رکابزنان در پی شمس: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۳: | خط ۶۳: | ||
===جادههای ترکیه=== | ===جادههای ترکیه=== | ||
در گزارش روز پنجم با عنوان «خروج از آنکارا، پیش به سوی قونیه»، نویسنده بعد از آوردن چند نکته طنزآمیز عرفانی در باب غذا خوردن و بیان مختصری از «حاج بکتاش ولی» از صوفیان قرن هفتم و رابطهاش با مولانا، از جادههای ترکیه مینویسد «در جادههای ترکیه، چیزی که نظر من را به خود جلب میکرد، پمپبنزینهایی بودند که در هر 10کیلومتر وجود داشتند. در کنار این پمپبنزینها رستورانهای تمیز و شیکی همراه با مساجدی کوچک و زیبا ساخته شده بود. بیشتر مردم ایران تصور میکنند که در ترکیه دین کنار گذاشته شده و هیچ التزامی به اسلام نیست؛ در حالی که عکس آن تصور صادق است و هر کجا را نگاه میکنی، مسجد و نمازخانه است. اینجا به مسجد «جامعی» و به نمازخانههای کوچک «مسجد» میگویند. د رکنار یکی از این مساجد کوچک توقف کرده بودم. معماری زیبایی داشت؛ مانند ماکت کوچکی از مسجدهای بزرگ ترکیه بود. با یک گلدسته تیز و یک گنبد شبیه گنبدهای کلیساهای بیزانسی. البته معماریهای کل مساجد ترکیه از روی معماری کلیساهای زمان روم شرقی، «بیزانس» گرفته شده است.»<ref name=''جادههای ترکیه''>{{پک|کرمی|1395|ک= رکابزنان در پی شمس|ص=72}</ref> | در گزارش روز پنجم با عنوان «خروج از آنکارا، پیش به سوی قونیه»، نویسنده بعد از آوردن چند نکته طنزآمیز عرفانی در باب غذا خوردن و بیان مختصری از «حاج بکتاش ولی» از صوفیان قرن هفتم و رابطهاش با مولانا، از جادههای ترکیه مینویسد «در جادههای ترکیه، چیزی که نظر من را به خود جلب میکرد، پمپبنزینهایی بودند که در هر 10کیلومتر وجود داشتند. در کنار این پمپبنزینها رستورانهای تمیز و شیکی همراه با مساجدی کوچک و زیبا ساخته شده بود. بیشتر مردم ایران تصور میکنند که در ترکیه دین کنار گذاشته شده و هیچ التزامی به اسلام نیست؛ در حالی که عکس آن تصور صادق است و هر کجا را نگاه میکنی، مسجد و نمازخانه است. اینجا به مسجد «جامعی» و به نمازخانههای کوچک «مسجد» میگویند. د رکنار یکی از این مساجد کوچک توقف کرده بودم. معماری زیبایی داشت؛ مانند ماکت کوچکی از مسجدهای بزرگ ترکیه بود. با یک گلدسته تیز و یک گنبد شبیه گنبدهای کلیساهای بیزانسی. البته معماریهای کل مساجد ترکیه از روی معماری کلیساهای زمان روم شرقی، «بیزانس» گرفته شده است.»<ref name=''جادههای ترکیه''>{{پک|کرمی|1395|ک= رکابزنان در پی شمس|ص=72}}</ref> | ||
===به این نتیجه رسیدم=== | |||
نگارنده که در لابهلای شرح گزارش سفرش از حکایات و اشعار عرفانی به ویژه از مولانا بسیار استفاده کرده است در «روز ششم: ورود به قونیه» و سربالاییها و سراشیبیهایی که در طول جاده آن را پشتسر گذاشته آورده است: «من در این مسافرت به این نتیجه رسیدم که اگر کل عمر انسان را به یک مسیر تشبیه کنیم که باید طی شود، نیمی از این مسیر فراز است و نیمی دیگر نشیب. فرازها همان دردها، رنجها و فراقها هستند و نشیبها همان خوشیها، شادیها و وصالها. اگر به این صورت به مسئله نگاه کنیم به نظر میرسد که زندگی عادلانه بین غم و شادی تقسیم شده است. ولی این مسئله یکجا پایش میلکند و آن این است که سربالاییها را طی چندین ساعت یا روز طی میکنی ولی همان مقدار مسیر را در سراشیبی، در چند دقیقه به پایان میرسانی!... »<ref name=''فرازونشیبها''>{{پک|کرمی|1395|ک= رکابزنان در پی شمس|ص=85}}</ref> | |||
===زنِ هندوانهفروش=== | |||
نویسنده در ادامه مسیرش به سمت قونیه از گرمای طاقتفرسای شهریور ترکیه و تاول زدن پاهایش در زیر آفتاب شدید و آشنا شدن به پیرزنی هندوانه فروش مینویسند: «از کنار جالیز هندوانه رد میشدم که باغبان من را صدا کرد. من هم سر خر را کج کرده و پیش او رفتم. کنار جاده، از چوب، سایهبانی درست کرده و زیر آن هندوانهها چیده بود و میفروخت. وقتی پیش باغبان که زنی میانسال بود رسیدم، هندوانه را برایم برید. من بنا بر عادت از او قیمت را هندوانه را پرسیدم؛ از طرفی بعد از برش هندوانه وزن کردن آن سخت میشد، او در جواب سری تکان داد و گفت با قیمتش کاری نداشته باش، بخور! من که از صبح زیر آفتاب شهریور پدال زده و گرما وجودم را شعلهور کرده بود، در چشمبههمزدنی بیشتر هندوانه را خوردم. در حال صحبت بودم که پیرزنی با روسری که به سر پیچده و شلواری گشاد شبیه شلیتههای خودمان دو خربزه زرد در دست و لبخندی مادرانه بر لب از راه رسید؛ از من پرسید اولادم از کجا میآیی و به کجا میروی؟ | |||
من هم در جوابش گفتم: مادر از ایران میآیم و به زیارت حضرت مولانا میروم. این را که گفتم، محبتش دوصدچندان شد و آن دو خربزهای را که در دست داشت به من داد و گفت: بیا اینها را هم در راه میخوری. | |||
مردم ترکیه احترام زیادی برای اولیاالله قائلاند، و همانند امامزادههای ما به زیات قبورشان میروند. با دعای خیر آن پیرزن از آنها خداحافظی کردم و راهم را ادامه دادم.»<ref name=''هندوانه''>{{پک|کرمی|1395|ک= رکابزنان در پی شمس|ص=88-89}}</ref> | |||
===دیدار با مولانا=== | |||
نگارنده که روز هفتم به دیدار مولانا میرود، این روز را اینگونه گزارش کرده است: «ساعت 9 صبح با صدای پلیس که میگفت: پاشو چادرت را جمع کن، اینجا چادر زدن ممنوع است، بیدار شدم و گفتم: باشه الان بساطم را جمع میکنم... وسایلم را جمع کرده بودم که همان پلیس آمد و با رویی گشاده و مهربان از من پرسید: از کجایی؟ | |||
گفتم: از آذربایجان ایران. وقتی این را شنید و دوچرخه را دید، مهربانتر شد و با من روبوسی و خوشآمدگویی صمیمانهای کرد و گفت: بیا دوچرخهات را به کیوسک پلیس بسپاریم و با هم داخل موزه شویم. | |||
بعد از سپردن دوچرخه دست من را گرفت و به دربان موزه مولانا سپرد که این دوست من است هر وقت آمد، به او بلیت مجانی بدهید. واقعاً من از این همه محبت دهانم باز مانده بود. بلیت آنجا ارزان نبود و برای من که میخواستم چند روزی بیایم و بروم خیلی عالی بود. وارد حیاط موزه که شدم، ابهت مولانا من را گرفت...»<ref name=''موزه''>{{پک|کرمی|1395|ک= رکابزنان در پی شمس|ص=95}}</ref> | |||
===مزار مولانا=== | |||
در ادامه زیارت از مزار مولانا نویسنده آورده است: «مزار مولانا پوشیده از اطلس سیاهی است که توسط سلطان عبدالحمید دوم در 1894م هدیه شده است. بر این اطلس آیاتی از قرآن کریم با مهر پادشاهی نقش گردیده و خطاط آن حسن سری بوده است. ضریح اصلی مولانا از چوب بود و در قرن شانزدهم آن را برداشته و بر مزار پدرش بهاءالدین ولد، نهادند. ضریح بلند مولانا شاهکاری از منبتکاری دوران سلجویان روم است.»<name=''مزاز مولانا''>{{پک|کرمی|1395|ک= رکابزنان در پی شمس|ص=101}}</ref> | |||
م | |||
'''در مسیر دمشق''' سومین بخش کتاب است که شامل موارد زیر میشود: | '''در مسیر دمشق''' سومین بخش کتاب است که شامل موارد زیر میشود: | ||
*روز نهم: وداع با قونیه | *روز نهم: وداع با قونیه | ||
خط ۸۱: | خط ۹۸: | ||
*روز بیستودوم: گشتی در بازار زیتون دمشق | *روز بیستودوم: گشتی در بازار زیتون دمشق | ||
چهارمین بخش، '''در مسیر تبریز''' است که این گزارشها را به دنبال دارد: | چهارمین بخش، '''در مسیر تبریز''' است که این گزارشها را به دنبال دارد: | ||
روز بیستوسوم: خروج از دمشق و حرکت به سوی تبریز | *روز بیستوسوم: خروج از دمشق و حرکت به سوی تبریز | ||
روز بیستوچهارم: گذر از شرق ترکیه | *روز بیستوچهارم: گذر از شرق ترکیه | ||
روز بیستوپنجم: پایان سفر و رسیدن به تبریز | *روز بیستوپنجم: پایان سفر و رسیدن به تبریز | ||
بخش پایانی هم '''سخن آخر''' را در خود جای داده است. | بخش پایانی هم '''سخن آخر''' را در خود جای داده است. | ||
نسخهٔ ۲۵ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۶
رکابزنان در پی شمس | |
---|---|
نویسنده | حسن کرمی قراملکی |
ناشر | ستوده |
محل نشر | تبریز |
تاریخ نشر | 1395 |
تعداد صفحات | 660 |
موضوع | سفرنامه ایرانی |
نوع رسانه | کتاب |
تصویرگر | . |
رکابزنان در پی شمس اثر حسن کرمی قراملکی درباره گزارش روزانه سفرش با دوچرخه از تبریز به قونیه و دمشق برای یافتن شمس تبریزی و مولانا جلالالدبن بلخی است. این کتاب یازدهمین جایزه ادبی جلالآل احمد و سی و ششمین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی را دریافت کرده است.
رکابزنان در پی شمس (از تبریز تا قونیه از قونیه تا دمشق) شرح سفر عرفانی نویسنده با دوچرخه از تبریز دیار شمس تبریزی به قونیه دیار مولانا جلالالدین بلخی و سپس دمشق محل حشرونشر اوست.
نگارنده شهریور1386 سالی که از طرف یونسکو سال مولانا نامگذاری شده بود، سفرش را آغاز کرد. این کتاب سفرنامهای است که ساختارش با ساختار سفرنامههای متداول متفاوت است و نگارنده علاوهبر بیان خاطرات سفرش به زندگی، افکار و برهه تاریخی که مولانا و شمس در آن زندگی میکردند، پرداخته و در این راستا از متون عرفانی چون «مقالات شمس»، «مثنوی معنوی»، «غزلیات شمس»، «فیهمافیه» و غیره و همچنین منابع تاریخی از جمله سفرنامههایی مثل «سفرنامه ابنبطوطه» و «ابنجبیر» استفاده کرده است تا تصویر روشنی از گذشته اماکن بازدید شده در اختیار خواننده بگذارد.
کتاب «رکابزنان در پی شمس» که از سوی نشر «ستوده» تبریز منتشر شده است، 660 صفحه دارد و دارای پنج بخش کلی با نامهای «پیش از سفر»، «در مسیر قونیه»، «در مسیر دمشق»، «در مسیر تبریز» و «سخن آخر» است. به گفته نگارنده، خط سیر اصلی کتاب گزارشهای روزانه سفر است و در بین این گزارشها به فراخور حالات و اماکن، از متون تاریخی و عرفانی به ویژه متون عرفانی مربوط به شمس و مولانا بهره جسته است. نگارنده با نوع نگارش و ارائه گزارشهایش از سفر کوشیده دست خواننده را بگیرد، او را بر ترک دوچرخهاش بنشاند و به سفر ببرد. «این کتاب سفرنامهای به شیوه معمول و متداول نیست و من در آن با دوچرخه خود به کوچههای خسته تاریخ نیز سری زده و در آن شمس و مولانا را جستوجو کردهام.»[۱]
فصلبندی کتاب
دکتر توفیق هـ سبحانی و دکتر سید حبیب نبوی مقدمه «رکابزنان در پی شمس» را نوشتند. در ابتدای کتاب هم یادداشتی از دکتر محمدعلی موحد درج شده است. نگارنده کتاب را با این عبارات به پدر، مادرش و مردم سوریه تقدیم کرده است:
تقدیم به «پدرم» که صحرا صحرا تشنه دانش بود و «مادرم» که دریا دریا سیراب فرهنگ و عرفان است و همچنین تقدیم به مردم شریف و سخاوتمند «سوریه».
بعد از پیشگفتار، بخش اول یعنی پیش از سفر شامل دو بخش «ملاقات مولانا با شیخ عطار» و «بوروکراسی اداری در مثنوی» میشود.
به فکر سفر افتادم
نویسنده در بخش پیش از سفرش اشاره میکند که کی و چگونه به فکر مسافرت با دوچرخه میافتد. «در کلاس اول دبیرستان به فکر مسافرت با دوچرخه افتادم. این فکر را با دوستم، سعید در میان گذاشتم. او که از من هم بیترمزتر بود، با این ایده موافقت داشت. از طرفی این تصمیم من باعث خنده و شادی خانوادهام شده بود. آنها این تصمیم من را نوعی شوخی تلقی کرده و تا حدی نیز با گوشه و کنایه با این موضوع مواجه میشدند... .»[۲] او در همان دبیرستان با روح و عرفان مولانا جلالالدین محمد بلخی بیشتر آشنا شد و مینویسند: «آن روزها بود که فهمیدم مزار مولانا در ترکیه قرار دارد و این سرآغاز فکر و نقشه من برای مسافرت با دوچرخه برای زیارت حضرت مولانا بود.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
مشکلات راه
نگارنده در ادامه به بیان مشکلاتی که برای اجرای برنامه سفرش با آن روبهرو شد میپردازد و مینویسند: «سال1384ش علیرغم مخالفتهای خانواده تصمیم گرفتم تا سفرم را شروع کنم، ولی به خاطر مشکلات مالی و نداشتن همسفر، برنامه سفرم لغو شد. سال85 نیز به همین منوال گذشت و من نتوانستم به آرزویم جامه عمل بپوشانم. تا اینکه سال86 فرارسید. مطلع شدم که سازمان یونسکو به خاطر هشتصدمین سال تولد مولانا جلالالدین رومی این سال (2007م) به نام مولانا نامگذاری کرده است. با علم به این مطلب، شوق و اشتیاق من برای این مسافرت صدچندان شد. تصمیم گرفتم هرطور شده در آن سال سفرم را شروع کنم. میخواستم در این سفر مسیرهایی که شمس در پی یافتن مریدی همچو مولانا، از تبریز تا قونیه طی کرده بود و همچنین مسیرهایی که مولانا از پی یافتن مراد خود، شمس، از قونیه تا شام طی کرده بود را رکاب بزنم.»[۳]
آمادگی برای سفر
نگارنده تهیه دوچرخه مناسب برای مسیر طولانی سفرش و تمرین برای آمادگی جسمانی را از ملزومات کارش عنوان میکند و مینویسند: «بعد از تهیه دوچرخه، کار هر روز من رکاب زدن در مسیر 14کیلومتری خانه تا پارک شاهگؤلی شده بود. این مسیر سراسر سربالایی، برای آماده کردن بدن برای مسافرت بسیار عالی بود... تمام وسایلی را که برای این سفر لازم داشتم را لیست کردم.[۴]
در جستوجوی حامی مالی
بزرگترین مشکل مسافر این راه برای خرید لوازم سفر، تهیه پول بود. یکی از راههای تهیه این پول یافتن یک اسپانسر مالی بود. او برای یافتن حامی مالی به مؤسسات و مراکز دولتی و خصوصی بسیاری مراجعه کرد و بنابر قول خودش هر یک با سر دواندن من به طریقی آمادگی بدنی و استقامتم را بالا بردند و مرا ورزیدهتر کردند! ولی دریغ از یک ریال کمک مالی!خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
گره از مشکلم باز شد
نگارنده در ادامه تلاشهایش برای یافتن حامی مالی مینویسد: «چند روزی هاجوواج بودم و مأیوس. نقشههایم در حال نقش برآب شدن بود. نبود پشتیبان مالی از یک طرف و اینکه هیچکس توانایی همسفر شدن با من را نداشت و من تنها مانده بودم از طرف دیگر، تا حدی موجب دلسردی من شده بود... صبح که شرکت بودم رئیسمان از تهران برای بازدید آمده بود. یک آن، تصمیم گرفتم تا با ایشان هم در مورد حامی مالی صحبت کنم، ماجرا را با تردید مطرح کردم و ایشان نیز در عین ناباوری قبول کردند تا مبلغی را کمک کنند و من در عوض روی لباسم آرم شرکت را بزنم. واقعا باورم نمیشد در لحظههای آخر، اینچنین امداری از طرف کسی که اصلاً فکرش را هم نمیکردم بردس و گره از مشکلم باز شود.» خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
بخش دوم در مسیر قونیه نام دارد که نویسنده به طور دقیق و روشن گزارش روازنه سفر خود را اینگونه بیان کرده است:
- روز اول: خروج از تبریز
- روز دوم: حرکت به سوی ماکو
- روز سوم: ورود به ترکیه
- روز چهارم: گشتی در آنکارا
- روز پنجم: خروج از آنکارا، پیش به سوی قونیه
- روز ششم: ورود به قونیه
- روز هفتم: دیدار با مولانا
- روز هشتم: گشتوگذاری در کوچههای قونیه
شوق، ترس و تردید
نویسنده کتاب آغاز سفرش از تبریز به سمت قونیه را اینگونه بیان میکند «صبح ساعت شش از خواب بیدار شدم. حس خاصی داشتم. حسی مابین شوق، ترس و تردید. شب را خوب نخوابیده بودم و کاملاً خوابآلوده بودم. با مادر و خواهرم خداحافظی کردم. همینکه خواستم از خانه خارج شوم، مادرم برای آخرینبار به زبان آمد و گفت: حسن اگر از این سفر رأیت برگشته نرو؛ در رودربایستی حرف مردم نمان.. و من در جواب گفتم که: مادر، فدایت شوم، نگران من نباش؛ انشاالله به حرمت دعای تو به سلامتی بازخواهم گشت. ساعت حدود هشت از خانه خارج شدم. آفتاب کاملاً بالا آمده بود. دیر شده بود؛ بایستی کمی زودتر به جاده میزدم.»خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
به مرز بازرگان رسیدم
نگارنده درباره گزارش روز سوم سفرش در خصوص ورود به ترکیه درباره نگرانی و اضطرابش از رسیدن به مرز بازرگان مینویسد: «با نزدیک شدن به شهر مرزی بازرگان، باز هم اضطراب تمام وجودم را فرامیگرفت. وارد شهر که شدم، از یک داروخانه کرم ضدآفتاب تهیه کردم. بازرگان شهر کوچکی است،زود به مرز رسیدم. کامیونها و اتوبوسها پشتسرهم ایتساده و صف بسیار طویلی را تشکیل داده بودند. یکی از مزایای مسافرت با دوچرخه این است که در مرزها لازم نیست در صف بایستی و به راحتی به پیش میروی. وارد ساختمان گمرک شدم و کارهای اداری را انجام دادم. دم مرز با چند رانندهد کامیون که همشهری نیز بودند در مورد وضعیت جاده صحبت کردم. میگفتند که جاده در وضعیت بدی قرار دارد، قسمیت از جاده نیز در حال بازسازی است و از همه بدتر گروه «کارگران کرد ترکیه» مشهور به «پ.ک.ک» حملات خود را تشدید کرده و راهها بسیار ناامن است. من که قبلاً دراین باره خبرهایی نیز شنیده بودم، با شنیدن این سخنان به اضطراب و نگرانیم افزوده شد.»[۵]
جادههای ترکیه
در گزارش روز پنجم با عنوان «خروج از آنکارا، پیش به سوی قونیه»، نویسنده بعد از آوردن چند نکته طنزآمیز عرفانی در باب غذا خوردن و بیان مختصری از «حاج بکتاش ولی» از صوفیان قرن هفتم و رابطهاش با مولانا، از جادههای ترکیه مینویسد «در جادههای ترکیه، چیزی که نظر من را به خود جلب میکرد، پمپبنزینهایی بودند که در هر 10کیلومتر وجود داشتند. در کنار این پمپبنزینها رستورانهای تمیز و شیکی همراه با مساجدی کوچک و زیبا ساخته شده بود. بیشتر مردم ایران تصور میکنند که در ترکیه دین کنار گذاشته شده و هیچ التزامی به اسلام نیست؛ در حالی که عکس آن تصور صادق است و هر کجا را نگاه میکنی، مسجد و نمازخانه است. اینجا به مسجد «جامعی» و به نمازخانههای کوچک «مسجد» میگویند. د رکنار یکی از این مساجد کوچک توقف کرده بودم. معماری زیبایی داشت؛ مانند ماکت کوچکی از مسجدهای بزرگ ترکیه بود. با یک گلدسته تیز و یک گنبد شبیه گنبدهای کلیساهای بیزانسی. البته معماریهای کل مساجد ترکیه از روی معماری کلیساهای زمان روم شرقی، «بیزانس» گرفته شده است.»[۶]
به این نتیجه رسیدم
نگارنده که در لابهلای شرح گزارش سفرش از حکایات و اشعار عرفانی به ویژه از مولانا بسیار استفاده کرده است در «روز ششم: ورود به قونیه» و سربالاییها و سراشیبیهایی که در طول جاده آن را پشتسر گذاشته آورده است: «من در این مسافرت به این نتیجه رسیدم که اگر کل عمر انسان را به یک مسیر تشبیه کنیم که باید طی شود، نیمی از این مسیر فراز است و نیمی دیگر نشیب. فرازها همان دردها، رنجها و فراقها هستند و نشیبها همان خوشیها، شادیها و وصالها. اگر به این صورت به مسئله نگاه کنیم به نظر میرسد که زندگی عادلانه بین غم و شادی تقسیم شده است. ولی این مسئله یکجا پایش میلکند و آن این است که سربالاییها را طی چندین ساعت یا روز طی میکنی ولی همان مقدار مسیر را در سراشیبی، در چند دقیقه به پایان میرسانی!... »[۷]
زنِ هندوانهفروش
نویسنده در ادامه مسیرش به سمت قونیه از گرمای طاقتفرسای شهریور ترکیه و تاول زدن پاهایش در زیر آفتاب شدید و آشنا شدن به پیرزنی هندوانه فروش مینویسند: «از کنار جالیز هندوانه رد میشدم که باغبان من را صدا کرد. من هم سر خر را کج کرده و پیش او رفتم. کنار جاده، از چوب، سایهبانی درست کرده و زیر آن هندوانهها چیده بود و میفروخت. وقتی پیش باغبان که زنی میانسال بود رسیدم، هندوانه را برایم برید. من بنا بر عادت از او قیمت را هندوانه را پرسیدم؛ از طرفی بعد از برش هندوانه وزن کردن آن سخت میشد، او در جواب سری تکان داد و گفت با قیمتش کاری نداشته باش، بخور! من که از صبح زیر آفتاب شهریور پدال زده و گرما وجودم را شعلهور کرده بود، در چشمبههمزدنی بیشتر هندوانه را خوردم. در حال صحبت بودم که پیرزنی با روسری که به سر پیچده و شلواری گشاد شبیه شلیتههای خودمان دو خربزه زرد در دست و لبخندی مادرانه بر لب از راه رسید؛ از من پرسید اولادم از کجا میآیی و به کجا میروی؟
من هم در جوابش گفتم: مادر از ایران میآیم و به زیارت حضرت مولانا میروم. این را که گفتم، محبتش دوصدچندان شد و آن دو خربزهای را که در دست داشت به من داد و گفت: بیا اینها را هم در راه میخوری.
مردم ترکیه احترام زیادی برای اولیاالله قائلاند، و همانند امامزادههای ما به زیات قبورشان میروند. با دعای خیر آن پیرزن از آنها خداحافظی کردم و راهم را ادامه دادم.»[۸]
دیدار با مولانا
نگارنده که روز هفتم به دیدار مولانا میرود، این روز را اینگونه گزارش کرده است: «ساعت 9 صبح با صدای پلیس که میگفت: پاشو چادرت را جمع کن، اینجا چادر زدن ممنوع است، بیدار شدم و گفتم: باشه الان بساطم را جمع میکنم... وسایلم را جمع کرده بودم که همان پلیس آمد و با رویی گشاده و مهربان از من پرسید: از کجایی؟
گفتم: از آذربایجان ایران. وقتی این را شنید و دوچرخه را دید، مهربانتر شد و با من روبوسی و خوشآمدگویی صمیمانهای کرد و گفت: بیا دوچرخهات را به کیوسک پلیس بسپاریم و با هم داخل موزه شویم.
بعد از سپردن دوچرخه دست من را گرفت و به دربان موزه مولانا سپرد که این دوست من است هر وقت آمد، به او بلیت مجانی بدهید. واقعاً من از این همه محبت دهانم باز مانده بود. بلیت آنجا ارزان نبود و برای من که میخواستم چند روزی بیایم و بروم خیلی عالی بود. وارد حیاط موزه که شدم، ابهت مولانا من را گرفت...»[۹]
مزار مولانا
در ادامه زیارت از مزار مولانا نویسنده آورده است: «مزار مولانا پوشیده از اطلس سیاهی است که توسط سلطان عبدالحمید دوم در 1894م هدیه شده است. بر این اطلس آیاتی از قرآن کریم با مهر پادشاهی نقش گردیده و خطاط آن حسن سری بوده است. ضریح اصلی مولانا از چوب بود و در قرن شانزدهم آن را برداشته و بر مزار پدرش بهاءالدین ولد، نهادند. ضریح بلند مولانا شاهکاری از منبتکاری دوران سلجویان روم است.»<name=مزاز مولانا>کرمی، رکابزنان در پی شمس، 101.</ref> م در مسیر دمشق سومین بخش کتاب است که شامل موارد زیر میشود:
- روز نهم: وداع با قونیه
- روز دهم: گشتوگذاری در آنتالیا
- روز یازدهم: آنتالیا شهر زیباییهای تاریخی و طبیعی
- روز دوازدهم: خروج از آنتالیا، دیدار ااز آسپندوس
- روز سیزدهم: ورود به سوریه
- روز چهاردهم: دیداری با ابوالعلاء معری، رکاب زدن در باغات زیتون و پسته
- روز پانزدهم: گذر از شهر حمص
- روز شانزدهدم: ورود به دمشق
- روز هفدهم: گشتوگذار در اطراف مسجد اموری
- روز هجدهم: دمشق شهر تحریفات بزرگ
- روز نوزدهم: شبگردی در دمشق
- روز بیستم: شبنشینی با دوستان ترک حلبی
- روز بیستویکم: دیدار از لبنان
- روز بیستودوم: گشتی در بازار زیتون دمشق
چهارمین بخش، در مسیر تبریز است که این گزارشها را به دنبال دارد:
- روز بیستوسوم: خروج از دمشق و حرکت به سوی تبریز
- روز بیستوچهارم: گذر از شرق ترکیه
- روز بیستوپنجم: پایان سفر و رسیدن به تبریز
بخش پایانی هم سخن آخر را در خود جای داده است.
در انتهای کتاب اختصارات فارسی، اختصارات مأخذی و فهرستها آمده است:
- فهرست آیات
- فهرست احادیث و روایات عربی
- فهرست اماکن، اقوام و قبایل
- فهرست اشخاص
- فهرست کتب
- فهرست اشکال و تصاویر
- فهرست منابع
در پایان هم تصاویری از امکان بازدیدشده و اتفاقاتی که هر روز رخ داده و گزارش آن ارائه شده و نیز نقشه سفر به همراه توضیحاتی درباره تصاویر روزانه سفر آورده شده است.
انگیزه نگارنده
آنگونه که نویسنده در پیشگفتار کتاب آورده انگیزه نوشتن این کتاب به دوران کودکی او بازمیگردد. «سرآغاز فکر نوشتن کتاب برای من یک آرزوی فراموششده دوران کودکی بود، که این آرزوی خفته را مطالعه سفرنامه دوست عزیزم «آدم دؤنمز» بیدار کرد و بر آن شدم تا در بهار سال1391ش بعد از گذشتن پنج سال از سفر به قونیه و دمشق با دوچرخه (شروع سفر: هشت شهریور1386ش)، با استفاده از دستنوشتههای طول سفرم، کتابی بنویسم. اینگونه شد که پای بر این وادی گذاشته و شروع به تحریر این کتاب کردم.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نقد کتاب
نوا، نما، نگاه
پانویس
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 14.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 20.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 21.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 22.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 51.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 72.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 85.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 88-89.
- ↑ کرمی، رکابزنان در پی شمس، 95.
منابع
- کرمی قراملکی، حسن (۱۳۹۵). رکابزنان در پی شمس. تبریز: ستوده. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۳۲۵-۰۸۳-۳.