ماه غمگین، ماه سرخ: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
غزلِ بهار (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
غزلِ بهار (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۸: خط ۲۸:
<center>* * * * *</center>
<center>* * * * *</center>
رمان روایتی است از پنج روز آخر زندگی [[میرزاده عشقی|میرزادهٔ عشقی]] در تیرماه ١٣٠٣. شاعر ناآرام و منتقدی که ترور تراژیکش یکی از نمادهای کشتن ذهن‌های آزادی‌خواه است در تاریخ معاصر. [[رضا جولایی|جولایی]] شخصیت‌های تاریخی را با استفاده از تخیلِ شگفتش تبدیل کرده به قهرمان‌های داستانی، از شخصیت‌هایی چون ملک‌الشعرای بهار و قمرالملوک وزیری تا آدم‌هایی که در غبار تاریخ گم شده‌اند و جولایی آن‌ها را ساخته است. داستان با خواب شومی آغاز می‌شود که شاعر آزادی‌خواه دیده. خوابی که همه‌ٔ وجودش را آشفته کرده و می‌خواهد بار سفر ببندد تا این شر از سرش بگذرد. در این رمان شخصیت‌های گوناگون قصه‌های خود را می‌گویند در راستای قصه‌ٔ عشقی جوان. تصویر تهرانی را می‌بینیم که سرگردان آخرین روزهای حکومت قاجارهاست و قدرت‌گرفتن سردار سپه‌ای که نمی‌خواهد عشقی زنده بماند.<ref name =''لید''>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.ibna.ir/fa/book/318012/%D9%85%D8%A7%D9%87-%D8%BA%D9%85%DA%AF%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%B1%D8%AE-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C|عنوان= خلاصهٔ رمان}}</ref>آنچه آثار [[رضا جولایی]] را مرغوب می‌کند، ویژگی مشترک بین تمام کارهایش نیز هست؛ روایت‌هایی از فراموش‌شدگان. او در داستان‌هایش به سراغ شخصیت‌هایی می‌رود که امروز گاه تنها نامشان برای ما آشناست، هر چند که ما با چگونه‌بودن آن‌ها، نحوهٔ زیست و ثمره‌ٔ افکارشان زندگی می‌کنیم. در داستان '''[[شکوفه‌های عناب|شکوفه‌های عناب]]''' با بازخوانی شعر «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» رنج‌نامه‌ٔ [[جهانگیر خان صوراسرافیل]] را حکایت می‌کند که جوان بود و سری پرشور در سینه داشت. در کتاب '''ماه غمگین، ماه سرخ''' داستان پنج روز آخر میرزاده‌ٔ عشقی شاعر جوان مشروطه را می‌گوید. با همه‌ٔ تلاش‌ها برای مشروطه‌خواهی در ایران، طفل نارس و به تعبیری مرده به دنیا آمد. ولیعهد قاجاری به کناری رفته و به جایش یک قزاق قدرت می‌گیرد که تدبیرش برای همه‌ٔ امور توسل به زور است. در این چنین زمانی‌ست که میرزاده‌ٔ عشقی منظومه‌ٔ [[جمهوری‌نامه]] را می‌سراید{{سخ}}
رمان روایتی است از پنج روز آخر زندگی [[میرزاده عشقی|میرزادهٔ عشقی]] در تیرماه ١٣٠٣. شاعر ناآرام و منتقدی که ترور تراژیکش یکی از نمادهای کشتن ذهن‌های آزادی‌خواه است در تاریخ معاصر. [[رضا جولایی|جولایی]] شخصیت‌های تاریخی را با استفاده از تخیلِ شگفتش تبدیل کرده به قهرمان‌های داستانی، از شخصیت‌هایی چون ملک‌الشعرای بهار و قمرالملوک وزیری تا آدم‌هایی که در غبار تاریخ گم شده‌اند و جولایی آن‌ها را ساخته است. داستان با خواب شومی آغاز می‌شود که شاعر آزادی‌خواه دیده. خوابی که همه‌ٔ وجودش را آشفته کرده و می‌خواهد بار سفر ببندد تا این شر از سرش بگذرد. در این رمان شخصیت‌های گوناگون قصه‌های خود را می‌گویند در راستای قصه‌ٔ عشقی جوان. تصویر تهرانی را می‌بینیم که سرگردان آخرین روزهای حکومت قاجارهاست و قدرت‌گرفتن سردار سپه‌ای که نمی‌خواهد عشقی زنده بماند.<ref name =''لید''>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.ibna.ir/fa/book/318012/%D9%85%D8%A7%D9%87-%D8%BA%D9%85%DA%AF%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%B1%D8%AE-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C|عنوان= خلاصهٔ رمان}}</ref>آنچه آثار [[رضا جولایی]] را مرغوب می‌کند، ویژگی مشترک بین تمام کارهایش نیز هست؛ روایت‌هایی از فراموش‌شدگان. او در داستان‌هایش به سراغ شخصیت‌هایی می‌رود که امروز گاه تنها نامشان برای ما آشناست، هر چند که ما با چگونه‌بودن آن‌ها، نحوهٔ زیست و ثمره‌ٔ افکارشان زندگی می‌کنیم. در داستان '''[[شکوفه‌های عناب|شکوفه‌های عناب]]''' با بازخوانی شعر «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» رنج‌نامه‌ٔ [[جهانگیر خان صوراسرافیل]] را حکایت می‌کند که جوان بود و سری پرشور در سینه داشت. در کتاب '''ماه غمگین، ماه سرخ''' داستان پنج روز آخر میرزاده‌ٔ عشقی شاعر جوان مشروطه را می‌گوید. با همه‌ٔ تلاش‌ها برای مشروطه‌خواهی در ایران، طفل نارس و به تعبیری مرده به دنیا آمد. ولیعهد قاجاری به کناری رفته و به جایش یک قزاق قدرت می‌گیرد که تدبیرش برای همه‌ٔ امور توسل به زور است. در این چنین زمانی‌ست که میرزاده‌ٔ عشقی منظومه‌ٔ [[جمهوری‌نامه]] را می‌سراید{{سخ}}
{{شعر|نستعلیق|سبک=color:#DB7093}}
{{شعر|نستعلیق|سبک=color:SeaGreen}}
{{ب|'''''چه ذلت‌ها کشید این ملت زار'''''|'''''دریغ از راه دور و رنج بسیار'''}}
{{ب|'''''چه ذلت‌ها کشید این ملت زار'''''|'''''دریغ از راه دور و رنج بسیار'''}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
خط ۴۵: خط ۴۵:
در قسمت ابتدایی رمان یعنی خوابِ شاعر، نویسنده، چکیده‌ٔ کل داستان به همراه شخصیت‌های اثرگذار بر آن را می‌آورد و معرفی می‌کند. در واقع از انتها شروع می‌کند که تمهیدی است برای ساخت شبکه‌ٔ داستانی. سپس در هرکدام از بخش‌های داستانی یکی‌یکی سراغ این شخصیت‌ها می‌رود و آن را برای خواننده باز می‌کند؛ احوال کودکی، خیالات، ترس‌ها و شیوه‌ٔ معیشتی آدم‌هایی که به‌نوعی به عشقی مربوط می‌شوند مثل شاهزاده خانم (کسی که شاعر نسبت به او عشقی پنهان در دل دارد) یا بهار، همین‌طور افرادی که با قتل او در ارتباط‌اند را شرح می‌دهد. در این بین خواننده انسان‌های مطرود و ترس‌خورده‌ای را می‌بیند که جزء لگدپرانی راه دیگری برای زنده‌ماندن بلد نیستند. کوکب روسپی آوازه‌خوانی که شاعر را لو می‌دهد، زنی‌ست که از کودکی فروخته شده، بارها کتک خورده و ترسیده، از بوی گند تن آدم‌ها و چرکی دست و زردی دندانشان انزجار دارد اما دست‌آخر مجبور شده تن به قضا دهد. «کوکب از آن گاوچاه نفرت دارد، می‌هراسد. از آن‌ها هر کاری بر می‌آید. بار اول کتک خورد. سر و صورتش کبود شد و دنده‌هایش. بعد مچاله شد در گوشه‌ای. چند سالش بود؟ دوازده، سیزده. زیر بار بغل‌خوابی نمی‌رفت.<ref>{{پک|جولایی|١۴٠٠|ک=ماه غمگین، ماه سرخ|ص=٣٠}}</ref>»
در قسمت ابتدایی رمان یعنی خوابِ شاعر، نویسنده، چکیده‌ٔ کل داستان به همراه شخصیت‌های اثرگذار بر آن را می‌آورد و معرفی می‌کند. در واقع از انتها شروع می‌کند که تمهیدی است برای ساخت شبکه‌ٔ داستانی. سپس در هرکدام از بخش‌های داستانی یکی‌یکی سراغ این شخصیت‌ها می‌رود و آن را برای خواننده باز می‌کند؛ احوال کودکی، خیالات، ترس‌ها و شیوه‌ٔ معیشتی آدم‌هایی که به‌نوعی به عشقی مربوط می‌شوند مثل شاهزاده خانم (کسی که شاعر نسبت به او عشقی پنهان در دل دارد) یا بهار، همین‌طور افرادی که با قتل او در ارتباط‌اند را شرح می‌دهد. در این بین خواننده انسان‌های مطرود و ترس‌خورده‌ای را می‌بیند که جزء لگدپرانی راه دیگری برای زنده‌ماندن بلد نیستند. کوکب روسپی آوازه‌خوانی که شاعر را لو می‌دهد، زنی‌ست که از کودکی فروخته شده، بارها کتک خورده و ترسیده، از بوی گند تن آدم‌ها و چرکی دست و زردی دندانشان انزجار دارد اما دست‌آخر مجبور شده تن به قضا دهد. «کوکب از آن گاوچاه نفرت دارد، می‌هراسد. از آن‌ها هر کاری بر می‌آید. بار اول کتک خورد. سر و صورتش کبود شد و دنده‌هایش. بعد مچاله شد در گوشه‌ای. چند سالش بود؟ دوازده، سیزده. زیر بار بغل‌خوابی نمی‌رفت.<ref>{{پک|جولایی|١۴٠٠|ک=ماه غمگین، ماه سرخ|ص=٣٠}}</ref>»
یا درگاهی، شخصی که برای خوش‌خدمتی به رضاخان از هیچ شری چشم‌پوشی نمی‌کند، کودکی‌ست یتیم و محبت‌ندیده که بدنش زیر بار کار سخت شرحه شرحه شده. در سن کم کارش بارکشی و مواظبت از مال‌‌ها بوده، راه‌رفتن طولانی در کمرکش کوه‌ها با شکمی گرسنه و دستانی قاچ‌قاچ شده. او حالا تبدیل به مردی شده که شکنجه‌کردن زندانیان سیاسی برایش یک جور تفریح است. «درگاهی می‌داند که این‌جور آدم‌ها پنجه‌های قدرتمند حکومت بعدی‌ خواهند بود. حالا در ظاهر زندانبان است، اما شغلش دراصل زیرآب‌کردن سر زندانیان سیاسی است<ref name=''خلاصه''/>: «رؤسای ایلات یاغی، فرنگ‌رفته‌های ناآرام، زبان‌درازها، محرکین جماعت. شغل او جلادی به شیوه‌های جدید است.<ref>{{پک|جولایی|١۴٠٠|ک=ماه غمگین، ماه سرخ|ص=١١١}}</ref>»  
یا درگاهی، شخصی که برای خوش‌خدمتی به رضاخان از هیچ شری چشم‌پوشی نمی‌کند، کودکی‌ست یتیم و محبت‌ندیده که بدنش زیر بار کار سخت شرحه شرحه شده. در سن کم کارش بارکشی و مواظبت از مال‌‌ها بوده، راه‌رفتن طولانی در کمرکش کوه‌ها با شکمی گرسنه و دستانی قاچ‌قاچ شده. او حالا تبدیل به مردی شده که شکنجه‌کردن زندانیان سیاسی برایش یک جور تفریح است. «درگاهی می‌داند که این‌جور آدم‌ها پنجه‌های قدرتمند حکومت بعدی‌ خواهند بود. حالا در ظاهر زندانبان است، اما شغلش دراصل زیرآب‌کردن سر زندانیان سیاسی است<ref name=''خلاصه''/>: «رؤسای ایلات یاغی، فرنگ‌رفته‌های ناآرام، زبان‌درازها، محرکین جماعت. شغل او جلادی به شیوه‌های جدید است.<ref>{{پک|جولایی|١۴٠٠|ک=ماه غمگین، ماه سرخ|ص=١١١}}</ref>»  
====جلسات نقد و بررسی====
====اهدا====
====بازتاب در توئیت‌ها و نوشته‌های مجازی====
====تقریظ و مقدمه‌هایی بر کتاب====
==== استحال و اقتباس====




خط ۹۴: خط ۸۴:
برای مثال، ما باوجودی که می‌بینیم قاتل به کشتن و کثافت و لذت‌بردن از آن فکر می‌کند و مثلاً اندیشه‌اش با عشقی که سراسر استرس است و شور و عصیان فرق می‌کند، اما زیاد صدای این قاتل را در متن نمی‌شنویم. درباره‌ٔ سایر افراد هم وضع به همین صورت است. درواقع اگر می‌شد صدای شخصیت‌‌ها به‌وضوح شنیده شود و برای آن‌ها لحن و گفتار منحصربه‌خودشان خلق شود، رمان خیلی جذاب‌‌تر بود و می‌شد کنترل رشته‌ی روایت را به دست جریانی سیال که در ذهن شخصیت‌ها جاری است داد تا اندیشه و حس‌ها مختلفشان، با صدای خودشان و با زاویه‌دید اول‌شخص، روی کاغذ بیاید.<ref name =''راوی''>{{یادکرد وب|نشانی=https://ketabchi.com/blog/8314/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%A7%D9%87-%D8%BA%D9%85%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%8C-%D9%85%D8%A7%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D8%AE|عنوان= نقد و بررسی رمان}}</ref>  
برای مثال، ما باوجودی که می‌بینیم قاتل به کشتن و کثافت و لذت‌بردن از آن فکر می‌کند و مثلاً اندیشه‌اش با عشقی که سراسر استرس است و شور و عصیان فرق می‌کند، اما زیاد صدای این قاتل را در متن نمی‌شنویم. درباره‌ٔ سایر افراد هم وضع به همین صورت است. درواقع اگر می‌شد صدای شخصیت‌‌ها به‌وضوح شنیده شود و برای آن‌ها لحن و گفتار منحصربه‌خودشان خلق شود، رمان خیلی جذاب‌‌تر بود و می‌شد کنترل رشته‌ی روایت را به دست جریانی سیال که در ذهن شخصیت‌ها جاری است داد تا اندیشه و حس‌ها مختلفشان، با صدای خودشان و با زاویه‌دید اول‌شخص، روی کاغذ بیاید.<ref name =''راوی''>{{یادکرد وب|نشانی=https://ketabchi.com/blog/8314/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%A7%D9%87-%D8%BA%D9%85%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%8C-%D9%85%D8%A7%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D8%AE|عنوان= نقد و بررسی رمان}}</ref>  


===الهام از شخصیت‌ها===


===شخصیت‌ اصلی===
===شخصیت‌ اصلی===
خط ۱۱۱: خط ۱۰۰:
{{گفتاورد تزیینی| من همیشه برای نوشتن کارهایم تا جایی که دچار افتادن در چالهٔ تاریخ‌نویسی نشوم از منابع تاریخی استفاده می‌کنم. جمله‌ای از بورخس یادم مانده که اگر می‌خواهید داستانی بنویسید که شکل تاریخی داشته باشد باید کاری کنید که خواننده و منتقد مچتان را نگیرد. یعنی حداقلی از پایبندی به تاریخ. مطابقت تاریخی برای من تا این حدش مهم است، نه بیشتر.<ref name=''راوی''/>}}
{{گفتاورد تزیینی| من همیشه برای نوشتن کارهایم تا جایی که دچار افتادن در چالهٔ تاریخ‌نویسی نشوم از منابع تاریخی استفاده می‌کنم. جمله‌ای از بورخس یادم مانده که اگر می‌خواهید داستانی بنویسید که شکل تاریخی داشته باشد باید کاری کنید که خواننده و منتقد مچتان را نگیرد. یعنی حداقلی از پایبندی به تاریخ. مطابقت تاریخی برای من تا این حدش مهم است، نه بیشتر.<ref name=''راوی''/>}}


{{گفتاورد تزیینی| تاریخ یک پس‌زمینه است در کارهای من. دوست دارم داستان‌هایم در بزنگاه‌های تاریخی شکل بگیرند. آدم‌ها در حالت عادی شخصیت‌های مشابهی دارند و مثل هم هستند، اما در بزنگاه‌ها و نقاط بحرانی است که شخصیت‌ها بروز پیدا می‌کند و می‌توان خود یا دیگری را شناخت. بنابراین برخلاف این‌که سال‌هاست می‌گویند داری قصه تاریخی می‌نویسی، این‌ها قصه‌هایی‌ست تاریخ‌مند. از تاریخ بهره گرفته؛ تا ادبیات، رنگارنگ شود. وگرنه داستان جای گفتن تاریخ نیست، جای روان‌شناسی و فلسفه هم نیست. داستان، داستان است. خواننده برای یاد گرفتن اقتصاد یا دانستن نظر نویسنده درباره فلان مکتب فلسفی سراغ داستان نمی‌آید. می‌خواهد داستانی بخواند و لذتی ببرد. از خلال این داستان هم نویسنده می‌تواند دیدگاه خودش را پیش‌ روی خواننده بگذارد تا خواننده خودش تصمیم بگیرد. نه این‌که دیدگاهش را به او بقبولاند.<ref name=''راوی''/>}}
{{گفتاورد تزیینی| تاریخ یک پس‌زمینه است در کارهای من. دوست دارم داستان‌هایم در بزنگاه‌های تاریخی شکل بگیرند. آدم‌ها در حالت عادی شخصیت‌های مشابهی دارند و مثل هم هستند، اما در بزنگاه‌ها و نقاط بحرانی است که شخصیت‌ها بروز پیدا می‌کند و می‌توان خود یا دیگری را شناخت. بنابراین برخلاف این‌که سال‌هاست می‌گویند داری قصه تاریخی می‌نویسی، این‌ها قصه‌هایی‌ست تاریخ‌مند. از تاریخ بهره گرفته؛ تا ادبیات، رنگارنگ شود. وگرنه داستان جای گفتن تاریخ نیست، جای روان‌شناسی و فلسفه هم نیست. داستان، داستان است. خواننده برای یاد گرفتن اقتصاد یا دانستن نظر نویسنده دربارهٔ فلان مکتب فلسفی سراغ داستان نمی‌آید. می‌خواهد داستانی بخواند و لذتی ببرد. از خلال این داستان هم نویسنده می‌تواند دیدگاه خودش را پیش‌ روی خواننده بگذارد تا خواننده خودش تصمیم بگیرد. نه اینکه دیدگاهش را به او بقبولاند.<ref name=''راوی''/>}}


{{گفتاورد تزیینی| آدم‌ها در کارهای من خاکستری‌اند. سعی می‌کنم تیپ‌سازی نکنم. از این‌که یک نفر مطلقاً شر باشد یا خیر مطلق باشد دوری می‌کنم. همه ما طیفی از خاکستری هستیم و عذاب وجدان در آدم‌های خاکستری بروز پیدا می‌کند.<ref name=''راوی''/>}}
{{گفتاورد تزیینی| آدم‌ها در کارهای من خاکستری‌اند. سعی می‌کنم تیپ‌سازی نکنم. از این‌که یک نفر مطلقاً شر باشد یا خیر مطلق باشد دوری می‌کنم. همه ما طیفی از خاکستری هستیم و عذاب وجدان در آدم‌های خاکستری بروز پیدا می‌کند.<ref name=''راوی''/>}}


===جمله‌های ماندگار کتاب===
===تورقی در کتاب===
<span style="color:SeaGreen">'''سرش را بیرون می‌آورد. وحشت کرده، دستی به صورت می‌کشد. نفس‌نفس می‌زند. به خود می گوید: من زنده‌ام، هنوز دیر نشده ... به یاد جمله‌ای می‌افتد: مرگ است که به زمان ارزش می‌دهد. زمان را جدی بگیر. خوابت یک هشدار بود. الهام بود. بلند شو تا دیر نشده جل‌وپلاست را جمع کن، برو از این شهر داغ دم‌کرده‌ی خشک، برگرد به میان تپه‌های سبز موطنت. دیوانه‌ای؟ می‌خواستی چه بشوی؟ شهره‌ی آفاق؟ چه بکنی؟ می‌خواستی کمر سردارسپه را بشکنی؛ اگر هم بتوانی جانت را می‌گذاری بر سر این مهم، و بعد چه می‌شود؟ آب از آب تکان نمی‌خورد. می‌افتی در سیاه‌چال‌های نظمیه. جانت را با منقاش از تن بیرون می‌کشند. از دست هیچ‌کس کاری ساخته نیست. هیچ‌کس نمی‌تواند قدمی پیش بگذارد، نه وکلای اقلیت، نه روزنامه‌چی‌ها. سروصدایی بلند می‌شود و زود فروکش می‌کند. همه خسته شده‌اند. نوزاد نارس مشروطه سر زا رفت. مردم خسته شده‌اند و بی‌اعتنا و قلدرها عاشق جماعت بی‌اعتنا هستند.'''<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://www.iranketab.ir/book/33132-sad-red-moon|عنوان= تورقی در کتاب}}</ref>


===جوایز کتاب===
===جوایز کتاب===
خط ۱۲۸: خط ۱۱۸:


===تصویر از صفحات کتاب===
===تصویر از صفحات کتاب===
===صدای نویسنده===
===تصویرهای ساخته‌شده دربارهٔ کتاب (فیلم و مستند)===
===طرحی از یکی از صحنه‌های کتاب===


==جستارهای وابسته==
 


==پانویس==
==پانویس==

نسخهٔ ‏۱۳ اسفند ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۳۲

ماه غمگین، ماه سرخ
نویسندهرضا جولایی
ناشرچشمه
ناشر فارسی: تهران
تاریخ نشر١۴٠٠
شابک٩٧٨-۶٢٢-٠١٠-۵٨١-٧
تعداد صفحات۱۶٨
موضوعفارسی
سبکواقع‌گرایی
زبانفارسی

رمان تاریخی ماه غمگین، ماه سرخ به قلم رضا جولایی در سال ١۴٠٠ منتشر و نامزد چهاردهمین دورهٔ جایزه ادبی جلال آل‌احمد شد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

* * * * *

رمان روایتی است از پنج روز آخر زندگی میرزادهٔ عشقی در تیرماه ١٣٠٣. شاعر ناآرام و منتقدی که ترور تراژیکش یکی از نمادهای کشتن ذهن‌های آزادی‌خواه است در تاریخ معاصر. جولایی شخصیت‌های تاریخی را با استفاده از تخیلِ شگفتش تبدیل کرده به قهرمان‌های داستانی، از شخصیت‌هایی چون ملک‌الشعرای بهار و قمرالملوک وزیری تا آدم‌هایی که در غبار تاریخ گم شده‌اند و جولایی آن‌ها را ساخته است. داستان با خواب شومی آغاز می‌شود که شاعر آزادی‌خواه دیده. خوابی که همه‌ٔ وجودش را آشفته کرده و می‌خواهد بار سفر ببندد تا این شر از سرش بگذرد. در این رمان شخصیت‌های گوناگون قصه‌های خود را می‌گویند در راستای قصه‌ٔ عشقی جوان. تصویر تهرانی را می‌بینیم که سرگردان آخرین روزهای حکومت قاجارهاست و قدرت‌گرفتن سردار سپه‌ای که نمی‌خواهد عشقی زنده بماند.[۱]آنچه آثار رضا جولایی را مرغوب می‌کند، ویژگی مشترک بین تمام کارهایش نیز هست؛ روایت‌هایی از فراموش‌شدگان. او در داستان‌هایش به سراغ شخصیت‌هایی می‌رود که امروز گاه تنها نامشان برای ما آشناست، هر چند که ما با چگونه‌بودن آن‌ها، نحوهٔ زیست و ثمره‌ٔ افکارشان زندگی می‌کنیم. در داستان شکوفه‌های عناب با بازخوانی شعر «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» رنج‌نامه‌ٔ جهانگیر خان صوراسرافیل را حکایت می‌کند که جوان بود و سری پرشور در سینه داشت. در کتاب ماه غمگین، ماه سرخ داستان پنج روز آخر میرزاده‌ٔ عشقی شاعر جوان مشروطه را می‌گوید. با همه‌ٔ تلاش‌ها برای مشروطه‌خواهی در ایران، طفل نارس و به تعبیری مرده به دنیا آمد. ولیعهد قاجاری به کناری رفته و به جایش یک قزاق قدرت می‌گیرد که تدبیرش برای همه‌ٔ امور توسل به زور است. در این چنین زمانی‌ست که میرزاده‌ٔ عشقی منظومه‌ٔ جمهوری‌نامه را می‌سراید

چه ذلت‌ها کشید این ملت زاردریغ از راه دور و رنج بسیار

او در این شعر بلند که یکی از بی‌پرده‌ترین اشعار سیاسی دوران خوانده می‌شود همه را نواخت؛ روحانیت درباری گرفته تا اشرافی مثل قوام، مجلس سفارشی و رضاخان را. به‌خصوص لحن تند و سازش‌ناپذیرش با رضا‌خان برایش به قیمت حکم تیر تمام شد.[۲]


برای آنانی‌ که کتاب را نخوانده‌اند

رمان ماه غمگین، ماه سرخ از روز جمعه سیزدهم تیرماه سال ١٣٠٣ و با مرگ میرزاده عشقی آغاز می‌شود و در ادامه با فلاش‌بک به هشت تیرماه، پنج روز پایانی زندگی شاعری آزادی‌خواه را به تصویر می‌کشد که از شاعران روشنفکر، خلاق، پیشرو و مبارز عصر خود بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد


چرا باید این کتاب را خواند

رمان تاریخی، زندگی نامه‌ای و در همان حال هنری ماه غمگین، ماه سرخ وصفی از پنج روز پایانی زندگی میرزاده عشقی شاعر و روزنامه‌نگار شوریده‌حال، انقلابی، رمانتیک، احساساتی و جوان همدانی است که در اواخر دورهٔ پُرتب‌وتاب انقلاب مشروطیت و آغاز قدرت یابی سردار سپه یا رضاخان پهلوی می‌زیست که وزیر جنگ و نخست وزیر بود.[۳]

برای کسانی که کتاب را خوانده‌اند

رضا جولایی داستان را با خوابی پریشان آغاز می‌کند، شاعر خواب مراسم تشییع‌جنازه‌اش را می‌بیند که چطور مردم دسته‌دسته به تماشا می‌آیند و لا‌اله‌الا‌الله گویان در موردش نجوا می‌کنند. از زمان خواب تا پنج روز دیگر، زمانی‌ست که با دوستانش ازجمله ملک‌الشعرای بهار، وقت گذرانی می‌کند و به صلاح و مشورت می‌نشیند که چه باید کند. خواب چنان او را آشفته کرده که از تنها بیرون رفتن می‌ترسد. شواهدی در دفتر روزنامه و اختناق فضا نیز به این شک و دلواپسی دامن می‌زند. فکری‌ست که خودش را کجا سر به نیست کند. مدتی آفتابی نشود. آیا برای حفظ جانش باید از کسی کمک بگیرد؟ از چه کسی؟ شاعر در دفترش می‌نویسد: «… اواسط تابستان است و اوج گرما، اما من کابوس برف و سرما دارم.[۴]»این جمله در متن داستانی نیز در گیومه گذاشته شده و به نظر می‌رسد از نوشته‌های اصلی خود عشقی باشد. در قسمت ابتدایی رمان یعنی خوابِ شاعر، نویسنده، چکیده‌ٔ کل داستان به همراه شخصیت‌های اثرگذار بر آن را می‌آورد و معرفی می‌کند. در واقع از انتها شروع می‌کند که تمهیدی است برای ساخت شبکه‌ٔ داستانی. سپس در هرکدام از بخش‌های داستانی یکی‌یکی سراغ این شخصیت‌ها می‌رود و آن را برای خواننده باز می‌کند؛ احوال کودکی، خیالات، ترس‌ها و شیوه‌ٔ معیشتی آدم‌هایی که به‌نوعی به عشقی مربوط می‌شوند مثل شاهزاده خانم (کسی که شاعر نسبت به او عشقی پنهان در دل دارد) یا بهار، همین‌طور افرادی که با قتل او در ارتباط‌اند را شرح می‌دهد. در این بین خواننده انسان‌های مطرود و ترس‌خورده‌ای را می‌بیند که جزء لگدپرانی راه دیگری برای زنده‌ماندن بلد نیستند. کوکب روسپی آوازه‌خوانی که شاعر را لو می‌دهد، زنی‌ست که از کودکی فروخته شده، بارها کتک خورده و ترسیده، از بوی گند تن آدم‌ها و چرکی دست و زردی دندانشان انزجار دارد اما دست‌آخر مجبور شده تن به قضا دهد. «کوکب از آن گاوچاه نفرت دارد، می‌هراسد. از آن‌ها هر کاری بر می‌آید. بار اول کتک خورد. سر و صورتش کبود شد و دنده‌هایش. بعد مچاله شد در گوشه‌ای. چند سالش بود؟ دوازده، سیزده. زیر بار بغل‌خوابی نمی‌رفت.[۵]» یا درگاهی، شخصی که برای خوش‌خدمتی به رضاخان از هیچ شری چشم‌پوشی نمی‌کند، کودکی‌ست یتیم و محبت‌ندیده که بدنش زیر بار کار سخت شرحه شرحه شده. در سن کم کارش بارکشی و مواظبت از مال‌‌ها بوده، راه‌رفتن طولانی در کمرکش کوه‌ها با شکمی گرسنه و دستانی قاچ‌قاچ شده. او حالا تبدیل به مردی شده که شکنجه‌کردن زندانیان سیاسی برایش یک جور تفریح است. «درگاهی می‌داند که این‌جور آدم‌ها پنجه‌های قدرتمند حکومت بعدی‌ خواهند بود. حالا در ظاهر زندانبان است، اما شغلش دراصل زیرآب‌کردن سر زندانیان سیاسی استخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد: «رؤسای ایلات یاغی، فرنگ‌رفته‌های ناآرام، زبان‌درازها، محرکین جماعت. شغل او جلادی به شیوه‌های جدید است.[۶]»


خلاصهٔ مفصل‌تر کتاب خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

میرزاده عشقی، جوان سی‌ویک‌ساله در زمانی می‌زیست که دیکتاتور تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ای در شرایطی که کشور دچار جنگ‌های داخلی و ناامنی بود، مدعی بود که منجی واقعی کشور است. محمدتقی بهار، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و سیاستمدار که شش سال از عشقی بزرگتر بود برخلاف وی، جوانی آرام و صبور بود و به عشقی می‌گفت: «ما ملت همه بی‌قراریم و صبر نداریم، عمارت چندهزارساله را می‌خواهیم یک شبه ویران کنیم و اصلاً نمی‌دانیم قرار است چه چیزی جای آن بسازیم.[۷]» بهار و مدرس معتقد بودند که فاصلۀ مشروطه تا زمان خودشان را به هدر داده‌اند و حالا باید تاوانش را بدهند. مشروطه فرصت پیدا نکرد ریشه بدواند. برای همین، مستبدی قدرتمند از قلدرهای قبلی مثل رضاخانِ سردار سپه از راه رسید تا به بهانۀ «جمهوریت» مجلس و اعوام را به طرف خود بکشاند و بر کُرسی قدرت بنشیند. در حالی که نظامِ نوپای «مشروطه» هنوز به پیروزی نرسیده بود و با آمدنِ سردار سپه از قلۀ اوج به سرازیری غلتید. مجلس دیگر مثل سابق قدرتمند نبود. جماعت بی‌اعتنا بودند: «خبازها، خراطها، بزازها، رزازها، رمال‌ها، قوال‌ها… همه با هم مسابقه گذاشته بودند تا به جمهوریت برسند. یک بیرق دست کسی بود و یک گله دنبال او سینه می‌زدند. از یک در می‌رفتند تو و از در دیگر می‌رفتند بیرون.[۸]» همه در ظاهر خوشحال بودند. اختیارشان را از دست داده بودند. حتی نمی‌دانستند چه چیزی را فریاد می‌زنند. معنایش را نمی‌دانستند. مجلس و ملت با هم نبودند. عده‌ای هم که می‌دانستند، می‌ترسیدند کلامی به زبان بیاورند. نظامِ نوپای مشروطه داشت از بین می‌رفت. به زودی سردار سپه قلدر، نمایندگان اکثریت مجلس را راضی کرد تا شاه ۲۸ساله را از سلطنت عزل کند. در اصل نظامِ سلطنتِ مشروطه را از بین ببرد. کشور هم ناآرام است. مردم خواهان ظهور مردی مقتدر هستند تا کشور را آرام کند. برای همین: «آزادی و اختیارِ خود را با اشتیاق به او می‌سپارند.[۹]» ملت متحد و متفق‌القول، عاشق جمهوری شده‌اند. جمهوریتِ سردار سپه بهانه است. آن‌ها رئیس مقتدر می‌خواهند تا امنیت را برایشان بیاورد. مشروطه و عدالت‌خانه نمی‌خواهند. میرزاده عشقیِ جوان، با زبانی آتشین و نیش ‌دار، شعری دربارۀ سردار سپه می‌سُراید. جمهوری‌نامه‌اش کار دستش می‌دهد و در نهایت سردار سپه نمی‌خواهد عشقی زنده بماند و دستور قتلش را صادر می‌کند. «ماه امشب رنگ غریبی دارد؛ سرخ و کبود.» (صفحه ۱۴۹ کتاب) حادثۀ ترور شاعر جوان رُخ می‌دهد. خیلی زود، خیلی‌ها ماجرا را از یاد می‌برند و گروهی ماجرا برایشان کمرنگ می‌شود و تعداد اندکی تا مدت‌ها با تأسف از سرنوشت شاعر یاد می‌کنند. عشقی می‌گوید: «از مُردن نمی‌ترسم. می‌ترسم که مُردنم بیهوده باشد.[۱۰]» رمان به بخش حساسی از تاریخ معاصر کشورمان می‌پردازد. محمدعلی شاه قاجار توسط مشرطه‌خواهان از سلطنت خلع شده بود و فرزند دوازده‌ساله‌اش احمدشاه را به سلطنت انتخاب نمودند و عضدالملک را تا رسیدن به سنِ بلوغ احمدشاه، به نیابت سلطنت برگزیدند. ایران در سال‌های آغازین قرن چهاردم در حالی که شاه جوان ناتوان و بی‌اراده بود، شاهد اوضاع نابسامان اقتصادی و نظامی و حضور بیگانگان در داخل کشور بود و قیام‌ها و آشوب‌هایی در گیلان، مازندران، آذربایجان، زنجان و در گوشه و کنار کشور رخ داده بود. رضاخان به نخست‌وزیری رسیده بود و شاه جوان و ناتوان، در شرایط بحرانی کشور را بدون سرپرست رها می‌کند و زمینه را برای سلطنت سردار سپه فراهم می‌آورد.


پیشینهٔ تاریخی کتاب

در سوم آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به نخست‌‌وزیری منصوب شد و شاه نیز پس از چند روز به اروپا رفت و عملاً کشور را به رضاخان سپرد. رضاخان سردارسپه پس از احراز مقام ریأست دولت که توأم با وزارت جنگ بود، مقام «رئیس‌الوزرایی» را بر عهده گرفت. هم‌زمان با سفر احمدشاه به اروپا، در کشور همسایه عثمانی، رژیم حکومتی از سلطنتی به جمهوری تبدیل و ژنرال مصطفی کمال پاشا به ریأست جمهوری انتخاب شد و این امر مهم در روحیهٔ رضاخان تأثیر گذاشت. مجلس پنجم روز ۲۲ بهمن ماه ۱۳۰۲ افتتاح و همین هنگام در تهران و شهرهای بزرگ ایران، نغمه «جمهوری» بلند شد و سیل طومار و تلگراف به سوی مجلس سرازیر شد که خواستار جمهوری بودند و سرانجام طرح قانونی مبنی بر تغییر رژیم مشروطه به جمهوری را تقدیم مجلس کردند. ملک الشعرای بهار و سید حسن مدرس و اقلیت مجلس در مقام رد جمهوریت برآمدند. وقتی خبر طرح جمهوریت به گوش احمدشاه در پاریس رسید، پس از مشورت با مشاورین، سردارسپه را تلگرافی از نخست‌وزیری خلع نمود و به جای وی، مستوفی‌الممالک را پیشنهاد کرد. پس از وصول تلگراف احمدشاه، رضاخان سردار سپه از سمت نخست‌وزیری و وزیر جنگی استعفا داد. پس از انتشار این خبر، یکباره تمام مطبوعاتِ طرفدار رضاخان به صدا درآمدند و علیه احمدشاه و مدرس مطالبی انتشار دادند. نظامیان و فرماندهای لشکر در تهران و شهرستان‌ها، تلگراف تندی به مجلس مخابره و تهدید کردند که اگر رضایت سردار سپه حاصل نشود به تهران حمله خواهیم کرد. ۲۱ فروردین ۱۳۰۳ جلسه فوق‌العاده در مجلس تشکیل و سردار سپه مجدداً به نخست‌وزیری تعیین شد. موضوع به اطلاع احمدشاه رسید. احمدشاه در پاسخ به تلگراف مجلس تلگرام زیر را مخابره کرد: «صلاح‌اندیشی مجلس شورای ملی را رد نکرده به ولیعهد امر شد اعلام دهد کابینه را تشکیل و معرفی نماید. شاه» رضاخان سردار سپه مجدد به مقام نخست‌وزیری و وزارت جنگ تعیین شد. او در ۱۲ تیر ماه ۱۳۰۳ برای ارعاب مطبوعات و مخالفین دستور قتل میرزاده عشقی را داد. سیدمحمدرضا کردستانی، با تخلص میرزاده، روزنامه‌نگار، شاعر، نمایشنامه‌نویس و مدیر نشریهٔ «قرن بیستم» بود. وی از جمله مهم‌ترین شاعران عصر مشروطه به ‌شمار می‌رود که از عناصر هویت ملی در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره گرفت. او را خالق اولین اپرای ایرانی می‌دانند. وی در جریان غائله جمهوریت که از دی ماه سال ۱۳۰۲ شروع شد، با ملک‌الشعرای بهار و مدرس که آنان نیز از مخالفانِ طرح جمهوریِ رضاخان بودند، دست دوستی و اتحاد داد. عشقی، زبانی آتشین و نیش‌دار داشت. در آغاز زمزمۀ جمهوریت، عشقی روزنامه «قرن بیستم» را منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت و بر اثر مخالفت، روزنامه‌اش توقیف شد. در نهایت، میرزاده عشقی بامداد دوازدهم تیر ماه ۱۳۰۳ در ۳۱ سالگی، با شلیک گلوله به دست دو نفر به قتل رسید.[۱۱]


بررسی رمان از لحاظ فرم و محتوا

ویژگی‌های مهم کتاب

یکی از ویژگی‌های چشمگیر این اثر، رنگین بودن فضای داستانی و همچنین حضور روزمرگی در داستان است. به بیانی دیگر با داستانی تلخ و دل‌آشوب روبه‌رو هستیم که در آن فضای غم‌آلود غلبه ندارد. به فاصله‌ی هر فضاسازی یا روایت اندوهگین، یک صحنه یا یک خرده‌داستان یا گفتگوی نسبتاً شاد و گرم نیز آورده می‌شود. مثل مهمانی زنانه‌ی خانه‌ی شاهزاده خانم، یا حتی به‌طور خیلی ساده زمانی که شاعر بوی نان سنگگ داغ به مشامش می‌خورد، وارد کله‌پزی می‌شود و هیولای درونش را با خوردن خاموش می‌کند. همین‌طور هنگامی در میانه‌ی حرف‌های تشویش‌آمیز و سرزنش‌های بسیار دوستان، که او تندروی کرده است، شعری خوانده می‌شود و یا صحبت از عشق به میان می‌آید. رمان به یک الگوی واقعی تاریخی پایبند است و سعی می‌کند حتی در جزئیاتی مانند رابطه‌ٔ عشقی با آیت‌الله مدرس یا ملک‌الشعرای بهار و غیره نیز صادق باشد و از اسناد تاریخی موجود بهره بگیرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

سبک کتاب

ماه غمگین، ماه سرخ اثری‌ست داستانی و در حوزه‌ٔ ادبیات، به همین نسبت در روایت خود از تخیل بیشتر بهره گرفته است تا واقعیت‌ها یا بت‌سازی‌های تاریخی. نویسنده یک ماجرای تاریخی را با زبانی قصه‌گو تعریف می‌کند و در چیزی که از آغاز پیداست، کشش ایجاد کرده و خواننده را تحریک می‌کند که بیشتر با این داستان همراه شود. میرزاده عشقی به همراه و اصرار بهار، در این چند روز آخر به افراد بسیاری سر می‌زنند. کسانی که خود عشقی در جمهوریت از آنها بدگویی کرده، مثل مدرس و قوام. هر کدام از آن‌ها به نحوی مداراگرانه با او برخورد می‌‎کنند. قوام می‌گوید: «متأسفانه این قزاق نکره میانه‌‌ی خوبی با ما ندارد. در شأن و منزلت من هم نیست که از این تازه به دوران رسیده‌ها چیزی بخواهم… وقتی کسی بر خر قدرت سوار می‌شود، دیگر صدای پیاده‌ها را نمی‌شنود.[۱۲]» و درنهایت توصیه می‌کند که بهترین کار این است که جانتان را بردارید و از این مملکت فرار کنید. مدرس نیز با رفتن از ایران و برای مدتی متواری شدن موافق است، اوست که برای گرفتن تذکره‌ی عبور قاچاقی (ویزا) به میرزاده‌ی عشقی کمک می‌کند. هر دو این شخصیت‌ها در عین اثرگذاری تاریخی‌شان، در داستان در روزمره‌ترین حالات زندگی آورده شده‌اند.

شخصیت‌پردازی

نویسنده، به نظر می‌رسد از ساخت تیپ حذر کرده و شخصیت‌هایی خاکستری آفریده است. شخصیت‌هایی که جدال تاریک درونشان را می‌توان دید.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد قاتل و شاعر و معشوقه و نظامی، هرکدام به شیوه‌ٔ خودشان، هم‌زمان تیتروار اما با ذکر جزئیات، به خواننده معرفی می‌شوند و می‌شود چهره‌ٔ خاکستری آن‌ها را تماشا کرد. همچنین وجود شخصیت‌هایی واقعی و شناخته‌شده‌تر از سایرین مانند ملک‌الشعرای بهار و ورودی کوتاه به داستان زندگی او، ماجرا را برای خواننده جذاب‌تر می‌کند. آدم خوب‌های داستان رضا جولایی، فرشته نیستند و خطا زیاد دارند و بدهایش هم، به آن خشونتی که خواننده انتظار دارد نیستند و ابعاد درمانده؛ غمگین و بعضاً پنهان شخصیتشان نیز برای خواننده معلوم می‌شود.او همچنان که قاتل و وحشی‌گری‌هایش را به تصویر می‌کشد، می‌کوشد به گذشته‌ٔ تاریک او نیز سرکی بکشد و نوعی تحلیل روان‌شناختی ارائه دهد تا قاتل را به‌عنوان یک انسان با گذشته و زخم‌هایی مؤثر در شکل‌گیری شخصیتش بشناسیم، نه یک تیپِ از پیش ساخته‌شده‌ٔ چاقو یا تفنگ به‌دستخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد:
«از دوازده‌سالگی ناپدری‌اش با کمترین بهانه، او را به شلاق می‌بندد و تنش را سیاه‌و‌کبود می‌کند. مادرش هم می‌ایستد به تماشا. انگار دلش خنک می‌شود. التماس بی‌فایده است. خشم ناپدری‌اش را بیشتر می‌کند. خودش را گلوله می‌کند تا شلاق به صورتش نخورد. پوستش می‌سوزد، اما درد هر ضربه را ته دلش جمع می‌کند. دلش می‌خواهد از جا بپرد و گلوی آن مردک را بجود، اما می‌داند زورش نمی‌رسد…[۱۳]»

لحن شخصیت‌ها

لحن شخصیت‌های داستانی رعایت شده است. لحن قوام پر تفاخر و همه‌چیز دان است. زبان مدرس لهجه‌ٔاصفهانی دارد، کمی عامیانه است همراه با لحن یک مرشد.زبان بقیه‌ٔ افراد نیز به همین نسبت سنجیده و متناسب با شخصیتشان انتخاب شده است.
«عوض نادعلی، مظهرالعجایب نصیب ما شد. اون روز که جز می‌زدم که این قزاق اگه قدرتو به دس بگیرِد تسمه از گرده‌ی همه می‌کشِد، گفتن آشیخ تو از قافله‌ی عالم عقب موندی، چشم دیدن ترقی مملکتو نداری. حالا کی حریفِس این گوساله رو که بردن پشت‌بوم بکشِد پایین؟[۱۴]»

راویان ماه غمگین

رضا جولایی جهت بررسی ابعاد مختلف فاجعه‌ٔ ترور عشقی، برای رمانش راویان مختلفی انتخاب کرده. البته این راویان، به شیوه‌‌ٔ جریان سیال ذهن به سخن می‌آیند و نویسنده می‌رود توی سر آن‌ها و آنچه فکر می‌کنند را با زاویه‌دید دانای کل، بیرون می‌ریزد و روی کاغذ می‌آورد؛ اما تفاوت اندیشه‌ٔ این افراد و نگاهشان به قضیه‌ٔ ترور، در هرکدام از فصل‌ها به‌خوبی مشهود است. خود عشقی، ملک‌الشعرای بهار، کوکب معشوقه‌ٔ خائن عشقی، قاتلین او، ریأست نظمیه، یک شازده خانم که عشقی او را دوست دارد، و چند نفر دیگر از شخصیت‌های مکمل، فصل‌های گوناگون کتاب را به خودشان اختصاص می‌دهند و رشته‌ٔ روایت، از طریق افکار آن‌ها هدایت می‌شود. اگرچه همان‌طور که قبلاً اشاره شد، تفاوت فکر و اندیشه و نوع نگاه این افراد در هر فصل مشخص و از دیگری قابل‌تشخیص است، اما زاویه‌دید سوم شخص که برای آن‌ها انتخاب شده، گویا هم‌زمان نقطه‌ٔ ضعف و قوت اثر محسوب می‌شود. برای مثال، ما باوجودی که می‌بینیم قاتل به کشتن و کثافت و لذت‌بردن از آن فکر می‌کند و مثلاً اندیشه‌اش با عشقی که سراسر استرس است و شور و عصیان فرق می‌کند، اما زیاد صدای این قاتل را در متن نمی‌شنویم. درباره‌ٔ سایر افراد هم وضع به همین صورت است. درواقع اگر می‌شد صدای شخصیت‌‌ها به‌وضوح شنیده شود و برای آن‌ها لحن و گفتار منحصربه‌خودشان خلق شود، رمان خیلی جذاب‌‌تر بود و می‌شد کنترل رشته‌ی روایت را به دست جریانی سیال که در ذهن شخصیت‌ها جاری است داد تا اندیشه و حس‌ها مختلفشان، با صدای خودشان و با زاویه‌دید اول‌شخص، روی کاغذ بیاید.[۱۵]


شخصیت‌ اصلی

شاعر، میرزاده عشقی شخصیت اصلی داستان است.با وجودی که قتل شاعر نقطه‌ٔ عطف داستان است و از همان صفحه‌ٔ اول هم حتمی‌بودن رخ‌دادنش بر خواننده معلوم می‌شود، اما پیچ و تاب‌دادن ماجرای این پنج روز از خلال کابوس‌های عشقی، استرس‌های او، آماده‌شدن قاتلینش برای اجرای دستور، و ورود به داستانک‌های نصفه‌ونیمه مربوط به زندگی هرکدام از شخصیت‌های فرعی، ناگهان چنان ماهرانه خواننده را از اصل قضیه دور کرده و او را در رمان غرق می‌کند که خواننده برای لحظاتی، دوست دارد باور کند که آخر این‌همه هیجان و اندوه، یک اتفاق خوش رخ می‌دهد، یک پیچش داستانی صورت می‌گیرد و عشقی از ترور برنامه‌ریزی‌شده، جان سالم به در می‌برد. اما ناگهان تاریخ، با بی‌رحمی جلوه‌گری مجدد خودش را آغاز می‌کند و مزه‌ٔ زهرآلود واقعیت را می‌پاشد روی داستانخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد:
«آقای عشقی، شما در اشعارتان همه‌چیز را ویران کردید و همه را محکوم. آسمان و زمین و وزیر و وکیل و… خواستید با فقرا هم‌دردی کنید، غافل از آن‌که با هم‌دردی نمی‌شود چیزی را ساخت. شاید با سیاست می‌شد که آن را هم برای ما نگذاشتید. سیاست یعنی فساد را با دروغ بپوشانی و دروغ را حقیقت جلوه دهی. رک بگویم، شما سیاست را نمی‌فهمید، انقلابی هم نیستید. آنارشیست هستید و آنارشیست‌ها نمی‌توانند چیزی بسازند، متأسفانه فقط می‌توانند ویران کنند. حالا خودتان میان چند جبهه ایستاده‌اید و کسی که میان چند جبهه ایستاده باشد از چند طرف تیر می‌خورد. ایستادن در برابر جریان تاریخ ماجراجویی است و شما ماجراجویی کرده‌اید.[۱۶]»

درون‌مایهٔ اثر

در نهایت ماه غمگین، ماه سرخ، داستانی‌ست از یک سرگذشت محتوم، یک قصه‌ی تکراری، خاک خورده و فراموش شده، جوانی که نمی‌خواهد تن به زیستن در محیط بسته‌ٔ دیکتاتوری بدهد؛ جوانی که برای آزادی‌اش مبارزه می‌کند. نانش را هزینه‌ی آزادی می‌کند. عشقش را به خاطر نان در دل خاموش می‌کند. و سرانجام جان عزیزش را به خاطر همه‌ می‌دهد؛ پای دنیایی که بتواند در آن نان بخورد، عاشق باشد و آزاد زندگی کند. همان‌طور که نویسنده بارها شاهدش بوده و روایت کرده، ماه غمگین، ماه سرخ قصه‌ی جوان‌هایی است که مثل عبور شهاب‌سنگ کوچکی در شب ناگهان جرقه می‌زنند و خاموش می‌شوند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد «فردا گروهی از آن‌ها ماجرا را از یاد برده‌اند، گروهی دیگر ماجرا برای‌شان کمرنگ شده و باقی تا مدت‌ها با تأسف از سرنوشت شاعر یاد می‌کنند. روزهای آینده، این واقعه در گوشه‌ای از ذهن آن‌ها به صورت خاطره‌ای دردناک باقی خواهد ماند.[۱۷]» شاید هم بتوان خون ریخته‌شده‌ٔ شاعر جوان را به ستاره‌ای مرده تشبیه کرد که پس از میلیون‌ها سال نورش در آسمان پیداست و همین نویسنده‌ای چون رضا جولایی را بر آن می‌دارد که از او بنویسد و پرده از جنایت شرم‌آور بردارد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد چنان‌که شاعر در آخرین نفس‌هایش از دوستش بهار می‌خواهد: «رسوایشان کن، به همه بگو چه کسانی مرا کشتند.[۱۸]»

رمان از نگاه نویسندگان

مهدی یزدانی‌خرم

نظر خود نویسنده دربارهٔ کتاب

تورقی در کتاب

سرش را بیرون می‌آورد. وحشت کرده، دستی به صورت می‌کشد. نفس‌نفس می‌زند. به خود می گوید: من زنده‌ام، هنوز دیر نشده ... به یاد جمله‌ای می‌افتد: مرگ است که به زمان ارزش می‌دهد. زمان را جدی بگیر. خوابت یک هشدار بود. الهام بود. بلند شو تا دیر نشده جل‌وپلاست را جمع کن، برو از این شهر داغ دم‌کرده‌ی خشک، برگرد به میان تپه‌های سبز موطنت. دیوانه‌ای؟ می‌خواستی چه بشوی؟ شهره‌ی آفاق؟ چه بکنی؟ می‌خواستی کمر سردارسپه را بشکنی؛ اگر هم بتوانی جانت را می‌گذاری بر سر این مهم، و بعد چه می‌شود؟ آب از آب تکان نمی‌خورد. می‌افتی در سیاه‌چال‌های نظمیه. جانت را با منقاش از تن بیرون می‌کشند. از دست هیچ‌کس کاری ساخته نیست. هیچ‌کس نمی‌تواند قدمی پیش بگذارد، نه وکلای اقلیت، نه روزنامه‌چی‌ها. سروصدایی بلند می‌شود و زود فروکش می‌کند. همه خسته شده‌اند. نوزاد نارس مشروطه سر زا رفت. مردم خسته شده‌اند و بی‌اعتنا و قلدرها عاشق جماعت بی‌اعتنا هستند.[۲۰]

جوایز کتاب

نامزد نهایی چهاردهمین جایزه ادبی جلال آل‌احمد شد. هیئت داوران چهاردهمین دورهٔ جایزه جلال آل‌احمد در بخش رمان و داستان بلند پنج اثر را به عنوان نامزد نهایی کسب این جایزه معرفی کرد که رمان «ماه غمگین، ماه سرخ» نوشتهٔ رضا جولایی در این گروه جای دارد.[۲۱]

مشخصات کتاب‌شناختی

منبع‌شناسی (پایان‌نامه و مقاله نوشته شده دربارهٔ کتاب)

از رمانتیسم عشقی تا رمانتیسم انقلابی در رمان «ماه غمگین، ماه سرخ» نوشته‌ی رضا جولایی، جواد اسحاقیانخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

نوا، نما و نگاه

کتاب صوتی ماه غمگین، ماه سرخ از سایت نوار قابل‌دسترسی است.[۲۲]

تصویر از صفحات کتاب

پانویس

منابع

پیوند به بیرون