می‌نشیند و همسایه‌ٔ طبقهٔ سوم هم از قرار طوطی نگه می‌دارد. یک مغاهٔ پرنده‌فروشی هم سر خیابان داریم. به این خانه که آمدیم تصمیم گرفتم اینجا را دوست داشته باشم. بدون این تصمیم، ممکن بود دوست‌داشتن هیچ‌وقت به‌سراغم نیاید. سروصدا زیاد بود و روز اول انگار برای آشناترشدن ما با محیط،‌ آقای هاشمی دختر چهارده‌ساله‌اش را زیر شلاق گرفت و فحش‌هایی که معجونی از چند زبان بود، مثل سنگ‌ریزه‌هایی توی حیاط‌خلوت ما ریخت'''.''<ref>{{پک|وفی|۱۳٨١|ک=پرندهٔ من|ص=٧}}</ref>
'''''اینجا چین کمونیست است. من کشور چین را ندیده‌ام ولی فکر می‌کنم باید جایی مثل محلهٔ ما باشد. نه در واقع محلهٔ ما مثل چین است. پر از آدم. می‌گویند در خیابان‌های چین هیچ حیوانی دیده نمی‌شود. هر جا نگاه کنی فقط آدم می‌بینی. با این حساب محلهٔ ما کمی بهتر از چین است. چون یک گربهٔ هرزه داریم که روی هرهٔ ایوان می‌نشیند و همسایه‌ٔ طبقهٔ سوم هم از قرار طوطی نگه می‌دارد. یک مغاهٔ پرنده‌فروشی هم سر خیابان داریم. به این خانه که آمدیم تصمیم گرفتم اینجا را دوست داشته باشم. بدون این تصمیم، ممکن بود دوست‌داشتن هیچ‌وقت به‌سراغم نیاید. سروصدا زیاد بود و روز اول انگار برای آشناترشدن ما با محیط،‌ آقای هاشمی دختر چهارده‌ساله‌اش را زیر شلاق گرفت و فحش‌هایی که معجونی از چند زبان بود، مثل سنگ‌ریزه‌هایی توی حیاط‌خلوت ما ریخت'''.''<ref>{{پک|وفی|۱۳٨١|ک=پرندهٔ من|ص=٧}}</ref>
خط ۱۴۲: خط ۱۳۴:
{{بلی}} نقد و بررسی رمان‌های فریبا وفی با تکیه بر ''پرندهٔ من، ترلان، رؤیای تبت، رازی در کوچه‌ها، ماه کامل می‌شود''، سمیرا تیموری، ١٣٩١{{سخ}}
{{بلی}} نقد و بررسی رمان‌های فریبا وفی با تکیه بر ''پرندهٔ من، ترلان، رؤیای تبت، رازی در کوچه‌ها، ماه کامل می‌شود''، سمیرا تیموری، ١٣٩١{{سخ}}
{{بلی}} بررسی رمان ''پرندهٔ من'' از منظر سبک‌شناسی انتقادی، دکتر مهری تلخابی، ١٣٩٣
{{بلی}} بررسی رمان ''پرندهٔ من'' از منظر سبک‌شناسی انتقادی، دکتر مهری تلخابی، ١٣٩٣
==جستارهای وابسته==


==پانویس==
==پانویس==
خط ۱۵۰: خط ۱۴۰:
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=وفی|نام= فریبا| پیوند نویسنده= فریبا وفی|عنوان= پرندهٔ من|سال= ۱۳٨١|ناشر= مرکز|مکان= تهران|شابک= ۹۷۸-۶٠٠-٧١٣١-٢٣-٧|پیوند= }}
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=وفی|نام= فریبا| پیوند نویسنده= فریبا وفی|عنوان= پرندهٔ من|سال= ۱۳٨١|ناشر= مرکز|مکان= تهران|شابک= ۹۷۸-۶٠٠-٧١٣١-٢٣-٧|پیوند= }}
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=میرعابدینی|نام= حسن| پیوند نویسنده= حسن میرعابدینی|عنوان= دههٔ هشتاد؛ داستان کوتاه ایرانی|سال= ۱۳٩٧|ناشر= خورشید|مکان= تهران|شابک= ۹۷۸-٩۶۴-٣٠۵-۶٧٠-۴|پیوند= }}
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=میرعابدینی|نام= حسن| پیوند نویسنده= حسن میرعابدینی|عنوان= دههٔ هشتاد؛ داستان کوتاه ایرانی|سال= ۱۳٩٧|ناشر= خورشید|مکان= تهران|شابک= ۹۷۸-٩۶۴-٣٠۵-۶٧٠-۴|پیوند= }}
==پیوند به بیرون==