علیاصغر عزتیپاک: تفاوت میان نسخهها
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹۶: | خط ۹۶: | ||
===دیدگاه و اندیشه=== | ===دیدگاه و اندیشه=== | ||
====زیست هنری یا زیست انسانی==== | ====زیست هنری یا زیست انسانی==== | ||
من زیست هنری را زیست انسانی | من زیست هنری را زیست انسانی میدانم و چیز دیگری از آن برداشت نمیکنم. اساساً زيست هنری، شیوه خاصی از زندگی نیست؛ مگر اینکه یک بخشش ادا و اطوار باشد. اگرچه منكر نبوغ برخی هنرمندهای انگشتشمار در طول تاریخ، مثل «دالی» و «پيكاسو» نيستم كه طور خاصّی زندگی كردند. اما اساسا زندگیای كه آنها داشتند، زندگیای نيست كه بشود توصيه كرد به كسی. اين زندگیها از دور دل میبرند و از نزديک زهره! نظم و ديسيپلين منحصربهفردی دارند كه هيچكس جز خود آن هنرمند توانایی انطباق با آن را ندارند. اما زیست هنری، به نظر من زیست انسانی است. زیست همراه با تفکر و اندیشه و با مطالعه. اینها زیست هنری است و البته تلاش برای ارتقاء آن فن و هنری که داريم. کسی که هنرمند باشد، جهان را هنرمندانه میبیند؛ به دور از كليشههای رايج و هنجارهای فراگير. اما در كنار اينها، او انسان را هم با تمام ابعاد وجودیاش می بیند تا ظرفيتهای بالایی كه وجود لايزال حضرت حق در ضمير آدمی پنهان داشته، آشكار كند. و اينها نيازی به فرم مو، و رنگ و مدل لباس و دكور خاص منزل ندارد. اساساً كسی كه نظر به عمق زندگی و هستی داشته باشد، بايد از اين مسائل عبور كرده باشد!<ref name="مصاحبه"/> | ||
====نمیتوان ادبیات دینی را نادیده گرفت==== | ====نمیتوان ادبیات دینی را نادیده گرفت==== | ||
بهنظرم ماجرای داستان دینی و داستان غیردینی تبدیل به ماجرای اول مرغ بود یا تخممرغ شده است! یعنی تبدیل به معما شده و حالاحالاها انگار باید دربارهاش بحث شود. اما مسئله این است که شما نمیتوانید نوعی از ادبیات را که دغدغه دین دارد را نادیده بگیرید. بالاخره یک شاخه از ادبیات در دنیا هست که مسئلهاش امور مرتبط با دین و مسائل ماورایی است. زندگی یک روحانی دینی، احکام دین، ارزشهای ملهم از باورهای الهی مانند ایثار و مفاهیمی از این دست که با تکیه بر باورها و عقاید دینی ظهور مییابند، میتوانند یک اثر را دینی کنند. این شاخه از ادبیات که دلمشغولی آن دین است را هیچکس نمیتواند انکار کند. همچنین آثار ادبی بزرگی وجود دارد که شخصیتهایش با تکیه بر باورهای دینی به رشد میرسند و یا به باورهای دینی پشت میکنند و از نظر نویسنده به قهقرا میروند. اینها هر چه باشند بهنظرم میتوان به راحتی اسم ادبیات دینی هم رویشان گذاشت. اما این به آن معنی نیست که تا امری دینی و قدسی وارد داستان میشود، بشود به آن گفت داستان دینی. خیر! صرف ورود خدا و پیامبر خدا (ص) به یک اثر ادبی نمیتواند داستان دینی به آن اطلاق کرد. ایبسا کسانی با استفاده از همین ظهورات داستانی ضددینی نوشتهاند. نمونههایش بسیار است.<ref name="شرارت">{{یادکرد وب|نشانی=https://www.farsnews.ir/news/13970508001242/%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B1-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%85%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D8%A8%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C%D9%85-%D9%86%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%87%D9%88%D8%B4%D9%85%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF |عنوان=قرار نیست همیشه از شرارت بنویسیم/ نوجوانان٬ مخاطبان هوشمند ادبیات هستند}}</ref> | |||
====ادبیات کار خودش را میکند==== | ====ادبیات کار خودش را میکند==== | ||
نویسنده مسلمان یا معتقد به امر متعالی، نشانههایی در اثرش میگنجاند که منشأ امور را به خدا برمیگرداند در نهایت، البته با نگاه همراه با تسلیم به قدرت آن منشأ، و آدم غیرمتدین طوری نشانهها را در اثرش میچیند که برداشت خواننده و خوانش منتقد | نویسنده مسلمان یا معتقد به امر متعالی، نشانههایی در اثرش میگنجاند که منشأ امور را به خدا برمیگرداند در نهایت، البته با نگاه همراه با تسلیم به قدرت آن منشأ، و آدم غیرمتدین طوری نشانهها را در اثرش میچیند که برداشت خواننده و خوانش منتقد هدایت شود به سمتی که لزوما منشأ خیر برای انسان و هستی قایل نباشد. این تفاوت یک اثر ملهم از آموزههای دینی با غیر آن است. اصلا گاه میبینیم که نویسندههایی هم هستند که قصد نوشتن داستان با این گرایشها را نداشتهاند، اما چون نگاهشان به عالم موحدانه بوده، ناخودآگاه اثرشان چنین رویکردی پیدا کرده. بهنظرم این خالصترین نوع ادبیاتی است که به آن ادبیات دینی میگوییم. اما گذشته از هر چیز، ادبیات، ادبیات است. یعنی در کلیت خودش قابل خوانش و تاویل و تفسیر است. این است که گاه میبینیم خوانشی که از اثری که با رویکرد مسلمانی نوشته شده، کاملا برخلاف قصد و غرض نویسندهاش بوده و همینطور برعکس. یعنی کسی خواسته داستانی با گرایشهای غیرموحدانه بنویسد، اما از کارش خوانشی عمیقا دینی شده است. دلیل این امر، همانطور که گفتم، ظرفیت ادبیات است و سازوکار خودارجاعش که گاه نویسنده اثر را هم فریب میدهد. این همان چیزی است که این سالها بهش «مرگ مولف» میگویند و اثر منفک از موثّر. اما به هر روی، اینطور هم نیست که نشود به اثر ادبی ممیز زد. بله، میشود. ولی خب آنوقت مخاطب هوشمند ادبیات را ناامید میکنیم با قطعیتی که به اثر دادهایم. حالا به این مشکلات اضافه کنید مواجهه مخاطبین از کشورها و فرهنگهای مختلف و بیگانه از هم با یک اثر ادبی. حتما در این مواقع اتفاقاتی میافتد در خوانش که روح نویسنده هم از تصورش حتی ناتوان است. از این رو فکر میکنم در کنار تمام این بحثها، خیلی چیزها هم دست مولف نیست واقعا. ادبیات کار خودش را میکند.<ref name="شرارت"/> | ||
====خلاقیت در کنار شرححالنویسی==== | ====خلاقیت در کنار شرححالنویسی==== | ||
کار خلاقه به معنای مطلق نیست که همه چیز آن برآمده از خیال نویسنده باشد. به معنایی میتوان گفت من هم شرح حال نوشتهام؛ ولی در قالبی متفاوت. یعنی به جای اینکه یک تاریخ صرف از زندگانی امام محمد باقر (ع) | کار خلاقه به معنای مطلق نیست که همه چیز آن برآمده از خیال نویسنده باشد. به معنایی میتوان گفت من هم شرح حال نوشتهام؛ ولی در قالبی متفاوت. یعنی به جای اینکه یک تاریخ صرف از زندگانی امام محمد باقر (ع) ارائه کنم، آمدهام با سامان دادن روایتی داستانی حول برخی از یاران حضرت، داستان را برای نوجوانان پرتبوتاب کردهام! به زعم خودم تعلیق و چالش به آن اضافه کردهام. مثلا آدمهایی با وضعیتهای بغرنج وارد داستان کردهام -که البته این وضعیت ریشه در واقعیت زندگی این اشخاص دارد- تا به این وسیله داستان برای خواننده جذاب باشد. بنابراین «[[باغهای همیشهبهار]]» داستان به معنای خلاقهاش نیست.<ref name="شرارت"/> | ||
====نشانهها در داستاننویسی==== | ====نشانهها در داستاننویسی==== | ||
من زندگی داستانی یک شخصیت برجسته دینی را نوشتهام و سعی کردهام نشانههای خودم را برای بزرگداشت این آدم در داستان بگنجانم؛ نشانههایی از رفتارهای | من زندگی داستانی یک شخصیت برجسته دینی را نوشتهام و سعی کردهام نشانههای خودم را برای بزرگداشت این آدم در داستان بگنجانم؛ نشانههایی از رفتارهای اصلاحگرانهٔ او به انسان و زندگی و غایت وجود و... ولی اینها تلاشهای من بوده، اما اینکه حاصل کار چه از آب درآمده، باید مخاطب قضاوت کند. همه چیز دست داستاننویس نیست، و خوانش مخاطب مهم است. من تلاش خودم را کردهام تا شیب داستان به سمتی باشد که این شخصیتِ محوری کتابم قداست پیداکند و پس از اینکه مخاطب داستان را تمام میکند، به قدسیبودن این آدم بهنحوی معترف شود. حالا اگر کسی بیاید داستان را بخواند و بگوید اتفاقا من برداشتی خلاف مقصود شما کردم، این ماجرای دیگری است و مشخص میشود که متن، کار دیگر کرده و من مولّف را شکست داده. اما همینجا میگویم که رفتار من در این کتاب اینقدر دموکراتیک نبوده. چون حتماً نمیخواستم به معنی خاص کلمه ادبیاتی که قابل خوانشهای متعدد باشد خلق کنم. من درصدد خلق متنی هدفمند بودم و نشانههای لازم را هم برایش تعریف کردهام تا کار از دستم درنرود.<ref name="شرارت"/> | ||
====زبان و روایت فاخر در داستاننویسی==== | ====زبان و روایت فاخر در داستاننویسی==== | ||
ببینید یک اصل هست اینجا که منِ نویسنده در این اثر میخواهم از یک شخصیت متعالی سخن بگویم. شخصا سالها است به نتیجهای رسیدهام که وقتی میخواهیم از یک شخصیت متعالی | ببینید یک اصل هست اینجا که منِ نویسنده در این اثر میخواهم از یک شخصیت متعالی سخن بگویم. شخصا سالها است به نتیجهای رسیدهام که وقتی میخواهیم از یک شخصیت متعالی حرف بزنیم، باری به هرجهت نمیشود از او حرف زد؛ با هر زبان و روایتی نمیتوان از او نوشت و سراغش رفت. متن و روایت و زبان و دیگر اجزای اثر هم باید هم راستا با موضوع فاخر باشد و دمِ دستی نباشد. نویسنده باید بالاترین حد توانش را به کار گیرد. من هم سعی کردم چون آدم اصلی داستانم انسانی متعالی است، و باورمندان به این شخص که خودم جزو آنها هستم، برای ایشان جایگاه بالا و والایی قائلند، وقتی سراغش میروم با زبان و روایتی فاخر سراغش بروم. این شد که روایت داستان و زبانش، از حدی که معمولا داستانهای نوجوان در آن قرار میگیرند، کمی جهش پیدا کرد.<ref name="شرارت"/> | ||
====نوشتن از امامان کار سختی است==== | ====نوشتن از امامان کار سختی است==== | ||
نوشتن درباره امامان برای آدمی که امروز دارد در ایران | نوشتن درباره امامان برای آدمی که امروز دارد در ایران زندگی میکند کار خیلی سختی است. ببینید درنظرگرفتن آن برهه تاریخی، بوموبرِ خاص، باورهای رایج آن زمان و مسائل امروز و ... سبب میشود خواهینخواهی کار ویژه از آب دربیاید و خودبهخود اوج بگیرد.<ref name="شرارت"/> | ||
====نویسندگی برای مخاطب نوجوان==== | ====نویسندگی برای مخاطب نوجوان==== | ||
من در ذهنم یک نوجوان نوعی دارم که مدام با او | من در ذهنم یک نوجوان نوعی دارم که مدام با او حرف میزنم و برایش قصه تعریف میکنم. اما خب تلاش میکنم اقتضائات مقام موضوع را هم حفظ کنم. این برایم مهم است. مثلا وقتی میبینم ترجمه قرآن برای نوجوانها یا کودکان و... منتشر میشود، عصبانی میشوم. بهنظرم نباید این اتفاق بیفتد. چون این کتاب با آن زبان و روایت و با آن شکل و شمایل نازل شده و لابد صلاح هم همان بوده. بهنظرم باید ابهت و مرتبت بالای کار را در نظر بگیریم. این کارها بهزعم من کاستن از مرتبت قرآن است. خدا اینطور خواسته؛ باقی را دیگر نمیفهمم. دربارهی روایت داستان امام باقر (ع) فکر کردم عیبی ندارد مخاطب نوجوان کتاب کمی به زحمت بیفتد؛ یکجورهایی حتی احساسم این بود که اصلا این زحمت برای فهم امام لازم است. بالاخره وقتی قرار است از امام محمد باقر (ع) حرف زده شود، با زبان کوچه و بازار و نثر و نگاه ژورنالیستی نمیتوان دربارهاش گفتوگو کرد. نکتهٔ دیگر هم اینکه بهنظرم این زبان و این شکل روایت، به القای کهن بودن داستان کمک کرده، و اثر را برای مخاطبش باورپذیر کرده.<ref name="شرارت"/> | ||
====نوجوانان مخاطبین فعال و هوشمند ادبیات هستند==== | ====نوجوانان مخاطبین فعال و هوشمند ادبیات هستند==== |
نسخهٔ ۲۱ اسفند ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۴۴
علیاصغر عزتیپاک | |
---|---|
زمینهٔ کاری | رماننویس، داستاننویس |
زادروز | ۱۳۵۳ کبودرآهنگ کوهین همدان |
ملیت | ایرانی |
پیشه | نویسنده |
کتابها | رمان «باغهای همیشهبهار»٬ رمان «آواز بلند»٬ رمان «باغ کیانوش»٬ رمان «زود برمیگردیم»٬ رمان «تشریف»٬ مجوعه داستان «میمانم پشت در»٬ مجموعه داستان «موج فرشته»٬ داستان کوتاه «بر فراز تپه»٬ داستان کوتاه «ماهی در کاسه آش»٬ داستان کوتاه «چشمهای آبی»٬ داستان «نفس بلند» |
مدرک تحصیلی | تحصیلکردهٔ حوزه علمیه قم |
علیاصغر عزتیپاک نویسنده و داستاننویس ایرانی است.
علیاصغر عزتیپاک در سال ۱۳۵۳ در همدان به دنیا آمد. کار ادبی را با نگارش داستان در مجلات آغازکرد.[۱] بهعنوان مثال «چشمهای آبی» در شماره ۵۸ مجله ادبیات داستانی، در سال ۱۳۸۰ منتشر شد. «بر فراز تپه» در شماره ۳۴ ماهنامه نافه، در ۱۳۸۱ انتشار یافت. «ماهی در کاسه آش» در شماره ۴۱ ماهنامه نافه در مهر ۱۳۸۲ منتشر شد. و «میمانم پشت در» در شماره ۶۹ ماهنامه عصر پنجشنبه، در آبان همان سال انتشار پیدا کرد. در کارنامه ادبی وی، هم آثار متعددی برای گروه سنی نوجوان نوشته شده است و هم بزرگسال. «میمانم پشت در» اولین کتاب این نویسنده است که در سال ۱۳۸۵ بهعنوان کتاب سال حوزه هنری معرفی شد. این مجموعه داستان توسط انتشارات هزاره ققنوس منتشر شده است. «زود برمیگردم» دومین کتاب این نویسنده است که جایزهٔ دوسالانهی ادبیات کودک و نوجوان ایران و همچنین جایزهٔ کتاب سال سلام را به خود اختصاص داد. این داستان بلند توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال ۱۳۸۶ منتشر شد.[۲]
علیاصغر عزتیپاک از آن نویسندههایی است که علیرغم نوشتن برای بزرگسالان همچنان نوشتن در عرصه کودک و نوجوان را رها نکرده است. او برای کودکان و نوجوان از سر دغدغه مینویسد و کارهای او بوی بازارینویسی نمیدهد و بر فرض اگر سفارشی هم نوشته باشد اما برای آن وقت گذاشته و بهراحتی از آن عبور نکرده است. عزتیپاک برای نوجوان وقت میگذارد و داستانی مینویسد که خواندنی باشد و از داستانهای او میشود فهمید که نوشته شده تا خوانده شود و مانند بسیاری نیست که فقط برای پرکردن سابقه و یا تامین معاش بنویسد.[۳] وی موسس «مدرسه رمان» است و مدیریت «دفتر داستان شهر ادب» را برعهده دارد.[۴]
آیینهای از علیاصغر عزتیپاک
عزتیپاک قصههای همدان را مینویسد
وقتی من بهلحاظ روحی، روانی، فکری، فرهنگی در این شهر (همدان) هستم و با این شهر کِیف میکنم، و فکر میکنم قصههایش هم گفته نشده است، و شهر پرظرفیتی هم هست، طبعاً همانجا میمانم. همدان سابقه شگفتانگیز تاریخی دارد و ریشههای ایران را هم بیاغراق میشود در آنجا جست. اما واقعیت هم این است که من جاهای دیگر خیلی نمیشناسم، و از ظرفیتهای اقلیمیشان بیخبرم. یعنی چیزی که هر داستانی برای گرفتن بو و مزه به آنها نیاز دارد. من وقتی در بازار همدان قدم میزنم، همه چیزش برایم آشناست؛ آدمهایش و زوایایش و دکانهایش. خیابانهای این شهر برایم یادآور هزاران واقعهاند. آدمهایی که در آنجاها راهپیمایی کردند، آنهایی که به جنگ اعزام شدند، یا تمام آن کارگرانی که در آن خیابانها دنبال کار گشتند؛ همهوهمه برایم مثل جان آشنا هستند. اصلاً خانواده من هستند؛ لذا وقتی این فرصت را دارم باید قدرش را بدانم.[۵]
اول داستان٬ بعد سیاست و جامعه
من در مرحلهی اول داستاننویس هستم. اول داستان با تمام مختصاتش. بعد تازه میرسم به حال و هوایی که قراراست به داستانم بدهم؛ و آن نگاه من است به سیاست، به زندگی، به کشورم و مردمانش. یعنی اگر در وهلهی اول از عهدۀ قصهگویی برنیایم، همهی این حرفها بر زمین میمانند. اگر چه برانگیختن و تحریک فکری مخاطب را توفیق میدانم و ناراضی نیستم. نکته دیگر اینکه تلاش کردم درکتاب «تشریف» نمایندههای گفتمانهای متنوع با رویکردهای متفاوت حضور داشته باشند و حرفهایشان را بزنند. یعنی هم آن کسی که میخواهد بجنگد؛ هم آن کسی که میگوید باید وضع موجود حفظ شود اگر نه مملکت از دست میرود؛ و هم آنکه ناامید است از عالم و آدم. هیچکدام هم لزوماً آدم خوب یا آدم بد نیستند. فقط فهم متفاوتشان از پدیدههاست که صفها را جدا کرده. اگرچه رویکرد من در مجموع روشن است؛ من روی با فرداها و پسفرداها دارم؛ تسخیر آینده با امید.[۵]
ادبیات از نویسنده و مخاطب فراتر میرود
من برای مخاطبی که یک سواد معمولی دارد، مينويسم. يعني تلاش ميكنم كه اينگونه باشد. حالا اگر نشد هم، خب نشده. و اين خاصيت ادبيات است. چرا كه بهدليل وجه استعلايياش، گاهي از نويسنده و مخاطبينش فراتر ميرود. حسن ادبيات همين است.[۶]
از واکنش مردم بیخبرم
من در دو زمینه مینویسم: نوجوان و بزرگسال. در داستانهاي نوجوان، بهخاطر اینکه کارهای ما را کانون چاپ کرده و آنها مخاطبان فراگیر دارند، تا حدودی واكنشهاي مخاطبينم را ديدهام. ولی در مورد بزرگسالان، مثلا در مورد مجموعه داستانی که سال هشتاد و چهار چاپ کردم، نه متاسفانه. محافل ادبي كارم را ديدند و به نسبت پسنديدند. اما از واكنش مردم بيخبرم. چون كتاب پخش درستي نداشت. يعني اصلا پخش نداشت تا به دست مخاطب برسد.[۶]
تجربه جنگ و داستاننویسی
وارد شدن من به حوزه جنگ دقیقاً بهخاطر وجود انساني به نام «علیاصغر عزتیپاک» است که دورهٔ جنگ را در نوجوانی و کودکی درک کرده. من اعتقاد دارم که نویسنده باید تجربیات نزدیک به خودش، و خودش را بنویسد. او بايد دردها و رنجهاي خودش و آدمهاي پيرامونش را در قالب داستان بريزد و از خودش و آنان، براي خودش و آنان بنويسد. من هم این کار را کردم. چون دوست داشتم داستانهایی که مینویسم در حوزههایی باشد که به تجربياتم نزديکترند. من جنگ را از دور، اما دردهای مردم درگير جنگ را از نزديک تجربه كردهام. همينطوراست در حوزهٔ معرفتشناختي جنگ هشتساله كه ما بهدليل همين نگاه معرفتشناسانه، بهدرستي به آن عنوان «دفاع مقدس» را دادهايم. مثلاً يكي از درونمايههاي «آواز بلند» اين است كه وقتي دشمن به خانهات هجوم آورده، نميتواني به كنجي در خانه بخزي و بگويي من مخالفم و يا بيطرفم. چون او اين خانه را در كليتش هدف قرار داده است، و تو و من و او، برايش موضوعيت نداريم. و آن كنج عافيت، بهزودی، اگر ازش بيرون نخزی و وارد ميدان دفاع نشوي، روي سرت خراب خواهد شد![۶]
شرکت در محافل ادبی
من در محافل ادبی تا جایی که امکانش را داشته باشم، شرک میکنم. ما خودمان هم یک محفل ادبی داریم در «موسسهي شهرستان ادب» كه محفل گرم و پررونقي است. بهشخصه از اين محافل بدم نميآيد و از وجودشان استقبال ميكنم. خودم هم از روزی که نوشتن را شروع کردهام با این محافل مرتبط بودهام و تقریباً در هر محفلی هم که از آن بوی ادبیات میآمده رفتهام. بهخاطر اینکه بچههایی که آنجا جمع میشوند، دغدغه ادبیات و هنر دارند؛ و با من همدلتر هستند، و فکر میکنم حداقل به لحاظ فنی و تکنیکی باعث رشد آدم میشوند؛ البته تا يک جاهايي. بعدش ديگر آدم بايد راه خودش را برود. چون حرفها برايش تكراري ميشود و دوستان هم معمولا خيلي اهل فكر و انديشه به معني درست كلمه نيستند. و گاه حتّي صرفاً يك تكنيسين داستان هستند و ديگر هيچ! من خودم سالها خانهام را کرده بودم محفل ادبی. هر جمعه عدهای از دوستانم که الان همهشان جزء نویسندههای خوب هستند، جمع میشدند خانه ما و داستانهایشان را برای هم میخواندند. کتابهایی را که خوانده بودیم برای همدیگر تحلیل میکردیم و مسائلمان را درمیان میگذاشتیم. نه کسی به ما پول میداد و نه از کسی انتظاری داشتیم. با یک چایی و با یک کیک یزدی سر و ته ماجرا را هم میآوردیم.[۶]
زندگی و یادگار
دیدگاه و اندیشه
زیست هنری یا زیست انسانی
من زیست هنری را زیست انسانی میدانم و چیز دیگری از آن برداشت نمیکنم. اساساً زيست هنری، شیوه خاصی از زندگی نیست؛ مگر اینکه یک بخشش ادا و اطوار باشد. اگرچه منكر نبوغ برخی هنرمندهای انگشتشمار در طول تاریخ، مثل «دالی» و «پيكاسو» نيستم كه طور خاصّی زندگی كردند. اما اساسا زندگیای كه آنها داشتند، زندگیای نيست كه بشود توصيه كرد به كسی. اين زندگیها از دور دل میبرند و از نزديک زهره! نظم و ديسيپلين منحصربهفردی دارند كه هيچكس جز خود آن هنرمند توانایی انطباق با آن را ندارند. اما زیست هنری، به نظر من زیست انسانی است. زیست همراه با تفکر و اندیشه و با مطالعه. اینها زیست هنری است و البته تلاش برای ارتقاء آن فن و هنری که داريم. کسی که هنرمند باشد، جهان را هنرمندانه میبیند؛ به دور از كليشههای رايج و هنجارهای فراگير. اما در كنار اينها، او انسان را هم با تمام ابعاد وجودیاش می بیند تا ظرفيتهای بالایی كه وجود لايزال حضرت حق در ضمير آدمی پنهان داشته، آشكار كند. و اينها نيازی به فرم مو، و رنگ و مدل لباس و دكور خاص منزل ندارد. اساساً كسی كه نظر به عمق زندگی و هستی داشته باشد، بايد از اين مسائل عبور كرده باشد![۶]
نمیتوان ادبیات دینی را نادیده گرفت
بهنظرم ماجرای داستان دینی و داستان غیردینی تبدیل به ماجرای اول مرغ بود یا تخممرغ شده است! یعنی تبدیل به معما شده و حالاحالاها انگار باید دربارهاش بحث شود. اما مسئله این است که شما نمیتوانید نوعی از ادبیات را که دغدغه دین دارد را نادیده بگیرید. بالاخره یک شاخه از ادبیات در دنیا هست که مسئلهاش امور مرتبط با دین و مسائل ماورایی است. زندگی یک روحانی دینی، احکام دین، ارزشهای ملهم از باورهای الهی مانند ایثار و مفاهیمی از این دست که با تکیه بر باورها و عقاید دینی ظهور مییابند، میتوانند یک اثر را دینی کنند. این شاخه از ادبیات که دلمشغولی آن دین است را هیچکس نمیتواند انکار کند. همچنین آثار ادبی بزرگی وجود دارد که شخصیتهایش با تکیه بر باورهای دینی به رشد میرسند و یا به باورهای دینی پشت میکنند و از نظر نویسنده به قهقرا میروند. اینها هر چه باشند بهنظرم میتوان به راحتی اسم ادبیات دینی هم رویشان گذاشت. اما این به آن معنی نیست که تا امری دینی و قدسی وارد داستان میشود، بشود به آن گفت داستان دینی. خیر! صرف ورود خدا و پیامبر خدا (ص) به یک اثر ادبی نمیتواند داستان دینی به آن اطلاق کرد. ایبسا کسانی با استفاده از همین ظهورات داستانی ضددینی نوشتهاند. نمونههایش بسیار است.[۷]
ادبیات کار خودش را میکند
نویسنده مسلمان یا معتقد به امر متعالی، نشانههایی در اثرش میگنجاند که منشأ امور را به خدا برمیگرداند در نهایت، البته با نگاه همراه با تسلیم به قدرت آن منشأ، و آدم غیرمتدین طوری نشانهها را در اثرش میچیند که برداشت خواننده و خوانش منتقد هدایت شود به سمتی که لزوما منشأ خیر برای انسان و هستی قایل نباشد. این تفاوت یک اثر ملهم از آموزههای دینی با غیر آن است. اصلا گاه میبینیم که نویسندههایی هم هستند که قصد نوشتن داستان با این گرایشها را نداشتهاند، اما چون نگاهشان به عالم موحدانه بوده، ناخودآگاه اثرشان چنین رویکردی پیدا کرده. بهنظرم این خالصترین نوع ادبیاتی است که به آن ادبیات دینی میگوییم. اما گذشته از هر چیز، ادبیات، ادبیات است. یعنی در کلیت خودش قابل خوانش و تاویل و تفسیر است. این است که گاه میبینیم خوانشی که از اثری که با رویکرد مسلمانی نوشته شده، کاملا برخلاف قصد و غرض نویسندهاش بوده و همینطور برعکس. یعنی کسی خواسته داستانی با گرایشهای غیرموحدانه بنویسد، اما از کارش خوانشی عمیقا دینی شده است. دلیل این امر، همانطور که گفتم، ظرفیت ادبیات است و سازوکار خودارجاعش که گاه نویسنده اثر را هم فریب میدهد. این همان چیزی است که این سالها بهش «مرگ مولف» میگویند و اثر منفک از موثّر. اما به هر روی، اینطور هم نیست که نشود به اثر ادبی ممیز زد. بله، میشود. ولی خب آنوقت مخاطب هوشمند ادبیات را ناامید میکنیم با قطعیتی که به اثر دادهایم. حالا به این مشکلات اضافه کنید مواجهه مخاطبین از کشورها و فرهنگهای مختلف و بیگانه از هم با یک اثر ادبی. حتما در این مواقع اتفاقاتی میافتد در خوانش که روح نویسنده هم از تصورش حتی ناتوان است. از این رو فکر میکنم در کنار تمام این بحثها، خیلی چیزها هم دست مولف نیست واقعا. ادبیات کار خودش را میکند.[۷]
خلاقیت در کنار شرححالنویسی
کار خلاقه به معنای مطلق نیست که همه چیز آن برآمده از خیال نویسنده باشد. به معنایی میتوان گفت من هم شرح حال نوشتهام؛ ولی در قالبی متفاوت. یعنی به جای اینکه یک تاریخ صرف از زندگانی امام محمد باقر (ع) ارائه کنم، آمدهام با سامان دادن روایتی داستانی حول برخی از یاران حضرت، داستان را برای نوجوانان پرتبوتاب کردهام! به زعم خودم تعلیق و چالش به آن اضافه کردهام. مثلا آدمهایی با وضعیتهای بغرنج وارد داستان کردهام -که البته این وضعیت ریشه در واقعیت زندگی این اشخاص دارد- تا به این وسیله داستان برای خواننده جذاب باشد. بنابراین «باغهای همیشهبهار» داستان به معنای خلاقهاش نیست.[۷]
نشانهها در داستاننویسی
من زندگی داستانی یک شخصیت برجسته دینی را نوشتهام و سعی کردهام نشانههای خودم را برای بزرگداشت این آدم در داستان بگنجانم؛ نشانههایی از رفتارهای اصلاحگرانهٔ او به انسان و زندگی و غایت وجود و... ولی اینها تلاشهای من بوده، اما اینکه حاصل کار چه از آب درآمده، باید مخاطب قضاوت کند. همه چیز دست داستاننویس نیست، و خوانش مخاطب مهم است. من تلاش خودم را کردهام تا شیب داستان به سمتی باشد که این شخصیتِ محوری کتابم قداست پیداکند و پس از اینکه مخاطب داستان را تمام میکند، به قدسیبودن این آدم بهنحوی معترف شود. حالا اگر کسی بیاید داستان را بخواند و بگوید اتفاقا من برداشتی خلاف مقصود شما کردم، این ماجرای دیگری است و مشخص میشود که متن، کار دیگر کرده و من مولّف را شکست داده. اما همینجا میگویم که رفتار من در این کتاب اینقدر دموکراتیک نبوده. چون حتماً نمیخواستم به معنی خاص کلمه ادبیاتی که قابل خوانشهای متعدد باشد خلق کنم. من درصدد خلق متنی هدفمند بودم و نشانههای لازم را هم برایش تعریف کردهام تا کار از دستم درنرود.[۷]
زبان و روایت فاخر در داستاننویسی
ببینید یک اصل هست اینجا که منِ نویسنده در این اثر میخواهم از یک شخصیت متعالی سخن بگویم. شخصا سالها است به نتیجهای رسیدهام که وقتی میخواهیم از یک شخصیت متعالی حرف بزنیم، باری به هرجهت نمیشود از او حرف زد؛ با هر زبان و روایتی نمیتوان از او نوشت و سراغش رفت. متن و روایت و زبان و دیگر اجزای اثر هم باید هم راستا با موضوع فاخر باشد و دمِ دستی نباشد. نویسنده باید بالاترین حد توانش را به کار گیرد. من هم سعی کردم چون آدم اصلی داستانم انسانی متعالی است، و باورمندان به این شخص که خودم جزو آنها هستم، برای ایشان جایگاه بالا و والایی قائلند، وقتی سراغش میروم با زبان و روایتی فاخر سراغش بروم. این شد که روایت داستان و زبانش، از حدی که معمولا داستانهای نوجوان در آن قرار میگیرند، کمی جهش پیدا کرد.[۷]
نوشتن از امامان کار سختی است
نوشتن درباره امامان برای آدمی که امروز دارد در ایران زندگی میکند کار خیلی سختی است. ببینید درنظرگرفتن آن برهه تاریخی، بوموبرِ خاص، باورهای رایج آن زمان و مسائل امروز و ... سبب میشود خواهینخواهی کار ویژه از آب دربیاید و خودبهخود اوج بگیرد.[۷]
نویسندگی برای مخاطب نوجوان
من در ذهنم یک نوجوان نوعی دارم که مدام با او حرف میزنم و برایش قصه تعریف میکنم. اما خب تلاش میکنم اقتضائات مقام موضوع را هم حفظ کنم. این برایم مهم است. مثلا وقتی میبینم ترجمه قرآن برای نوجوانها یا کودکان و... منتشر میشود، عصبانی میشوم. بهنظرم نباید این اتفاق بیفتد. چون این کتاب با آن زبان و روایت و با آن شکل و شمایل نازل شده و لابد صلاح هم همان بوده. بهنظرم باید ابهت و مرتبت بالای کار را در نظر بگیریم. این کارها بهزعم من کاستن از مرتبت قرآن است. خدا اینطور خواسته؛ باقی را دیگر نمیفهمم. دربارهی روایت داستان امام باقر (ع) فکر کردم عیبی ندارد مخاطب نوجوان کتاب کمی به زحمت بیفتد؛ یکجورهایی حتی احساسم این بود که اصلا این زحمت برای فهم امام لازم است. بالاخره وقتی قرار است از امام محمد باقر (ع) حرف زده شود، با زبان کوچه و بازار و نثر و نگاه ژورنالیستی نمیتوان دربارهاش گفتوگو کرد. نکتهٔ دیگر هم اینکه بهنظرم این زبان و این شکل روایت، به القای کهن بودن داستان کمک کرده، و اثر را برای مخاطبش باورپذیر کرده.[۷]
نوجوانان مخاطبین فعال و هوشمند ادبیات هستند
ادبیات کودک و نوجوان چنانکه در دنیا، در ایران نیز بازار پرتبوتابی دارد. نوجوانان مخاطبین فعال و هوشمند ادبیات هستند و اثری را که به دلشان بنشیند، بر تمام کتابخوانهای جهان تحمیلمیکنند. کتاب برایشان کارکرد کتاب دارد و میخوانند تا مواجهههای دیگران را با زندگی و هستی تجربهکنند. واقعا دوستداشتنی هستند. آنان کتابخوارند. به همین خاطر میبینی کتابی را در عرض چند ماه به چاپ چهل و پنجاه میرسانند. و چه کسی است که بدش بیاید از این اتفاق؟ اگر سن نوجوانی در رشد و شکلگیری شخصیت ما انسانها تعیینکننده هست، پس کتاب نوشتن برای این سن هم مهم و جدی است. و اگر نیست، که خب نیست. اما هست! و عموم ما هم اگر کتابی را در سنین نوجوانی خواندهایم و ازش تاثیرگرفتهایم، آن کتاب را تا آخر زندگیمان گرامی میداریم. آن را با خودمان میکشیم میبریم حتی به حوزهی ادبیات بزرگسال. اینها نشانههای مهمی هستند از اهمیت کار برای نوجوانان. من آرزویم است آدمهایی که در سنین نوجوانی هستند، با من ارتباط بگیرند و کتابم را بخوانند. مثلا این اتفاق تا حدودی دربارهی «باغ کیانوش» افتاده و این کتاب در این سالها بیش از سی و دو هزار نسخه فروخته؛ در بازار کتاب ایران. خب این اتفاق برای من مهم است. و خوشحالم که همچنان دارد خواندهمیشود.[۷]
اهمیت اعتقادات دینی در ادبیات ژانر نوجوان
این ژانر نوجوان در دنیا نویسندههای گردنکلفتی دارد. علاوه بر ادبیات، سینمای این گروه از مخاطبین هم دنیا را گرفتهاست و ما چقدر لذتبردهایم از این دست کارها در این سالها. ماها که بزرگسالیم و مواجههمان از جنس دیگری است. حالا شاید عدهای هم باشند که نپسندند این ادبیات را. خب٬ نپسندند. اما به نظر من دلیلش این است که بخشی از این مخالفتها به دلیل ناتوانی در خلق کار قابل احترام و ارزشمند برای این گروه سنی است. ما داریمتلاشمیکنیم که آن اتفاق رویدهد. من تاثیر «باغ کیانوش» را کم نمیبینم؛ الان هم تاثیر کتاب «باغهای همیشهبهار» را کم نمیدانم. مطمئنم خیلیها با این کتاب برای اولینبار به شکل مفصل با امام محمد باقر (ع) مواجهه خواهندشد. این بسیار ارزشمند است. خب من هم تلاشکردهام این مواجهه، مواجههای محکم و جدی و ارزشمند باشد تا به اعتقادات این آدمها آسیبی نرسد. حداقل امیدوارم این اتفاق افتادهباشد. الان بسیار به این گروه از مخاطبین (نوجوانان) کتاب و ادبیات فکرمیکنم. چون معتقدم پیریزی شخصیت فرهنگی در این سن رقم میخورد. مواجههی آدمها در این سن با کتاب، مواجههای همراه با احترام و بزرگداشت است. و کسانی هم که در این سنین به کتاب مراجعهمیکنند به عنوان ابزار انتقال فرهنگ، آدمهایی فرهیخته هستند و فرهیخته خواهندماند به نظرم. پس چطور میشود جدیشان نگرفت.[۷]
قهرمانسازی برای نوجوانان
نکتهی دیگری که شاید بیجا نباشد اینجا طرحکنم لزوم ساختن قهرمان برای نوجوانان است. آنان واقعا به دنبال قهرمان هستند. قهرمانان برایشان محترم و قابل اتکا هستند. پس وظیفه ما است که برایشان قهرمان بسازیم. اما این اتفاق تا به امروز کمتر در کشور ما رخداده و این خیلی مهلک است. یعنی قهرمانهای نوجوانان ما، قهرمانهای داستانی منظورم است فعلا، قریب به اتفاقشان در خاکی نبالیدهاند که آنها بالیدهاند. یعنی چی؟ یعنی که انگار خاکی که نوجوان ما ازش سربرآورده، توانایی قهرمانپروری ندارد. این اندوهبار و ناامیدکننده است. این قهرمانان امروزه از خاک کشورهایی نظیر آمریکا برای نوجوان ما صادرمیشوند و این مسئله را القامیکنند که قهرمانی انگار فقط در آنجا شکلمیگیرد. این بد است. میزان کارهای ترجمه و استقبالی که از این آثار میشود، گویای این مسائل هست. من البته بارها گفتهام که با ترجمه مشکلی ندارم اما این افسارگسیختگی در بازار کتاب نوجوان را هم نمیفهمم. با این نگاه، این را ازمسئولیتناشناسی نویسندهی ایرانی میدانم که فکری برای بچهها نکند و برایشان قهرمان خلقنکند. اساسا من فکرمیکنم بخشی از روحیات غرغرویی که ما ایرانیان این سالها دچارش شدهایم، و به جای کار و تلاش، منتظریم دیگران برایمان کارکنند، حاصل همین نداشتن قهرمان بومی در آثار ادبی و سینمایی است. اگر این تصور برایمان در آثار ادبی و تصویری شکلمیگرفت که تو هم به عنوان یک ایرانی میتوانی قهرمان زندگی خودت و دیگران باشی، و این توانایی را داری که مشکلی را حلکنی، شاید وضعیت متفاوت بود امروز. برای درک این مشکل فقط بروید آثار نوجوانانی که دستی به قلم دارند و در خلوت خودشان مینویسند را ببینید؛ اسم اغلب شخصیتهاشان خارجی است. تو بگو مثلا «علیرضا» یا «کامران» نامی نمیتواند در ذهن او قهرمان باشد. «جیم»ها فقط برای او از این ظرفیت برخوردارند. البته که در این مشکل من شخص خودم را هم بیتقصیر نمیدانم. همه کمکاری کردهایم .[۷]
نوشتن برای نوجوانان تبدیل به تکلیف شده
البته که اوضاعمان خیلی بهتر از سالهای مثلا دههی هفتاد و هشتاد است. خیلی. ولی هنوز بازار دست نویسندههای خودمان نیست. امیدوارم متولیان امور به نویسندهها و کتابهای ایرانی بهای بیشتری بدهند تا شاید کمی از آلام ما کاهشیابد. آموزش و پروش و نهادهایی مانند کانون پرورش فکری و تلویزیون در این میان مسئولند. ترویج آثار نویسندههای کشور باید وظیفه فرضشود. من احساسمیکنم الان نوشتن برای نوجوانان تبدیل به تکلیفشده. حرکتی که سالهای پیش کانون شروعکردهبود و متاسفانه آن را رهاکرد، و با این کار رفتاری غیرمسئولانه از خورد بروزداد، بخشی از این ادای تکلیف بود. امیدواریم آقای شاهآبادی در انتشارات مدرسه دوباره این حرکت را کلیدبزند؛ زیرا او شخصیت مسئولی است و توان این کار را دارد.[۷]
پنهان کردن نویسنده و نویسندگی
تمام تلاشم را کردم که فنون قصهگویی در کار دیدهنشود، و قصه راحت خواندهشود. این داستان سه شخصیت دارد که هرکدام بخشی از ماجراهای زندگی امام را روایتمیکنند تا از میان انبوه وقایع مذکور، شخصیت و چهرهی کاملتری از امام محمد باقر (ع) بیرون بیاید. واقعا تمام تلاشم را کردم تا نویسنده و نویسندگی بهچشمنیاید.[۷] گفتن قصه برایم مهم است. تمام این حرفهایی که با شما دارممیزنم، در پسزمینه است. من در تشریف با تمام زورم دارم قصهمیگویم. این قصهگویی گرم و جذاب برای حیثیتی است. اگر قصه در میان نباشد، همهی حرفهایی که زدیم، باد هواست.[۵]
تقابل شرارت و پاکی در داستاننویسی
من مدتهاست به این موضوع فکرمیکنم که آیا میشود راجع به یک انسان پاک و پاکیزه قصه نوشت و طرح و توطئه چید؟ نتیجهای که گرفتم این بود؛ بله! دیدم اصلا این خودش یک موقعیت است یک انسان، بسیار پاک و بسیار سفید است. یکجورهایی عدم تعادل است خودش! نزدیکشدن به چنین شخصیتی و بعد پرداختن به مشکلات او در برخورد با سیاهیها و بدیها و تماشای نوع و نحوهی غلبه بر این موانع خود داستانی است جذّاب. قرارنیست همیشه از شرور و شرارت بگوییم. این سوی میدان هم معرکهای است.[۷]
آفرینش آرمانشهر در قصهها
در نگاه ما، انسانها یک جا باید از رذائل پاک شوند. آیا مدینهی فاضلهای که همیشه آرمان انسان بوده یک حرف فضایی است یا میتواند بالاخره یک جایی خودش را نشاندهد و بوقوع بپیوندد؟ در نظر ما این آرمان امکان وقوع که دارد هیچ، بلکه واقع هم خواهد شد. بالاتر از این؛ حتا اگر چنین اعتقادی هم نداشتیم، باز در قصه میشد خلقشکرد به عنوان یک جهان ممکن. من فکر میکنم این یک موقعیت فوقالعاده برای یک قصهی جذاب است. نویسندهی حرفهای هیچگاه از چنین موقعیتی نمیگذرد؛ اگر گیرش بیاید. خلاصه اینکه امام خاکستری نداریم ما. اصلا آدم خاکستری نمیتواند امام باشد. امام نور است و سفید و پاک. من هم سعیم را میکنم فرصتهای این نگاه را پیدا کنم و ظرفیتهایش را و طبق آن بنویسم. خیلی هم راحتم با این نگاه. و اصلا دوستشدارم. البته که این برای زمانی است که دربارهی امام مینویسم. داستان دیگران البته چیز دیگری است که خواهدآمد.[۷]
ادبیات، زبان دردهای بشر
ادبیات آلام بشر را اگر درمان نکند، بیشک تسکین خواهدداد و این کارکرد اندکی نیست. انسان در طول تاریخ دردهای خود را به زبانی بیانکردهاند که کمکم عنوان ادبیات به خود گرفته. ادبیات کارکردش این بوده که هم خود نویسنده و شاعر را به نحوی آرامکرده و هم دیگرانی را که همدرد او بودهاند. نمیدانم؛ شاید این خود نجات است. (10) نویسندههای بزرگ بعد از مشروطیت از طبقات محروم نبودند بنابراین به آنها میشد گفت درد بیشتر مردم خود را نمیفهمیدند، چون دغدغه اقتصادی نداشتند. اما بازهم نمیتوان گفت که مطلقا بیدرد بودند. حتما درد داشتند، اما دردشان متفاوت و عمیقتر بود. الآن هم مثل همیشه نویسندهها بیدرد نیستند؛ و اتفاقا دردهای معمول مردمشان را بیش از همیشه دارند. مثلا اکثر آنها مستاجر هستند، کارمند هستند، یا اصلا شغل ندارند. خودشان به آن دردهایی مبتلا هستند که مسئله شماست. اما اینکه چرا توجه نمیکنند به مسائل خودشان، حتما دلایل عمیقتری دارد. شاید مسائل نویسندههایمان هم مثل دغدغههای فیلسوفانمان شده مسائل انتزاعی؛ و چندان کاربردی و گرهگشایانه به امور نگاهنمیکنند. تنها چیزی که در مورد نویسندههای امروز ایران نمیتوانگفت، این است که بیدرد هستند. بله، مسائلشان به دلیل مطالعه، توجه و تفکر دائم با مسائل مردم میتواند متفاوت باشد، یا لااقل عمیقتر؛ اما بیدرد نیستند قطعا.[۸]
تا انسان هست، ادبیات هست
هر وقت انسان توانست از نغمهسازی دستبکشد، و واگویههای خلوتش را در قالبی زیبا و ساختارمند برای بیان قصد و منظوری نامصرّح توانست کنار بگذارد، دیگر نیازی به این دست امور ندارد. هر گاه انسان از خلق زیبایی خستهشد، از ادبیات هم عبور خواهدکرد. این اتفاقها نخواهدافتاد. تا انسان هست، ادبیات هست. این دو همزاد هم هستند.[۷]
رسالت نویسنده
تصورم این است نویسندهها دارند طبق آنچه میراثشان است کارمیکنند؛ پرداختن به امور مغفول که مردم به خاطر مسائل و مشکلات روزمره فرصتنمیکنند به آنها فکرکنند. مسائلی نظیر آزادیهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و موضوعاتی که گاه در دیدرس عموم نیست ولی وظیفه نویسنده است به آنها توجهکنند و در آثارشان منعکسکنند. شاید بتوان گفت که نویسندهها معمولا به اصطلاح به «اقلیتها» میپردازند، و تلاش میکنند که حقوق همه آحاد جامعه را، بخصوص اقشاری که کمتر مورد توجه هستند، به نحوی طرحکنند. معنی این اقلیت البته خیلی بسیط است. مثلا اقلیتی که دلش میخواهد مهاجرتکند یا اقلیتی که دغدغه معیشت ندارد و آمالش کمی فراتر از مسائل روزمره عموم است. توجه به حقوق فردی و آزادیهای اجتماعی، مسائل اقوام و زبانها یا مصائب گروههای نیازمند حمایت مانند معلولین و کمتوانان از این جملهاند. اینها مسائل کماهمیتی نیستند و نمیشود گفت درد مردم نیست. شاید اگر وضعیت اقتصادی اکثریت جامعه یک روز بهتر شود، مطالباتی از این دست همهگیرتر شود. از این لحاظ شاید بشود گفت نویسندهها کمی جلوتر از مردمانشان حرکتمیکنند. در ایران کار اندکی متفاوت هم هست. مثلا در اینجا ما بازار کتاب نداریم. عدهای قلیل آدم کتابخوان هست که همانها هم به نحوی جزو طبقه فرهیخته و روشنفکر به حساب میآیند. خب، من معتقدم بخشی از محتواهای مورد توجه نویسندگان را همین مخاطبین تعیین میکنند.[۸]
تحمیل سلیقه مخاطب به مولف
مثلا چند سال پیش مسئله خیانت مورد توجه بخشی از این اقلیت کتابخوان قرارگرفت و ما یکباره دیدیم حجم بزرگی از آثار تولیدشده، رنگ و روی خیانت گرفت. این رفتار در کارهای عامهپسند بسیار غلیظتر خودش را نشانداد. خواننده و سلیقه خواننده و رویکردش در اقتصاد کتاب مهم است. این است که آنانگاه سلایق خود را به مولفین تحمیلمیکنند و با توجهی که به موضوعی خاص نشانمیدهند، نویسنده را هم متمایل به علایق خود میکنند. بنابراین، شاید حتی بتوان گفت که گاهی نویسندههای ما به دنبال خوانندههای آثارشان راهیمیشوند تا بلکه خواندهشوند و دیدهشوند.[۸]
ادبیات یا رسانه؟
در مورد موضوعاتی که دغدغه کسر زیادی از مردم میتواند باشد، مثل مسکن یا بیکاری، شاید بشود گفت که چون رسانههای فراگیر مثل تلویزیون و نشریات روزانه در حد اشباع افکار عمومی به آنها میپردازند، و در جامعه ما صفبندیهای سیاسی هم به آن دامنزده، نویسندگان از این موضوعات دوریمیکنند. این حتما اشتباه است. چون کار داستان و ادبیات چیزی است و کار رسانه و خبر چیز دیگر. ولی چه میشود کرد که بکر بودن موضوع داستان هم گاه جزو امتیازات اثر محسوبمیشود و جذاب است؛ هم برای خواننده و هم برای نویسنده. تجربه نشان داده که اتفاقا مردم هم به سوژههای کلیشهای و تکراری روی خوش نشاننمیدهند. از طرفی هم احساس میشود عموم کسانی که این مسائل را در زندگی دارند، واقعا کاری با کتاب ندارند که حالا بگوییم چون مشکلات و مصائب خودشان را در آیینه ادبیات نمیبینند، کتاب نمیخوانند. این هم واقعیتی است فعلا.[۸]
رماننویسی برای تاریخ
رمانهایی که در ایران تولیدمیشود، ظاهرا برای همه تاریخ است و نه برای مردمان روزگار خودمان! این نگاه من کمی همراه اندکی مطایبه است، اما به نظرم دور از واقعیت هم نیست! اما عدم تحمل نقد را هم میتوان به این سیاهه افزود. مثلا یادم است چند سال پیش نویسندهای به آتش گرفتن یکی از خودروهای تولید داخل در داستانش پرداختهبود که کمپانی تولیدکننده علیهش اقدامکرد و او را دچار مصائبیکرد. این یک نمونهی خیلی کوچک است اما حاکی از روحیه عدم تحمل است. در دورهای نویسندهها دغدغهای غیر از نوشتن نداشتند چون از طبقه مرفه بودند و مشکلاتی که نویسندههای امروز با آن درگیر هستند برایشان مطرحنبودهاست.[۸]
قصه جذاب نداریم
مدتها است شخصا به این نتیجه قطعی رسیدهام که همه این حرف و حدیثها به این دلیل است که ما یک قصه جذاب نداریم. چه اگر قصه جذاب داشتهباشیم، همان قصه «مالک و مستاجر» هم میتواند خواننده داشتهباشد.[۸]
جریان ادبی انقلاب اسلامی
نگاهی که من دارم شاید با نگاهی که حاکمیت دارد و خیلی رسمی است فرق داشتهباشد. چون جریان مدیریت فرهنگی که به نظرم بسیار ترسو و محافظهکار است، معتقد است هیچکس نباید از خطی که من ترسیم کردهام پا بیرون بگذارد و بلغزد. این شدنی نیست؛ و به نظرم حتی انسانی هم نیست. فانتزی است این نگاه؛ لذا من خیلیها را داخل این گفتمان میدانم که شاید مثلاً نهادهای رسمی و آدمهایی که مدیر هستند - که من معتقدم اکثرشان فرهنگی نیستند و فرهنگ را نمیشناسند، و از سر تعارفات سیاسی سر از این حیطهها درآوردهاند- چنین اعتقادی نداشتهباشند. بنابراین، بله میشود امروز از جریان ادبی مؤثر و صاحبسبک انقلاب اسلامی گفت. حالا اینکه موردی بشود اسم برد یا نه را نمیدانم. مشخص است وضعیت البته. من فکرمیکنم در دهه ۹۰ این اتفاقافتاد.[۸]
تنفس داستان در هوای انقلاب اسلامی
کتاب زیاد است؛ خیلی بیش از ده٬ بیستتا. اما کتابی که به معنی خاص کتاب باشد، حتماً اندک است. چون کتاب مؤثر و جانداری که پیشانی داشتهباشد و رهبریکند ملتی را، طبعاً نوشتنش کار هر کسی نیست. اگر نه، بله خیلیها نوشتهاند و من هم نوشتهام؛ همین «تشریف»! به نظرم کتابی کتاب است که صدسال دیگر هم همچنان کتاب باشد، و محل تأثیر و تأمل. من الآن نمیدانم طبق این تعریف ما رمان درست و حسابی داریم یا نه، اما مسلم است برایم که به آن نزدیک هستیم. گفتمانش هست، و فضایش ساختهشده. چون ما به ناچار پذیرفتهایم که صاحب نقشیم در جهان. به نظرم حکومت برآمده از انقلاب اسلامی این نگاه را به ما دادهاست که منفعل نباشیم، خودمان را نشانبدهیم و بر جهان و دوره و روزگارمان مُهربزنیم. این یعنی که ما به لحاظ معرفتی در معرض نوشتن آثار بزرگ و مؤثر هستیم. اتمسفری بر فضا حاکم است که انسان ایرانی را به نوعی متوجه خود و هویتش کرده. این کاری است که انقلاب اسلامی انجامدادهاست. فقط به نظرم در این میان ما نباید فکر کنیم که هر اثر داستانی که حرف عریان سیاسی و همراستا با خواهشهای جریانات روزمره سیاسی زد، انقلابی است. ابداً. اینها اتفاقاً هیچ نسبتی با عمق و جان انقلاب ندارند. به نظر من این کوچک کردن خیزش ایران است. انقلاب اسلامی زیست ما را از سبک زندگی بگیرید تا رویکردهایمان به تاریخ و جهان تحتتأثیر قراردادهاست؛ لذا اتفاقات اصلیِ ملهم از انقلاب را اتفاقاً باید در آثاری جست که داعیهای ندارند؛ و در این موقع است که شما با نامها و آثاری مواجهمیشوید که در ابتدای نظر هیچ فکرش را نمیکردید که فلان نویسنده یا فلان اثر اتفاقاً دارد در هوای انقلاب نفسمیکشد.[۵]
داستان سفارشی یا حمایت از داستاننویس؟
مثلاً یک زمانی شما نوشتن در زمینهای را به کسی سفارش میدهید که او هیچ دغدغهای در آن پهنه ندارد؛ بنابراین باید او ابتدا بیاید موضوع را دریابد و تلاش کند نسبتهای خودش را با آن بسنجد تا ببیند اصلاً موافق است یا نه. مشخص است که محصول این تعامل هر چه که باشد، در اکثر موارد، کار اصیلی نخواهدبود. اما یک روز هم شما میآیید سفارشتان را به کسی میدهید که با شما همافق است، با هم همهوا هستید. روشن است که در اینجا قراراست همکاری اتفاقبیفتد برای پیشبرد امری. سفارش اگر از نوع دوم باشد، هیچ مضموم نیست. حمایت است و همراهی. این وظیفه است اصلاً. بحث شخصی نیست. یک ستاد میآید از صف خودش حمایتمیکند. هر کس به وظیفهاش عملمیکند در این نوع از حمایت یا سفارش. بله؛ زندگی نویسندهی ایرانی که متأسفانه بازار نسبت بهش کمتوجه است، و این درد بزرگ این روزهای ماست، باید تأمینشود. این مشکل کلی است. حالا اگر نهادی یا سازمانی میخواهد ارزشهای مهم ملی و دینی را تقویتکند با خلق اثر ادبی، باید هزینهکند. اگر نه نویسندهاش درگیر امور روزمره خواهدشد و بازخواهدماند از خلق ادبیات؛ و حاصلش چه خواهدبود؟ لکنت و لالی فرهنگ پربار ایرانی اسلامی. البته بگویم که من معتقد به حمایت قانونمند از ادبیات و فرهنگ و خالقان آنها هستم، اما شیوههای گذشته را دیگر چندان مؤثر نمیدانم. ولی تا روزی که نظامِ حمایتی جدید برپا شود، باید به نحوی حمایتهای مالوف را ادامهبدهیم.[۵]
انقلاب اسلامی، آغاز راه است
من نگفتم کار انقلاب تمامشده. تمام شدنی نیست اصلاً. ببینید اگر ما تصورکنیم که با انقلاب اسلامی به مقصد رسیدهایم، به نظرم باید پذیریم که به پایان راه رسیدهایم، و دیگر نمیتوانیم آیندهای بهتر و فراتر از آنچه هستیم، تصورکنیم و به سویش بجهیم. در این صورت یا باید برویم به خواب آخر، یا هم یکی دیگر پیدامیشود و با ایدهای دیگر دست ما را میگیرد و میبرد به جایی که هرجایی میتواند باشد جز اینجایی که هستیم؛ و این "یکی" هم البته همین امروز پشت مرزها منتظر است. مترصد موقعیت است. مترصد ناامیدی و سستی. لذاست که ما نباید خود را در مقصد تصورکنیم؛ و نیستیم هم. ما مردمی هستیم که رو به آینده داریم و افقی برای خودمان ترسیم کردهایم که فراتر از دستآوردهای کنونی است. ما در مسیریم؛ بنابراین حواسمان هست که باید همچنان طیطریقکنیم. من دربارهی ایران و مردمش این نگاه را دارم. اگرچه که این نگاه به شکل کلیتر دربارهی انسان هم صادق است، و خاستگاهش هم ادیان ابراهیمی است. از موسی شروعشده به شکل آگاهانه و در سلسلهی پیامبران بعد از او حفظشده. در نگاه من انقلاب اسلامی آغاز راه است.[۵]
نگاه رو به آینده
هدفم این است که نشانبدهم ما در مسیر وضعیت آرمانی هستیم، و نه در مقصدش. این «ما» که میگویم، منظورم مردم ایران است؛ و یکی مثل من در این میان فقط تماشاچی است. مردم ایران مقصدی را مشخصکردهاند و راهی را که به آن مقصد میرساندشان را هم انتخابکردهاند؛ و راهافتادهاند. مصمم و جدی. طبعاً این راه سختیها و مسائل و مصیبتهایش را دارد، و راهرو میداند این را. اتفاقاً همۀ ابتلائاتی که جمهوری اسلامی درگیر آنهاست، جزو همین مصیبتهاست. حتی همین فساد عجیبی که یکباره سربرآورد از بخش اقتصادی ما، جزو این ابتلائات است؛ و بدترین و نابخشودنیترینشان هم هست. حقیقتاً ناامیدکننده است. چون تصور این است که ما به عنوان مردم اعتماد کردیم، اما حضرات ما را وسیله قرار دادند تا به مطامعشان برسند. بله؛ بسیار سخت است هضمش و کنار آمدن با آن. در نگاه من، ولی اینها جز همان ابتلائات و آزمایشات است. باید ما نشانبدهیم که آیا قابلیت این را داریم که بر این هواها غلبهکنیم یا نه؟ آیا اصلاح میتوانیم بکنیم رویهها را یا نه؟ اهل هستیم آیا یا نه! و اگر اهل پاکی و توبه نباشیم، و برنگردیم به صف مردم، طبعاً نتیجه افتراق و چنددستگی و فروپاشی خواهدبود. اینها جزو سنتهای الهی است. خدا هم شوخی ندارد با هیچکس. سیستم قضائی جمهوری اسلامی و بالاتر از آن خود جمهوری اسلامی باید حواسش باشد که اگر بناست بر سنتهای الهی استوار باشد، فساد بیگانه است با این سنتها. پس باید زدوده شود. والّا، فردا روز دیگری خواهد بود. من، اما فکرمیکنم که ما محکوم که بر این بلیّات فائق آییم؛ و فائق هم خواهیمآمد. پس وقتی چنین امیدی دارم، به خودم حق میدهم که به ادامهی راه فکرکنم. من خودم را پلی میبینم بین گذشته و آینده؛ و میاندیشم به کسانی که باید از این پل عبورکنند. آنان چه کسانیاند؟ از کجا آمدهاند و روی با کجا دارند؟ تبارشان و آیندهشان برایم مهم است. من مدتها است دارم به این موضوعات فکرمیکنم. شهریار و پدرش همزمان که دنبال تبارند، خودشان را در آینده نیز میبینند. پدر میگوید شاید ما در آینده باشیم! بله؛ من به فردا میاندیشم.[۵]
امید زنده است
تا زمانی کلیت جامعه مأیوس و سرخورده نشده، و همچنان با تکیه بر قول و قرارهای ما در مسیر ماندهاست، امید زنده است. من در «تشریف» هنوز دارم در ریشه زندگی میکنم، و البته به ساز و کار ثمردهی هم میاندیشم. من در این رمان به تبار انقلاب اسلامی پرداختهام و تصوری که از آیندهاش میتوان داشت. من دقیقاً میخواهم بگویم که ما در صحراییم، در مسیریم. سرزمین موعود پیشروست. اگر دنبال استقرار هستیم، باید صبوریکنیم. ما نیروی معارض داریم در دنیا؛ از جنس دشمن و مخالف. در کلان مسائل. ما آمریکا را داریم. آنها با حرکت ما مشکل دارند. این جنگی است برای اثبات اراده خود.[۵]
نویسنده اصیل کم داریم
یکی از دورههای بد داستاننویسی و بد فرهنگی را داریم میگذرانیم. به نظرم افق کوتاه نویسندهها باعثشده که ایدههای بزرگ برای مردم و کشورمان نداشتهباشیم. نویسندهی اصیل و اهل فکر و دغدغه واقعاً بسیار کم است. به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسد. –حالا امیدوارم همگان خود را جزو این معدود افراد نپندارند. اوضاع هر کس مشخص است! - من فکرمیکنم با شرایطی که وجود دارد به سختی بتوان به این زودیها کار بزرگ و مهمی یافت که چیزی بر ایران و ادبیات ایران اضافهکند.[۵]
نهادها باید به جریانها اعتماد کنند
نهادها که ملاک نیستند. آن جاها باید آدم اهل داشتهباشند که به نظرم در این زمینه بسیار فقیرند. الآن که اصلاً نهادهای فرهنگی هنری جزو سیاستبازترینها هستند. آن جاها به هر چیزی اندیشیدهمیشود الا فرهنگ و هنر. به نظرم نهادها بهتر است که به جریانها اعتمادکنند و اجازهبدهند جریان حوزه هنری، جریان شهرستان ادب یا جریان فلان نشر که سکونتگاه اهالی فرهنگ است، کارشان را پیشببرند.[۵]
نگاه متفاوت هنرمندان
هنرمند که ادا و اطوار ندارد. کسی که هنرمند باشد، هنرش را دارد؛ و اين براي اغناء روح و روان او كافي است. نوع نگاه هنرمند همراه با تامل و تفکر و دیگرگونه دیدن است. یعنی شکستن کلیشهها و از پنجرهای که صدها سال است دیگران دارند به یک منظرهای نگاهمیکنند عبورکردن و به یک نگاه جدید رسیدن. و همين مسئله گاهی هم این ابهام را پیشآورده كه شايد هنرمندان ديگرگونه زندگي ميكنند. نخير، اينگونه نيست. هنرمند متفاوت از دیگران زندگی نمیکنند، متفاوت از بقیه دنیا را میبینند. طبيعي است كه اين تفاوت در نگاه، گاه حاشيههايي هم در زندگي صاحب نگاه داشتهباشد كه خب، مفرّي از آن نيست و بايد پذيرفت. اما ادا و اصول درآوردن، چيز ديگري است. اصالت ندارد و به همين دليل هم گذراست.[۶]
جایگاه کتاب در زندگی ایرانی
نظر شخصی من این است که کتاب در خانواده ايراني نقش بازینمیکند؛ کتاب در مدرسه و دانشگاه ما نقش بازینمیکند. شما میروید چهار سال در دانشگاه پای درس دهها استاد مينشينيد؛ هفتاد و پنج درصد این استادها یک بار از یک کتاب غیردرسی اسم نمیبرند. همهشان میآیند از روی همان الگوهاي كليشهايشان درس میگویند و ميروند. بهترينها هم كه خيلي لطف كنند، میگویند بروید این دو تا کتاب را هم در این حوزه بخوانید. اين به خاطر شیوه آموزش ما است که فقط كسب نمره ملاك آن است. آموزش بيپرورش هم كه ديگر جا براي بحث نگذاشته! در مدارس غریبترین مكانها، کتابخانهها هستند. خوب آدم باید در کجا باید یاد بگیرد کتاب خوانی را؟ از چه کسی باید یاد بگیرد؟ چه کسی باید تشویق کند؟ تقریبا هشتاد درصد معلمین ما با کتاب غریبه هستند و دغدغه مطالعه ندارند. من اين را دارم از روي آمار ميگويم. تحقيقكردهام دربارهاش. دربارهي جايگاه كتابخانهها در مدارس، رفتم همهي گزارشها را ديدم. در يك كلمه، وضعيت گريهآور است. و شايد هم مضحك! نميدانم. از هر دو زاويه ميشود بهش نگاه كرد! آموزش و پرورش هم هیچ فکری برای این مسئله نمیکند؛ و بگويم كه اصلا دغدغهاش را ندارد. بنابراين، وقتي نهاد گستردهاي مثل آموزش و پرورش ما با کتابخوانی و فرهنگسازی در اين عرصه، غریبه است، ديگر نميشود از نهادهاي ديگر انتظار ورود داشت. میخواهمبگویم که اراده ای دال بر اینکه ما بخواهیم کمککنیم مردم ارزش کتاب را درکبکنند و بخواهند کتابخوان شوند وجودندارد و فعلاً جزء سیاستهای فرهنگی ما نیست. دليلش هم اين است كه اين روزها فرهنگ ما سياسي است! و اين يعني، فاتحه هر چه فرهنگ و هنر را بايد تا اطلاع ثانوي خواند. وقتي كودكانمان و نوجوانان تشويقنشوند كه كتاب من و امثال من كه در اين مرز و بوم زندگيميكنيم، بخوانند، به نظر شما چه اتفاقي ميافتد؟ منظورم در اين روزگار است؛ در اين روزگار چه اتفاقي ميافتد؟ اتفاقي ميافتد كه سالهاست افتاده؛ بچهي من و شما ميرود مينشيند پاي تلويزيون و فيلم و كارتوني را ميبيند كه با انديشه و نگاه بيگانه با فرهنگ و سنت ما توليدشده. و توليدشده تا نگاه و هستيشناسي خاص اين بچه اينها را ميبيند و آنطوري تربيتميشود. بعد 10 سال، شما وقتي رودررو مينشينيد با اين بچه، ميبيني اين آدم به لحظا قيافه همشكل تو است، اما به لحاظ فكر و نوع نگاه به هستي، شبيه يك جوان كانادايي است. و مدير فرهنگي و آموزش و پرورش اين را نميفهمد. ما هر چه بگوييم اين را نخواهد فهميد. چون او فقط به خوشخدمتي به مدير بالادستش اهميت ميدهد و فرهنگ ملّت در هيچ كجاي جغرافياي انديشهاش جايگاهي ندارد. این چیزها من را نسبت به آینده بدبین میکند و همه اینها نشاتگرفته از نگاه به شدت سیاسی و سیاستزده مدیران ما است. تكرارميكنم؛ هیچ مدیر فرهنگیاي در این سالها، مدیر فرهنگی نبوده. همه شان سیاستمدار و سیاستپیشه و سياستزده بودهاند. آمدهاند به اين عرصه تا برای خودشان یک پیراهنی بدوزند که فردا به جاهای دیگری برسند؛ وگر نه دغدغهشان مدیریت فرهنگی نبوده. و هم امروز هم تلاشي براي علاج اين بيماري نميشود![۶]
ما نسبت به آثار خوب ادبی خوابیم!
الان به اراده بستهاست؛ تا آن اراده نباشد کاری ازپیشنمی رود. شما همین امروز بیایید یکی از بهترین رمانهای تاریخ ادبیات دنیا را ايران بنویسید، تاثیر نخواهدگذاشت. به خاطر این که در اين برهه سیستم فرهنگی – به شكل فراگير منظورم است؛ از سازمانها تا رسانههاي عمومي و خصوصي و حتي اهالي مطالعه - از هوشياري لازم برخوردارنيست تا قدر مثلاً يك داستان خوب را بداند و از آن استفادهكند. به طور مثال همين كتاب دا! اين كتاب در هر كجاي دنيا بود واينقدر صدا كردهبود، بيشك بلافاصله تبديل به يك محصول ديداري – تلويزيوني و يا سينمايي و ... – ميشد. ميبينيد كه اينجا نشد. چون وضعيّت اجازهنميدهد. چون ما خوابيم. مستيم و منگ![۶]
دیگران از نگاه عزتیپاک:
ماجرای «آهنینجان»٬ عبرتی برای اهل کلمه
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، پس از درگذشت قاسم آهنین جان، شاعر خوزستانی و انتشار فیلمی از او با لباس بیمارستان، حرفوحدیثهای بسیاری پیرامون مساله ایجادشد، اما دانشگاه علوم پزشکی اهواز با رد این ادعا اعلامکرد: استاد آهنینجان از مدتها قبل به سرطان مبتلا بوده و کلیپ مذکور مربوط به حدود یک ماه قبل است که ایشان پس بهبودی نسبی درخواست ترخیص از بیمارستان میکند و کادر بیمارستان نیز پس از انجام تمام مراقبتهای لازم، او را به آدرس اعلامی منتقلکردند. چون استاد به آلزایمر نیز مبتلا بوده، آدرس منزل سابقش را به کارکنان اورژانس اعلاممیکند و پرسنل اورژانس نیز بعد از اطلاع از این موضوع، سریعا ایشان را به بیمارستان برگرداندند و موضوع بیرون انداختن از بیمارستان صحتندارد.[۹]
علی اصغر عزتی پاک واکنش به چنین اخباری در صفحه شخصی خود نوشت:
در ماجرای مرحوم «قاسم آهنینجان» عبرتهایی است برای ما که اهل کلمه هستیم. داستان را علاقهمندان اخبار فرهنگ و هنر کموبیش میدانند؛ ویدیویی منتشرشد از شاعر تازه درگذشته و ادعاشد «او به دلیل فقر از بیمارستان بیرون انداختهشده و با آن حال زار و نزار در خیابان رها شده». این تصویر و این توضیح یک خطی در ذیلش، بسیار برانگیزاننده و متاثرکننده بود. از همین رو واکنشها شروع شد و اوجش هم شد پست نویسنده ـ روزنامهنگار محترم که در آن به عالموآدم تاخت و خشکوتر را با هم سوزاند. این فیلمِ چند ثانیهای حدود ۲۴ ساعت با عواطف و قوه عاقله ملت بازیکرد و این سوال مهلک را پیشآورد که آیا ما واقعا به این درجه از نکبت و بیهمهچیزی رسیدهایم؟ نه؛ انگار نه. ماجرا روی دیگری هم داشت. از فردای روز درز فیلم، شاعران خوزستانی وارد گود شدند و بیطرفانه، صادقانه و سر صبر اصل واقعه را مستند توضیحدادند که شاعر مرحوم اصلا فقیر نبود؛ اتفاقا بیمه داشت؛ و دولت پشتیبانش بود و استاندار به بیمارستان گفتهبود درمان او رایگان باشد؛ اداره ارشاد در کنارش بود و بعد از سیل خوزستان هم برایش خانهای آبرومند تدارک دیدهشد از طرف رئیس دولت. و در کنار تمام اینها، شاعران و اهالی ادبیات هم همیشه در کنارش بودند و هیچگاه تنهایش نگذاشتند.
نکته من ولی ناظر به وقایع پس از این کنش و واکنشهاست. کنش اول انتشار تصویر واقعی از وضعیتی اسفناک بود؛ و کنش دوم توضیحِ کلامیِ پشت صحنه و اینکه این وضعیت نتیجه رفتار دور از قاعده خود شاعر و اصرارش بر مرخص شدن نابههنگام از بیمارستان بوده. اما اتفاقی که افتاده این است؛ آن فیلم همچنان دارد کار خودش را میکند و اذهان را که مترصد جمع آوری شواهد دال بر ویرانیاند روزی میرساند. به نظر میرسد کلمه توان درافتادن با تصویر را ندارد؛ لااقل در کوتاهمدت. تصویر را فقط تصویر میپوشاند. کارکرد کلمه چیز دیگر و کاربردش جایی دیگر است. چنانکه آن روزنامهنگار ـ نویسنده محترم هم که اتفاقا خود اهل کلمه است، علیرغم اطلاع پسینیاش از اصل ماجرا، همچنان دربند عینیت تصویر ماند که ماند.[۹]
نامه عزتیپاک به محمود دولتآبادی
در نخستین روزهای اعلام خبر شهادت «سپهبد قاسم سلیمانی»٬ «محمود دولتآبادی» نویسنده سرشناس کشورمان یادداشتی در رثای این شهید بزرگ نگاشت؛ یادداشتی که تحسین بسیاری از دوستداران ادبیات را در پیداشت. پیرو این یادداشت، «علیاصغر عزتیپاک» مدیر «مدرسه رمان» و دفتر داستان «شهرستان ادب» نامهای را خطاب به جناب دولتآبادی منتشرکردهاست که در ادامه میخوانیم:
جناب آقای محمود دولتآبادی، نویسندهی ارجمند، سلام بر شما!
این روزها، روزهای سرنوشتسازی است برای میهن ما ایران. در این میان جنابعالی، به اقتضای عشقی که به این سرزمین، و اهتمامی که برای تمامیت ارضی کشورمان دارید، و آنها را در ادای احترام به سردار شهید قاسم سلیمانی ابرازکردهاید، مورد شماتت گروهی از مخاطبان آثارتان قرارگرفتهاید. اما جناب نویسنده، شما مخاطبان انبوهی هم داشتهاید در تمام این سالها که به دلیل اختلاف نظرهایی شاید جزئی، و یا به هر دلیل دیگر، چندان خود را به شما نشناساندهاند. این گروه همچنین هیچگاه به دلیل اختلاف دیدگاه جایگاه و شأن ادبی جنابعالی را، و خدمتی که به ادبیات داستانی ایران کردهاید، انکارنکرده و ناچیز نشمردهاند. آنها پذیرفتند تفاوت منظرها را و محترم داشتند تلاشهای ارجمند شما را. کتابهایتان را خواندند و لذتبردند از خلق آنهمه عشق و مهر به انسان. و این حق بود، هست و خواهدبود. شما به دلیل آثار پرارجتان، هنرتان، و شخصیت متین و صبورتان، لایق این احترام و بزرگداشت هستید. آقای محمود دولتآبادی عزیز، مطمئن باشید این حرفها برای امروز و برآمده از شرایط حاضر نیست. شاهد این ادّعا برای اینجانب مصاحبهای است که چندین سال پیش با نشریهی پنجره کردم، و در برابر سوال امید مهدینژاد که پرسید: «محمود دولتآبادی؟» گفتم: «نویسنده بزرگ!» و شاهدم عکسی است از جنابعالی که بر سرِ دیوار محل کارم نصبشده آرزویم سلامتی و عمر باعزّت برای شماست.
والسلام
علیاصغر عزتی پاک[۱۰]
«عالمی» و «مسافر جمعه» در بوته نقد «عزتیپاک»
علیاصغر عزتیپاک نویسنده و منتقد ادبی در این مراسم رونمایی از کتاب «مسافرجمعه»٬ اثر «سمیه عالی» با اشاره به اینکه از ابتدا در جریان نگارش این رمان بوده گفت: «مسافر جمعه» بعد از بازنویسی منسجم شده و به عنوان یک کار برجسته باید از آن یادکرد. وی در ادامه در توصیف این اثر عنوانکرد: نویسنده این اثر هرگز روی لبه تیغ راهنرفته و تکلیف خود را در مرزبندیها مشخصکرده و به نظرممیرسد که این رمان را باید یک اثر انقلابی دانست. عزتی پاک، سمیه عالمی را از نسل جریانی دانستند که به انقلاب و راه امام معتقدبوده و گفت: خانم عالمی با این اعتقاد پا به میدان گذاشته، راهی که مرحوم امیرحسین فردی در آن قدم گذاشتهبودند. آنهایی که میخواهند برای انقلاب بنویسند باید از ابتدا تکلیف خود را با جریان انقلاب روشنکنند و نویسنده «مسافر جمعه» این کار را کردهاست. او اضافهکرد: در «مسافر جمعه» خانم عالمی سراغ مسائل ریشهای مثل اصلاحات ارضی، حادثه فیضیه و قیام 15 خرداد رفتهاند. نکته مهم این است که شخصیت اصلی در رمان به دنبال خواست شخصی خود است و به صورت خیلی زیبا مسائل دیگر هم مطرح شدهاست. شخصیت اصلی در مقابل ظلم در روستا ایستاده و در ادامه در مقابل ظلم بزرگی در همراهی قیام 15 خرداد میایستد و این از نکات خوب رمان بهحسابمیآید. نویسنده رمان «آواز بلند» گفت: شخصیت رمان «مسافر جمعه» عاشق دختر خاله خود است و به همین دلیل به قم میآید ولی بدون اینکه عشق زمینی را رهاکند به عشق حقیقی که امام هست میرسد. روش و سلوک شخصیت با خرده ماجراهایی که عالمی برای آن ترسیمکرده درآمدهاست و این شخصیت مرحلهبهمرحله به بلوغ میرسد. وی افزود: الگوی سفر به خوبی در این رمان پیادهشده، طوری که رسول ابتدای رمان با انتهای آن کاملا فرقدارد. اطلاعات درباره شخصیتها قطرهقطره به مخاطب دادهمیشود؛ مثل شخصیت کریم، محسن یا حبیب. از نکات قوت این داستان نیفتادن در شعارزدگی است که این به قدرت داستانپردازی خانم عالمی برمیگردد. که شعار به خوبی در داستان گنجاندهشدهاست. داستان به خوبی عمق داشته و فضاسازی عالی صورتگرفته که نشان از پیشینه تحقیق و پژوهشن بالای نویسنده است.[۱۱]
جوایز
- کتاب سال حوزه هنری ۱۳۸۵ برای مجموعه داستان « میمانم پشت در»
- کسب جایزه دو سالانه ادبیات کودک و نوجوان ایران (کانون پرورش فکری) برای «زود برمیگردیم»
- کسب جایزه کتاب سال سلام برای «زود برمیگردی»م
- کسب جایزه کتاب سال دفاع مقدس ۱۳۹۰ برای «باغ کیانوش»
- نامزد کتاب سال دفاع مقدس برای «آواز بلند»
- نامزد بهترین مجموعه داستان مهرگان ادب برای کتاب «میمانم پشت در»
- نامزد رمان نوجوان پانزدهمین جشنواره کودک و نوجوان برای «باغ کیانوش»
آثار و کتابشناسی
رمان
- باغهای همیشه بهار، انتشارات سوره مهر (۱۳۹۶)
- آواز بلند، انتشارات شهرستان ادب (۱۳۹۰)
- باغ کیانوش، انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ایران (۱۳۸۹)
- زود برمیگردیم، انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ایران (۱۳۸۶)
- تشریف، انتشارات شهرستان ادب (۱۳۹۹)
- مجموعه داستان میمانم پشت در، انتشارات هزاره ققنوس (۱۳۸۴)
- موج فرشته، انتشارات شهرستان ادب
نگاهی به برخی آثار
اجارهنشین خیابان الامین
اجارهنشین خیابان الامین اثری رمانگونه و دراماتیک اما کاملا مستند و غیر مخیل است. این کتاب روایت زندگی شخصیتی تواب به نام جمال فیضاللهی است که کرامتی از حضرت رقیه وی را متحول و مجاور حرم خویش میکند بعدها با شروع ناآرامیهای سوریه و ظهور داعش وی عضو هسته اولیه مدافعین حرم میشود. مشاهدات جمال از جنایتهای داعش و روایت وی از شکلگیری هسته اولیه مدافعان حرم و دهها ماجرای مستند و شگفتانگیز دیگر و نیز نثر روان علیاصغر عزتیپاک اثری جذاب و خواندنی را شکلمیدهند (15) کفاش مهدی کفاش نویسنده رمانهایی چون «وقت معلوم»، «یکی بود سه تا نبود»، «قرار مهنا» در نقد و بررسی کتاب «اجارهنشین خیابان الأمین» چنین نوشتهاست: در چند سال گذشته با کنجکاوی مسائل کشورهای درگیر با گروههای تکفیری را دنبالکردهام و کتابهای زیادی درباره جنگ سوریه و عراق خواندهام. بیشترشان خاطرات و روایات مستند از نویسندگانی بودند که با سفر به سوریه و عراق آنچه از جنایات داعش و جبهه النصره و سایر گروههای تکفیری در حق ساکنان این سرزمینها به چشم دیده را نوشتهبودند. در تمام این کتابها آنچه دیدهمیشود بهتزدگی خواننده از عمق جنایات و تنوع آدمکشی و بهاسارتگرفتن آدمها است. خواننده پس از خواندن این کتابها متوجه نوعی تکرار مضمون میشود که حاصلی جز دلزدگی برایش ندارد. گویی صدایی واحد را از حنجرههایی متفاوت شنیدهاست. نگاه نویسندگان این کتابها به وقایع معمولاً کلی و بدون پرداختن به جزئیات است. نگاهی که باعث فاصلهگذاری میان خواننده و کتاب میشود. اما کتاب «اجارهنشین خیابان الأمین» روایتی بود متفاوت. چاپ سوم کتاب «اجارهنشین خیابان الأمین» چند روز مانده به پایان اولین سال انتشارش به دستم رسید. چهل صفحه اول را بدون توقف خواندم و بقیه کتاب را آرامتر مزهمزه کردم و از خواندش لذتبردم. طبق دیباچه، کتاب حاصل گفتگوی علی اصغر عزتی پاک و محمدقائم خانی با کردی از اهالی ایلام به نام جمالالدین فیضاللهی است که هشت سال قبل و در ابتدای جنگ سوریه حوالی سال ۲۰۱۱ میلادی وارد دمشق شدهاست.
ضعفی که در بسیاری از کتابهای خاطرات وجود دارد تلاش نویسندگان در «قهرمانسازی» است. اما نویسنده کتاب اجارهنشین خیابان الأمین، راه دیگری را میرود و «قهرمانپردازی» را جایگزین قهرمانسازی میکند. او به دنبال یافتن شخصیتی مناسب از میان همه افراد دیگری که او را با ماجراهایشان در سوریه تحت تأثیر قراردادهاند به جمال فیضاللهی میرسد که به عنوان قهرمان، مجموعهای از فضایل اخلاقی به همراه ضعفها و اشتباهات انسانی است و ماجراهای جذابی هم برای تعریفکردن دارد. به این ترتیب سنگ بنای کتاب را به درستی میگذارد. جمال به دلیل حضور طولانی مدتش در سوریه و حتی پیش از حضور نظامی و شبه نظامی مستشاری ایران نزدیکترین گزارش را از درون سوریه میدهد. یکی از ویژگیهای جذاب جمال در معرکه سوریه این است که او در تمام کتاب حتی یک گلوله شلیکنمیکند. او خودش را نیروی «مدنی» میداند نه نیروی نظامی یا شبه نظامی. با این همه در تمام صحنههای پرمخاطره حضوردارد و سعیمیکند با باور به ارزشهای الهی و انسانی به دیگران کمککند. جمال قهرمانی است با مجموعهای از خلقیات ،کنشها و واکنشهای انسانی که برای هر خوانندهای در زندگی روزمره قابل لمس است. نویسنده برای اینکه رفتار جمال به عنوان قهرمان به چشم بیاید در چینش وقایع، دو شخصیت دیگر را در ارتباط دائم با جمال قراردادهاست. این دو شخصیت را شاید بتوان هموزن شخصیت جمال دانست زیرا اگر نبودند بسیاری از اتفاقهای زندگی جمال شکل نمیگرفت. اولی ارسلان ترکیهای و دومی سید فؤاد افغانستانی است. جمال همان قدر که میفهمد و رشدمیکند در اطرافش هم موج تغییر ایجادمیکند. در معاشرت با جمال است که ارسلانِ تبهکار شهر غازی عینتاب ترکیه تبدیل میشود به حاج ارسلان قره گزبیک که از گذشته خود پشیمانمیشود، توبهمیکند و حج میرود و قرآن میآموزد. جمال صاحب هوشی خدادادی است. نوعی از هوش اجتماعی که به پشتوانه آن میتواند با دیگران ارتباط موفق برقرارکند. او با بررسی جزئیات اتفاقات اطرافش، روندهای حوادث پیش رو را کشفمیکند و پیشبینیهایش را با اطرافیان درمیانمیگذارد و در نظر آنها پیشگویی میکند. اما این پیشگویی جنبه قدسی ندارد و معنوی نیست و همین به جذابیت شخصیت جمال افزودهاست. جمال قهرمانی از جنس زمینی است.
در جایی از کتاب از ماجرای سفری پرمخاطره با سید فؤاد برای خرید اسلحه قاچاق به حلب و جرابلس میگوید. وقتی خبرمیرسد که داعش روستای کناری محل تحویل اسلحه که ایزدی هستند را محاصرهکردهاست؛ جمال اصرارمیکند که با همین اسلحههایی که به دستمان رسیده برویم کمک. اما وقتی بالای تپه مشرف به روستا میرسند و اوج قساوت و سنگدلی داعشیان را در کشتار و مثلهکردن و سربریدن اهالی میبیند از بهت واقعه زمینگیر میشوند. به همراهان میگوید که نترسیده اما پیش چشمش ماجرای کربلا زنده شدهاست و خواننده همراه او هرچند رنجمیکشد اما با او همدلیمیکند که اقدامی برای نجات ایزدیها نکردهاست. جمال باز هم با تیزهوشی زمانی که عدهای چند بار به محل سکونتش حملهمیکنند و حتی آن را آتش میزنند و اموالش را به سرقت میبرند، از مهلکه میگریزد اما دستبسته و ناامید نمیشود و باز سرپا میشود تا نجاتدهنده دیگران باشد.البته گاهی هم اعتراف میکند که در موقعیتهایی بر سر دوراهی گیرافتاده. مثلاً نمیدانسته باید سراغ سربازان زخمی حرم حضرت رقیه(س) برود و گاری پر از ظرفهای شیری که برای نذری به زحمت مهیاکردهاست را رهاکند تا شیرهای نایاب تلف شود یا شیرها را برساند و بعد به سراغ سربازها برود! هرچند انتخاب نهاییاش رساندن شیرها بودهاست.
جمال شخصیتی بیقرار و حساس دارد و این را در شغل عوض کردنهای چندبارهاش آن هم درحالی که در هر شغل هم موفق عملکرده میتوان دید. خودش این بیقراری را خاصیت متولد فروردین ماه بودن میداند اما اشاره ظریفی هم به این نکته میکند که «فروردینیها دوست دارند هرجا که کارمیکنند دیدهشوند. ذاتشان این است. مثلاً من کار را دقیق انجام میدادم و درست، اما دیده نمیشد.» و به همین دلیل از پردهفروشی تا مسئول باسکول در پالایشگاه شدن تا سوداگری در دیار غربت را تجربهمیکند. او نسبت به تغییراتی که در اطرافش پس از پایان جنگ هشت ساله در جریان است حساسیت دارد: « انتظاراتی که از خودمان و آدمهای مهم شهر داشتم برآوردهنشدهبود. دهه هفتاد رو به پایان بود و گروهی از کسانی که در گذشته خیلی قبولشان داشتیم، و قرار بود بزرگ و الگوی ما باشند، سرشان گرم ثروت و قدرت و مقام رئیسبازی شدهبود.» و به همین دلیل چارهای جز جلای وطن نمیبیند. جمال در صفحه (۱۴۲) به عنوان یک راوی منصف نقد جدیاش را به سیاست داخلی نظام سوریه واردمیکند: «ای کاش به همان اعتراضات کوچک و خواستههای بحق مردم احتراممیگذاشت و صدایشان را میشنید تا کار به اینجاها نکشد و مردم بیچاره در آرزوی رسیدن به خواستههایشان آلت دست بیگانگان نشوند! نویسنده کتاب داستاننویس است و با ساختار آشناست. او در معماری کتاب شگردهایی به کار برده و آن را به گونهای طراحی کرده تا این کتاب را به کتابی خواندنی و جذاب تبدیلکند. از جمله میتوان به بعضی از این دست شگردها اشاره کرد: دیباچه کتاب، یک مقدمه عادی و جدا از کتاب نیست و اتفاقا با ظرافت و زیرکی نویسنده نوشتهشده و درگاه ورود به ماجرایی پرکشش شدهاست. در این دیباچه مختصری در مورد نحوه آشنایی نویسنده با جمال فیضاللهی آمدهاست اما بیش از آن، جمال را در نمایی نزدیک به تصویر میکشد تا جایی که ما حتی با تکیه کلامهای او مانند: نوکرتم، دورت بگردم، خاک پاتم هم آشنامیشویم. مردی که نازنین و پر مهر و لطف است اما گاهی با زیرکی از زیر بار گفتگو با نویسنده شانهخالیمیکند و گاهی حتی نویسنده را خستهمیکند. با مردی روبرو هستیم که کتابخوان است و در اتاقش شاهنامه میخواند و سالهاست مقیم حرم حضرت رقیه(س) شدهاست. به گفته سید فؤاد که یکی از سه شخصیت اصلی کتاب است: «مردی است که در خیابان الامین همه او را میشناسند و پیش بینیهای او در مورد عاقبت سوریه درست از آب دآمدهاست.» نویسنده در این دیباچه جغرافیای وقایع را هم شهر دمشق، خیابانالأمین و حرم حضرت رقیه(س) به خواننده معرفی میکند. اما نویسنده پیشدستیمیکند و پیش از آنکه کسی کتاب را بخواند و دچار سؤالهایی در مورد اصالت ماجراها شود خودش اعترافیمیکند که بیش از آنکه اعتراف باشد؛ شگرد زیرکانهای برای بوجود آوردن تعلیق و شروعی جذاب برای کتاب است:
«باید اعترافکنم که ماجراهای جمال گاه آن قدر عجیب میشد که شنونده را مشکوک میکرد که واقعاً دارد سرگذشت میشنود یا قصه؟ و اگر نبود ارجاعات بسیار ریز و مکرر جمال به وقایع، و نیز اگر نبود سید فؤاد و تأییدهایش بر روایتهای او، حتماً عبور از این شکها سخت میبود.» طول زمان روایت کتاب هشت سال است؛ (۱۳۹۰-۱۳۹۸). برای تبدیل نشدن کتاب به زندگینامه، نویسنده کتاب از تمام تکرارهای مضمونی و ماجرایی صرفنظر کردهاست و تنها بخشهایی از خاطرات جمال را انتخابکردهاست که به صورت مستقیم به درگیریهای سوریه ارتباط دارد تا خط سیر طبیعی حوادث حفظشود. به همین دلیل ضرباهنگ وقایع سریع شدهاست و بر جذابیت اثر افزودهاست.
نویسنده با انتخاب آغاز و پایان مناسب تلاش کردهاست که یکپارچی در روایت حفظشود. داستان از یک خواب در حرم حضرت رقیه(س) در صفحه ۱۴ کتاب آغامیشود که در خواب دخترکی به جمال میگوید: «اینجا بمان و دیگه هم از اینجا نرو!» پس همان طور که اشارهشد مکان اصلی وقایع داستان حرم حضرت رقیه(س) و اطراف آن است. پایان کتاب هم در حرم حضرت رقیه(س) است.گویی هشت سال است که ماجراها طوری پیشرفته که آن خواب اول کتاب محقق شدهاست و جمال در حرم ماندنی شدهاست. در صفحه پایان کتاب جمال به ارسلان میگوید: که همه حقوقش را میدهد و اسباب بازی میخرد تا روی ضریح بگذارد و یکییکی ببخشدشان به فرزندان شهدا. حتی شخصیتهای ابتدای کتاب و پایان کتاب و فرم آغاز و انجام کتاب را هم با دقت، یکسان انتخابکردهاست. کتاب با گفتگوی میان ارسلان و جمال در صفحه ابتدایی کتاب آغازمیشود و با گفتگوی میان ارسلان و جمال در صفحه آخر به پایان میرسد. در ابتدای کتاب ما با جمال و ارسلان قاچاقچی مواجهمیشویم و در آخر با ارسلان و جمال گداختهشده در بوته معرکه سوریه و پاک و خالص شده کتاب را تماممیکنیم.
ساختار کتاب به گونهای طراحیشده که نویسنده حضور محسوسی نداشتهباشد. چهارچوب یکپارچه نقل روایت بدون سؤال و جواب است. به همین دلیل بعد از دیباچه، گویی جمال بر صحنه تأتر ایستاده و برای خواننده بدون واسطه نویسنده، ماجراهایی که از سر گذرانده را تعریفمیکند. این قالب انتخابی عزتی پاک ساختار مناسبی برای حفظ ریتم بودهاست. این ساختار به خواننده فرصتی داده تا با جمال بیواسطه آشناشود و بتواند میان گفتار و رفتار جمال سنجشکند و حتی گاهی تناقضاتی بیابد که قضاوتهایش را بارها و بارها در مورد او تغییردهد.
این کتاب وقایع را بیپرده و عریان پیش چشم خواننده به نمایش میگذارد و عامدانه تلاشی برای روتوش وقایع نمیکند. اگر از ماجرای بمب گذاری یا قتلها و جنایت گروهی تروریستهای تکفیری میگوید یا از آتشزدن منازل خیابانالأمین و یا جنگ شهری، نویسنده همان که شنیده را بدون مصلحتسنجی شخصی منتقلمیکند. این عدم دخالت موجبشده مستندوارگی کتاب حفظشود و میان خواننده و راوی خاطرات، واسطهای به نام نویسنده قرارنداشتهباشد.
نگاه نویسنده به مکانها و زمانها و وقایع داستان کلی نیست. نویسنده برای باورپذیر بودن و در نتیجه همراهی خواننده در تمام کتاب به جزئیات توجه داشتهاست. میتوان حدسزد که نویسنده سؤالهای زیادی در مورد جزئیات وقایع از جمال پرسیدهاست اما به جای ثبت سؤالهایش، پاسخهای جمال در توضیح جزئیات و اسامی افراد مرتبط را تا حدی که به تعلیق و کشش روایت کمککند، در لابلای نقل ماجراهای کتاب استفادهکردهاست. هرگاه از حادثهای مانند انفجار اتوبوس ایرانیها در سال ۸۸ نزدیک حرم میگوید به جزئیاتی مانند کامران نامی که تیر اسلحه شکاری درستمیکرده و باروت مورد نیازش را قراربوده در لاستیکهای اتوبوس به او برسانند و شاگرد راننده بیخبر از محموله برای جداکردن لاستیک از رینگ و گرمکردن آن از آتش استفادهکرده که باعث انفجار شدهاست، اشارهمیکند.
این کتاب از انگشتشمار کتابهایی هستند که به جز محیط پادگانی و نظامیان جبهه مقاومت، نگاهی به درون شهر جنگزده دارد و لحظات زندگی در شرایط بحرانی، زیر فشار خردکننده نبود امکانات ابتدائی حیات و اضطراب و ناامنی را نشانمیدهد. جایی که روابط انسانی و هنجارهای اخلاقی شکننده میشوند و تلاش برای بقاء جایگزین همه آموزههای پیش از این میگردد. این کتاب با نمایش شیوه زندگی در شرایط سخت و بحرانی محاصره، تمرین ذهنی و روحی برای خواننده است و با تأمل و درنگی که در او ایجادمیکند ظرفیتش را برای رویارویی با شرایط مشابه بالامیبرد. این کتاب چشم اندازی از آینده به ما میدهد و ما را برای رویارویی با آینده آماده میکند.[۱۲]
رمان «تشریف»
رمان «تشریف» تازهترین اثر علیاصغر عزتیپاک از سوی انتشارات شهرستان ادب است. تشریف داستان مردی به نام شهریار است که در شب عروسیاش متوجه میشود که همسرش در دوران دانشسرا دوست صمیمی او، مصطفی، را به امنیتیها فروختهاست. از آنجا که شهریار، مصطفی را بسیار دوست میداشته، تحمل از کف میدهد و حجله را ترک میکند. بدینشکل آوارگی سهروزهی او آغازمیشود. آوارگیای که سرانجامش در دل برف و یختپههای اطراف همدان رقم میخورد. این داستان در آذرماه سال ۱۳۵۷ در همدان میگذرد و قصهی سرگشتگیها و پیداشدنهاست. این رمان ۳۲۰ صفحهای در شمارگان هزار نسخه با قیمت ۵۵ هزار تومان از سوی انتشارات شهرستان ادب بهچاپرسید.
عزتی پاک با بیان اینکه حدود ۴ سال روی این رمان کارکردم، توضیحداد: داستان «تشریف» در اواخر آذر ۱۳۵۷ روایتمیشود، داستان دو دوست که یکی از آنها در شب عروسی متوجه خیانت خانمش به دوست خود میشود. در واقع این خانم در دانشسرا به دوستش خیانت میکند و از این مقطع دردسرها آغازمیشود. این نویسنده ضمن اشاره به اینکه این اثر داستان انقلاب است، افزود: در این رمان به مفاهیمی که انقلاب با آن قرین و عجین شدهاست پرداختهمیشود، البته به امام و ماجراهای آن دوران نیز میپردازد.
عزتی پاک این کتاب را ۳۲۰ صفحه دانست و اضافه کرد: ماجرای این رمان در همدان میگذرد و سعیکردم بخشی از همدان و ظرفیتهایش در رمان دیدهشود البته رمان را برای دیدهشدن همدان بهانهنکردم، ولی وقتی داستان روایتمیشود بخشی از شهر، اعتراضات، راهپیماییها و... در داستان بیانمیشود. وی در پایان این اثر و داستان واقعشده در آن را طی سه روز بیانکرد و گفت: در واقع ماجرای رمان تشریف در سه روز رقم میخورد و به نوعی از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ را دربرمیگیرد. رمان «تشریف» و چند اثر دیگر با همکاری مؤسسه شهرستان ادب و دفتر تنظیم و نشر آثار امام تألیفشدهاست.[۱۳]
علی داودی از اعضای موسسه فرهنگی شهرستان ادب یادداشتی را بر رمان «تشریف» نوشته علیاصغر عزتیپاک نوشتهاست: جستجویی بود در پی دغدغهای شخصی و یافتن پاسخ برای سوال خود؛ انتظار، انتظار و انتظار! دنبال خود گشتن و به او رسیدن؛ در مسیری به نام انقلاب. در کنار همه در کنار ـ و شاید همراهِ ـ اجتماعی که روایت تکتک آنها همین جستجو بوده و داستان هریک را که دنبالکنی میبینی با آرزویی به این خط پیوستهاست.
رمان «تشریف» نوشته علی اصغر عزتی پاک روایت این رفتن و شاید رسیدن است. داستان از شب عروسی شهریار و مهری شروع میشود، با این جمله مبهم که کلید کل داستان است: «وقتی آلبوم عکسهای مراسم نامزدی را بستند، به خیال هیچکدام نمیرسید که آلبوم بعدی زندگیشان را در همین ابتدای راه به توقف کامل خواهدرساند». ماجرا این است که مهریِ نوعروس اعترافمیکند برای ساواک خبرچینیمیکرده: «چند مورد خبر درباره بچهها رساندم. نمیدانم چه استفادههایی کردند!» این جمله برای شهریار داماد، یک ویرانی عظیم است و آواری چنان هولناک که او را وامیدارد از حجله عروسی پا بیرون بگذارد و بیهوش و حواس، ممنوعیت آمدوشد حکومت نظامی را بشکند و وارد محدوده خطر شود تا برود. برود برود و همچنان برود. با سه روز باران یکریز. نهایتا به مصطفی؛ دوستی که توسط مهری لورفته و از دانشگاه اخراجشده برسد و طلب بخشش کند. اما این جستجو او را نه به مصطفی بلکه به زیربافت زندگی و روابط پنهان بین آدمها میرساند؛ ماجرایی که از یک کشف حقیقت شروع شده گامبهگام روشنیست و حقایق بیشتری رومیکند. وقتی راه میافتی کمکم لایهها کنار میرود و اطرافیانت را بهتر میبینی٬ آدمها خود را نشانمیدهند؛ البته که باید از سختیها بگذری و سختترینها همیشه همان آغاز راهست. میبینی همین اطرافیان تو چه انسانهای مهم و بزرگی هستند و هر یک تعلق به چه عالم و معنای بزرگی دارند. پس آن آخوندی که سرش را در حیاط مسجد شکستند، قافلهدار این خیل است و آن جوان که شهریار را در مغازه زندانیکرد و آن ژاندارم که اسلحه از پادگان بیرون برده و آن یکی سروان رازی و جوان ساده دل روستایی که از مجسمه شاه آویزان شده و تیرمیخورد و مصطفی و دیگران. مصطفی نه نماد که نمونه یک راهنماست که شهریار را تا گذشتههای دور پیش از تولد خود میبرد؛ آنجا که پدر و مادر مصطفی دانشجویانی هستند در حادثه ۱۶ آذر. بعد پرسانپرسان و ترسانترسان میآوردش تا شهر و پاتوق فعلی او؛ کوهی که میعادگاه همه منتظران امام است و صبح جمعه کاروان برای انجام مناسک دعای ظهور به آنجا میروند! راستی چرا تا آن روز شهریار متوجه این حرکت نشدهبود؟ گویا این کشف در امتداد سلسله کشفهاییست که برای قهرمان رویمیدهد.
عزتی پاک در این کتاب نه بر مبنای اندیشه هزارهگرایان٬ نه بر اساس شعار سیاسیون و نه با قرائت آرمانخواهان از حادثه انقلاب، بلکه برآن است که هر حادثه، گام روشنی در جستجوی صبح است و باید در پی نور بود که رسید و الیس الصبح بقریب! داستان «تشریف» آنقدر واقعی و عمیق است که قهرمان از داستان جدا میشود و میشود ما! از مرحلهای به بعد دیگر نگران او نیستیم و اورا دنبال نمیکنیم انگار خود ماییم و میخواهیمببینیم ما چه کارهایم و چه بر سر ما خواهدآمد و تکلیفمان چیست؟ داستان انگار طرحی از پیش تعیینشده نیست بلکه روایت لحظه ماست که ما را به پیش میبرد. جوانی که سه روز را با تنهایی خود درگیر بوده متوجه میشود به چه خیل گسترده و عظیمی تعلق دارد. بله در ماجرای بزرگ همه دخیلند و شاید همین دخیل بودن همه ماجرا را همگانی میکند و گسترش میدهد. ناگهان در مییابی منتظران او چه فراوان هستند تو نیز شاید یکی از آن بیشمار ۳۱۳ نفر باشی. همه شهرها کوهی و قله و جایی برای رفتن و به کوه زدن داشتهاند و مردانی که به امید آن رستخیز عظیم همراه خود شمیشیرهای تیزشان به گور رفتند و هنوز از در گور نیز هماره چشم انتظارند تا برخیزند و لحظه قیام معطل نمانند. و اما انسان روزمره چه دورست از این وعده! گویی به یک باره تمام ادیان و انبیا را فراموشکردهایم. به قول مرحوم شریعتی انسان امروز در انتظار هیچ چیز نیست.[۱۴]
مریم مطهریراد اعتقاد دارد: «تشریف رمانی است که در بستر تاریخ حرکتمیکند. همانطور که از نامش پیداست، انتظار رسیدنی را میکشد؛ در یک معنی رسیدن شخصی بزرگوار و در معنی دیگر طی طریق قهرمان است برای درک هدفی بزرگ که قراراست به آن مشرفشود. نویسنده رمان هدفمند و با استراتژی وارد کارزار قصهشدهاست. از همان ابتدا مشخص است داستان غیر از طرح، با نگاه استراتژیک ملی و فراملی قصد بازگشایی گفتمانی را دارد که گرچه تازه نیست، ولی در بستر جالبی تعریفمیشود. چیزی که تشریف را نسبت به کارهایی از این نوع متفاوت میکند، انتخاب شهری غیر از تهران است. در این رمان اهمیت حوادث تاریخی در شهرهایی غیر از پایتخت نمایان میشود. حوادث و اشخاص با مکان گرهمیخورد و با زبان روان به قصه عمق و جان میدهد. از این جهت همدان در حیطه شخصیتپردازی، هویتمند شده و داستان، تشخص مکانی پیدا کردهاست. داستان در خوانش صفحات اول چنین مینماید که با پایانی پر از جدایی همراه باشد، ولی اینطور نمیشود. شهریار، آشفته، شب زفاف را رهامیکند تا در مسیری سلوکوار مصطفی را بیابد. هفتخوان را طیمیکند، ماجراها میبیند، عقیدهها را میشنود و در یک حرکت مدور، نزدیک به نقطه آغاز، به مقصد میرسد».[۱۵]
سیدهعذرا موسوی تشریف را از دو منظر بررسی میکند: «تشریف یک رمان دینی با مضمون امام، موعود و انتظار است. رمان دینی، رمانی است که با استفاده از عناصر دینی و در چارچوب باورها و اعتقادات و یا عواطف و احساسات دینی تلاشمیکند به صورت عینی نشاندهد که دین، جانپناه و راه رستگاری بشر امروز در برابر نیازها، دردها و مصائب او است. در تشریف نیز مصطفی در برخورد با پدرش «دائم تکرارمیکند امام که باشد، کس دیگری دیدهنمیشود... آمریکا و شوروی به این دلیل هستند که امام ما نیست. اما اگر او باشد، و ما هم با او باشیم، آنها وجودنخواهندداشت.»
او راه رستگاری، راه نجات مردم ایران را در ظهور موعود و دنبالهروی از او میداند. مصطفیای که وقتی ماجرای سید چراغ را در نجات مردم دهبینه از بیماری لاعلاج شنید و پدر و مادرش را متهم به «دهاتیشدن» کرد و گفت که روستانشینی ماهیتشان را تغییرداده، راه افتاد به دنبال صورت؛ چهرهای تا حرفهایی که درباره پیشوا شنیدهبود، بر آن منطبقکند. راهش کشید به مسجدِ برِ میدان عینالقضات و روحانیِ سیدی که همسایهاش را از ماندن زیر آوار نجاتداد و بعد به «موسیعیسی» و در آخر به «محضرِ آن صورت در تبعید» که به مهتاب میمانست.
نویسنده تکیهگاه اثر را بر یکی از اصول مذهب شیعه، یعنی امامت و یکی از عقاید محکم آن، یعنی ظهور حجت قراردادهاست و انقلاب سال 57 را هم در همین راستا میبیند. تشریف یک رمان اقلیمی در بستر شهر همدان است. نویسنده از ظرفیتهای تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی شهر و از آداب و رسوم مردم در ساختن داستانش بهرهبردهاست؛ ولی رمان پایش را از همدان فراتر گذاشتهاست. نویسنده با بهرهگیری از عناصر هويتبخش مذهبي ـ ملي كه وجه تمايز فرهنگ ايرانی و اسلامی از ساير فرهنگها و خرده فرهنگهاست، زیست انسان ایرانی را به نمایش گذاشتهاست و مخاطب بیش از اینکه همدان و مردمش را ببیند، ایران را میبیند».[۱۵]
اما نوع نگاه سمیه عالمی در این مسأله اندکی متفاوت است: «تشریف نه یک رمان تاریخی صرف و نه یک رمان مذهبی به معنای معمول است، تشریف ادبیات است با چشماندازی تمدنی. نویسنده تشریف متفاوت از نویسندگان این سالهای ایران که داستان این مرزوبوم را با تمرکز بر یک نقطه و یک مقطع روایتکردهاند (zoom in) ، ترجیحداده انسان ایرانی را در یک بازهی تاریخی گسترده و تمدنی روایتکند (zoom out) ؛ روایتی از مسیر چندهزارساله انسانِ یک جغرافیا.
داستان از همدان (هگمتانه به معنای محل گردآمدن) شروعمیشود. جغرافیایی که فقط موطن نویسنده نیست؛ اولین پایتخت ایران است که همپای آتن و روم، از معدود شهرهای باستانی و همچنان زنده جهان است. همینجا هوشمندانه بذر سرزمین در خاک داستان کاشتهمیشود. نویسنده در یک استراتژی درست، علاوه بر مکان، زمان را هم در اختیار میگیرد و ریزریز، داستانِ دیروز، امروز و فردای آدمهای قصه را تعریفمیکند. همین بازهی زمانی گسترده، تشریف را رمان حرکت و جستوجو از یک عصر به عصر دیگر کرده و شخصیتها را جاری؛ شهریار، مصطفی، مهری و حتی جعفر در حرکتند و میروند؛ چون خالق آنها قائل است هر جنبشی ما را یک قدم جلو میبرد. چه پیروز باشیم و چه شکستخورده، توقفی وجودندارد. همه در حال رفتن هستند و فقط چگونگی رفتن است که شخصیتها را در داستان تبیین و متمایزمیکند».
سیدهفاطمه موسوی نیز اعتقاد دارد: «تشریف رمانی تاثیرگذار است که از پتانسیل باورهای مذهبی و اقلیمی در بستر تاریخ انقلاب نهایت بهره را برده و اتفاقا توانسته به دور از شعارزدگی صرف که آفت بسیاری از رمانهای اینچنینی است، بسیار موفق عملکند. گرچه گفتمان نویسنده گاهی داستان را به پرتگاه شعارزدگی میکشاند؛ اما در نهایت این داستان است که نجاتبخش عملمیکند. داستانی که اتفاقا با پایانیافتن آخرین جملات اثر، پایان نمییابد و چون چشمهای جاری به آبشخور ذهن خواننده وصلمیشود و در بستر امروز و آینده ادامهمییابد. آیندهای که نویسنده در داستانش به خواننده نشانمیدهد، پر از فرازونشیب، اما در عین حال روشن و نویدبخش است. داستان تشریف، داستان درجازدن و افتخار به گذشتهای که رفته و حسرتش برای ما مانده، نیست؛ پایش در باتلاق تاریخ و ایکاشها و ایامانها فرونمیماند، پویاست و میخواهد بگوید اتفاقا در بزنگاههاست که میتوانیم تمام معادلات دنیا را به هم بریزیم و برسیم به سرنوشت محتوم تاریخ و برسیم به آیندهای که خداوند نویدش را به ما داده. تشریف حرکت جامعه منتظر را در قصه پرکشش و بستر تاریخی پرحادثه و زبان جذابش فریادمیزند و در این راه از تمام ظرفیتهایی که میتواند، بهرهمیگیرد».
فاطمه نفری تشریف را رمانی موفق میداند. او میگوید: «تشریف اثری است که ماحصل سالها مطالعه و تحقیق نویسنده است. نویسندهای که به نگاه و اندیشهای محکم رسیدهاست و دارد در جابهجای کتاب به ما نیز از آینده نوید میدهد. در جایی نور میاندازد و کتیبههایی نمادین را نشانمان میدهد، از تبار و اصالتمان میگوید و خبرمیدهد که آینده دست ماست؛ در جایی دیگر انسان ایرانی را با خودش مواجهمیکند و میگوید که مهم این است که تو خودت را باورکنی؛ در جایی از امام و رهبری میگوید که قهرمان داستان در جستوجوی اوست و در جایی دیگر بین ادیان پل میزند و از نیاز تمام انسانها به منجی میگوید.
تشریف پر از نور و امید است و محتوای غنی و دلنشینش، چشم خواننده را بر کاستیهای اندکش میبندد. کتاب با یک ضربه محکم آغازمیشود. از جشن عروسیای، که عروس رازی مهم را در آن فاشمیکند. رازی که میداند شاید آیندهشان را تغییردهد، اما او تصمیمدارد برای یکیشدن با شریک زندگیاش، این راز را که چون پردهای میانشان قراردارد را بدرد و تبعاتش را نیز پذیرفتهاست. این شروع آنقدر جذاب و گیرا هست که خواننده را سیصد صفحه به دنبال خود بکشد. هرچند که ویراستاری اثر، گاهی ترمز خواننده را میکشد؛ اما خواننده خیلی زود جذب روایت جذاب اثر میشود و تا پایان میرود؛ پایانی که هیچ سوال بیپاسخی را برای خواننده بهجا نمیگذارد و در نقطهای شفاف میایستد. اما میانه داستان، علیرغم تمهیدات خوب نویسنده، کمی دچار اطناب میشود و در یک سوم پایانی کتاب، این ماجرا بیشتر بهچشم میآید».[۱۵]
بخشی از رمان:
امشب، اما کابوس شهریار اعمال عجیب و شگفت رازی نبود، و سرکشستنها و دست شکستنها و روان پریش کردنهاش. مساله او سرنوشت دوستی گرامی بود که از نزدیکترین کس او آسیبدیدهبود و بعد هم بی اینکه حرفی از این آزردگی به زبان بیاورد، مهر بر لب زده و خاموش ماندهبود. یک درد جگرسوز! شاید اگر مصطفی روزی حرفی میزد حتی به کنایه، یادآوریاش در این لحظات باعث آرامش شهریار میشد، اما نزدهبود. مصطفی فقط در پوشش شخصیت آرام و متینش، از مواجهه با مهری دوری کردهبود.
مدتها قرارهاش را با شهریار را به شکلی برنامهریزی میکرد که حضور مهری در آنها ممکن نباشد. معنای آن سکوت مطلق درباره هم دانشسرایی و همسر نزدیکترین دوست، حالا روشن شدهبود. شهریار بالاخره بر هیجانات درون فائق آمدهبود.
رمان «باغهای همیشهبهار»
«باغهای همیشهبهار» رُمانی داستانی درباره زندگی سراسر نور امام محمدبنعلیالباقر (ع) و به قلم علیاصغر عزتیپاک است که برای مخاطب نوجوان به رشته تحریر درآمده و توسط انتشارات سوره مهر روانه بازار نشر شدهاست. نویسنده قمی در این رُمان و در سه فصل به زندگی آن امام هُمام پرداخته که فصل نخست با عنوان «به تماشای باغهای همیشهبهار» از زبان جابر بن عبدالله انصاری، یکی از نزدیکترین یاران امام اباجعفر (ع) روایتشدهاست. همچنین دو فصل دیگر نیز به ترتیب از زبان عبدالله بن عطا و جابر جوفی، دیگر شخصیتهای نزدیک به آن حضرت بازگومیشود که این دو فصل «روشنیهای شهر» و «سرود سالهای عاشقی» نام دارد.
عزتی پاک در گفتوگو با خبرنگار فارس در قم کتاب خود را اینگونه معرفیمیکند: «باغهای همیشهبهار» رمانی داستانی درباره شخصیت والای امام باقر (ع) است که برای مخاطب نوجوان نوشتهشده، اما خدا را شکرمیکنم که مخاطبان جوان و یا حتی بزرگسالان نیز با آن ارتباط برقرارکردهاند.
وی که سابقه کسب جایزه کتاب سال دفاع مقدس و دوسالانه ادبیات کودک و نوجوان را در کارنامه خود دارد، افزود: یکی از بهترین راههای ایجاد دغدغه و تعهد برای مخاطبان کودک و نوجوان بویژه دغدغههای دینی و اجتماعی، استفاده از ترفند داستاننویسی برای آنان است و من نیز در این اثر تلاش داشتم تا بخشی از تاریخ و سیره امامان معصوم (ع) را با استفاده از منابع موثّق برای مخاطبان علاقهمند روایتکنم.
این نویسنده قمی نوشتن این کتاب را مرهون لطف وعنایت معنوی امام پنجم (ع) عنوان و اظهارکرد: بررسی اولیهام در دوران تلاش برای قلمیکردن این اثر نشانمیداد که در حوزه ادبیات داستانی و درباره شخصیت امام محمدبنعلی-الباقر(ع)، اثر چندان قابل توجهی نوشتهنشدهاست. عزتی پاک اضافه کرد: در عین حال مطالعه زندگی آن امام معصوم (ع) من را با یک ویژگی بسیار مهم در زندگی آن حضرت آشنا ساخت که آن ویژگی، رفق و مدارای ایشان در زندگی بودهاست که با توجه به ضرورت جدی رعایت این ویژگی در زندگی امروزی و دغدغه شخصیام در اینباره، کوششکردم تا این ویژگی را با مخاطبان ادبیات داستانی بویژه نوجوانان و جوانان در میان بگذارم.
وی در ادامه با اشاره به یکی از روایتهای منسوب به امام باقر (ع) یعنی «رفق و مدارا به هر کسی هدیهشود، ایمان هم به او هدیه میشود» توضیحداد: این فرمایش امام باقر (ع) نشانمیدهد که رفق و مدارا میتواند حتی پیش از ایمان مورد توجه باشد و زمینه مهمی برای دستیابی به ایمان و یقین بیشتر قرارگیرد، امری که نیاز جامعه امروزی بشر هم هست؛ چراکه مدارای ما با یکدیگر، زندگی را از آرامش بیشتری برخوردار خواهدکرد.
نویسنده کتاب «موج فرشته» همچنین همگان را به کتابخوانی و هدیه دادن کتاب به یکدیگر بویژه هدیه کتاب به کودکان و نوجوانان از سوی بزرگسالان توصیه و خاطرنشان کرد: اگر میخواهیم فرزندان و بچههایمان کتابخوان تربیت شوند، باید خودمان نیز کتاب بخوانیم تا آنها در عمل به کتاب و کتابخوانی تشویقشوند.[۱۶]
با وجود اینکه این رمان برای مخاطب نوجوان نوشته و منتشرشده اما واجد ویژگیهایی است که خواننده بزرگسال را نیز به خود جلب میکند. در ادامه نکاتی در ارتباط با این کتاب عنوانمیشود.
این رمان با محوریت زندگی امام محمد باقر(ع) روایت و نوشتهشده و از این حیث اگر آثاری که حول یکی از شخصیتهای بزرگ دینی خلق شده را اثری دینی بدانیم این اثر در زمره آثار دینی قرارمیگیرد. نویسنده در این کتاب سه شخصیت ساخته و از زبان آنها بخشهایی از زندگی و مقام امام پنجم را بازگو کردهاست.
زبان و نثر این اثر دارای فخامتی مثالزدنی است. نویسنده کوشش کرده متنی تولید کند که خواننده علاوه بر اینکه مشغول مرور زندگی یک شخصیت مهم است، با ادبیت اثر نیز ارتباط برقرارکند. این ویژگی سببمیشود مخاطب بزرگسال نیز با کتاب ارتباط برقرارکند و احساسنکند که مشغول خواندن رمانی برای نوجوانان است. علاوه بر این نویسنده با این کار سطح خواننده نوجوان خود را نیز ارتقامیبخشد.
عزتیپاک در این کتاب مراقب خط قرمزها بوده و سعی کرده حریم شخصیت امام شیعیان را در داستان حفظ کند. او با روایت اطرافیان امام، شمهای از شخصیت امام باقر را برای خواننده آشکارمیکند و غیرمستقیم میگوید شاگردان او وقتی اینطور باشند، خود ایشان چگونه شخصیت والایی هستند.
اگر تصمیم گرفتید این اثر را برای مخاطب نوجوان خود تهیه کنید بد نیست آگاه باشید که با اثری تاریخی روبهرو نیستید که معمولا ویژگی آثار تاریخی کسلکننده بودن و بیفراز بودن آنها است. بلکه رمان «باغهای همیشهبهار» اثری پرفرازوفرود است که نویسنده تلاشکرده با ایجاد حاشیههایی در قصه در شخصیتهای جانبی، متنی جذاب و البته سرگرمکننده خلقکند. متنی که مخاطب نوجوان امروزی با آن ارتباط برقرارمیکند و نه تنها از خواندن آن کسل نمیشود بلکه لذت مطالعه را نیز لمسمیکند. این رمان با توجه به ساختارش که در سه بخش روایت میشود برای علاقهمندان به داستاننویسی اثری آموزشی است که میتواند به عنوان نمونهای موفق مورد رجوع قراربگیرد. هرچند علیاصغر عزتیپاک خود چنین نیتی نداشته که اثری آموزشی خلقکند اما با توجه به اینکه او اثری موفق خلقکرده که قوانین نوشتن را نیز در خلق آن رعایتکرده به همین خاطر اثری تراز را به خوانندهاش ارائهکردهاست.
رمان قراراست لحظاتی از اوقات فراغت خواننده را پرکند. خواننده نوجوان و بزرگسال میتوانند با مطالعه این اثر ساعاتی را در حالوهوای سالهای امامتِ امام محمد باقر(ع) تنفسکند و از مطالعه یک اثر ادبی فاخر لذتببرد.[۱۷]
عزتیپاک درمورد جنبه خلاقانه این کتاب معتقد است: در «باغهای همیشهبهار» داستان به معنای داستان به عنوان کار خلاقه ننوشتهام. در این کار چارچوبی قبلی وجودداشته که من چیزهایی هم حول آن تنیدهام. یعنی اینکه اخباری از زندگی امام محمدباقر (ع) در تواریخ و روایات شیعی بوده و من آمدهام با این مصالح بخشی از زندگی آن بزرگ را در چهارچوبی داستانی روایتکردهام. بله؛ تخیل هم دارد این اثر؛ اما دربارهی شخص امام باقر صرفا به اخبار بسندهشده. تخیل در منطقهالفراغ، به قول علما، اتفاقافتاده است و نه در ساحت شخص امام.[۷]
رمان «آواز بلند»
رمان «آواز بلند» علیاصغر عزتیپاک یکی از رمانهایی است که تصویری از وضعیت شهرها در دوران جنگ را به تصویر کشیدهاست. در این رمان خواننده پیوسته از بمباران شهرها و مناطق مسکونی میخواند. حتی در بخشهایی به مراد رژیم بعث از بمباران شهرها نیز اشارهمیکند و خواننده متوجه میشود که شکست در جبهه نبرد، سبب خشمگین شدن صدام و انتقامگیری در شهرها شدهاست. رمان «آواز بلند» روایت مادری است که در سالهای ابتدای جنگ گمشدهای دارد و امیدهای کمرنگی که با هربار شنیدنش شوق زندگی را برایش میآورد و پدری که مدام سوره یوسف را برای آرامش خود میخواند. نویسنده در این کتاب با بیان جزئیترین صحنهها و مکانها، خواننده را با خود میان کوچههای پر از دود سالهای ابتدای جنگ میکشد و با توصیف حالات چهره «عزیز» و «آقا جون»، نگرانی سرنوشت گمشده را کاملاً به خواننده منتقل میکند. جلد کتاب خاکستری رنگ و نشانه خاکستری است که از دود ناشی از انفجارهای پیدرپی آن روزها بر تمام شهر نشستهاست و تصویر مقبره بابا طاهر معرف آن است که داستان در شهر همدان اتفاقافتادهاست، جایی که مردمانش صدمات زیادی از جنگ دیدند. ابتدای هر یک از فصول این کتاب با ذکر تاریخهایی مشخص آغازمیشود و این میتواند گویای این باشد که علیاصغر عزتی پاک، خود شاهد صحنهها بوده و خاطراتش را بازگومیکند. داستان پانزده فصل است و هر فصل روایت یک روز است. عزیز چشم به راه آمدن هادی است و هر خبری که او را از امید آمدن هادی دورمیکند، اصلا نمیشنود، عزیز هر شب به امید شنیدن نام هادیاش تا پاسی از شب موجهای رادیو را جابه جا میکند تا بتواند میان آهنگ خوانندههای عرب رادیو بغداد را بگیرد. «آواز بلند» با ادبیات داستانی روزهای سخت مادری را مینویسد که مدام چشم به در دارد و از همه میخواهد که به هر طریقی خبری از او بیاورند، نذرمیکند و حتی قبل از خبری از گمشده نذر را ادامیکند. فضای زمانی داستان در اسفند ماه است، چند روز مانده به عید ولی تنها چیزی که در آن روزهای سخت به چشم نمیخورد آمادگی برای عید است، دلها همه منتظرند تا قبل از لحظه تحویل سال هادی بازگردد. آواز بلند روایت عشقهایی است که سرنوشتشان به تشویش روزهای جنگ گرهخوردهاست. شخصیتها در این کتاب واکنشهای متفاوتی به مقوله جنگ دارند و هر کدام از دید خود با آن برخوردمیکنند و هر کس دلیل خودش را برای نرفتن به جنگ دارد، ترس، درس، خانواده... راوی داستان هم از پنجره نگاه خودش با هر پدیدهای برخورد میکند، حبیب عاشق شکوه است و در میان اضطراب این روزها و حال و هوای خانواده بیشتر درگیر موضوعات ذهنی خودش است و برای چند ساعت آرامش به خانه خالی دایی پناه میبرد و تمام آرزوهایش را تصورمیکند، حتی بازگشت هادی را. همینطور که داستان پیش میرود، شخصیتهای جدیدی وارد میشوند که هر کدام داستانی با خود دارند، آقای نیلگون و طوبا، با مشکلات خاص خودشان، حجت که دلدادگیاش به مهناز با سرنوشت هادی گرهمیخورد و دایی مصطفی که زندگیاش بدون جنگ مفهومی ندارد و جنگ که نهایت محبوبش را از حجت و دلدادهاش را از حبیب میگیرد و در نهایت گمشدهای که نمیآید و مادری که به دنبال گمشدهاش پرمیکشد. چاپ چهارم کتاب «آواز بلند»، به قلم علی اصغر عزتی پاک، در 138 صفحه، توسط موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب منتشرشدهاست.[۱۸]
عزتیپاک مضمون و محتوای «آواز بلند» را اینگونه توصیفمیکند: آخرین کاری که از من چاپشده، رمانی است به نام «آواز بلند». اين رمان داستان زندگی یک خانواده مذهبی شهري است که با همه هستیشان درگیر جنگ هستند؛ با تمام وجودشان. پسرشان مفقودالاثر شده و گفتهمیشود دست کومولههاست. ولی این حرف تاييد رسمي ندارد. از طرفی دایی خانواده یکی از فرماندهان جنگ است. نوجوانی که داستان را روایتمیکند در این خانواده مذهبی زندگیمیکند. او علیرغم فضاي غالب در ميان همسالانش و همینطور خانوادهاش، رغبتی به رفتن به جنگ ندارد. او البته اين عدم رغبت را به زبان نمیآورد اما به هزار و یک ترفند چنگمیزند تا از وظیفهي دفاع شانهخالیکند. البته داستان شاخههای زیادی دارد. اما داستان طوری رقم میخورد که این پسر به یک خودآگاهی برسد در پایان؛ و بداند که خیلی مواقع ما حق انتخاب نداریم. و این جبر زمانه است که یک چیزهایی را بر ما تحمیلمیکند. گاهي ما ناچاریم در برابر سرنوشت گردن خمکنیم.[۶] عزتیپاک در فضاسازی بسیار موفق بوده برای نمونه وقتی مشغول روایت تبعات ناشی از بمباران انبار نفت شهر است و به دوده حاصل از آتشگرفتن مخازن نفت اشارهمیکند، خواننده خود را در میان دودهها میبیند. وقتی شخصیت اصلی کف پایش دودزده میشود به خوبی خواننده آن را لمس میکند. از این رو باید در فضاسازی رمان «آواز بلند» را یک اثر موفق دانست؛ زیرا نه تنها در خلق موقعیتهای جنگی بلکه از تشویش و اضطرابی که در شخصیتهای مختلف هست نیز این فضاسازی بیرون میآید و خواننده خود را در موقعیت هرکدام از شخصیتها قراریدهد. اضطراب و تشویشی که به آن اشارهشد حاصل یک شخصیتپردازی منطقی است که نویسنده کوشیده در هرکدام از افراد رمانش به آن بپردازد و همین سببمیشود که هیچکدام از شخصیتها سطحی نباشند و عمق داشتهباشند. شخصیت «حبیب» که راوی رمان نیز هست؛ جوانی در آستانه کنکور است که عشقی جوانانه نیز در وجودش پاگرفته که در کنار علاقه «حجت» (جوان روستایی) به خالهی حبیب (مهناز) نمادی از جریان داشتن زندگی در کنار جنگ و درگیری است. این مسئله یکی از همان ویژگیهایی است که در روایتهایی از شهرها در دوران جنگ بسیار حائز اهمیت است و عزتیپاک به آن بی توجه نبودهاست. رمان «آواز بلند» اثر علیاصغر عزتیپاک را باید رمانی دانست که تصویری از جریان داشتن زندگی در کشاکش جنگ ارائهمیکند. نگرانیهای مادران رزمندگان و شهدا یکی دیگر از وجوهی است که در رمان عزتیپاک بهچشممیآید. چشم انتظاریهایی که باز هم در ادبیات مغفول مانده و نویسنده کوشیده با خلق یک داستان تنها گوشهای از این موضوع را برای خواننده عیانکند. «عزیز خانم» یا همان شخصیت «فهیمه» مادری است که فرزندش به جبهه رفته و خبری از او نیست. او که مادربزرگ راوی است بسیار مضطرب و دلنگران است و این در رفتارها و واکنشهای او به خوبی بازنمایی شده و خواننده با رنجهایی که این مادران متحملشدند به صورت ملموس آشنامیشود. حتی شخصیت «آقاجان» که پدربزرگ حبیب است نیز تصویری از ایستادگی و تحمل پدران شهدا را به خوبی نشانمیدهد و تلاشهای پدران شهدا برای یافتن سرنخی از فرزندانشان را به خوبی روایتکردهاست. «آواز بلند» رمانی است که عزتیپاک در روایت آن دست به خلاقیت زده و با وجود اینکه زمان به صورت خطی پیشمیرود اما بخشهایی در ذهن راوی به گذشته رفتوبرگشت میکند و در روایت رویدادها خواننده با شکست زمان روبرومیشود و همین پازل روایت نویسنده را تکمیل میکند از این رو این مسئله سببمیشود خواننده در مواجهه با قصه حواسش را جمع کند.[۱۹]
محمدحسین نعمتی شاعر یکی از ویژگیهای «آواز بلند» عزتی را بومی بودن آن دانسته و معتقد است: برخلاف خیلی از داستانها و فیلمهای مربوط به جنگ، این نویسنده به جنگ سفرنکردهاست، بلکه جنگ دارد خودش را به زندگی او تحمیلمیکند. کلید مهم رمزگشایی از این اثر، نگاه شهرستانی و دهه شصتی به این رمان است. به نظر من حتی رابطه شکوه و راوی را باید همینگونه دید و این رابطه برای حبیب هنوز یک کنجکاوی نوجوانانه است وهنوزعشق هم شکلنگرفتهاست.
علیالله سلیمی، نویسنده و منتقد، نیز درباره نگاه خاص نویسنده به قهرمان داستان گفتهاست: ما با یک قهرمان سروکار نداریم و نویسنده در این کار یک قهرمان را بین همه شخصیتها سرشکن کردهاست. این سبب شده همه این شخصیتها به یک نسبت در ذهن ما باقیبمانند و به همان اندازه که «حبیب» در ذهن ما شکل میگیرد، «عزیز» هم باقی میماند. من در مجموع این کتاب را خواندنی میبینم؛ چرا که با لذت آن را خواندم و به آقای عزتی در این باره خسته نباشید میگویم.
مهدی موسوینژاد، منتقد دیگر درمورد این رمان معتقد است: کار آقای عزتی نمونه خوبی در اجرای عناصر داستان است. گره داستان در ابتدای اثر خوب ایجادشدهاست. در این فضا ما اندوه آدمها را میبینیم؛ گرچه این فضای سنگین ادامه پیدانمیکند و با سرخوشی راوی این فضای تلخ بهپایانمیرسد.
علی ششتمدی، مهمترین جنبه اثر را ساختار خاص آن دانسته و گفتهاست: ما در داستانهای دفاع مقدس نمونههای زیادی درباره بمباران شهرها نداریم. این داستان درباره شهری است که به طور مستقیم درگیر جنگ نیست، اما متاثر از تبعاتی مانند بمباران است. ما در این اثر ساختار کلاسیک ساده رمان شامل گرهافکنی و تعلیق و کشمکش و گرهگشایی را نمیبینیم؛ بلکه با ساختار تازهای روبرو هستیم که من آن را «ساختار بمبارانی» میدانم. محمود خداوردی، نویسنده مجموعه داستان «اجازهمیدهید آقای چخوف» نیز درباره بخشی از این داستان یادآور شد: یکی از صحنههای بسیار زیبای اثر صحنهای است که حبیب برای تخلیه خشم خودش با سنگ به تلفن عمومی میکوبد. من این بخش را شاید بیش از صد بار خواندم. موسیقی کلمات در تکرار «کوبیدم»ها واقعا تاثیرگذار است و من را به یاد صحنهای از فیلم «رفقای خوب» اسکورسیزی انداخت.
علیمحمد مودب، نیز بر این باور است: من از زمان نوشته شدن این داستان با آن همراه بودهام و آن را فراتر از ضدجنگ و اصلا خود زندگی میدانم. مرتضی کربلاییلو، نویسنده، نیز درباره این کتاب توضیحداد: به نظر من آقای عزتی خیلی روی این اثر فکرکردهاست و رابطهها در این داستان بسیار حسابشده و معنیدار است. به عنوان مثال همان ترکش را که در اول داستان دیدم، فهمیدم که این خانه میخواهد به باد برود و فقط برای نمک داستان نیامدهاست! یا آن صحنه عروس و داماد دارد پیشآگاهی میدهد. همچنین من بین آمدن آن کمکهای اولیه در پایان داستان و ده فرمان یهودیها رابطه زیبایی میبینم. یا ماجرای پیکر که قبولنمیکند به اسراییل برود. رابطه دیگری را که در این اثر خیلی دوستدارم، مساله آرامگاه بوعلی است که از یک جهت نماد دانش است.[۲۰] رمان «آواز بلند» از سوی انتشارات شهرستان ادب روانه بازار کتاب شدهاست.[۱۹] بخشی از کتاب:
انگشتهای آقا جان از آب داخل لیوان بیرونآمد و پرتاب شد طرف صورت عزیز. پوست صورت عزیز تکان خفیفی خورد. قطرات آب یک بار دیگر با انگشتان آقا جان پاشیدهشد به صورت بی حال و بی رنگ عزیز. باز هم تکان خفیف پوست. آقا جان لیوان را گذاشت روی زمین و چسبید از شانههای عزیز، ماساژ داد و ماهیچههای بالای جناق را فشرد. آنقدر فشرد تا گردن عزیز لقخورد و پوست صورتش جمع-شد و آه آهستهای از میان لبهایش بیرون آمد. داستان «نفس بلند» در «نفس بلند» عزتی پاک داستانی سرراست و خواندنی از بچههای یک محل را روایمیکند که میخواهند برای جشن نیمه شعبان کارهایی بکنند اما یک نفر ناشناس وارد کارهای آنها میشود و ظاهرا برنامههای آنها را بههم میزند. بچههای محل هم تصمیم میگیرند او را شناساییکنند و درس خوبی به آن ناشناس بدهند تا دیگر بدون هماهنگی با آنها دست به چنین کاری نزند اما بیماری «مصطفی» شخصیت اصلی کتاب مانع از آن میشود که بتواند در فعالیتهای بچههای محل در جشن نیمه شعبان مشارکتکند. اتفاقات کتاب حول این موضوع میگردد و نویسنده فضایی صمیمی را در داستان رقمزده که خواننده با آنها همزاد پنداری کند. عزتیپاک در داستانش هیچ حرف رویی برای زدن ندارد و تمام پیامهای قصهاش را در بیان و رفتار شخصیتهای داستانش قرارداده، به همین خاطر میشود گفت که با یک داستان شعازده روبرو نیستیم. داستان «نفس بلند» یک نمونه موفق از داستانهای انتظار برای نوجوانان است که به همت انتشارات «کتاب جمکران» منتشرشدهاست. مسئله انتظار و عقیده داشتن به منجی در این داستان به خوبی دیدهمیشود و تمام اینها از چارچوب داستان عزتیپاک بیرون نزدهاست. استفاده از یک روایت خطی در این کتاب برای بیان یک قصه و ایجاد سوال به این معنا که مخاطب نوجوان در جستجوی آن فرد ناشناس است سبب شده، خواننده «نفس بلند» را انتها بخواند تا راز داستان عزتیپاک را کشفکنند. در ارتباط با تصویرگریهای این کتاب که وجیهه گلمزاری آن را انجامداده نیز باید گفت که تصاویر و کاراکترها به شدت بومی هستند و این مهمترین ویژگی آنها است و تصویرگر سراغ نمونهها یا بهتر است گفتهشود کپیهای خارجی نرفته و خودش دست به خلق شخصیتهایش زدهاست. داستان «نفس بلند» اثر علی اصغر عزتی پاک با تصویرگری وجیهه گلمزاری در 31 صفحه از سوی انتشارات «کتاب جمکران» منتشرشدهاست .[۳]
پانویس
- ↑ «علیاصغر عزتیپاک».
- ↑ «از سرزمین کوه و دژ/ کتابشناسی «علیاصغرعزتیپاک»».
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ «نمونه موفق یک داستان انتظار برای نوجوان».
- ↑ «علیاصغر عزتیپاک».
- ↑ ۵٫۰۰ ۵٫۰۱ ۵٫۰۲ ۵٫۰۳ ۵٫۰۴ ۵٫۰۵ ۵٫۰۶ ۵٫۰۷ ۵٫۰۸ ۵٫۰۹ «جریان ادبی انقلاب صاحب سبک شدهاست/ پیروزی انقلاب اسلامی باعث هویتبخشی به انسانها شد».
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ ۶٫۴ ۶٫۵ ۶٫۶ ۶٫۷ ۶٫۸ «مصاحبهای با آقای علیاصغر عزتیپاک - نویسنده».
- ↑ ۷٫۰۰ ۷٫۰۱ ۷٫۰۲ ۷٫۰۳ ۷٫۰۴ ۷٫۰۵ ۷٫۰۶ ۷٫۰۷ ۷٫۰۸ ۷٫۰۹ ۷٫۱۰ ۷٫۱۱ ۷٫۱۲ ۷٫۱۳ ۷٫۱۴ ۷٫۱۵ «قرار نیست همیشه از شرارت بنویسیم/ نوجوانان٬ مخاطبان هوشمند ادبیات هستند».
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ ۸٫۳ ۸٫۴ ۸٫۵ ۸٫۶ «نویسندههای امروز قطعا بیدرد نیستند/ عدم تحمل نقد از دلایل نبود مطالبهگری در داستان است».
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ «عزتیپاک: در ماجرای مرحوم «آهنینجان» عبرتهایی است برای ما که اهل کلمه هستیم».
- ↑ «نامه «علیاصغرعزتیپاک »به «محمود دولتآبادی»».
- ↑ «رمان «مسافر جمعه» رونمایی شد/ ایده نگارش رمان را از امام خمینی (ره) گرفتم».
- ↑ .
- ↑ ««تشریف» منتشر شد».
- ↑ «یادداشتی بر رمان «تشریف»/ داستانی که قهرمانش از قصه جدا میشود».
- ↑ ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ ۱۵٫۲ «تشریف خورشید».
- ↑ .
- ↑ «تنفس در روزگار امامت باقرالعلوم».
- ↑ ««آواز بلند» چاپ چهارمی شد».
- ↑ ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ «کلوزآپ از تقابل جنگ و زندگی».
- ↑ «رمان «آواز بلند» علیاصغر عزتیپاک نقد شد».